Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۹۵ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷61
جمعه 2۶دیماه تا پنجشنبه 2بهمنماه ۱۳99خورشیدی
پایان تحصیل آماده کند .اما همین نگاهی به یادداشتهای یک زندانی سیاسی از دو زندان در دو رژیم قبلی و فعلی داریوش همایون فضای سیاسی
که به مرز ایران و ترکیه میرسد ،او را ایران را چنین ترسیم میکند:
میگیرند و به تهران میآورند و راست مهمان پسران شاطرنانوا! ()1
در قزلقلعه جا میدهند .اکنون هفت « ...هنوزیک روشنفکر معمولی
ماه است که در زندان به سر میبرد و نخستین روزهای زندان و گفتوگو با یک مارکسیست انقلابی که عقیده داشت راه چپ یا لیبرال نمیتواند 5۷سال
با آنکه با هیچ دسته وگروهی بستگی انقلاب را باید با تصفیه بقایای پوسیده حزب توده هموار کرد پهلوی را یک دوره تاریخی بداند.
ندارد؛ نمیخواهد به آرمان انقلابی با تأثیرات بد و خوبی که بر جامعه
خود پشت کند و برای رهائی از زندان ایرج هاشمیزاده تصویر میکند.دفتر خاطرات بهآذین از زندان محمود اعتمادزاده که با نام مستعارش «م.ا. ایرانی گذاشت .باسرمایهای که فراهم
با وضع موجود از در سازش درآید پیش از انقلاب «مهمان این آقایان» نام دارد و بهآذین» شهرت دارد ،از چهرههای سرشناس کرد تا آیندگان برآن بسازند و پیش
ـ همان کاری که برخی داعیهداران «خط امام مثل تصویر یک جارختی بر خاطراتش را از زندان بعد از انقلاب «بار دیگر ،و ادبی ـ سیاسی چپ ایران در دوره قبل و بعد از بروند .اگر اشارهای به پیشرفتهای
دیواربود که سران حزب توده تلاش میکردند، این بار »...نام نهاده است.ایرج هاشمیزاده ،ازین انقلاب به شمار میرود .او که سه سال قبل (1۰ آن دوران کند با بیمیلی است و فوراً
کردهاند ... دو دفتر بخشهایی را در معرض مطالعه شما قرار خرداد )1385درگذشت ،دو دفتر خاطرات از پای ضرورتهای تاریخی و اقتصادی
جوانی صاحبنظر؛ باسابقه فعالیت لباسهای خود را به آن آویزان کنند. میدهد و عقیده دارد که در شرایط کنونی ایران خود بر جای نهاده است و فضای عمومی زندان محیط را پیش میکشد .در عوض در
انقلابی در اروپا! ...نخستینبار است شادروان ایرج اسکندری سیاسی را در هر دو دوره براساس مشاهداتش بر شمردن کم وکاستیها گشاده دست
که من با همچو کسی به گفتوگو به نقل از مصاحبه فرهاد فرجاد با رادیو آلمان یادآوری آن ضروری است. است و هیچ یادی نیز از ضرورتهای
مینشینم .خشنودی دیده و دل ،هر دو تاریخی واقتصادی محیط نمیکند.
وشوق شنیدن .میبینم که زندان دری به سبب نقشی که در برگذاری برداشت که منجر به قطع دست زندگینامۀ م.ا .بهآذین: درتقریباً همه موارد ،غوطهزدن در
به جهان جوانان به روی من میگشاید. شب شعرهای «انستیتو گوته» و چپ او شد و بقیه عمر را به دست محمو د ا عتما د ز ا د ه ( م .ا . سیلاب دشنام وزشتگویی نخستین
سپاسگزارم ازآقایان .به راستی .ازکنج نیز فعالیتهای دوره جدید کانون بهآذین) در سال 1۲93شمسی واکنش و همه واکنش او است.
