Page 15 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۳۸ (دوره جديد
P. 15
صفحه 15ـ Page 15ـ شماره 1804
جمعه ۱۹تا پنجشنبه ۲5نوامبر ۲۰۲۱
که هزینه این طرح در توان بودجه دکتر مصطفی مصباحزاده بنیانگذار مؤسسه کیهان گزیدهای از = در این یادنامه کمتر
دولت نبود ولی دکتر پافشاری خود را یادماندهها؛ به کیهان و فعالیتهای
برای طراحی و عملیات اجرایی آبرسانی وزارت کشور منتقل گردید و در سال بودند و کسی متوجه این دشواری نبود. اکبر داور بنیان گرفت و با موفقیت در پانزدهمین روزنامهنگاری دکتر اشاره
بندرعباس ادامه میداد .چون اختلاف ۱3۲۲فرماندار بندرعباس شد. البته پدر و مادر در همان زمان مرا برای شگفتانگیزی گسترش مییافت. خواهم کرد؛ آنهایی که با
بین طرفین حل شدنی نبود دولت به آزمایش چشم نزد پزشک شهر بردند سالگرد او از نزدیک کار کردهاند
شاه شکایت میکند و شاه مصباحزاده در اینجا برای نشان دادن کوششهای که بیفایده بود .به هر جهت در تمام در همان چهار پنج سالگی به خوبی درگذشت بهتر گفتهاند و نوشتهاند.
را میخواهد و به اعتراض به او میگوید غیرمطبوعاتی و سودمند عموجان در دوران تحصیل و زندگی با این ژن ناقص روزی را به یاد دارم که عموجان لباس شگفتانگیزاستکهدرکادر
از زبان خود دکتر) «حالا وکیل شدی بندرعباس ،بخشی از مطالب پانزده سال بینایی روبرو بوده و هستم .خدا را شکر افسری به تن دارند ،که برای ما کودکان عموی تحریریه و سایر بخشهای
که چوب لای چرخ کار دولت بگذاری؟» پیش خود را در فصلنامه بسیار وزین بزرگوارم «امپراتوری کیهان» ،کارکنان
در مقابل اعتراض شاه دکتر مصباحزاده «رهآورد» که در لسآنجلس منتشر که توانستهام تا کنون زندگی کنم. ابهت خاصی داشت. دکتر مصطفی با ُخلق و خوی گوناگون و
به آرامی شیشه کوچکی را که در آن و اما چند کلمه از جنگ و فقر بگویم. سالها گذشت و همواره برای من معما مصباحزاده ویژگی عقیدتی و مسلکی
کرم بلندی در الکل غوطهور بود به شاه میشود نقل میکنم: در کوتاه زمان متفقین ایران را تسخیر بود که چگونه با قضاوت در دادگستری بسیار متفاوت ،از طیف چپ
نشان میدهد و میگوید« :قربان ،این «بندرعباس شهری است که از یکصد کردند و شوروی از شمال و انگلیس و و همزمان تدریس در دانشکده حقوق، (بخش یک) چپ تا راست راست او را
کرم پیوک نام دارد که به سبب آلودگی سال پیش مورد توجه خانواده ما بوده پس از چندی آمریکا از غرب و جنوب به ناگهان عموجان به خدمت نظام وظیفه دوست میداشتند ،گرچه
آب آشامیدنی در بدن بسیاری از اهالی است در دوران هرج و مرج قاجار چند سوی تهران روانه شدند .از دریای خزر نظرم مجسم است .او تنها فردی از اغلب با هم نمیساختند و
بندرعباس به وجود آمده و رشد کرده بار پدر بزرگ نگارنده یعنی پدر دکتر تا خلیج فارس ،راه آهن سراسری در رفت؟! خاندان بزرگ پدری من (مصباح) بود حتیجنگوجدلمیکردند؛
و سر به بیرون میآورد که اگر تمام مصباحزاده حاکم این شهر شد و در اختیار نظامیان بیگانه قرار گرفته بود و حدود هفتاد سال گذشت؛ یکشب که از بزرگ و کوچک ،از قوم و خویش اما همگی «دکتر» را از صمیم
کرم از بدن خارج نشود در بدن ایجاد ایجاد امنیت این شهر و رفاه مردم مسافران ایرانی در درجه سه روی کف در خانه خود در جنوب کالیفرنیا پس تنی و ناتنی ،شیفتهاش بودند و در عین قلب دوست داشتند و برایش
عفونت میکند ».شاه پس از توضیحات بسیار کوشید و توفیق یافت .پدر من از صرف تهگیلاسی شراب ،از او که در احترام خاص قائل بودند .آیا
