Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۸۲ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷48
جمعه ۱8تا پنجشنبه 2۴مهرماه ۱۳۹۹خورشیدی
کرد ،ابتدا چند دقیقهای با مادر صحبت خاطراتی از علی جواهر کلام ـ به کوشش فرید جواهر کلام (بخش ۶و )۷ = همکاری جواهرکلام
کرد ،سپس با خواهرم ،بعد با برادر و
با سید ضیاءالدین و حزب
سرانجام با من که از همه کوچکتر بودم.
«اراده ملی»
با دقت نام یک یک را میپرسید ،نام
مرا پرسید ،گفتم :فرید ،پرسید فرید =روزی که با تمام اعضای
یا فریدالدین؟ گفتم خیر قربان ،فریدحسنین هیکل در مجلس روضهخوانی و پاسخ او به خانواده به نوشیدن چای
خالی .به شوخی گفت
نعناع و خوردن غذاهای
ـ پس چرا اسم برادرت شمسالدین یک روزنامهنگار جوان ایرانی
است؟ گیاهی در منزل سید ضیاء
باری ،وارد تالار باشکوهی شدیم، مهمان شدیم
تابلوها ،قالیهای نفیس ،و خیلی بحث حسنین هیکل
چیزهای دیگر .نخستین چیزی که در با علی جواهرکلام
برابر ما نهادند استکانهای ظریفی بود تاریخ دقیق این ملاقات و بحث
کوتاه ولی بسیار جالب این دو نفر
مملو از دم کرده نعناع! عطر نعناع اتاق شادروان علی جواهر کلام به عنوان (جواهرکلام و هیکل) به خاطرم نیست.
را پر کرده بود ،خود او به جای چای نویسنده ،مترجم و روزنامهنگار اشتهار ولی ظاهراً در سالهای دهۀ ۱۳۳۰بود،
نعناع مینوشید،گویادرجوانیپزشکی داشت اما در زندگی هشتاد سالۀ خود زمانی که جمال عبدالناصر با ایران
تحصیل میکرده و اکنون خواص ( 135۰ـ 1۲۷5شمسی) به کارهای
روابط خصمانه نداشت.
داروها و گیاهان سنتی را میدانست. مختلف از معلمی تا عضویت وزارت امور منزل ما در آن زمان مثل همیشه
یک خانه اجارهای در قلهک ،خیابان
شروع صحبت او هم در زمینه طب خارجه پرداخت .او به زبانهای عربی، دولت ،کوچه نشاط بود (هنوز هم این
کوچه باریک باقیست) .در آن زمان پدر
سنتی و فوائد گیاهان بود مخصوصاً از انگلیسی ،روسی تسلط کامل داشت و برای اینکه تماس خود را با اهل قلم
و دوستان به طور پیوسته حفظ کرده
نعناع که چه خواص سودمندی دارد و خاطراتش همان قدر شیرین و خواندنی باشد شبهای جمعه در منزل مجلس
روضهخوانی ترتیب میداد ،اما این
مرتباً ما را تشویق میکرد که بخورید. است که نوشتههایش. روضهخوانی نه به شیوه امروزی یا حتی
دیروزی بود ،بلکه حالت خاص خود را
هر طور بود دو استکان پشت سر هم فرید جواهر کلام ،یکی از دو فرزند داشت :همه حاضران ،زن و مرد ،جمع
میشدند ،سپس روضهخوان میآمد.
نعناع خوردیم ،آنقدرها هم بد نبود! علی جواهر کلام ،خاطراتی از پدر خود این روضهخوان همیشه هم ُمع ّمم نبود،
پارهای اوقات ُمکلا بود ،حتی بعضی
خود او روی صندلی راحتی به علاوه گزیدهای از مقالات وی در کتابی
مخصوص نشست ،خوب به سراپا و کم حجم اما خواندنی گردآورده است. وقتها هم ُمشپا! (شاپو به سر).
