Page 11 - (کیهان لندن - سال سى و نهم ـ شماره ۴۰۲ (دوره جديد
P. 11

‫صفحه‌‌‌‌‪‌‌1‌‌1‬شماره‌‪1868‬‬                                                    ‫بازنشر‬                                 ‫ناصرالدین شاه سه بار به فرنگستان سفر کرد‪ .‬نخستین‬
‫جمعه ‪ ۳‬تا پنجشنبه ‪ 9‬مارس ‪202۳‬‬                                                                                      ‫سفر او در سال ‪ ۱۲۹۰‬هجری قمری صورت گرفت یعنی‬
                                                          ‫دست دادن یا ندادن مسأله این است! (‪)۵‬‬                     ‫‪ ۱۳۸‬سال پیش‪ .‬شادروان عبدالله مستوفی مورخ نبود ولی‬
‫آمدیم به باغ ملی ‪ ۲۰‬کپک حق دخول داده وارد شدیم‪ .‬شاه‬                                                                ‫سه جلد کتاب خاطرات وی برای آشنایی با تاریخ سیاسی‬
‫خیابان وسط را پیش گرفت و اطراف را تماشاکنان میرفت‪.‬‬        ‫از سلطان صاحبقران تا‬                                     ‫و اداری و اجتماعی دورۀ قاجاریه‪ ،‬یکی از منابع قابل‬
‫باغ پر از زن و مرد بود‪ .‬با آن بزرگی باغ جمعی از شاگردان‬   ‫متولیانچاه جمکران‬                                        ‫اعتماد و مراجع قابل استناد است‪ .‬او دربارۀ نخستین سفر‬
‫مدرسه دانس آنجا بودند که خیلی وجیهه و زیبا هستند و‬                                                                 ‫ناصرالدین شاه مینویسد «مشیرالدوله به این قصد شاه را‬
‫شاگردهای مدرسۀ نظام هم جمعی در میان جماعت بودند‪.‬‬          ‫( کیهان لندن شماره ‪) ۱۱۶۳-۱۱۷۴‬‬                           ‫به فرنگ میبرد که ترقیات مادی و معنوی اروپا را که از اثر‬
‫ناصرالدین شاه که نقاش بسیار خوبی است و خودش هم‬                     ‫تیر تا مهر ‪۱۳۸۶‬‬                                 ‫حکومت مقننه در کشورهای این قطعۀ دنیا حاصل شده‬
‫شاعر است از صورت خوب خیلی خوشش میآید‪ .‬در همان‬                                                                      ‫است به رأیالعین مشاهده کند و از کاری که به اجرای‬
‫روشنایی چراغ که صورت دخترهای هیجده ساله مثل لاله‬                        ‫احمد احـرار‬                                ‫آن تصمیم گرفته است (نوشتن قانون برای ادارۀ کشور)‬
‫میدرخشید‪ ،‬والهاش کرده بود‪ ،‬از من میپرسید اگر زیاد به‬                                                               ‫پشیمانش نکند‪ ...‬در این مسافرت که در حدود پنج ماه طول‬
‫اینها نگاه کنم بدشان میآید؟ عرض کردم ممکن نیست آدم‬                                                                 ‫کشید از طرف امپراطورها و پادشاهان و امراء و رؤسای‬
‫در جلو این خانمها بایستد و تماشا کند‪ ،‬البته بدشان میآید‬                                                            ‫جمهوری ممالکی که شاه به آنجا رفته‪ ،‬حتی سویس که‬
                                                                                                                   ‫هیچ گونه رابطهای با ایران نداشت همه گونه احترام بهعمل‬
      ‫ولی اگر گردشکنان‪ ،‬مکرر تماشا کند عیب ندارد‪.»...‬‬                                                              ‫آمد‪ ...‬زرنگی و کاردانی صدر اعظم (میرزا حسین خان‬
‫ناصرالدین شاه‪ ،‬خاطرات سفرش را روزانه یادداشت میکرد‪.‬‬                                                                ‫مشیرالدوله) و متانت و وقار ایرانیان‪ ،‬با این که تقریباً همه‬
‫در خاطرات سومین سفرش به روسیه نوشته است «دخترهای‬                                                                   ‫از آداب اروپایی بیاطلاع بودهاند‪ ،‬همه جا چراغ راه آنها‬
‫پادشاه مونتهنگرو (یوگسلاوی) چهار ماه است که در پطر‬                                                                 ‫بوده برازندگی ایرانی را در تمام عالم منتشر کرده است‪ .‬من‬
‫(سنپترزبورگ) هستند‪ .‬در ساعت هفت باید شام رسمی با‬                                                                   ‫خود از پیره ژنرالهای روس حکایاتی شنیدهام که تماماً مبنی‬
