Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۸۳ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷49‬‬
                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ 2۵‬مهرماه تا پنجشنبه‪ ۱‬آبانماه ‪۱3۹۹‬خورشیدی‬

‫و به میدانی منتهی میگردد که آن‬        ‫خاطراتی از علی جواهر کلام ـ به کوشش فرید جواهر کلام (بخش ‪)8‬‬                                                                                                     ‫سید در منزل ما‬
‫روزها «میدان پاقاپوق» و بعد میدان‬
‫اعدام خوانده شد و اکنون میدان خیام‬    ‫آخوند ملا غلام‪ ،‬کلمات مشروطه و آزادی را کفر‬                                                                                                             ‫البته مراوده و همکاری پدرم با‬
                                       ‫میدانست و به کربلا گریخت تا دچار بلاهای‬                                                                                                                ‫سید ضیاء سالها به طول انجامید‪.‬‬
                  ‫نامیده میشود‪.‬‬                     ‫آخرالزمان نشود‬                                                                                                                            ‫هنگامی که سید میخواست مطلب‬
‫پدر من ملا و امام جماعت مسجد‬                                                                                                                                                                  ‫بسیار تندی را علیه دولت وقت بیان‬
‫شیخ عبدالحسین شیخ العراقین‬                                                                                        ‫شادروان علی جواهر کلام به عنوان‬                                             ‫دارد طی مقالهای یا از قلم جواهرکلام‬
‫بود (حالا این مسجد به مسجد‬                                                                                        ‫نویسنده‪ ،‬مترجم و روزنامهنگار اشتهار‬                                         ‫یا مظفر فیروز (رعد امروز) بیان‬
‫آذربایجانیها معروف است) مرحوم‬                                                                                     ‫داشت اما در زندگی هشتاد سالۀ خود‬                                            ‫میداشت‪ .‬پارهای اوقات این گونه‬
‫آقا سید جمال الدین واعظ شهیر پدر‬                                                                                  ‫( ‪ 135۰‬ـ ‪ 1۲۷5‬شمسی) به کارهای‬                                               ‫مطالب چنان تند بود که حکم‬
‫جمالزاده در مسجد شیخ عبدالحسین‬                                                                                    ‫مختلف از معلمی تا عضویت وزارت امور‬                                          ‫بازداشت نویسنده مقاله صادر میشد‪.‬‬
‫وعظ میکرد و پدر مرحوم مرتضی‬                                                                                       ‫خارجه پرداخت‪ .‬او به زبانهای عربی‪،‬‬                                           ‫در چنین مواقعی زورشان به مظفر‬
‫کشوری‪ ،‬مرحوم آقا شیخ حسن‪،‬‬                                                                                         ‫انگلیسی‪ ،‬روسی تسلط کامل داشت و‬                                              ‫فیروز که نمیرسید‪ .‬او یا به خارج‬
‫ابتدا اهل منبر بود و بعد در زمرۀ‬                                                                                  ‫خاطراتش همان قدر شیرین و خواندنی‬                                            ‫فرار میکرد یا با زرنگی خود را پنهان‬
