Page 15 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۳ (دوره جديد
P. 15
صفحه 15ـ Page 15ـ شماره 1809
جمعه 3۱دسامبر تا پنجشنبه ۶ژانویه ۲۰۲۱
زیر فشار بوده ،مدیر تولید بوده و به او با یاد ایرج گرگین ()1
گفتهاند که باید برنامه تمام شود .منتهی
این دوست شریف شما مثل آنهای دیگر آنکس که با علیرضا میبدی در این
نیست که بیاید گردن کج کند که مأمور «تماشا» گاهش سوی وآن سوی زمان
است و معذور .مسؤولیت را خود بهعهده
میگیرد .بار فشار را خود تحمل میکند «امید» و نوجویی و نوآوری و قبول تازگی،
و ترجیح میدهد دوستی مثل شما از او «آزادی» بود جوهر وجود ایرج گرگین بود .او در هر
برنجد تا اینکه سر کوچهها شایعههای کاری که برعهده میگرفت فکر تازه و
بدیعی را ارائه میداد .در سالهای اولیه
رنگارنگ بر زبانها جاری شود. کارش که هنوز به رادیو نرفته بود،
در کیهان مورد توجه و علاقۀ دکتر
()3 مصباحزاده بود که او هم مثل ایرج
دیداری در پاریس بعد از همیشه دنبال کار نو و حرف نو میرفت.
به این جهت بود که وقتی به فکر تأسیس
شورش 68 کیهان فرهنگی افتاد او را روانۀ دفتر
دکتر محمد امین ریاحی کرد تا مگر
آمده بود فرانسه که از اوضاع و با بهوجود آوردن یک نشریۀ فرهنگی
احوال فرانسه بعد از انقلاب دانشجویی در زمینۀ آموزش و پرورش به همان
۱۹۶۸خبری بگیرد .گزارش تهیه کند تازهگراییهایی که ما در کیهان ورزشی
و احتمالا دیداری با ژنرال دوگل داشته
باشد که از شورش سالم بیرون آمده به آن رسیده بودیم ،دست یابد.
بود و اندکاندک محبوبیت ملی خود صدرالدین الهی اما زمینۀ فرهنگ مدعی بسیار
را از دست میداد .شنیدهام که گرگین داشت و بهعلاوه ورزش از نوعی انحصار
با دوگل مصاحبهای هم داشته اشت مخصوص برخوردار بود و توجه خاص
در سالهایی که شاه و او با هم روابط صدرالدین الهی و ایرج گرگین در کنار همسران خود (بخش اول) شاه که منوچهر قراگزلو دوست و آجودان
مخصوصش مدیر کیهان ورزشی بود تا
حسنهای داشتند و هر یک آن دیگری از او را آوردهام و در هفته بعد درباره رادیو امید، میگفت و میگفت .دیدم که اندازهها از دستم بدر اشاره :مرگ ایرج گرگین برای من مثل نصف حدود زیادی کار ما را آسان میکرد.
را بهخاطر اقدامات زیربنایی تحسین که ما با هم در آنجا تنهایی و غربت و آوارگی را رفته است .با سردبیر و رفقای تحریریه مشورت شدن همه سالهای زندگیم بود .شصت سال با کیهان فرهنگی که گرگین عملا عامل
میکرد .نمیدانم این مصاحبه انجام شده دوباره یافته بودیم و تلخیهایش را چشیده، کردم که چه کنیم؟ گفتند چه اشکالی دارد که آدمی بودن و زیر و بم ها را با هم گذراندن و اجرایی و مدیر برنامههای انتشاراتیاش
است یا نه؟ این را دوستان رادیو تلویزیون تهمتهای رنگارنگ به آن را تحمل کرده بودیم، دو هفته پیدرپی دربارهاش بگویی و بنویسی یک روز او را نداشتن دشوارتر از دشوار است. بود نگرفت و گرگین به رادیو رفت .از
آن زمان باید تأیید یا تکذیب کنند. و من چنین کردم .در این هفته یادهای کوتاهی نشستم و نوشتم و نوشتم مثل او که میگفت و سادهترین کار که تنظیم و خواندن خبر
حالا نزدیک یک سالی از «شورش خواهم نوشت .همین و والسلام... بود شروع کرد و بهلطف همان طبع نوآور
بیدلیل» بهاصطلاح این بندۀ گزارشگر هراسان آمد که گفتهاند باید مسیر قصه سقطفروش در یک محله متوسط و شاید را باز نمیکنم. تا متوسطه ،معلمان فارسی یا عربی بهسرعت ترقی کرد و بالا آمد.
