Page 34 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۵۳ (دوره جديد
P. 34

‫صفحه‌‌‌‪‌‌۳‌‌‌4‬شماره‌‪‌1۹1۹‬‬
                                                                                                                                                           ‫جمعه ‪ 1۸‬تا ‪ ۲4‬اسفندماه ‪140۲‬خورشیدی‬

‫فریدون رهنما‪ ،‬انسانی یگانه در میان ناانسانهای زمانه (‪ )1‬فیروزهخطیبی‬

                                                                                                                     ‫=فریدون رهنما در خرداد ‪ ۱۳۰۹‬در تهران و در یک‬

                                                                                                                     ‫خانواده سرشناس زاده شد‪ .‬مادرش‪ ،‬زکیه حائری‪ ،‬نوه شیخ‬
                                                                                                                     ‫عبدالله مازندرانی (رحمت علیشاه) و پدرش زینالعابدین‬
                                                                                                                     ‫رهنما‪ ،‬نویسنده‪ ،‬مترجم‪ ،‬روزنامهنگار‪ ،‬نماینده مجلس شورای‬

                                                                                                                          ‫ملی و از سیاستمداران بنام دوران قاجار و پهلوی بود‪.‬‬
                                                                                                                     ‫=در سال ‪ ۱۳۳۸‬مجموعه اشعار او به نام «سرودههای‬
                                                                                                                     ‫کهنه» در پاریس انتشار پیدا میکند‪ .‬همزمان نخستین‬
                                                                                                                     ‫مستند کوتاه «تخت جمشید» را که نگاه شاعرانهای در دل‬
                                                                                                                     ‫ویرانههای تخت جمشید‪ ،‬به دنبال سازندگی و شناخت‬
                                                                                                                     ‫هویت تاریخی ایرانی است میسازد که سال بعد در مرکز‬

                                                                                                                             ‫بینالمللی فیلم پاریس به نمایش گذاشته میشود‪.‬‬
                                                                                                                     ‫=رهنما پس از انتشار مجموعه «آوازهای رهایی» در سال‬
                                                                                                                     ‫‪ ۱۳۴۶‬در پاریس‪ ،‬به دعوت رضا قطبی‪ ،‬سرپرستی قسمت‬
                                                                                                                     ‫پژوهش را در سازمان تلویزیون ملی بر عهده میگیرد‪ .‬با‬
                                                                                                                     ‫پشتیبانی او‪ ،‬مجموعهای از فیلمهای تجربی و مستند‬

