Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۵۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷۲۵‬‬
                                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ ۱۲‬تا پنجشنبه‪ ۱۸‬اردیبهشتماه ‪۱۳۹۹‬خورشیدی‬

‫نوشتههاي بروجردي را روي میز کارش‬                      ‫در بند ‪ ۲۰9‬زندان اوین بر من چه گذشت(‪)۲‬‬                                                                                                              ‫آنها من را متهم کردند به داشتن‬
‫گشود و پیرامون نوشتههاي درون‬                                                                                                                                                                              ‫رابطه با رادیو فردا و رادیو آمریکا‪.‬‬
‫پرونده از بروجردي سوالهایي پرسید‪.‬‬        ‫کیانوش سنجری‪ :‬مرا به هماهنگ کردن نیروهای‬                                                                                                                         ‫میخواستند بدانند این رادیوها به چه‬
‫بروجردي نتوانست و یا نخواست ـ که‬                    ‫مخالف رژیم متهم کردند‬                                                                                                                                 ‫دلیل با من تماس میگرفتند؟ انگیزهام‬
‫گمان میکنم نخواست ـ با قاضي جر‬                                                                                                                                                                            ‫از گفتگو با آنها چه بوده است؟‬
‫و بحث کند‪ .‬اما قاضي به این مسئله‬          ‫میخواستند به دروغ اعتراف کنم که از اپوزیسیون پول گرفتهام و با رضا پهلوی همکاری کنم‬                                                                              ‫میگفتند باید اعتراف کنی به دریافت‬
‫بسنده نکرد‪ .‬او کتاب فلسفه اسلامي‬                                                                                                                                                                          ‫پول از آنها‪ .‬اما من از هیچ کدامشان‬
‫را داد به دست آقاي بروجردي و از‬          ‫کیانوش سنجری در میان دانشجویان مبارز ایرانی چهرهای شناخته شده است‪ .‬او در سالهای اخیر بارها دستگیر و زندانی گشته و بخش بزرگی از این سالها را‬                      ‫پولی دریافت نکرده بودم‪ .‬من به بازجو‬
‫او خواست که بخشي از آن کتاب را‬                                                                                                                         ‫در زندان اوین و سلول انفرادی بسر برده است‪.‬‬         ‫توضیح میدادم که اینکه فلان رادیو به‬
‫بخواند و تفسیر کند‪ .‬اما آقاي بروجردي‬                                                                                                                                                                      ‫من تلفن میکند تا پیرامون موضوعی‪،‬‬
‫باز هم از خواندن و تفسیر کرد ِن کتاب‬     ‫کیانوش آخرین بار در سال گذشته در حالی دستگیر شد که سرگرم تهیه گزارش از تحصن یک چهره مذهبی و هواداران او بود‪ .‬وی ماجرای این دستگیری و‬                             ‫مثلا زندانیان سیاسی و وضعیتشان‬
‫سرباز زد‪ .‬معلوم بود که نميخواست با‬                                                                 ‫آنچه را که بر او گذشته نگاشته و در اختیار کیهان گذاشته است که در دو شماره از نظرتان میگذرد‪.‬‬            ‫در زندانها مصاحبه بگیرد‪ ،‬به این‬
‫قاضي مشاجره کند‪ .‬این که چرا قاضي‬                                                                                                                                                                          ‫خاطر است که میداند من خودم بارها‬
