Page 15 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۳ (دوره جديد
P. 15

‫صفحه ‪ 15‬ـ ‪ Page 15‬ـ شماره ‪1809‬‬
‫جمعه ‪ 3۱‬دسامبر تا پنجشنبه ‪ ۶‬ژانویه ‪۲۰۲۱‬‬

‫زیر فشار بوده‪ ،‬مدیر تولید بوده و به او‬                                                                                                                ‫با یاد ایرج گرگین‬                                       ‫(‪)1‬‬
‫گفتهاند که باید برنامه تمام شود‪ .‬منتهی‬
‫این دوست شریف شما مثل آنهای دیگر‬                                                                                                                     ‫آنکس که‬                                           ‫با علیرضا میبدی در این‬
‫نیست که بیاید گردن کج کند که مأمور‬                                                                                                                ‫«تماشا» گاهش‬                                          ‫سوی وآن سوی زمان‬
‫است و معذور‪ .‬مسؤولیت را خود بهعهده‬
‫میگیرد‪ .‬بار فشار را خود تحمل میکند‬                                                                                                                   ‫«امید» و‬                                         ‫نوجویی و نوآوری و قبول تازگی‪،‬‬
‫و ترجیح میدهد دوستی مثل شما از او‬                                                                                                                  ‫«آزادی» بود‬                                        ‫جوهر وجود ایرج گرگین بود‪ .‬او در هر‬
‫برنجد تا اینکه سر کوچهها شایعههای‬                                                                                                                                                                     ‫کاری که برعهده میگرفت فکر تازه و‬
                                                                                                                                                                                                      ‫بدیعی را ارائه میداد‪ .‬در سالهای اولیه‬
        ‫رنگارنگ بر زبانها جاری شود‪.‬‬                                                                                                                                                                   ‫کارش که هنوز به رادیو نرفته بود‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                      ‫در کیهان مورد توجه و علاقۀ دکتر‬
         ‫(‪)3‬‬                                                                                                                                                                                          ‫مصباحزاده بود که او هم مثل ایرج‬
‫دیداری در پاریس بعد از‬                                                                                                                                                                                ‫همیشه دنبال کار نو و حرف نو میرفت‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                      ‫به این جهت بود که وقتی به فکر تأسیس‬
      ‫شورش ‪68‬‬                                                                                                                                                                                         ‫کیهان فرهنگی افتاد او را روانۀ دفتر‬
                                                                                                                                                                                                      ‫دکتر محمد امین ریاحی کرد تا مگر‬
