Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۶ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1812
جمعه ۱تا ۷بهمن ماه۱4۰۰خورشیدی
که فهمیدم از روی پاکستان و ایران رد ماجراهای فرار از مرز بلوچستان و رسیدن به پاکستان لباس بلوچی بر من س ـ چرا ایران ترک کردید؟
شدهایم و نفسی کشیدم. پوشاندند و عمامه بر سرم و عینک بر چشمم گذاشتند تا از مرز بگذرم ج ـ اجبار به ترک ایران نداشتم .مثل
خیلی از جوانهای دیگر به دلیل تمایل
س ـ چه تاریخی به فرانسه به تحصیل در خارج و خصوصاً نرفتن
رسیدید؟ ایستگاه راه آهن کویته به جبهه از ایران خارج شدم.
ج ـ دسامبر .۱۹۸3در فرانسه پیاده س ـ چرا به فرانسه آمدید؟ آیا
که شدیم یک پسر یزدی که زبان بلد پژوهشجامعهشناختی»انتشاریافتهاست. خانم ویـدا ناصـحی که دکتر در ()4 مایل بودید به این کشور بیایید یا
نبود و هیچ چمدانی هم نداشت به بخش پایانی این اثر تحقیقی به چند جامعهشناسی از دانشگاه سوربن پاریس و بر حسب تصادف فرانسه را انتخاب
ما چسبید که با هم بیرون بیاییم .از مصاحبه با چند ایرانی مهاجر در فرانسه و دارای سابقه تدریس در دانشگاههای ایران
پلیس که رد شدیم من چمدانهایم را انگلستاناختصاصداردکهبسیارخواندنی و فرانسه است ،اخیراً به تحقیق درباره نسل کردید؟
گرفتم ،پنج قدم آن طرفتر یک پلیس و قابل تأمل است .این بخش از کتاب را برای جدید مهاجران ایرانی ،به ویژه مهاجران ج ـ میخواستم به فرانسه بیایم،
بدون لباس ما را گرفت و سؤال پیچ مطالعه شما برگزیدهایم که در چند شماره دوره انقلاب و بعد از انقلاب ،پرداخته که با چون یکی از نزدیکترین دوستانم
کرد که از کجا آمدهاید و چرا این آقا عنوان «ایرانیان در مهاجرت ،بر اساس دو به فرانسه آمده بود .و علاوه بر آن،
چمدان ندارد و خلاصه فحاشی بسیار. میخوانید. زبان فرانسه هم میدانستم۱۸ .
هرگز یادم نمیرود .آنچه فحش رکیک ساله بودم و دیپلمم را گرفته بودم و
فرانسوی بود به ما داد .بعد بلیط و مرا نجات داد .این قاچاقچیها عادت ولو بودند ،کسی متوجه من نبود. رد بشود .رفت گفت شب بر میگردم که شکل حزباللهیها باشد ولی در مشمول نظاموظیفه و بهمین جهت
پاسپورتهای ما را گرفت .چند قدمی دارند .او میخواست یک جوری باز بعد از یک هفته چند سری ایرانی به ولی سه روز طول کشید .در این مدت واقع نبود .آنها خانوادگی کارشان این
با عصبانیت رفت و نمیدانم چطور شد. مرا گرفتار کند که بتواند دوباره ما را نوبت آمدند ولی نه از حاجی خبری من در اثر تغذیۀ بد بیمار شده بودم، بود و از مرز ترکیه و پاکستان هر دو، ممنوعالخروج.