‫تجار درآمد‪ .‬خانه مرحوم آقا شیخ‬                                                                                                                                                                ‫مینمود‪ .‬در نتیجه مأموران یکراست‬
‫حسن دیوار به دیوار منزل مرحوم آقا‬                                                                                                  ‫است که نوشتههایش‪.‬‬                                          ‫به سراغ پدر میآمدند و بدینترتیب‬
‫سید جمال الدین بود و خانه ما یک‬                                                                                   ‫فرید جواهر کلام‪ ،‬یکی از دو فرزند‬
                                                                                                                  ‫علی جواهر کلام‪ ،‬خاطراتی از پدر خود‬                                                      ‫او بارها به زندان رفت‪.‬‬
        ‫کوچه با آنها فاصله داشت‪.‬‬                                                                                  ‫به علاوه گزیدهای از مقالات وی در کتابی‬                                      ‫نخستین باری که پدر بدینترتیب‬
‫من و مرحوم کشوری ابتدا در‬                                                                                         ‫کم حجم اما خواندنی گردآورده است‪.‬‬                                            ‫زندانی شد‪ ،‬سید ضیاء بیدرنگ‬
‫مکتب خانه «آقا باجی خانم»‬                                                                                         ‫ما از این کتاب‪ ،‬فصلی را که به نشست‬                                          ‫به منزل ما آمد‪ ،‬با محبت و خیلی‬
‫همشاگردی شدیم‪ .‬وقتی که سن‬                                                                                         ‫و برخاستهای دوستانه جواهر کلام با‬                                           ‫خودمانی از ما و مخصوصاً از مادرم‬
‫ما به هشت و نه رسید آقا باجی‬                                                                                      ‫تنی چند از مشاهیر ادبی و مطبوعاتی‬                                           ‫دلجوئی نمود‪ .‬چون قبل ًا خبر داده‬
‫خانم به مادران ما پیغام داد که‬                                                                                    ‫همزمان خود‪ ،‬از جمله صادق هدایت‪،‬‬                                             ‫بود که به منزل ما میآید برادرم‬
‫«پسرهایتان را از مکتب زنانه بیرون‬                                                                                 ‫محمد مسعود‪ ،‬محمد قزوینی‪ ،‬احمد‬                                               ‫شمسالدین زرنگی کرد و مقداری‬
‫ببرید‪ ،‬آخر ما نماز میخوانیم‪ ،‬اینها‬                                                                                ‫کسروی و صادق سرمد اختصاص دارد‬                                               ‫نعناع تازه دم کرد که به جای چای‬
‫دیگر بزرگ شدهاند»‪ .‬پدرم آخوندی‬                                                                                    ‫برای مطالعۀ شما برگزیدهایم که در چند‬                                        ‫برای او بیاورد‪ .‬وقتی وارد شد‪ ،‬نشست‬
‫به نام ملاغلام را به منزل دعوت کرد‬                                                                                                                                                            ‫و کمی احوالپرسی نمود‪ ،‬مادر به برادر‬
‫که مثل ًا معلم سرخانه باشد‪ .‬ملاغلام‬                                                                                                    ‫شماره میخوانید‪.‬‬
