Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۵۹ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷۲۵
جمعه ۱۲تا پنجشنبه ۱۸اردیبهشتماه ۱۳۹۹خورشیدی
نوشتههاي بروجردي را روي میز کارش در بند ۲۰9زندان اوین بر من چه گذشت()۲ آنها من را متهم کردند به داشتن
گشود و پیرامون نوشتههاي درون رابطه با رادیو فردا و رادیو آمریکا.
پرونده از بروجردي سوالهایي پرسید. کیانوش سنجری :مرا به هماهنگ کردن نیروهای میخواستند بدانند این رادیوها به چه
بروجردي نتوانست و یا نخواست ـ که مخالف رژیم متهم کردند دلیل با من تماس میگرفتند؟ انگیزهام
گمان میکنم نخواست ـ با قاضي جر از گفتگو با آنها چه بوده است؟
و بحث کند .اما قاضي به این مسئله میخواستند به دروغ اعتراف کنم که از اپوزیسیون پول گرفتهام و با رضا پهلوی همکاری کنم میگفتند باید اعتراف کنی به دریافت
بسنده نکرد .او کتاب فلسفه اسلامي پول از آنها .اما من از هیچ کدامشان
را داد به دست آقاي بروجردي و از کیانوش سنجری در میان دانشجویان مبارز ایرانی چهرهای شناخته شده است .او در سالهای اخیر بارها دستگیر و زندانی گشته و بخش بزرگی از این سالها را پولی دریافت نکرده بودم .من به بازجو
او خواست که بخشي از آن کتاب را در زندان اوین و سلول انفرادی بسر برده است. توضیح میدادم که اینکه فلان رادیو به
بخواند و تفسیر کند .اما آقاي بروجردي من تلفن میکند تا پیرامون موضوعی،
باز هم از خواندن و تفسیر کرد ِن کتاب کیانوش آخرین بار در سال گذشته در حالی دستگیر شد که سرگرم تهیه گزارش از تحصن یک چهره مذهبی و هواداران او بود .وی ماجرای این دستگیری و مثلا زندانیان سیاسی و وضعیتشان
سرباز زد .معلوم بود که نميخواست با آنچه را که بر او گذشته نگاشته و در اختیار کیهان گذاشته است که در دو شماره از نظرتان میگذرد. در زندانها مصاحبه بگیرد ،به این
قاضي مشاجره کند .این که چرا قاضي خاطر است که میداند من خودم بارها
دادیاري دوم دادگاه ویژه روحانیت مرا نرمیاش ،مینشیند جلو پنجره سلول. مقاله بنویسی برای سایتها و بنویسی که از من بیخبر بود ،خیال میکرد من شود ،زندانی باید تا ته خط برود .باید زندانی بودهام و با مسائل زندانیان که
با بروجردي روبرو کرد را پس از آزادي انعکاس نور میپاشد روی دیوارها. که از فعالیتهایت بر علیه نظام پشیمان را سر به نیست کرده بودند .به همه پروندهای که به دست خودش ساخته خیلیهاشان دوستانم هستند ،آشنا
از زندان متوجه شدم .این موضوع را هم سلول روشن میشود از برف .برف یک هستی و توبه میکنی .یکی دیگر بیمارستانها سر زده بود .همه جا را و پرداخته است را تکمیل کند .نباید مو هستم و به غیر از این ،من در زمینه
نشانه است از آسمانها برای زندانی، میآمد و اول توپ و تشر میزد و مثلا گشته بود .آمده بود جلو زندان اوین ،اما لای درز پرونده برود .درزها باید پوشیده حقوق بشر فعال هستم .اما به قول
برايتان تعریف خواهم کرد. برای من ،که شبها لای تنهاییام میخواست ترس بیندازد به جانم و پرسنل زندان به او گفته بودند پسرت لودویک ویتگنشتاین ،بیمعنا است
یک هفته بعد با سپردن وثیقه به فرو میرفتم و حرفهای بازجوها را بعد میگفت یک راه بیشتر نمانده؛ باید اینجا نیست ،دیگر نیا .اما او هر روز شود .این کار بر عهده زندانی است. به کسی چیزی بگوییم که نمیفهمد،
دادگاه از زندان آزاد شدم و آمدم به به خاطر میآوردم که میگفتند این بنشینی جلو دوربین و از فعالیتهای میآمد جلو زندان و اسمم را میگفت فکرش را بکنید! به من میگفتند ما حتی اگر اضافه کنیم که او نمیتواند
خانه .تنها بخشي از پیشامدهاي دوران فکر را از سرت بیاور بیرون که یک و عکسم را نشان میداد .سماجتاش میدانیم که تو با ریچارد پرل در تماس
بازداشت در بازداشتگاه ۲۰۹را در روز ،حتی یک روز در تاریخی دور ،از «مضره»ات اظهار پشیمانی کنی! باعث شد بلاخره پی ببرد که پسرش بودهای .با این پیش فرض (این پیش آن را بفهمد.
