Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۸۳ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷49
جمعه 2۵مهرماه تا پنجشنبه ۱آبانماه ۱3۹۹خورشیدی
و به میدانی منتهی میگردد که آن خاطراتی از علی جواهر کلام ـ به کوشش فرید جواهر کلام (بخش )8 سید در منزل ما
روزها «میدان پاقاپوق» و بعد میدان
اعدام خوانده شد و اکنون میدان خیام آخوند ملا غلام ،کلمات مشروطه و آزادی را کفر البته مراوده و همکاری پدرم با
میدانست و به کربلا گریخت تا دچار بلاهای سید ضیاء سالها به طول انجامید.
نامیده میشود. آخرالزمان نشود هنگامی که سید میخواست مطلب
پدر من ملا و امام جماعت مسجد بسیار تندی را علیه دولت وقت بیان
شیخ عبدالحسین شیخ العراقین شادروان علی جواهر کلام به عنوان دارد طی مقالهای یا از قلم جواهرکلام
بود (حالا این مسجد به مسجد نویسنده ،مترجم و روزنامهنگار اشتهار یا مظفر فیروز (رعد امروز) بیان
آذربایجانیها معروف است) مرحوم داشت اما در زندگی هشتاد سالۀ خود میداشت .پارهای اوقات این گونه
آقا سید جمال الدین واعظ شهیر پدر ( 135۰ـ 1۲۷5شمسی) به کارهای مطالب چنان تند بود که حکم
جمالزاده در مسجد شیخ عبدالحسین مختلف از معلمی تا عضویت وزارت امور بازداشت نویسنده مقاله صادر میشد.
وعظ میکرد و پدر مرحوم مرتضی خارجه پرداخت .او به زبانهای عربی، در چنین مواقعی زورشان به مظفر
کشوری ،مرحوم آقا شیخ حسن، انگلیسی ،روسی تسلط کامل داشت و فیروز که نمیرسید .او یا به خارج
ابتدا اهل منبر بود و بعد در زمرۀ خاطراتش همان قدر شیرین و خواندنی فرار میکرد یا با زرنگی خود را پنهان
تجار درآمد .خانه مرحوم آقا شیخ مینمود .در نتیجه مأموران یکراست
حسن دیوار به دیوار منزل مرحوم آقا است که نوشتههایش. به سراغ پدر میآمدند و بدینترتیب
سید جمال الدین بود و خانه ما یک فرید جواهر کلام ،یکی از دو فرزند
علی جواهر کلام ،خاطراتی از پدر خود او بارها به زندان رفت.
کوچه با آنها فاصله داشت. به علاوه گزیدهای از مقالات وی در کتابی نخستین باری که پدر بدینترتیب
من و مرحوم کشوری ابتدا در کم حجم اما خواندنی گردآورده است. زندانی شد ،سید ضیاء بیدرنگ
مکتب خانه «آقا باجی خانم» ما از این کتاب ،فصلی را که به نشست به منزل ما آمد ،با محبت و خیلی
همشاگردی شدیم .وقتی که سن و برخاستهای دوستانه جواهر کلام با خودمانی از ما و مخصوصاً از مادرم
ما به هشت و نه رسید آقا باجی تنی چند از مشاهیر ادبی و مطبوعاتی دلجوئی نمود .چون قبل ًا خبر داده
خانم به مادران ما پیغام داد که همزمان خود ،از جمله صادق هدایت، بود که به منزل ما میآید برادرم
«پسرهایتان را از مکتب زنانه بیرون محمد مسعود ،محمد قزوینی ،احمد شمسالدین زرنگی کرد و مقداری
ببرید ،آخر ما نماز میخوانیم ،اینها کسروی و صادق سرمد اختصاص دارد نعناع تازه دم کرد که به جای چای
دیگر بزرگ شدهاند» .پدرم آخوندی برای مطالعۀ شما برگزیدهایم که در چند برای او بیاورد .وقتی وارد شد ،نشست
به نام ملاغلام را به منزل دعوت کرد و کمی احوالپرسی نمود ،مادر به برادر
که مثل ًا معلم سرخانه باشد .ملاغلام شماره میخوانید.