‫اصل ًا اهل اردبیل اما متولد کاظمین‪،‬‬                                                                                                                                                                 ‫اشاره کرد که نعناع را بیاورد‪.‬‬
‫بزرگ شدۀ نجف و ساکن تهران بود‪.‬‬        ‫بود که به صورت هفتگی ـ ماهانه‬         ‫توأم میشد‪ .‬مختصر آنکه در نتیجه‬        ‫دیار کاشان بود از دست داد‪ ،‬لاجرم‬      ‫سید نگاه مخصوصی به چهره پدر‬           ‫شمسالدین یک فنجان بزرگ دم‬
‫خدا رحمتش کند نه ترکی درست‬            ‫در میآمد و شامل مطالب علمی ـ‬          ‫بر عهده داشتن چنین مسؤولیتی‪ ،‬وی‬       ‫در دامان مادربزرگش که در همان‬                            ‫انداخته گفت‪:‬‬       ‫کرده غلیظ نعناع با مقداری نبات در‬
‫بلد بود نه عربی کربلائی و نه فارسی‬    ‫تاریخی و فرهنگی بود‪ .‬سال ‪۱3۱3‬‬         ‫سه بار در دوران خدمتش به زندان‬        ‫خانه مسکن داشت پرورش یافت‪.‬‬                                  ‫ـ عجب!‬          ‫برابر سید گرفت‪ .‬مهمان با همان شیوۀ‬
‫تهرانی‪ ،‬ولی مرحوم والد میگفت‬          ‫با فعالیت در زمینه نویسندگی‪،‬‬          ‫بلشویکی استالینی در شوروی افتاد‪.‬‬      ‫دختر صاحب جواهر به نام زهرا‬
‫ملاغلام نماز شبش ترک نمیشود و‬         ‫همکاری با مطبوعات‪ ،‬در ترجمه و‬         ‫بار سوم که او را زندانی کردند‬         ‫ملقب به خاتون النساء پس از فوت‬        ‫ـ بله آقا‪ ،‬شعرهای دیگری هم‬                          ‫لفظ قلم خود گفت‪:‬‬
‫برای معلمی آدم بینظیری است‪ .‬من‬        ‫نگارش کتابهای گوناگون‪ ،‬اندک اندک‬      ‫( ‪ ۱3۰۷‬خورشیدی) دولت وقت‬              ‫فرزندش شیخ حسن در محله ملک‬             ‫هست مثل ًا این شعر را گوش کنید‪:‬‬      ‫ـ چه کردهاید آقای شمسالدین!‬
‫حالا میفهمم که قدیمیها تربیت را‬       ‫به شهرتی رسید و پس از مدتی‪ ،‬در‬        ‫ایران‪ ،‬مدرسه روسی در تهران را وادار‬   ‫آباد موقعیتی پیدا کرد و مورد تایید‬    ‫«چرا هر کس که بد شد یار اوئی ـ‬        ‫معلوم است که شما اصل ًا دم کرده‬
‫مقدم بر تعلیم میداشتند‪ ،‬به هر حال‬     ‫سال ‪ ،۱32۰‬روزنامه «هور» را منتشر‬      ‫به تعطیل کرد و کارمندان آن را از‬                                                                                  ‫نعناع نمیخورید‪ ،‬این لیوان را ببر دو‬
‫دوران استفاده بنده از محضر ملاغلام‬    ‫کرد‪ .‬این روزنامه نشریهای بود انتقادی‬  ‫ایران اخراج نمود‪ .‬در نتیجه پلیس‬               ‫روحانیون وقت قرار گرفت‪.‬‬                ‫چرا یار وکیلا ِن دوروئی؟»‬    ‫سوم آن را خالی کن بقیه را آب جوش‬
‫چندان نپائید چون در تهران صحبت‬        ‫که با مایه و هد ِف انتقاد از دولت و‬   ‫استالینی مجبور شد وی را از زندان‬      ‫علی جواهرکلام در دامان چنین‬           ‫اخمهای سید ضیاء در هم رفت‪،‬‬
‫مشروطه و آزادی به میان آمده بودو‬      ‫مسائل اجتماعی‪ ،‬کار خود را آغاز کرد‪.‬‬   ‫آزاد کرده به ایران بازگرداند و مدرسه‬  ‫مادربزرگی پیش از هر چیز علوم‬          ‫چون این شعر آخری را شادروان‬                                ‫بریز و بیاور!‬
‫ملاغلام این حرفها را کفر و بدعت‬       ‫انتقادهای تند و گزندۀ آن که بیشتر‬     ‫ایرانیان نیز خود به خود تعطیل‬         ‫مذهبی و حکمت الهی و ادبیات‬            ‫ابوالقاسم حالت خطاب به سید‬            ‫برادرم چنین کرد‪ .‬او با همان‬
‫میدانست‪ ،‬این بود که دو پا داشت‬        ‫در قالب طنز بود‪ ،‬مورد توجه عامۀ‬       ‫گردید‪ .‬جواهرکلام یک سال پس از‬         ‫عرب را فرا گرفت‪ .‬پس از آن برای‬        ‫ضیاء سروده بود و پدر با خواندن‬        ‫خونسردی و آرامش همیشگی خود‬
‫و دو پا هم قرض کرد و عازم اعتاب‬       ‫مردم و به ویژه جوانان قرار گرفت و‬     ‫بازگشت به ایران‪ ،‬بار دیگر از طرف‬      ‫فراگرفتن علوم جدید آن دوران به‬        ‫آن میخواست تعادل را حفظ کند‪،‬‬          ‫لیوان نعناع را سرکشید ولی لب به‬