گفتگو با رسانههاي فارسي زبان برون سلولات بیایی بیرون و برگردی به خانه. از بازجویی که این را گفت ،پرسیدم فرضها در بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹ بازجو نمیفهمید من چه میگویم.
مرزي بیان کردم .همین اندازه بیان اما بالاخره یک روز صبح خیلي زود ،در اساس کار بازجوهاست) آنها از من شاید هم خودش را میزد به نفهمی .او
حقیقت کافي بود تا یکي از بازجوها، سلولم باز شد و نگهبان لباسهایم را داد کیانوش سنجري میپرسیدند که برنامههای نئوکانها اصرار میکرد که من انگیزه خرابکارانهای
همان کس که بازجوي باطبي و دکتر به دستم تا بپوشم .او گفت باید بروي برای ایران چیست؟ من باید از بهت از این گفتگوها داشتهام .با اصرار او ،کم
حسام فیروزي هم بوده و در آخرین به دادگاه .لباسهایم را به تن کردم ،از اگر این کار را نکنم چه میشود؟ گفت در بازداشتگاه ۲۰۹زندانی شده بود. و حیرت بیرون میآمدم و مواضع کم به این باور میرسیدم که او راست
جلسات بازجویي خودش را نشانم داده سلول بیرون آمدم ،همراه با نگهبان از دست کم برای ۱۰سال میافتی توی یک ماه که گذشت ،به من اجازه دادند نئوکانها را برای بازجوها ،که تعدادشان میگوید؛ و من ،منی که درونام پر
بود ،به خانهمان تلفن کند و یادم بیندازد پلهها پایین آمدیم .جلو در چشم بند زندان ،زندان رجایی شهر ،شاید هم با مادرم دیدار کنم .قبل از رفتن به سالن زیاد شده بود ،تشریح میکردم .در این است از نفرت از حکومتی که سایه
که آزاديام از زندان موقتي بوده و به من را برداشتم و سوار اتومبیل شدم .مچ قزل حصار ،یا اینکه میتوانیم تبعیدت ملاقات ،یکی از بازجوها به من گفت حالت احتمال عصبانی شدن ِ زندانی شوم و مرگ بارش را بر روی زندگی
هشدار بدهد که مراقب زبانم باشم .اما دست چپام با دست بند به دستگیره کنیم به شهری دور افتاده .عصبانی نباید درباره مسایلی که در بازجوییها زیاد است .مثل من ،که یک بار که برای میلیونها ایرانی گسترانده ،انگیزههای
من با یکي دو خبرنگار دیگر گفتگو کرده اتومبیل قفل شد .آن روز برف سنگیني بودم .گفتم همین حالا این حکم را مطرح شده بود به مادرم حرفی بزنم. چندمین بار روی برگه بازجویی نوشته
بودم و پیرامون بازداشت شدنم سخن میبارید .هوا سوز داشت .مقصد نزدیک بدهید ،میخواهم بروم زندان عمومی. گفت فقط اجازه دارم سلام و احوال شده بود «درباره برنامههای ریچارد خرابکارانه داشتهام.
