Page 35 - (کیهان لندن - سال چهلم ـ شماره ۴۵۳ (دوره جديد
P. 35

‫صفحه‌‌‌‪‌‌۳‌‌‌۵‬شماره‌‪1۹1۹‬‬
‫جمعه ‪ ۸‬تا پنجشنبه ‪ 14‬مارس ‪۲0۲4‬‬

‫فخرالدین اسعد گرگانی– شاعر قرن پنجم‪ -‬نوشته بود آشنا‬                           ‫به شکلی واقعی و ملموس منجر شد‪.‬‬             ‫نظر» این دفتر را ملاقات نکرده بودم اما همانجا بود که‬
                                                              ‫در آن روز ضمن مصاحبه با رهنما‪ ،‬مدتی هم درباره‬              ‫برای اولین بار با آدمهای منحصر به فردی روبرو شدم که چه‬
‫ساخت‪ ،‬یا نصیب نصیبی که از سال ‪ ۱۳۴۸‬به همراه برادرش‬            ‫پرویز خطیبی حرف زدیم و من با تعجب متوجه شدم‬                ‫از نظر ظاهری و چه از لحاظ طرز فکر و برخورد با آدمهای‬
                                                              ‫او با کارهای پدرم در رادیو آشنا است و حتی کارهای‬           ‫دیگری که تا آن زمان دیده بودم تفاوت داشتند‪ .‬اغلب آنها‬
‫بصیر نصیبی جریانی را در سینمای ایران آغاز کردند که به‬         ‫نمایشی و پیشپردههای او را هم از دوران نوجوانی دنبال‬        ‫شاعر‪ ،‬نویسنده‪ ،‬پژوهشگر و از چهرههای روشنفکری آن زمان‬
                                                              ‫میکرده است‪ .‬تعجب از این جهت که در آن زمان ظاهرا‬
‫«جنبش سینمای آزاد ایران» معروف شد‪ .‬نصیب در نویسندگی‬           ‫دستاندرکاران تلویزیون نوپا و مدرن ایران که اتفاقا رقیب‬               ‫و یا از دوستان و پیروان افکار «رهنما» بودند‪.‬‬
                                                              ‫سرسختی هم برای رادیو محسوب میشد‪ ،‬برنامههای سنتی‬            ‫لازمبهتوضیحاستکهدرآنروزها‪ ،‬منهممثلبسیاریاز‬
‫و کارگردانی بیش از ‪ ۳۰‬فیلم مستند و تجربی در تلویزیون با‬       ‫و تا حدود زیادی مردمی رادیو ایران را نمیپسندیدند و در‬      ‫هم سن و سالهایم‪ ،‬بجز تماشای چند گالری نقاشی و خواندن‬
                                                              ‫فکر ایجاد تغییرات و مدرنیزه کردن این برنامهها بودند‪ .‬همین‬  ‫اشعارفروغفرخزادوسیاوشکسراییدربرخیمجلاتهفتگی‪،‬‬
‫رهنما همکاری داشت‪ .‬با همایون شهنواز که در همان دوران‬          ‫مسئله تنشها و دوقطبی شدیدی بین کارمندان دو نهادی که‬        ‫کوچکترین ارتباطی با جنبشهای روشنفکری و هنری نداشتم و‬
                                                              ‫درواقع لازم و ملزوم همدیگرند به وجود آورده بود‪ .‬به هر‬      ‫از سیاست بجز خواندن مجله «فردوسی» که شاگردمدرسهها‬
‫مشغولساختنمجموعه تلویزیونی«دلیرانتنگستان»‪،‬سریال‬               ‫صورت وقتی رهنما فهمید ما در کوچه خلیلی خیابان دربند‬        ‫هم برای خرید آن جلوی کیوسکها صف میکشیدند و تماشای‬
                                                              ‫زندگی میکنیم مدتی هم درباره «گلابدره» و جایی که او‬         ‫اخبار دستگیری «خرابکاران چپ» در تلویزیون چیز دیگری‬
‫تاریخی درباره مبارزه رئیسعلی دلواری در منطقه جنوب‬             ‫برای «تماشای گذر نور آفتاب از میان درختان لخت زمستانی»‬     ‫نمیدانستم‪ .‬در خانه ما کسی از سیاست حرف نمیزد‪ .‬ما در‬
                                                              ‫میرود صحبتکردوبهاینصورتمصاحبهکوتاهمابهپایان‬                ‫خانه کتاب سیاسی نداشتیم‪ .‬روی کتابخانه شیشهای پدرم یک‬
‫کشور درمقابلامپراتوریانگلستانبود‪.‬باطاهرهصفارزاده–‬             ‫رسید و یک هفته بعد من رسما به استخدام قسمت پژوهش و‬         ‫قاب عکس رنگی بزرگ از روی جلد مجله «لایف» آمریکایی‬
                                                                                                                         ‫از جان اف کندی رئیس جمهور فقید آمریکا قرار داشت که‬
‫شاعر و مترجم‪ -‬که در آن زمان در اشعارش از «قبیله شعر»‬                          ‫تحقیقات تلویزیون ملی ایران درآمدم‪.‬‬         ‫دستهایش را بهم گره زده بود و چشمهای آبیاش به نقطه‬
                                                              ‫شغل تازه من عبارت بود از مطالعه و ماشین کردن‬               ‫نامعلومی خیره شده بود‪ .‬توی گنجه لباس پدرم هم که من‬