‫مقدسه شد که در آنجا از بلاهای‬         ‫بدین ترتیب شهرت وی فزون گشت‪.‬‬          ‫وزارت معارف مأموریت یافت که برای‬      ‫کالج آمریکایی (البرز) رفت‪ .‬کالجی‬      ‫یعنی یکی به من بد میگویند و یکی‬       ‫شیرینی و میوه و تنقلات دیگر نزد‪،‬‬
                                      ‫از همین زمان بود که جواهرکلام‬         ‫ایرانیان مقیم کشور ترکیه مدرسهای‬      ‫که توسط دکتر جردن ‪Dr. Arthur‬‬          ‫به شما‪ .‬چند دقیقه به سکوت تلخی‬        ‫بعد هم با خونسردی رو به مادر کرده‬
          ‫آخرالزمان محفوظ بماند‪.‬‬      ‫خودبخود به عرصه سیاست کشیده‬           ‫در شهر استانبول بنیان نهد‪ .‬در این‬     ‫‪ Jordan‬آمریکایی بنیان یافته بود‪.‬‬      ‫گذشت‪ ،‬پدر برای اینکه هارمونی‬
‫پس از هجرت ملاغلام‪ ،‬دوستان‬                                                  ‫مدرسه و همچنین در مدرسه ایرانیان‬      ‫در آنجا که از مدرنترین مؤسسات‬         ‫محیط را دوباره برقرار کند گفت‪:‬‬                                  ‫گفت‪:‬‬
‫پدر اصرار کردند که مرا به مدرسه‬                                   ‫شد‪.‬‬       ‫در شوروی‪ ،‬همسر او نیز که در زمینه‬     ‫آموزشی آن زمان به شمار میرفت‬          ‫ـ ملاحظه بفرمائید این شعر طنز‬         ‫ـ نگران نباشید خانم‪ ،‬تا دو روز‬
‫«کمالیه» بگذارند‪ .‬مدرسه کمالیه‬        ‫هنگامی که روزنامه هور توقیف‬           ‫ادبیات تحصیل کرده بود در کنار وی‬      ‫طی چندین سال متوالی‪ ،‬تحت نظر‬          ‫چقدر زیباست که با آن سر به‬            ‫دیگر جواهر کلام در خانه است‪ .‬این‬
‫واقع در کوچه شیخ مقدس‪ ،‬پشت‬            ‫شد‪ ،‬به جای آن روزنامه دیگری به‬        ‫به تدریس ادبیات فارسی میپرداخت‪.‬‬       ‫دکتر جردن و سایر استادان امریکایی‬     ‫س ِر ادبیات کلاسیک کهن فارسی‬          ‫را گفت و رفت‪ .‬دقیقاً چهل و هشت‬
‫آب انبار معیر‪ ،‬از قدیمیترین یا یکی‬    ‫نام «صدای وطن» را به سردبیری‬                                                ‫بر زبان و ادبیات انگلیسی تسلط کامل‬
‫از قدیمیترین مدارس تهران است‪.‬‬         ‫سیدعلی بشارت منتشر کرد و در‬                 ‫در جلفای اصفهان‬                 ‫یافت و در عین حال با دانش جدید‬                       ‫گذاشتهاند اینست‪:‬‬                 ‫ساعت بعد پدر آزاد شد‪.‬‬
‫مدیر آن‪ ،‬مرحوم مرتضی خان ـ که‬         ‫آن مقالات انتقادی را تندتر از پیش‬                                           ‫و فرهنگ مغرب زمین نیز آشنا شد‪.‬‬
‫خدا رحمتش کند ـ به تمام معنی‬          ‫مینگاشت‪ .‬چند سالی کشمکش‬               ‫جواهرکلام پس از چند سال به‬            ‫پس از اتمام کالج آمریکایی‪ ،‬به‬                        ‫لُ ّب لبا ِب لَب لَبو‬      ‫شب به رنگی و روز‪...‬‬
‫مدیر و مرد لایق و خداشناسی بود‪.‬‬       ‫سیاسی وی با دولت وقت ادامه یافت‬       ‫ایران بازگشت و این بار مأموریت یافت‬   ‫مدرسه روسی (در تهران) رفت و در‬
‫از شاگردان آن مدرسه که حالا نظرم‬      ‫تا آنکه به دعوت شرکت نفت به آبادان‬    ‫که به جلفای اصفهان رفته هممیهنان‬      ‫حین فراگرفتن زبان‪ ،‬با ادبیات روسی‬                   ‫لَ َبب لبو لَ َبب لبو!‬  ‫بار سوم یا چهارم که سید ضیاء را‬
‫مانده یکی آقای دکتر صدیق (سناتور‬      ‫رفت و در آنجا دو نشریه به نامهای‬      ‫مسیحی یعنی جامعه ارامنه جلفا را در‬                                                                                ‫دیدم باز هم در منزلمان بود‪ ،‬زمستانی‬
‫و وزیر فرهنگ سابق) است که ایشان‬       ‫«اخبار روز» و «اخبار هفته» را منتشر‬   ‫مدرسه ویژهای فارسی بیاموزد‪ .‬در آنجا‬                   ‫نیز آشنایی یافت‪.‬‬                     ‫لُ ّب لَباب لَب لَبو‬   ‫سرد‪ ،‬منزل ما هم در گلاب دره بین‬