اصل ًا اهل اردبیل اما متولد کاظمین، اشاره کرد که نعناع را بیاورد.
بزرگ شدۀ نجف و ساکن تهران بود. بود که به صورت هفتگی ـ ماهانه توأم میشد .مختصر آنکه در نتیجه دیار کاشان بود از دست داد ،لاجرم سید نگاه مخصوصی به چهره پدر شمسالدین یک فنجان بزرگ دم
خدا رحمتش کند نه ترکی درست در میآمد و شامل مطالب علمی ـ بر عهده داشتن چنین مسؤولیتی ،وی در دامان مادربزرگش که در همان انداخته گفت: کرده غلیظ نعناع با مقداری نبات در
بلد بود نه عربی کربلائی و نه فارسی تاریخی و فرهنگی بود .سال ۱3۱3 سه بار در دوران خدمتش به زندان خانه مسکن داشت پرورش یافت. ـ عجب! برابر سید گرفت .مهمان با همان شیوۀ
تهرانی ،ولی مرحوم والد میگفت با فعالیت در زمینه نویسندگی، بلشویکی استالینی در شوروی افتاد. دختر صاحب جواهر به نام زهرا
ملاغلام نماز شبش ترک نمیشود و همکاری با مطبوعات ،در ترجمه و بار سوم که او را زندانی کردند ملقب به خاتون النساء پس از فوت ـ بله آقا ،شعرهای دیگری هم لفظ قلم خود گفت:
برای معلمی آدم بینظیری است .من نگارش کتابهای گوناگون ،اندک اندک ( ۱3۰۷خورشیدی) دولت وقت فرزندش شیخ حسن در محله ملک هست مثل ًا این شعر را گوش کنید: ـ چه کردهاید آقای شمسالدین!
حالا میفهمم که قدیمیها تربیت را به شهرتی رسید و پس از مدتی ،در ایران ،مدرسه روسی در تهران را وادار آباد موقعیتی پیدا کرد و مورد تایید «چرا هر کس که بد شد یار اوئی ـ معلوم است که شما اصل ًا دم کرده
مقدم بر تعلیم میداشتند ،به هر حال سال ،۱32۰روزنامه «هور» را منتشر به تعطیل کرد و کارمندان آن را از نعناع نمیخورید ،این لیوان را ببر دو
دوران استفاده بنده از محضر ملاغلام کرد .این روزنامه نشریهای بود انتقادی ایران اخراج نمود .در نتیجه پلیس روحانیون وقت قرار گرفت. چرا یار وکیلا ِن دوروئی؟» سوم آن را خالی کن بقیه را آب جوش
چندان نپائید چون در تهران صحبت که با مایه و هد ِف انتقاد از دولت و استالینی مجبور شد وی را از زندان علی جواهرکلام در دامان چنین اخمهای سید ضیاء در هم رفت،
مشروطه و آزادی به میان آمده بودو مسائل اجتماعی ،کار خود را آغاز کرد. آزاد کرده به ایران بازگرداند و مدرسه مادربزرگی پیش از هر چیز علوم چون این شعر آخری را شادروان بریز و بیاور!