گفته بودم .همان بازجو این بار آمد به بود؛ خیابان مقدس اردبیلي ،دادگاه ویژه اما خب ،کسی که تجربه این بازپرسیها پرسی کنم .موقع ملاقات خودش هم پرل و فخرآور توضیح دهید» ،در پاسخ بازجوها مصاحبههایم با حسین
در خانهمان و مرا سوار اتومبیلاش روحانیت .طبقه دوم ،دادیاري دوم .یکي را داشته باشد میداند که این تهدیدها آمد و نشست کنار من و مادرم .مادرم نوشتم «من کیانوش سنجری هستم. مهری و سعید قائم مقامی را روی
کرد و (همان طور که در «وادار شدنم دو ساعت منتظر ماندم .نوبت من شد. در بازداشتگاه امنیتی ۲۰۹یک جور ۲۰دقیقه گریست ،وقت ملاقات تمام شما مثل اینکه من را با کس دیگري کاغذ آورده بودند و از گفتههایم سوال
به سکوت» برايتان تعریف کرده بودم) رفتم تو .قرار بازداشتم به قرار وثیقه شد ،پا شدیم و برگشتیم .همان شب طرح کرده بودند .در این مصاحبهها من
برافروخته و با زباني خشمآگین به تبدیل شد .زیر برگهاي را امضا کردم فشار روحی و روانی است. بازجوها رفته بودند د ِر خانهمان و کیس اشتباه گرفتید!» سرپرست زندان اوین و زندان رجایی
من هشدار داد که اگر به فعالیتهایم و بیرون آمدم و به زندان بازگشتم .با کامپیوترم را توقیف کرده بودند .از روز کلهام داغ کرده بود از این جور شهر کرج را در مرگ اکبر محمدی
ادامه دهم باید بازگردم به بازداشتگاه! یک روز تاخیر از بازداشتگاه ۲۰۹به اینجا ...زندان! بعد ،باید مینشستم درباره پوشههایی سوالها .آنها به دوستی و هم بند بودن و ولی الله فیض مهدوی تقصیرکار
راستش را بخواهید ،پس از این توبیخ بند قرنطینه منتقل شدم .در آن جا که در حافظه کامپیوترم ذخیره بود، فخرآور با من در بازداشتگاه ۵۹سپاه
دچار بیماري شدم .بیماريام را «غم» دیگر از تریاک و حشیش خبري نبود، روزها به کندي میگذشت .از دادگاه توضیح میدادم .نامهها ،عکسها، در پاییز سال ۱۳۸۰اشاره میکردند و دانسته بودم.
نام نهادم .حال عجیبي داشتم .احساس اما براي اولین بار «کراک» و کراکيها را خبري نبود .سلولهاي کناريام خالي پوشههای صوتی و تصویریID ،ها، خیال میکردند که من از جیک و پیک میگفتند این که گفتهای فلان
نفس تنگي میکردم .دنیا کدر شده از نزدیک دیدم .آنهایي که با خودشان و پر میشد .من مانده بودم و سلول نشانهها ،علامتها ،آدرسها ،همه و فعالیتهای او در آمریکا باخبرم ،که این مسئول زندان سهل انگاری کرده،
بود؛ بي رنگ ،بي بو ،بي مزه ،انباشته از مواد نیاورده بودند ،تا صبح مثل مار زخم کوچکام در کریدور شماره .۶پنجره همه ،حتی نامههای خصوصیام به آقا این یعنی تشویش اذهان عمومی.
رخوت و سکوت ،با آدمهایي مسخ شده خورده به خودشان پیچیدند .غروب روز سلول با یک ورق فلزی پوشیده شده و خانم فلانی ،عکسهای خصوصیام، طور نبوده است. میگفتند مقالههایی که پیرامون مرگ
بعد در حالي که روي برگه پزشکيام بود .روی ورق فلزی روزنههایی وجود همه را دیدند ،به رابطههای خصوصیام از طرح شدن ِ این جور سوالها ولی الله فیض مهدوی نوشته بودی و
و بیمار .آدمها را تیره و تار میدیدم. نوشته شده بود «زنداني بند »۳۵۰به داشت که روشنایي روز را از خود عبور پی بردند ،زندگیام را زیر و رو کردند تا میشد فهمید که لااقل افرادی که من در سایتهای خبری منتشر شده بود،
صورت دستوري به بند ۸منتقل شدم. میداد .اما آسمان پیدا نبود .خورشید به اقدامهای پنهان مانده شده بر علیه را بازجویی میکردند ،از تماسهای
بنویس بروجردی دروغگوست! میدانستم که بند ۸تبعیدگاه زندان پیدا نبود .ماه پیدا نبود .ستارهها پیدا آمریکاییها با جوانان سرنگونی طلب تبلیغ علیه نظام بوده است.
