Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۴۵ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷11
جمعه ۲۷دیماه تا پنجشنبه ۳بهمنماه ۱۳۹۸خورشیدی
هـم که تنمـان نبـود .آن روز خیلی خاطرات رضا طاهری در گفتگو با حمید احمدی ()3 =تـا چه مـدت شـما ۲8نفر در
بـه مـا سـخت گذشـت .وقتـی وارد
آن اطـاق شـدیم ،معلـوم بـود کـه سالها وقت لازم است تا ابعاد همه جانبۀ ایـن اطـاق بودید؟
قبـلا زندانـیای در اینجـا نبـوده و جنایات رژیم در زندانها روشن شود
یـک انبـاری بـود کـه بـوی رطوبت ـ چنـد ماهی بـا هم بودیم .خیلی
مـیداد .اعتراض کردیـم که این چه پروندۀ این جنایات زمانی میتواند بسته شود که جمهوری اسلامی در کار نباشد جالـب بـود ،مثـلا راجـع بـه ادبیات
جایـی اسـت مـا را آوردیـد؟ گفتند صحبت میکردیم .درباره شـعرهای
الان درسـتش میکنیـم و رفتنـد گذر از کوهها ِی َسر ُهر ()۳ ـ سه نسل از فعالان سیاسی و فرهنگی اپوزیسیون سرنوشت رضا طاهری و فرزندانش بخشی از پرونده سـایه (هوشـنگ ابتهاج) و سـیاوش
۶ـ ۵بخـاری علاءالدیـن آوردنـد تا ایران در قرن بیستم ـ که به چاپ میرسد. جنایت زندان و زندانبانان را در دوران خمینی تشکیل کسـرایی ،دیدگاههـای متفاوتی که
اطـاق را گـرم کننـد .بخاریهایی که میدهد .جنایاتی که با قتل عام زندانیان سیاسی در وجـود داشـت .خـوب بـه خاطـرم
آورده بودنـد همـه کهنه و شکسـته راوی متولد سمنان در سال 13۰۲و از اوایل دهه میآیـد ،مـن از شـعر آرش کمانگیر
و بـا بـوی دود بخـاری ،همـه مـان 13۲۰از مسئولین جنبش دهقانی در گرمسار و سال 136۷به اوج خود رسید. سـیاوش کسـرایی تعریـف کـردم و
سـردرد گرفتیـم .صـدا کردیـم کـه رضاطاهری،متولدسمناندرسال 13۰۲کهازجوانی گفتـم :همین یک شـعر هم که از او
ایـن بخاریهـا خراب اسـت ،سـردرد روستاهای اطراف آن بوده است. به حزب توده پیوست و تقریبا تمام زندگی خود را باقی مانده باشـد ،نام او را در ادبیات
گرفتیـم ،اینها را ببریـد .آن بخاریها زمینه آشنایی و سپس گفتگوی من با آقای رضا وقف مبارزه در راه آرمانها و هدفهای حزبی کرد ،مانند شـعری ایـران ماندگار کرده اسـت.
را بردنـد و رفتند یـک تعداد بخاری طاهری برای ضبط خاطراتشان توسط فرزند ایشان بسیاری از هم مسلکانش بیشترین رنجها را دردوران روحیـه خـوب و همبسـتگی
دیگـر آوردنـد ،اگر چه ایـن بخاریها آقای دکتر عباس طاهری در برلین فراهم آمد .این بعد از انقلاب متحمل شد .زمانی که به گمان او و زندانیـان در این اطـاق و یا کیفیتی
هـم کهنـه بود ،ولـی بهتر بـود .بعد گفتگو طی 9جلسه از تاریخ ۲1شهریور 138۰تا ۲۰ آرمانخواهانی چون او با یک رویداد انقلابی ،تاریخ ایران کـه از آن صحبت کـردم ،مدتی بعد
تعـداد زیـادی پتـو آوردنـد و پتوهـا مهر همان سال در 15ساعت فیلم ویدیویی ضبط به نفع طبقه رنجبر و زحمتکش ورق خورده و آرزوی توجـه زندانبانـان را جلب کـرد تا ما
هم بو میداد .آن شـب را به سـختی گردیده است .آقای طاهری در تاریخ9فروردین1385 دیرینه طرفداران حکومت خلقی تحققپذیر شده بود. زندانیـان این اطـاق را متفرق کنند.
سـر کردیـم ولی روزهـای بعد وضع در این دوره است که رضا طاهری و فرزندانش طعم همیـن کار را هـم کردنـد و مـا را
در تهران درگذشت». زندانهای انقلاب را میچشند و پسر جوانش «انوشه» بـه اطاقهـای دیگـر تقسـیم کردند.