ملاغلام این حرفها را کفر و بدعت انتقادهای تند و گزندۀ آن که بیشتر ایرانیان نیز خود به خود تعطیل مذهبی و حکمت الهی و ادبیات ابوالقاسم حالت خطاب به سید برادرم چنین کرد .او با همان
میدانست ،این بود که دو پا داشت در قالب طنز بود ،مورد توجه عامۀ گردید .جواهرکلام یک سال پس از عرب را فرا گرفت .پس از آن برای ضیاء سروده بود و پدر با خواندن خونسردی و آرامش همیشگی خود
و دو پا هم قرض کرد و عازم اعتاب مردم و به ویژه جوانان قرار گرفت و بازگشت به ایران ،بار دیگر از طرف فراگرفتن علوم جدید آن دوران به آن میخواست تعادل را حفظ کند، لیوان نعناع را سرکشید ولی لب به
مقدسه شد که در آنجا از بلاهای بدین ترتیب شهرت وی فزون گشت. وزارت معارف مأموریت یافت که برای کالج آمریکایی (البرز) رفت .کالجی یعنی یکی به من بد میگویند و یکی شیرینی و میوه و تنقلات دیگر نزد،
از همین زمان بود که جواهرکلام ایرانیان مقیم کشور ترکیه مدرسهای که توسط دکتر جردن Dr. Arthur به شما .چند دقیقه به سکوت تلخی بعد هم با خونسردی رو به مادر کرده
آخرالزمان محفوظ بماند. خودبخود به عرصه سیاست کشیده در شهر استانبول بنیان نهد .در این Jordanآمریکایی بنیان یافته بود. گذشت ،پدر برای اینکه هارمونی
پس از هجرت ملاغلام ،دوستان مدرسه و همچنین در مدرسه ایرانیان در آنجا که از مدرنترین مؤسسات محیط را دوباره برقرار کند گفت: گفت:
پدر اصرار کردند که مرا به مدرسه شد. در شوروی ،همسر او نیز که در زمینه آموزشی آن زمان به شمار میرفت ـ ملاحظه بفرمائید این شعر طنز ـ نگران نباشید خانم ،تا دو روز
«کمالیه» بگذارند .مدرسه کمالیه هنگامی که روزنامه هور توقیف ادبیات تحصیل کرده بود در کنار وی طی چندین سال متوالی ،تحت نظر چقدر زیباست که با آن سر به دیگر جواهر کلام در خانه است .این
واقع در کوچه شیخ مقدس ،پشت شد ،به جای آن روزنامه دیگری به به تدریس ادبیات فارسی میپرداخت. دکتر جردن و سایر استادان امریکایی س ِر ادبیات کلاسیک کهن فارسی را گفت و رفت .دقیقاً چهل و هشت
آب انبار معیر ،از قدیمیترین یا یکی نام «صدای وطن» را به سردبیری بر زبان و ادبیات انگلیسی تسلط کامل
از قدیمیترین مدارس تهران است. سیدعلی بشارت منتشر کرد و در در جلفای اصفهان یافت و در عین حال با دانش جدید گذاشتهاند اینست: ساعت بعد پدر آزاد شد.
مدیر آن ،مرحوم مرتضی خان ـ که آن مقالات انتقادی را تندتر از پیش و فرهنگ مغرب زمین نیز آشنا شد.
خدا رحمتش کند ـ به تمام معنی مینگاشت .چند سالی کشمکش جواهرکلام پس از چند سال به پس از اتمام کالج آمریکایی ،به لُ ّب لبا ِب لَب لَبو شب به رنگی و روز...