دادگاه ویژه روحانیت هم شده بود اوین است .در ابتدا سالن ،۱۰جایي که نبودند .توی سلول دی ِد چشمها به حکومتشان پی ببرند! ایرانی وحشت داشتند .آنها خیال به من توپ و تشر میزدند که چرا
قوزبالا قوز .یکبارکه تلفنيبهدادیاري زندانيهایش با کراک به زندگي نکبت کار نمیآید ،بلکه این قوه شنواییست آنها حتی کنجکاو بودند بدانند میکردند من از چگونگی این تماسها پیرامون وضعیت احمد باطبی خبر
دوم فراخوانده شده بودم ،قاضي رو کرد بارشان معنا و مفهوم میدهند ،و سپس که زندانی را از زنده بودن ِ خودش و که من همزمان به چند نفر ایمیل با خبرم .آنها خیال میکردند من میدادم و مطلب مینوشتم؛ که چرا
به من و گفت دیشب پیش از به خواب سالن ،۷کمي بهتر ،اما پرجمعیت. زندگی ِ پیرامونش آگاه میسازد؛ صدای میفرستادم ،با چه کسانی چت از چگونگی بیرون رفتن برخی از وقتی دکتر حسام فیروزی بازداشت شد،
رفتن ،در این فکر بوده که چطوري شب ،اتاقها پر میشد از کف خواب. اذان ،صدای بازجوها ،صدای باز و بسته میکردم ،چه تعداد آدرس ایمیل را دانشجویان از ایران مطلعام .من را خبر رسانی کردم؛ که چرا مینوشتم
میشود دستش باز شود براي اینکه توي کریدور میخوابیدم .خواب که شدن درها ،صدای گریه زنها ،صدای ذخیره داشتهام؛ معلوم بود که از پهنای تحت فشار میگذاشتند تا توضیح دهم وضعیت بازداشتگاه ۲۰۹دهشتبار
حکم سبکي برایم صادر کند .و پس نه ،فقط دراز میکشیدم تا صبح شود ناله مردهایی که کتک میخوردند، بی نهایت و دست نیافتنی ِ تماسها و که منوچهر محمدی و یا فخرآور چگونه است؛ که چرا میگفتم دو سه نفر را
از کلي چه کنم چه کنم ،به این نتیجه تا اجازه داشته باشم تا دم غروب در صدای نگهبانها ،که شبها سر به سر ارتباطات ِ اینترنتی ِ مخالفانشان در و با کمک چه افراد و یا سازمانهایی میشناسم که در بازداشتگاه ۲۰۹
رسیده که من ،یعني کیانوش سنجري، حیاط قدم بزنم .ضعیف و بیمار شده هم میگذاشتند ،صدای خفیف رادیو، از ایران بیرون رفتهاند .در پاسخ به این خودکشی کردهاند؛ که چرا میگفتم
باید یک مقاله بنویسم و بنویسم که بودم .وزنم ۶کیلو کم شده بود .مرتب صدای راه رفتن کسی روی پشت هراس بودند. سناریو سازي ،براي اینکه از بار فشارها کیوان رفیعی در بازداشتگاه ۲۰۹
در دادگاه ناظر جلسه مناظره قاضي با سرفه میکردم .گلویم چرک کرده بود. بام ،صدای در زدن ِ زندانیها ،صدای در چندین جلسه بازجویی ،بازجو کاسته شود ،میگفتم مگر خودتان شکنجه شده است؛ من متهم شدم
بروجردي بودهام و بنویسم که بروجردي رفتم پیش رابط بهداري و از او خواهش سرفههاشان ،صدای کوبش باران به شمار فراوانی از فعالین سیاسی و فعالین به سیاه نمایی وضعیت زندانها و
دروغ گوست و بيسواد ،و این مقاله را کردم مرا ببرد پیش پزشک .دو روز بعد پنجرهها و صدای تپش قلبت ،وقتی جنبش دانشجویی را نام میبرد و از من بیرون شان نکردهاید؟
توي همه وبلاگها و همه سایتها همراه رابط بهداري به ساختمان (بند) که از زور تنهایی از جا کنده میشود. میپرسید که آیا آنها را میشناسم و یا یک شب یک آقایی آمد سراغم که بازداشتگاههای کشور.