‫آمده بود فرانسه که از اوضاع و‬                                                                                                                                                                         ‫با بهوجود آوردن یک نشریۀ فرهنگی‬
‫احوال فرانسه بعد از انقلاب دانشجویی‬                                                                                                                                                                   ‫در زمینۀ آموزش و پرورش به همان‬
‫‪ ۱۹۶۸‬خبری بگیرد‪ .‬گزارش تهیه کند‬                                                                                                                                                                       ‫تازهگراییهایی که ما در کیهان ورزشی‬
‫و احتمالا دیداری با ژنرال دوگل داشته‬
‫باشد که از شورش سالم بیرون آمده‬                                                                                                                                                                             ‫به آن رسیده بودیم‪ ،‬دست یابد‪.‬‬
‫بود و اندکاندک محبوبیت ملی خود‬                                                                                                                               ‫صدرالدین الهی‬                            ‫اما زمینۀ فرهنگ مدعی بسیار‬
‫را از دست میداد‪ .‬شنیدهام که گرگین‬                                                                                                                                                                     ‫داشت و بهعلاوه ورزش از نوعی انحصار‬
‫با دوگل مصاحبهای هم داشته اشت‬                                                                                                                                                                         ‫مخصوص برخوردار بود و توجه خاص‬
‫در سالهایی که شاه و او با هم روابط‬        ‫صدرالدین الهی و ایرج گرگین در کنار همسران خود‬                                                                      ‫(بخش اول)‬                                ‫شاه که منوچهر قراگزلو دوست و آجودان‬
                                                                                                                                                                                                      ‫مخصوصش مدیر کیهان ورزشی بود تا‬
‫حسنهای داشتند و هر یک آن دیگری‬            ‫از او را آوردهام و در هفته بعد درباره رادیو امید‪،‬‬    ‫میگفت و میگفت‪ .‬دیدم که اندازهها از دستم بدر‬        ‫اشاره ‪ :‬مرگ ایرج گرگین برای من مثل نصف‬              ‫حدود زیادی کار ما را آسان میکرد‪.‬‬
‫را بهخاطر اقدامات زیربنایی تحسین‬          ‫که ما با هم در آنجا تنهایی و غربت و آوارگی را‬        ‫رفته است‪ .‬با سردبیر و رفقای تحریریه مشورت‬          ‫شدن همه سالهای زندگیم بود‪ .‬شصت سال با‬               ‫کیهان فرهنگی که گرگین عملا عامل‬
‫میکرد‪ .‬نمیدانم این مصاحبه انجام شده‬       ‫دوباره یافته بودیم و تلخیهایش را چشیده‪،‬‬              ‫کردم که چه کنیم؟ گفتند چه اشکالی دارد که‬           ‫آدمی بودن و زیر و بم ها را با هم گذراندن و‬          ‫اجرایی و مدیر برنامههای انتشاراتیاش‬
‫است یا نه؟ این را دوستان رادیو تلویزیون‬   ‫تهمتهای رنگارنگ به آن را تحمل کرده بودیم‪،‬‬            ‫دو هفته پیدرپی دربارهاش بگویی و بنویسی‬             ‫یک روز او را نداشتن دشوارتر از دشوار است‪.‬‬           ‫بود نگرفت و گرگین به رادیو رفت‪ .‬از‬