‫و «قصههای قساوت» مینوشت و بعدها– بعد از انقلاب‬                ‫پژوهشهایی که کارمندان این اداره از گوشه و کنار کشور‬        ‫بعضی اوقات برای گرفتن پول توجیبی اضافی کفشهایش را‬
                                                              ‫تهیه میکردند تا یک روز از روی آنها فیلمهای مستندی برای‬     ‫واکس میزدم و آنجا ردیف میکردم‪ ،‬یک قاب کوچک فلزی‬
‫اسلامی‪ -‬شاید به خاطر ترجمه قرآن به دو زبان فارسی و‬            ‫نمایش در تلویزیون ساخته بشود‪ .‬مدت کوتاهی نگذشته‬            ‫با عکس سیاه و سفید رنگ و رو رفتهای از دکتر مصدق به‬
                                                              ‫بود که رهنما یک نقش کوچکی هم در فیلم «پسر ایران‬            ‫داخل در گنجه چسبانده شده بود که من هرگز نفهمیدم چرا‬
‫انگیسی‪ -‬و شاید هم در پی «فهم الهی» یا هر چیز دیگر‪ ،‬به‬         ‫از مادرش بیخبر است» به من محول کرد که درواقع اولین‬         ‫و هرگز سئوالی هم در این مورد نکردم‪ .‬اصولا دغدغه اصلی ما‬
                                                              ‫تجربهبازیگریام بود‪.‬فیلمبرداریدرساعاتدیروقتشبدر‬             ‫بچههای شمال شهر‪ ،‬تعقیب مد روز‪ ،‬گوش دادن به موزیک‬
‫عنوان یک «شاعر مبارز» و «زن نخبه مسلمان» شناخته شد‪.‬‬           ‫انجمن ایران و آمریکا انجام میشد و چون «رهنما» سناریوی‬      ‫پاپ خارجی‪ ،‬موتورسواری‪ ،‬پارتیهای شبانه در زعفرانیه و‬
                                                              ‫فیلمهایش را صفحه به صفحه و در همان روز فیلمبرداری‬          ‫َدروس‪ ،‬عصرهای جمعه در کلوپ آلمانها و برج‪ ،‬پاتیناژ در‬
‫با مهین اسکویی‪ ،‬یکی از معدود زنان بازیگر و کارگردان تئاتر‬     ‫به دست بازیگرانش میداد من کوچکترین اطلاعی از داستان‬
                                                              ‫فیلم یا نقشی که بازی میکردم نداشتم‪ .‬البته خیلی زود‬             ‫قصریخ‪ ،‬و وقتگذرانی در چاتانوگا و بولینگ عبدو بود‪.‬‬
‫آن دوران که از تئاتر «آناهیتا» و روش استانیسلاوسکی که در‬      ‫مشخص شد که نقش من در فیلم دیالوگی ندارد و من قرار‬          ‫حالا در ساختمان «نادر» تلویزیون ملی‪ ،‬من به اقلیم تازهای‬
                                                              ‫است در صحنهای از فیلم با همان شکل و شمایل کارمند‬           ‫پا گذاشته بودم‪ .‬هر روز مشتاقانه به طبقه سوم میرفتم تا با‬
‫مسکو آموخته بود و بازیگری «متد» که به هنرجویانش یاد‬           ‫اداری آن روزها وارد اتاق رئیس بشوم‪ ،‬سعی کنم به هیچوجه‬      ‫این هنرمندان‪ ،‬شاعران و پژوهشگران و افکارشان که گاه بوی‬
                                                              ‫به دوربین نگاه نکنم و بعد از گرفتن امضا‪ ،‬با گردش به طرف‬    ‫سیاست داشت بیشتر آشنا بشوم‪ .‬این کنجکاوی تا روزی که‬
‫میداد برای ما میگفت‪ .‬از محمدرضا فشاهی شاعر جوانی که‬                                                                      ‫دوران کارآموزیام به پایان رسید ادامه داشت و من که نهایتا‬
                                                                ‫دوربین از اتاق خارج بشوم‪ .‬یعنی فقط چند لحظه کوتاه‪.‬‬       ‫در پائیز سال ‪ ۱۳۵۲‬به همراه خانوادهام به آمریکا مهاجرت‬
‫شعرهایش را در کافه نادری با الهام از مایاکوفسکی میسرود‬        ‫بعدها که قسمت پژوهش و تئاتر تلویزیون ملی ایران با‬          ‫کردم‪ ،‬در آن زمان تصمیم گرفتم برای شغل تنظیمکننده امور‬
                                                              ‫هم ادغام شد‪ ،‬اداره ما هم به یکی از طبقات ساختمان اصلی‬      ‫تحقیقات و پژوهش که بخشی از آن مطالعه این مطالب‬
‫و آنها را در دفتر رهنما برای ما میخواند و پرویز زاهدی که‬      ‫«جامجم»منتقلشد‪ .‬آنجاشغلمن بررسیوخواندنصدها‬                 ‫گردآوری شده بود تقاضای کار کنم‪ .‬وقتی این موضوع را با‬
                                                              ‫نمایشنامه تلویزیونی و صحنهای بود که از گوشه و کنار کشور‬    ‫افسانه درمیانگذاشتماوازاینفکراستقبالکردوفورابرایم‬
‫از طریق کتابی به نام «از رمانتیسم تا سوررئالیسم» به قلم‬       ‫برایتولیددرتلویزیون بهاینادارهارسالمیشد‪.‬بعدازگزینش‬
