Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۳۰۰ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - ۱4شماره ۱۷66
جمعه ۱تا پنجشنبه ۷اسفندماه ۱3۹۹خورشیدی
حریصانه به زندگی .دلم به راستی بر قسمتی از شعر بلند بالای بهآذین در
او میسوزد .به قرینه آنچه در«کژراهه» نگاهی به یادداشتهای یک زندانی سیاسی از دو زندان در دو رژیم قبلی و فعلی زندان را با هم بخوانیم:
آورده است؛ این مرد در ژرفای دل و
اندیشه به هیچ چیز ایمان ندارد؛ به هیچ مهمان پسران شاطرنانوا! (پایان) «چه بود و چون گذشت افسانۀ دوری
کس و هیچ چیز وفاداری نمیشناسد و است؛ رفته بیش و کم از یاد
در سرشت اوست که درآشوب جریانها بهآذین هم در زندان انقلاب بهاسلام روی آورد و
و نیروهای متضاد خود را و موقعیت نمازخوان و روزهگیر شد! ازین رو ،درز میگیرم هر آن حرفی
نمایان و رفاه ممتاز خود را حفظ کند: کزین دست است.
هنر بندبازی در برابر نگاه تعجب و مگر کوریم؟ شور نوجوانی دارد این اسلام...
تحسینبیندگان که آن پائین در هم ولی برگشتنم از مارکسیسم و حزب
میلولند... را مشروح میگویم.
یکشنبه ۱۲تیرماه ۱36۷ وزآن مشروحتر پیوستن جانم به راه
پنجشنبه گذشته برادر غیاثی آمد و روشن اسلام:
گفت که حاضر شوم تا برای ملاقات با
کاوه به بازداشتگاه توحید بروم ...کاوه عزیزانم ،شما ـ مانند من زین پیش ـ
را دیدم ،روبوسی و احوالپرسی.گفته ز مغز و معنی اسلام کمترآگهی دارید
شدکه تا صبح روز شنبه میتوانم با
پسرم باشم .در این دو شب و یکروز ......
از هر دری با هم سخن داشتیم...کاوه ایرج هاشمیزاده تصویر میکند.دفتر خاطرات بهآذین از زندان محمود اعتمادزاده که با نام مستعارش «م.ا. به دیگر روی؛ باید گفت
از آنچه در این پنج سال و نیم بر او پیش از انقلاب «مهمان این آقایان» نام دارد و بهآذین» شهرت دارد ،از چهرههای سرشناس چو ماهی زنده در دریای اسلامیم و
گذشت چیزهایی گفت .گلهها داشت؛ «خط امام» مثل تصویر یک جارختی بر خاطراتش را از زندان بعد از انقلاب «بار دیگر ،و ادبی ـ سیاسی چپ ایران در دوره قبل و بعد از
فراوان و دردناک .دلم سوخت ...به دیوار بود که سران حزب توده تلاش میکردند، این بار »...نام نهاده است.ایرج هاشمیزاده ،ازین انقلاب به شمار میرود .او که سه سال قبل (۱۰ دریا را نمیبینیم
اوگفتم مبادا آزردگی از رنجهایی که دو دفتر بخشهایی را در معرض مطالعه شما قرار خرداد )۱38۵درگذشت ،دو دفتر خاطرات از ......
دیدهای تو را به کینهتوزی در حق لباسهای خود را به آن آویزان کنند. میدهد و عقیده دارد که در شرایط کنونی ایران خود بر جای نهاده است و فضای عمومی زندان
مردم و در حق آنان که این مردم زمام شادروان ایرج اسکندری سیاسی را در هر دو دوره براساس مشاهداتش همان بود و همان است او؛ خمینی،
به نقل از مصاحبه فرهاد فرجاد با رادیو آلمان یادآوری آن ضروری است. رهبر حقبین ،ستون خیمۀ امت
انقلاب را به دستشان دادهاند بکشاند. به سبب نقشی که در برگذاری برداشت که منجر به قطع دست زندگینامۀ م.ا .بهآذین: خمینی ،پاسدار وحدت اسلام؛
هر خامی و خطائی که که سرزده باشد شب شعرهای «انستیتو گوته» و چپ او شد و بقیه عمر را به دست محمو د ا عتما د ز ا د ه ( م .ا . پرچمدار استقلال وآزادی
و هر آسیبی که دیده باشی؛ باز این نیز فعالیتهای دوره جدید کانون بهآذین) در سال ۱۲93شمسی
انقلابی است که به جان خواستهایم و نویسندگان ایران داشت ،بار دیگر راستش متکی بود. در رشت به دنیا آمد .پس از خاتمه خمینی ،مژده بخش زندگی ،سامان
در راه آن کوشیدهایم .همچنین درباره چند روزی زندانی شد و پس از در اوایل دهۀ ۲۰که وارد تحصیلات متوسطه ،در سال ۱3۱۱ ده پیروزی مردم
خودش گفتم؛ بیآنکه خودت را بشکنی انقلاب هم در سال ۱36۱در جریان فعالیتهای سیاسی شده بود از جزو دانشجویان اعزامی ایران به
و به چهره آرمانخواهی جوانیات تف دستگیری گستردۀ اعضای حزب ارتشاستعفادادوبهوزارتفرهنگ فرانسه رفت و در رشته مهندسی خمینی ،مظهر بیداری اسلام و نیروی
کنی؛ میباید زمینه توافقی با اینان که توده به زندان رفت و تا سال ۱369 منتقل شد و به تدریس زبان فرانسه توانمندش
کلید در زندانت را در دست دارند بیابی وریاضیاتدردبیرستانهاپرداخت. دریانوردی تحصیل کرد.