‫دادیاري دوم دادگاه ویژه روحانیت مرا‬      ‫نرمیاش‪ ،‬مینشیند جلو پنجره سلول‪.‬‬         ‫مقاله بنویسی برای سایتها و بنویسی‬       ‫که از من بیخبر بود‪ ،‬خیال میکرد من‬        ‫شود‪ ،‬زندانی باید تا ته خط برود‪ .‬باید‬    ‫زندانی بودهام و با مسائل زندانیان که‬
‫با بروجردي روبرو کرد را پس از آزادي‬      ‫انعکاس نور میپاشد روی دیوارها‪.‬‬          ‫که از فعالیتهایت بر علیه نظام پشیمان‬    ‫را سر به نیست کرده بودند‪ .‬به همه‬         ‫پروندهای که به دست خودش ساخته‬           ‫خیلیهاشان دوستانم هستند‪ ،‬آشنا‬
‫از زندان متوجه شدم‪ .‬این موضوع را هم‬      ‫سلول روشن میشود از برف‪ .‬برف یک‬          ‫هستی و توبه میکنی‪ .‬یکی دیگر‬             ‫بیمارستانها سر زده بود‪ .‬همه جا را‬        ‫و پرداخته است را تکمیل کند‪ .‬نباید مو‬    ‫هستم و به غیر از این‪ ،‬من در زمینه‬
                                         ‫نشانه است از آسمانها برای زندانی‪،‬‬       ‫میآمد و اول توپ و تشر میزد و مثلا‬       ‫گشته بود‪ .‬آمده بود جلو زندان اوین‪ ،‬اما‬   ‫لای درز پرونده برود‪ .‬درزها باید پوشیده‬  ‫حقوق بشر فعال هستم‪ .‬اما به قول‬
        ‫برايتان تعریف خواهم کرد‪.‬‬         ‫برای من‪ ،‬که شبها لای تنهاییام‬           ‫میخواست ترس بیندازد به جانم و‬           ‫پرسنل زندان به او گفته بودند پسرت‬                                                ‫لودویک ویتگنشتاین‪ ،‬بیمعنا است‬
‫یک هفته بعد با سپردن وثیقه به‬            ‫فرو میرفتم و حرفهای بازجوها را‬          ‫بعد میگفت یک راه بیشتر نمانده؛ باید‬     ‫اینجا نیست‪ ،‬دیگر نیا‪ .‬اما او هر روز‬        ‫شود‪ .‬این کار بر عهده زندانی است‪.‬‬      ‫به کسی چیزی بگوییم که نمیفهمد‪،‬‬
‫دادگاه از زندان آزاد شدم و آمدم به‬       ‫به خاطر میآوردم که میگفتند این‬          ‫بنشینی جلو دوربین و از فعالیتهای‬        ‫میآمد جلو زندان و اسمم را میگفت‬          ‫فکرش را بکنید! به من میگفتند ما‬         ‫حتی اگر اضافه کنیم که او نمیتواند‬
‫خانه‪ .‬تنها بخشي از پیشامدهاي دوران‬       ‫فکر را از سرت بیاور بیرون که یک‬                                                 ‫و عکسم را نشان میداد‪ .‬سماجتاش‬            ‫میدانیم که تو با ریچارد پرل در تماس‬
‫بازداشت در بازداشتگاه ‪ ۲۰۹‬را در‬          ‫روز‪ ،‬حتی یک روز در تاریخی دور‪ ،‬از‬           ‫«مضره»ات اظهار پشیمانی کنی!‬         ‫باعث شد بلاخره پی ببرد که پسرش‬           ‫بودهای‪ .‬با این پیش فرض (این پیش‬                              ‫آن را بفهمد‪.‬‬
‫گفتگو با رسانههاي فارسي زبان برون‬        ‫سلولات بیایی بیرون و برگردی به خانه‪.‬‬    ‫از بازجویی که این را گفت‪ ،‬پرسیدم‬                                                 ‫فرضها در بازداشتگاه امنیتی ‪۲۰۹‬‬          ‫بازجو نمیفهمید من چه میگویم‪.‬‬
‫مرزي بیان کردم‪ .‬همین اندازه بیان‬         ‫اما بالاخره یک روز صبح خیلي زود‪ ،‬در‬                                                                                      ‫اساس کار بازجوهاست) آنها از من‬          ‫شاید هم خودش را میزد به نفهمی‪ .‬او‬
‫حقیقت کافي بود تا یکي از بازجوها‪،‬‬        ‫سلولم باز شد و نگهبان لباسهایم را داد‬   ‫کیانوش سنجري‬                                                                     ‫میپرسیدند که برنامههای نئوکانها‬         ‫اصرار میکرد که من انگیزه خرابکارانهای‬
‫همان کس که بازجوي باطبي و دکتر‬           ‫به دستم تا بپوشم‪ .‬او گفت باید بروي‬                                                                                       ‫برای ایران چیست؟ من باید از بهت‬         ‫از این گفتگوها داشتهام‪ .‬با اصرار او‪ ،‬کم‬
