Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۶۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪65‬‬
                                                                                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ 4‬تا پنجشنبه‪ 10‬تیرماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫به این طرف و آن طرف پرتاب شود‬                        ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪ )5‬و (‪)6‬‬                                                                                                                            ‫فصل هشتم‬
‫و همچنان نیاز به توضیح داشت‪،‬‬
‫بنابراین سفیر در کمال خردورزی‬           ‫سفیر گفت وقتی یک عثمانی آواز م ‌یخواند‬                                                                                                                              ‫میرزافیروزیککنیزچرکسی‬
‫موضوع را برای فعلا مسکوت گذاشت‬             ‫الا ‌غها هم شروع به عرعر م ‌یکنند!‬
                                                                                                                                                                                                            ‫هدیه م ‌یگیرد‪ .‬کنیز تاریخچه‬
   ‫تا داوری دقی ‌قتری داشته باشیم‪.‬‬            ‫تشریفات استقبال از سفیر ایران در کشتی انگلیسی‬
‫این موضوع و موضوعات دیگر‬                                                                                                                                                                                          ‫اسارتش را بازگو م ‌یکند‬
‫از این نوع و همه شگفت ‌یهایی که‬         ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬     ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬          ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬         ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬
‫فکر م ‌یکردیم انتظارمان را م ‌یکشد‬      ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬           ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬          ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬         ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬     ‫سفیر با تشریفات و حرمت بسیار‬
‫بحثهایی بسیار بین ما برانگیخت و بر‬      ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬         ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬             ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬           ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬         ‫مورد استقبال مقامات ترک قرار‬
‫ناشکیبی ما برای دیدن کشتی فرنگی‬                                                  ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬          ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬      ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬        ‫م ‌یگرفت و در اسکوتاری یک خانه‬
‫و آن شگفت ‌یهایی که انتظارش را‬                 ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬         ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬            ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                               ‫بزرگ برای او و هیأت همراهش در‬
                                                                                 ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬             ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                            ‫انگلیس در تهران‪.‬‬        ‫نظر گرفته شد‪ .‬یک مهماندار نیز‬
                  ‫داشتیم‪ ،‬افزود‪.‬‬                                                 ‫حیرت است که پس از دویست سال‬             ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬          ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬            ‫تعیین گردید که وظیفه او گردآوری‬
‫مهماندار از این موضوع که کنیز‬                                                    ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬     ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬        ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬          ‫و توزیع جیره مقرر مورد استفاده‬
‫چرکسی به جمع ما افزوده شد‪ ،‬خبر‬                                                   ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬            ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬        ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬              ‫سفارت طبق کاربردهای مصوب‬
‫نداشت و از آنجا که م ‌یدانست سنت‬                                                 ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬         ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬           ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬       ‫امپراتوری بود‪ .‬جوان کافری که‬
‫م ‌یطلبد که زنان را از نگاه مردان دور‬                                            ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬     ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬         ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬   ‫همراه ما بود و اکنون توانسته بود به‬
‫نگاه داریم‪ ،‬با شتاب به عرشه بازگشت‬                                               ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬        ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬     ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬        ‫نحو قابل قبولی زبان ما را بفهمد ما‬