شاید چون پاسپورت هردویمان درست بدوشد .خلاصه با من آمد به کراچی اسهال و استفراغ شدید .بالاخره بعد آدم رد میکردند .نمیدانم چرا مرا س ـ چطور خارج شدید؟
بود برگشت .پاسپورتهایمان را پرت و سوار همان تاکسی من شد که بود نه از پول. از سه روز حاجی آمد لباس بلوچی تن از مرز پاکستان رد کرد ،شاید در آن ج ـ به توسط یکی از دوستان با
کرد به طرفمان گفتCassez-vous ببیند من کجا میروم .قرار بود بروم س ـ این مدت با 12۰روپیه چکار من کردند عمامه سرم گذاشتند عینک موقع راحتتر بود .ولی کار جالبی که یک قاچاقچی تماس گرفتیم و چون
(گم شید) .خیلی بد وضعی بود ،با به منزل یک ایرانی بهائی .بهائیهای هم گذاشتند که سفیدی صورتم زیاد کرد این بود که خودش لباس بلوچی پاسپورت نداشتم قرار شد تا رسیدن
عصبانیت زیاد فحشهای پدر و مادر ایرانی آنجا خیلی به داد من رسیدند. میکردید؟ معلوم نشود .دو تا موتور سوار آمدند، پوشیده بود و همۀ دلارها و پاسپورت به کراچی (با پاسپورت) چیزی بیش
میداد .خلاصه با روحیه خراب آمدم یک اجتماع بهائی بزرگی در پاکستان ج ـ تازه در منزلی هم که گاهی غذا هرکدام (من و حاجی) ترک یکی از را توی جیب روی کتش گذاشت که از 3۰۰هزار تومان به او بدهیم .البته
بیرون .مدت دو سه ماه نزد دختر هست .صاحبخانه مرا شب نگاه داشت میخوردم پول میدادم .ولی مگر خیال هیچکس توجه نکرد و ما راحت از قرار شد حدود ۱۰یا ۲۰هزار روپیه
خالهام ماندم .بعد همان دوست قدیمم که محلی بود خیلی فقیرانه و خلاصه میکردید چی میخوردند ،نان و بامیۀ موتورها نشستیم. فرودگاه رد شدیم و به زاهدان رفتیم. هم در آخر کار در کراچی به من بدهد.
که زودتر از من به فرانسه رسیده شبی سی روپیه میگرفت که من پخته .قیمتی نداشت .دیگه دلم از ظهر رسیدیم .رفتیم منزل یک نفر چهار سال و نیم بعد از انقلاب من در
بود و در مونپلیه ساکن شده بود ،به اطاقم را با یک ایرانی دیگر تقسیم هرچی بامیه است به هم خورده .خیلی عبور از مرز که به او حاجی میگفتند .حدود ایران بودم یعنی تا ۱36۲.ولی قبل
من پیشنهاد کرد که به آنجا بروم به میکردم .صبح روز بعد آمدم که بروم اوضاع ناجور بود ،بعضی اوقات دو روپیه پنج بعد از ظهر شال و کلاه کردیم از انقلاب هر سال تابستان مرا برای
خصوص که پاریس بسیار گران بود. پیش یک شخصی که آدرس داده میدادم در قهوهخانه تخممرغ نیمرو نزدیک سه ساعت در جادههای و هرچه داشتیم اعم از پاسپورت و یادگیری زبان به اروپا میفرستادند.
درخواست کارت اقامت کردم .البته با بودند تا پاسپورتم را ظاهراً درست میخوردم ،گاهی هم آن بچه برایم خاکی رانندگی کردند .من هم مریض پول و غیره همه را در یک جاسازی اولین بار 6ساله بودم که پاسپورتم را
وکیل و پرداخت پول و توانستم کارت کند ،در راه پلهها برخوردم به یک بودم .سرعت زیاد بود و تکان شدید. که در یک تویوتای نو درست کرده به گردنم انداختند و مرا به میهماندار
یکساله بگیرم ولی با کارت یک ساله دوست قدیمیام که بعدها در زندگی خوراکی میآورد. خلاصه جانم به لبم رسید .قبل از مرز بودند جا دادند و قرار شد یک نفر این هواپیما سپردند .این کار تا سال ۱3۵۸
نمیتوانستم در دانشگاه نامنویسی من تأثیر بسیار گذاشت .میان چند ۲۸روز که گذشت رانندۀ آن وانت رسیدیم به یک محل دو اطاقی هنوز اتومبیل را جدا رد بکند .چون گشت،
کنم .مجبور شدم با کمک دوستان میلیون ایرانی من میبایست او را ببینم که مرا رد کرده بود آمد .بعدها فهمیدم در خاک ایران بودیم .به من یک پودر همۀ ماشینها را کنترل میکرد .البته ادامه داشت.