‫هم در همسایگی ما منزل داشتند‪.‬‬         ‫کرد که هر چند از انتقادهای سیاسی‬      ‫در میان دوستان مسیحی چند سالی‬         ‫پس از تکمیل تحصیلات در این دو‬                                               ‫دربند و امامزاده قاسم شمیران واقع‬
‫مرحوم مرتضی خان مدیر مدرسه‬            ‫عاری بود ولی مقالات طنزآمیز‬           ‫به کار فرهنگی ادامه داد و همسرش‬       ‫مرکز آموزشی پیشرفته آن دوران‪ ،‬به‬                    ‫لَ َبب لبو لَ َبب لبو!‬  ‫شده بود‪ .‬این روزها زندگی در آن‬
‫کمالیه همسایه ما بود و پدرم از ایشان‬  ‫جواهرکلام به آنها رونق خاصی میداد‪.‬‬    ‫نیز‪ ،‬وظیفه معلمی را برعهده داشت‪.‬‬      ‫خدمت سازمان گمرک درآمد و چون‬          ‫سید ضیا ء و همه حا ضر ین‬              ‫نواحی مخصوص اعیان و از ما بهتران‬
‫دعوت کرد که به خانۀ ما بیایند تا‬      ‫پس از چند سال فعالیت در شرکت‬          ‫هنگام اقامت در جلفا اطلاعات جامع‬      ‫به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط‬        ‫خندیدند‪ ،‬جز یک نفر که مادرم بود‬       ‫است ولی در آن زمان هر کس در‬
‫درباره مدرسه رفتن من با او صحبت‬       ‫نفت‪ ،‬بار دیگر از آبادان به تهران‬      ‫و وسیعی در زمینۀ زبان و فرهنگ‬         ‫کامل داشت ماموریت گمرک جنوب‪،‬‬          ‫و اکنون به صورت معارضی در برابر‬       ‫زمستان در شمیران و دربند ساکن‬
‫کند‪ .‬من در آن مجلس حضور نداشتم‬        ‫بازگشت و مجدداً به انتشار روزنامۀ‬     ‫ارمنی کسب کرد و در همان جا‬            ‫ناحیه خلیج فارس را به او دادند‪ .‬خود‬   ‫پدر قد علم میکرد‪ .‬وقتی خندهها‬         ‫بود همه میدانستند علت اصلی آن‬
‫ولی دانستم که نتیجه منفی بوده است‬     ‫خود با همان روش تند و انتقادآمیز‬      ‫بود که به تشویق یکی از روحانیون‬       ‫وی در خاطراتش مینویسد‪« :‬رئیس‬          ‫تمام شد مادر با قیافه جدی سری‬         ‫تنگدستی است‪ .‬باغی که پدر اجاره‬
‫چون بعد از رفتن مرحوم مرتضی خان‬                                             ‫مسیحی (کشیش گاراکین) دست‬              ‫کل گمرک بندر معشور (ماهشهر)‬                                                 ‫کرده بود‪ ،‬باغی بود بسیار مصفا و‬
‫پدرم آخوند ملاهاشم را که از طلاب‬                             ‫دست زد‪.‬‬        ‫به نگارش کتابی در زمینۀ جغرافیای‬      ‫شدم و در آنجا ریاست پستخانه‬                            ‫تکان داده گفت‪:‬‬       ‫پر درخت (باغ ابجادی) البته در‬
‫مدرسه سید نصرالدین بود احضار کرد‬      ‫از سال ‪ ،۱3۴۰‬به بعد‪ ،‬همکاری‬           ‫تاریخی اصفهان و جلفا زد و نخستین‬      ‫مبارکه را هم به من دادند (سال‬         ‫ـ بله‪ ،‬لب لبو! زندگی آقا شده لب‬       ‫فصل تابستان ولی هنگام فرا رسیدن‬
‫و مرا به دست او سپرد که هر روز به‬     ‫جواهرکلام با مطبوعات وقت‪ ،‬جنبه‬        ‫اثر خود را به نام «زنده رود» تألیف‬    ‫‪ .»)۱3۰2‬پس از چند سال خدمت در‬         ‫لبو‪ ،‬جغجغه‪ ،‬گلاب شکر و نظائر آن‪،‬‬      ‫زمستان سکونت در آنجا مصیبتی بود‪.‬‬
‫مدرسه سید نصرالدین بروم و خدمت‬        ‫جدی و مستمر به خود گرفت و از‬          ‫کرد‪ .‬این کتاب با استقبال فراوانی از‬   ‫گمرکات جنوب‪ ،‬به تهران بازگشت و‬        ‫حضرتعالی (خطاب به سید ضیاء)‬           ‫از آنجا که پدر اصولاً توجهی به وضع‬
                                      ‫طرف شادروان عباس مسعودی مدیر و‬        ‫سوی مجامع علمی و ادبی روبرو شد‬        ‫در وزارت آموزش و پرورش که در آن‬       ‫ملاحظه بفرمائید این زندگی ماست‬        ‫زندگی‪ ،‬خانه‪ ،‬مسکن‪ ،‬منزل نداشت‪،‬‬
         ‫ایشان کتاب امثله بخوانم‪.‬‬     ‫صاحب امتیاز مؤسسه اطلاعات دعوت‬        ‫و به راستی از همان زمان بود که کار‬    ‫زمان «وزارت معارف و اوقاف و صنایع‬     ‫در ِچلّه زمستان باید سر کوه باشیم‪،‬‬    ‫وقتی زمستان فرا میرسید به اصطلاح‬