‫آن زمان باید تأیید یا تکذیب کنند‪.‬‬                                                              ‫و من چنین کردم‪ .‬در این هفته یادهای کوتاهی‬          ‫نشستم و نوشتم و نوشتم مثل او که میگفت و‬             ‫سادهترین کار که تنظیم و خواندن خبر‬
‫حالا نزدیک یک سالی از «شورش‬                             ‫خواهم نوشت‪ .‬همین و والسلام‪...‬‬                                                                                                                 ‫بود شروع کرد و بهلطف همان طبع نوآور‬

‫بیدلیل» بهاصطلاح این بندۀ گزارشگر‬         ‫هراسان آمد که گفتهاند باید مسیر قصه‬  ‫سقطفروش در یک محله متوسط و شاید‬                              ‫را باز نمیکنم‪.‬‬   ‫تا متوسطه‪ ،‬معلمان فارسی یا عربی‬                 ‫بهسرعت ترقی کرد و بالا آمد‪.‬‬
‫میگذشت‪ .‬بهار بود و فصل زیباییهای‬          ‫و اسم قهرمان را عوض کنید‪ .‬چون کمال‬   ‫فقیر تهران که آدم باسوادی بود‪ .‬ازجمله‬    ‫ناچار حق را به ایشان دادم‪ .‬چون‬       ‫کلاسهای فشردهای ببینند که در آن‬          ‫در رادیو صدای آرام و مهربان و‬
‫پاریس‪ .‬با هم رفتیم به یک رستوران‬          ‫خجندی از شاعران بزرگ مکتب عرفان‬      ‫کتاب کرایه میداد و وسیلۀ آمد و رفت‬       ‫واقعاً رئیس انجمن شاهنشاهی فلسفه‬     ‫تعاریف دیگری از اسلام که با مقتضیات‬      ‫اطمینانبخشش خیلی به او کمک کرد‪.‬‬
‫معروف در میدان باستیل که استیک‬            ‫است و خانم سناتور شمسالملوک‬          ‫جوانها به مغازهاش میشد‪ .‬نام این مرد‬       ‫نمیتوانست بی کراوات شرفیاب شود‪.‬‬     ‫روز هماهنگ باشد‪ ،‬به آنها داده شود و‬      ‫خبر را طوری میخواند و ارائه میکرد‬
‫فلفل آن تقریباً شهرت جهانی داشت‪ .‬با‬       ‫مصاحب از پشت تریبون مجلس سنا‬         ‫را گذاشتم «کمال خجندی» بهاعتبار نام‬      ‫بحث سر و صدای زیاد بپاکرد و روز‬      ‫آنها این تعاریف را به شاگردان خود تعلیم‬  ‫که با آن باور شنونده همراهش میشد‪.‬‬
‫همان آرامش همیشهاش از من درباره‬           ‫گفته است که در تلویزیون به مفاخر‬     ‫شاعر عارفگونهای از شعرای قرن هشتم‬                                             ‫دهند‪ .‬این کار را باید از همین تهران و‬    ‫اصلا از شمرخوانی و صدا بالا و پائین‬
‫اوضاع و احوال میپرسید‪ .‬حالا دوگل‬          ‫ادبی ایران بیاحترامی میشود‪ .‬هرچه‬     ‫یعنی پایان عصر حافظ و طلوع شعر‬                ‫بعد گرگین با تلفن به من گفت‪:‬‬    ‫دور و بر شهر شروع کرد‪ .‬منتهی معلمها‬      ‫بردن و فریاد زدن در کارش اثری نبود‪.‬‬
‫مخالفان بسیار داشت و بعد از وقایع‬         ‫خواستم بگویم این آقا کمال خجندی‬      ‫هندی‪ .‬این نام را اتفاقی برگزیدم شاید‬     ‫ـ صدرل‪ ،‬بد کردی شلوغ کردی‪.‬‬           ‫باید واقعاً مسلمان باشند تا بتوانند این‬  ‫شیوۀ تازه گویندگی او برای شنوندگانی‬
‫سال ‪ ۶۸‬حتی آدمهای نزدیک به او به‬          ‫شهرت دارد که شعرهایش را از روی‬       ‫بهدلیل آنکه در تاریخ ادبیات چندان‬        ‫ولی عیب ندارد؛ دفعه بعد مواظب باش‪.‬‬   ‫نظریهها را بیاموزند‪.‬وقتی میبدی نظر مرا‬   ‫که سالهای پیش و چندسالی پس از‬
‫آفرینندۀ جمهوری پنجم و خالق قانون‬         ‫اشعار امیرخسرو دهلوی میدزدیده‬        ‫شهرتی نداشت اما دلبستۀ چند بیت‬           ‫البته هرگز دفعه بعدی پیش نیامد‪ .‬اما‬                                           ‫‪ ۲۸‬مرداد به خبرخوانی رجزوار عادت‬