تقاضای پناهندگی کنم .دوسیهای که دو روز قبل از اسلامآباد رسیده بود. که وانتش را پاسدارها گرفته بودند و گیاهی دادند که روزی سه چهار بار بیشتر اسبابها متعلق به دکتری بود س ـ به فرانسه میآمدید؟
درست کردم و خلاصه مشکلات را به هر حال رفتم پیش آن شخص ،دو برای پس دادن از او خواسته بودند مرا بخورم که جلوی بیرونروی مرا بگیرد. که با زن و بچه میخواست با ما از ج ـ به کشورهای مختلف؛ سوئیس،
بزرگتر جلوه دادم و پذیرفته شدم .آن هزار روپیه از من خواست که پاسپورتم برگرداند .دو روزی از دستش در رفتم، قرار بود عصر راه بیافتیم که یک نفر مرز رد بشود .این اتومبیل به دلایلی فرانسه و انگلیس .آخرین سال همان
زمان خیلی مشکل نبود و به همین را درست کند .اسید روی پاسپورت اول خیال میکرد من از آن سوسولها گفت گرگ زیاده ،فعل ًا نمیشه (مقصود توقیف شد( .توضیحات در این قسمت ۵۸بود که به انگلیس رفته بودم .من
مناسبت برای اسمنویسی هم دولت میمالند که هرچه را بخواهند پاک هستم ،بعد که مرا شناخت با هم رفیق پاسدار بود) باید فردا صبح برویم .شب حذف میشود چون ارتباطی به خروج ابتدائی را در مدرسۀ ماریکا بودم و
حدود سه هزار فرانک به من کمک میشود .عکس مرا زد روی پاسپورت و شدیم و با این که آمده بود مرا دستگیر از من پرسیدند میخواهی توی اطاق مصاحبه شونده ندارد) .به همین جهت بعد هم مرا به مدرسۀ رازی فرستادند.
مهر اسلامی هم زد و بقیه را هم به خط کند کلی به من کمک کرد .مرا برد به گلی بخوابی یا بیرون .من بیرون را پاسدارها چون مخفیگاه تویوتا را پیدا در قسمت فرانسه زبان بودم .ولی
مالی کرد. خودم پر کردم .اینها همه برای ورود یک کافهای در کویته که میشد از آنجا ترجیح دادم .یک لحاف به من دادند کرده بودند حاجی را بازداشت کردند. همان سال انقلاب مدیر مدرسه به
به فرانسه بود چون در پاکستان همه به خارج از کشور تلفن کرد .منهم به که کشیدم سرم و خوابیدم .ساعت البته بهروز مرا از خانه بیرون برده بود، مادر توصیه کرد که مرا به قسمت
س ـ به پناهندگان که تا یک سال میدانستند ما چه وضعی داریم .بعد کلی بیپول شده بودم آنها اجازه دادند حدود سه یا چهار صبح ناگهان سر شاید بوئی برده بود یا احتیاط کرده فارسی انتقال دهند چون میگفت
رفتم به سراغ یک فرانسوی با نفوذ که من مجانی به ایران تلفن کنم .با مادرم و صدای زیادی شد و پاسداران با بود .به هر حال ما چندی در یک خرابه ممکن است این قسمت را ببندند و
کمک مالی میکنند. مرا به او توصیه کرده بودند برای اینکه صحبت کردم ،آنها خیال میکردند جیپ ریختند به آن محله و خلاصه نزدیک خانۀ حاجی قایم شدیم .البته دانشآموزان قسمت فرانسه نتوانند به
ج ـ به من در اول کار یک جا سه ویزای فرانسه بگیرم .بدشانسی من از من رسیدهام به کراچی ،چون حاجی معلوم بود عقب من میگردند .اطاقها حاجی را چند ساعت بعد آزاد کردند. تحصیل ادامه دهند .به همین جهت
