Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۵۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1816‬‬
                                                                                                                                                                                        ‫جمعه ‪ ۲۹‬بهمنماه تا ‪ 5‬اسفندماه‪۱۴00‬خورشیدی‬

‫نمیشوم‪ .‬کبیری آدرسی را به حامل‬                                                                                                                                                                          ‫حجتالاسلام ریشهری سه جلد‬
‫پیام داد و چند بار متذکر شد حتماً سر‬                                                                                                                                                                    ‫کتاب که در حال حاضر به چاپ‬
‫ساعت ‪ 7‬بعد از ظهر زنگ درب خانه‬               ‫اسرار لو رفتن شبکۀ قطبزاده‬                                                                                                                                 ‫چهارم و شاید هم بالاتر رسیده راجع‬
‫را بزن (عیناً مثل قرار و مدار بعضی از‬        ‫توسط عوامل نفوذی حزب توده‬                                                                                                                                  ‫به دستگیریها و اعدامها و به قول‬
‫کارمندان ساواک در خانههای مخفی)‬                                                                                                                                                                         ‫خودش کشف گروهکهای براندازی‬
‫من فکر میکردم او قرار را با من در‬       ‫دوست نزدیک من در دام خیانت افتاد و از سوی حزب توده مأمور همکاری با‬                                                                                              ‫رژیم اسلامی و مدیریت خود در مقام‬
‫خانهاش خواهد گذاشت‪ .‬کوچه موعود‬            ‫دستگاه اطلاعاتی رژیم خمینی شد داریوش نیک باقری‬                                                                                                                ‫وزیر اطلاعات (امنیت) انتشار داده‬
‫یک طرفه در یکی از خیابانهای شلوغ‬                                                                                                                                                                        ‫است‪ .‬موضوع جالب در نوشتههای‬
‫تهران قرار داشت‪ ،‬پطرس ماشین خود‬                                                                                                                                                                         ‫ایشان مقدمههای کوتاهی است که‬
‫را در سرکوچه که با آن خانه صد متر‬                                                                                                                                                                       ‫سرفصلهای کتاب را تشکیل میدهد‬
‫فاصله داشت پارک نمود و پیاده به‬                                                                                                                                                                         ‫و در آنها از نیت پاک و راستگویی خود‬
‫شماره مورد نظر در رأس ساعت ‪7‬‬                                                                                                                                                                            ‫سخن میگوید و برای اثبات امر‪ ،‬امام‬
