Page 12 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۲۵ (دوره جديد
P. 12
صفحه12شماره18۹1
جمعه ۲۷مردادماه تا ۲شهریورماه 140۲خورشیدی
بازنشر شاه به فرماندار نظامی تهران دستور داد:
آخرین روزها نمیخواهم خونی ریخته شود
پایانسلطنتو
درگذشتشاه او میگفت نمیخواهد بهعنوان كسی كه دست به كشتار زد،
وارد تاریخ شود
()26
(تاریخ نشر در کیهان لندن :از آذر ۱۳8۳تا شهریور - ۱۳8۴از شماره ۱۰۳۳تا ) ۱۰۷۱
دكتر هوشنگ نهاوندی
اساس رویدادها و حوادث واقعی زندگی انسانها نوشته میشود. سر كلاس میرفت و هیچگاه كار تدریس را رها نكرد و بهمدد ترجمه فارسی كتاب «آخرین روزها ،پایان سلطنت و درگذشت
همین سوابق دانشگاهی بود كه پس از مهاجرت به فرانسه ۱۷
برای نوشتن این كتاب ،نویسنده از كمكهای بی دریغ و سخاوتمندانه شاه» نوشته دكتر هوشنگ نهاوندی از سوی شركت كتاب در
سال بهعنوان استاد در دانشگاه پاریس تدریس كرد.
اردشیر زاهدی ،دكتر اصلان افشار ،شجاعالدین شفا ،پروفسور نهاوندی در سالهای ۱۳5۰گروه بررسی مسایل ایران را بنیان لسآنجلس منتشر شده است.
گذاشت به امید آنكه پیشنهادات این گروه راهگشای اصلاحاتی در
عباس صفویان و دكتر داریوش شیروانی بهرهمند بوده است .این بهروز صوراسرافیل و مریم سیحون مترجمان این كتاب ،بهخوبی
ساختار آموزشی ،فرهنگی ،اجتماعی و سیاسی ایران شود.
شخصیتها كه در ماههای آخر سلطنت محمدرضاشاه تماس روزانه با نهاوندی برای جمع آوری مطالب كتاب پانصد صفحهای خود، از عهده برگرداندن آن از زبان فرانسه به فارسی برآمدهاند.
مختصری از حافظه معروفش و مقدار زیادی از یادداشتهای روزانه
او داشتند ،اطلاعات ،خاطرهها و بهیادماندههای خود را در اختیار دكتر نهاوندی در دوران سلطنت محمدرضاشاه پهلوی وزارت
یا شبانهاش سود جسته است.
نویسنده قرار دادهاند.نویسنده ضمناً از دكتر هادی هدایتی ،دكتر كتاب از آغاز تا پایان ،سرشار است از حوادث پرهیجان و اخبار آبادانی و مسكن و علوم و آموزش عالی و ریاست دانشگاههای
دست اول كه بیشتر اوقات نویسنده شخصاً درگیر آن بوده است
كاظم ودیعی و بیژن خلیلی مدیر شركت كتاب سپاسگزاری كرده و به همین دلیل محتوای كتاب شبیه رمانهای جذابی است كه بر پهلوی و تهران را بهعهده داشت .وی مدتی نیز رئیس دفتر
است .كتاب «آخرین روزها ،پایان سلطنت و درگذشت شاه» دارای بر نوك پنجه پاهایشان راه میرفتند و بهنجوا میپرسیدند: علیاحضرت شهبانو و چندی رئیس هیأت مدیره انجمن آثار ملی
میرود یا نمیرود؟ با این حال ،همه چیز در فضایی سرشار از
۱5فصل است و با یك پینوشت كوتاه و احساسی بهپایان میرسد. احترام و پر سكوت میگذشت .چونان بود كه گویی در خانه بود .اما در تمام این سالها وی بیشتر با محافل روشنفكری ،علمی
بیماری بودیم كه آرمیده بود و باید مراقب باشیم كه بیدارش
كیهان بخشهایی از این كتاب را با موافقت نویسنده و ناشر ،از این نكنیم .پس از چند لحظه ،زنگ ویژه از سوی دفتر شاه بهصدا و دانشگاهی نشست و برخاست داشت تا با دولتیان .نهاوندی در
درآمد .شرفیابی پایان یافته بود و شاه میخواست نفر بعدی
شماره بهچاپ میرساند. را ببیند .دفتر شاه ،تالار بزرگی بهشكل ضربدر بود .بخش دوران ریاستش بر دانشگاههای پهلوی و تهران هفتهای چند ساعت
شمالی آن ،جای كار شاه بود و رو به كوه البرز ،و ضلع
آنجا میبرد .در مركز ضربدر ،میز بزرگی بود كه با گلهای جنوبی رو به دره شمیران و شهر تهران داشت .در برابر تالار، دیداری دیگر با شاه
بسیار زیبایی كه باغبانان كاخ هر روز عوضشان میكردند، باغ بزرگی بود كه گردشگاه همگانی بهحساب میآمد .این روز دوشنبه ۸ژانویه ،همان كسانی كه شب پیش نزد شاه
بخش جنوبی مبلهای دوران «آمپیر» داشت و شاه معمولا رفته بودند ،بهاضافه كاظم ودیعی و دو تن دیگر ،گردهمایی
آراسته شده بود. دیداركنندگان مهم را كه با آنان سخنان خصوصی داشت ،به درازمدتی در خانه دكتر قاسم معتمدی داشتند و پافشاری
مجموعهای چشمگیر بود ،با كف مرمرین كه فرشهای كردند كه من به دیدار شاه بروم؛ شاید امیدوار بودند شاه
زیبای ایرانی بر آن انداخته بودند .دیوارها با پارچههای چیزهایی را به من بگوید كه نخواسته در جمع بگوید .من
خاكستری رنگ پوشیده بود و سلاحهای قدیمی بر آنها كه بهاندازه كافی اخلاق شاه را میشناختم با آنها همعقیده
آویخته بودند .چندین نقاشی از آثار استادان ایرانی نیز نبودم ،اما نمیتوانستم پیشنهاد آخرین كوشش در این راه را
بهچشم میخورد .این صحنه البته برای من ناآشنا نبود ولی رد كنم .خیال من هم راحتتر شده بود ،چون شاپور بختیار
آن شامگاه حس نیرومندی بر جانم چیره شده بود كه دارم رأی اعتماد مجلس را با ۱۴۹رأی موافق ۴۳ ،رأی مخالف و
برای آخرین بار آنجا را می بینم .اشیاء پیرامونم در پرتویی ۱۳رأی ممتنع بهدست آورده ،و چیزی نمانده بود كه رأی
غریب جلوهگر میشد :بسان صحنه نمایشی كه قرار است
اعتماد «سنا» را هم بهدست آورد.