هیکلش دقت کردم :چهرهای داشت ما از این کتاب ،فصلی را که به نشست خیلی مختصر و مفید و در عین
متین ،در عین حال مهربان ،موهای و برخاستهای دوستانه جواهر کلام با حال بسیار ج ّدی ذکر مصیبتی
جوگندمی بلند ،کلاه پوستی بر سر، تنی چند از مشاهیر ادبی و مطبوعاتی میکرد ،همگان در سکوت گوش
رنگ پوست چهرهاش سبزه تند بود همزمان خود ،از جمله صادق هدایت، میدادند ،سپس خاموش میماند،
(سیاه) ،رویهمرفته قیافه و سر و وضع محمد مسعود ،محمد قزوینی ،احمد آنگاه به دستور وی همه صلوات
موقر ،متین و دلپذیری داشت .آهنگ کسروی و صادق سرمد اختصاص دارد میفرستادند ،والسلام .پس از آن
صدایش ملایم و بم بود و بعضی وقتها برای مطالعۀ شما برگزیدهایم که در چند صحبتهای دوستانه شروع میشد،
هم در حرف زدن لکنت زبان پیدا پارهای اوقات هم درویشی به نام مولوی
شماره میخوانید. با صدای خوش خود مثنوی میخواند.
به خاطر دارم گاه و بیگاه ،که مرحوم
میکرد .از برادرم پرسید: آن جریانات گذشته و پروندهها بسته مراوده علی جواهرکلام با رفت و داد سخن میداد که بله ...اهرام هنگام غائله آذربایجان بود .زمانی که صبحی ُمهتدی هم به آنجا میآمد،
ـ شما چه میکنید؟ چه میخوانید؟ شده و همۀ آن بازیگران به سرای باقی سید ضیاءالدین مصر پنج هزار سال پیش ساخته شد، ارتش ایران ،پیشهروی ،غلام یحیی ،و خواندن مثنوی را او انجام میداد .به جز
ـ دانشکده حقوق هستم ،میخواهم شتافتهاند میتوان گفت شاید غیر از شاهکار علم و هنر و معماری است... دار و دستهاش را از آذربایجان بیرون مرحوم صبحی ،تا آنجا که به یاد دارم،
این مخالفخوانی عوامل دیگری هم مراوده و ارتباط پدرم با سید الان با همه امکانات صنعتی نمیتوانند میریخت .پدر و هیکل برای تهیه شادروانان صادق سرمد ،دکتر شعاعی،
حقوقدان و قاضی شوم. در گرایش پدر به سوی سید ضیاء ضیاءالدین طباطبائی از سال ۱۳2۳ مانند آن را بسازند .ما پنج هزار سال رپرتاژ و مشاهده اوضاع و احوال از دکتر غیاثالدین جزایری ،شهرآشوب
ـ وظیفه مشکلی است ،قضاوت کاری به بعد آغاز شد ،زمانی که سید پیش بیوسیله آن را ساختیم... شاعر و ترانهسرا ،و عدهای از هنرمندان
وجود داشته است. ضیاءالدین از خارج به ایران بازگشته درون آن سراسر اعجاب و شگفتی نزدیک به آنجا رفته بودند. و بسیاری از سرشناسان آن زمان
است سهل و ممتنع. باری ،پدر به ملاقات سید ضیاءالدین بود تا بار دیگر در سیاست و امور کشور است ...ما آثار با شکوهی داریم :د ّره باری ،چنانکه گفتم هیکل ،ظریف و نظیر عبدالرحمن فرامرزی نویسنده و
بعد رو به من کرده پرسید: رفت و به دار و دسته او پیوست. دخالت داشته باشد .هنوز نیامده ،عامۀ شاهان ،معبد ابو َسمبل ،و ...ما در آن خوشپوش و خوش سیما بود ،فارسی سردبیر روزنامه کیهان هم میآمدند.
ـ فریدالدین شما چه میکنید؟ روشنفکران آن دوران به حزب اراده مردم نسبت به او کم و بیش نظر دوران در علم پزشکی پیشرفتهای را شکسته بسته و به لهجه عربی مشدی گلین خانم افسانهای الول ساتن
ـ کلاس ششم طبیعی هستم، ملی لقب حزب «حلقه» و حزب مساعدی داشتند ولی به محض اینکه شگفتانگیزی داشتیم :ج ّراحی مغز حرف میزد؛ در همان آغاز صحبتش هم غالباً حضور داشت .بدینترتیب ،از
«نعناع» داده بودند چون سید ضیاء به وارد ایران (تهران) شد و چند روزی چند شعر هم از سعدی خواند .پدر به حاضران با چای و شیرینی و مکالمات
میخواهم طبیعیدان شوم. جای چای ،دم کرده نعناع مینوشید گذشت ،مخالفان او سر بلند کردند و انجام میدادیم و... او خوشامد گفت ،و با چای و قهوه از
ـ آفرین ،آفرین ،هر کس میداند و از مهمانان خود نیز با نعناع پذیرائی علیه وی در روزنامههای چپی به انتقاد ظاهراً حرفهای هیکل به حاضران وی پذیرایی شد .آنگاه هیکل از جیب دوستانه پذیرایی میشد.