هزار فرانک دادند و بعد قطع کردند. یک هفته قبل از آن دستور رسیده پول را گرفته بود و بعد گفته بود که را گشتند .من هم زیر لحاف از ترس ولی آنچه که برای من مهم بود این بود مرا به قسمت فارسی منتقل کردند و
دوباره باید میرفتم و تقاضا میدادم بود که در هیچ کنسولگری به ایرانیها من رفتهام به کراچی و حتی آدرسی سرم را در نیاوردم و بیحرکت ماندم. که پول و پاسپورت من هم در همان تا آخر در همان مدرسه ماندم .پدر و
و خلاصه اکراه داشتم به این کار .به ویزا ندهند مگر آنکه از ایران موافقت هم در کراچی داده بود .مادرم شمارۀ نمیدانم چطور شد که مرا ندیدند و مادرم همان سال انقلاب از هم جدا
دنبالش نرفتم .از آن پس هم یک برسد .خلاصه همین بدشانسی باعث تلفن آنجا را گرفت و گفت بمانم تا خبر خلاصه جان بدر بردم .روز بعد با موتور جاسازی از دست رفت. شدند و من با مادرم زندگی میکردم
شد که من سه ماه و نیم در انتظار ویزا بدهد .بعد با یکی از آشنایان نزدیک ما راه افتادیم .از یک رودخانۀ کوچک رد به هر حال بهروز بعد توانست با که پاکسازی شده بود و کار نداشت
شاهی از دولت فرانسه نگرفتم. در پاکستان بمانم .بعضی ایرانیها ویزای در اروپا تماس گرفت و از او خواست شدیم ،به یک جائی رسیدیم که دیگر حاجی تماس بگیرد و یک لاشۀ ولی من در دو سال آخر دبیرستان
بالاخره برگشتم پاریس و کار سیاه جعلی میگرفتند ،چون برای گرفتن که ترتیب کار مرا بدهد یعنی در واقع موتور رد نمیشد چون شن بود .راه پاسپورت (خودشان به این پاسپورتها چون فرانسه خوب میدانستم ،زبان
میکردم .بارها شد که سرم کلاه بلیط میبایست ویزا داشت ولی پول برایم پول بفرستد .من در این مدت افتادیم ،ظهر بود .سه ربعی در شنزار لاشۀ پاسپورت میگفتند) برای من فرانسه تدریس میکردم و پول خوبی
گذاشتند و پولم را خوردند .یک بار زیاد میخواست و من نداشتم .ارسال رفته بودم به نمایندگی سازمان ملل راه رفتیم بعد یک تیر سفید به من تهیه کند .از همان پاسپورتهای جلد در میآوردم به طوری که برای خودم
در چهل دقیقهای پاریس ،حدود چهار پول هم از ایران به پاکستان بسیار و تقاضای پناهندگی از پاکستان کرده نشان داد و گفت این مرزه .من ماندم، پلاستیک قدیم بود .تاریخ پاسپورت یک اتومبیل خریدم .در واقع خرج
ماه در انبار گاز کار میکردم ،آن قدر بودم و ورقۀ موقتی دریافت کرده بودم او رفت که سراغ بگیرد ،بعد برگشت و گذشته و نام یک حاجی را که به حج سفرم را هم فروش همین اتومبیل
سرد بود و باد داشت که دستهایم یخ دشوار بود. مرا از مرز رد کرد .زیر یک بته ماندیم، رفته بود ،داشت .بهروز حاجی را مجبور
میزد .کارم هم طوری بود که نمیشد بالاخره همان دوست خانوادگی مرا و اسمم هم روی آن بود. سه چهار ساعتی تا اوایل شب که یک کرد به کار من ادامه دهد .او میگفت تأمین کرد.
