Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۹۱ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه‌‪ - Page‌14‌-‌14‬شماره‌‪‌1۷5۷‬‬
                                                                                                                                                                                         ‫جمعه ‪ 21‬تا پنجشنبه‪ 27‬آذرماه ‪1۳99‬خورشیدی‬

‫رفتم‪ ،‬خواستم کرایۀ درشکه را بدهم اما‬                                                                                                               ‫خاطراتی‌از‌هنرمندان‬                   ‫تابستان سال ‪ 1۳1۵‬اولین شمارۀ روزنامۀ‬
‫هر چه جیبهایم را گشتم پولی پیدا‬                                                                                                                    ‫‌نوشته‪‌:‬پرویز‌خطیبی‬                   ‫فکاهی توفیق بدستم رسید‪ .‬روزنامهای با قطع‬
‫نکردم‪ ،‬بگمانم کیف پولم را گم کرده باشم‪.‬‬                                                                                                                                                  ‫میانه و صفحات کم که یک دنیا مطلب را در‬
‫حالت به خاطر شغلی که در شرکت‬                                                                                                                ‫ابوالقاسم‌حالت‪:‬‬                              ‫خود جا داده بود‪ .‬من همانجا‪ ،‬سر پل تجریش‬
‫نفت داشت اغلب رجال و سیاستمداران و‬                                                                                                                                                       ‫تمام اشعار و مقالات توفیق را خواندم و غرق‬
‫مدیران شرکتها را میشناخت‪ .‬در آبادان‬                                                                                                        ‫«ای‌تف‌‬
‫خانۀ قشنگی در اختیارش گذاشته بودند که‬                                                                                                       ‫بریش‌‬                                                                  ‫در لذت شدم‪.‬‬
‫همراه همسر و فرزندش ماهور در آن زندگی‬                                                                                                     ‫جملۀ‌ایران‌‬                                    ‫توفیق پیش از آن‪ ،‬یک نامۀ ادبی بود که‬
‫میکرد‪ .‬حالت به خاطر عشق و علاقهای که‬                                                                                                                                                     ‫بنیانگذارش حسین توفیق پدر محمدعلی‬
‫به دستگاه ماهور داشت نام اولین فرزندش را‬                                                                                                  ‫فروشها»‬                                        ‫توفیق بطور متناوب آن را منتشر میکرد ولی‬
‫ماهور گذاشته بود‪ ،‬از قضا یکی از جالبترین‬                                                                                                                                                 ‫این نشریه‪ ،‬مثل دهها نشریۀ ادبی دیگر‪ ،‬هرگز‬
‫ترانههای حالت که بوسیلۀ گلپایگانی خوانده‬         ‫متوجه غیبت او نشده بودند و این کار حدود‬      ‫کر میکرد‪ ،‬بر اساس همین موضوع حالت‬           ‫بود بنام مهندس محمدی که بنام مستعار‬            ‫نتوانسته بود دخل و خرج کند‪ .‬گویا دوستان‬
‫شده بنام «مرا بوسهای ده» با آهنگی از اکبر‬                         ‫یکسال به طول انجامید‪.‬‬          ‫قطعه شعری ساخت به این مضمون که‪:‬‬          ‫«طوطی» مقاله مینوشت‪ ،‬خود حالت همیشه‬            ‫توفیق به او پیشنهاد کرده بودند تا در غیاب‬
                                                                                                                                          ‫میگفت‪ :‬اگر چه گفتهاند که کبوتر با کبوتر‬        ‫روزنامۀ فکاهی امید سبک و روش خودش را‬