‫انتخاب رئیس جمهوری به رأی عموم‪،‬‬           ‫است‪ ،‬حرفم به جایی نرسید‪ .‬آقای کمال‬    ‫از غزل نابی بودم که از او از بر داشتم‪:‬‬  ‫فکر آن روز اساتید هم اکنون در مدارس‬             ‫در این باره پرسید‪ ،‬گفتم‪:‬‬      ‫کرده بودند واقعاً نو بود‪ .‬در دوران اول‬
‫چندان به ژنرال اعتقادی نداشتند‪ .‬ژنرال‬     ‫خجندی میباید میرفت دنبال کارش و‬      ‫دوش از د ِر میخانه بدیدیم حرم را‬         ‫جمهوری اسلامی رواج دارد و کراواتها‬   ‫ـ من با هرگونه دخالت دین در مدرسه‬        ‫رادیو‪ ،‬من با او کمتر سر و کار داشتم‪.‬‬
‫که عادت کرده بود رأی خود را همیشه‬                                              ‫مینوش‪،‬ببینفسحتمیدانکرمرا‬                                                      ‫عرفی مخالفم‪ .‬دین باید در مدارس دینی‬      ‫اما از لحظهای که تلویزیون درست شد‬
‫بهصورت قانون به مرحله اجرا بگذارد‪،‬‬                        ‫بهدنبال آن سریال‪.‬‬    ‫فرمان خرد بر دل هشیار نوشتند‬                                   ‫هم باز شده‪.‬‬    ‫آموخته شود ولی حالا که آقایان اصرار‬      ‫من شاهد نوآوریهای او بودم‪ .‬یکی‬
‫چندی بود که زمزمه تغییرات اساسی‬           ‫و اما راویان اخبار و طوطیان شکرشکن‬   ‫حکمی نبود بر سر دیوانه قلم را‬                                                 ‫دارند این کار به مدرسه معمولی برود‪،‬‬      ‫از جالبترین برنامههایی که طراح آن‬
‫در سازمان استانی فرانسه را سر داده و‬      ‫حکایتکنند که بر اثر دستور مقامات‬     ‫ایمستگرافتیبهسرتربتشاهان‬                           ‫(‪)۲‬‬                        ‫میخواهم سؤال کنم که آیا آقای دکتر‬        ‫گرگین بود برنامهای بود بهنام «این‬
‫خواستار دگرگونیهایی در ساختمان‬            ‫عالیه‪ ،‬آقای کمال خجندی مجبور شد‬      ‫مشتاق لب جام ببینی لب جم را‬                 ‫مسؤولیتپذیر بود‬                   ‫نصر حاضرند که فردا صبح کراواتشان‬         ‫سو و آن سوی زمان»‪ .‬در این برنامه‬
‫انتخاباتی و اجرایی مجلس سنای فرانسه‬       ‫برود خود را در دریاچه نزدیک خانهاش‬   ‫داستان را ساختیم و بافتیم و این‬                                               ‫را باز کنند و به یک مدرسه در ورامین‬      ‫گرگین که علیرضا میبدی را با قابلیت‬
‫شده بود‪ .‬ایرج که به پاریس رسید دوگل‬                                            ‫آقای کمال خجندی را که پیر معتبر‬          ‫همه کارهایی که من برای تلویزیون‬      ‫یا سرخهحصار بروند و بهعنوان معلم‬         ‫و کفایت در نقش ‪ Moderateur‬یا‬
‫طرح این فکر را عنوان کرده و خواستار‬        ‫غرق کند تا خانم سناتور راضی شود‪.‬‬    ‫محله بود کمکم بهصورت مرشد و‬              ‫ایران کردهام مرهون پشتکار و پیگیری‬   ‫نظریاتشان را به شاگردان بیاموزند‪ .‬مایۀ‬   ‫مرد میانی و میانجی به تلویزیون ایران‬
‫قبول آن از طریق رفراندم شده بود‪.‬‬          ‫عصبانی از کاردان پرسیدم دستور را‬     ‫راهنمایی درآوردیم‪ .‬اما در قصه یک‬         ‫پرویز کاردان بوده است که با برادرش‬   ‫این کار فقط یک کراوات باز کردن است‪.‬‬      ‫آورده بود با نیمنگاهی‪ ،‬به برنامههایی‬
‫مخالفان بهشدت مخالفت میکردند و ما‬         ‫کی داده؟ گفت گرگین‪ .‬گفتم باید بروم‬   ‫پرسناژ هم بود که شباهت بسیار به الدرم‬    ‫امین‪ ،‬چون برادری بودیم‪ .‬وقتی سریال‬   ‫دکتر نصر برآشفته از این مغالطه یا‬        ‫که در تلویزیونهای فرنگی‪ ،‬به ‪Debat‬‬
‫بعداز ناهار ساعتی درباره رفراندم که قرار‬  ‫ببینمش‪ .‬آن وقت کاردان حرفی زد‬                                                 ‫مراد برقی که شهر را خلوت میکرد‬                                                ‫یا مباحثه و درصورت حدت و شدت‬