‫اما چقدر دشوار بود‪« :‬ضربن یعنی‬        ‫شد که با نشریات آن مؤسسه همکاری‬       ‫نویسندگی‪ ،‬تألیف‪ ،‬ترجمه و مقاله‬        ‫مستظرفه» نام داشت به سمت معلم‬         ‫نه فکر خانه‪ ،‬نه فکر زندگی و ساز و‬
‫زدن گروه زنانی که هر آینه غایب‬        ‫کند‪ .‬وقتی جواهرکلام به مؤسسه‬                                                ‫و مشاور استخدام شد‪ .‬پس از چندی‬                                                ‫معروف از جایش تکان نمیخورد!‬
‫بودند و حضور نداشتند‪ :‬یک کلمه‬         ‫اطلاعات راه یافت در تمام نشریات‬          ‫نویسی را به طور جدی آغاز کرد‪.‬‬      ‫باخانم شمس الملوک بهرامی که او نیز‬                  ‫برگ‪ ،‬همین لب لبو!‬       ‫روزی که سید ضیاء به این منزل‬
‫عربی یک سطر ترجمه» همه را‬             ‫وابسته به آن مطلب مینوشت‪،‬‬                                                   ‫تحصیلات خود را در کالج آمریکایی‬       ‫در اینجا سید ضیاءالدین با قیافهای‬     ‫آمد‪ ،‬روزی برفی بود‪ .‬دانههای‬
‫هم میبایست ندانسته حفظ کنیم!‬          ‫ولی شاهکار نوشتههایش‪ ،‬در ستون‬             ‫جواهرکلام نویسنده‬                 ‫دخترانه تهران به پایان رسانده بود‪،‬‬    ‫بسیار جدی و آهنگی رسا و شمرده‬         ‫درخشان برف بر روی شاخههای‬
‫خوشبختانه آخوند ملاهاشم بزودی‬         ‫انتقادی اطلاعات روزانه بود‪ ،‬این‬                                             ‫وصلت نمود‪ .‬از آنجا که جواهرکلام‬                                             ‫برهنه درختان منظرۀ بسیار زیبائی به‬
‫زحمت را کم کرد و در یک شب‬             ‫مقالات که هم جنبه اجتماعی داشت‬        ‫علی جواهرکلام استعداد خود را‬          ‫با فرهنگ غرب و زبانهای انگلیسی‬                             ‫چنین گفت‪:‬‬        ‫وجود آورده بود‪ .‬به محض آنکه سید‬
‫عروسی که در همان محله اتفاق‬           ‫و هم مخالف خوانی با دولت وقت‪،‬‬         ‫در عرصۀ نویسندگی از سال ‪۱3۱2‬‬          ‫و روسی آشنایی کامل داشت‪ ،‬وزارت‬        ‫ـ بله خانم حق با شماست‪ ،‬خداوند‬        ‫ضیاء وارد محوطه باغ شد نظری به‬
‫افتاده بود بعد از صرف شام کنار سفره‬   ‫مانند گذشته مورد توجه عامه مردم‬       ‫نمایان ساخت و هنگام بازگشت از‬         ‫معارف پس از چند سال‪ ،‬او را به سمت‬     ‫بزرگ همۀ استعدادها را یکجا به یک‬
‫به قول یکی از بچه محلهها بیچاره تا‬    ‫قرار گرفت زیرا وی قلم شیرینی داشت‬     ‫اصفهان و جلفا به شیوهای ج ّدی‬         ‫مدیر مدرسۀ ایرانیان به گرجستان‪،‬‬       ‫نفر نمیدهد‪ ،‬این قلم شیرین‪ ،‬این‬                     ‫اطراف انداخته گفت‪:‬‬
                                      ‫که به زبان مردمی‪ ،‬آن هم آمیخته با‬     ‫دست به پژوهش و ترجمه و تألیف زد‪.‬‬      ‫در شوروی سابق‪ ،‬اعزام داشت تا به‬       ‫حافظه نیرومند‪ ،‬این اطلاعات وسیع‬       ‫ـ منزلتان عجب منظره زیبائی دارد‬
  ‫شکمش سیر شد جانش در رفت!‬            ‫طنز و ضربالمثلهای قدیمی مطلب‬          ‫با آنکه هنوز در خدمت وزارت معارف‬      ‫ایرانیان و ایرانی تباران آنجا زبان و‬  ‫و سایر مزایا کمتر یکجا نصیب کسی‬
‫بعد از رحلت آخوند ملاهاشم‪ ،‬مرا‬                                              ‫(آموزش و پرورش) بود و با کتاب و‬       ‫ادبیات فارسی بیاموزد‪ ،‬این مدرسه‬       ‫میشود‪ ،‬حالا که نصیب ایشان شده‪،‬‬                ‫پدر فوراً در جواب گفت‪:‬‬
‫به مدرسه «ثروت» واقع در آخر بازار‬                           ‫مینگاشت‪.‬‬        ‫فرهنگ و به قول قدیمیها تعلیم‬          ‫در شهر تفلیس‪ ،‬مرکز گرجستان‬            ‫به قول عبید زاکانی لاجرم از عقل‬       ‫ـ ُمف ِت صاحبش‪ ،‬ما اجارهنشین‬
