Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفنم ـ شماره ۲۸۴ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷50
جمعه 2تا پنجشنبه 8آبانماه ۱۳۹۹خورشیدی
سؤال بیجای من تعجب کرده گفتند خاطراتی از علی جواهر کلام ـ به کوشش فرید جواهر کلام (بخش پایانی) مدرسۀ مبارکۀ «ایمان» پنجاه ساه
عجب ،چرا شما متوجه نکته نیستید. قبل یا قدری هم پیشتر در نزدیکی
مگر نه در اصطلاح دیپلماسی فارسی روزی که جناب وزیر از مدرسه «ایمان» «گذر مهدی موش» که حالا به خیابان
دولت انگلیس را دولت فخیمۀ انگلیس بازدید کرد شاهپور میخورد ،چارسوئی بود که آن
میخوانند .بنابراین آقای ایدن هم که را چهارسو چوبی میگفتند و تا آنجا
نمایندۀ دولت فخیمه انگلیس است شادروان علی جواهر کلام به عنوان که من میدانم در تهران سه چار سوی
باید جناب افخم باشد! بنده هم روی نویسنده ،مترجم و روزنامهنگار اشتهار
این دلیل محکم ،در مجله اخبار هفته، داشت اما در زندگی هشتاد سالۀ خود مشهور بوده و هست از این قرار:
آقای ایدن را با عنوان نوظهور جناب ( 1350ـ 1۲۷5شمسی) به کارهای
مختلف از معلمی تا عضویت وزارت امور 1ـ چهارسو بزرگ
افخم مفتخر ساختم. خارجه پرداخت .او به زبانهای عربی،
انگلیسی ،روسی تسلط کامل داشت و چهارسو بزرگ که از یک طرف به بازار
دربدر به دنبال دیپلمه خاطراتش همان قدر شیرین و خواندنی پالان دوزها و بازار آهنگرها و از طرفی
دیگر به گذر «لوطی صالح» و از سمتی
در سال ۱۳۱۷بهموجب قانون مصوب است که نوشتههایش. به چارسو کوچک و از سمتی دیگر به
مجلس شورای ملی قرار شد صد و ده فرید جواهر کلام ،یکی از دو فرزند بازار بینالحرمین منتهی میشود .سابق
جوان دیپلمه که سنشان از بیست سال علی جواهر کلام ،خاطراتی از پدر خود بر این سقف و دیوارهای چهارسو بزرگ
بیشتر نباشد برای تکمیل تحصیلات به علاوه گزیدهای از مقالات وی در کتابی با مجالس رزم رستم و داستانهای
عالیه به خارج اعزام شوند .آن موقع کم حجم اما خواندنی گردآورده است. شاهنامه نقاشی شده بود و در چهار
مرحوم اعتمادالدوله قراگزلو وزیر معارف ما از این کتاب ،فصلی را که به نشست طرف چهارسو چهار سکوی بلند بوده
بود .وزیر در روزنامهها اعلام کردند که و برخاستهای دوستانه جواهر کلام با که ده دوازده پله میخورد .این سکوها را
جوانان دیپلمه با مدارک تحصیلی به تنی چند از مشاهیر ادبی و مطبوعاتی «پایتختداروغه»میگفتند.زیرسکوها
وزارت معارف بیایند تا ترتیب حرکتشان همزمان خود ،از جمله صادق هدایت، دخمههای تنگ و تاریکی بود که آن را
داده شود .علاوه بر اعلام در جراید، محمد مسعود ،محمد قزوینی ،احمد «دوستاق خانه» یعنی زندان مینامیدند
بخشنامه هم به شهرستانها فرستاده کسروی و صادق سرمد اختصاص دارد و مقصرین سیاسی و غیرسیاسی را با