بهتر شـد. از این کتاب ،ما بخشی را که مربوط به بگیر و ببند در کشتار بزرگ سال 6۷قربانی سر پرشور و خوی تـا ایـن فضـای حداقـل خوبـی کـه
تودهایها در سال 136۲و ادامه ماجرا تا کشتار بزرگ فراهـم شـده بود را نداشـته باشـیم.
=از ایـن 4۰نفـر ،آیا کسـانی از سال 136۷میشود برای صفحه «خاطرات و تاریخ» آرمانجوی خود میشود. در ایـن تقسـیم کردنهـا ،مـن وارد
در مقدمه کتاب ،دکتر حمید احمدی مینویسد: اطاقـی شـدم کـه ۹نفـر زندانـی در
همـان زندانیـان اطـاق ۲8نفره که برگزیدهایم که در چند شماره خواهید خواند. «کتابی که در دست دارید ،خاطرات آقای رضا آنجـا بودنـد .چنـد روز بعـد ،متوجه
یادآور میشویم که حمید احمدی خود یکی از طاهری است .این کتاب ،ششمین کتاب خاطرات است شـدم که دو سـه نفـر از ایـن اطاق،
قبـلا دربـاره آن صحبـت کردید هم قربانیان این بگیر و ببند بود و اگر موفق به فرار از مجموعه 55خاطرات که تا کنون گردآوری کردهام قبـلا در بنـدی از زنـدان اوین بودند
نمیشد ،او نیز سرنوشتی چون دریادار افضلی پیدا کـه پسـرم انوشـه هـم در آنجـا بود.
بو د ند ؟ وقتـی بـا نـام طاهـری خـودم را
میکرد. معرفـی کردم ،یکی از آنان پرسـید،
ـ بلـه ،آن دسـته دوسـتانی کـه آیـا با انوشـه طاهری نسـبتی دارم؟
بـالای ۶۰سـال بودنـد ،در آن اطاق رضا طاهری و همسرش نزهت حافظی در میان فرزندانشان (سال )1349 گفتـم ،پدرش هسـتم کـه او هم در
۲۸نفـره بـا هـم بودیـم و چنـد نفر (از راست) ردیف پائین :بابک ،عباس ،خسرو؛ ردیف بالا :کاوه ،سیامک و انوشه زندان اسـت .ولـی نمیدانم در کدام
جدیـد مثـل محمـد علـی جعفـری زنـدان اسـت؟ از اینکه فهمیدند من
هنرپیشـه معـروف ،جمشـید هرمز. منتظـری را پخـش کردند که خطاب بـه عنـوان مسـئولین زنـدان انتخـاب را از قبـل بـرای ایـن صحنـه سـازی شـدم ،در زمـان آمـدن فخرالدیـن پـدر انوشـه هسـتم ،مرا بوسـیدند و
بـه زندانیان بود و زندانیان را نصیحت شـدند .یـک معمـم جوانی بـود به نام آمـاد کرده بود ـ به نـام خانم فامیلی. حجـازی بـه زنـدان اویـن بـود .روزی خیلـی ابـراز خوشـحالی کردند و به
= بـرادر محمـود هرمـز از میکـرد ،مواظـب خودتـان باشـید. مجیـد انصـاری و یـک نفـر دیگـر هم لاجـوردی خطاب به ایـن خانم گفت همـه زندانیـان سیاسـی را جمـع مـن تبریـک گفتند که انوشـه پسـر
مـا هـم داریـم اقداماتـی میکنیـم تا بـود .الان اسـمش یـادم رفتـه اسـت «بلند شـو و کارهای خـودت را بگو!» کردنـد ،دقیقـا یادم نیسـت که آمدن مـن اسـت .آنـان از انوشـه بسـیار با
مسـئولان جمعیت طرفـداران صلح زمینـهای فراهم شـود از زندان بیرون و آمـده بـود و از سـابقه زندانـش در ایـن خانم وقتی خواسـت شـروع کند حجازی در چه ماهی در سـال ۱۳۶۳ احتـرام تعریـف کردنـد کـه همواره
بیاییـد و به کشـورتان خدمـت کنید. زمـان شـاه صحبـت میکـرد و گفت: تـا مطابق میل لاجـوردی حرف بزند، بـود .مـن آن روز هـم مریـض بودم و مواظـب رفقـای زندانی بـود و چقدر