‫بود روز بعد برگذار شود‪ ،‬صحبت کردیم‪.‬‬       ‫که مرا به ارزشهای رفیقم بیشتر آشنا‬              ‫بلدرمکنهای روز داشت‪.‬‬          ‫تمام شد‪ ،‬کاردان بهسراغ من آمد که‬                          ‫محاجه گفت‪:‬‬          ‫مشاجره‪ ،‬متداول بود‪ .‬گرگین این برنامه‬
‫اواخر ماه آوریل ‪ ۶۹‬بود‪ .‬افق تاریک‬                                              ‫یک روز نشسته بودم که کاردان‬              ‫چطور است یک سریال تازه بسازیم‪ .‬کار‬   ‫ـ نه‪ ،‬ما از دور سرپرستی میکنیم‪.‬‬          ‫را تهیه دید؛ و میبدی با کفایت اجرای‬
                                                               ‫کرد‪ .‬او گفت‪:‬‬                                             ‫سختی بود جانشین مراد برقی شدن‪.‬‬       ‫فکر را به مدارس میبریم و من کراواتم‬      ‫آن را بهدست گرفت و در اندکزمانی‬
                                          ‫ـ دکتر‪ ،‬گرگین این تصمیم را نگرفته؛‬                                            ‫طرحی در سر داشتم از زندگی مردی‬                                                ‫برنامه آنچنان گل کرد که گل سرسبد‬

‫بهنظر میرسید با اینهمه‪ ،‬خوشبینتر‬                                                                                                                                 ‫(‪)4‬‬                                             ‫برنامههای تلویزیونی شد‪.‬‬
‫از من فکر میکرد که دوگل در رفراندم‬                                                                                                                    ‫آن سر بهسنگ خوردهها‬                             ‫موضوع هر بار برنامه «این سو و آن‬
‫برنده خواهد شد‪ .‬روز بعد یکدیگر را‬                                                                                                                                                                     ‫سوی زمان» همواره یک موضوع مورد‬
‫دیدیم؛ حوزههای رأی شلوغ بود و‬                                                                                                                     ‫مرداد ‪ 3۲‬را پشت سر گذاشته بودیم و اول‬               ‫بحث روز بود‪ .‬این صورت از مباحثه را‬
‫مخالفان و موافقان توی سر و کله هم‬                                                                                                                 ‫مهرماه بود که به دانشکده ادبیات رفتیم‪ .‬درهم‬         ‫من قبلا در رادیوهای فرانسه و سپس‬
‫میزدند‪ .‬گرگین گفت اینها همه بازی‬                                                                                                                  ‫شکسته و سر بهسنگ خورده‪ .‬دیگر از میتینگها‬            ‫تلویزیون آن کشور دیده بودم‪ .‬اما برای‬
‫انتخاباتی است مگر میشود ژنرال رأی‬                                                                                                                 ‫و دمونستراسیونهای رنگارنگ خبری نبود‪ .‬خانۀ‬           ‫من ایرانی و مای ایرانی که اصلا عادت‬
‫نیاورد‪ .‬همان هفته دوگل اعلام کرده بود‬                                                                                                             ‫صلح را درهم شکسته‪ ،‬کلوپ جوانان دموکرات را‬           ‫به تحمل حرف طرف مقابل را نداریم‪،‬‬
‫که اگر در این رفراندم شکست بخورد از‬                                                                                                               ‫آتش زده دار و دستۀ پانایرانیستها را سرکوب‬           ‫برنامۀ میبدی دریچهای از نوعی دیگر از‬