مدیر و مرد لایق و خداشناسی بود. سیاسی وی با دولت وقت ادامه یافت ایران بازگشت و این بار مأموریت یافت مدرسه روسی (در تهران) رفت و در
از شاگردان آن مدرسه که حالا نظرم تا آنکه به دعوت شرکت نفت به آبادان که به جلفای اصفهان رفته هممیهنان حین فراگرفتن زبان ،با ادبیات روسی لَ َبب لبو لَ َبب لبو! بار سوم یا چهارم که سید ضیاء را
مانده یکی آقای دکتر صدیق (سناتور رفت و در آنجا دو نشریه به نامهای مسیحی یعنی جامعه ارامنه جلفا را در دیدم باز هم در منزلمان بود ،زمستانی
و وزیر فرهنگ سابق) است که ایشان «اخبار روز» و «اخبار هفته» را منتشر مدرسه ویژهای فارسی بیاموزد .در آنجا نیز آشنایی یافت. لُ ّب لَباب لَب لَبو سرد ،منزل ما هم در گلاب دره بین
هم در همسایگی ما منزل داشتند. کرد که هر چند از انتقادهای سیاسی در میان دوستان مسیحی چند سالی پس از تکمیل تحصیلات در این دو دربند و امامزاده قاسم شمیران واقع
مرحوم مرتضی خان مدیر مدرسه عاری بود ولی مقالات طنزآمیز به کار فرهنگی ادامه داد و همسرش مرکز آموزشی پیشرفته آن دوران ،به لَ َبب لبو لَ َبب لبو! شده بود .این روزها زندگی در آن
کمالیه همسایه ما بود و پدرم از ایشان جواهرکلام به آنها رونق خاصی میداد. نیز ،وظیفه معلمی را برعهده داشت. خدمت سازمان گمرک درآمد و چون سید ضیا ء و همه حا ضر ین نواحی مخصوص اعیان و از ما بهتران
دعوت کرد که به خانۀ ما بیایند تا پس از چند سال فعالیت در شرکت هنگام اقامت در جلفا اطلاعات جامع به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط خندیدند ،جز یک نفر که مادرم بود است ولی در آن زمان هر کس در
درباره مدرسه رفتن من با او صحبت نفت ،بار دیگر از آبادان به تهران و وسیعی در زمینۀ زبان و فرهنگ کامل داشت ماموریت گمرک جنوب، و اکنون به صورت معارضی در برابر زمستان در شمیران و دربند ساکن
کند .من در آن مجلس حضور نداشتم بازگشت و مجدداً به انتشار روزنامۀ ارمنی کسب کرد و در همان جا ناحیه خلیج فارس را به او دادند .خود پدر قد علم میکرد .وقتی خندهها بود همه میدانستند علت اصلی آن
ولی دانستم که نتیجه منفی بوده است خود با همان روش تند و انتقادآمیز بود که به تشویق یکی از روحانیون وی در خاطراتش مینویسد« :رئیس تمام شد مادر با قیافه جدی سری تنگدستی است .باغی که پدر اجاره
چون بعد از رفتن مرحوم مرتضی خان مسیحی (کشیش گاراکین) دست کل گمرک بندر معشور (ماهشهر) کرده بود ،باغی بود بسیار مصفا و
پدرم آخوند ملاهاشم را که از طلاب دست زد. به نگارش کتابی در زمینۀ جغرافیای شدم و در آنجا ریاست پستخانه تکان داده گفت: پر درخت (باغ ابجادی) البته در
مدرسه سید نصرالدین بود احضار کرد از سال ،۱3۴۰به بعد ،همکاری تاریخی اصفهان و جلفا زد و نخستین مبارکه را هم به من دادند (سال ـ بله ،لب لبو! زندگی آقا شده لب فصل تابستان ولی هنگام فرا رسیدن
و مرا به دست او سپرد که هر روز به جواهرکلام با مطبوعات وقت ،جنبه اثر خود را به نام «زنده رود» تألیف .»)۱3۰2پس از چند سال خدمت در لبو ،جغجغه ،گلاب شکر و نظائر آن، زمستان سکونت در آنجا مصیبتی بود.
مدرسه سید نصرالدین بروم و خدمت جدی و مستمر به خود گرفت و از کرد .این کتاب با استقبال فراوانی از گمرکات جنوب ،به تهران بازگشت و حضرتعالی (خطاب به سید ضیاء) از آنجا که پدر اصولاً توجهی به وضع
طرف شادروان عباس مسعودی مدیر و سوی مجامع علمی و ادبی روبرو شد در وزارت آموزش و پرورش که در آن ملاحظه بفرمائید این زندگی ماست زندگی ،خانه ،مسکن ،منزل نداشت،
ایشان کتاب امثله بخوانم. صاحب امتیاز مؤسسه اطلاعات دعوت و به راستی از همان زمان بود که کار زمان «وزارت معارف و اوقاف و صنایع در ِچلّه زمستان باید سر کوه باشیم، وقتی زمستان فرا میرسید به اصطلاح
اما چقدر دشوار بود« :ضربن یعنی شد که با نشریات آن مؤسسه همکاری نویسندگی ،تألیف ،ترجمه و مقاله مستظرفه» نام داشت به سمت معلم نه فکر خانه ،نه فکر زندگی و ساز و
زدن گروه زنانی که هر آینه غایب کند .وقتی جواهرکلام به مؤسسه و مشاور استخدام شد .پس از چندی معروف از جایش تکان نمیخورد!
