Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۳۹۶ (دوره جديد
P. 12

‫نکتههایی در باره»معمای هویدا» (‪)1‬‬                                                                                                                                    ‫صفحه‌‌‌‌‪‌‌‌1‌۲‬شماره‌‪‌18۶۲‬‬
          ‫منوچهر فرمانفرمائيان‬                                                                                                                     ‫جمعه ‪ ۳0‬دیماه تا ‪ ۶‬اسفندماه ‪1401‬خورشیدی‬

                                                             ‫وزارت دارایی هویدا در كابینه منصور‬
                                                                    ‫یك اشتباه بزرگ بود‬

                                                           ‫هویدابیآنكهموافقافزایشبهاینفتوبنزینباشدچوباینتصمیمغلطراخورد‬
                                                             ‫عبدالله انتظام به هویدا گفته بود تو كه نمیتوانی یك صورتحساب ساده را‬
                                                                        ‫بخوانی چطور میتوانی وزیر دارائی شوی؟‬

                                                                                                                   ‫(تاریخ نشر در کیهان لندن‪ :‬بازنشر‬
                                                                                                                         ‫مهر تا آبانماه ‪۱۳۸۰‬‬
                                                                                                                         ‫شمارههای ‪) ۸۷۸-۸۸۰‬‬

‫امیرعباس هویدا‬                                                                                                      ‫«معمای هویدا» ــ كه بخشی از آن را در خاطرات و‬
                                                                                                                    ‫تاریخ كیهان خواندید ــ كتابی است بحث برانگیز‪ .‬همان‬
‫خبر داده‪ ،‬قطعا یك ساواكی یا عضو شهربانی در میان ما‬         ‫من رئیس اداره امتیازات نفت در وزارت دارایی بودم)‪.‬‬        ‫گونه كه در بازار كتاب مورد توجه قرار گرفت و تیراژ قابل‬
                         ‫بوده كه ما نمیدانستیم‪.‬‬            ‫احضار او موجب افتخار من بود‪ .‬من شادروان منصور را یكی‬     ‫توجهی به دست آورد‪ ،‬در محافل و مجالس نیز موضوع‬
                                                           ‫از داناترین رجال ایران می شناختم‪ ،‬متاسفانه مدت زیاد بر‬   ‫بحث ایرانیان آشنا به مسائل سیاسی و اجتماعی یا دست‬
‫در آسانسور شركت نفت با هویدا و منصور برخورد كردم‪.‬‬          ‫سركار نماند و رزمآرا كه رئیس ستاد بود جانشین او گردید‪.‬‬
‫برخورد ما بسیار خشك و عاری از احساس بود‪ .‬نیم ساعت‬          ‫در كابینه رزمآرا‪ ،‬محسن رئیس وزیر خارجه شد و حسنعلی‬                  ‫اندركاران امور در رژیم پیشین بوده است‪.‬‬
‫بعد خبرم كردند كه بروم دكتر اقبال را ببینم‪ .‬وقتی به اتاقش‬                                                           ‫ما وعده كرده بودیم نظریات و انتقادات صاحبنظران‬
‫رفتم گفت «مگر شما تصمیم دارید شركت نفت را ترك‬                  ‫منصور‪ ،‬پسر او به مدیریت دفتر وزارت خارجه رسید‪.‬‬       ‫و مطلعین را‪ ،‬مشروط به آن كه مربوط به موضوع و‬
‫كنید؟» جواب دادم «خیر؟ چطور مگر؟» گفت «حسنعلی‬              ‫با حسنعلی رابطه نزدیك داشتم‪ .‬هفتهای دو بار با هم‬         ‫عاری از حب و بغض یا كلی بافی باشد‪ ،‬راجع به این‬
‫منصور و امیر عباس هویدا كه با شما در آسانسور بودند‬         ‫به محكمه دكتر میچارسكی دندان پزشك میرفتیم‪ .‬او از‬         ‫كتاب منعكس كنیم‪ .‬مقاله مبسوط دكتر منوچهر‬
‫آمدند و گفتند تا دو هفته دیگر كه كابینه منصور معرفی‬        ‫جوانی سودای مقام نخست وزیری در سر داشت‪ .‬حق هم‬            ‫فرمانفرمائیان نمونه یك نقد متین و منطقی در باره‬
‫خواهد شد مایلند چند نفر مثل دكتر غلامرضا نیكپی را به‬       ‫داشت‪ .‬پدرش آدم صاحب نفوذی بود و اقوام نزدیكش‬             ‫«معمای هویدا»ست‪ .‬این مقاله را به نقل از «ره آورد» در‬
‫نخست وزیری منتقل كنند‪ .‬بلكه شما هم با آنها بخواهید‬         ‫همگی در مشاغل مهم مملكتی خدمت میكردند‪ .‬شبی‪،‬‬
‫همكاری كنید» گفتم «چنین خیالی ندارم‪ .‬دفتر شما كم از‬        ‫سفارت امریكا هم در تهران‪ ،‬آشكارا حسنعلی را كاندیدای‬                         ‫سه شماره به نظرتان میرسانیم‪.‬‬
‫نخست وزیری نیست‪ ».‬دكتر اقبال آدم خوش قلبی بود‪.‬‬             ‫خود معرفی كرد‪ ،‬چنان كه درهمان روزها‪ ،‬سفیر امریكا‬
‫تبسم كرد‪ .‬وقتی خواستم از در بیرون بروم گفت «سه شنبه‬        ‫بنده را به شام دعوت كرد‪ .‬بعد از صرف شام‪ ،‬به اتفاق‬       ‫كتاب زندگانی امیرعباس هویدا‪ ،‬نخست وزیر اسبق راكه‬