‫حسام فیروزي هم بوده و در آخرین‬           ‫به دادگاه‪ .‬لباسهایم را به تن کردم‪ ،‬از‬   ‫اگر این کار را نکنم چه میشود؟ گفت‬        ‫در بازداشتگاه ‪ ۲۰۹‬زندانی شده بود‪.‬‬       ‫و حیرت بیرون میآمدم و مواضع‬             ‫کم به این باور میرسیدم که او راست‬
‫جلسات بازجویي خودش را نشانم داده‬         ‫سلول بیرون آمدم‪ ،‬همراه با نگهبان از‬     ‫دست کم برای ‪ ۱۰‬سال میافتی توی‬           ‫یک ماه که گذشت‪ ،‬به من اجازه دادند‬        ‫نئوکانها را برای بازجوها‪ ،‬که تعدادشان‬   ‫میگوید؛ و من‪ ،‬منی که درونام پر‬
‫بود‪ ،‬به خانهمان تلفن کند و یادم بیندازد‬  ‫پلهها پایین آمدیم‪ .‬جلو در چشم بند‬       ‫زندان‪ ،‬زندان رجایی شهر‪ ،‬شاید هم‬         ‫با مادرم دیدار کنم‪ .‬قبل از رفتن به سالن‬  ‫زیاد شده بود‪ ،‬تشریح میکردم‪ .‬در این‬      ‫است از نفرت از حکومتی که سایه‬
‫که آزاديام از زندان موقتي بوده و به من‬   ‫را برداشتم و سوار اتومبیل شدم‪ .‬مچ‬       ‫قزل حصار‪ ،‬یا اینکه میتوانیم تبعیدت‬      ‫ملاقات‪ ،‬یکی از بازجوها به من گفت‬         ‫حالت احتمال عصبانی شدن ِ زندانی‬         ‫شوم و مرگ بارش را بر روی زندگی‬
‫هشدار بدهد که مراقب زبانم باشم‪ .‬اما‬      ‫دست چپام با دست بند به دستگیره‬          ‫کنیم به شهری دور افتاده‪ .‬عصبانی‬         ‫نباید درباره مسایلی که در بازجوییها‬      ‫زیاد است‪ .‬مثل من‪ ،‬که یک بار که برای‬     ‫میلیونها ایرانی گسترانده‪ ،‬انگیزههای‬
‫من با یکي دو خبرنگار دیگر گفتگو کرده‬     ‫اتومبیل قفل شد‪ .‬آن روز برف سنگیني‬       ‫بودم‪ .‬گفتم همین حالا این حکم را‬         ‫مطرح شده بود به مادرم حرفی بزنم‪.‬‬         ‫چندمین بار روی برگه بازجویی نوشته‬
‫بودم و پیرامون بازداشت شدنم سخن‬          ‫میبارید‪ .‬هوا سوز داشت‪ .‬مقصد نزدیک‬       ‫بدهید‪ ،‬میخواهم بروم زندان عمومی‪.‬‬        ‫گفت فقط اجازه دارم سلام و احوال‬          ‫شده بود «درباره برنامههای ریچارد‬                        ‫خرابکارانه داشتهام‪.‬‬
‫گفته بودم‪ .‬همان بازجو این بار آمد به‬     ‫بود؛ خیابان مقدس اردبیلي‪ ،‬دادگاه ویژه‬   ‫اما خب‪ ،‬کسی که تجربه این بازپرسیها‬      ‫پرسی کنم‪ .‬موقع ملاقات خودش هم‬            ‫پرل و فخرآور توضیح دهید»‪ ،‬در پاسخ‬       ‫بازجوها مصاحبههایم با حسین‬
‫در خانهمان و مرا سوار اتومبیلاش‬          ‫روحانیت‪ .‬طبقه دوم‪ ،‬دادیاري دوم‪ .‬یکي‬     ‫را داشته باشد میداند که این تهدیدها‬     ‫آمد و نشست کنار من و مادرم‪ .‬مادرم‬        ‫نوشتم «من کیانوش سنجری هستم‪.‬‬            ‫مهری و سعید قائم مقامی را روی‬
‫کرد و (همان طور که در «وادار شدنم‬        ‫دو ساعت منتظر ماندم‪ .‬نوبت من شد‪.‬‬        ‫در بازداشتگاه امنیتی ‪ ۲۰۹‬یک جور‬         ‫‪ ۲۰‬دقیقه گریست‪ ،‬وقت ملاقات تمام‬          ‫شما مثل اینکه من را با کس دیگري‬         ‫کاغذ آورده بودند و از گفتههایم سوال‬
‫به سکوت» برايتان تعریف کرده بودم)‬        ‫رفتم تو‪ .‬قرار بازداشتم به قرار وثیقه‬                                            ‫شد‪ ،‬پا شدیم و برگشتیم‪ .‬همان شب‬                                                   ‫طرح کرده بودند‪ .‬در این مصاحبهها من‬
‫برافروخته و با زباني خشمآگین به‬          ‫تبدیل شد‪ .‬زیر برگهاي را امضا کردم‬                 ‫فشار روحی و روانی است‪.‬‬        ‫بازجوها رفته بودند د ِر خانهمان و کیس‬                      ‫اشتباه گرفتید!»‬       ‫سرپرست زندان اوین و زندان رجایی‬
‫من هشدار داد که اگر به فعالیتهایم‬        ‫و بیرون آمدم و به زندان بازگشتم‪ .‬با‬                                             ‫کامپیوترم را توقیف کرده بودند‪ .‬از روز‬    ‫کلهام داغ کرده بود از این جور‬           ‫شهر کرج را در مرگ اکبر محمدی‬