                 ‫محسنی در ماهور است‪.‬‬             ‫وقتی حالت به تهران آمد‪ ،‬چهرۀ سفیدش‬           ‫«روزنامهفروشها‪ ،‬برای فروش ایران که‬          ‫باز با باز‪ ،‬ولی من نمیدانم دوستی و رفاقت‬
‫نوروز ‪ ۳۶‬که من میهمان یکی از دوستان‬              ‫کمی سیاه و آفتاب خورده بنظر میرسید‪ .‬او‬       ‫البته منظور همان روزنامۀ ایران بود جوش و‬    ‫طوطی با خروس لاری را چگونه توجیه کنم!‬               ‫عوض کند و به فکاهینویسی بپردازد‪.‬‬
‫در هفت گل خوزستان بودم تلفنی با حالت‬             ‫ضمن کار و دریافت حقوق‪ ،‬زبان انگلیسی را‬       ‫خروش زیادی میزنند و من‪ ،‬یعنی شاعر‪ ،‬به‬       ‫بزودی پای من به جلسات هفتگی توفیق‬              ‫خوشبختانه توفیق در لباس جدید خوش‬
‫تماس گرفتم و او اصرار کرد که چند روزی‬            ‫هم آموخت و پس از ورود به تهران فوراً به‬                                                  ‫باز شد‪ .‬در این جلسات نامدارانی چون‬             ‫درخشید و تیراژ چشمگیری پیدا کرد‪ .‬در‬
‫به آبادان بروم‪ .‬از هفت گل با هواپیمای‬            ‫استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمد‬                  ‫یکی از این روزنامهفروشها گفتم‪:‬‬    ‫محمدعلی افراشته و عباس فرات و غلامرضا‬          ‫آن شرایط سالهای قبل از شهریور بیست که‬
‫هشت نفرۀ شرکت نفت عازم آبادان شدم و‬              ‫و در عین حال همکاریاش را با روزنامههای‬             ‫از بهر یک خبر چقدر داد میزنی؟‬         ‫روحانی و بسیاری از دستاندرکاران شعر و‬          ‫آزادی قلم معنی و مفهومی نداشت توفیق‬
‫در فرودگاه حالت را پس از قریب دو سال‬                                                             ‫ای تف بریش جملۀ ایران فروشها‪»...‬‬         ‫نثر فکاهی حضور داشتند‪ ،‬رئیس و سردمدار‬          ‫و یارانش میتوانستند در یک چهارچوب‬
‫درآغوش کشیدم‪ .‬اصرار داشت که آن شب‬                                       ‫مختلف ادامه داد‪.‬‬      ‫در واقع بیشتر اشعار حالت دو پهلو بود و‬      ‫جلسه عباس فرات بود که لباس امور مالی‬           ‫مشخص چیزهایی را که مطابق ذوق مردم‬
‫همراه او و همسرش به خانۀ یکی از اعضای‬            ‫حالت که در یک خانوادۀ متدین به دنیا‬          ‫بقول معروف ایهام داشت‪ ،‬در سالهای ‪ 2۳‬و‬       ‫ارتش به تن داشت و بسیار شوخ طبع و‬
‫شرکت بروم ولی من ترجیح دادم که در‬                ‫آمده بود در کار روزنامهنویسی میانهروی را‬     ‫‪ 2۴‬که شهرداری به چند ناحیه تقسیم شد‬         ‫بذلهگو و حاضر جواب بود‪ ،‬با این حال در طول‬         ‫بود بنویسند و تبسمی بر لبها بیافرینند‪.‬‬
‫خانه بمانم و حالت بخاطر من خیلی زود از‬           ‫ترجیح میداد و هرگز در اشعار و مقالاتش بر‬     ‫و هر ناحیه را یک برزن اداره میکرد‪ ،‬حالت‬     ‫سالها من شاهد بودم که هرگز نتوانست حریف‬        ‫دیدن توفیق با چهرۀ تازه‪ ،‬برای من که‬
‫آن مجلس میهمانی برگشت و تا چهار صبح‬              ‫ضد مقام یا مقاماتی قیام نکرد‪ .‬او در واقع یک‬  ‫به عنوان اعتراض به بهای آب که از مردم‬       ‫حاضر جوابیهای حالت شود‪ .‬این لطیفه که‬           ‫از تعطیل «امید» رنج میکشیدم‪ ،‬دیدار‬
‫در حالی که روی تخت دراز کشیده بودیم‬              ‫شاعر تمام عیار بود و اشعار و مقالات طنزش‬     ‫دریافت میشد شعری ساخت و خطاب به‬             ‫بسیار معروف شده مربوط به حالت است که‬           ‫با عزیزی بود که از ره دور میآمد‪ .‬در آن‬
‫از گذشتهها گفتیم و از آن شبها که در‬              ‫را بیشتر به موضوعات اجتماعی اختصاص‬                                                                                                      ‫تابستان با آنکه در هندسه تجدیدی آورده‬
‫کافۀ شایان واقع در چهارراه حسنآباد جمع‬           ‫میداد‪ .‬حالت نه تنها در طنزگویی چیرهدست‬                             ‫میراب محله گفت‪:‬‬                         ‫شبی به فرات میگوید‪:‬‬          ‫بودم تلاش کردم تا شاید بتوانم شعری درخور‬