‫نزدیک شد‪ .‬زنگ را به صدا درآورد‪،‬‬                                                                                                                                                                         ‫اول شیعیان تا امام غایب را به شهادت‬
‫درب باز شد‪ .‬پطرس پاسداری را دید‬                                                                                                                                                                         ‫میطلبد که آنچه را که نوشته عین‬
‫که اسلحه را بندفنگ نموده (بند روی‬
‫شانه) با صدائی کلفت گفت آقای‬                                                                                                                                                                                                ‫حقیقت است‪.‬‬
‫پطرس‪ ،‬حامل پیام؟ گفتم بلی‪ ،‬سلامی‬                                                                                                                                                                        ‫نوارهای صوتیو تصویری از اعترافات‬
‫کرد و او را به محل سرکار سرهنگ بیژن‬                                                                                                                                                                     ‫«مجرمین»کهازرادیووتلویزیونپخش‬
‫کبیری راهنمائی نمود‪ .‬پطرس بعد از‬                                                                                                                                                                        ‫میشد و نوشتههای مطبوعات دولتی‬
‫فرار از ایران در همان عصر‪ ،‬میگوید‬                                                                                                                                                                       ‫کافی نبود‪ ،‬و لازم بود این حجتالاسلام‬
‫وحشت تمام وجودم را فراگرفته بود‪،‬‬                                                                                                                                                                        ‫خاطرات افتخارآمیز خود را در رأس‬
‫در طول تمام راهروها و راه پلههای‬                                                                                                                                                                        ‫وزارت اطلاعات و ریاست بعضی‬
‫آن خانه انواع پاسداران و نظامیان در‬                                                                                                                                                                     ‫دادگاههای فرمایشی بر آنها بیفزاید‪.‬‬
‫حال تردد و صحبت با صدای بلند‬                                                                                                                                                                            ‫این نابغه مدیریت ظاهراً فراموش‬
‫بودند‪ .‬مرا به سالنی راهنمائی نمودند‬                                                                                                                                                                     ‫کرده است که در تیرماه سال ‪۱377‬‬
‫که سرکار سرهنگ با ریش انبوهش در‬                                                                                                                                                                         ‫جزوهای با عنون «کتابچه حقیقت»‬
‫بالای سالن روی زمین نشسته و قیافه‬                                                                                                                                                                       ‫شامل ‪ ۲0‬برگ با حروف ریز توسط‬