میگذشت .بهار بود و فصل زیباییهای و اسم قهرمان را عوض کنید .چون کمال فقیر تهران که آدم باسوادی بود .ازجمله ناچار حق را به ایشان دادم .چون کلاسهای فشردهای ببینند که در آن در رادیو صدای آرام و مهربان و
پاریس .با هم رفتیم به یک رستوران خجندی از شاعران بزرگ مکتب عرفان کتاب کرایه میداد و وسیلۀ آمد و رفت واقعاً رئیس انجمن شاهنشاهی فلسفه تعاریف دیگری از اسلام که با مقتضیات اطمینانبخشش خیلی به او کمک کرد.
معروف در میدان باستیل که استیک است و خانم سناتور شمسالملوک جوانها به مغازهاش میشد .نام این مرد نمیتوانست بی کراوات شرفیاب شود. روز هماهنگ باشد ،به آنها داده شود و خبر را طوری میخواند و ارائه میکرد
فلفل آن تقریباً شهرت جهانی داشت .با مصاحب از پشت تریبون مجلس سنا را گذاشتم «کمال خجندی» بهاعتبار نام بحث سر و صدای زیاد بپاکرد و روز آنها این تعاریف را به شاگردان خود تعلیم که با آن باور شنونده همراهش میشد.
همان آرامش همیشهاش از من درباره گفته است که در تلویزیون به مفاخر شاعر عارفگونهای از شعرای قرن هشتم دهند .این کار را باید از همین تهران و اصلا از شمرخوانی و صدا بالا و پائین
اوضاع و احوال میپرسید .حالا دوگل ادبی ایران بیاحترامی میشود .هرچه یعنی پایان عصر حافظ و طلوع شعر بعد گرگین با تلفن به من گفت: دور و بر شهر شروع کرد .منتهی معلمها بردن و فریاد زدن در کارش اثری نبود.
مخالفان بسیار داشت و بعد از وقایع خواستم بگویم این آقا کمال خجندی هندی .این نام را اتفاقی برگزیدم شاید ـ صدرل ،بد کردی شلوغ کردی. باید واقعاً مسلمان باشند تا بتوانند این شیوۀ تازه گویندگی او برای شنوندگانی
سال ۶۸حتی آدمهای نزدیک به او به شهرت دارد که شعرهایش را از روی بهدلیل آنکه در تاریخ ادبیات چندان ولی عیب ندارد؛ دفعه بعد مواظب باش. نظریهها را بیاموزند.وقتی میبدی نظر مرا که سالهای پیش و چندسالی پس از
آفرینندۀ جمهوری پنجم و خالق قانون اشعار امیرخسرو دهلوی میدزدیده شهرتی نداشت اما دلبستۀ چند بیت البته هرگز دفعه بعدی پیش نیامد .اما ۲۸مرداد به خبرخوانی رجزوار عادت
انتخاب رئیس جمهوری به رأی عموم، است ،حرفم به جایی نرسید .آقای کمال از غزل نابی بودم که از او از بر داشتم: فکر آن روز اساتید هم اکنون در مدارس در این باره پرسید ،گفتم: کرده بودند واقعاً نو بود .در دوران اول
چندان به ژنرال اعتقادی نداشتند .ژنرال خجندی میباید میرفت دنبال کارش و دوش از د ِر میخانه بدیدیم حرم را جمهوری اسلامی رواج دارد و کراواتها ـ من با هرگونه دخالت دین در مدرسه رادیو ،من با او کمتر سر و کار داشتم.