دکتر مصباحزاده به قدری متاثر میشود یعنی برادر دکتر مصباحزاده ،حسن ترن مینشستند. سن نود و پنج سالگی بود ،علت ناگهانی حال از او بیاندازه حساب میبردند. این منحصر به یک انسان
که کمبود بودجه دولت برای آبرسانی مصباح در بحبوحه جنگ جهانی دوم زندگی خانواده ما در لار بد نبود خدمت نظام وظیفه را پرسیدم و او در آن هنگام ما کودکان همسن و
به شهر بندرعباس را از ناحیه ( ناحیه فرماندار بندرعباس شد و خانواده ما به اما آنچه ما را در همان کودکی آزار سال دو خانواده مدام در حال شیطنت عالیقدر نیست؟
کوهستانی پنجاه کیلومتری ) از حساب آنجا رفت .از زبان پیرمردهایی که خود میداد فقر و گرسنگی اهالی شهر بود. اینگونه پاسخ داد: بودیم؛ آتش بپا میکردیم و لذت
شخصی خود تامین میکند» (رهآورد شاهد و ناظر حکومت پدربزرگ بودند ظهر و شب گروهی ده پانزده نفره «یکروز صبح ،رئیس من که قاضی میبردیم و از تشر و تنبیه هیچکس دکتراحمدمصباح -شبیبیمهتاب
داستانهای بسیار در ستایش شجاعت، از افراد مستمند برای لقمهای نان و عالیرتبهای بود به من گفت :خبر بسیار نمیترسیدیم .اما هنگامی که عموجان و پرستاره ،بر روی رختخوابم در پشهبند
بهار ۱38۶شماره ۷8صفحه .)۲۶۶ رشادت و میهنپرستی او شنیدهام که رفع گرسنگی در برابر درب ورودی خوبی برایت دارم ،اگراین ماموریت را مصباحزاده از کار به خانه باز میگشت خانه پدری ،شیرجه رفتم .آنشب هم
از پدر دکتر یاد شد؛ درباره پدربزرگ در برقراری امنیت در این شهر بندری منزل ما یا دیگر رؤسای ادارهها و یا قبول کنی و انجام دهی ،نردبان ترقی مثل نظامیان ،خبردار ،بر جای خود مانند شبهای دیگر تابستان تهران ،به
ما کمتر نوشته و گفتهاند یا من ندیدهام. در زمان جنگ اول جهانی نقش بسزایی متمولان میایستادند .مادربزرگم را به سرعت طی خواهی کرد؛ این بیحرکت میماندیم تا او با لبخند آسمان خیره شده و به دنبال ستارگان
کتابی به نام «دلگشای اوز» توسط حاج آب چلوی صاف کرده را که میگفت کار قبول مسئولیت دادستانی دادگاه شیرین و چهره جذاب و دوستداشتنی، مورد علاقهام میگشتم ،ناگهان دو
محمدهادی کرامتی با مقدمه استاد داشته است. مغذی است به کاسه خالی آنها فرمان آزادباش صادر کند .این مهر و لوله نور رقصان در آسمان آبی صاف
باستانیپاریزیدرسال ۱333چاپشد. در سالهای ۱3۲۲ -۲3دکتر میریخت .انگلیسیها اسکناس ایرانی معروف 53نفر است». علاقه توأم با احترام را در طول بیش از پدیدار شدند ،ترسی لذتبخش وجودم
او در باره عبدالرحمن مصباح پدر مصباحزاده کاندیدای نمایندگی مجلس چاپ میکردند و در اختیار سربازان شرح فعالیت گروه سوسیالیستی 53 را فراگرفت ،با صدایی پر از وحشت
دکتر ،پس از ذکر تمجید و تعریف که به از بندرعباس بود که با مخالفت کنسول خودشان برای خرید نیازمندیها قرار در اینجا میسر نیست و از بحث ما خارج هفتاد سال شاهد بودهام. فریاد زدم این چیست؛ برادرم محمد
سبک نگارش زمان قاجار شبیه است و انگلیس مواجه گردید .من در نه سالگی میدادند؛ درست شبیه اوضاع کنونی است ولی لازم است که اشاره کوتاهی در این یادنامه کمتر به کیهان و از رختخواب کناری من گفت :اینها دو
به عنوان «شرح حال میرزا عبدالرحمن از ایوان باغ فرمانداری و محل سکونت ایران که تا میتوانند اسکناس چاپ داشته باشم .سالهای پیش از جنگ فعالیتهای روزنامهنگاری دکتر اشاره نورافکن هستند که هواپیمای دشمن را
خان مصباح الدیوان» در صفحه ۱88 خانواده که در بالای اداره فرمانداری قرار جهانی دوم موج افکار سوسیالیستی خواهم کرد؛ آنهایی که با او از نزدیک ردیابی میکنند و ادامه داد که نیروهای