‫رؤسای قبیله را به خود گرفته مشغول‬                                                                                                                                                                       ‫دستاندرکاران وزارت اطلاعات شامل‬
‫صحبت با پاسدارانی بود که اسلحه‬                                                                                                                                                                          ‫خلاصهای از فعالیت نفوذیهای حزب‬
‫خود را به دیوار پشت تکیه داده بودند‬                                                                                                                                                                     ‫توده و چگونگی عملیات شبکه قطبز‬
‫و چهارزانو در روی زمین روبروی خلیفه‬
‫خود نشسته بودند‪ .‬پطرس میگوید با‬                                                                                                                                                                                            ‫اده منتشر شد‪.‬‬
‫دیدن این صحنه یک لحظه به حضرت‬                                                                                                                                                                           ‫حجتالاسلام در صفحه ‪ ۹۴‬جلد‬
‫عیسی پناه بردم و تصویرم را میدیدم‬                                                                                                                                                                       ‫دوم مینویسد «دادگاههایی که این‬
‫که مثل او به صلیب کشیده شدهام‪.‬‬                                                                                                                                                                          ‫جانب ریاست آنها را به عهده داشتم‬
‫مطابق عادت سلام و علیک را با شوخی‬                                                                                                                                                                       ‫مرتبط با نفوذیهای حزب توده در‬
‫با من برگذار کرد و گفت مسیو قاراپط‬                                                                                                                                                                      ‫نیروهای مسلح بود» و به عنوان مثال‬
‫چطوری؟ عرق دستساز چه داری؟ و‬                                                                                                                                                                            ‫از ناخدا افضلی فرمانده نیروی دریائی‬
‫مرا دعوت به نشستن در نزدیکی خود‬                                                                                                                                                                         ‫در زمان جنگ ایران و عراق نام میبرد‬
‫نمود‪ .‬همه پاسداران مستقر در اطاق‬        ‫جلدکتاب خاطرات حجتالاسلام محمد محمدی‬           ‫عملیاتیام در دوره رنجر و سالهای دراز در‬                                        ‫اشاره‪:‬‬                            ‫که او را محاکمه و محکوم به اعدام‬
‫ساکت نشسته و به حرفهای ما گوش‬           ‫ریشهری است که سرتیپ یزدجردی و سرهنگ‬            ‫پرشهای چتربازی و همرزمم در کوههای عراق‬                                                                           ‫کرد‪ 35 .‬صفحه (از صفحه ‪ ۹۴‬تا ‪)۱۲۹‬‬