                                                                                                                   ‫بر حس احترام و عظمت نسبت به شاه و دلیل آدابدانی‬
            ‫ناصرالدین شاه‪-‬کاخ گلستان‬                                                                               ‫و نجابت همراهان اوست‪ .‬این سفر بهخوبی بر اروپائیان‬
                                                                                                                   ‫ثابت کرد که دربارۀ ایران نباید از روی کتاب الف لیله و‬
‫امپراطور و امپراطریس بخوریم‪ .‬نزدیک به وقت با امیرال پاپف‬  ‫که از راهآهن وارد عمارت شدیم و اعلیحضرت پرنسس‬            ‫حاجیبابا و افسانههای محمدرضابیک سفیر شاه صفوی‬
                                                          ‫الکساندرا زن ولیعهد‪ ،‬دختر پادشاه دانمارک‪ ،‬با تمام رؤسای‬  ‫قضاوت کرد‪ .‬ایرانیها مردمانی با حیثیت و آبرومند و نجیب‬
‫کالسکه نشسته رفتیم منزل امپراطور‪ .‬امپراطریس و امپراطور‬    ‫دربار خود و رؤسای ندیمههای خود در یکی از سالونها‬         ‫و دارای ملکات فاضله هستند و بزرگمنش میباشند‪ .‬شاه‬
                                                          ‫منتظر ورود اعلیحضرت بود‪ ،‬ولیعهد شاه را به او معرفی‬       ‫هم الحق در تمام موارد حق نمایندگی یک ملت کهنسال با‬
‫توی اطاق ایستاده بودند‪ .‬بعضی از جنرالهای بزرگ‪ ،‬شاهزادهها‬  ‫کرد‪ .‬به شاه دست داد و با سرش تعظیمی کرد ولی حرف‬
                                                          ‫نزد‪ .‬شاه رؤسای ملتزمین را به پرنسس معرفی کرد‪ .‬پرنسس‬                        ‫حیثیت را بهخوبی ادا کرده است»‪.‬‬
‫و خانمها ایستاده بودند‪ .‬چون امپراطور منتظر سفره بود که‬    ‫به هیچکدام دست نداد‪ .‬این فقره به شاه خوش نیامد‪ .‬بعد‬      ‫مشیرالدوله زمانی که سفارت ایران در دربار عثمانی را‬
                                                          ‫از آن که از پیش پرنسس آمدیم‪ ،‬شاه رفت اتاق خود‪ .‬مدتی‬      ‫بهعهده داشت‪ ،‬پیشنهاد کرده بود شاه‪ ،‬وقتی بهزیارت کربلا‬
‫حاضر شود ما قدری با امپراطریس و خانمها صحبت کردیم تا‬      ‫در باغ صحبت میکرد و اظهار تعجب مینمود‪ .‬امینالسلطان‬       ‫و نجف و کاظمین میرود در پایان سفر عتبات‪ ،‬راهش را به‬
                                                          ‫وقتی که از اطاق شاه بیرون آمدیم علت این پذیرایی سرد‬      ‫سوی اروپا کج کند‪ .‬ناصرالدینشاه در جواب این پیشنهاد‪ ،‬به‬
‫امپراطور آمد‪ ،‬گفت شام حاضر است‪ ،‬امپراطریس بازوی ما را‬     ‫را از مهماندار پرسید‪ .‬مهماندار در جواب گفت متأسفانه‬      ‫او نوشت «اولاً سفر فرنگستان در نظر من هست و هرگز‬
                                                          ‫پرنسس قدری سنگین میشنود‪ .‬این است که با اشخاصی‬            ‫فراموش نمیشود‪ .‬منتظر وقت و فرصت هستم‪ .‬انشاءالله‬
‫بغل گرفت و امپراطور هم بازوی زن برادرش را بغل گرفت و‬      ‫که درست نمیشناسد حرف نمیزند و میترسد از او چیزی‬          ‫تعالی‪ ،‬بهخواست خدا و بهشرط حیات‪ ،‬از سن‪ ۴۳‬نمیگذرد که‬
                                                                                                                   ‫داخل فرنگستان خواهم شد و حالا سهسال دیگر به این وعده‬
‫آمدیم سمت اطاق شام‪ .‬داخل اطاق شام شدیم‪ ،‬اطاق سفید‬                     ‫بپرسند و او نشنود و اسباب خفت باشد‪».‬‬         ‫مانده است‪ .‬ثانیاً سفر زیارت عتبات و عراق عرب را نمیتوان‬
                                                          ‫در ورشو‪ ،‬ناصرالدین شاه برای آشنایی بیشتر با اوضاع و‬      ‫داخل و منض ّم به سفر فرنگستان کرد‪ ،‬آن وقت هر دو ناقص‬
‫بسیار قشنگ بزرگی بود که بال و رقص هم در این اطاق‬          ‫احوال اجتماعی و زندگانی جاری و عادی مردم‪ ،‬ارفعالدوله‬     ‫میشود و دلایل دیگر دارد در عدم اختلاط این دو مقصود»‪.‬‬