وآزاد شوی... در زندان ماند. از همان زمان به کار تألیف و ترجمه در سال ۱3۱۷به ایران بازگشت کنون ،اسلام حاکم را چه باید گفت،
وی در روز چهارشنبه ۱۰خرداد روی آورد و به عنوان نویسنده و و به نیروی دریایی پیوست .در آیا این همان اسلام دستآموز پیشین
دوشنبه ۲8شهریور ۱36۷ ۱38۵بر اثر ایست قلبی در تهران چهارم شهریور ۱3۲۰که نیروهای
برای دیدارخانواده مرا به خانهام بردند. مترجم شهرت یافت. متفقین به ایران حمله کردند است؟
درگذشت. در تیر ماه ۱349بازداشت شد و او افسر نیروی دریایی بود و در همان رفتار پیشین در خورآن است،
دوشنبه سوم آبانماه ۱36۷ از بهآذین نوشتهها و ترجمههای چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و بمباران بندرپهلوی (انزلی) زخم
بعدازظهربرایدیدارخانواده بردهشدم. قصر به سر برد .در سوم آذر ۱3۵6 میگویم؟
متعددی بر جای مانده است. مگرکوریم؟ شور نوجوانی دارد این
سهشنبه هشتم آذرماه ۱36۷ افراد پاسدار است .درباره این سفر و سکسکه و استفراغ مکرر شده است. رخوتی دارد و زبانش کمیکند است و جای بیشتر یا کمتر برای پهن کردن اسلام
سفر به مشهد با هواپیما .من هستم بیست و سه روزه ،رفتن به ساری و سه شنبه یازدهم اسفند ـ امروز باز گوشش سنگین .میگویند همسرش، پتوی زیرانداز نمیگذرند .خودخواهی .....
و طبری و برادران غیاثی و نمازی و برگشتن بهجای سابق خود ،هرچه فکر آذر ،سرطان دارد و نمیتواند به دیدنش سرکوفتۀ سالها ،در ایشان سر برداشته عزیزانم؛
حسینی ...در مهمانسرای لشکر ۷۷ میکنم علتی نمییابم .شاید برای آن او را به بیمارستان میبرند. بیاید .خود او را گاه به خانه میبرند تا است و میدان یافته .برشتهترین نان زیان دیدند مردم در تن و اندیشه و
خراسان جا داده میشویم :آن سه تن بوده است که طبری دیداری از شهر دوشنبه ۱۷اسفند ـ دیداری با لواش جیرۀ اتاق را ،همین که میآید وجدان خود از ما
در یک اتاق بزرگ؛ طبری و من درد دیداری با آذر داشته باشد. به بهانۀ درد معده برمیدارند و به فریبی بود پنهان دعوی همسویی
و اتاق تو در تو با دستشویی مشترک. زادگاه خود بکند. خانواهام در لونا پارک داشتم. پنجشنبه اول بهمن ۶۶ـ دیروز مرا نخی میآویزند؛ رفت و آمد و نشست حزب فلان با انقلاب و نظم جمهوری
برای ناهار پس از گشت و گذار چند؛ بیماری همسر طبری سختتر شده، یکشنبه 3۰اسفند ۱366ـ پیش در بازداشتگاه توحید پیاده کردند و به و برخاست را در اتاق از آنچه هست نه این تنها؛ که هر کارش در این چل
در رستوران بزرگ پاکیزهای چلوکباب در بیمارستان در حال نیمه اغماء بسر از ظهر امروز ،آذر خانم همسر طبری درون بردند .بند یک؛ مرا به سلولی دشوارتر میگردانند .قهر و آشتیشان ساله همۀ آن خیانت بود»...