‫میشدیم و دوستان مختلف‪ ،‬نویسنده و شاعر‬            ‫بود بلکه در سرودن اشعار جدی نیز با شاعران‬                ‫رو بگو برزنت که هرگز پول‬        ‫ـ آقای فرات‪ ،‬آیا درست است که مردم در‬           ‫توفیق و هم طراز با اشعار شعرای آن بسازم‪ ،‬از‬
‫و سیاستمدار دور تا دور میز ما مینشستند‬           ‫طراز اول عهد خود مصاف میداد‪ .‬غزلیات و‬                                                                                                   ‫حافظ شیراز مدد گرفتم و این غزل آمد که‪:‬‬
‫و حالت سر به سرشان میگذاشت‪ .‬دوستانی‬              ‫مثنویات و قصاید مذهبی فراوان ساخته است‬                        ‫بهر آب نیامده ندهم‪...‬‬                  ‫کنار رود فرات ادرار میکنند؟‬        ‫«یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور»‬
‫چون هراتی که در دوران جنگ یکبار خبر‬                                                           ‫در مورد حاضر جوابیهای حالت روایات‬                                                          ‫غزل حافظ برای من سرمشقی شد و به‬
‫آورده بود که سباستوپل به وسیلۀ متفقین‬                            ‫‌پرویز‌خطیبی‬                 ‫زیادی وجود دارد و این یکی از شوخیها و‬                                                      ‫وجد آمدم تا باستقبال خواجه بروم‪ .‬عصر‬
‫اشغال شد و حالت سالهای سال دست از‬                                                                                                                                                        ‫آن روز شعرم را پست کردم ولی امیدی‬
‫سرش بر نمیداشت که‪ :‬مرد حسابی‪ ،‬چرا‬                ‫و در گذشتهای نه چندان دور در بحثهای‬          ‫ابوالقاسم‌حالت‬                                                                             ‫نداشتم که چاپ شود‪ ،‬توفیق آن زمان عصر‬
‫خبر دروغ میآوری؟! و یا مجید محسنی که‬             ‫مذهبی تلویزیون ملی ایران شرکت و اظهار‬                                                                                                   ‫هر سهشنبه منتشر میشد و من از چند روز‬
‫در جادۀ شهرت افتاده بود و همۀ مشتریان‬                                                                           ‫حاضرجوابیهای اوست‪:‬‬        ‫و فرات یکی از شعرای جوان را که در‬              ‫به انتشار آن مانده انتظار میکشیدم‪ .‬بعد‬
‫کافه او را میشناختند و تحسین میکردند و‬                                       ‫نظر میکرد‪.‬‬       ‫گویا حالت و زینالعابدین مؤتمن و شخصی‬        ‫کنارش نشسته بود نشان میدهد و میگوید‪:‬‬           ‫از ظهر سهشنبه‪ ،‬پیش از آنکه به کلاس‬
‫حالت به شوخی میگفت که‪ :‬ما هم اگر روی‬             ‫در یکی از جلسات هفتگی توفیق‪ ،‬ابوالقاسم‬       ‫بنام بهبودی هر روز در خیابان استانبول در‬    ‫ـ بله‪ ،‬میبینید که همین الان هم اینکار‬          ‫درس تابستانی بروم در ایستگاه تجریش‬
‫صحنه میرفتیم حالا انگشتنما بودیم! و‬              ‫حالت شعری خواند که در آن نام کلیۀ‬            ‫یک مکان عمومی همدیگر را میدیدند‪.‬‬                                                           ‫ایستادم‪ ،‬هر اتوبوسی که میایستاد با هزار‬
‫بالاخره پیشهوری که آن روزها (سال ‪)1۳21‬‬           ‫نویسندگان را برده و همگی را هجو کرده‬         ‫مؤتمن که دبیر کالج البرز بود و نسبت به‬                                   ‫را کردهاند‪.‬‬       ‫چشم مسافرانش را جستجو میکردم تا مرد‬
‫روزنامۀ آژیر را منتشر میکرد و نه تنها شهرتی‬      ‫بود‪ .‬دیوان اشعار او که زیر عنوان فکاهیات‬     ‫من سمت استادی دارد بعلت آشنائی با‬           ‫حالت‪ ،‬در دوران حیات حسین توفیق و‬               ‫روزنامهفروش را که همیشه با یک یغل روزنامه‬
‫نداشت بلکه در فقر و فاقه بسر میبرد و حالت‬        ‫حالت منتشر شد در مدتی کوتاه به فروش‬          ‫روحیۀ حالت هرگز با او شوخی نمیکرد اما‬       ‫همچنین در آغاز انتشار روزنامه به صاحب‬          ‫از شهر میآمد پیدا کنم‪ .‬عاقبت آنکه انتظارش‬