‫«اُرسی دوزها» گذاردند‪ .‬این مدرسه‬                                            ‫و تعلم سر و کار داشت‪ ،‬با اینهمه‪،‬‬      ‫بنیانگذاری شد و «اتفاق ایرانیان»‬                                            ‫هستیم و خوشنشین‪ ،‬ولی حق با‬
‫هم مثل مدرسه کمالیه از مدارس‬                 ‫من هم معلم بودم‬                ‫چون‪ ،‬ادامۀ این خدمت مانع کارهای‬                                                              ‫معاش محرومند!‬        ‫حضرتعالی است برف اینجا را خیلی‬
‫مهم و قدیمی تهران محسوب میشد‬                                                ‫پژوهشی وی بود‪ ،‬خدمت در معارف را‬                              ‫نام گرفت‪.‬‬      ‫علی جواهرکلام در سال ‪۱2۷۵‬‬
‫و حالا نمیدانم وزارت فرهنگ چه‬         ‫افتخار دارم که نیم قرن پیش شغلم‬       ‫رها کرد و بهخدمت وزارت امور خارجه‬     ‫ادارۀ یک سازمان آموزشی (دبستان‬        ‫خورشیدی در یک خانواده روحانی در‬                              ‫زیبا کرده‪:‬‬
‫اسمی به آن مدرسه داده است‪ .‬استاد‬      ‫معلمی بود‪ .‬دوست عزیزی که مرا به‬       ‫درآمد و در آنجا‪ ،‬هم به ترجمۀ کتبی‬     ‫و دبیرستان) برای ایرانیان مقیم‬        ‫جنوب شهر تهران و در محلۀ پاچنار‬
‫معظم جناب شیخ محمد عبده در آن‬         ‫این راه خیر کشانید مرحوم مرتضی‬        ‫و هم شفاهی میپرداخت و با وقت‬          ‫قفقاز که در حقیقت قلمرو شوروی‬         ‫(ملک آباد) به دنیا آمد‪ .‬پدرش شیخ‬      ‫توی این برف چه خوبست اَلو‪ ،‬آی‬
‫مدرسه عربی تدریس میکرد‪ .‬مرحوم‬         ‫کشوری است‪ .‬من و آن مرحوم و‬            ‫آزادی که داشت شروع به ترجمه‬           ‫سابق به حساب میآمد کاری بسیار‬         ‫حسن‪ ،‬امام جماعت محله‪ ،‬نواده شیخ‬
‫میرزا عباسقلی خان قریب (مترجم‬         ‫آقای سید محمد علی جمالزاده‬                                                  ‫حساس و پرمسؤولیت بود‪ .‬وی وظیفه‬        ‫محمد حسن صاحب جواهر‪ ،‬روحانی‬                                         ‫گفتی!‬
‫الممالک) از دانشمندان برجسته ‪،‬‬        ‫به قول معروف بچه محله بودیم و‬                    ‫کتابهای گوناگون نمود‪.‬‬      ‫داشت زبان و فرهنگ فارسی را در‬         ‫معروف از رهبران فرقه شیعه ملقب‬
‫معلم فرانسه بود‪ .‬مرحوم میرزا محمد‬     ‫انتهای پاچنار و نزدیک بقعه متبرکه‬     ‫در زمینۀ مطبوعاتی هم فعالیت‬           ‫آنجا آموزش و گسترش دهد و طبعاً‬        ‫به خاتم الفقهاء بود‪ .‬وی همان کسی‬      ‫یک بغل نیم بغل هیزم مو‪ ،‬آی گفتی!‬
‫علی خان فروغی (ذکاءالملک) در‬          ‫سید نصرالدین منزل داشتیم‪ .‬حالا آن‬     ‫داشت و نخستین نشریهای که منتشر‬        ‫گرایش به ملیت ایرانی نیز در آن‬        ‫است که با نگاشتن ‪ ۴۵‬جلد کتاب در‬
‫کلاسهای بالا تاریخ تدریس میکرد‪.‬‬       ‫محله به اسم خیابان خیام شهرت دارد‬     ‫کرد «نامه ری» نام داشت و مجلهای‬                                             ‫دوران زندگی‪ ،‬فقه اسلامی را تکمیل‬      ‫این شعری بود از شاعران چپی‪،‬‬
‫من در اینجا مجدداً با مرحوم کشوری‬                                                                                                                       ‫کرد و جنبه کلاسیک به آن داد‪ .‬نام‬      ‫سید ضیاء همینطور که وارد ساختمان‬
‫همشاگردی شدم و این دوستی و انس‬                                                                                                                          ‫کتاب وی «جواهرالکلام» بود و در‬
‫تا پایان دوره مدرسه ادامه داشت و از‬                                                                                                                     ‫نتیجه نام خانوادگی این دودمان هم‬                          ‫میشد گفت‪:‬‬