دستکش دست کرد .خلاصه زمستان دوباره نجات داد .برایم دو هزار دلار آن شخص تلفن کرد و خواستم که وانت از کویته آمد و مرا با خود برد. شما پول خروج این شخص را گرفتهاید س ـ آیا در آن دوران که جو خیلی
وحشتناکی گذراندم .بعداً مدتی بیکار پول توسط یک واسطه فرستاد که هزار روپیه برای صاحب کافه بفرستد. بالاخره رسیدیم به بیرون کویته .ما را و باید او را از مرز رد کنید و قرار شد سیاسی شده بود ،شما گرایشی پیدا
ماندم به طوری که نمیتوانستم محلی پس از گرفتن ویزا توانستم بلیط بخرم صاحب کافه خیلی معرفت به خرج گشتند .من خودم را زدم به خواب، 3۰۰روپیه هم به من بدهند .بهروز کردید؟ فعالیت سیاسی میکردید؟
برای زندگی پیدا کنم و در خیابانها داد و فقط به امید اینکه شخصی شب بود و اتفاقی پیش نیامد و رد به من گفت که اگر بخواهم میتواند ج ـ چرا .همان سالهای انقلاب،
مانده بودم .بعضی شبها تا ساعت ۱۰ و بیایم به پاریس. که از دور تلفن کرده پول را برایش شدیم .بعد مرا بردند منزل یک آقائی مرا به تهران بازگرداند و یا به همین با اینکه مدرسۀ رازی میرفتم و در
شب نمیدانستم آیا شب جائی خواهم س ـ گرفتن ویزا آسان انجام شد؟ خواهد فرستاد هزار روپیه به من داد. که خودش نبود و فقط تعدادی زن ترتیب مرا از مرز رد کند .من هم چون آنجا معمول نبود ،من هم فعال شده
ج ـ بله .ولی با سفارش والا به البته توصیۀ راننده وانت هم بسیار آنجا بودند .از آنجا من به مادرم تلفن به هیچوجه نمیخواستم دست از پا بودم .آن موقع در یک گروهی که به
داشت یا نه. هیچکس آن موقع ویزا نمیدادند .در مؤثر بود .همان روز رفتم و برای پس زدم ،خیلی خلاصه وضعم را شرح دادم درازتر به تهران برگردم ،قبول کردم. آن سلول مطالعاتی میگفتیم شروع
فرودگاه کراچی برایم دویست دلار فردا بلیط تهیه کردم .شب رفتم همان و پول خواستم .از 3۰۰روپیه ۱۸۰ آن شب به خانۀ برادر بهروز رفتیم. به فعالیت کردم که از گروه فدائیان
س ـ کار سیاه میکردید؟ باقی مانده بود و میدانستم که باید منزلی که اول بودم ،چون مسافر از روپیهاش خرج تلفن شد .من ماندم و 4۸ساعت از این خانه به آن خانه بود .بعد که این سلول از هم پاشیده
ج ـ البته ،بیشتر هم برای ایرانیها. برای رد شدن رشوه داد .پلیسها هم ایران آمده بود ،دیدم حاجی هم آمده. ۱۲۰روپیه .در منزل آن آقا من با یک میرفتیم .تا اینکه یک نفر را پیدا شد با گروه متمایل به بختیار کار
یک بار هم رسمی برای یک ایرانی ایرانیان را زیاد تلکه کرده بودند .توقع چون شنیده بود من او را تهدید کردهام پسر بچه آشنا شدم که به زحمت با هم کردند که من و حاجی را از پست میکردم ولی دو سال آخر ،بعد از اینکه
کار کردم که ورشکست شد و پول زیاد داشتند .ولی من که موضوع را و از بهروز هم حساب میبرد مرا که حرف میزدیم ،ولی خیلی به داد من گشت بسیج رد کند تا ما را به جاده سرهنگ ـ را کشتند (سال ،)6۱من
ما را خورد که شکایت کردم و بعد از میدانستم ،صد دلارم را در چمدان دید گفت ده هزار تومان برایت پول رسید .چند روزی که ماندم دیدم هوا خاش برساند .سه روز بعد از راه افتادن خیلی ناراحت شدم .البته من خیلی
۱۲ماه توانستم مقداری از آن پول را گذاشته بودم و بیش از صد دلار و فرستادند و به من داد .در حالی که پس است ،میرفتم در خیابانها و خودم رسیدیم به خاش .آن شب رفتیم به جوان بودم و در واقع پادوئی گروه