قبـل از کودتـای ۲8مـرداد 133۲؟ خلاصـه حرفهایـش این بـود که فعلا «اگـر شـکایتی داریـد ،بگوییـد .یـک یـک مرتبه سـاکت شـد و چیـزی به به سـختی میتوانسـتم راه بـروم ولی انسـان مهربانی است و آن زندانیانی
زمینـه تغییراتـی در زندانهـا فراهـم صنـدوق شـکایات هـم درسـت کرد، زبـان نیـاورد .لاجـوردی بـا حالـت خـودم را کشـاندم به آنجـا و به دیوار کـه قدری افسـرده شـده بودنـد ،او
ـ بلـه .دکتـر جاویدفـر را هـم بـه آدم چاخانـی بـه نظـرم آمـد .دو نفـر آشـفته گفـت «بگـو! بگـو!» امـا ایـن تکیـه دادم و ناظـر شـنیدن حرفهای همیشه مواظبشان بود و دلداریشان
ایـن اطـاق آوردنـد .او کاندیـدای شـده ،ایـن موقعیـت را درک کنید. دیگـر هـم بودنـد بـه نامهـای فروتـن خانـم هیـچ کلمـهای به زبـان نیاورد. حجـازی بـودم .فخرالدین حجازی در مـیداد .میگفتند که انوشـه چقدر
حـزب تـوده از کرمانشـاه بود که مرا یـک نفـر دیگـر را صدا کـرد ولی قبل آن روز طـی یـک سـخنرانی گفـت: اشـعار و بخصـوص اشـعار انقلابـی
به عنوان تودهای خوب میشـناخت =بـا ایـن تغییراتی که بـا انتخاب و ناصـری». از اینکـه این صحنه سـازی لاجوردی «مـن از طـرف حضـرت آیـتالله از حفـظ اسـت و بـرای آنهـا شـعر
و مدتـی هـم مسـئول حزبـی مـن ادامـه پیدا کنـد ،فخرالدیـن حجازی العظمـی منتظـری جانشـین رهبـر میخوانـده و لـذت میبردنـد و
بـود و بـا خانـه مـا رفـت و آمـد نماینـدگان آیـتالله منتظـری بـه =این ناصری همـان ناصری که در نگاه معنـیداری به لاجوردی انداخت انقـلاب بـه اینجـا آمـدهام و از طرف روحیـه میگرفتنـد .میتوانید تصور
داشـت .او انوشـه را هـم خـوب و گفـت« :آقای دادسـتان! متشـکرم، ایشـان بـرای شـما پیغـام آوردم کـه کنید که من الان در زندانی هسـتم
میشـناخت .در ایـن مـدت زنـدان، عنـوان مسـئولین جدیـد در زندانها ایام کشـتار بـزرگ زندانیان سیاسـی آقـای دادسـتان! متشـکرم» حجازی جـای شـما در اینجـا نیسـت و جـای کـه در بنـد دیگر آن پسـرم زندانی
در اثـر شـکنجههایی کـه بـه دکتـر ایـن کلمـه متشـکرم را بـا چنـان شـما درون ملـت اسـت کـه بایـد اسـت و بـا زندانیـان سیاسـیای در
جاویدفر کرده بودند ،یک چشـمش پیش آمـد ،در وضع شـما چه تغییری در تابسـتان سـال 136۷از دستیاران لحنـی گفـت کـه معلـوم میشـد نـه کاری بکنیـد تـا بیاییـد بیـرون و بـه ایـن اطـاق مواجـه میشـوم کـه بـا
کـور شـده بـود .او را در جریان قتل تنهـا لاجـوردی را تایید نکـرده ،بلکه کشـورتان خدمـت کنیـد ».موقعـی ایـن عبـارات از پسـرم بـه مـن خبر
عام زندانیان سیاسـی تابسـتان سال حاصل شـد؟ «کمیسـیون مرگ» بـوده ،نباید بوده بـه طـور مشـخص یـک توهیـن بـود کـه حجـازی چنیـن حرفهایـی را میرسـانند .نمیتوانـم بیان کنم که
بـا ایـن مضمـون مـیزد ،لاجـوردی بـه عنوان یک پـدر در آن لحظه چه
۱۳۶۷اعـدام کردنـد. ـ در ایـن بنـد زندان کـه من بودم، با شد ؟ به لاجـوردی. هـم کنـارش ایسـتاده بـود .زندانیـان حالـی به مـن دسـت داد .وقتی این