‫ادامه دهم باید بازگردم به بازداشتگاه!‬    ‫یک روز تاخیر از بازداشتگاه ‪ ۲۰۹‬به‬                 ‫اینجا ‪ ...‬زندان!‬              ‫بعد‪ ،‬باید مینشستم درباره پوشههایی‬        ‫سوالها‪ .‬آنها به دوستی و هم بند بودن‬     ‫و ولی الله فیض مهدوی تقصیرکار‬
‫راستش را بخواهید‪ ،‬پس از این توبیخ‬        ‫بند قرنطینه منتقل شدم‪ .‬در آن جا‬                                                 ‫که در حافظه کامپیوترم ذخیره بود‪،‬‬         ‫فخرآور با من در بازداشتگاه ‪ ۵۹‬سپاه‬
‫دچار بیماري شدم‪ .‬بیماريام را «غم»‬        ‫دیگر از تریاک و حشیش خبري نبود‪،‬‬         ‫روزها به کندي میگذشت‪ .‬از دادگاه‬         ‫توضیح میدادم‪ .‬نامهها‪ ،‬عکسها‪،‬‬             ‫در پاییز سال ‪ ۱۳۸۰‬اشاره میکردند و‬                            ‫دانسته بودم‪.‬‬
‫نام نهادم‪ .‬حال عجیبي داشتم‪ .‬احساس‬        ‫اما براي اولین بار «کراک» و کراکيها را‬  ‫خبري نبود‪ .‬سلولهاي کناريام خالي‬         ‫پوشههای صوتی و تصویری‪ID ،‬ها‪،‬‬             ‫خیال میکردند که من از جیک و پیک‬         ‫میگفتند این که گفتهای فلان‬
‫نفس تنگي میکردم‪ .‬دنیا کدر شده‬            ‫از نزدیک دیدم‪ .‬آنهایي که با خودشان‬      ‫و پر میشد‪ .‬من مانده بودم و سلول‬         ‫نشانهها‪ ،‬علامتها‪ ،‬آدرسها‪ ،‬همه و‬          ‫فعالیتهای او در آمریکا باخبرم‪ ،‬که این‬   ‫مسئول زندان سهل انگاری کرده‪،‬‬
‫بود؛ بي رنگ‪ ،‬بي بو‪ ،‬بي مزه‪ ،‬انباشته از‬   ‫مواد نیاورده بودند‪ ،‬تا صبح مثل مار زخم‬  ‫کوچکام در کریدور شماره ‪ .۶‬پنجره‬         ‫همه‪ ،‬حتی نامههای خصوصیام به آقا‬                                                  ‫این یعنی تشویش اذهان عمومی‪.‬‬
‫رخوت و سکوت‪ ،‬با آدمهایي مسخ شده‬          ‫خورده به خودشان پیچیدند‪ .‬غروب روز‬       ‫سلول با یک ورق فلزی پوشیده شده‬          ‫و خانم فلانی‪ ،‬عکسهای خصوصیام‪،‬‬                              ‫طور نبوده است‪.‬‬        ‫میگفتند مقالههایی که پیرامون مرگ‬
                                         ‫بعد در حالي که روي برگه پزشکيام‬         ‫بود‪ .‬روی ورق فلزی روزنههایی وجود‬        ‫همه را دیدند‪ ،‬به رابطههای خصوصیام‬        ‫از طرح شدن ِ این جور سوالها‬             ‫ولی الله فیض مهدوی نوشته بودی و‬
 ‫و بیمار‪ .‬آدمها را تیره و تار میدیدم‪.‬‬    ‫نوشته شده بود «زنداني بند ‪ »۳۵۰‬به‬       ‫داشت که روشنایي روز را از خود عبور‬      ‫پی بردند‪ ،‬زندگیام را زیر و رو کردند تا‬   ‫میشد فهمید که لااقل افرادی که من‬        ‫در سایتهای خبری منتشر شده بود‪،‬‬
                                         ‫صورت دستوري به بند ‪ ۸‬منتقل شدم‪.‬‬         ‫میداد‪ .‬اما آسمان پیدا نبود‪ .‬خورشید‬      ‫به اقدامهای پنهان مانده شده بر علیه‬      ‫را بازجویی میکردند‪ ،‬از تماسهای‬
  ‫بنویس بروجردی دروغگوست!‬                ‫میدانستم که بند ‪ ۸‬تبعیدگاه زندان‬        ‫پیدا نبود‪ .‬ماه پیدا نبود‪ .‬ستارهها پیدا‬                                           ‫آمریکاییها با جوانان سرنگونی طلب‬                 ‫تبلیغ علیه نظام بوده است‪.‬‬
‫دادگاه ویژه روحانیت هم شده بود‬           ‫اوین است‪ .‬در ابتدا سالن ‪ ،۱۰‬جایي که‬     ‫نبودند‪ .‬توی سلول دی ِد چشمها به‬                     ‫حکومتشان پی ببرند!‬           ‫ایرانی وحشت داشتند‪ .‬آنها خیال‬           ‫به من توپ و تشر میزدند که چرا‬
‫قوزبالا قوز‪ .‬یکبارکه تلفنيبهدادیاري‬      ‫زندانيهایش با کراک به زندگي نکبت‬        ‫کار نمیآید‪ ،‬بلکه این قوه شنواییست‬       ‫آنها حتی کنجکاو بودند بدانند‬             ‫میکردند من از چگونگی این تماسها‬         ‫پیرامون وضعیت احمد باطبی خبر‬