و از جوانان دیپلمه دعوت کردند؛ ولی برای مطالعۀ شما برگزیدهایم که در چند کند و زنجیر در آن دخمهها حبس
تابستان تمام شد و عده کافی بهدست میکردند .این دخمهها دو سه پنجرۀ
نیامد .برای رفع این مشکل ،قرار شد شماره میخوانید. آهنیبهچهارسوداشت.شبهایجمعه
میزان سن و سال را از میان بردارند زندانیانپشتاینپنجرههامیآمدندواز
و هرکس که دیپلم دارد با هر سن و بود بدون معطلی قبول کرد و در آن حسن رشدیه ،مرحوم فخرالاشراف، بچهها را نیمهسیر میگذارد و غالب و کاسبی خراب است پول و پله پیدا مردم گدائی میکردند و مامورین زندان
سالی که هست خود را معرفی کند .اما روزگار کمپولی ،بعد از سه روز ،صد مرحوم بهجتالعلماء دزفولی مدیر روزها اولیای بچهها داد و بیداد راه نمیشود ،بیائید جنس بردارید» ما بعد از وضع «عوارض زندان» باقیمانده
این چارهاندیشی هم فایده نکرد و عده تومان را رساندند .خدا رحمتش کند. مجله و انجمن معارف ،معمم بودند اما میانداختند که چرا بچهها را گرسنه به هم ناچار ناهار را در مدرسه میماندیم را به آنها میدادند .هر سال روز عاشورا
لازم تهیه نشد .بالاخره کمیسیونهایی حاج مدیر از آن پول چندتا نقشۀ مرحوم میرزا اسمعیلخان ناصحالملک خانه میفرستید.بعد از صرف ناهار ،زنگ و بابت حق التعلیم از دکان بقالی به دستههایقمهزنسرچهارسومیآمدند
تشکیل شد که راه حلی پیدا کنند .چون جغرافیا و دو سه تا کره و جعبه پرگار و کلاه بسر داشت .بهخدا قسم هنوز که نماز را میزدند .میرزا بابا اذان میگفت. مناسبت فصل ،ماست و خیار یا سرکه و آزادی زندانیان را تقاضا میکردند.
مدارس خارجی فقط در اوایل پاییز چند صندلی برای مدرسه خرید و یکی هنوز است من برای فداکاری و عشق اگر هوا خوب بود بچهها با آب حوض شیره میخریدیم ،اما بقال بیانصاف به زندان بانهای ناقلا هم یکی دو روز پیش
دانشجو میپذیرند سرانجام نظر بر آن پنج تومان هم به معلمین انعام داد .این و علاقۀ این ذوات مقدسه به پیشرفت وضو میگرفتند .و اگر هوا خوب نبود با این جیرهخواری هم راضی نمیشد و از عاشورا زندانیهای واقعی را به جای
شد که از دانشجویان ایرانی مقیم خارجه تشریففرمایی جناب وزیر سبب شد که تعلیم و تربیت غبطه میخورم که چرا اجازۀ حاج مدیر همه تیمم میکردند هر ماه بهانهای میگرفت تا آنکه بالاخره دیگر میبردند و چند بیگناه ژولیده را به
که به خرج خودشان تحصیل میکنند ما هم به وزارت معارف پا باز کنیم. خودم یا همکارانم موفق نشدیم هزار و به نمازخانه یعنی همان اتاق شیخ جای آنها میگذاردند و روز عاشورا به قمه
کمک بطلبند و آنان را بهخرج دولت گاه با حاج مدیر و گاه بدون ایشان به یک صمیمیت و تقوی و شوق و علاقۀ ابوالخیرمیرفتندکهبچههامشغولنماز روزی به من گفت: زنهای خون آلود تحویلشان میدادند.