‫میدادند‪ .‬سرکار سرهنگ از من پرسید‬        ‫چترباز ایرج افشین را به دلیل بهائی بودن و‬      ‫(عملیات دلاوران) و یا جنگ ُظ ّفار بود‪ .‬دلم راضی‬  ‫او را در مقیاس یک برادر خوب دوست داشتم‬                          ‫در مورد خیانتهای دریادار افضلی‬
‫چه مینوشی؟ عرق هم داریم‪ .‬گفتم‬           ‫استوار علی دریائیها را به عنوان مفسد فیالارض‬   ‫نمیشد بنویسم که چگونه در دام خیانت افتاد و‬       ‫ولی نه آنچنان که سقوطش را در ورطۀ خیانت‬                         ‫قلمفرساییکردهاماوقتینوبتمحاکمه‬
‫متشکرم‪ .‬چیزی میل ندارم‪ .‬گفت بگو‬                                                        ‫با پیوستن به حزب توده‪ ،‬در ظاهر برای همکاری با‬                                                                    ‫سرهنگ بیژن کبیری میرسد او را به‬
‫آن مردک رشتی از پاریس چه پیامی‬                            ‫مستحق مرگ معرفی میکند‪.‬‬       ‫حکومت ارتجاعی ملایان‪ ،‬به جاسوسی برای اتحاد‬                                        ‫نادیده بگیرم‪.‬‬                  ‫حجتالاسلام علی یونسی میسپارد‬
‫برایم فرستاده و چه درخواستی دارد؟‬       ‫این جوابی است منطقی و نه عاطفی (به دلیل‬                                                         ‫آنچه را که سالهاست در اعماق سینه پنهان‬                          ‫و مینویسد «گزارش دادگاه به اطلاع‬
                                        ‫کهنه شدن اطلاعات) که میتوانم به خوانندگان‬                           ‫جماهیر شوروی تن سپرد‪.‬‬       ‫داشتهام‪ ،‬به سبب نزدیکی بیش از ح ّد عاطفی‪،‬‬
                                        ‫عزیز هفته نامۀ کیهان (لندن) قبل از سؤال بدهم‪.‬‬  ‫آنچه وادارم کرد سکوت را بشکنم انتشار سه‬          ‫تصمیم نداشتم بر قلم بیاورم و در معرض آگاهی‬                                            ‫من رسید»‪.‬‬
                                                                                                                                        ‫عموم بگذارم‪ .‬او صمیمیترین دوست من‪ ،‬جفت‬
                                                                                                                                                                                                            ‫اسراری که نباید بازگو شود‬
‫پطرس میگوید در این لحظه از خیر‬                                                                                                                                                                          ‫ایشان نمیخواهد وارد این مبحث‬
‫پسر خدا که عیسی باشد‪ ،‬گذشتم و‬           ‫مقام رهبری استدعا شده بود که اوامر‬                                              ‫خود را کنار بکشید‪.‬قطبزاده در سه‬                                                 ‫شود زیرا مجبور خواهد بود اسرار‬
‫به خود خداوند پناه بردم‪ .‬جواب دادم‬      ‫عالی را در موارد تقاضا شده امر به ابلاغ‬  ‫نام آقای «م» مینامم‪ ،‬از من خواست‬       ‫مرحله‪ ،‬سه وجه پانصد هزار تومان‬          ‫نیز همین پیشنهاد را بدهید و موافقت‬      ‫زیادی را در چگونگی همکاری این افسر‬
‫دوست عزیز‪ ،‬هر سخن جائی و هر‬             ‫فرمایند‪ .‬ردیف گفته شده را چند بار‬        ‫عصر در منزلش دیداری با هم داشته‬        ‫به کبیری و عطاریان میدهد و اینها‬        ‫او را نیز جلب کنید‪ .‬از سوی دیگر‬         ‫تودهای با دستگاه اطلاعاتی در زمینه‬
‫نکته مکانی دارد‪ ،‬شاید دوست شما‬          ‫مطالعه کردم‪ ،‬باور نمیکردم که گزارش‬       ‫باشیم‪ .‬قبول کردم و در رأس ساعت به‬      ‫این مبالغ را به ریشهری میدهند‪.‬‬          ‫م ّدتی بود که عطاریان به دستور‬          ‫لو دادن همقطارانش افشا کند‪ .‬ناچار‬