                                                 ‫رسید‪ .‬آنقدر شوخطبع و شیرینبیان بود که‬        ‫بهبودی سعی داشت تا به هر نحو که شده‬         ‫امتیازی پسرش محمدعلی توفیق سردبیر‬              ‫را میکشیدم آمد‪ ،‬روزنامهها را به باجهای که‬
             ‫سر به سرش میگذاشت که‪:‬‬               ‫وقتی همراه مهندس محمدی و سایر دوستان‬         ‫او را مغلوب کند‪ .‬یک روز ضمن قدم زدن در‬      ‫روزنامه توفیق بود و چون قبل از شهریور‬          ‫درست در مقابل ایستگاه اتوبوس واقع شده‬
‫ـ رفیق پیشهوری‪ ،‬در زندان سیاسی که‬                ‫به گردش و تفریح میرفت آنها را به ستوه‬        ‫خیابان استانبول‪ ،‬بهبودی از حالت میپرسد‪:‬‬     ‫بیست مطالب منتشره در جراید از طرف ادارۀ‬        ‫بود تحویل داد و من دو قرانی عرق کرده را که‬
                                                 ‫میآورد‪ .‬مهندس محمدی میگفت‪ :‬یک شب‬                                                         ‫مطبوعات سانسور میشد‪ ،‬حالت هر هفته و‬            ‫ساعتها در مشتم فشرده بودم به روزنامهفروش‬
 ‫بودی ساز و ضربی هم وجود داشت یا نه؟‬             ‫ساعت ‪ 2‬صبح حالت را که حالتی خوش‬                          ‫ـ حالت‪ ،‬آلتت چطور است؟‬          ‫شاید هر روز ناچار بود که به این اداره مراجعه‬   ‫دادم و یک شماره توفیق خریدم‪ .‬صفحات اول‬
‫حالت در سالهای پیش از انقلاب مقالات‬              ‫داشت در خیابان نادری به طرف خانهاش‬                 ‫و حالت به سرعت جواب میدهد‪:‬‬            ‫کند و اشعار و مطالبی را که مهر روا بر آنها‬     ‫و دوم و سوم را ورق زدم‪ ،‬خبری از شعر من‬
‫انتقادی ـ اجتماعی مینوشت و در روزنامۀ‬            ‫فرستادم و خودم به سمت چهارراه یوسفآباد‬                                                                                                  ‫نبود‪ ،‬به دو صفحۀ وسط نگاه کردم زیر شعر‬
‫کیهان به چاپ میرسانید‪ .‬مجموعه مقالات او‬          ‫حرکت کردم‪ .‬اما ناگهان دیدم کسی غزل‬                   ‫ـ بد نیست‪ ،‬رو به بهبودی است!‬            ‫خورده بود بیاورد و به چاپخانه بفرستد‪.‬‬      ‫«خروس لاری» شعر من چاپ شده بود‪ ،‬با‬
                                                 ‫خوانان پشت سرم قدم بر میدارد‪ .‬نگاه کردم‬                       ‫***‬                        ‫پس از شهریور ‪ 1۳2۰‬که به مطبوعات‬
     ‫بعداً به صورت کتابهایی منتشر شد‪.‬‬            ‫حالت را دیدم که دنبال من میآمد‪ ،‬با اصرار‬                                                 ‫آزادی داده شد‪ ،‬اولین کاریکاتوری که من‬                                    ‫امضای خودم‪:‬‬
‫شاید عالم طنز و طنزنویسی صد سال یکبار‬            ‫فراوان او را به طرف خانهاش برگرداندم ولی‬     ‫اوائل سال ‪ 2۵‬حالت با یک کمپانی‬              ‫کشیده بودم در صفحۀ اول توفیق به چاپ‬              ‫پستۀ بیمغز باز آید ز سمنان غممخور‬
‫مردی چون ابوالقاسم حالت را بخود ببیند‪ ،‬تا‬        ‫باز هم برگشت و این بار به جان من قسم‬         ‫فیلمبرداری هندی قرار داد بست و همراه‬        ‫رسید‪ .‬موضوع کاریکاتور بسیار ساده بود‪ ،‬در‬       ‫میشود از قم نمایان روی سوهان غممخور‬
                                                 ‫خورد که با درشکه به خانه برود‪ .‬او را سوار‬    ‫یک گروه گویندۀ فارسی زبان برای دوبلۀ‬        ‫یکی از جلسات مجلس شورای ملی‪ ،‬یکی از‬            ‫نه یکبار‪ ،‬نه دوبار که دهها بار شعر چاپ‬
 ‫ظهور حالتی دیگر باید صد سال عمر کرد‪.‬‬            ‫درشکه کردم و به خانهام رفتم‪ .‬هنوز خواب به‬    ‫فیلمهای هندی بزبان فارسی عازم بمبئی‬         ‫وکلا پیشنهاد میداد که حقوق نمایندگان‬           ‫شدهام را خواندم‪ ،‬دلم از شوق میلرزید‪،‬‬
                                                 ‫چشمهایم نیامده بود که صدای پای اسبهای‬        ‫شد‪ .‬کار حالت این بود که بر روی آهنگهای‬      ‫مجلس دو برابر شود و سایرین یک صدا‬              ‫روزنامه را که هنوز بوی مرکب چاپ میداد‬