۷رفتم .میدانستم که احمد باطبي در و سکوت ،این ژرفترین مفهومي که با آنها رابطه داشته ام یا نه؟ در میان رفتارش با سایر بازجوهایی که میآمدند و من متهم شدم به هماهنگ
منتشر کنم! آن ساختمان در سالن ۳زنداني بود .او زنداني را مسخ میکند .در این حالت این نامها ،نام آقای عیسی سحرخیز و و از من بازجویی میکردند ،فرق داشت. کنندگی ِ نیروهای پراکنده جبهه
به قاضي گفتم درست است که در را دیدم .میگفت به او هم اجازه نداده میتوان بو کشید؛ بوی خون ،بوی او درباره طرحهای آمریکاییها بر ضد دمکراتیک ایران( .این توصیف بازجوها
جلسه مناظرهای که بار گذشته با حضور دوا ،بوی گلاب که بعضی از نگهبانها آقای عماد الدین باقی هم بود. ایران حرف زد .او گفت آمریکاییها بود) از من خواسته شد درباره جلساتی
شما و آقای بروجردی در دادگاه برگذار بودند به بند ۳۵۰منتقل شود. به پیراهن شان میزنند ،بوی خمیر *** دارند دفترهایی را در اطراف ایران دایر که در خانه ...برگذار میشد توضیح
شد (و توی دلم گفتم حالا میفهمم چرا یک هفته بعد براي بار دوم از زندان دندان ،بوی لیموی خورش قرمه سبزی میکنند .او گفت این اقدام آمریکاییها دهم .از من خواسته شد همه افرادی
من را نیز در آن جلسه شرکت دادید) به دادگاه ویژه روحانیت احضار شدم. و بوی فصل پاییز ،که آهسته آهسته این بازجو میرفت ،آن یکی میآمد. بر ضد ایران ،شبیه اقدامشان بر ضد که تاکنون در این جبهه فعال بودهاند
ایشان نخواست با شما بحث کند و در آن روز آقاي بروجردي و یکي دو جایش را میدهد به زمستان .زمستان یکیشان میآمد و میگفت روزگارت شوروی در زمان جنگ سرد است .در را نام ببرم؛ سوابقشان را توضیح بدهم؛
اساسا پس از این که یک نفر مانند نفر دیگر از بازداشت شدگان تحصن با برفاش ،و برف با سردی و سبکی و را سیاه میکنیم ،دیگری میآمد و زمان جنگ سرد ،امریکا پایگاه «ریگا» گرایشات فکری شان را بازگو کنم؛ منابع
ایشان درون سلولاش در بازداشتگاه ۱۵مهر را هم به دادگاه آورده بودند. میگفت تنها راه خلاصیات از این جا را در لتونی دایر کرد و آن جا را مرکزی مالیاش (که وجود نداشته است) را لو
امنیتی ۲۰۹کتک میخو َرد و به در اتاق دادیاري دوم روي صندلي این است که وقتی رفتی بیرون ،یک برای جمع آوری اطلاعات و عملیات بدهم؛ بگویم این جبهه با چه احزابی در
اصطلاح منکوب میشود ،دیگر نباید نشسته بودم و به سوالهاي قاضي روانی و امنیتی و اقدامهای نظامی علیه درون و برون از کشور ارتباط داشته؟
از او انتظار داشت در جلسه دادگاه از پاسخ میدادم .سوال و جوابها که شوروی کرد .پایگاه ریگا محل دیدبانی این ارتباط چه مقدار بوده؟ بحث
عقایدش دفاع کند .و گفتم این انتظار تمام شد ،قاضي رو کرد به من و گفت برای جمع آوری اطلاعات از تحرکات شورای ائتلاف به چه سرانجامی رسیده؟
زمانی بجاست که زندانی مورد نظر در من مدتها در دانشگاه بودم ،نماینده نظامی و امنیتی شوروی بود .آمریکا میخواستند من را وادار کنند که
بیرون از زندان و با برخورداری از امنیت ولي فقیه بودم ،با دانشجوها میانه خوبي قصد دارد همین سیاست را نسبت به دروغ اعتراف کنم به دریافت پول از