‫یک استدعای مادی برای خانوادهاش‬          ‫نوبهای که برای خمینی جهت کسب‬                                                    ‫قطبزاده از آنها خواسته بود که در‬        ‫حزب با ریشهری ارتباط مستقیم و‬           ‫خواهد بود بگوید که روزانه چند بار با‬
‫که ممنوعالخروج هستند داشته باشد‬         ‫اجازه برای مسائل مملکتی از سوی‬                              ‫دیدارش رفتم‪.‬‬        ‫جنوب یکی از بنادر را شناسائی کنند‬       ‫جداگانه برقرار کرده بود‪ ،‬ولی کبیری‬      ‫او تماس تلفنی یا دیداری داشته است‪.‬‬
‫و یا‪ ...‬به میان حرفم پرید و گفت خوب‬     ‫وزارت اطلاعات نوشته شده بعد از چند‬       ‫او گفت من از هر یک از افسران‬           ‫که برای آنها از خارج اسلحه بفرستند‪ .‬و‬   ‫از این مسأله اطلاع نداشت‪ .‬به هر حال‬     ‫پس از سرکوب سه گروه از این‬
‫گوش کن‪ ،‬من با این دوستان (با اشاره‬      ‫روز در پاریس در مقابل من باشد‪ .‬و قتی‬     ‫ایرانی موجود در پاریس سؤال میکنم‬       ‫بلافاصله امکاناتی نیز از سوی ریشهری‬     ‫ماجرا به طور کامل با ریشهری در‬          ‫شبکهها‪ ،‬دیگر صلاح نبود که کبیری‬
‫به پاسداران) و یا بهتر بگویم همرزمانم‬   ‫صاحبخانه تردید مرا در این مورد دید‬       ‫که سرهنگ کبیری جمعی تیپ نوهد‬           ‫در اختیار کبیری و عطاریان گذاشته‬        ‫میان گذا شته میشود‪ ،‬و ریشهری‬            ‫آزادانه سر کار سابقش برود زیرا شک‬
‫هیچ حرف پوشیده ندارم‪ ،‬اگر تو پیام‬       ‫گفت شک در اصل و وجود و متن نامه‬          ‫را میشناسید‪ ،‬همگی مرا به تو حواله‬                                              ‫نیز خوشباورانه با این طرح موافقت‬        ‫همه را برمیانگیخت و باید خود را به‬
‫رسیده را الان به من نگویی و یا مرا به‬   ‫نکن و سعی کن از همین الان در فکر‬         ‫میکنند‪ .‬گفتم حق با آنهاست ولی‪...‬‬                               ‫میشود‪.‬‬          ‫میکند‪ .‬کبیری‪ ،‬سرهنگ عطاریان‬             ‫عنوانشخصیکهتحتتعقیبحکومت‬
‫خلوتی ببری و در گوشم بگویی من‬           ‫چاره باشی زیرا اگر زود اقدام نکنی‪ ،‬او‬    ‫دقیقهای سکوت کردم‪ .‬آقای «م» از‬         ‫در لحظۀ قطعی‪ ،‬تصمیم حکومت به‬            ‫فرمانده لشکر پیاده را به عنوان مسؤول‬    ‫است و زندگی مخفی دارد نشان میداد‪.‬‬
‫نهایتاً عین گفتهات را به دوستانم خواهم‬  ‫را دستگیر خواهند کرد‪ .‬ماحصل آنچه‬         ‫من پرسید چیزی از او پس از خروج‬         ‫سرکوب گرفته میشود‪ .‬همه را دستگیر‬        ‫سازمان خود به قطبزاده معرفی‬             ‫او موضوع را با ریشهری در میان‬
‫گفت‪ .‬در محظوری قرار گرفته بودم که‬       ‫در ردیف نهم مربوط به سرهنگ کبیری‬         ‫خودت از ایران میدانی؟ گفتم چیزهائی‬     ‫میکنند و از جمله قطبزاده و داماد‬        ‫میکند‪ .‬قطبزاده نیز اعتماد میکند و‬       ‫گذاشت‪ ،‬به این خاطر ریشهری از ستاد‬
‫باورش مشکل است‪ .‬هر قدر خواستم با‬        ‫جمعی کلاه سبزها بود به قرار زیر است‪:‬‬     ‫میشنوم که برایم تهوعآور و غیرقابل‬      ‫شریعتمداری را‪ .‬داماد شریعتمداری به‬      ‫طرح خود را توضیح میدهد و میگوید‬         ‫ارتش خواست که کبیری را محرمانه‬
‫حرفهائی از گذشته و پرسیدن حال و‬         ‫«مأموریت سرهنگ بیژن کبیری‪،‬‬               ‫درک و تحلیل است‪ .‬گفت آری‪ ،‬همین‬         ‫شرط مصاحبه تلویزیونی آزاد میشود‪.‬‬        ‫که رئیس یکی از ارکان ستاد ارتش‬          ‫به عنوان مأموریت به دادگاه ارتش‬
‫احوال همسر و فرزندش مسأله را از پیام‬    ‫جمعی سابق تیپ نوهد‪ ،‬افسر نفوذی‬           ‫طور است‪ ،‬ولی من میخواهم تو دوست‬        ‫ابتدا قطبزاده منکر مسأله میشود‪.‬‬         ‫(رکن ‪ ۱‬یا رکن ‪ )۲‬با او ارتباط دارد و‬    ‫بفرستند و از نظر ظاهری وانمود کنند‬