دکتـر جاویدفـر قبـلا مدتـی در روزی اسـم چهار نفر را خوندند .اسـم حجازی پس از ادای این کلمات ،از شـعارهایی بـه نفع آیـتالله منتظری دوسـتان هم اطـاق زندانی فهمیدند
بنـدی در اویـن زندانـی بـود کـه مـن هـم جـزو ایـن چهـار نفـر بـود. ـ خیـر ،نبوده .ایـن ناصری دیگری سـن بالای محل سخنرانی پایین آمد دادنـد .وقتی صحبتهای حجازی تمام که من پدر انوشـه هسـتم ،مواظبت
انوشـه هـم آنجا بـود .وقتـی از حال حـدود ۴۰نفـر بودیـم کـه سنشـان اسـت .ایـن شـخص معمم بـود ،و آن و بـدون اعتناء به لاجـوردی به راهش شـد و میخواسـت بـرود ،لاجـوردی و توجهشـان بـه مـن حالـت خاصی
انوشـه پرسـیدم ،خیلی غمگین شد ۶۰سـال بـه بـالا بـود .یعنـی ایـن یکـی کـه جـزو گـروه کمیته کشـتار ادامـه داد و رفت .لاجوردی فهمید که رو کـرد بـه حجـازی و گفـت« :آقای
و گفت :او نمیدانسـت کـه تو هم در تعـداد زندانیـان ۶۰سـال بـه بـالا سـال ۱۳۶۷بـود ،اسـمش ناصریـان حجـازی خیلی بدش آمـده ،مثل یک حجـازی! بنـده عـرض دارم ،اینهـا را داشت.
زندان هسـتی .شـروع کرد از انوشـه را خواسـتند در یـک محـل جمـع بـود .مـن بـا ایـن ناصـری کـه همراه پـادو بـه دنبالـش راه افتاد .بعـد از آن اینجـوری نبینیـد ،اینهـا خـوب بشـو حـدود چنـد هفتـه بعـد ،یـک
حـرف زدن کـه چگونـه او بـا روحیه کننـد تـا وضـع بهتـری را بـرای آنها مجیـد انصـاری و دیگـران بعـد از روز ،مـا دیگـر لاجـوردی را ندیدیـم. جوانـی را بـه ایـن اطـاق آوردنـد،
باورنکردنـی بـه همه زندانیـان دور و بـه خاطـر بـالا بـودن سنشـان فراهم لاجـوردی بـه زنـدان آمـده بودنـد، در حالـی کـه لاجـوردی در آن روزها نیستند » . از زنـدان یکـی از شهرسـتانها.
بـرش کمـک میکنـد ،بـه کسـانی کننـد .آن موقـع ،آنقـدر بـه اصطلاح صحبت کـردم و مدتی بعـد تقاضایی مرتـب بـه زنـدان اوین میآمـد چون در واقـع ،لاجـوردی درسـت نقطه نمیدانـم از زنـدان بروجـرد بـود
کـه علاقمند بودند ،درس انگلیسـی شـیر تـو شـیر بـود کـه حتـی قبـلا از او کـردم کـه انجام شـد ،بعدا راجع مشـغول گسـترش دادن زنـدان اوین مقابـل حجـازی موضعگیـری کـرد یـا یکـی از شـهرهای جنوبـی بـه
مـیداد .به زندانیان خسـته ،دلداری محلـی را کـه قـرار بـود مـا را ببرنـد بودنـد و کسـانی داشـتند دل کـوه و سـپس گفـت« :آقـای حجـازی! اویـن منتقـل کرده بودنـد .او خیلی
میداد و شـعرهای انقلابی میخواند. آمـاده نکـرده بودنـد .عصـر روز ۴آذر بـه آن صحبـت میکنـم. را میشـکافتند تـا زنـدان اویـن را میخواهیـد بـه شـما نشـان بدهـم؟ آتشین مزاج بود و شعارهای انقلابی
پـس از اینکـه حرفهایـش را تمـام ،۱۳۶۳ایـن ۴۰نفـر را از اطاقهـا و یا بعد از آمـدن این زندانبانان جدید، گسـترش دهنـد .بعـد از آن ،از طـرف بلافاصله اشـاره کـرد و خانمی را صدا بـه زبـان مـیآورد کـه میخواهـد
کـرد ،نگاهـی بـه چشـمانم انداخت بندهـای مختلف جمع کردند .آن روز تغییراتی در زندان داده شد و در واقع، آیـتالله منتظـری کسـان جدیـدی کـرد ـ معلـوم بود که همـه این کارها پرچـم سـرخ را بـه اهتـزاز درآورد