‫سفیر آمریكا را به شام در الهیه دعوت كردم‪ ،‬شما هم بیایید‪،‬‬   ‫محسن فروغی و خانمش رفتیم به سالن اصلی‪ .‬بالای پیانو‪،‬‬     ‫به قلم آقای دكتر عباس میلانی نگاشته شد‪ ،‬با علاقه بسیار‬
                                                           ‫در یك قاب نقره‪ ،‬عكس حسنعلی منصور را دیدم‪ .‬سفیر‬          ‫خواندم‪ .‬من امیر عباس را از زمانی شناختم كه در انگلیس‬
                ‫اما لطفا از بلندقدها بدگویی نكنید!»‬        ‫با اشاره به عكس گفت در ایران مردان بزرگ هم هستند‪.‬‬       ‫تحصیل میكردم‪ .‬برای یك تعطیلی كوتاه به بروكسل رفتم‬
                                                           ‫من بی محابا گفتم منظورتان این است كه قدشان بلند و‬       ‫و در آنجا آشنایی ما آغاز شد‪ .‬سالها گذشت و دیگر او را‬
                         ‫نخست وزیری منصور‬                  ‫درشت است! یكی دو روز بعد با عدهای از مدیران در‬          ‫ندیدم تا اینكه شادروان عبدالله انتظام رئیس هیات مدیره‬
‫حسنعلی منصور پس از دو سه هفته به نخست وزیری‬                ‫دفتر دكتر اقبال جمع بودیم‪ .‬دكتر اقبال رو به من كرد و‬    ‫شركت ملی نفت شد و هویدا را به عنوان معاون‪ ،‬از وزارت‬
‫رسید‪ .‬پدرش شامی ترتیب داد كه مرا هم دعوت كرد‪.‬‬              ‫گفت «چطور است كه شما با آدمهای بلند قد دشمنی‬            ‫خارجه به شركت منتقل كرد‪ .‬در آن زمان خود من در شركت‬
‫حسنعلی به علت بلند پروازیهای بسیار و پشت گرمی‬              ‫دارید؟ قد من هم بلند است»‪ .‬گفتم «اختیار دارید‪ .‬من‬       ‫نفت كار میكردم‪ .‬با او اختلاف شدید پیدا كردم‪ .‬سالها جدا‬
‫امریكاییها‪ ،‬همان اشتباهاتی را مرتكب شد كه رزم آرا‬          ‫به شما ارادت دارم و اگر جسارتی شد ببخشید‪ .‬گفت «این‬      ‫شدیم‪ ،‬من به سفارت ونزوئلا رفتم و زمانی كه بازگشتم و‬
‫كرده بود‪ .‬رزم آرا روزی كه نخست وزیر شد‪ ،‬با شتاب‬            ‫طرز اظهار نظرها ممكن است به ضررتان تمام شود‪ ».‬در‬        ‫به منزل او در دروس سر زدم‪ ،‬ضمن مطالبی گفت ‪il faut‬‬
‫اعضاء كابینه خود را معرفی كرد‪ .‬او وزارت خارجه را به‬        ‫این حیرت بودم كه چه كسی این موضوع را به دكتر اقبال‬      ‫‪ . sauvor la monarchie‬طوفان انقلاب سراسر ایران را‬
                                                                                                                   ‫گرفته بود و گمان میكنم دو سه روز بعد از آن دیدار بود‬
      ‫صلاحی‪(،‬صلاحالسلطنه)سپرد‪.‬صلاحیآدمینبودكه‬
                                                                                                                              ‫كه به خانهاش رفتند و او را بازداشت كردند‪.‬‬

                                                                                                                                   ‫به كتاب زندگی خود نگاه میكنم‪:‬‬
                                                                                                                   ‫حدود پایان جنگ اول بود كه من پس از تحصیل‬
                                                                                                                   ‫دانشگاهی به ایران بازگشتم‪ .‬به سبب نسبتی كه با مرحوم‬
                                                                                                                   ‫رجبعلی منصور داشتم‪ ،‬برای ادای احترام به خانهاش رفت و‬
                                                                                                                   ‫آمد میكردم‪ .‬در آنجا بودكه با پسرش رابطة دوستی برقرار‬
                                                                                                                   ‫كردم و در همان سالها بود كه امیرعباس را هم در آنجا‬

                                                                                                                                                        ‫میدیدم‪.‬‬
                                                                                                                   ‫منصور الملك در سال ‪ ۱۹۵۰‬بار دیگر نخستوزیر شد‪.‬‬
                                                                                                                   ‫نفت در آن سالها سرلوحه كار دولت بود‪ .‬دو سه بار مرا به‬
                                                                                                                   ‫نخست وزیری در كاخ گلستان احضار كرد‪( .‬در آن دوران‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17