انزوا به زور بیرونم کشیدند ...و اینک نویسندگان ایران داشت ،بار دیگر راستش متکی بود. در رشت به دنیا آمد .پس از خاتمه همچنانکه یک سلطنتطلب معمولی
آغوش گشاده من ...آنچه در«ل» چند روزی زندانی شد و پس از در اوایل دهۀ ۲۰که وارد تحصیلات متوسطه ،در سال 1311 ایرانی نیز در برابر کمترین یادی از
میبینم این که به جبهه مخالف به انقلاب هم در سال 1361در جریان فعالیتهای سیاسی شده بود از جزو دانشجویان اعزامی ایران به لیبرال و چپگرایان با حالتی پیروزمند
ویژه حزب توده ایران بیشتر میتازد دستگیری گستردۀ اعضای حزب ارتشاستعفادادوبهوزارتفرهنگ فرانسه رفت و در رشته مهندسی و حق بهجانب هر صفت زشتی را که
تا به حکومتی که سرنیزه را در ایران توده به زندان رفت و تا سال 1369 منتقل شد و به تدریس زبان فرانسه پایگاه فرهنگیاش اجازه دهد نثار آنان
حاکم میدان سیاست کرده است و باز وریاضیاتدردبیرستانهاپرداخت. دریانوردی تحصیل کرد.
شوروی را بیشتر دشمن دارد تا امریکا در زندان ماند. از همان زمان به کار تألیف و ترجمه در سال 131۷به ایران بازگشت خواهد کرد».
که پنهان وآشکار در چهارگوشه جهان وی در روز چهارشنبه 1۰خرداد روی آورد و به عنوان نویسنده و و به نیروی دریایی پیوست .در محمود اعتمادزاده ملخص به م.الف.
دستش تا آرنج به خون آغشته است .و 1385بر اثر ایست قلبی در تهران چهارم شهریور 13۲۰که نیروهای بهآذین؛ چند بار در دوران پهلوی
این همه به نام مارکسیسم لنینیسمی مترجم شهرت یافت. متفقین به ایران حمله کردند و یکبار در جمهوری اسلامی راهی
که نمیدانم چیست و ازکجا آمده درگذشت. در تیر ماه 1349بازداشت شد و او افسر نیروی دریایی بود و در زندان شد و هر دوبارخاطرات زندان
است .از چین ؟ یا به احتمال بیشتر؛ از بهآذین نوشتهها و ترجمههای چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و بمباران بندرپهلوی (انزلی) زخم را به تحریر درآورد؛ در دوران پهلوی
قصر به سر برد .در سوم آذر 1356 آخرین بار از 2۱تیرماه تا ۱۱آبانماه
از خود آمریکا؟ متعددی بر جای مانده است. سال۱۳۴9؛ به گفته خودش «مهمان
میگوید و درگفتهاش سرموئی آن آقایان» بود و خاطراتش را به همین
شک پیدا نیست «:برای سازمان میآورد؛ دست و پایش از هم باز این؟ کمی ناجور مینماید... زن دارید؟ فرزند؟ پسر و دختر؟ کجا تاکنون نشیندهام ... .سرود به پایان نام منتشرکرد؛ باردوم به مدت هشت
دادن نیروهای انقلاب در ایران؛ ما میشود و آهسته رو به بالا میرود. در را باز میکنند .سرگروهبان هستند ،چه کار میکنند؟ پسرتان میرسد و بیدرنگ سرود دیگری آغاز سال در زندان جمهوری اسلامی بسر
ناچاریم صفوف خودمان را پاک کنیم میرود .تاکجا؟ پناه برخدا! و بیشتاب بند است« .لباستان را بپوشید .از گفتید دانشجوی پزشکی است؟ میشود ...ازخون ما لاله روید ..پرلاله برد و خاطراتش پس از مرگ او در چند
و یکپارچه بشیم .این یک مرحله میآید با نوسان آهسته شانه وکمر و این جا میروید»...ماشین اکنون در کجا تهران؟ نه مسکو .لابد دانشگاه
مقدماتی انقلابه که تا ازآن بگذری ،هر لگن .دم در اتاق میایستد ـ دستها خیابانهای غرب تهران میرود .نگرانم لومومبا؟ بله .شما فرستادش؟ من وگل بشود همه جا چون گلستان.... سایت اینترنت منتشرشد.