‫دور سازم ممکن نشد‪ .‬گفت حال بچه‬          ‫سازمان حزب توده ایران به زودی به‬         ‫صمیمی و سابق او در این شرایط هم‬        ‫چند نفر از افراد نظامی که با قطبزاده‬    ‫آنها به امکانات توپخانه در اطراف تهران‬  ‫که کبیری متواری شده است‪ .‬بنابراین‬
‫و همسرم خوب است پیامت را بگو‪ ،‬در‬        ‫پایان میرسد‪ .‬در صورت موافقت رهبر‬         ‫کمکی به او مخصوصاً به همسر و‬           ‫مستقیماً رابطه داشتند دستگیر‬            ‫و خانهای در جماران مشرف به خانه‬         ‫کبیری در محل کار حاضر نشد‪ ،‬فقط با‬
‫شرایطی قرار گرفتم که مجبور به گفتن‬      ‫معظم در هفتههای آتی دستگیر و‬             ‫فرزندش بکنی و جان او را که در مرحله‬    ‫میشوند‪ ،‬و از طرفی به او میگویند که‬      ‫خمینی و‪ ...‬مجهز هستند و با خارج‬         ‫ریشهری تماس میگرفت‪ ،‬شناسنامه‬
‫پیام شدم یعنی عین مطالب ذکر شده‬         ‫برای عقوبت خیانتهای خود به دادگاه‬        ‫خطر قرار دارد نجات بدهی‪ .‬در فکر فرو‬    ‫بخش دیگر (کبیری و عطاریان) را هم‬        ‫از کشور ارتباط دارند با اولاف پالمه‬     ‫جعلی و حساب بانکی جعلی به نام او‬
                  ‫در گزارش نوبهای‪.‬‬      ‫ارتش سپرده شود» نامه را پائین آوردم‬      ‫رفتم‪ .‬ادامه داد به شرطی که تا پایان‬    ‫گرفتهاند‪ ،‬قطبزاده باز هم انکار میکند‪،‬‬   ‫تماس گرفته و با شریعتمداری و بازار‬      ‫آماده کردند‪ ،‬ماشین و خانه در اختیارش‬
‫خواننده مقاله را به این مسأله‬           ‫و مات و مبهوت به آقای «م» خیره‬           ‫کار این مطلب به طور س ّری بین من و‬     ‫به دستور ریشهری کبیری را به عنوان‬       ‫هماهنگ هستند‪ .‬قطبزاده طرح نهائی‬         ‫گذاشتند‪ ،‬او با همسر و فرزندش به‬
‫توجه میدهم که این پاسداران را‬           ‫شدم‪ .‬او گفت باورش برایت مشکل‬             ‫تو باشد و مدارک و اطلاعاتی که به تو‬    ‫زندانی با قطبزاده روبرو میکنند‪،‬‬         ‫کودتا را به این شرح ارائه میدهد که‬      ‫زندگی مخفی پرداخت‪ ،‬در ارتش هم‬
‫حجتالاسلام ریشهری در اختیار‬             ‫است؟ گفتم برای دستگیری و اعدام‬                                                                                          ‫جلسات شورای عالی دفاع هرچند وقت‬         ‫شایع بود که موفق به فرار شده در‬
‫کبیری قرار داده بود و همه اینها‬         ‫کبیری نه‪ ،‬ولی برای وجود کپی گزارش‬                      ‫میدهم مخفی بماند‪.‬‬          ‫قطبزاده مجبور به اعتراف میشود‪.‬‬        ‫یک بار در خانه خمینی برگذار میشود‪،‬‬      ‫نتیجه اعتماد گروههای سلطنت طلب‬
‫جاسوس کبیری بودند و جناب‬                ‫نوبهای به رهبر‪ ،‬آری‪ .‬گفت خواهی دید‪.‬‬      ‫گفتم اگر بتوانم‪ ،‬در خروج از ایران به‬   ‫بعد از این جریان کبیری دوباره‬           ‫آنها در همان زمان خانه را با توپخانه‬
‫سرهنگ برای ایز ُگم کردن و نشان‬          ‫خداحافظی کردم و از خانه بیرون آمدم‪.‬‬      ‫او کمک خواهم کرد‪ .‬آقای «م» گفت‬         ‫مخفی میشود و ریشهری حدود سه‬             ‫میکوبند و مراکز حساس را تصرف‬                              ‫به او بیشتر شد‪.‬‬
‫دادن خلوص ن ّیت به ریشهری اینگونه‬       ‫از اولین باجه تلفن با دوست‬               ‫تماس اولیه و تفهیم موضوع به او بسیار‬   ‫میلیون تومان سرمایهبا یکگاوداریبه‬       ‫میکنند‪ .‬شریعتمداری نیز در رادیو و‬
‫صحبت میکرد‪ .‬پس از شنیدن پیام‬            ‫مشترکمان پط ُرس در تهران تماس‬            ‫مهم است‪ .‬برایش شرح دادم که بیژن‬                                                ‫تلویزیون این عملیات را تأیید میکند‬      ‫نفوذکبیریدرسازمانقطبزاده‬
‫قاه قاه خندید و گفت در این دوران‬        ‫گرفتم‪ ،‬سؤال کردم از بیژن چه خبر‬          ‫انسانی است باری به هر جهت‪ ،‬همه‬              ‫کبیری میسپارد تا بیکار نباشد‪.‬‬      ‫و کودتا صورت میگیرد‪ ،‬یعنی یک‬            ‫کبیری شخصی را در ایلام‬