بودند و حضور نداشتند :یک کلمه اطلاعات راه یافت در تمام نشریات نویسی را به طور جدی آغاز کرد. باخانم شمس الملوک بهرامی که او نیز برگ ،همین لب لبو! روزی که سید ضیاء به این منزل
عربی یک سطر ترجمه» همه را وابسته به آن مطلب مینوشت، تحصیلات خود را در کالج آمریکایی در اینجا سید ضیاءالدین با قیافهای آمد ،روزی برفی بود .دانههای
هم میبایست ندانسته حفظ کنیم! ولی شاهکار نوشتههایش ،در ستون جواهرکلام نویسنده دخترانه تهران به پایان رسانده بود، بسیار جدی و آهنگی رسا و شمرده درخشان برف بر روی شاخههای
خوشبختانه آخوند ملاهاشم بزودی انتقادی اطلاعات روزانه بود ،این وصلت نمود .از آنجا که جواهرکلام برهنه درختان منظرۀ بسیار زیبائی به
زحمت را کم کرد و در یک شب مقالات که هم جنبه اجتماعی داشت علی جواهرکلام استعداد خود را با فرهنگ غرب و زبانهای انگلیسی چنین گفت: وجود آورده بود .به محض آنکه سید
عروسی که در همان محله اتفاق و هم مخالف خوانی با دولت وقت، در عرصۀ نویسندگی از سال ۱3۱2 و روسی آشنایی کامل داشت ،وزارت ـ بله خانم حق با شماست ،خداوند ضیاء وارد محوطه باغ شد نظری به
افتاده بود بعد از صرف شام کنار سفره مانند گذشته مورد توجه عامه مردم نمایان ساخت و هنگام بازگشت از معارف پس از چند سال ،او را به سمت بزرگ همۀ استعدادها را یکجا به یک
به قول یکی از بچه محلهها بیچاره تا قرار گرفت زیرا وی قلم شیرینی داشت اصفهان و جلفا به شیوهای ج ّدی مدیر مدرسۀ ایرانیان به گرجستان، نفر نمیدهد ،این قلم شیرین ،این اطراف انداخته گفت:
که به زبان مردمی ،آن هم آمیخته با دست به پژوهش و ترجمه و تألیف زد. در شوروی سابق ،اعزام داشت تا به حافظه نیرومند ،این اطلاعات وسیع ـ منزلتان عجب منظره زیبائی دارد
شکمش سیر شد جانش در رفت! طنز و ضربالمثلهای قدیمی مطلب با آنکه هنوز در خدمت وزارت معارف ایرانیان و ایرانی تباران آنجا زبان و و سایر مزایا کمتر یکجا نصیب کسی
بعد از رحلت آخوند ملاهاشم ،مرا (آموزش و پرورش) بود و با کتاب و ادبیات فارسی بیاموزد ،این مدرسه میشود ،حالا که نصیب ایشان شده، پدر فوراً در جواب گفت:
به مدرسه «ثروت» واقع در آخر بازار مینگاشت. فرهنگ و به قول قدیمیها تعلیم در شهر تفلیس ،مرکز گرجستان به قول عبید زاکانی لاجرم از عقل ـ ُمف ِت صاحبش ،ما اجارهنشین
«اُرسی دوزها» گذاردند .این مدرسه و تعلم سر و کار داشت ،با اینهمه، بنیانگذاری شد و «اتفاق ایرانیان» هستیم و خوشنشین ،ولی حق با
هم مثل مدرسه کمالیه از مدارس من هم معلم بودم چون ،ادامۀ این خدمت مانع کارهای معاش محرومند! حضرتعالی است برف اینجا را خیلی