‫دوم فراخوانده شده بودم‪ ،‬قاضي رو کرد‬      ‫بارشان معنا و مفهوم میدهند‪ ،‬و سپس‬       ‫که زندانی را از زنده بودن ِ خودش و‬      ‫که من همزمان به چند نفر ایمیل‬            ‫با خبرم‪ .‬آنها خیال میکردند من‬           ‫میدادم و مطلب مینوشتم؛ که چرا‬
‫به من و گفت دیشب پیش از به خواب‬          ‫سالن ‪ ،۷‬کمي بهتر‪ ،‬اما پرجمعیت‪.‬‬          ‫زندگی ِ پیرامونش آگاه میسازد؛ صدای‬      ‫میفرستادم‪ ،‬با چه کسانی چت‬                ‫از چگونگی بیرون رفتن برخی از‬            ‫وقتی دکتر حسام فیروزی بازداشت شد‪،‬‬
‫رفتن‪ ،‬در این فکر بوده که چطوري‬           ‫شب‪ ،‬اتاقها پر میشد از کف خواب‪.‬‬          ‫اذان‪ ،‬صدای بازجوها‪ ،‬صدای باز و بسته‬     ‫میکردم‪ ،‬چه تعداد آدرس ایمیل را‬           ‫دانشجویان از ایران مطلعام‪ .‬من را‬        ‫خبر رسانی کردم؛ که چرا مینوشتم‬
‫میشود دستش باز شود براي اینکه‬            ‫توي کریدور میخوابیدم‪ .‬خواب که‬           ‫شدن درها‪ ،‬صدای گریه زنها‪ ،‬صدای‬          ‫ذخیره داشتهام؛ معلوم بود که از پهنای‬     ‫تحت فشار میگذاشتند تا توضیح دهم‬         ‫وضعیت بازداشتگاه ‪ ۲۰۹‬دهشتبار‬
‫حکم سبکي برایم صادر کند‪ .‬و پس‬            ‫نه‪ ،‬فقط دراز میکشیدم تا صبح شود‬         ‫ناله مردهایی که کتک میخوردند‪،‬‬           ‫بی نهایت و دست نیافتنی ِ تماسها و‬        ‫که منوچهر محمدی و یا فخرآور چگونه‬       ‫است؛ که چرا میگفتم دو سه نفر را‬
‫از کلي چه کنم چه کنم‪ ،‬به این نتیجه‬       ‫تا اجازه داشته باشم تا دم غروب در‬       ‫صدای نگهبانها‪ ،‬که شبها سر به سر‬         ‫ارتباطات ِ اینترنتی ِ مخالفانشان در‬      ‫و با کمک چه افراد و یا سازمانهایی‬       ‫میشناسم که در بازداشتگاه ‪۲۰۹‬‬
‫رسیده که من‪ ،‬یعني کیانوش سنجري‪،‬‬          ‫حیاط قدم بزنم‪ .‬ضعیف و بیمار شده‬         ‫هم میگذاشتند‪ ،‬صدای خفیف رادیو‪،‬‬                                                   ‫از ایران بیرون رفتهاند‪ .‬در پاسخ به این‬  ‫خودکشی کردهاند؛ که چرا میگفتم‬
‫باید یک مقاله بنویسم و بنویسم که‬         ‫بودم‪ .‬وزنم ‪ ۶‬کیلو کم شده بود‪ .‬مرتب‬      ‫صدای راه رفتن کسی روی پشت‬                                    ‫هراس بودند‪.‬‬         ‫سناریو سازي‪ ،‬براي اینکه از بار فشارها‬   ‫کیوان رفیعی در بازداشتگاه ‪۲۰۹‬‬
‫در دادگاه ناظر جلسه مناظره قاضي با‬       ‫سرفه میکردم‪ .‬گلویم چرک کرده بود‪.‬‬        ‫بام‪ ،‬صدای در زدن ِ زندانیها‪ ،‬صدای‬       ‫در چندین جلسه بازجویی‪ ،‬بازجو‬             ‫کاسته شود‪ ،‬میگفتم مگر خودتان‬            ‫شکنجه شده است؛ من متهم شدم‬
‫بروجردي بودهام و بنویسم که بروجردي‬       ‫رفتم پیش رابط بهداري و از او خواهش‬      ‫سرفههاشان‪ ،‬صدای کوبش باران به‬           ‫شمار فراوانی از فعالین سیاسی و فعالین‬                                            ‫به سیاه نمایی وضعیت زندانها و‬
‫دروغ گوست و بيسواد‪ ،‬و این مقاله را‬       ‫کردم مرا ببرد پیش پزشک‪ .‬دو روز بعد‬      ‫پنجرهها و صدای تپش قلبت‪ ،‬وقتی‬           ‫جنبش دانشجویی را نام میبرد و از من‬                    ‫بیرون شان نکردهاید؟‬
‫توي همه وبلاگها و همه سایتها‬             ‫همراه رابط بهداري به ساختمان (بند)‬      ‫که از زور تنهایی از جا کنده میشود‪.‬‬      ‫میپرسید که آیا آنها را میشناسم و یا‬      ‫یک شب یک آقایی آمد سراغم که‬                          ‫بازداشتگاههای کشور‪.‬‬
                                         ‫‪ ۷‬رفتم‪ .‬میدانستم که احمد باطبي در‬       ‫و سکوت‪ ،‬این ژرفترین مفهومي که‬           ‫با آنها رابطه داشته ام یا نه؟ در میان‬    ‫رفتارش با سایر بازجوهایی که میآمدند‬     ‫و من متهم شدم به هماهنگ‬