‫خاطرات‌شادروان‌پرویز‌خطیبی‬                       ‫درشکه و بعد زنگ در حیاط را شنیدم‪ ،‬وقتی‬       ‫هندی شعر فارسی بگذارد و اگر چه این‬          ‫فریاد میزدند که‪ :‬صحیح است‪ ،‬احسنت‪،‬‬              ‫لای کتاب هندسه گذاشتم و به کلاس درس‬
                                                 ‫در را باز کردم حالت را دیدم که به کمک‬        ‫وظیفه را بخوبی انجام داد اما فیلمهای دوبله‬                                                 ‫رفتم اما از شما چه پنهان از درس آن روز‬
‫‌به‌کوشش‌فیروزه‌خطیبی‬                                                                         ‫شده از طرف آن کمپانی در تهران با استقبال‬                               ‫مبارک است!‬          ‫چیزی نفهمیدم‪ .‬کلاس که تمام شد بطرف‬
                                                        ‫درشکهچی سرپا ایستاده بود‪ ،‬گفتم‪:‬‬       ‫روبرو نشد و حالت یکسال و نیم بعد به تهران‬   ‫به یاد دارم که در آن روزها که مردم از بند‬      ‫خانه دویدم‪ ،‬خانه تابستانی ما یک حیاط‬
    ‫دو‌نمونه‌از‌اشعار‌حالت‬                       ‫ـ مگر قسم نخوردی که به خانهات بروی؟‬          ‫برگشت‪ .‬جالب اینکه حالت پیش از عزیمت‬         ‫رسته‪ ،‬عطش خواندن داشتند روزنامههایی‬            ‫کوچک در خیابان مقصودبیک بود‪ ،‬مادر و‬
                                                                                              ‫به هندوستان تعدادی شعر و بحر طویل در‬        ‫نظیر ایران‪ ،‬اقدام و ستاره و بالاخره توفیق جزو‬  ‫یکی از خواهرانم روی ایوان نشسته بودند‬
‫این شعر با عنوان «میز ریاست» در سال‬                                             ‫گفت‪:‬‬          ‫اختیار توفیق گذاشته بود تا در غیاب او چاپ‬   ‫پرفروشترین جراید بودند‪ .‬هنگام عصر‪ ،‬فریاد‬       ‫و چای میخوردند‪ ،‬توفیق را نشان دادم‬
   ‫‪ 1۳27‬در «توفیق» به چاپ رسیده است‪.‬‬             ‫ـ چرا‪ ،‬به جان خودت تا دم در خانه‬             ‫شود‪ .‬پس از عزیمت حالت‪ ،‬سردبیری توفیق‬        ‫روزنامهفروشها که ایران ـ ایران میکردند و در‬    ‫و شعرم را که چاپ شده بود و آنها غرق‬
                                                                                              ‫به عهدۀ من گذاشته شد و خوب بیاد دارم‬        ‫مقابل یک شمارۀ ایران یک ریال میخواستند‬         ‫حیرت شدند که تو با این سن و سال چطور‬
‫بهترین‌فردی‌که‌از‌بهرت‌وجود‌او‌طلاست‬                                                          ‫که بعلت چاپ مرتب آثار حالت‪ ،‬خوانندگان‬       ‫گوش عابران خیابانهای لالهزار و استانبول را‬     ‫در مجمع نویسندگان و شاعران نامدار به‬
‫چون‌ریاست‌یافت‪‌،‬م ‌یبینی‌وجود‌او‌بلاست‬
‫یارب‌این‌میز‌ریاست‌چیست‌کز‌تأثیر‌آن‬                                                                                                                                                                              ‫حساب آمدهای؟‬
‫م ‌یشود‌بیگانه‌فردا‪‌،‬آن‌که‌امروز‌آشناست‬                                                                                                                                                  ‫همکاری غیابی من با توفیق ادامه داشت‪،‬‬
‫خند ‌های‌کشکی‌کند‪‌،‬دستی‌دروغی‌بفشرد‬                                                                                                                                                      ‫پائیز که مدارس باز شد و من از کلاس هفتم‬
‫تاب‌دین‌دستان‌زند‌گولتب‌ه‌هر‌طوری‌که‌خواست‬                                                                                                                                               ‫به کلاس هشتم رفتم تصمیم گرفتم اشعار‬
‫پشت‌این‌میز‌کذائی‌هر‌که‌دو‌روزی‌نشست‬
‫بر‌فساد‌خود‌فزود‌و‌از‌صلاح‌خویش‌کاست‬                                                                                                                                                       ‫و مقالاتم را شخصاً به دفتر توفیق برسانم‪.‬‬