زنده کنم .خلاصه گرفتاری مالی زیاد مقداری روپیه چیزی برایم باقی نمانده مادرم معادل ده هزار روپیه که چهار را سرگرم میکردم و فقط چندی یک منزل یک آشنای حاجی که کارمند را میکردم .یک بار هم به لرستان
داشتم .حتی از تجار ایرانی میدان بود .مرا بردند در اطاقی و لختم کردند بار سری به آن منزل میزدم ببینم دولت بود .شب ماندیم ،صبح سحر رفتیم و من آنجا مقداری برایشان
رپوبلیک قرض با ربح گرفتم .بالاخره و هر چه گشتند خلاصه بیش از این برابر میشد برایم فرستاده بود. حاجی پا شد برود به «پشتکوه» که کار انجام دادم .بعد از آن روحیهام
هفت یا هشت ماه بعد در یک شرکت پول گیر نیاوردند و گذاشتند من رد فردای آن روز حاجی هم با من برایم پول رسیده یا نه. کسی را پیدا کند که مرا از مرز رد بد شده بود و نزدیک به یک سالی
ساختمانی فرانسوی کار پیدا کردم ولی بشوم .سوار هواپیما که شدم خوشحال به فرودگاه آمد .موقع رد شدن از س ـ شبها چکار میکردید؟ کند چون خودش نمیخواست از مرز بدون وابستگی به گروه سیاسی فقط
بودم ولی فقط زمانی خیالم راحت شد پلیس من دیدم اشاراتی به پلیس ج ـ در خیابان جائی گیر میآوردم شعارنویسی میکردم و به این ترتیب
آن هم دوامی نداشت. آنجا میکند ،آنها هم آمدند سراغ و میخوابیدم .آن موقع نزدیک به دق دلم را خالی میکردم .به هر حال
من و شانسی که آوردم این بود که یک میلیون پناهندۀ افغان در آنجا بعد از مدتی به دلایلی که اصل ًا سیاسی
سـتحصیلاترابهکلیرهاکردید؟ کاغذ سازمان ملل را داشتم و همان نبود ریختند توی منزل ،ما را بردند به
ج ـ رفتم مدرسۀ حقوق اسم نوشتم کمیتۀ کاخ جوانان سابق و یک شش
ولی اصل ًا جان درس خواندن نداشتم. ماهی ما را سین جیم میکردند.
ول کردم .کارهای کوچکی میکردم. بالاخره کار ما با کمیته تمام شد و
بعد به بیماری افسردگی دچار شدم. دیگر کاری با ما نداشتند و این اتفاق
ولی کل ًا از فشاری که از ایرانی بودن در در واقع ربطی به آمدن من نداشت ،من
فرانسه روی دوشم احساس میکردم میتوانستم در ایران بمانم .اگر آمدم
کلافه شده بودم .خلاصه ناگهان همۀ به خاطر محیط غیرقابل تحمل آنجا
فشارهای گذشته مرا خرد کرده بود. بود ،مقداری هم کشش اروپا بود که
سال ۱۹۹۰بود که یکی از دوستان میشناختم.به هر حال برای آمدن ،با
سخت مرا تشویق به درس خواندن شخصی به نام بهروز تماس گرفتیم و
کرد .توانستم خارج از نوبت ،به کمک اواخر مرداد 6۲بود که با هواپیما من
یکی دیگر از دوستان در دانشگاه را با یک ساک کوچولو که تقریباً چیزی
اسمنویسی کنم و لیسانسم را گرفتم
و در حال حاضر هم دارم دورۀ فوق در آن نبود به زاهدان آورد.
س ـ این شخص سیاسی بود یا
لیسانسم را میگذرانم. قاچاقچی؟ چون بعضیها میگفتند
این پولها را برای کار سیاسی
س ـ دربارۀ آیندهتان و احیان ًا
میخواهند.
بازگشت به ایران چه فکر میکنید؟ ج ـ نه ،او شغل شریف قاچاقچی
ج ـ من به محض اینکه بتوانم به داشت (با خنده) ریش گذاشته بود
ایران بر میگردم .دلم میخواهد
به ایران برگردم و چیزی را که یاد
گرفتهام در ایران به کار بگیرم .اینجا
احساس بیمصرفی میکنم .اینجا کار
میکنم برای اینکه زندگیام بگذرد.
این کافی نیست ،باید یک ایدهآل
داشت.
ادامه دارد