            ‫کار کناره خواهد گرفت‪.‬‬                                                                                                                 ‫کرده و مصدق را به زندان انداخته بودند‪ .‬اینهمه‬       ‫گفتگو بود‪ .‬خود میبدی بهتر از هر کس‬
‫ساعت نزدیک نیمهشب بود‪ .‬در اتاقم‬                                                                                                                   ‫در نزد جوانها هنوز آتشی در زیر خاکستر بود و در‬      ‫دیگر میتواند در این باره بگوید‪ .‬آدمهای‬
‫به رادیو گوش میدادم که اعلام کرد‬                                                                                                                  ‫دانشگاه بیش از هر کجای دیگر‪ ...‬و باغ نگارستان‬       ‫مختلفالعقیده را مقابل هم مینشاند و‬
‫طرح ژنرال رأی کافی را نیاورده و از‬                                                                                                                                                                    ‫سعی میکرد که با نهایت زیرکی آنها را‬
‫نظر مردم مردود شناخته شده است‪ .‬ده‬                                                                                                                                        ‫دانشکده ادبیات کجا؟‬
‫دقیقه بعد صدای درشت و آمرانۀ دوگل‬                                                                                                                 ‫بچههای دانشکدههای حقوق و فنی به ما «بچه‬                 ‫بهقول معروف بهجان هم بیندازد‪.‬‬
‫از رادیو پخش شد که اعلام کرد چون‬                                                                                                                  ‫مامانیهای گل و بلبل» میگفتند که فارغ از قال و‬       ‫یک روز گرگین به من تلفن کرد که‪:‬‬
‫در همهپرسی عمومی رأی نیاورده است‬          ‫شاعر بود که هنوز هم در لُسآنجلس شعرش را‬              ‫انجمنهای دانشکده مراسمی برپا کردند که محمود‬        ‫مقال سیاست در باغچههای پر درخت و چمنهای‬             ‫«صدرل‪ ،‬در بحث این هفتۀ میبدی‬
‫از ریاست جمهوری کناره میگیرد و این‬        ‫چون ورق زر میبرند و مینا امامی نام دارد و در آن‬      ‫نامجو درخشانترین چهرۀ ورزشی آن روز ایران‬           ‫سبز گل میگفتیم و گل میشنیدیم و غرقه در‬              ‫شرکت کن؛ موضوع مورد علاقۀ تست‪.‬‬
‫تصمیمازساعت‪ ۱۲‬روزبعدبهموقعاجرا‬            ‫روزها چشم روشن و لبخند شیرینش دل از عارف‬             ‫و وزنهبرداری که در آسمان وزنهبرداری جهان‬                                                               ‫وقتی از او پرسیدم «موضوع چیست؟»‬
‫گذاشته خواهد شد‪ .‬حقیقت آنکه من‬            ‫و عامی میبرد‪ .‬باز نام نفر ایستادۀ کنار او را بهیاد‬   ‫ستارهای یگانه بود‪ ،‬بهخاطر شرکت در این مراسم‬                    ‫عشق در جوی جوانی جاری بودیم‪.‬‬            ‫گفت «همان چیزی که تو به آن‬
‫هم باورم نمیآمد که رهانندۀ فرانسه‬         ‫ندارم‪ .‬اما آخرین کسی که در صف دوم ایستاده‬            ‫به دانشکده آمد‪ .‬حافظهام یاری نمیکند که نام همه‬     ‫اما ما هم متقابلا فکر میکردیم که باید به راهی‬       ‫علاقمندی؛ میبدی به تو خواهد گفت‪».‬‬
‫در جنگ دوم جهانی و پایاندهندۀ‬             ‫است شادروان مهدی نیکخو‪ ،‬مربی ورزش دانشکده‬            ‫حاضران در عکس را بنویسم‪ .‬اما در ردیف نشسته‬         ‫دیگر رفت‪ .‬باید از شعر و هنر و ادبیات زورقی ساخت‬     ‫علیرضا میبدی به من گفت که بحثی‬