‫آن‌که‌در‌یک‌عمر‌ازو‌نشنید ‌های‌حرف‌دروغ‬                                                                                                                                                  ‫وقتی کالج تعطیل میشد من با دوچرخهام‬
‫چون‌ریاست‌یافت‪‌،‬هرگزن‌شنوی‌زو‌حرف‌راست‬                                                                                                                                                   ‫به سنگلج میرفتم (محلۀ قدیمی سنگلج‬
‫جمله‌ را‌ میز‌ ریاست‌ در‌ ریا‌ می‌افکند‬                                                                                                                                                  ‫بعدها خراب شد و پارک شهر را به جای آن‬
‫شاید‌این‌میز‌ریاست‌نیست‪‌،‬این‌میز‌ریاست!‬                                                                                                                                                  ‫ساختند) و اشعارم را از لای در بداخل دفتر‬
                                                                                                                                                                                         ‫میانداختم و بر میگشتم‪ .‬یک روز حسین‬
        ‫خواس ‌تهای‌زن‬                                                                                                                                                                    ‫توفیق سر بزنگاه رسید و مرا شناخت و‬
                                                                                                                                                                                         ‫بداخل دفتر برد‪ .‬اطاق کوچکی بود که بوی‬
‫شعری است که در سال ‪ 1۳2۴‬در توفیق‬                                                                                                                                                         ‫کاغذ روزنامه میداد‪ ،‬پشت یک میز تحریر‬
                              ‫چاپ شد‪.‬‬                                                                                                                                                    ‫کهنه جوانکی لاغر اندام نشسته بود‪ ،‬توفیق‬
                                                                                                                                                                                         ‫مرا به او معرفی کرد و جوان خندید و گفت‪:‬‬
‫همسر‌من‌نه‌ز‌من‌دانش‌و‌دین‌م ‌یخواهد‬                                                                                                                                                     ‫اسم من ابوالقاسم حالت است و حسین‬
‫نه‌سلوک‌خوش‌و‌حرف‌نمکین‌م ‌یخواهد‬                                                                                                                                                        ‫توفیق اضافه کرد که‪ :‬خروس لاری معروف‪.‬‬
‫نه ‌ خد ا جو یی ‌ مر د ا ن ‌ خد ا ‌ می‌طلبد‬                                                                                                                                              ‫راستش یکه خوردم‪ ،‬پیش از آنکه حالت را‬
‫نه‌ فسونکاری‌ شیطان‌ لعین‌ می‌خواهد‬                                                                                                                                                      ‫ببینم هر وقت اشعارش را با امضای خروس‬
‫نه‌ چو‌ سهراب‌ دلیر‌ و‌ نه‌ چو‌ رستم‌ پرزور‬                                                                                                                                              ‫لاری میخواندم به نظرم میرسید که سرایندۀ‬