                     ‫منتشر کنم!‬          ‫آن ساختمان در سالن ‪ ۳‬زنداني بود‪ .‬او‬     ‫زنداني را مسخ میکند‪ .‬در این حالت‬        ‫این نامها‪ ،‬نام آقای عیسی سحرخیز و‬        ‫و از من بازجویی میکردند‪ ،‬فرق داشت‪.‬‬      ‫کنندگی ِ نیروهای پراکنده جبهه‬
‫به قاضي گفتم درست است که در‬              ‫را دیدم‪ .‬میگفت به او هم اجازه نداده‬     ‫میتوان بو کشید؛ بوی خون‪ ،‬بوی‬                                                     ‫او درباره طرحهای آمریکاییها بر ضد‬       ‫دمکراتیک ایران‪( .‬این توصیف بازجوها‬
‫جلسه مناظرهای که بار گذشته با حضور‬                                               ‫دوا‪ ،‬بوی گلاب که بعضی از نگهبانها‬             ‫آقای عماد الدین باقی هم بود‪.‬‬       ‫ایران حرف زد‪ .‬او گفت آمریکاییها‬         ‫بود) از من خواسته شد درباره جلساتی‬
‫شما و آقای بروجردی در دادگاه برگذار‬            ‫بودند به بند ‪ ۳۵۰‬منتقل شود‪.‬‬       ‫به پیراهن شان میزنند‪ ،‬بوی خمیر‬                       ‫***‬                         ‫دارند دفترهایی را در اطراف ایران دایر‬   ‫که در خانه ‪ ...‬برگذار میشد توضیح‬
‫شد (و توی دلم گفتم حالا میفهمم چرا‬       ‫یک هفته بعد براي بار دوم از زندان‬       ‫دندان‪ ،‬بوی لیموی خورش قرمه سبزی‬                                                  ‫میکنند‪ .‬او گفت این اقدام آمریکاییها‬     ‫دهم‪ .‬از من خواسته شد همه افرادی‬
‫من را نیز در آن جلسه شرکت دادید)‬         ‫به دادگاه ویژه روحانیت احضار شدم‪.‬‬       ‫و بوی فصل پاییز‪ ،‬که آهسته آهسته‬         ‫این بازجو میرفت‪ ،‬آن یکی میآمد‪.‬‬           ‫بر ضد ایران‪ ،‬شبیه اقدامشان بر ضد‬        ‫که تاکنون در این جبهه فعال بودهاند‬
‫ایشان نخواست با شما بحث کند و‬            ‫در آن روز آقاي بروجردي و یکي دو‬         ‫جایش را میدهد به زمستان‪ .‬زمستان‬         ‫یکیشان میآمد و میگفت روزگارت‬             ‫شوروی در زمان جنگ سرد است‪ .‬در‬           ‫را نام ببرم؛ سوابقشان را توضیح بدهم؛‬
‫اساسا پس از این که یک نفر مانند‬          ‫نفر دیگر از بازداشت شدگان تحصن‬          ‫با برفاش‪ ،‬و برف با سردی و سبکی و‬        ‫را سیاه میکنیم‪ ،‬دیگری میآمد و‬            ‫زمان جنگ سرد‪ ،‬امریکا پایگاه «ریگا»‬      ‫گرایشات فکری شان را بازگو کنم؛ منابع‬
‫ایشان درون سلولاش در بازداشتگاه‬          ‫‪ ۱۵‬مهر را هم به دادگاه آورده بودند‪.‬‬                                             ‫میگفت تنها راه خلاصیات از این جا‬         ‫را در لتونی دایر کرد و آن جا را مرکزی‬   ‫مالیاش (که وجود نداشته است) را لو‬
‫امنیتی ‪ ۲۰۹‬کتک میخو َرد و به‬             ‫در اتاق دادیاري دوم روي صندلي‬                                                   ‫این است که وقتی رفتی بیرون‪ ،‬یک‬           ‫برای جمع آوری اطلاعات و عملیات‬          ‫بدهم؛ بگویم این جبهه با چه احزابی در‬
‫اصطلاح منکوب میشود‪ ،‬دیگر نباید‬           ‫نشسته بودم و به سوالهاي قاضي‬                                                                                             ‫روانی و امنیتی و اقدامهای نظامی علیه‬    ‫درون و برون از کشور ارتباط داشته؟‬
‫از او انتظار داشت در جلسه دادگاه از‬      ‫پاسخ میدادم‪ .‬سوال و جوابها که‬                                                                                            ‫شوروی کرد‪ .‬پایگاه ریگا محل دیدبانی‬      ‫این ارتباط چه مقدار بوده؟ بحث‬
‫عقایدش دفاع کند‪ .‬و گفتم این انتظار‬       ‫تمام شد‪ ،‬قاضي رو کرد به من و گفت‬                                                                                         ‫برای جمع آوری اطلاعات از تحرکات‬         ‫شورای ائتلاف به چه سرانجامی رسیده؟‬
‫زمانی بجاست که زندانی مورد نظر در‬        ‫من مدتها در دانشگاه بودم‪ ،‬نماینده‬                                                                                        ‫نظامی و امنیتی شوروی بود‪ .‬آمریکا‬        ‫میخواستند من را وادار کنند که‬