و بهعنوان دانشجویان رسمی وزارت وزارت معارف میرفتیم .وزارت معارف بودند .بنده و مرحوم کشوری و حاجی «آمیرزا شما چه معلمی هستید؟ چه
معارف بپذیرند .همین کار را هم کردند آن روز چندان طول و تفصیل نداشت. آن بزرگواران را کسب کنیم. مدیر و میرزا بابا و شیخ ابوالخیر هم در پولی از من میخواهید؟ این بچه چهار ۲ـ چهارسو کوچک
و کمبود دیپلمههای داخله ایران با ثبت دو سه بالاخانه در عمارت قدیمیساز باری ،حاج مدیر سخت به دامان این گوشۀ دیگر اتاق به نماز میایستادیم. سال است مدرسه میآید .هنوز بلد
نام دانشجویان ایرانی مقیم خارج جبران دارالفنون ،محل وزارت معارف بود و آقایان چسبیده بود که روزی جناب وزیر حاجی مدیر میگفت (و چه خوب نیست طهارت بگیرد .من یک شاهی این چهارسو که حالا هم هست از
شد.این جریان مربوط به سال ۱۳۱۷ عدهای فداکار و معارفخواه واقعی با را به مدرسه ایمان بیاورند .آن مردان میگفت) شاگردها که نماز خواندن ما طرفی به بازار بزازها و از طرفی به بازار
بود .اما امسال نزدیک به صدهزار دختر حقوق بسیار ناچیز و آن هم نامرتب نیکوکار هم که میدانستند آمدن وزیر را میبینند بالطبع نمازخوان میشوند و تاوان پس نمیدهم!» «امامزاده زید» و از دو طرف دیگر به
و پسر دیپلمه برای شرکت در کنکور مثل مؤمنین اولیه صدر اسلام هدفی معارف به گذر مهدی موش و چهارسو ثواب همین کار برای هفت پشت شما بنده و مرحوم کشوری به حاج مدیر کوچه پشت بازار ارسی دوزها و چهارسو
اسم نوشته و در واقع امسال نسبت به جز خدمت به مردم نداشتند .افسوس چوبی وسیلهای برای تشویق مردم و کافی است .پس از انجام مراسم نماز، مراجعه کردیم و ایشان با ما قرار بزرگ منتهی میشود .از ممیزات
آن سال تعداد دیپلمهها هزار در هزار که امروز از آن دار و دسته اثری نیست، پیشرفت معارف است ،این خواهش زنگ میزدند و شاگردها به کلاس گذاشتند که هر روز بعد از تعطیل برجسته این چهارسو یکی هم این بود
فقط نخالههای بدردنخوری امثال حاجی مدیر را پذیرفتند .قرار شد در مدرسه دو قران نقد به ما بپردازند با که در ایام محرم دستههای سینه زن
بالا رفته است. بنده باقی ماندهایم که بود و نبودمان یکی از روزهای اوایل بهار موقع عصر میرفتند. این حساب ماهی شش تومان حقوق سر این چهارسو بهم میرسیدند و هر
جناب وزیر ما را سرافراز کنند .حاجی هفتهای دو روز ،بعدازظهرها اتاق ما به ماهی پنج تومان (بی سوخت و یک از سردستهها از رقیب میخواست
ماجرای الاغ قانونی علیالسویه است... مدیر و میرزا بابا و شیخ ابوالخیر از نظر نمازخانه و سفرهخانه اتاق مشق خط سوز) تسعیر شد .چون چهار جمعه را که راه بدهد تا دسته بگذرد و چون
تشریفات ،محاسن خود را مفصلا رنگ میشد و مرحوم کاتبالخاقان که خط که حقوق نمیگرفتیم و ماهی یک روز هیچکدام حاضر به راه دادن نمیشدند
سال ۱۳۰2من رئیس گمرک بندر جناب افخم آقای ایدن! و حنا بسته بودند؛ ضمناً عمامۀ مرحوم و خلق بسیار نیکی داشت به شاگردان عزاداران عماریها را که پر از قمه و
معشور بودم و پستخانۀ مبارکۀ بندر شیخ ابوالخیر هم که مدتها صابون تعلیم خط میداد .معمولا بعدازظهرها هم به طور متوسط تعطیل داشتیم! قداره و گاهی هم ششلول بود زمین
را هم اداره میکردم .بندر معشور آن در سالهای 22ـ ۱۳2۰دولت و نخورده بود مثل شکوفۀ سفید شد. دو زنگ درس داشتیم و همین که زنگ میگذاردند و به جان هم میافتادند تا
روز همین بندر ماهشهر فعلی است که مطبوعات ایران برای احقاق حقوق حیاط مدرسه را چادر زدند و بسیاری از مرخصی را میزدند دوباره شاگردها در مختصری از جریان مدرسه بالاخره یکی از دستهها غالب میشد و
امروز از بندرهای معتبر ایران است و ایران از شرکت سابق نفت انگلیس اولیای شاگردان را دعوت کردند .میرزا حیاط جمع میشدند (البته اگر هوا
دارای تمام تجهیزات یک بندر مدرن تقاضای غرامتهایی میکردند و چون بابا از حسینیۀ امیربهادر یک سماور دو خوب بود) میرزا بابا مثل صبحگاهان صبح که به مدرسه میرفتیم قریب جلو میافتاد.