پس از چندین خط نظم و نثر پیرامون داشت ،شاهد و ناظر گفتگوی کنسول میکنند و گرانی بیداد میکند. بین جوانان اروپا به ویژه کشور آلمان کار کردهاند بهتر گفتهاند و نوشتهاند. متفقین در صدد حمله هوایی به ایران
دلیری و شجاعت و لیاقت او مینویسد انگلیس با پدرم بودم .پدر انگلیسی در آن دوران ،تنها وسیله ارتباطی گسترش یافت و دکتر تقی ارانی جوانی شگفتانگیز است که در کادر تحریریه هستند و تصمیم دارند ما را بمباران
از جانب اعلیحضرت شاهنشاه ایران (به نمیدانست ولی کنسول فارسی را در شهرستان لار با خارج ،فقط از راه بسیار باهوش که تحت تاثیر این جنبش و سایر بخشهای «امپراتوری کیهان»، کنند .جنگ است جنگ است! دیگر
گمان نگارنده ناصرالدین شاه) فرمان نسبتا خوب و با لهجهای خاص که باعث پست و تلگراف بر قرار بود هر هفته یا نو قرار داشت به ایران آمد و به تدریس کارکنان با ُخلق و خوی گوناگون دنباله حرفهای او را نشنیدم و به
حکمرانی بندرعباس و لنجه (لنگه) و تفریح ما بچهها بود سخن میگفت را هر دو هفته یکبار ”،غلام پست” یعنی در دانشگاه و انتشار کتابها و مقالههای و ویژگی عقیدتی و مسلکی بسیار
مضافات به افتخارش صادر شد .این از پشت پرده اتاق گوش میدادم که از مامور پست ،با بستههای نامه و مکاتبات سیاسی و اجتماعی پرداخت .گروهی متفاوت ،از طیف چپ چپ تا راست خواب فرو رفتم.
قسمت را از کتاب «دلگشای اوز» نقل لهجه کج و کولهاش لذت ببرم؛ شنیدم اداری به لار میآمد و توزیع میکرد و از از دانشجویان شیفته افکار و آثار او راست او را دوست میداشتند ،گرچه بامدادان پس از برآمدن خورشید
که کنسول به پدرم گفت کاندیدای گردیدند .فعالیت این گروه دولت آن اغلب با هم نمیساختند و حتی جنگ همه اعضای دو خانوار خانه پدری را،
میکنم: مابرای وکالت از بندرعباس عبدالله تلفن و رادیو خبری نبود. زمان را بسیار نگران کرد .پنجاه و سه نفر و جدل میکردند؛ اما همگی «دکتر» را عموجان گرد هم فرا خواند .بر خلاف
«لذا با کوکبه اقبال و اجلال و بظاهر گلهداری است .پدر پاسخ داد که به در همان دوران ،بین دکتر مصباحزاده از سران گروه به سرپرستی دکتر ارانی از صمیم قلب دوست داشتند و برایش روزهای دیگر لبخند شیرین و مهربان
بندرعباس که اولین بندر معروف خلیج هر کس که مردم رأی دهند او خواهد و پدرم نامههای زیادی رد و بدل میشد. زندانی شدند و دادگاه در آستانه تشکیل احترام خاص قائل بودند .آیا این منحصر همیشگی را بر چهره نداشت و با صدای
فارس است در حالیکه اسباب پذیرایی از بود .ظرف ۲۴ساعت پدر معزول و اغلب پدر سر سفره شام اوضاع کشور بود که قاضی جوان و آزادیخواهی چون لرزان گفت «هرچه زودتر دست و پای
هر حیث آماده و مهیا شده بود و جمع منتظرخدمت گردید و عبدالله گلهداری و رویدادهای جنگی را برای ما بازگو دکتر مصباحزاده را تشویق میکردند به یک انسان عالیقدر نیست؟ خود را جمع کنید با درشکه به باغچهام
کثیری از اعیان بلد و وجوه تجار محترم به وکالت انتخاب یا انتصاب شد .این میکرد؛ هر از چندی نیز از محتوای که که دادستانی دادگاه را بپذیرد .او مصطفی خان در ۲۷آذرماه ۱۲8۷ در نیاوران میرویم هر آن ممکن است
برای استقبال حاضر بودند و جمعی از موضوع را شادروان گلهداری بیست این شغل را بر نتابید و برای رهایی از خورشیدی در تهران دیده به جهان
رعایای داخله و هیئتی از تجار خارجه و دو سال پیس در لسآنجلس تایید نامههای برادر جوانترش میگفت. این ماموریت ،خود را به نظام وظیفه گشود .تحصیلات ابتدایی و متوسطه تهران را بمباران کنند».