برگ میخوریم .ساعت هشت بعد از میبرد .طبری را به دیدنش بردند و او به دیدار شوهرش آمد .طبری دوشنبه راهنمائی کردند که در آن پسرم کاوه مانند سایه ابر در گذر است .دوستی بهآذین نمازخوان و روزهگیر
ظهر؛ پس از شام حاضری؛ به زیارت پس از بازگشت به خانه ،به اتاق من پیش از بیمارستان بازگشته و حالش هست ،اما دوستان بر جا نمیمانند. شعر بسیار مفصلی است؛ توصیه
حرم میرویم. آمد .میگفت امیدی به زنده ماندن آذر بهتر است ،اما بسیار لاغر و ضعیف را ایستاده و منتظر ورودم دیدم. از این میبرند و به آن میپیوندند. میکنم در اینترنت این شعر بلند و
نیست و دو سه قطره اشک هم ریخت. دوشنبه ۵بهمن ۱3۶۶ـ ناهار امروز هر کسی با خود تنهاست و هیچکس انقلابی و اسلامی را بخوانید!
چهارشنبه نهم آذر ۱36۷ دوشنبه دوم خرداد ۱36۷ـ برادر است. مهمان طبری بودم به پلو فسنجان تاب تنهایی در جمع ندارد .اعصاب در بهآذین در زندان ،نماز میخواند؛ روزه
از موزه آستان قدس دیدن کردیم؛ غیاثی آمد و یک شماره «اطلاعات» دوشنبه هشتم فروردین ۱36۷ـ مرغابی که برایش از خانه آوردهاند. بالاترین حد فشار است .قرص آرامش میگیرد؛ دختر بزرگش در ملاقاتی از
پس از ناهار برای بازدید از آرامگاه چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت پیش از ظهر برای دیدار با خانواده ام به مهمان ،هر یک جداگانه در اتاق خود. نمیبخشد .چگونه بگویم؟ این دوست او میپرسد« :این گرایش به اسلام
فردوسی عازم توس میشویم. برایم آورد که در آن قصۀ من «مانگدیم جوان چه شد که ظرف قندی را که چرا تنها پس از دستگیری و زندان به
و خورشید چهره» چاپ شده است. لونا پارک برده شدم. همین بهتر است.... در دست داشت به هنگام تقسیم آن شماها دست میدهد؟ خودتان تعجب
پنج شنبه دهم آذر ۱36۷ چکی هم به مبلغ دوهزار تومان از چهارشنبه هفتم اردیبهشت دوشنبه ۲۶بهمن ـ یازده صبح، به صورت آن دوست سالمند پرتاب نمیکنید؟
ناهار در مهمانخانه حضرتی مهمان مؤسسۀ اطلاعات بهنام من آورد. ۱36۷ـ دیروز صبح ،طبری را به ادارۀ طبری را که از ورم پروستات و کرد؟ همین قدر از او شنیده بود که «میگویم و راست میگویم که این
بودیم .بازگشت به تهران ،باز با هواپیما. پشتنویسی کردم و به خودش دادم روزنامۀ کیهان بردند .برای مصاحبه ضیق مجرا سخت رنج میکشید به نمیخواهد حبههای قند جیرهاش را در من تهنشست تربیت خانوادگی
تا به حساب کمک به جبهۀ جنگ دربارۀ هنر و افاضاتی از این دست ...به بیمارستان بردند .امروز «کژراهۀ» است؛ چیزی که هرگز از دایرۀ تأثیر
چهارشنبه ۱6آذر ۱36۷ من هم پیشنهاد کردند که همراهشان او را که امیرکبیر در سیصد و چند برای شمردن دستمالی کند. آن بیرون نبودهام و امروز ،در محیطی
نزدیک ۴بعد از ظهر ،با سه نفر از واریز کند. صفحه چاپ کرده است گرفتم و در دو سال و هفت ماهی که من در که هستم و در شرایطی که بر کشور
همراهان برای دیدار خانواده به خانه یکشنبه هشتم خرداد ـ خبر رسید که بروم؛ نخواستم. سرگرم خواندنش هستم .خواندنی سلولهای انفرادی یا در اتاقهای عمومی و مردمم روایی دارد ،آنچه در خلوت
رسیدم .شام را در خانه خوردم. همسر طبری دیشب ،پس از چند روز جمعه نهم اردیبهشت ۱3۶۷ـ دیروز سخت دلآشوب .تصویر زشت و سراپا و دربستۀ اوین بسر بردم؛ پسرم کاوه ضمیرم بوده آفتابی شده است .....شما
اغماء در بیمارستان درگذشته است. نیم ساعت مانده به ظهر به عزم آلودهای از رهبران حزب میدهد .اما نیز همانجا در زندان «آموزشگاه» یا نباید به اسلام ـ به آنچه اکثریت بزرگ