اقدامی که بکنیم محکوم به شکسته». به کمر زده و پاها از هم گشاده. کجا میبرندم؟ جاده کرج؟...بااینهمه فرستادمش آلمان پس از چند ماهی غروری سینهام را پرکرده است. معیارسلامت و پویائی هرحکومتی،
«آیا صفوفی دارید که بخواهید پاک هیولائی است! جامی خورم؛ بیاغراق نمیتوانم بدانم درکدام خیابان حرکت خودش اقدام کرد و توانست برود. ایران فردا را میبینم که سر بر زندان و زندانبان است .نحوه برخورد
کنید؟»« .چرا نداشته باشیم؟ همه و شاید ازآن رو که من نشستهام و او میکنیم .ها ،چرا اینک از پشت باغشاه شغلتان؟ کدام وزارتخانه؟ دستتان چه زندانبان و مکانیسم درون زندان
ایستاده .تصوری که از او به من دست میدارد.... تصویری است از قانون حاکم در
عناصرانقلابی ایران!». میدهد؛ همانند جنایت پیشه بیباکی به خیابان سی متری میآئیم و این شده؟ کی؟ شهریور بیست .چه کاره «تقتق در .امر بر زندان است؛ جامعه و حقوق شهروند؛ طبیعی است
چهقدر این جوان به واژه انقلاب است که دزدان و آدمکشان هم از او هم خیابان سپه ...دیگرحدس میزنم بودید؟ افسر نیرویدریائی ،وظیفه؟ سربازی با رخت و روی پاکیزه سفید درجامعهای میتوان از دموکراسی و
دلبستگینشانمیدهد!مدامغرغرهاش پروا میکنند و به حریمش نزدیک رهسپار کجائیم .چهارراه پهلوی و خیر سروان مهندس ...سینهای صاف روشن ،چشمها زاغ .هیچ چیزش با احترام به حقوق انسانها سخن گفت
میکند.....میگویم« :بدبختانه از این نمیشوند ...با اینهمه ناچاریم .تا صبح میدان حسنآباد را پشتسر میگذاریم میکند و میگوید« :خوب اگر اجازه دیگر سربازها نمیخواند .برای ظهر که کسی به جرم فعالیت سیاسی روانه
عناصر پراکنده و گیج و سردرگم؛ که نمیتوانیم ویلان بمانیم .میپرسم: و بهزودی از دروازه باغ ملی میپچیم. بدهید سؤالهایی هست؛ درباره این
تا«صفوف نیروهای انقلاب » راه «ببخشید !.این جا ممکنه یک گوشهای چه میخواهید از بیرون بخرم؟ زندان نگردد.
درازی هست؛ نه؟» .جواب نمیدهد؛ پتومان را پهن کنیم؟»« .راستش من زندان موقت شهربانی ... اعلامیه»... «چه چیز؟ بهآذین در هر دو خاطراتش
یکی دو ثانیه هر دو خاموش میمانیم. تازه امروزآمدهام .رئیس اتاق ایشان انباردار رختکن لطفی به من دارد... ورقه اعتراض نویسندگان ایران را به درهای زندان دوسیستم ـ سلطنتی
باز میپرسم«:خوب صفوفتان را از چه هستند؛ آنجا» و با دست اشاره به پتوی سربازی تازه شستهای به من بازداشت فریدون تنکابنی پیش روی «هرچه بخواهید .خوراکی؛ لوازم و جممهوری اسلامی ـ را بروی ما باز
میخواهید پاک کنید؟» .باکینهای در مرد نشسته میکند .گفتارش ساده و میدهد با یک کاسه مسی و یک جفت من نگه میدارد.....آیا درتنظیم این دیگر» .پول میدهم وخواهش میکنم میکند؛ ما را با خود به درون زندان
نگاه .بیدرنگ میگوید « :از بقایای دم پائی پلاستیکی ...بیرون میآیم. اعلامیه شما شرکت داشتید؟ میگویم برایم حوله؛ مسواک؛ صابون؛ لیوان و میبرد و چهره واقعی سیستم پهلوی و
پوسیده حزب توده .هم در زمینه بیتکلف است... زندانی رسمی؛ یک تن از دهها هزار این چندسطر را من خود نوشتهام قاشق و بشقاب ملامین بخرد؛ ها ،چرا؛ خمینی را لخت و عریان نشان میدهد.