                                                              ‫اولیه‪ ،‬نسخههایی از این نمایشنامهها در اختیار شورای نمایش‬                   ‫قرار ملاقاتی با «آقای رهنما» گذاشت‪.‬‬
‫حسن هنرمندی مرا با شاعر شوریدهسری به نام آرتور رمبو‬           ‫که اعضای آن را ایرج پزشکزاد‪ ،‬پرویزصیاد‪ ،‬ایرج زهری و داوود‬  ‫چند روز بعد وقتی وارد اتاقی که همیشه در آن بسته بود‬
                                                              ‫رشیدی تشکیل میدادند قرار داده میشد تا در صورت واجد‬         ‫شدم تا مدیر «پژوهش و تحقیقات» با من مصاحبه کند‪ ،‬با‬
‫آشنا ساخت‪ .‬کتاب مجموعهای بود برای آشنایی فارسیزبانان‬          ‫شرایط بودن به شکل تلهتئاتر تلویزیونی تهیه و تولید شود‪.‬‬     ‫تعجب دیدم «فریدون رهنما» همان مردی است که جلوی‬
                                                              ‫تجربه کار در دفتر فریدون رهنما‪ ،‬برای من نوجوان‪ ،‬تجربه‬      ‫ساختمان اداره‪ ،‬ستاره نورانی غروب را به من نشان داد و‬
‫با شیوههای ادبی صد سال گذشته فرانسه و در مقدمه کتاب‬           ‫کمنظیری بود که هرگز دوباره به آن شکل در زندگی حرفهایام‬     ‫بعد هم با تاکسی کرایهای من از آنجا دور شد‪ .‬وقتی مسئله‬
                                                              ‫تکرار نشد‪ .‬از او که بیرون و درونش یکی بود و با همان روحیه‬  ‫تاکسی را با او در میان گذاشتم هر دو مدتی خندیدیم اما‬
‫هم از قول آرتور رمبو نوشته شده بود‪« :‬شاعر باید روح خود‬        ‫شاعرانه‪ ،‬خلاق و روشناندیشی خاص خودش قسمت پژوهش‬             ‫او که کوچکترین خاطرهای از آن غروب و ستاره چشمکزن‬
                                                              ‫و تئاتر تلویزیون را هم اداره میکرد بسیار آموختم‪ .‬همچنین‬    ‫سهیل نداشت به من گفت‪« :‬یادم نیست اما خندیدن شما مرا‬
‫را بجوید‪ .‬همینکه روح خود را شناخت باید آن را پرورش بدهد‬       ‫از شخصیتهای هنری و ادبی بیشماری که در آنجا گرد آورده‬       ‫بهیاد“فروغ”میاندازد‪ ».‬منازاینمقایسهشگفتزدهشدم‪.‬‬
                                                              ‫بود که درواقع همان «روشنفکران» زمان ما بودند و ابعاد‬       ‫اشعار فروغ را از همان سالی که در تصادف ماشین جان سپرده‬
              ‫تا در میان همگان‪ ،‬دانشمندی گرانقدر شود‪».‬‬        ‫تازهای از هنر و تفکر آزاد را در چهارچوب دفتر «پژوهش‬        ‫بود و آثارش ناگهان در همه مجلات هفتگی چاپ میشد‬
                                                              ‫و تحقیقات» که «رهنما» در طبقه سوم ساختمان «نادر»‬           ‫خوانده بودم و با او همذاتپنداری میکردم‪ .‬این اشعار برای‬
‫اینشعرهمدرصفحهاولکتابباخودنویسنوشتهشدهبود‪:‬‬                    ‫امکانپذیر کرده بود تجربه میکردند‪ .‬انگار آنها همچون‬         ‫من نوجوان آن دوران‪ ،‬معنی و مفهوم زن بودن در یک جامعه‬
                                                              ‫رهنما میدانستندکه«روحانسانتنها باهنرجلاپیدامیکند‬           ‫مردسالار را به نمایش میگذاشت‪ .‬بعدها با خواندن سه‬
                                ‫در عصرهای آبی تابستان‪،‬‬                                                                   ‫مجموعه «اسیر»‪« ،‬دیوار» و «عصیان» بود که جسارت قدم‬
                                                                               ‫و زندگی مادی توهمی بیش نیست‪».‬‬             ‫گذاشتن به قلمرو آزادی اراده برای تغییر ماهیت و نحوه تفکر‬
                                ‫پای به راهها خواهم نهاد‬       ‫من در دوران کوتاه کار در «پژوهش» از مصاحبت بسیاری‬          ‫فردی را پیدا کردم و با مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل‬
                                                              ‫از این روشنفکران بهرهمند شدم‪ .‬از مهین تجدد که مرا با‬       ‫سرد» به استقلال فکری تازهای رسیدم که در نهایت به جنبشی‬
              ‫تراشههای ذرت بر من خواهد نشست‬                   ‫نمایشنامه تازهای که تحت تاثیر منظومه «ویس و رامین»‬         ‫فمینیستی نه از بیرون و به صورتی شعارگونه‪ ،‬بلکه از درون و‬