‫نبردهای خونبار و گرانقیمت الجزایر‪،‬‬        ‫و صاحبنظر اهل دل ورزش بود که در سالهای بعد با‬        ‫از راست‪ ،‬باختری رئیس انجمن ورزش و متصدی‬            ‫و در سیلخیز حادثه بر آن سوار شد‪ .‬بههمین جهت‬         ‫است که قرار است طرفین مقابل استاد‬
‫در دور دوم حکومت هفتسالۀ ریاست‬            ‫او به سفرهای ورزشی رفتم و همیشه یاد دانشکده‬          ‫تأسیسات کوچک ورزشی دانشکده را میبینید و‬            ‫بود که دست بهکار تشکیل انجمنهای هنری‪ ،‬ادبی‬          ‫احمد فردید و استاد سیدحسین نصر‬
‫جمهوری خود به این آسانی از کار‬                                                                 ‫کنار او پسر جوان شیکپوش لبخند بر لبی را که‬         ‫و ورزشی در دانشکدۀ ادبیات شدیم و به این بهانه‬       ‫باشند که بر ضرورت اشاعۀ طرز تفکر‬
            ‫کنارهگیری کند‪.‬‬                             ‫را در سفرها با هم زنده میکردیم‪.‬‬         ‫ایرجگرگین است و در کنار او‪ ،‬منوچهر کاشف‬            ‫گرد هم آمدیم‪ .‬وقتی رفقای روزهای گذشته ایراد‬         ‫دینی و اخلاقی در مدارس معتقدند و‬
‫صبح که با ایرج قهوه و کرواسان‬             ‫در صف سوم از راست فقط زلف مجعد و عینک‬                ‫نشسته است با خندۀ تمام‪ .‬کاشف‪ ،‬شیرازی بود‬           ‫میگرفتندکهچرادرمتنمبارزهنیستید؟واعتصاب‬              ‫مهندس صفویان از مدیران برجسته‬
‫صبحانه را میخوردیم بهتزده به من‬           ‫کلفت این بنده دیده میشود و در کنار من‪ ،‬مسعود‬         ‫و عاشق دخترها که با همه آنها پینگپنگ بازی‬          ‫و سر و صدا راه نمیاندازید‪ ،‬جواب میدادیم ما مبارزۀ‬   ‫سازمان برنامه و جنابعالی که مخالف‬
‫نگاه میکرد‪ .‬باور نمیکرد که این اتفاق‬      ‫فقیه دوست همه سالهای زندگی ما که حالا در‬             ‫کند‪ .‬او حالا در نیویورک است‪ .‬سالها با دانشنامۀ‬     ‫فرهنگی میکنیم‪ .‬این اصطلاح مبارزۀ فرهنگی‬
‫روی داده و آب از آب تکان نخورده و‬         ‫تهران است و همکار احمد احرار در اطلاعات بود‪،‬‬         ‫ایرانیکا کار کرده و در کلمبیا درس داده و هنوز‬      ‫مال این سالها و این روزها نیست‪ .‬مال پنجاه و‬                       ‫اینطور چیزها هستید‪.‬‬
‫تانک و توپی در خیابانها نیست‪ .‬با همان‬     ‫ایستاده است‪.‬کنار مسعود فقیهنیمچهرهای از شاعر‬         ‫هم که گاهی با هم صحبت میکنیم از آن روزها و‬         ‫هشت سال پیش است‪ .‬شاید هم مال پنجهزار‬                ‫در مجلس مباحثه که مستقیم و‬
‫احتیاط همیشه و با باور به رفاقت سالیان‬    ‫کلاسیک و عاشق شعر کهن فارسی‪ ،‬فخرالدین‬                                                                   ‫و هشتصد سال پیش که هر وقت چوب تکفیر یا‬              ‫بدون ضبط قبلی پخش میشد‪ ،‬استادان‬
            ‫سال‪ ،‬از من پرسید‪:‬‬             ‫مزارعی است که از هواداران جانبرکف دکتر مهدی‬                        ‫روزگارها یادی بهمیان میآوریم‪.‬‬        ‫چماق تهدید بلند شده است به آن پناه بردهایم و‬        ‫یادشده بر موج غربزدگی آلاحمد که‬
‫ـ الهی (از موارد نادری بود که مرا‬         ‫حمیدی شیرازی بود و دشمن سر ما که نیماپسند‬            ‫در ردیف ایستاده‪ ،‬از راست‪ ،‬من سه تن را بهیاد‬        ‫اگر مست گریبانمان را گرفتهاند برایشان خواندهایم‪:‬‬    ‫آن روزها بسیاری را با خود برده بود‬
‫بهنام خانوادگی خطاب کرده بود) چه‬          ‫بودیم و بهراه نیما میرفتیم‪ .‬باز من دو تن دیگر را که‬  ‫نمیآورم‪ .‬نفری که دست بر شانۀ نامجو دارد سعیدی‬                                                          ‫سوار بودند و مهندس صفویان و این‬
            ‫فکر میکنی؟‬                    ‫پشت سر عترت ایستادهاند بهیاد ندارم و تنها پسری‬       ‫بود و در کنار او جعفر والی هنرپیشه و کارگردان‬             ‫باکم ز ننگ نیست که مستم گرفتهاند‬             ‫بنده درست در نقطه مقابل قرار داشتیم‪.‬‬