بهزودی آن را جمع كنند. شرفیابی من نخست برای ساعت سه و نیم بعد از ظهر
بهسوی بخش شمالی ضربدر رفتم .شاه پشت میز كار روز ۹ژانویه مقرر ،و بعد به پنج و نیم بعد از ظهر موكول
«آمپیر» خود نشسته بود .در سمت راستش كره جغرافیایی شد .شب فرا رسید ،شهر برق نداشت و مه سرد و خاكستری
قرار داشت و دو تلفن كه یكی طلایی رنگ بود (نه آن گونه همه جا را فرا گرفته بود .از آنجا كه اغلب پمپهای بنزین
كه گفته شده بود ،از طلای ناب) .هیچ پروندهای روی میز در اعتصاب بودند ،خودروهای اندكی در خیابانها حركت
نبود ،زیرا شاه شبها آن را میخواند .در ضمن چند روزی میكرد .ولی كاخ صاحبقرانیه كه دفتر كار شاه بود ،با موتور
بود كه دیگر چیزی برای مطالعه نداشت؛ چند مداد رنگی، اختصاصی برقش روشن بود و حالتی غیر واقعی داشت.
یك خودنویس ،یك كاغذبُر ...بر روی میز كوچكی ،یك رادیو برخلاف آنچه كه مطبوعات خارجی مینوشتند ،كاخ مطلقاً
بسیار قوی دیده میشد كه با آن خبرهای داخلی ،آمریكا و در محاصره برجهای مراقبت و تانكها ،بهصورت پناهگاه
درنیامده بود .فقط از دور بهنظر میرسید كه در آنجا
اروپا را گوش میكرد. شبنشینی برپاست .چند دقیقه زودتر رسیدم ،اتومبیلم را
شاه به سوی من آمد ،دست داد و مثل همیشه در دم در گذاشتم و فوراً پی بردم كه چرا شرفیابی را دیرتر مقرر
چشمهایم نگریست .نگاهش كردم و از حالت او بهلرزه كردند .در برابر پلههایی كه به سوی دفتر كار شاه میرفت،
افتام .بسیار تكیده شده بود ،گویی در كت و شلوار كادیلاك ضد گلوله سفیر آمریكا با پرچم ایالات متحده به
سرمهایاش شناور بود .رنگپریده مینمود .چشمانش در
چشمخانه فرو رفته ،و گویی خاموش بود .از من خواست كه سمت راستش ،و «بنتلی» سفیر انگلیس را دیدم.
یك صندلی بردارم و خودش هم ،نه پشت میز بلكه نزدیك در راهروها ،پیشخدمتها ،نگهبانان و سربازان بهنجوا با
من نشست .میز كوچكی میان ما قرار داشت و او در برابر
من بود .چای خواست كه برای ما آوردند ولی با آن كه درش یكدیگر سخن میگفتند .فضای بسیار شگفتانگیزی بود.
قند ریخت ،نیاشامید .طبیعتاً من نیز ...گفت« :بهتر است وارد تالار مأموران تشریفات غیر نظامی شدم .آن شب،
تلفن دم دستم باشد .خواستهام كه مرا ساعت به ساعت و نوبت كشیك منوچهر صانعی ،كارشناس برجسته هنر سه قرن
هرچه بیشتر در جریان رویدادها قرار دهند ».سپس سكوت اخیر ایران بود .مردی موقر ،مبادی آداب و خوشنام .او را با
كرد و منتظر شد كه من سخن بگویم .این ،برخلاف روش دو سه كارمند دیگر تشریفات یافتم كه آمده بودند خبری
بگیرند .همگی چهرههایی هماهنگ با موقعیت داشتند.
همیشگی او و حتی خلاف آداب درباری بود .معمولا