                                ‫و علفهای خرد پاکوفتهام‬

                                ‫چون رویایی‪،‬‬

              ‫پاهایمخنکایعلفرا مینوشد‬

                                ‫و خود وا مینهم‬

                                ‫تا باد سر برهنهام را‬

                                ‫در خود غرق کند …‬

‫درآنزمان‪ ،‬اینشخصیتعاصیوافسارگسیختهیرمبوبود‬

‫کهبیشازهرچیزدیگرمرا شیفتهاوساخت‪.‬روحسرگشتهای‬

‫که در هیچ حجمی نمیگنجید و در هیچ ساختار بشری تعریف‬

‫نمیشد‪ .‬آن حس رهایی و آزادی‪ .‬میخواستم همه چیز را‬

‫درباره او بدانم و شعرهایش را بخوانم‪ .‬همانجا بود که فهمیدم‬

‫رمبو برای نخستین بار از طریق فریدون رهنما که اشعار او را‬

‫از فرانسه به فارسی ترجمه کرد در ایران معرفی شد‪ .‬به خاطر‬

‫همین اشعار بود که شعرای نوپرداز ما توانستند در زمانی‬

‫کوتاه از قید و بند شعر کلاسیک رها شده و آزادنه پرواز کنند‪.‬‬

‫بیژ ِن الهی از شاعران جریان موسوم به «شعر دیگر» در‬

‫مقدمه کتاب «مجموعه اشراقها»ی آرتور رمبو مینویسد‬

‫به واسطه شعری که رهنما از رمبو برایش خوانده‪ ،‬به اشعا ِر‬

‫رمبو علاقمند شد و دست به ترجمه زد‪ .‬از تاثی ِر رهنما بر دیگر‬
‫مترجمان و شاعرا ِن آن نسل هم گفته شده که او در آشنای ِی‬
‫شاملوبابزرگا ِنادبیا ِتاروپا ازجملهفدریکوگارسیالورکانقش‬

‫مهمی داشته است‪ .‬این فریدون رهنما بود که با چا ِپ کتاب و‬
‫نوشت ِن مقدمه «قطعنامه»‪ ،‬شاملو را یاری داد تا رسما راهش را‬
‫ازرا ِهنیماجداکند‪.‬درواقعرهنماازهوادارانحرکتهایمدرن‬

‫و آوانگارد در حوزه ادبیات‪ ،‬سینما و تئاتر بود و تاثیر غیرقابل‬

‫انکاری در معرفی شعر و اندیشههای مدرن اروپایی در ایران‬

‫(ادامه دارد)‬                    ‫دهه سی و چهل داشت‪.‬‬
   30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   40