مهم و قدیمی تهران محسوب میشد پژوهشی وی بود ،خدمت در معارف را نام گرفت. علی جواهرکلام در سال ۱2۷۵
و حالا نمیدانم وزارت فرهنگ چه افتخار دارم که نیم قرن پیش شغلم رها کرد و بهخدمت وزارت امور خارجه ادارۀ یک سازمان آموزشی (دبستان خورشیدی در یک خانواده روحانی در زیبا کرده:
اسمی به آن مدرسه داده است .استاد معلمی بود .دوست عزیزی که مرا به درآمد و در آنجا ،هم به ترجمۀ کتبی و دبیرستان) برای ایرانیان مقیم جنوب شهر تهران و در محلۀ پاچنار
معظم جناب شیخ محمد عبده در آن این راه خیر کشانید مرحوم مرتضی و هم شفاهی میپرداخت و با وقت قفقاز که در حقیقت قلمرو شوروی (ملک آباد) به دنیا آمد .پدرش شیخ توی این برف چه خوبست اَلو ،آی
مدرسه عربی تدریس میکرد .مرحوم کشوری است .من و آن مرحوم و آزادی که داشت شروع به ترجمه سابق به حساب میآمد کاری بسیار حسن ،امام جماعت محله ،نواده شیخ
میرزا عباسقلی خان قریب (مترجم آقای سید محمد علی جمالزاده حساس و پرمسؤولیت بود .وی وظیفه محمد حسن صاحب جواهر ،روحانی گفتی!
الممالک) از دانشمندان برجسته ، به قول معروف بچه محله بودیم و کتابهای گوناگون نمود. داشت زبان و فرهنگ فارسی را در معروف از رهبران فرقه شیعه ملقب
معلم فرانسه بود .مرحوم میرزا محمد انتهای پاچنار و نزدیک بقعه متبرکه در زمینۀ مطبوعاتی هم فعالیت آنجا آموزش و گسترش دهد و طبعاً به خاتم الفقهاء بود .وی همان کسی یک بغل نیم بغل هیزم مو ،آی گفتی!
علی خان فروغی (ذکاءالملک) در سید نصرالدین منزل داشتیم .حالا آن داشت و نخستین نشریهای که منتشر گرایش به ملیت ایرانی نیز در آن است که با نگاشتن ۴۵جلد کتاب در
کلاسهای بالا تاریخ تدریس میکرد. محله به اسم خیابان خیام شهرت دارد کرد «نامه ری» نام داشت و مجلهای دوران زندگی ،فقه اسلامی را تکمیل این شعری بود از شاعران چپی،
من در اینجا مجدداً با مرحوم کشوری کرد و جنبه کلاسیک به آن داد .نام سید ضیاء همینطور که وارد ساختمان
همشاگردی شدم و این دوستی و انس کتاب وی «جواهرالکلام» بود و در
تا پایان دوره مدرسه ادامه داشت و از نتیجه نام خانوادگی این دودمان هم میشد گفت:
این پس هر دو در مدرسه «ایمان» ـ شما به اشعار و نوشتههای
جواهرکلام گردید.
معلم شدیم. علی جواهرکلام در خردسالی ،هم مخالفان ما هم توجه دارید؟
پدر و هم مادر خود را که بانویی از پدر پاسخ داد:
دنباله دارد
ـ من شیفته و عاشق شعر زیبا
هستم ،از هر کس که میخواهد باشد
حتی اگر به خود من ناسزا بگویند!
حالا دیگر همه وارد اتاق شده و
نشسته بودیم ،پدر در دنباله صحبتش
گفت:
ـ مثل ًا ملاحظه بفرمائید این شعر
چقدر زیباست و چه وزن و قافیه
محکمی دارد:
«شب به رنگ ّی و روز رنگ دگر
از جواهرکلام رسواتر!»