‫این پس هر دو در مدرسه «ایمان»‬                                                                                                                                                                 ‫ـ شما به اشعار و نوشتههای‬
                                                                                                                                                                       ‫جواهرکلام گردید‪.‬‬
                     ‫معلم شدیم‪.‬‬                                                                                                                         ‫علی جواهرکلام در خردسالی‪ ،‬هم‬                 ‫مخالفان ما هم توجه دارید؟‬
                                                                                                                                                        ‫پدر و هم مادر خود را که بانویی از‬                      ‫پدر پاسخ داد‪:‬‬
  ‫دنباله دارد‬
                                                                                                                                                                                              ‫ـ من شیفته و عاشق شعر زیبا‬
                                                                                                                                                                                              ‫هستم‪ ،‬از هر کس که میخواهد باشد‬

                                                                                                                                                                                               ‫حتی اگر به خود من ناسزا بگویند!‬
                                                                                                                                                                                              ‫حالا دیگر همه وارد اتاق شده و‬
                                                                                                                                                                                              ‫نشسته بودیم‪ ،‬پدر در دنباله صحبتش‬

                                                                                                                                                                                                                        ‫گفت‪:‬‬
                                                                                                                                                                                              ‫ـ مثل ًا ملاحظه بفرمائید این شعر‬
                                                                                                                                                                                              ‫چقدر زیباست و چه وزن و قافیه‬

                                                                                                                                                                                                                 ‫محکمی دارد‪:‬‬

                                                                                                                                                                                               ‫«شب به رنگ ّی و روز رنگ دگر‬

                                                                                                                                                                                                      ‫از جواهرکلام رسواتر!»‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18