پس از بیان ،عقایدش را بیان کند و یا دارم .خلاصه رفت بالاي منبر و شروع به ایران پیش ببرد.او از من پرسید آیا احزاب اپوزیسیون؛ به ارتباط هدفمند
کرد به تعریف و تمجید کردن از خودش در این باره چیزی میدانم و آیا اطلاع و برنامهریزی شده با رضا پهلوی .و
آن عقاید را رد کند. و رابطهاش با دانشجویان در دانشگاهها. دارم که بودجهای که آمریکا برای ترویج حتی میخواستند وادارم کنند به
به خیال خودم حرف بدی نزده بودم. معلوم بود که میخواست مسئلهاي را دمکراسی در ایران اختصاص داده است اعتراف دروغین به رابطه با بخشی از
اما نمیدانم چرا قاضی محترم دادگاه از مطرح کند که نیاز داشت به این مقدمه به چه افراد و گروههایی پرداخت خواهد سیاستمداران دولت امریکا .این جای
حرفهایم برآشفته شد و یکهو از پشت چینيها .بعد شروع کرد به بدگویي شد؟ من در پاسخ به او به گفتههای کار فشارها افزایش یافت .به یک باره
میزش بلند شد و آمد طرف من و دو سه از بروجردي و گفت او دروغ گوست. خانم کاندولیزا رایس ،وزیر خارجه ملاقاتم ممنوع شد .تلفنام به خانه
بار مشتاش را به سینهام کوبید (البته به او گفتم من با ایشان نه رابطهاي آمریکا و نیکلاس برنز ،معاوناش اشاره (که پس از یک ماه ،با حضور بازجو
نهخیلیمحکم،بلکهکوبیدناینمشت دارم و نه هوادارش هستم .من کارم کردم و گفتم آنچه که من میدانم، برقرار شده بود) قطع شد .باید از سلول
یک جور هشدار بود به من که باید چیز دیگریست؛ مرا اشتباهي دستگیر چیزهایی ست که در رسانهها منتشر انفرادی بیرون میآمدم ،اما این «باید»
مراقب حرف زدنم باشم) و چند تا ناسزا کردهاند ،بازجویيهایم نیز پیرامون لغو شد .چه شده بود؟ این فشارها چه
بارم کرد و گفت« :خودت خواستی ،حالا مسایل دیگري بوده .حالا نميدانم شده است و نه غیر از این. معنایی میتوانست داشته باشد؟ آیا
که این موضوعات به من چه ارتباطي اگر من به دروغ اعتراف میکردم به
برو تا دوباره احضارت کنم!» دارد .اما او آقاي بروجردي را صدا زد و در تنهایی داشتن ارتباط با مشاورین ارشد کاخ
این پایان کار نبود .مزاحمتهاي از او خواست که روي صندلي بنشیند. سفید ،همه چیز میآمد سر جای
بازجوي وزارت اطلاعات ذلهام کرده سپس یک دسته پرونده مربوط به و باز تنهایي ،یک تنهایي تمام نشدني اولش؟ اما من نمیخواستم دروغ بگویم.
بود .من سکوت پیشه کرده بودم. و دنباله دار ،موریانهای که امکان دارد میدانستم که بازجوها تشنه همین
بغضام را فرو خورده بودم .اما آن طور آدم را تا ته بجود؛ دو ماه تنها بودم. دروغها هستند .آنها دروغگوترین
که معلوم بود ،رفت و آمدهایم با این هواخوری ممنوع بود .تلفن ممنوع بود. وادار کنندگان به دروغ هستند .آنها
و آن ،تماسهایم ،تماسهای دیگران یک ما ِه اول بازداشت ،اجازه نداشتم با میگویند اگر به فلان مسئله اعتراف
با من ،همه و همه هنوز برای بازجوها مادرم دیدار کنم .مادرم در روزهای اول کنی ،کمکت میکنیم ،اما آنها دروغ
سوال برانگیز بود .روز سه شنبه ۱۷ میگویند .آنها میخواهند پرونده
بهمن ،صبح زود موبایلم زنگ خورد و سازی کنند .آنها در کمین نشستهاند
(مترصد هستند) تا زندانی ،حتی شده
از خواب بیدارم کرد .بازجو بود. باشد به دروغ ،اعتراف کند .اگر چنین
ادامه در صفحه 1۷