که عادت کرده بود رأی خود را همیشه مینوش،ببینفسحتمیدانکرمرا عرفی مخالفم .دین باید در مدارس دینی اما از لحظهای که تلویزیون درست شد
بهصورت قانون به مرحله اجرا بگذارد، بهدنبال آن سریال. فرمان خرد بر دل هشیار نوشتند هم باز شده. آموخته شود ولی حالا که آقایان اصرار من شاهد نوآوریهای او بودم .یکی
چندی بود که زمزمه تغییرات اساسی و اما راویان اخبار و طوطیان شکرشکن حکمی نبود بر سر دیوانه قلم را دارند این کار به مدرسه معمولی برود، از جالبترین برنامههایی که طراح آن
در سازمان استانی فرانسه را سر داده و حکایتکنند که بر اثر دستور مقامات ایمستگرافتیبهسرتربتشاهان ()۲ میخواهم سؤال کنم که آیا آقای دکتر گرگین بود برنامهای بود بهنام «این
خواستار دگرگونیهایی در ساختمان عالیه ،آقای کمال خجندی مجبور شد مشتاق لب جام ببینی لب جم را مسؤولیتپذیر بود نصر حاضرند که فردا صبح کراواتشان سو و آن سوی زمان» .در این برنامه
انتخاباتی و اجرایی مجلس سنای فرانسه برود خود را در دریاچه نزدیک خانهاش داستان را ساختیم و بافتیم و این را باز کنند و به یک مدرسه در ورامین گرگین که علیرضا میبدی را با قابلیت
شده بود .ایرج که به پاریس رسید دوگل آقای کمال خجندی را که پیر معتبر همه کارهایی که من برای تلویزیون یا سرخهحصار بروند و بهعنوان معلم و کفایت در نقش Moderateurیا
طرح این فکر را عنوان کرده و خواستار غرق کند تا خانم سناتور راضی شود. محله بود کمکم بهصورت مرشد و ایران کردهام مرهون پشتکار و پیگیری نظریاتشان را به شاگردان بیاموزند .مایۀ مرد میانی و میانجی به تلویزیون ایران
قبول آن از طریق رفراندم شده بود. عصبانی از کاردان پرسیدم دستور را راهنمایی درآوردیم .اما در قصه یک پرویز کاردان بوده است که با برادرش این کار فقط یک کراوات باز کردن است. آورده بود با نیمنگاهی ،به برنامههایی
مخالفان بهشدت مخالفت میکردند و ما کی داده؟ گفت گرگین .گفتم باید بروم پرسناژ هم بود که شباهت بسیار به الدرم امین ،چون برادری بودیم .وقتی سریال دکتر نصر برآشفته از این مغالطه یا که در تلویزیونهای فرنگی ،به Debat
بعداز ناهار ساعتی درباره رفراندم که قرار ببینمش .آن وقت کاردان حرفی زد مراد برقی که شهر را خلوت میکرد یا مباحثه و درصورت حدت و شدت
بود روز بعد برگذار شود ،صحبت کردیم. که مرا به ارزشهای رفیقم بیشتر آشنا بلدرمکنهای روز داشت. تمام شد ،کاردان بهسراغ من آمد که محاجه گفت: مشاجره ،متداول بود .گرگین این برنامه
اواخر ماه آوریل ۶۹بود .افق تاریک یک روز نشسته بودم که کاردان چطور است یک سریال تازه بسازیم .کار ـ نه ،ما از دور سرپرستی میکنیم. را تهیه دید؛ و میبدی با کفایت اجرای
کرد .او گفت: سختی بود جانشین مراد برقی شدن. فکر را به مدارس میبریم و من کراواتم آن را بهدست گرفت و در اندکزمانی
ـ دکتر ،گرگین این تصمیم را نگرفته؛ طرحی در سر داشتم از زندگی مردی برنامه آنچنان گل کرد که گل سرسبد
بهنظر میرسید با اینهمه ،خوشبینتر ()4 برنامههای تلویزیونی شد.