                                                                                                                                ‫دربارهی فرهنگ و هنر ایران ساخته میشود‪.‬‬

                                   ‫اجرا میکرد‪.‬‬              ‫کردم و مرد را که با خوشحالی به من و بعد دوباره به آسمان‬  ‫«واقعیتجویی در جستجوی هویت گمشده ایرانی‪،‬‬
‫وقتی بدون هیچ سرو صدایی از این طبقه ساکت و‬                  ‫نگاه میکرد‪ .‬دنبال جواب معقولی میگشتم که تاکسی از راه‬     ‫ناسازگاری تاریخی و رابطه بین انسان امروزی و گذشتهای‬
‫نیمهتاریک گذشتم و به طبقه سوم رسیدم وارد اتاق انتظار‬        ‫رسید اما قبل از اینکه فرصت حرکت پیدا کنم‪ ،‬مرد با عجله‬
‫بزرگی شدم که زن جوانی با قیافهای بشاش و مهربان پشت‬          ‫از من خداحافظی کرد و پرید روی صندلی عقب تاکسی که‬                                         ‫اسطورهای …»‬
‫میز آن نشسته بود و مشغول خواندن کتابی بود که وقتی‬           ‫من نیم ساعت منتظر رسیدن آن بودم و پیش از آنکه بخواهم‬              ‫در آفتابگردانهای ژالهبار امید راه میسپردم‪.‬‬
‫آن را روی میز گذاشت تا با من صحبت کند‪ ،‬دیدم پشت‬             ‫حرفی بزنم و یا اعتراضی کنم در را بست و به سرعت از آنجا‬
‫جلد آن نوشته «سوگ سیاوش»‪ -‬شاهرخ مسکوب‪ .‬کتابی که‬             ‫دور شد‪.‬مدتیحیرتزدهبهاینماجرافکرکردمتابالاخرهنیم‬                                      ‫بارانی از داس بود‪.‬‬
‫من تا آن زمان حتی اسم آن را هم نشنیده بودم‪ .‬جلوی میز‬        ‫ساعتی گذشت و کرایهای که احتمالا برای بردن آن مرد آمده‬                           ‫جهان را قفل فراگرفته بود‪.‬‬
‫که رسیدم سلام و خودم را معرفی کردم‪ .‬خانم متصدی که‬                                                                                   ‫نمیخواستم خودم را در فضا رها کنم‪.‬‬
‫اسمش افسانه بود با خوشرویی از من استقبال کرد و با هم‬                               ‫بود سر رسید و مرا سوار کرد‪.‬‬              ‫فضایی که میخواستم به گندم و چراغ بدل سازم‬
‫یک استکان چای خوردیم و مدتی حرف زدیم‪ .‬فهمیدم این‬            ‫در آن زمان‪ ،‬روزهای طولانی کار در اداره جشنهای‬                            ‫آوازی که از سرزمینها برمیخاست‬
‫دفتر هم قسمتی از اداره پژوهش و تحقیقات و محل کار‬            ‫شاهنشاهی که در اوج برگزاری این جشنها محل رفت و‬           ‫همخواهی زنجیرهایی بود که مردمان با خود میکشیدند…‬
‫رئیس آن‪ -‬فیلمسازی به نام «فریدون رهنما»‪ -‬است‪ .‬لازم‬          ‫آمد فیلمسازان خبری و مستندسازان پرشور و انرژی تحصیل‬
‫به توضیح است که تلویزیون در آن زمان به علت امکانات‬          ‫کرده اروپا و آمریکا بود و حالا میرفت تا کم کم بساطاش را‬                                ‫(فریدون رهنما)‬
‫مالی مناسب توانسته بود عده زیادی از فیلمسازان را جذب‬        ‫جمع کند‪ ،‬برای من نوجوان که مجبور بودم برای گرفتن دیپلم‬   ‫غروب یکی از روزهای آخر تابستان ‪ ۵۱‬که در اداره‬
‫خود کند و در مدت کوتاهی تبدیل به یکی از مراکز مهم‬           ‫دبیرستان تمام تابستان را به عنوان کارمند یک اداره دولتی‬  ‫جشنهای شاهنشاهی تلویزیون ملی ایران در حال کارآموزی‬
‫فیلمسازی در بخش دولتی بشود‪ .‬تا قبل از انقلاب نزدیک به‬       ‫کارآموزیکنمبینهایتملالآوربود‪.‬همینمسئله باعثشد‬            ‫بودم‪ ،‬طبق معمول جلوی ساختمان «کوچه نادر» منتظر‬
‫هزار فیلم کوتاه و بلند در تلویزیون ملی ایران ساخته شد که‬    ‫تا کم کم نسبت به بخشهای دیگر اداره و افرادی که در دو‬     ‫تاکسی کرایهای بودم که مرد رنگپریده میانسالی با قد‬
‫یکی از مهمترین آنها برنامههای «ایرانزمین» بود که بنیانگذار‬  ‫طبقه دیگر ساختمان کوچه «نادر» مشغول به کار و فعالیت‬      ‫متوسط‪ ،‬چشمهای درشت و موهای کمپشت با کت اسپورت‬
‫آن فریدون رهنما بود‪ .‬اما از آنجا که رهنما در مدرسه سینمای‬                                                            ‫قهوهای به تن و مقدار زیادی کاغذ و کتاب در دست‪ ،‬از همان‬
‫تلویزیون ملی تدریس میکرد و همزمان مشغول فیلمبرداری‬                                      ‫بودند کنجکاو بشوم‪.‬‬           ‫در ورودی ساختمان با عجله خارج شد؛ به رسم ادب لبخندی‬