و گفـت :رضاجـان! بـه تـو تبریـک هوا خیلی سـرد بود و باران شـدیدی آمـدن حجـازی بـه زندان اویـن و آن و از ایـن گونـه شـعارها آن هـم در
میگویـم کـه انوشـه پسـری داری. هـم میباریـد .چون جایمـان را آماده سـخنرانیاش ،مقدمـه آن بـود .خوب زنـدان لاجـوردی .خلاصـه متوجـه
امیـدوارم از زنـدان آزاد بشـود و بـه نکـرده بودند ،حدود ۳سـاعت بیرون بـه خاطـر دارم ،مدت کوتاهـی بعد از شـدیم کـه او شـرایط زنـدان اویـن
مـردم و جامعـه بتوانـد خدمت کند. توی سـرما ایسـتادیم .همه ما از سرما ایـن تغییـرات ،روزی مـا را بردنـد به و لاجـوردی را نمیشناسـد .بـه او
از او تشـکر کـردم .از او پرسـیدم که میلرزیدیم و لباس درسـت و حسابی سـالنی و از طریـق همـان سیسـتم گفتم ،پسـرجان! بـا این حرفها برای
چشـمت چـه آسـیبی دیـده؟ گفت: تلویزیـون مداربسـته ،صـدای آیتالله خـودت مشـکل ایجـاد میکنی ،هر
«آنقدر شـکنجهام کردنـد و در یکی وقـت توانسـتیم از ایـن جهنم جان
از ضربههـا بـا لگـدی که به چشـمم سـالم بـدر ببریـم ،فرصـت زیـادی
وارد کـرده بودنـد ،یـک چشـم مـن بـرای این حرفها اسـت .بعـد از چند
روز بـه تدریـج به اتفاق چنـد نفر از
کور شـده اسـت». زندانیـان دیگر این اطاق ،توانسـتیم
در زندانهـای آن سـالها ،از ایـن این جوان پرشـور و آتشـین مزاج را
دسـت اعمال ضدبشـری خیلی زیاد
بـود .هنـوز سـالهای دراز وقـت لازم آرام کنیـم.
اسـت تا ابعاد همـه جانبه جنایتهای
رژیـم در زندانهـا روشـن شـود .در =از اواخر سـال 136۲یا اواسـط
واقـع ،پرونـده ایـن جنایـات زمانـی
میتواند بسـته شـود کـه جمهوری سـال 1363بـه تدریـج تغییراتـی
اسـلامی در کار نباشـد. در زندانهـا پیـدا میشـود .ایـن
در ایـن اطـاق ،یـک نفـر دیگـر را
وضعیـت جدیـد مربـوط میشـود
هـم مدتـی بعـد آوردند به نـام صاحب
بـه طـرز برداشـت و تلقـی آیتالله
الزمانـی ،تـودهای بـود .سـن او کمتر از
منتظـری در برخـورد بـا زندانیـان
۶۰سـال بـود ،چـون مریض بـود ،او را
سیاسـی و مخالفت او با تواب سازی
هـم به ایـن اطـاق آورده بودند .تعریف
اسـدالله لاجـوردی و دیگـر اعمـال
میکـرد ،موقعی کـه برای بازداشـتش
وحشـتناک او بـا زندانیان سیاسـی.
آمـده بودنـد ،خـود را از پشـت بـام به
تـا آن مقطـع زمانـی ،مقاماتـی در
بیـرون پرتـاب کـرده بود و یـک پایش
حکومـت اسـلامی و در راس آنهـا
شکسـت .او میگفـت ۴ :ماه اسـت که
آیـتالله خمینی از اعمـال لاجوردی
هـر روز میگوینـد میآییـم تـرا بـرای
در زندانهـا پشـتیبانی میکردنـد.
معالجـه میبریـم و هنـوز کـه هنـوز
خاطـرات و تجربیـات خودتـان را از
اسـت ،دارنـد میآینـد .روزی که من از
ایـن دوره و تغییـرات در زندان اوین
زنـدان میخواسـتم آزاد شـوم ،پیغامی
بفر ما یید .
بـرای خانـوادهاش داد تا آن را برسـانم.
-اولیـن بـار کـه به ایـن اختلاف
ایـن کار را کـردم و بـه همسـرش کـه درون حکومـت درباره زندان متوجه
بـه کمک مالـی احتیاج داشـت ،کمک
کردم .متاسـفانه ،او را هم در تابسـتان
سـال ۱۳۶۷در قتـل عـام زندانیـان
سیاسـی اعـدام کردند.
دنباله دارد