از من فکر میکرد که دوگل در رفراندم آن سر بهسنگ خوردهها موضوع هر بار برنامه «این سو و آن
برنده خواهد شد .روز بعد یکدیگر را سوی زمان» همواره یک موضوع مورد
دیدیم؛ حوزههای رأی شلوغ بود و مرداد 3۲را پشت سر گذاشته بودیم و اول بحث روز بود .این صورت از مباحثه را
مخالفان و موافقان توی سر و کله هم مهرماه بود که به دانشکده ادبیات رفتیم .درهم من قبلا در رادیوهای فرانسه و سپس
میزدند .گرگین گفت اینها همه بازی شکسته و سر بهسنگ خورده .دیگر از میتینگها تلویزیون آن کشور دیده بودم .اما برای
انتخاباتی است مگر میشود ژنرال رأی و دمونستراسیونهای رنگارنگ خبری نبود .خانۀ من ایرانی و مای ایرانی که اصلا عادت
نیاورد .همان هفته دوگل اعلام کرده بود صلح را درهم شکسته ،کلوپ جوانان دموکرات را به تحمل حرف طرف مقابل را نداریم،
که اگر در این رفراندم شکست بخورد از آتش زده دار و دستۀ پانایرانیستها را سرکوب برنامۀ میبدی دریچهای از نوعی دیگر از
کار کناره خواهد گرفت. کرده و مصدق را به زندان انداخته بودند .اینهمه گفتگو بود .خود میبدی بهتر از هر کس
ساعت نزدیک نیمهشب بود .در اتاقم در نزد جوانها هنوز آتشی در زیر خاکستر بود و در دیگر میتواند در این باره بگوید .آدمهای
به رادیو گوش میدادم که اعلام کرد دانشگاه بیش از هر کجای دیگر ...و باغ نگارستان مختلفالعقیده را مقابل هم مینشاند و
طرح ژنرال رأی کافی را نیاورده و از سعی میکرد که با نهایت زیرکی آنها را
نظر مردم مردود شناخته شده است .ده دانشکده ادبیات کجا؟
دقیقه بعد صدای درشت و آمرانۀ دوگل بچههای دانشکدههای حقوق و فنی به ما «بچه بهقول معروف بهجان هم بیندازد.
از رادیو پخش شد که اعلام کرد چون مامانیهای گل و بلبل» میگفتند که فارغ از قال و یک روز گرگین به من تلفن کرد که:
در همهپرسی عمومی رأی نیاورده است شاعر بود که هنوز هم در لُسآنجلس شعرش را انجمنهای دانشکده مراسمی برپا کردند که محمود مقال سیاست در باغچههای پر درخت و چمنهای «صدرل ،در بحث این هفتۀ میبدی
از ریاست جمهوری کناره میگیرد و این چون ورق زر میبرند و مینا امامی نام دارد و در آن نامجو درخشانترین چهرۀ ورزشی آن روز ایران سبز گل میگفتیم و گل میشنیدیم و غرقه در شرکت کن؛ موضوع مورد علاقۀ تست.
تصمیمازساعت ۱۲روزبعدبهموقعاجرا روزها چشم روشن و لبخند شیرینش دل از عارف و وزنهبرداری که در آسمان وزنهبرداری جهان وقتی از او پرسیدم «موضوع چیست؟»
گذاشته خواهد شد .حقیقت آنکه من و عامی میبرد .باز نام نفر ایستادۀ کنار او را بهیاد ستارهای یگانه بود ،بهخاطر شرکت در این مراسم عشق در جوی جوانی جاری بودیم. گفت «همان چیزی که تو به آن
هم باورم نمیآمد که رهانندۀ فرانسه ندارم .اما آخرین کسی که در صف دوم ایستاده به دانشکده آمد .حافظهام یاری نمیکند که نام همه اما ما هم متقابلا فکر میکردیم که باید به راهی علاقمندی؛ میبدی به تو خواهد گفت».