میباشد .کشتیهای بزرگ نفتکش مناطق نفتخیز وضع نامساعدی داشتند شیرۀ بزرگ و مقدار زیادی استکان و دعای فرج را میخواند بعد شاگردها نیم ساعت منتظر میشدیم تا همۀ
اقیانوسپیما بهآسانی کنار بندر ماهشهر برای بهبود حال کارگران ایرانی هم نعلبکی عاریه گرفت .جای شما خالی میرفتند .من و مرحوم کشوری یک شاگردان میآمدند« ،زنگ دعا» را 3ـ چهارسو چوبی
لنگر میاندازند .نیم قرن پیش ،این بندر پافشاری داشتند .این جریانات در یک خوانچه شیرینیهای رنگارنگ دوهزاری نقره که حالا دو تومان میزدند ،میرزا بابا رو به قبله میایستاد
بهقدری خراب بود که کشتی موتوری پارلمان انگلیس سر و صدا راه انداخت و (مسقطی ،پشمک ،قرص آبلیمو ،نان ارزش دارد از حاج مدیر دست لاف و دستها را مقابل صورت میگرفت و این چهارسو که سقف آن با چوب
نمیتوانستبهمعشوربیایدچوناسکله در نتیجه آقای آنتونی ایدن که آن وقت برنجی ،نان ولیعهدی و غیره) از بازارچه میگرفتیم و مرخص میشدیم و بلند بلند «دعای فرج» را میخواند و شیروانی ساخته شده بود در انتهای
نبود ،لنگرگاه نبود ،وسیلۀ بارگیری نبود. نمایندۀ مجلس عوام بود مأموریت یافت قوامالدوله آوردند .در شورای معلمین با یک خوشحالی فوقالعاده تا آخر و شاگردها هم آمین میگفتند ،بعد گذر مهدی موش قرار داشت و از
فقط گاهگاهی کشتیهای بادی از کویت که به آبادان و نقاط نفتخیز خوزستان راجع به میوه صحبت شد ،حاج مدیر خیابانشاپور(خیابانفرمانفرمایآنروز) حاجی مدیر زنگ میزد و شاگردها به بناهای «آلامد» آن روز محسوب
مقداری قند و شکر میآوردند و گندم و سفر کند و از نزدیک اوضاع را ببیند. گفتند در تفرش این فصل را «گدابهار» میآمدیم و یکی سیصد دینار بلیت کلاس میرفتند .کلاس اول را با زیلو میشد .مدرسۀ مبارکۀ ایمان دو سه
جو میبردند .پست بندر معشور هم از آقای ایدن به آبادان آمد ،من آن موقع میگویند و چون غیر از چغاله بادام و واگون میخریدیم و سواره به منزل فرش کرده بودند .مرحوم شیخ ابوالخیر قدمپایینتر از اینچهارسودر یکخانۀ
راه خشکی با الاغ به محمره (خرمشهر) نشریات فارسی شرکت نفت را اداره کاهو میوۀ دیگری بهدست نمیآید ،از میرفتیم و اگر هوا مساعد بود پیاده با عبا و عصا و عمامه روی تشکچه قدیمی ساز بیرونی اندرونی بود .مدیر
میرفت و هر روز جمعه فراشباشی میکردم که یکی بهنام خبرهای روز و میوه صرفنظر میکنیم و چون هوا سرد از زیر بازارچه قوامالدوله و گذر معیر مینشست و قریب سی چهل بچه روی مدرسه مرحوم حاج میرزا مرتضی قلی
گمرک سوار الاغ میشد و تفنگ دیگریبهناماخبارهفتهانتشارمییافت. و بارانی است از سکنجبین و شربت وگذر قلی و پاچنار به محلۀ خودمان زیلو دور تا دور او جمع میشدند و درس تفرشی بود که بنا به گفته خودش ابتدا
دولول تهپری بهدوش میانداخت و با روز ورود ایدن ،رؤسای ادارات دولتی هم چشم میپوشیم و همان چائی و (سیدنصرالدین) میرسیدیم .مرحوم طلبه بوده و بعد عارف و درویش شده
یک سفره نان و یک مشک آب حرکت ایران و کارمندان عالیرتبۀ شرکت نفت شیخ ابوالخیر اگرچه در مدرسه شیخ آغاز میگشت. و بالاخره در سلک اهل معارف آمده و
میکرد و هفته بعد برمیگشت ،اما در فرودگاه بهاستقبال رفتند .من هم شیرینی کافی است! عبدالحسین حجره داشت ولی بیشتر «الف بهصدای بالا اَ ...الی آخر». با فروش دو حبه ملک خود واقع در
بدبختانه الاغ سقط شد .پست هم که برای تهیه گزارشی که باید در اخبار شاگردها با لباسهای جور بهجور (قبای شبها مخصوصاً فصل زمستان را در در کلاسهای دو و سه و چهار ،هم میز طرخان (یا ترخوران) علیایی تفرش،
تعطیلبردار نبود و ناچار فراشباشی را هفته منتشر کنم جزء دیگران در بلند و عمامه ـ کمرچین و کلاه فینۀ همان کلاس اول میماند و چون کلاس و نیمکت و هم زیلو بود .خود حاجی مدرسه ایمان را پایه گذاری کرده است.