در دو طرف جاده صف کشیده و همگی کرد و به من گفت انگلیسها خانواده دو موضوع را از زمان کودکی خوب را یکی دو سالی در شیراز و بقیه را در من شش ساله بودم و آن روز
منتظر بودند که مرکب اقبال با یک عده ما را خوب میشناختند و ترجیح دادند به یاد دارم؛ نخست اینکه دکتر در میانه معرفی کرد. تهران ادامه داد و دو سال آخر دبیرستان ننگین فراموش نشدنی ،سوم شهریور
سوار همرکاب مخصوص و دستجاتی از من وکیل شوم .خوانندگان کهنسال و سال ( ۱3۲۱هنگامیکه هنوز ایران در نکته بسیار جالبی در دوران خدمت را دو کلاس یکی کرد ،یعنی کلاس ۱3۲۰بود؛ روزی که در تاریخ ایران
عقب پیاده و سواره و بنه و اغراق با یک میانسال مقیم در لسآنجلس شادروان تصرف بیگانگان بود) تصمیم خود را وظیفه دکتر شنیدنی است .او میبایست پنجم و ششم متوسطه دارالفنون را
عده سوار وارد شد .همین که کوکب گلهداری را به عنوان عاقد و امام جمعه برای انتشار روزنامه به اطلاع پدر رساند در بامدادان که تعلیم مشق نظامی در یکسال گذراند و به همین مناسبت تلخ و ناگوار است.
اجلال با تیپ سوار محاذی صفوف و درلسآنجلسمیشناختند .اوبلافاصله و پدر که هنوز در فکر دوران رضاشاه میکنند به سروان فرمانده گروه احترام پدرش عبدالرحمن مصباحالدیوان رویدادهای دیگر آنروزها را اصلا
در مقابل زمره اعیان و هیئت تجار رسید بعد از جنگ جهانی دوم و پیش از اتمام و مشکل سانسور مطبوعات بود او را از نظامی بدهد و در همان زمان بعد از برایش لوحهای طلایی سفارش دادند که به یاد نمیآورم اما به خاطر دارم که
فیالفور در آنجا مکثی کرد و تجار به دوره نمایندگیاش با همسر لهستانی این کار «خطرناک» بر حذر میداشت و ظهر به افسران ارشد ارتش حقوق جزا در آن نام فرزندش را مصباحزاده حک تهران بمباران نشد .چند روز دیگر،
مقام سلام و خیرمقدم آمده و از همگی خود به آمریکا امد و مقیم این دیار دکتر به او پاسخ میداد که اوضاع عوض بیاموزد .رابطه استاد و دانشجو یعنی کرده بود .از این رو ،پس از سالها که همه خانواده ،مادربزرگ ،مادر ،برادر و
احوالپرسی نمود و به طرف کلاه فرنگی گردید .چند سال بعد از فرمان ملی شده و اکنون مطبوعات آزاد شدهاند. ستوان و سرتیپ و سرلشکر مشکل در زمان رضاشاه همه شناسنامه گرفتند خواهرها روانه شیراز شدیم .شیراز شهر
که مقر حکمرانی است رهسپار شد». شدن نفت ،دکتر مصباحزاده در میان زد موضوع دیگر ،تصمیم دکتر برای بزرگی در آنجا به همراه آورد که و نام خانوادگی تعیین کردند ،مصطفی مادری من است و بجز من که در تهران
میگویند مصباح الدیوان چنان در و خوردهای شیعه و سنی به نمایندگی نامزدی انتخابات مجلس شورای ملی هیچکس در ستاد ارتش نمیتوانست خان و دو تن از خواهران کوچکترش به دنیا آمده بودم ،سایر افراد خانوادهام
ایجاد نظم و امنیت بندرعباس و توابع بندرعباس انتخاب شد که چند دوره از شهر بندرعباس بود .بندرعباس در مورد چگونگی ادای احترام بین شناسنامه را به نام مصباح زاده گرفتند همگی اهل شیراز بودند .به آنجا