دوشنبه ۲9اسفند ۱3۵۷ بیماریش نایچههای ریه بود .داستان ساری حرکت کردیم .من با سه تن خود را همیشه و در همه چیز کنار «آسایشگاه» بود .تنها دو بار اجازه دادند مردم ایران رستگاری و استقلالشان
سهشنبه شب هفته گذشته؛ طبری او بهپایان رسید؛ تا پایان داستان ما از«برادران» در یک ماشین بودم و میگیرد .گویی که خودش از آنها را در آن مییابند ـ بیاعتنا بمانید،
گویا باز سکته قلبی کرد .همان شبانه طبری با سه تن دیگر در ماشین دیگر. نبوده و با آنها همکار و همدست نبوده با هم دیدار کنیم». جستجو کنید ،بررسی کنید ،کتابهای
او را به بیمارستان رساندند و خواباندند. کی باشد... ناهار در پلور خوردیم؛ چلوخورش است .بهراستی«استاد» در گفتهها پنجشنبه نهم مهرماه ۱3۶۶ـ برای بسیار است بهویژه نوشتههای آقای
حالش را وخیم تشخیص دادند . جمعه سیزدهم خرداد ـ طبری را ماهیچه با یک لیوان ماست و یک و ناگفتههای خود با حقیقت «قایم دیدار با خانواده او را به خانهاش مطهری».
برای مراسم هفت همسرش به بهشت فنجان چای .کمی پس از ساعت چهار موشک بازی» کرده است .طبری پس در مهرماه ۱3۶۴او را به اتاق
پنجشنبه سوم فروردین ۱368 زهرا بردند .پیرمرد تنها گاه بی مقدمه به ساری رسیدیم .به باغ بسیار بزرگی با از ده روز بستری بودن در بیمارستان به میبرند. عمومی ۴۶۸منتقل میکنند.
دوشنبه پیش عصر به دیدار خانواده و بی صدا اشک میریزد .حق دارد .اما انبوه درختان نارنج و پرتقال و نارنگی. اینجا برگشت .دو روزی از مداوا و عمل «با ماشین سواری و سه نگهبان، «چشمبندم را برمیدارم .ده دوازده
برده شدم .ده دقیقه پیش از تحویل ازاینگذشته ،بههمانشیوۀهمیشگی ساختمانی بهنسبت بزرگ در وسط باغ، کوچکی که در بیمارستان داشت راضی ساعت ده راه افتادیم ،ساعت یازده به در تن .برخی را میشناسم :پورهرمزان،
سال نو رسیدیم .قرار شد شب هم زندگیاش بسر میبرد :میخواند، مصادره شده و در اشغال سپاه .طبری بود ولی از غروب جمعه گرفتار تب و لرز خانه رسیدیم ،خبر نداشتند ،غافلگیری منوچهر بهزادی ،حسین جودت،
بمانم؛ بدینسان سه شب و دو روز مینویسد ،میخورد و تا هر زمان که را در اتاقی و مرا در اتاق دیگری جای شادمانه .همراه اشک و بوسه .برای انوشیروان ابراهیمی ،با نام برخیشان
در خانهام بودم ،حادثهای که به خواب بیدار است ،رادیو یا تلویزیون اتاقش را دادند .خانه گویا آموزشگاه نظامی برای نخستین بار پس از نزدیک پنج سال، آشنایم :کیومرث زرشناس ،مسعود
هم نمیدیدم. کمی بیش از دو ساعت با خانوادهام اخگر ،آصف رزم دیده ،فرزاد دادگر،
بسیار بلند روشن نگهمیدارد. بودم؛ در خانۀ خودم ناهار آبگوشت صابر محمدزاده و دورم حلقه میزنند
یکشنبه ۲۰فروردین ۱368 یکشنبه ۲۲خرداد ۱36۷ خوردم .خوب بود و خوش گذشت». و میپرسند کجا بودهام؟ چه دیدهام؟
با برادر محمدی به شعبه ۲۱۷ امروز با خانوادهام دیدار داشتم. بر چه حالی هستم؟ ساده و بیپیرایه
بانک ملی ایران در قلهک رفتم .چک سرانجام توانستهاند پسرم کاوه را قایمموشک بازی استاد پاسخ میدهم .از پیوستن دوبارهام به
تضمینی به مبلغ ۱.۶0۲.۷۷۷ریال ببینند :لاغر شده است و شش دندانش «چهارشنبه ۲3دیماه ۱3۶۶ـ زادروز اسلام میگویم و از امیدواریام به آنکه
انتقالی از حساب جاری من ...به اضافه کرمخوردگی دارد .جمعیت در اتاقشان من .اینک ۷3سال تمام دارم؛ پیرم این نکته را در من به چشم جدایی و
30.000ریال نقد دادم .حساب شماره انبوه است؛ چنان که باید به نوبت دراز و پیریام در گرفتاری زندان سپری رویارویی نبینند.