                                                          ‫را مأمور میکند لباس مبدل بپوشد و با هم‪ ،‬بدون ملازمان‬     ‫همین دو کلمه نشان میدهد که پادشاه مسلمان مناسب‬
‫میکنند‪ .‬بسیار خوب میزی چیده بودند‪ .‬یک میز هم جلو‬          ‫و مراقبان‪ ،‬در شهر گردش کنند‪« :‬در وقت معین رفتم َد ِم در‬  ‫نمیداند سفر زیارتی را با سفر سیاحتی مخلوط کند‪ ،‬چون بنا به‬
                                                          ‫و لازم بود به قراولهای دم در بگویم این کسی که میرود‬      ‫تشخیص صحیح او‪ ،‬زیارت یک مقوله است و سیاست مقولهای‬
‫ما چیده بودند که بعضی از ایرانیها و فرنگیها نشسته بودند‪.‬‬  ‫بیرون و برمیگردد کی است تا مانع از ورود و خروج‬           ‫دیگر‪ .‬سفر عتبات به حوزۀ دیانت مربوط میشود و آداب‬
                                                          ‫نشوند ولی سپردم که ابداً سلام نظامی ندهند‪ .‬در همان‬       ‫خود دارد‪ ،‬آدابی که در حوزۀ سیاست معمول و معقول نیست‪.‬‬
‫دست راست من دختر بزرگ والی مونتنگرو نشسته بود‪ .‬دست‬        ‫وقت اعلیحضرت تنها بیرون آمد گفت میخواهم باغ ملی‬          ‫بههمین دلیل است که ناصرالدین شاه‪ ،‬با حفظ اعتقادات‬
                                                          ‫را که میگویند تمام خانوادههای ورشو آنجا میآیند ببینم‪...‬‬  ‫و تقیدات مذهبی‪ ،‬وقتی به اروپا میرود از دست دادن‬
‫چپ من هم امپراطریس نشسته بود‪ .‬امپراطور هم مقابل من‬                                                                 ‫با خانمها بهعذر ممنوعیت شرعی استنکاف نمیورزد‪ ،‬سهل‬
                                                                                                                   ‫است که مثل تربیتشدگان فرنگ‪ ،‬آدابدانی بهخرج‬
‫نشسته بود‪ .‬من خیلی دلم میخواست تمام را با دختر والی‬
                                                                                                                                          ‫میدهد و آبروداری میکند‪.‬‬
‫حرف بزنم‪ ،‬اما امپراطریس پهلویم بود و باید با او حرف‬                                                                ‫روسیه‪ ،‬نخستین کشوری بود که ناصرالدین شاه در سفر‬
                                                                                                                   ‫خود به فرنگستان از آن دیدن کرد‪ .‬میرزا رضاخان ارفعالدوله‬
‫میزدم‪ .‬دو کلمه با امپراطریس حرف میزدم هشت کلمه‬                                                                     ‫که بهعنوان مترجم زبان روسی در سلک ملازمان شاه قرار‬
                                                                                                                   ‫داشت مینویسد «در مهمانی شام رسمی دربار‪ ،‬امپراطریس‬
‫با دختر والی‪ ...‬در شام‪ ،‬امپراطور برخاسته تُستی بهسلامتی‬                                                            ‫ماری فئودورونا در وسط میز نشسته بود‪ ،‬در دست راستش‬
                                                                                                                   ‫شاه و طرف چپ گراندوک ولادیمیر»‪ .‬ناصرالدینشاه‪،‬‬
‫ما خورد‪ ،‬ما هم بهسلامت امپراطور تستی خوردیم‪ .‬موزیک‬                                                                 ‫بهروایت ارفعالدوله‪ ،‬در سفر فرنگ حتی از دست ندادن‬
                                                                                                                   ‫عروس پادشاه انگلیس با همراهانش بهخشم میآید‪« :‬قرار‬
            ‫میزدند‪ .‬خیلی خوب بود‪»...‬‬                                                                               ‫بود شاه دو روز در این عمارت (قصر باکینگهام) بماند‪ .‬وقتی‬

‫این داستانها مال صد و سی سال پیش است‪ .‬پس‪ ،‬وقتی‬

‫اوضاع امروزمان را میبینیم و داستان دست دادن و دست‬

‫ندادن را میشنویم حق داریم از خودمان بپرسیم از کجا به‬

‫ادامه دارد‬  ‫کجا رسیدهایم!‬
   6   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16