علوم طبیعی بهتر از حقوق است، میکرد ،عدهای از طنزنویسان هم خود و بدگوئی پرداختند .اندک اندک طوری گران آمده بود .جوان روزنامهنگار خود قوطی سیگار زیبایی بدر آورد، یک روز به همه دوستان خبر دادند
خوب رشتهای انتخاب کردهای ،دنیای شد که تعداد مخالفان او که بیشتر در سخنان او را قطع کرد و به پدر گفت: یک سیگار برگ از آن بیرون کشید و که این شب جمعه دکتر حسنین هیکل
آینده بر روی دانش فیزیک ،شیمی و او را «آسید نعنا» خطاب میکردند! میان روشنفکران و تحصیلکردههای ـ استاد ،آقا همۀ پیشرفتهای مصر روشن کرد .بوی عطر ملایمی از دود سردبیر روزنامه مصری الاهرام که به
روزنامه مهم طرفدار سید ضیاءالدین جامعه بودند بیش از موافقان گردید. باستان را به حساب خودشان میگذارد! سیگارش فضای اتاق را پر کرد .چند ایران آمده است به منزل ما میآید.
طبیعی میچرخد. «رعد امروز» بود که مظفر فیروز آن را نخستین کاری که سید ضیاء انجام داد حاضران خندیدند و گفتند :همین پک به سیگار زد .بعد خواهش کرد شب موعود فرا رسید ،مهمانها همه
باری ،میز را چیدند و به صرف غذا سردبیری و اداره میکرد .نخستین تأسیس حزبی به نام «اراده ملی» بود .تا طور است ،آن مصریها که قبطی حاضران در مجلس را معرفی کنند تا آمدند ،و چشم به راه ورود حسنین
دعوت شدیم ،به راستی خوانی بود همکاری پدر نگاشتن مقالات تند آنجا که یادم است محل این حزب در بودند .پدر هم لبخندی زد و رو به هیکل شدند ،تا اینکه خبر دادند
رنگین ،غذاهای عجیب و غریب و و آتشین در آن روزنامه بود .جز آن او باب صحبت را با آنها باز کند. مهمان محترم به اتفاق دو نفر دیگر
رنگارنگی به چشم میخورد که ما جز روزنامه ،پدر در روزنامه خودش (هور) هیکل سخنان خود را به زحمت
ماست و خیار و سالاد و ترشی و مربا و نیز روزنامه (صدای وطن) ،روزنامه اول به فارسی میگفت و هنگامی که رسیده است.
هیچ چیز دیگری از آنها را نشناختیم. (ماندا) مقالاتی برای سید ضیاء و به اصطلاح عامیانه کم میآورد! و گیر پدر به احترام وی به سوی در ورودی
خود میزبان در بشقاب هر کس چیزی خط مشی او و علیه چپیها (تودهایها) میکرد به انگلیسی و عربی میگفت و منزل شتافت ،من هم به دنبالش .مردی
میگذاشت .مختصر آنکه این غذاها در مینوشت .مطالعه جر و بحثی که بعد به چهره پدر نگاه میکرد که ترجمه ظریف با چهرهای جذاب و خندان،
ذائقه ما مزههای نوظهوری داشت .من بین شاعران و طنزپردازان تودهای و کند .پدر هم پرسشهای حاضران را به شیکپوش و بسیار آراسته ،همراه دو
و برادرم مقداری کوکوی سیبزمینی، جواهرکلام در میگرفت به راستی عربی و انگلیسی برای او تشریح میکرد نفر دیگر ،به محض مشاهده پدر با لهجه
ماست و خیار و سالاد خوردیم و کمبود خواندنی بود زیرا هر دوی آنها در تا همه حاضران پرسش و پاسخها را
غذای خود را بعداًبا میوههای رنگارنگی روزنامههای خود ناسزاگوئی را با طنز عربی گفت:
خوب درک کرده باشند. ـ سلام علیکم ،احوال شما ای
که برای دسر آوردند جبران کردیم.
دوست.