‫بیرون از زندان و با برخورداری از امنیت‬   ‫ولي فقیه بودم‪ ،‬با دانشجوها میانه خوبي‬                                                                                    ‫قصد دارد همین سیاست را نسبت‬             ‫به دروغ اعتراف کنم به دریافت پول از‬
‫پس از بیان‪ ،‬عقایدش را بیان کند و یا‬      ‫دارم‪ .‬خلاصه رفت بالاي منبر و شروع‬                                                                                        ‫به ایران پیش ببرد‪.‬او از من پرسید آیا‬    ‫احزاب اپوزیسیون؛ به ارتباط هدفمند‬
                                         ‫کرد به تعریف و تمجید کردن از خودش‬                                                                                        ‫در این باره چیزی میدانم و آیا اطلاع‬     ‫و برنامهریزی شده با رضا پهلوی‪ .‬و‬
               ‫آن عقاید را رد کند‪.‬‬       ‫و رابطهاش با دانشجویان در دانشگاهها‪.‬‬                                                                                     ‫دارم که بودجهای که آمریکا برای ترویج‬    ‫حتی میخواستند وادارم کنند به‬
‫به خیال خودم حرف بدی نزده بودم‪.‬‬          ‫معلوم بود که میخواست مسئلهاي را‬                                                                                          ‫دمکراسی در ایران اختصاص داده است‬        ‫اعتراف دروغین به رابطه با بخشی از‬
‫اما نمیدانم چرا قاضی محترم دادگاه از‬     ‫مطرح کند که نیاز داشت به این مقدمه‬                                                                                       ‫به چه افراد و گروههایی پرداخت خواهد‬     ‫سیاستمداران دولت امریکا‪ .‬این جای‬
‫حرفهایم برآشفته شد و یکهو از پشت‬         ‫چینيها‪ .‬بعد شروع کرد به بدگویي‬                                                                                           ‫شد؟ من در پاسخ به او به گفتههای‬         ‫کار فشارها افزایش یافت‪ .‬به یک باره‬
‫میزش بلند شد و آمد طرف من و دو سه‬        ‫از بروجردي و گفت او دروغ گوست‪.‬‬                                                                                           ‫خانم کاندولیزا رایس‪ ،‬وزیر خارجه‬         ‫ملاقاتم ممنوع شد‪ .‬تلفنام به خانه‬
‫بار مشتاش را به سینهام کوبید (البته‬      ‫به او گفتم من با ایشان نه رابطهاي‬                                                                                        ‫آمریکا و نیکلاس برنز‪ ،‬معاوناش اشاره‬     ‫(که پس از یک ماه‪ ،‬با حضور بازجو‬
‫نهخیلیمحکم‪،‬بلکهکوبیدناینمشت‬              ‫دارم و نه هوادارش هستم‪ .‬من کارم‬                                                                                          ‫کردم و گفتم آنچه که من میدانم‪،‬‬          ‫برقرار شده بود) قطع شد‪ .‬باید از سلول‬
‫یک جور هشدار بود به من که باید‬           ‫چیز دیگریست؛ مرا اشتباهي دستگیر‬                                                                                          ‫چیزهایی ست که در رسانهها منتشر‬          ‫انفرادی بیرون میآمدم‪ ،‬اما این «باید»‬
‫مراقب حرف زدنم باشم) و چند تا ناسزا‬      ‫کردهاند‪ ،‬بازجویيهایم نیز پیرامون‬                                                                                                                                 ‫لغو شد‪ .‬چه شده بود؟ این فشارها چه‬
‫بارم کرد و گفت‪« :‬خودت خواستی‪ ،‬حالا‬       ‫مسایل دیگري بوده‪ .‬حالا نميدانم‬                                                                                                     ‫شده است و نه غیر از این‪.‬‬      ‫معنایی میتوانست داشته باشد؟ آیا‬