در جنگ دوم جهانی و پایاندهندۀ است شادروان مهدی نیکخو ،مربی ورزش دانشکده حاضران در عکس را بنویسم .اما در ردیف نشسته دیگر رفت .باید از شعر و هنر و ادبیات زورقی ساخت علیرضا میبدی به من گفت که بحثی
نبردهای خونبار و گرانقیمت الجزایر، و صاحبنظر اهل دل ورزش بود که در سالهای بعد با از راست ،باختری رئیس انجمن ورزش و متصدی و در سیلخیز حادثه بر آن سوار شد .بههمین جهت است که قرار است طرفین مقابل استاد
در دور دوم حکومت هفتسالۀ ریاست او به سفرهای ورزشی رفتم و همیشه یاد دانشکده تأسیسات کوچک ورزشی دانشکده را میبینید و بود که دست بهکار تشکیل انجمنهای هنری ،ادبی احمد فردید و استاد سیدحسین نصر
جمهوری خود به این آسانی از کار کنار او پسر جوان شیکپوش لبخند بر لبی را که و ورزشی در دانشکدۀ ادبیات شدیم و به این بهانه باشند که بر ضرورت اشاعۀ طرز تفکر
کنارهگیری کند. را در سفرها با هم زنده میکردیم. ایرجگرگین است و در کنار او ،منوچهر کاشف گرد هم آمدیم .وقتی رفقای روزهای گذشته ایراد دینی و اخلاقی در مدارس معتقدند و
صبح که با ایرج قهوه و کرواسان در صف سوم از راست فقط زلف مجعد و عینک نشسته است با خندۀ تمام .کاشف ،شیرازی بود میگرفتندکهچرادرمتنمبارزهنیستید؟واعتصاب مهندس صفویان از مدیران برجسته
صبحانه را میخوردیم بهتزده به من کلفت این بنده دیده میشود و در کنار من ،مسعود و عاشق دخترها که با همه آنها پینگپنگ بازی و سر و صدا راه نمیاندازید ،جواب میدادیم ما مبارزۀ سازمان برنامه و جنابعالی که مخالف
نگاه میکرد .باور نمیکرد که این اتفاق فقیه دوست همه سالهای زندگی ما که حالا در کند .او حالا در نیویورک است .سالها با دانشنامۀ فرهنگی میکنیم .این اصطلاح مبارزۀ فرهنگی
روی داده و آب از آب تکان نخورده و تهران است و همکار احمد احرار در اطلاعات بود، ایرانیکا کار کرده و در کلمبیا درس داده و هنوز مال این سالها و این روزها نیست .مال پنجاه و اینطور چیزها هستید.
تانک و توپی در خیابانها نیست .با همان ایستاده است.کنار مسعود فقیهنیمچهرهای از شاعر هم که گاهی با هم صحبت میکنیم از آن روزها و هشت سال پیش است .شاید هم مال پنجهزار در مجلس مباحثه که مستقیم و
احتیاط همیشه و با باور به رفاقت سالیان کلاسیک و عاشق شعر کهن فارسی ،فخرالدین و هشتصد سال پیش که هر وقت چوب تکفیر یا بدون ضبط قبلی پخش میشد ،استادان
سال ،از من پرسید: مزارعی است که از هواداران جانبرکف دکتر مهدی روزگارها یادی بهمیان میآوریم. چماق تهدید بلند شده است به آن پناه بردهایم و یادشده بر موج غربزدگی آلاحمد که
ـ الهی (از موارد نادری بود که مرا حمیدی شیرازی بود و دشمن سر ما که نیماپسند در ردیف ایستاده ،از راست ،من سه تن را بهیاد اگر مست گریبانمان را گرفتهاند برایشان خواندهایم: آن روزها بسیاری را با خود برده بود
بهنام خانوادگی خطاب کرده بود) چه بودیم و بهراه نیما میرفتیم .باز من دو تن دیگر را که نمیآورم .نفری که دست بر شانۀ نامجو دارد سعیدی سوار بودند و مهندس صفویان و این
فکر میکنی؟ پشت سر عترت ایستادهاند بهیاد ندارم و تنها پسری بود و در کنار او جعفر والی هنرپیشه و کارگردان باکم ز ننگ نیست که مستم گرفتهاند بنده درست در نقطه مقابل قرار داشتیم.