موفق بود که موجب نگرانی انگلیسیها شهریست که پدربزرگ یکصدو چهل و استاد و دانشجو تصمیم بگیرد .ناچار و سایر افراد خانوادهی پدر بزرگ، میرفتیم تا پس از چندی به شادروان
میگردد .روزی کاپیتان یک کشتی ادامه داشت. پنج سال پیش مدتی در آنجا حاکم بود موضوع را به عرض رضاشاه میرسانند؛ پدرم حسن مصباح که برای گشایش
مسافری مجلل عبدالرحمن مصباح را همزمان با سالهای پرهیجان ملی و در قلع و قمع راهزنان و آشوبگران به رضاشاه میگوید «به این افسر جوان «مصباح» ماندند. اداره ثبت احوال شهر لار ماموریت
دعوت میکند که برای صرف غذا و شدن صنعت نفت دو شهر ایران موفقیتهایی دست یافته و بطور کلی استاد خطاب کنید ».از آن پس صبحها در آن دوران ،پدربزرگ من یعنی
بازدید کشتی که در بندعباس لنگر دارای لولهکشی آب آشامیدنی تصفیه محبوب مردم بندرعباس و به ویژه او به نظامیان بالاتر سلام نظامی پدر دکتر با قوام الملک شیراز که عملا داشت بپیوندیم.
انداخته بود برود .او همراه جوانی به نام شدند؛ یکی شیراز که همراه با احداث اوزیهای سنیمذهب مقیم آنجا بود. میداد و عصرها افسران عالیرتبه به این بالاترین مقام استان فارس را داشت چند روزی که در شیراز بودیم به من
فضلالله که خدمتگذار ویژهاش بود به بیمارستان نمازی کلیه هزینهها به اوز دهکدهای در نزدیکی لار و زادگاه جوان ظریف و لاغراندام ،ادای احترام کار میکرد .دکتر با پسرهای قوام ،علی خیلی خوش گذشت و مورد محبت
عرصه کشتی میرود و پس از صرف وسیله حاج محمد نمازی که در آن پدربزرگ من عبدالرحمن مصباح است میکردند و هنگام ورودش به کلاس، و محمد ،همبازی و همکلاس بود؛ این دایی و خاله و خالهزادههای همسن و
اغذیه و مشروبات فراوان قصد بازگشت هنگام بازرگان معتبر وتوانمند مقیم و از همان دهکده به سبب شجاعت سه نفر پس از پایان دوره دبیرستان سال برادر و خواهرهایم قرار گرفتیم.
میکند .کاپیتان با لبخند میگوید آمریکا بود تامین گردید و شهر دوم و دلیری و ویژگیهای خاص رهبری، برپا میدادند. برای ادامه تحصیل به بیروت رفتند و هرچند در شیراز هم سخن از احتمال
چندی میهمان ما خواهی بود .از پنجره مدیریت حکومت آنجا را به دست برگردیم به شهریور ۱3۲۰و مسافرت در آنجا عموجان زبان فرانسوی خواند حمله هوایی بود و داییجان حبیبالله
نگاه میکند و مشاهده مینماید که بندرعباس بود. خانواده به لار و پیوستن به پدر که و سپس تحصیلات دانشگاهی را در میگفت« :اگر لازم باشد به ملک پدری
فرسنگها دور از شهر است و کشتی دکتر مصباحزاده در آن هنگام وکیل گرفته بود. ماموریت تاسیس اداره ثبت را داشت. دانشگاه معروف سوربن در پاریس
به سرعت در خلیج فارس پیش میرود. مجلس و مخبر کمیسیون بودجه همانگونه که همه میدانیم ،روزنامه من در اوایل مهرماه ،در آستانه هفت گذراند و دو برادر قوام زبان انگلیسی در تاج آباد خواهیم رفت».