‫احمق زیاد است و در رأس همه آنها‬         ‫داری؟ گفت در چند ماه پیش به‬              ‫چیز را ج ّدی نمیگیرد‪ .‬من به جرأت‬       ‫بعد از جریان قطبزاده‪ ،‬ریشهری‬            ‫کودتای واقعی که خمینی و مسؤولان‬         ‫میشناخت که در کار قاچاق مرزی‬
‫پیام دهنده پاریس نشین‪ .‬محیط برای‬        ‫طور اتفاقی او را با ریش زیاد در یک‬       ‫قسم میخورم که تا روز ‪ ۲۲‬بهمن او‬        ‫کبیری را به اطلاعات سپاه معرفی‬          ‫کشته میشوند و یک کودتای ظاهری‬           ‫آدم بود‪ .‬و از طریق این شخص با جریانی‬
‫من خفقانآور بود‪ .‬پس از دو دقیقه‬         ‫فروشگاه قالی در قلهک دیدم‪ .‬مطابق‬         ‫وابسته به هیچ گروه و سازمانی نبود‪،‬‬     ‫میکند‪ ،‬سپاه شخصی را به او معرفی‬         ‫که به هواداری و خونخواهی امام‪،‬‬          ‫برخورد کرد که پی برد سر نخ این‬
‫اجازه مرخصی خواستم‪ ،‬بلند شد‪.‬‬            ‫معمول چند کلمهای با من شوخی‬              ‫حال بعد از این تاریخ چگونه در او نفوذ‬  ‫میکند که سر نخ جریانی است که‬            ‫کودتاچیان را مثل ًا سرکوب کردهاند‪.‬‬      ‫جریان به قطبزاده وصل است‪ .‬سرانجام‬
‫با من تا درب خانه آمد‪ .‬یک لحظه‬          ‫کرد‪ ،‬بلافاصله از من ُعذر خواست و‬         ‫کردند و چه وعدههائی به او دادند‪ ،‬من‬    ‫باید در آن نفوذ شود‪ .‬انتخاب کبیری‬       ‫قطبزاده میگفت با آیتالله زنجانی نیز‬     ‫با قطبزاده ملاقات کرد‪ .‬قطبزاده در‬
‫موقع را مغتنم شمرده و با لُکنت زبان‬     ‫رفت‪ .‬چون یک محل عمومی بود گفتم‬           ‫نمیدانم‪ .‬در این موقع چند برگی از‬       ‫به این خاطر بود که او با شخص مورد‬       ‫تماس گرفته و او هم تأیید کرده است‪.‬‬      ‫محل سکونت خود و در یکی از کاخهای‬
‫به او گفتم که مسأله جدی است‪.‬‬            ‫بنویس (خلاصه گزارش نوبهای را که‬          ‫کیف خود درآورد و صفحه اول آن را‬        ‫نظر سپاه آشنائی قبلی داشته است‪.‬‬         ‫داماد شریعتمداری رابط شریعتمداری و‬      ‫مصادرهای با گارد مخصوص که همه‬
‫میتوانی با پاریس تماس بگیری‪.‬‬            ‫برای او تفهیم شود گفتم) و تاکید کردم‬     ‫در حالی که به من میداد از من پرسید‬     ‫کبیری برنامهریزی میکند که تصادفاً با‬    ‫قطبزاده بود‪ .‬کبیری و عطاریان گزارش‬      ‫جا را محافظت میکردند‪ ،‬دستگاهی‬
‫خندید و با شوخی ضربهای به شانهام‬        ‫که مبادا اصل مطلب را برایش پشت‬           ‫این نوع کاغذ و سربرگ را میشناسی؟‬       ‫او ملاقات میکند و رابطه برقرار میشود‬    ‫این عملیات را به ریشهری میدهند‬          ‫به گونه شاهان برای خود ساخته بود‪.‬‬
‫زد‪ .‬خداحافظی کردیم‪ .‬درب پشت سر‬          ‫تلفن بخوانی‪ .‬چون همه تلفنهای او‬          ‫من بلافاصله جواب دادم باید «گزارش‬      ‫که در نهایت به لو رفتن این شبکه منجر‬    ‫و او نیز ماجرا را به خمینی میرساند‪.‬‬     ‫مع ّرف کبیری خیلی مورد اعتماد‬
‫من بسته شد‪ .‬تند راه میرفتم و ُمدام‬      ‫مریض هستند‪ .‬حامل پیام بعد از دو‬          ‫نوبهای» باشد‪ .‬گفت صحیح است‬             ‫میشود‪.‬حال که با حداقل فعالیتهای‬         ‫خمینی باور نمیکند و سند میخواهد‪.‬‬        ‫قطبزاده بود‪ .‬کبیری خود را به عنوان‬
‫به پشتم نگاه میکردم که مورد تعقیب‬       ‫روز موفق به تماس تلفنی با او شد و‬        ‫(توضیح این که گزارش نوبهای خلاصه‬       ‫سرهنگ کبیری عضو مخفی سازمان‬             ‫ریشهری به کبیری میگوید باید‬             ‫یکی از اعضای شورای مرکزی یک‬
‫قرار نگیرم‪ .‬وقتی به آخرهای کوچه‬         ‫به طور رمز با بردن نام یکی از پسرانم‬     ‫شده از ماوقع آن چه اتفاق افتاده و یا‬   ‫نظامی حزب توده آشنا شدید‪ ،‬من که‬         ‫حرفهای قطبزاده را ضبط کنید‪ .‬بار‬         ‫سازمان گسترده نظامی که افسران‬