            ‫در جوابش گفتم‪:‬‬                ‫را که کنار مینا امامی ایستاده است میشناسم که‬         ‫تئاتر و سینما و بچهمحل من در سرچشمه‪ ،‬و آنگاه‬                                                           ‫کار بحث بالا گرفت‪ .‬استاد فردید‬
‫ـ ژنرال برای همیشه در تاریخ فرانسه‬        ‫نامش جوادی بود‪ .‬خیلی جدی و بسیار چپ و سعی‬            ‫ثریا کمیلی که در نقش زن در نمایشنامه «اعدام‬               ‫کوکم از آنکه شیشه ز دستم گرفتهاند‬            ‫حرفهایی میزد که مشکل میتوانستی‬
‫ماندنی شد‪ .‬حالا از فرداست که خیابانها‪،‬‬    ‫در این که به خانه کسی نرود و کسی را به خانه‬          ‫در ده شماره» به کارگردانی جعفر والی و بازیگری‬      ‫و این شیشه قرابه می ناب است نه آن شیشه‬              ‫مقصودش را بفهمی‪ .‬بالاخره هم استاد‬
‫میدانها و فرودگاههای فرانسه بهنام شارل‬    ‫نبرد‪ .‬تا روزی که در اسفندماه ‪ ۱333‬دکتر مرتضی‬         ‫این بنده به کار تئاتر روی آورده بود‪ .‬من خانم کنار‬  ‫که امروزها کنار خیابان میفروشند و در مهمانیها‬       ‫فلسفه بود‪ ،‬هم رفیق صادق هدایت و‬
            ‫دوگل نامگذاری شود‪.‬‬            ‫یزدی عضو کمیتۀ مرکزی حزب توده را در خانۀ‬             ‫دست ثریا را بهیاد نمیآورم اما آن خانم شیک و‬        ‫جوانان از لبۀ تیز آن به ملکوت علییین پرواز‬          ‫هم مسلمان فرنگی‪ .‬جواب او را غالباً‬
‫و او باز هم با تردید و ناباوری پرسید‪:‬‬     ‫او دستگیر کردند و همکلاس ما به دردسر افتاد‪.‬‬          ‫ترتمیز لباسپوشیده کیفبهدست و زیبا را خوب‬           ‫میکنند‪ .‬در دانشکدۀ ادبیات‪ ،‬ما انجمنها را برپا‬       ‫مهندس صفویان میداد ولی آقای نصر‬
‫ـ چرا اینطرف دنیا این کارها بی‬            ‫*شرح عکس را عمداً بهصورت یک یادداشت‬                  ‫میشناسم‪ .‬زنی است که همه زندگی من با او‬             ‫کردیم تئاتر گذاشتیم‪ .‬جشن گرفتیم‪ .‬شعرخوانی راه‬       ‫راحتتر حرف میزد و سرانجام نظراتش‬
‫خونریزی و جنگ و جدل میشود و‬               ‫نوشتم که کامل و کافی باشد و احتمالا کسانی را‬         ‫گذشته است‪ ،‬عترت گودرزی‪ ،‬و هنوز هم مثل همان‬         ‫انداختیم و روانۀ مسابقات ورزشی دانشگاهی شدیم‬        ‫را اینطور بیان کرد که بهتر است برای‬
            ‫آب از آب تکان نمیخورد؟‬        ‫که نامشان را از یاد بردهایم و یا نشناختهایم‪ ،‬اگر‬     ‫روزها که من او را از چنگ خاطرخواهان بیشمارش‬        ‫و طرفه آنکه رئیس دانشکدۀ ادبیات دکتر علیاکبر‬        ‫هدایت دانشآموزان مدارس از ابتدایی‬
‫هر دو بههم نگاه کردیم و سر بهزیر‬          ‫شناختید برایم بنویسید و این بنده را رهین منت‬         ‫ربودم‪ ،‬چراغ روشن زندگی من است‪ .‬نام خانم دیگر‬       ‫سیاسی که رئیس دانشگاه تهران هم بود‪ ،‬بهاتفاق‬
            ‫انداختیم‪.‬‬                                                                          ‫را هم بهیاد نمیآورم اما در کنار او یک خانم شیرازی‬  ‫بسیاری از استادان صاحبدل یار و همدل ما شدند و‬
‫ادامه دارد‬                                                               ‫خود سازید‪.‬‬                                                               ‫به تشویق این مبارزان فرهنگی کمر همت بربستند‪.‬‬
                                                                                                                                                  ‫این عکس که میبینید یادگار آن دوران است‪.‬‬
   10   11   12   13   14   15   16   17   18