ایدئولوژی ،هم در زمینه تشکیلاتی» «جوانی که ساعتی پیش از هیبتش در ایران ...به طبقه سوم میرویم ...نه .بامشورت دوستان نویسنده و شاعرم... یک کیلو هم سیب گلاب و یک جعبه او خاطراتش را از زندان شاه چنین
و برایم از لنین و مبارزه بلشویکها جاخورده بودم نشسته است و یک چندان گرسنه ،اما تشنهام .میپرسم صدای ناآشنائی میگوید« :راستش بیسکویت ساده ویتانا؛ همه را یادداشت
با منشویکها شاهد میآورد .من شماره مجله اشپیگل را ورق میزند اینجا فروشگاه دارد؟ بله دارد .طبقه خیلی گرسنهام .از دیشب هیچی میکند و میگوید«:یک بسته هم قند آغاز میکند:
چیز درستی در اینباره نمیدانم. وگاه در صفحهای مکث کوتاهی دوم ...چشم از اتاقی بدین بزرگی با تنها نخوردهام» و باز همان پچپچه و در حبه برایتان میگیرم؛ این جا خودتان «ناهارآماده میشد .خورش رشتی
اما روزگاری میشنیدم که این میکند .میگویم« :خوش به حالتان! دو نفری که درآن هستند بر نمیتوانم جوابش« :خیلی ممنون .چلوکباب نگه دارید؛ پنج ریال هم چای خشک؛ که دوست دارم :میرزا قاسمی .زنگ
مبارزه دو جناح یک حزب بوده بهتان مجله دادهاند .من که آن جا یک گرفت .یکیشان به دیوار سمت راست که این ورها پیدا نمیشه نه؟ پس یک زدند .کاوه در بازکرد.آمد وگفت« :آقای
است ـ حزبی با پایگاه مشخص تکیه داده و سرگرم خواندن است. ساندویچ مرغ برام بگیرند با یک شیشه هفتهای یک بار نوبت شماست...
کارگری و با برد رویهم وسیع در سرنوشته نتوانستم بخوانم... درست دیده نمیشود .اما دیگری پپسی یا کوکا ....ای ،یک کم هم انگور «سرگروهبان بند میآید .به دستور دبیری است .شما را میخواهد.
میان رنجبران روسیه ـ و سالها «مال من نیست .یک مرد آلمانی در وسط اتاق رو به ما نشسته است؛ با سیب یا شلیل» .مهمان تازهای داریم. او لباس میپوشم وکفش به پا میکنم؛ «دبیری ؟ که باشد؟».