پداگولوژی! مصافحه کردند ،بعد همراهانش را
معرفی کرد .آنگاه ،از همان آستان در،
شیرین بیان میکردند که به آنها نیز هر چه دامنۀ فعالیت سید ضیاء باری ،پدر شروع کرد به معرفی هر که را دید با او سلام و علیک کرد
و دست داد ،از عبدی خانه شاگرد
بیشتر میشد مخالفانش تندتر به او اشاره خواهم کرد. تکتک حاضران: گرفته تا من و دیگران؛ بسیار خودمانی،
فروتن ،با حرکات و رفتاری موزون و
میتاختند ،در هر صنف و رستهای ملاقات با سید ضیاء -این فلانی است ،نویسنده است، موقر ،به طوری که توجه هر کس را
مخالف داشت .مثل ًا یکی از مخالفان پزشک است ،شاعر است و... به خود جلب میکرد .به همین ترتیب
خوش و بش کنان وارد اتاق پذیرایی
نخستین با ر ی که من سید سرسختش شادروان دکتر پرویز تا رسید به جوانی (نامش یادم شد .حاضران به احترام او از جا
برخاستند ،با تکتک افراد دست داد،
ضیاءالدین طباطبائی را ملاقات کردم ناتل خانلری بود .او در ملاقات و نمیآید) که روزنامهنگار بود. خوش و بش کرد ،و مخصوصاً نامشان
را میپرسید .وقتی درست متوجه نام
در منزلش واقع در سعادتآباد (حوالی سخنرانیهایش علناً به سید ضیاء حسنین هیکل :اگر ما هم مثل شما ،یک فردوسی داشتیم ...الان زبان ما عربی نبود! پدر گفت :او ژورنالیست است. کسی نمیشد میگفت« :ببخشید،
شهرک غرب فعلی) بود که در آن زمان میتاخت و او را بیسواد و بیمطالعه هیکل گفت: هیکل پرسید :در کجا؟ چی گفتی؟»
تا اینکه با همه آشنا شد .بعد
خطاب میکرد. خارج از شهر واقع میشد. خیابان سعدی جنوبی محوطه بزرگی ـ مولانا! پس شما با این همه پدر پاسخ داد روزنامه اطلاعات ،که روی یک صندلی مخصوص (جای
در همان روزهائی که سید ضیاء پدر ،تمام اعضاء خانواده را من ـ بود با ساختمانهای زیبا و مخصوصاً یک در آن هنگام بزرگترین نشریه ایران بود. روضهخوان) جلوس کرد .البته آن
میکوشید به عنوان نمایندۀ مجلس خواهر ـ برادر ـ و مادرم را برای صرف استخر بزرگ در میان آن.با گذشت پیشرفتها چطور شد که ُکلّ ُهم اجمعین هیکل پس از احوالپرسی مجدد از شب مراسم روضهخوانی انجام نشد.
انتخاب شود ،شدت مخالفت با او بیشتر ناهار به خانه او برد ،این دعوتی بود که زمان ،سید ضیاءالدین و دوستان و
میشد .همانگونه که اشاره کردم مرکز خود سید ضیاء ،به عمل آورده بود. برادرانش ،دار و دستهای فراهم کردند عرب شدید و زبان مادریتان عربی وی پرسید: روضهخوان اصلی خود هیکل بود.
حزب«ارادهملی»درخیابانسعدیبود. پیش از رفتن ،پدر به همۀ ما خیلی ـ «تیراژ اطلاعات چقدر است؟» ظاهراً این بار دوم بود که هیکل با
هوادارانش در آنجا جمع میشدند و سفارش کرد که مبادا در خوردن و عده زیادی عضو این حزب شدند. شد؟! سؤال حساسی بود ،جوان چند پدرم ملاقات میکرد؛ آنها قبل ًا در ایران
سید ضیاء سخنرانی میکرد ،به خاطر غذا بیمیلی نشان دهید ،چون همۀ اکنون اینجا را داشته باشید تا لحظه فکر کرد ،به پدر و دیگران با هم به یک سفر رفته بودند و آن به
دارم یک روز در زمینه مسائل فرهنگی غذاهای او گیاهی است ،از گوشت و نکته جالبی برایتان بگویم ،پدرم علی هیکل بدون کوچکترین درنگ نگریست ،مر ّدد بود چه جوابی بدهد،
و ادبی سخن میگفت .برایتان گفتم که مرغ و ماهی خبری نیست ،کوکوی جواهرکلام عادت عجیبی داشت:
گاه و بیگاه سید لکنت زبان پیدا میکرد عدس ـ کوکوی خیار! ـ سالاد کرفس به طور کلی هر چیزی که مورد فِ َردوسی* مثل یکی ما پاسخ داد: بالاخره گفت:
و کلمهای را دوبار تکرار مینمود ،آن ـ دمپخت لوبیا! و از این جور چیزها تأیید همگان بود او از آن عیبجوئی ـ برای اینکه ـ «دویست تا دویست و پنجاه
روز در حین سخنرانی به واژه فرانسه است .بخورید و پشت هم تعریف کنید! میکرد و مخالف آن میشد .خودش
پداگوژی ( Pedagogieفن آموزگاری من در آن هنگام در کلاس ششم هم در خانه همیشه به خنده و نداشتیم!...اگرماهممثلشمافِ َردوسی هزارتا»
کودک)رسید،برحسباتفاقدرستسر طبیعی ـ سال آخر دبیرستان ـ شوخی میگفت« :من آدمی هستم هیکل سری تکان داده گفت:
همین واژه زبانش گیر کرد! لکنت پیدا تحصیل میکردم و خیلی میل داشتم مخالفخوان!»مثل ًاوقتیدولتیمطابق داشتیم ...الان زبان ما عربی نبود... ـ «خوبه ،برای اطلاعات خوبه»
کرد ،در نتیجه واژه فوق را اینطور ادا کرد: این شخصیتی را که در تاریخ ایران میل جامعه رفتار میکرد و مردم از همه سکوت کردند بعد مرد جوان از
«پداگولوژی»! ادای این کلمه همان نقشی بازی کرده ،کودتا انجام داده و آن حکومت راضی بودند وی آن را فر َدوسی به شما زبان مادری ،غرور
و پیچیدن این مسأله در شهر در میان خلاصه یکی از مردان تاریخ بوده است مورد انتقاد قرار میداد و هر طور بود هیکل پرسید:
روشنفکران همان! که بله آقائی که عیبی برایش میتراشید ،مختصر آنکه م ّلی ،و همه چی داد ...اگر اون نبود... ـ «تیراژ الاهرام چه مقدار است؟»
میخواهد رهبر شود واژه پداگوژی را از نزدیک ببینم. مخالفخوانی میکرد .حالا با آمدن هیکل با لحنی کامل ًا فروتنانه،
پداگولوژی ،مانند پسیکولوژی میداند! اتومبیلی که فرستاده بود خانواده سید ضیاءالدین به ایران و پیش آمدن شما هم الان عرب بودید! بیادعا ،و با لحنی سر بهزیر جواب داد:
به ویژه شادروان دکتر خانلری روی این ما را در برابر ساختمان مجللی پیاده یک چنین موقعیتی سلیقۀ پدر خود
نکته خیلی تأکید میکرد .در حالی که کرد ،وارد شدیم ،باغی بزرگ و زیبا به به خود ایجاب میکرد که به سوی سکوتی سنگین و باشکوه بر مجلس ـ «یک میلیون»
من خود شاهد بودم چنین نبود و بر سر نظرمان رسید ،با سلیقه کامل آراسته و حزب اراده ملی سید ضیاء کشیده چند لحظه به سکوت سپری شد،
تزئین شده بود ،پیش رفتیم ،در برابر در شود! یعنی این بهترین موقعیتی بود حکمفرما شد ،و همۀ حاضران با بعد هیکل موضوع صحبت را عوض
این واژه زبانش لکنت پیدا کرد. ساختمان خود سید ضیاء ایستاده بود. که پدر فعالیت مخالفخوانی خود را کرد و شروع کرد به پرسش از آثار
دنباله دارد به گرمی و در نهایت وقار از ما استقبال با اکثریت جامعۀ روشنفکر آغاز کند. چهرههای گشاده با تمجید و تحسین، باستانی ایران؛ تختجمشید ،طاق
راستش حالا که سالهای سال از بستان ،شوش ،کرمان ،یزد و غیره.
سراپای هیکل را برانداز میکردند .یکی اظهار تمایل میکرد که بتواند با فراغ
بال همۀ اینجاها را ببیند ،و خیلی
از حضار طاقت نیاورده و گفت: هم از شکوه و جلال این آثار ستایش
کرد .سپس به سراغ آثار باستانی مصر
ـ احسنت ،مرحبا!
باز سکوت برقرار شد .هیکل تبدیل
شده بود به یک قهرمان باگذشت
و بیطرف .سرانجام پدر سکوت را
شکسته گفت:
ـ Thanks Your Excellency
متشکرم عالیجناب.
و به هیکل کرنش کرد .در حقیقت
این تشکری بود از جانب همۀ حاضران
* هیکل ،نام فردوسی را ِ ( Ferdawsiفر َدوسی) تلفظ میکرد در مجلس و حتی تمام ملت ایران.