                                         ‫که این موضوعات به من چه ارتباطي‬                                                                                                                                  ‫اگر من به دروغ اعتراف میکردم به‬
        ‫برو تا دوباره احضارت کنم!»‬       ‫دارد‪ .‬اما او آقاي بروجردي را صدا زد و‬                                                                                                  ‫در تنهایی‬                 ‫داشتن ارتباط با مشاورین ارشد کاخ‬
‫این پایان کار نبود‪ .‬مزاحمتهاي‬            ‫از او خواست که روي صندلي بنشیند‪.‬‬                                                                                                                                 ‫سفید‪ ،‬همه چیز میآمد سر جای‬
‫بازجوي وزارت اطلاعات ذلهام کرده‬          ‫سپس یک دسته پرونده مربوط به‬                                                                                              ‫و باز تنهایي‪ ،‬یک تنهایي تمام نشدني‬      ‫اولش؟ اما من نمیخواستم دروغ بگویم‪.‬‬
‫بود‪ .‬من سکوت پیشه کرده بودم‪.‬‬                                                                                                                                      ‫و دنباله دار‪ ،‬موریانهای که امکان دارد‬   ‫میدانستم که بازجوها تشنه همین‬
‫بغضام را فرو خورده بودم‪ .‬اما آن طور‬                                                                                                                               ‫آدم را تا ته بجود؛ دو ماه تنها بودم‪.‬‬    ‫دروغها هستند‪ .‬آنها دروغگوترین‬
‫که معلوم بود‪ ،‬رفت و آمدهایم با این‬                                                                                                                                ‫هواخوری ممنوع بود‪ .‬تلفن ممنوع بود‪.‬‬      ‫وادار کنندگان به دروغ هستند‪ .‬آنها‬
‫و آن‪ ،‬تماسهایم‪ ،‬تماسهای دیگران‬                                                                                                                                    ‫یک ما ِه اول بازداشت‪ ،‬اجازه نداشتم با‬   ‫میگویند اگر به فلان مسئله اعتراف‬
‫با من‪ ،‬همه و همه هنوز برای بازجوها‬                                                                                                                                ‫مادرم دیدار کنم‪ .‬مادرم در روزهای اول‬    ‫کنی‪ ،‬کمکت میکنیم‪ ،‬اما آنها دروغ‬
‫سوال برانگیز بود‪ .‬روز سه شنبه ‪۱۷‬‬                                                                                                                                                                          ‫میگویند‪ .‬آنها میخواهند پرونده‬
‫بهمن‪ ،‬صبح زود موبایلم زنگ خورد و‬                                                                                                                                                                          ‫سازی کنند‪ .‬آنها در کمین نشستهاند‬
                                                                                                                                                                                                          ‫(مترصد هستند) تا زندانی‪ ،‬حتی شده‬
     ‫از خواب بیدارم کرد‪ .‬بازجو بود‪.‬‬                                                                                                                                                                       ‫باشد به دروغ‪ ،‬اعتراف کند‪ .‬اگر چنین‬

‫ادامه در صفحه ‪1۷‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18