‫بنده‌را‌او‌نه‌چنان‌و‌نه‌چنین‌م ‌یخواهد‬                                                                                                                                                   ‫این اشعار یک مرد مسن و جا افتاده است در‬
‫اسکناس‌ صدی‌ و‌ پانصدی‌ و‌ پنجاهی‬                                                                                                                                                        ‫حالی که حالت بیش از بیست سال نداشت‬
‫صبح‌تا‌شب‌ز‌من‌آن‌ماه‌جبین‌م ‌یخواهد‬                                                                                                                                                     ‫و اشعارش با اشعار دیگران زمین تا آسمان‬
‫هی‌ بدین‌ اسم‌ که‌ روز‌ از‌ نو‌ و‌ روزی‌ از‌ نو‬
‫مبل‌ نو‪ ‌،‬قالی‌ نو‪ ‌،‬وضع‌ نوین‌ می‌خواهد‬                                                                                                                                                                            ‫فرق میکرد‪.‬‬
‫خانۀ‌ عالی‌ و‌ ماشین‌ گران‌ می‌طلبد‬                                                                                                                                                      ‫هر هفته شعر خروس لاری با مضامین‬
‫باغ‌و‌استخر‌و‌ده‌و‌ ِملک‌و‌زمین‌م ‌یخواهد‬                                                                                                                                                ‫تازه و شکل خاص روی صفحات توفیق ظاهر‬
‫ز‌ پلاتین‌و‌طلا‌حلقه‌سفارش‌ داده‌ است‬                                                                                                                                                    ‫میشد‪ .‬از شعر کشدار حالت چیز زیادی‬
‫ز‌ برلیان‌ و‌ ز‌ الماس‪ ‌،‬نگین‌ می‌خواهد‬                                                                                                                                                  ‫بخاطر ندارم ولی همین یک بیت نشانۀ کاملی‬
‫مجلس‌ آرایی‌ و‌ مهمانی‌ و‌ مردم‌ داری‬                                                                                                                                                    ‫از ذوق و استعداد و مهارت او در شاعری است‪:‬‬
‫ز‌ من‌ بی‌هنر‌ گوشه‌نشین‌ می‌خواهد‬                                                                                                                                                       ‫رفیق من حسن سوسو که بیعقل و‬
‫پول‌ درآوردن‌ و‌ تقدیم‌ به‌ خانم‌ کردن‬
‫بنده‌ را‌ او‌ فقط‌ از‌ بهر‌ همین‌ می‌خواهد‬                                                                                                                                                                               ‫شوعوره‬
‫گر‌ مرتب‌ دهمش‌ پول‪ ‌،‬برایم‌ به‌ دعا‬                                                                                                                                                     ‫زهر موئی ز سیبیلش نشان کبر و غوروره‬
‫عمر‌ صدساله‪ ‌،‬ز‌ یزدان‌ مبین‌ می‌خواهد‬                                                                                                                                                   ‫به هر حال از آن روز به بعد بین من و‬
‫گر‌ که‌ پولش‌ ندهم‪ ‌،‬مرگ‌ مرا‌ می‌طلبد‬                                                                                                                                                   ‫حالت روابط دوستانه برقرار شد‪ ،‬رفیق گرمابه‬
‫وز‌خدا‌شوهری‌احم ‌قتر‌ازین‌م ‌یخواهد!‬                                                                                                                                                    ‫و گلستان او جوان سیهچردۀ خون گرمی‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18