در جوابش گفتم: را که کنار مینا امامی ایستاده است میشناسم که تئاتر و سینما و بچهمحل من در سرچشمه ،و آنگاه کار بحث بالا گرفت .استاد فردید
ـ ژنرال برای همیشه در تاریخ فرانسه نامش جوادی بود .خیلی جدی و بسیار چپ و سعی ثریا کمیلی که در نقش زن در نمایشنامه «اعدام کوکم از آنکه شیشه ز دستم گرفتهاند حرفهایی میزد که مشکل میتوانستی
ماندنی شد .حالا از فرداست که خیابانها، در این که به خانه کسی نرود و کسی را به خانه در ده شماره» به کارگردانی جعفر والی و بازیگری و این شیشه قرابه می ناب است نه آن شیشه مقصودش را بفهمی .بالاخره هم استاد
میدانها و فرودگاههای فرانسه بهنام شارل نبرد .تا روزی که در اسفندماه ۱333دکتر مرتضی این بنده به کار تئاتر روی آورده بود .من خانم کنار که امروزها کنار خیابان میفروشند و در مهمانیها فلسفه بود ،هم رفیق صادق هدایت و
دوگل نامگذاری شود. یزدی عضو کمیتۀ مرکزی حزب توده را در خانۀ دست ثریا را بهیاد نمیآورم اما آن خانم شیک و جوانان از لبۀ تیز آن به ملکوت علییین پرواز هم مسلمان فرنگی .جواب او را غالباً
و او باز هم با تردید و ناباوری پرسید: او دستگیر کردند و همکلاس ما به دردسر افتاد. ترتمیز لباسپوشیده کیفبهدست و زیبا را خوب میکنند .در دانشکدۀ ادبیات ،ما انجمنها را برپا مهندس صفویان میداد ولی آقای نصر
ـ چرا اینطرف دنیا این کارها بی *شرح عکس را عمداً بهصورت یک یادداشت میشناسم .زنی است که همه زندگی من با او کردیم تئاتر گذاشتیم .جشن گرفتیم .شعرخوانی راه راحتتر حرف میزد و سرانجام نظراتش
خونریزی و جنگ و جدل میشود و نوشتم که کامل و کافی باشد و احتمالا کسانی را گذشته است ،عترت گودرزی ،و هنوز هم مثل همان انداختیم و روانۀ مسابقات ورزشی دانشگاهی شدیم را اینطور بیان کرد که بهتر است برای
آب از آب تکان نمیخورد؟ که نامشان را از یاد بردهایم و یا نشناختهایم ،اگر روزها که من او را از چنگ خاطرخواهان بیشمارش و طرفه آنکه رئیس دانشکدۀ ادبیات دکتر علیاکبر هدایت دانشآموزان مدارس از ابتدایی
هر دو بههم نگاه کردیم و سر بهزیر شناختید برایم بنویسید و این بنده را رهین منت ربودم ،چراغ روشن زندگی من است .نام خانم دیگر سیاسی که رئیس دانشگاه تهران هم بود ،بهاتفاق
انداختیم. را هم بهیاد نمیآورم اما در کنار او یک خانم شیرازی بسیاری از استادان صاحبدل یار و همدل ما شدند و
ادامه دارد خود سازید. به تشویق این مبارزان فرهنگی کمر همت بربستند.
این عکس که میبینید یادگار آن دوران است.