با الاغ کرایه به خرمشهر فرستادم و از فرودگاه حضور داشتم .ایدن در ساعت قرمز و سفید ،شبکلاه ترمه با عبا و اول جای بخاری نداشت آن مرحوم مدیر در همۀ کلاسها همه چیز درس من و مرحوم کشوری معلم این مدرسه
رئیس پست ایالتی اجازه خواستم که معین وارد شد .بهانگلیسی و فارسی بیعبا با گیوه یا ارسی و نعلین) در از مدرسه شیخ عبدالحسین کرسی میداد .میرزا بابا هم بهاصطلاح امروزی بودیم و از همقطاران آن دوره ما یکی
الاغ تازهنفسی بخرم .آقای رئیس پست اطراف حیاط صف کشیدند .معلمین میآورد و همانجا کرسی میگذاشت، دانشیار محسوب میگشت و دنبال مرحوم میرزا رضا خان مهندس بود و
ایالتی مراتب را به مرکز (تهران) اطلاع خطابههای خیرمقدم خوانده شد. شاگردها بهنوبت دست و پایشان را گرم معلمین به کلاس میآمد و بهعنوان دیگر مرحوم شیخ ابوالخیر اشتهاردی
داد و بعد از چهل پنجاه روز ،نامهای ایدن خوب فارسی میدانست و نزد هم جلو صفها ایستادند. میکردند و کنار میرفتند و حاجی مدیر تالی مقرب (رپهتیتور) با زبان سادهتری و دیگر مرحوم کاتب الخاقان معلم
به این شرح بهدست من رسید :آقای مرحوم پروفسور ادوارد براون فارسی درشکه آقای وزیر تا ته خیابان از بابت پول سوخت (سالی پنج تومان) موضوع درس را برای شاگردان بیان مشق و دیگر مرحوم سیدعلی معلم
رئیس کل گمرک و پست بندر معشور: آموخته بود و در مجالس میهمانی که در بلورسازی آمد و از آنجا یکی دو سه پس که از شاگردان میگرفت چند من خاکه میکرد .یک روز من در کلاس چهارم فرانسه .ناظم و فراش و دفتردار مدرسه
برای خرید الاغ جدید مراتب ذیل را آبادان بهافتخار او برپا میشد گاهگاهی کوچه را پیاده طی کردند .حاج مدیر زغال برای کرسی شیخ ابوالخیر نیاز دیکته میگفتم .میرزا بابا مثل همیشه مردی بود به نام میرزا باب که علاوه بر
به مناسبتی از سعدی و مولوی ابیاتی تا بالای چارسوی چوبی به استقبال میکرد .خلاصه اگر بخواهم جریان را توی کلاس آمد و یواشکی در گوش من شغلهای مذکور ،در مسجد «قندی»
در نظر بگیرید. به زبان میآورد .بههرحال در روز ورود رفت .همین که جناب وزیر و همراهان بنویسمبایدکتابیتألیفکنم.حالابرای گفت« :آمیرزا ،چرا حروف را از مخرج هم سمت مؤذنی داشت .من و مرحوم
۱ـ موضوع سقط شدن الاغ را طی او به آبادان ،آقای رئیس انجمن شهر وارد حیاط شدند ،مرحوم شیخ ابوالخیر حسن ختام ،گذشتۀ خود را به داستان اداء نمیکنید ،اینطور که شما دیکته کشوری در کلاسهای سه و چهار
صورتمجلسی تنظیم کنید و به امضای که میدانست ایدن فارسی بلد است فریادکشید :بهسلامتی حضرت اشرف ،و میگویید تا قیامت هم املای بچهها (مدرسه بیش از چهار کلاس نداشت)
معتمدان محلی و رؤسای ادارات خطابهای به فارسی نوشته و در فرودگاه ایشان از شاگردان وپدرانشانو معلمین تشریففرمایی وزیر پایان میدهم. درست نمیشود ».بعد خودش کتاب
اظهار تفقد نمودند و احوالپرسی کردند. را از دست من گرفت و کلمات را با فارسی و دیکته درس میدادیم.