‫فیلم تازه خود‪« -‬مادر ایران از پسرش بیخبر است»‪ -‬بود کمتر‬     ‫بالاخره یک روز وقت بیکاری تصمیم گرفتم به طبقات دیگر‬      ‫به من زد و کمی دورتر در پیادهرو ایستاد‪ .‬ساختمان نادر‪،‬‬
‫به دفتر میآمد‪ .‬آن روز افسانه به من توضیح داد که رهنما‪،‬‬      ‫ساختمان سرک بکشم؛ از پلهها بالا رفتم‪ .‬در طبقه دوم که‬     ‫یک ساختمان مسکونی و کمی بالاتر از محل «کانون پرورش‬
‫اداره پژوهش و تحقیقات را به عنوان مرکزی برای ساخت و‬         ‫«اداره پژوهش و تحقیقات» بود چند اتاق تو در تو را دیدم‬    ‫فکری کودکانونوجوانان»بودکهطبقهاولآنبهدفترموقت‬
‫تولید فیلمهای مستند پایهگذاری کرده و فیلمسازانی از وزارت‬    ‫که در آنها صدها جلد کتاب و نشریات مختلف روی میزها و‬      ‫اداره جشنهای شاهنشاهی و دو طبقه دیگر آن به قسمت‬
‫فرهنگ و هنر را هم به همین منظور به تلویزیون آورده است‪.‬‬      ‫کتابخانههای چوبی که تا سقف میرسید انبار شده بود‪ .‬من‬      ‫پژوهش و تحقیقات تلویزیون ملی اختصاص داده شده بود تا‬
‫دو تن از اولین مستندسازانی که در تولید فیلم با رهنما و‬      ‫در آنجا کارمندی ندیدم و برخلاف اداره جشنها که هنوز‬       ‫بعد از تکمیل ساختمان «جام جم» که روبروی کوچه نادر بود‪،‬‬
‫برنامه «ایرانزمین» همکاری داشتند‪ ،‬همایون شهنواز با فیلم‬     ‫افراد در آن در رفت و آمد بودند‪ ،‬در فضای نیمه تاریک این‬
‫«گذر اسماعیل بزاز» و ناصر تقوایی با فیلم «باد جن» بودند‪.‬‬    ‫طبقه سکوت مطلق برقرار بود‪ .‬کمی دورتر در انتهای راهروی‬                               ‫به آنجا نقل مکان کند‪.‬‬
‫آن روز من از اینکه بالاخره دوستی در ساختمان کوچه‬            ‫کوچک‪ ،‬در یکی از اتاقها‪ ،‬متوجه مرد میانسال موقری با‬       ‫هنوز چند لحظهای نگذشته بود که مرد در حالی که به‬
‫«نادر» پیدا کردهام که میتوانم ساعاتی از این روزهای‬          ‫موهای پرپشت مجعد شدم که پشت میز چوبی آبنوس رنگ‬           ‫اولین ستاره غروب که نور سفیدی آن را درخشانتر از همیشه‬
‫خستهکننده را با او بگذرانم خوشحال شدم و از آن به بعد من‬     ‫در مقابل چندین کتاب و جزوه نشسته بود و چنان غرق‬          ‫کرده بود اشاره کرد و خطاب به من گفت‪« :‬ببینید چه‬
‫وافسانه اغلبروزها‪،‬وقتناهارراباهمدردفتر«پژوهش»‬               ‫مطالعه بود که اصلا متوجه حضور من نشد‪ .‬چندی بعد‬           ‫درخششی داره‪ .‬مثل ستاره شازده کوچولو‪ .‬انگار یک نفر آن‬
                                                            ‫فهمیدم این مرد دکتر بهرام فرهوشی پژوهشگر‪ ،‬ایرانشناس‬      ‫را نقاشی کرده و روی آسمان چسبانده‪ .‬به نظر واقعی نمیاد‪».‬‬
     ‫میگذراندیم‪ .‬هرچند در آن روزها هرگز مدیر «غایب از‬       ‫و متخصص زبانها و فرهنگ ایران باستان است که در آن‬         ‫من بارها این ستاره چشمکزن را در آسمان غروب تهران‬
                                                            ‫زمان برنامه «فرهنگ ایرانزمین» را نیز در تلویزیون تهیه و‬  ‫دیده بودم‪ ،‬اما تا آن روز به این صورت متوجه آن نشده‬
                                                                                                                     ‫بودم‪ .‬اصولا در آن روزهای نوجوانی و خودشیفتگی بیشتر‬
                                                                                                                     ‫«زمینمحور» و غرق در دنیای کوچک اطراف خودم بودم و نه‬
                                                                                                                     ‫شناختی از جهان هستی و فلسفی داشتم و نه با کتاب «شازده‬
                                                                                                                     ‫کوچولو»‪ ،‬اخترک کوچکش و عشقی که به یک گل سرخ داشت‬
                                                                                                                     ‫آشنایی داشتم‪ .‬یکبار دیگر آسمان و آن ستاره براق را تماشا‬
   29   30   31   32   33   34   35   36   37   38   39