درچارچوب یک سازمان از بالا تا پائین هست این را او به من داده» ........... ساقها چلیپا شده و دستها در پیش بلند و خودمانی حرف میزند با صدای مرا به دست امربری میسپارد تا با یک
جریان داشت .روزی هم که شکاف و جوان ادامه میدهد« :مهندسه .مدتی آن به هم پیوسته .شلوارکوتاهی بم تودماغی وته لهجه قزوینی .گویی نگهبان مسلح به دفتر زندان ببرد .برای رفتم دم در .مردی بود شاید سی
جدائی ناگزیرگردید؛ جنبش کارگری در افغانستان و هند و پاکستان بوده. پوشیده است از پارچه آبی خاکستری؛ به پیشخدمت رستوران دستور غذا وپنج ساله ،گندمگون روشن؛ میانه
آن قدرگسترش یافته و نیرومند شده وقتی آمد ایران؛ از تو ماشینش چند با یک زیرپیراهن چرکمرده .ورزیده میدهد .هیچ چیزرا فراموش نمیکند. بازجوئی .خدا میداند.... بالا .بانیم تنه وشلوارتیره؛ عینک
بود که درکل زیانی از آن نبیند .اما در کیلو حشیش و این جور چیزها پیدا و عضلانی مینماید با سر بزرگ صابون و مسواک و خمیردندان؛ با قرار بازداشت را جلویش میگذارند
ایران امروز با این پراکندگی و ترس و کردند .حال چهل ،پنجاه روزی است تراشیده چشمها درشت و بادامی، یک حوله .باید بازاری باشد؛ چیزی امضا کند« .میخوانم که آقای دادستان دودی به چشم
این فشارخرد کننده ....کجاست امکان که این جاست .هر دو هفته یکبار؛ ابروها پهن و پیوسته سرتاسری .بینی مانند بساطداران اسلامبول .با همان (ارتش یا دادگستری؛ یادم نیست) «مرا نمیشناسید؟»
بحث و بررسی و انتخاب؟ کجاست کنسول که به دیدنش میآید از این راست؛ دهن فراخ؛ آروارهها زمخت، خودنمایی در خرج .سرگروهبان ضروری دانستهاند که من به جرم «نه .فرمایشی دارید؟»
امکان کشاندن اندیشهها به میان مجلههای قدیمی براش میآره». گردن ستبر .تا نشسته است؛ باز به بیرون آمده است و چفت را میبندد. «اقدام برعلیه امنیت داخلی کشور» «لطفاً چند دقیقه بیائید تا سازمان»
مردم؟ شوخی و سبکسری است یا چیز میروم و پهلوی جوان مینشینم. آدمیزاد بیگانه نمینماید .اما میبینم و او از پشت در؛ باشتاب« :آخ راستی بازداشت شوم .اگر کلاه میداشتم؛ فهمیدم .پس از بازداشت سپانلو و
دیگر؟« ......ل» همچنان برایم از چین می پر سم « :آ لما نی شما خو ب که درتلاش برخاستن است .بالاتنه سرکارقربان لطفتان! دوتا بسته سیگار ازسرم میافتاد .کدام اقدام؟ نامهای رحمانینژاد؛ انتظارش میرفت؛ گرچه
وکوبا میگوید .از این که شورویها میدانید؟»« .خوب خوب که نه .ولی را کمکم ـ گوئی به زحمت ـ پیش زرین هم بگید برام بخرند» .کیست چند سطری به عنوان نخستوزیر آنها را هفته پیش آزاد کردهاند.....
اقتصاد کوبا را وابسته به شکر کردهاند چهار پنج سال در اتریش بودهام»« .اوه! و پارهای دیگر از وزیران؛ رؤسای دو «پس؛ بروم لباس بپوشم».
(درست آنچه شنیدهام در زمان سلطه پس سؤالم بیجا بوده .ببخشید!» « .نه. مجلس؛ دادستان کل ....نامهای ساده «خواهش میکنم» ...دم در مرد
سرمایههای امریکائی وجود داشته تعارف نمیکنم .خوب دانستن زبان به و متین و مؤدب در اعتراض بر بازداشت ایستاده بود و سرک میکشید...
است) و یا کارخانه فلزکاری را در این آسانیها هم نیست ...گفتوگوی ما ماشین پژو به رنگ آبی روشن؛ کنار
جائی ساختهاند که مواد اولیه نیست.... گل میاندازد .و من از زبانش میشنوم یک نویسنده و تقاضای آزادی او..... خیابان ایستاده بود .راننده پشت فرمان
نمیدانم چه بگویم .چه اصراری دارد که س .ل نام دارد و اصلش از کرمانشاه میگویم «این اتهام را من وارد نشست .دبیری مرا در صندلی عقب
این جوان؟.شب بخیر ! میروم و روی است ....میگوید که در اتریش ـ هنگام نمیدانم و امضاء نمیکنم» قیافهاش نشاند و خود پهلوی من جا گرفت...
تحصیل در رشته مهندسی ماشین ـ وا میریزد« :برای خودتان بد میشود. بهآذین را به قزل قلعه میبرند...