برسانید و به ادارۀ ایالتی بفرستید. قرائت کرد .عنوان خطابه چنین بود: یکاستکانچاییوقدریشیرینیمیل تشریففرمایی وزیر مخرج عربی (طاء و ضاد و ثاء و غیره) حقوق ما در ابتدا هر کدام ماهی شش
2ـبارعایتمناقصهوتنظیمصورتمجلس، جناب افخم آقای ایدن ،باقی مطالب کردند و پس از تحقیق از وضع مدرسه اداء کرد .نتیجه آن بود که بچهها خیلی تومان بود .به این ترتیب که آخر هر ماه
الاغ راهواری خریداری کنید. همان حرفهای عادی خوشآمد بود. به رئیس محاسبات که همراهشان بعضی از آقایان معارفی گاهگاه مرحوم «میرزابابا» شش تومان قبض
۳ـ حداکثر قیمت الاغ بیست و پنج سپس عین خطابه را به من داد که بود دستور دادند از محل اوقاف صد بهعنوان تفتیش از طرف وزارت معارف کم غلط داشتند. شهریه به ما میداد و ما به شاگردان
در اخبار هفته چاپ کنم .بنده فقط تومان به مدرسۀ ایمان جایزه بدهند. و اوقاف و صنایع مستظرفه به مدرسه موقع ظهر ،ناهار بعضی از بچهها را خود میدادیم تا آن را به اولیای خود
تومان است. در عنوان خطابه اشکال داشتم که چرا مرحوم معیرالملک رئیس محاسبات که ایمان سر میزدند و تا آنجا که یادم میآوردند به سفرهخانۀ مدرسه که بدهند و برای ما پول بیاورند .باور کنید
4ـ نتیجه را سریعاً به ادارۀ ایالتی مرقوم ایدن جناب افخم شده و حل معما را همشهری حاج مدیر و مرد نیکخواهی هستبیشترآنهامثلمرحومحاجمیرزا همان کلاس اول و اتاق درس مرحوم تا آخر ماه دیگر ،آن شش تومان را به
از رئیس انجمن خواستم .ایشان از این شیخ ابوالخیر بود .این اتاق سرقفلی زحمت وصول میکردیم و گاه هم
دارید. داشت چون هرکس سرپرست ناهارخانه یکی دو تومان آن به کلی سوخت
۵ـتخلفازدستورموجبمسؤولیتاست. میشد شکمی از عزا درمیآورد و بیچاره میشد .مثل ًا یکی از مشتریهای بنده
پس از رسیدن این نامه ،من تمام پسر ده دوازده سالهای بود که پدرش
دستورات را مو به مو اجرا کردم ،ولی سر چهارسو دکان بقالی داشت .من هر
افسوس الاغی با آن ممیزات بهبهای روز که کنار دکان بقالی میگذشتم
2۵تومان فراهم نمیشد .لذا برای رفع بعد از سلام و تعارف و احوالپرسی با
اشکال ،ده تومان از کیسۀ خودم روی زبان ملایمی مطالبۀ پول میکردم.
آن 2۵تومان گذاردم .الاغ مطلوب را بقال میگفت« :آمیرزا این روزها کار
طبق مقررات خریدم و بهاین ترتیب
پروندۀ الاغ قانونی پست بسته شد.