پس از مدتی او را در بندر بمبئی در مجلس بود و به گفته خودش دولت کیهان با کمک محمدرضا شاه فقید سالگی به دبستان رفتم .چند روزی هم خواندند و برای تحصیلات دانشگاهی دنباله ماجرا فعلا بماند…
هندوستان رها میکنند .احتمالا مدتی را تحت فشار قرار داد و میگفت تا در سال ۱3۲۲روزانه منتشر گردید دیرتر از شاگردان دیگر و برایم دو مشکل به لندن رفتند .همانگونه که همگان برگردیم به دو سه سال پیش از واقعه
هزینه طرح لولهکشی بندرعباس که شرح آن ،موضوع این نوشتار نیست بزرگ آشکار شد .نخست گویشهای میدانند ،علی قوام به دستور رضاشاه
مراقب او بودند. را در بودجه بگنجانند و تا این کار زبان محلی را درست نمیفهمیدم و همسر والاحضرت اشرف شد و چندی شهریور بیست.
آنچه من شنیدهام این است که پس انجام نشود ،از تصویب بودجه آن سال چون بسیار گفتهاند و نوشتهاند. مهمتر از آن به سبب ضعف مادرزادی بعد ،انتشار روزنامه کیهان در ارتباط عموجان دکتر مصطفی مصباحزاده
از دو سال سرگردانی در هندوستان جلوگیری خواهد کرد .در عین حالی به دنبال تلاشهای دکتر مصباحزاده بینایی و دشواری دیدن تخته سیاه، دوستی دکتر مصباحزاده با علی قوام در میانه زمستان ۱3۱5پس از دریافت
با حالی پریشان بدون هیچ پولی در برای وکالت مجلس شورای ملی از حروف را درست نمیدیدم به ویژه اینکه مدرک دکترای حقوق با درجه ممتاز
جیب با فضلالله به ایران باز میگردد بندرعباس ،پدر از وزارت دادگستری به مرا در ردیفهای آخر کلاس نشانده آغاز گردید. از دانشگاه سوربن پاریس به ایران باز
و احتمالا از آن هنگام کار حکومتی دکتر مصباحزاده با عنوان دانشجوی میگشت .هنگام ورود او به تهران من
را رها میکند و نخست به تجارت و ممتاز در رشته حقوق جزا از دانشگاه دو ساله بودم و هیچ به یاد ندارم و برادرم
سپس زراعت میپردازد .سالها بعد سوربن ،دکترا گرفت و به همین خاطر که سه سال بزرگتر از من بود میگفت
که پدربزرگ اتومبیل سواری میخرد از سوی جامعه ملل (پیش از سازمان پدر بزرگ در آستانه در ایستاده بود که
فضلالله راننده وی میگردد .فضلالله ملل متحد) برای یکسال بورسیه گرفت ناگهان اتومبیلی سر کوچه فقیهالملک
خان در کهنسالی خود و نوجوانی من
به درجه همردیف ستوان سوم ،رئیس و به پژوهش پرداخت. در خیابان عینالدوله میایستد.
راهنمایی و رانندگی شهر شیراز بود و در زمستان ۱3۱5پس از بازگشت به پدر بزرگ به برادر میگوید ،مش قنبر
رانندگان کامیون او را «آقای متخصص» تهران به سمت قاضی در دادگستری را صدا کن گوسفند قربانی کند .دکتر
نوین ایران منصوب شد .سازمان مدرنی مصطفی مصباحزاده ،جوان خوشسیما
میخواندند. که به تازگی و به همت و کوشش علی اما بدون آگاهی پیشین و انتظار ناگهان
دنباله مطلب را در شماره دیگر کیهان در حیاط خلوت ظاهر میشود .خواهرها
از دیدن غیرمنتظره او جیغ میزنند و
لندن خواهید خواند.
*دکتر مصطفی مصباحزاده بنیانگذار مادر غش میکند.
مؤسسه کیهان لندن در خرداد سال دو سه سال پس از بازگشت عموجان
۱3۲۱و مؤسس کیهان لندن در خرداد را خوب به یاد میآورم .پدرم در
،۱3۶3روز ۴آذر ۱385در سندیهگو ماموریت اهواز بود و عموجان نخستین
مردی است که چهره مهربان و خندانش
کالیفرنیا درگذشت. از همان هنگام بطور روشن و شفاف در