پتویم دراز میکشم... دو سه سال در«سازمان انقلابی حزب تا بیایند و رسیدگی کنند؛ دو و سه «در نیمه راه مقابل دری بسته
«عباس مجمعه بزرگ مسی به توده ایران» جانانه فعالیت داشته است. ایستادیم ،در زده شد؛ باز کردند و به
سر میآید ـ با هیجده بیست کاسه به همین عنوان؛ او یک چند برای هفتهای مفت زندانی کشیدهاید»... درون رفتیم؛ از دری دیگرگذشتیم و
آش آلو که غذای امروز زندان است. مطالعه به کوبا میرود و شش ماهی «چه باید بنویسم؟ »«.رویت شد و به دهلیزی رسیدیم؛ شمالی ـ جنوبی.
کمک میکنند و مجمعه را برزمین نیز در چین به سر میبرد .دو سال در وسط یک راهرو کوتاه عمودی با
میگذارند ...ناهارخوردهایم و اکنون پیش به ایران میآید تا شرایط کار امضا کنید»... دری نیمباز به حیاط .در دو طرف
سمنانی هندوانهای پاره میکند. انقلابی را بررسی کند و گزارش بدهد. در نبودن من؛ امربر چیزهائی که دو سکو؛ تختی به روی هرکدام؛
قاشق را به چابکی درگوشت هندوانه اما در بازگشت به اروپا برسر ارزیابی سپرده بودم بخرد آورده است .دم بادبزن برقیگردان و پارچ آب یخ
فرو میبرد و تکههارا بر میگرداند. موقعیت سیاسی ایران و شیوهها و در میروم و آب میخواهم .سرباز با برای سرگروهبان که خواب بعد از
امکانات مبارزه انقلابی با گروه خود پارچ میآید .آب یخ در لیوان خودم. ظهرش حرام شده بود ...به اشاره او
میخوریم .شیرین است وآبدار... اختلاف پیدا میکند وکناره میگیرد. میپرسد« :تازه خریدید؛ ها .شسته در برابرش ایستادم .دست پیش آورد
«آرایشگاه زندان .گوش تا گوش اکنون او برای خود نظرهایی دارد که نیست؟» « .نه» « بدهید ببرم پای
نشسته ا ند و گر و هی نیز بیر و ن باید با مطالعه وتعمق بیشترآنها را برای بازرسی بدن.
ایستادهاند .سه ریال میدهیم و یک گسترش دهد .ازگرفتاریش میگوید شیر برایتان بشورم. «باید ببخشید»
تکه کاغذ زرد رنگ میگیریم ـ بلیط که پارسال؛ در تعطیلات زمستانی، «امربر خرید میآید .میگویم یک «طبیعی است»
برای اصلاح صورت .سه آرایشگرتند و برای دیدارخانواده با ماشین خود شیشه کوچک شیر برای چاشت سرگروهبان محتوی جیبش را
رهسپار ایران میشود به این امید که فردایم بگیرد« .دیگر؟» «میتوانید خالی میکند «اما پولهایم را به من
چابک درکارند ... یکماهه برگردد و خود را برای امتحات یک دانه تخم مرغ هم بگیرید؟ تازه
«ل .ازدستشوئی برمیگردد و خبر پس داد»....
میآورد که گفتهاند آماده رفتن باشیم باشد؛ خیلی ریز نه… «به دستور سرگروهبان؛ سربازی مرا
«امربر میآید با یک شیشه ماست به سلول شماره 2۰برد ودر را به رویم
ـ زندان قصرـ. یک بسته نمک صدف ،دوتا خیار؛ بست .یک چهاردیواری تنگ؛ کمتر از
نیم کیلو انگور و نیز یک حوله و یک
دنباله دارد زیرشلواری دبیت ایرانی «سرگروهبان دو متر در دو متر...
میآید «لباس بپوشید .برای بازجوئی... « ا ز پشت ر و ز ن سر و د ی به
گوش میرسد .جوانان بند عمومی
بازجوئی شروع میشود... میخوانند .آهنگ تازهای است که
«اسم؟ پدر؛ مادر؛ برادر؛ خواهر؟