‫رسیدم‪ ،‬درب خانه مذکور باز شد و دو‬       ‫به او تفهیم کرد که از پاریس از طرف‬       ‫درخواست انجام آن مورد نظر است و‬        ‫به عنوان یک نظامی شرم و ننگ از‬          ‫دیگر کبیری و عطاریان با کیف (ضبط‬        ‫زیادی در اختیار دارد معرفی میکند‪.‬‬
‫پاسدار مسلح به دنبال من آمدند‪ .‬هنوز‬     ‫داریوش پیام مهمی برایت دارم‪ .‬گفت‬         ‫در ردههای بالای فرماندهان ارتش و‬       ‫اعمال چنین افسران گول خورده دارم‪،‬‬       ‫صوت) به منزل قطبزاده میروند و‬           ‫اعتماد قطبزاده جلب میشود‪،‬‬
‫آنها ده متر از خانه دور نشده بودند که‬   ‫نوحهات را بخوان‪ ،‬نوش جان میکنم‪.‬‬          ‫وزارتخانهها و یا سازمانهای اطلاعاتی‬    ‫بد نیست توجه شما را به مطلبی روشن‬       ‫بعد میفهمند که دستگاه خراب بوده‬         ‫صحبتهایی در ارتباط با کودتا و‬
‫من به داخل ماشین پریدم و آنها به‬        ‫حامل پیام گفت نیاز به دیدارت دارم‪.‬‬       ‫عمل میشود که توسط مسؤولین تهیه‬         ‫کنم که باورش قدری مشکل است ولی‬          ‫و گفتهای را ضبط نکرده است‪ ،‬مجبور‬        ‫چگونگی انجام آن صورت میگیرد‪،‬‬
‫عقب برگشته و به دنبال سویچ ماشین‬        ‫کبیری گفت چه چیز مهمی است که‬             ‫و به عرض میرسد و کسب تکلیف در‬                                                  ‫میشوند یک بار دیگر بروند‪ ،‬و این بار‬     ‫قطبزاده خواهان دیدار با مسؤول‬
‫جیپ که در نزدیکی خانه پارک شده‬          ‫نمیتوانی تلفنی به من بگوئی‪ .‬پطرس‬         ‫موارد خاص به عمل میآید) البته در‬                           ‫حقیقت دارد‪.‬‬         ‫متن صحبتهای خود با قطبزاده را‬           ‫سازمان نظامی کبیری میشود‪ .‬کبیری‬
‫بود رفتند‪ .‬چه فایده که مرغ از قفس‬       ‫گفت داریوش بعد از سالها دوستی با تو‪،‬‬     ‫مؤسسات تجاری و یا بخشهای دیگر هم‬                                               ‫ضبط میکنند و ریشهری نوار را به‬          ‫ماجرا را به مسؤول خود در سازمان‬
‫پریده بود‪ .‬و من همه زندگیم را رها‬       ‫میخواهد خواهشی از تو بکند‪ .‬اگر برای‬      ‫به طور غیرفرموله وجود دارد‪ .‬آقای «م»‬             ‫حقایق باورنکردنی‬              ‫خمینی تحویل میدهد‪ .‬او هم پسرش‬           ‫نظامی یعنی پرتوی (محمد مهدی)‬
‫کردم و ‪ ۴۸‬ساعت بعد در مرز ترکیه‬         ‫دیدار جائی را مشخص کنی سپاسگزار‬          ‫گفت ردیف ‪ ۹‬را چند بار مطالعه کنید‪.‬‬     ‫در بحبوبه دستگیری قطبزاده و‬             ‫سیداحمد را پیش برخی از آیتاللهها ـ‬      ‫میگوید پیشنهاد پرتوی این است‪ :‬از‬
                  ‫و بعد‪ ...‬آواره‪.‬‬       ‫خواهم شد‪ .‬در غیر این صورت مزاحمت‬         ‫فضولی کردم‪ ،‬به سربرگ کاغذ خیره‬         ‫اعلام آن به وسیله روزنامهها و رادیوها‪،‬‬  ‫به جز شریعتمداری ـ که با این جریان‬      ‫ع ّطاریان استفاده کنید و به ریشهری‬
‫ادامه در صفحه ‪۱7‬‬                                                                 ‫شدم‪ .‬برگ ُکپی شده از وزارت اطلاعات‬     ‫روزی در پاریس تلفنی به من شد‪.‬‬           ‫تماس داشتند میفرستد و میگوید‬
                                                                                 ‫بود به مقام معظم رهبری که تاریخ آن‬     ‫شخصی که دستاندر کار اپوزیسیون‬
                                                                                 ‫مربوط به چند روز پیش بود و در آن از‬    ‫بود و مرا خوب میشناخت و من برایش‬
                                                                                                                        ‫احترامی قائل بودم و درا ین جا او را به‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18