۲۲۶۴به نام من درآنجا باز شد .دسته بکشند و بخوابند .و این ،بعد از پنج میشود .این پنجمین سال است که از «زندان و زندگی اجباری در کنار هم
چک گرفتم و دو چک یکی به مبلغ سال و نیم زندان؛ درحالی که تبرئه زن و فرزند دورم ...عصر دیروز ،سرانجام «در سلولی بهاندازۀ قوطی ساردین»
۱.000.000ریال برای واریز به حساب شده است و بیتکلیف مانده !... آنچه دو ماهی پیشترگفته بودند به چه بر سر مدافعین طبقه کارگر
۴۴۴۴بازسازی خرمشهر و دیگری یکشنبه ۵تیرماه ۱36۷ تحقق پیوست .مرا از زندان شهر به میآورد« :با این همه ،در اتاق سایشها
به ۶0۲.۷۷۷ریال برای سیلزدگان روزنامههای ده روز گذشته را دیروز خانهای در شمال تهران منتقل کردند. و تنشهاست ،و گاه پرخاشها و تهدید
سیستان کشیدم ... آوردند .از آن جمله؛ کیهان پنجشنبه در این خانه ،احسان طبری هم اتاقی دست و پنجهها ،زشتترین دشنامها
۲۶خرداد که مصاحبه احسان طبری دارد؛ پاکیزه ،با اثاث بیشتر و برازندهتر، بر زبان میآید .آنگاه خشم است و پروا
یکشنبه دهم اردیبهشت ۱368 را درباره «تحول ادب و هنر در ایران» دو سه قفسه پر از کتاب و یک تلویزیون نیست؛ یک جو حیا نیست .آیا میتوان
امروز در روزنامه اطلاعات خبر درآن چاپ زده بودند .سخنانی تکراری رنگی .اتاق روشن است .در و پنجرهاش باور کرد؟ این مردان جاافتاده ،ـ چند
درگذشت احسان طبری را خواندم. و سرسری درباره اسلام و تأثیر آن بر به حیاط باز میشود .تقریباً در هر تن مانند من سالخورده ـ بیشرشان
۴۵روزی در بیمارستان تهران بستری فرهنگ و ادب ایران؛ با گریزهای مکرر ساعت روز ،موسیقی و گفتار به صدای در حدی از دانش و فرهیختگی
بود .طبری مردی بود گشادهرو؛ بلند به آنچه انقلاب اسلامیخواهد توانست بسیار بلند از رادیوی آنجا بهگوش و کارآزمودگی که راهبرد کشوری
قامت؛ خوش برخورد؛ خوشگفتار؛ در زمینه پرورش هنرمندان و اهل میرسد .استاد ـ او را همه به این نام را به خوبی میتوانستند از عهده
دارای ذهنی کنجکاو و حافظهای ادب به تحقق برساند .او را برای همین میخوانند ـ هیچ چیز از برنامهها را برآیند اینجا در این قوطی ساردین
نیرومند و دانستههای وسیع .بسیار چیزها به کار میگیرند و او نیز دانسته ناشنیده نمیگذارد .با اجازۀ «برادران» که جای جنبیدن نیست و نفس
میخواند و بسیار مینوشت .سبکی بدان تن داده است و میدهد؛ و در به دیدن طبری رفتم .پیر و شکسته بهزحمت میتوان کشید ،مانند بچهها
روشن و رسا داشت .اندوخته بزرگی این رفتار او ترس است و دلبستگی است .دست راستش بر اثر سکته بهانهگیرشدهاند .از هر سخنی ،حرکتی،
از واژههای نو ساخته خوشتراش از حتی نگاهی ،آزار به دل میگیرند.
خود بهجا گذاشت و افسوس! با بار عیبجو ،کنایهگو ریشخندپرداز ،پچپچه
سنگینی از خودخواهی و دو رویی و کن ،شایعه پراکناند ،اما همین را و
ناراستی رفت. کمتر از این را از دیگری تاب نمیآورند.
ادامه در صفحه ۱۷ این از جان گذشتگان از پنج سانتیمتر