‫تا مقدمات کار را فراهم آورد و ما را‬                                              ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                               ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬              ‫را ترک گفت و راه مردم خود را در‬
‫به حال خود وانهاد تا برای عزیمتی‬                                                 ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                               ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬     ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬         ‫پیش گرفت و کوتاه زمانی قبل از ما به‬
‫هرچه سری ‌عتر بار و بنه خود را آماده‬                                             ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬      ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬             ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬            ‫شهری رسید که گیائور ازمیر خوانده‬
                                                                                 ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬          ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬         ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬             ‫م ‌یشد تا از آنجا برای ما کشت ‌یای‬
                          ‫کنیم‪.‬‬                                                  ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬     ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬            ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬          ‫پی ‌شبینی کند تا ما را به انگلستان‬
‫سفیر به شدت نگران ترک ساحل‬                                                                                               ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬           ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬
‫و قدم گذاردن به عرشه بود‪ ،‬مگر در‬                                                         ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬         ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬           ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬                               ‫رهنمون شود‪.‬‬
‫ساعتی میمون و خوش‪ ،‬به همین‬                                                       ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬         ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬           ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬               ‫سفیر به محض ورود با وزیر اعظم‬
‫جهت با محمد بیگ رئیس تشریفات‬                                                     ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬       ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬       ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬         ‫عثمانی ملاقات کرد و در پی آن با‬
‫که درباره علم پیش‌گویی دانش‬                                                                                                                                                                                 ‫بسیاری از مقامات مهم ترک دیدار‬
‫فراوانی داشت و مدتی تحت تعالیم‬                            ‫خانه او وارد شد‪.‬‬       ‫از دست دادند با دادن یک علامت خانه‬      ‫فرزندان شیاطین هستند‪ .‬فقط امیدوارم‬       ‫م ‌یدانست پارچه پلیسه و خز در ایران‬       ‫به عمل آورد‪ .‬اغلب آنان تعلق خاطر‬
‫میرزا قاسم اصفهانی‪ ،‬پیشگوی مشهور‬                                                 ‫در محاصره تر ‌کهای مسلح و کارکنان‬       ‫پیوستن این غریبه به جمع ما سبب‬           ‫بسیار فراوان است‪ .‬پار‌ههای زردوزی و‬       ‫بسیاری به او نشان م ‌یدادند و به‬
‫شاگردی کرده بود‪ ،‬مشورت کرد‪.‬‬                            ‫فصل نهم‬                   ‫کشتی برد‌هفروشی که مهماندار خانواده‬     ‫نشود که در سرزمین غربت خاک بر‬            ‫ملیله دوزی ایران نیز بر نوع ترک آن‬        ‫نظر م ‌یرسید از گفتگو با او بسیار‬
‫محمدبیگ نتوانست تقارن خوش‬                                                        ‫بود‌هاند قرار م ‌یگیرد و آنان فورا همه‬                                           ‫برتری دارد‪ .‬هدی ‌های از انگلیس هم‬         ‫خشنودند‪ ،‬هر چند با آنان خوش و‬
‫سیارات را تا هفته آینده ببیند و‬         ‫سفیر استانبول را ترک گفته‬                ‫افراد خانواده را اسیر م ‌یکنند و آنان‬                       ‫سرمان شود‪».‬‬          ‫به مصلحت نبود چرا که ما خودمان‬            ‫بشی م ‌یکرد و از دیدارشان خرسند‬
‫داشتیم فکر می‌کردیم بی‌حرکت‬             ‫به ازمیر می‌رسد و یک کشتی‬                ‫را که از شدت مستی چون کند‌ههای‬          ‫گفتم‪« :‬حالا به شما م ‌یگویم چه‪ ،‬در‬       ‫داشتیم به انگلیس م ‌یرفتیم در حالی‬        ‫م ‌ینمود‪ ،‬اما نفرت درون ‌یاش نسبت به‬
‫بنشینیم و چپق شکیبایی را دود کنیم‬                                                                                        ‫این مورد هم هر چه م ‌یخواهید فکر‬         ‫که آنان از انگلیس مراجعت م ‌یکردند‪.‬‬       ‫عثمان ‌یها همچنان باقی بود و از هیچ‬
‫که در دومین روز ورودمان به ازمیر‪،‬‬               ‫انگلیسی سوار م ‌یشود‪.‬‬            ‫درخت ب ‌یجان افتاده بودند م ‌یبرند و‬                                             ‫حق ‌ههای یاقو ‌تنشان قلیان هم به‬          ‫فرصتی برای ابراز این نفرت خودداری‬
‫زمانی که بار و بنه سفر از روز قبل در‬    ‫تشریفات استقبال از سفیر‬                  ‫زنان را نیز با زور همراه خود م ‌یکنند‪.‬‬  ‫کنید‪ ،‬فقط باید به خاطر داشته باشیم‬       ‫کار نم ‌یآمد و ما نه نمدهای زی ‌نهایمان‬   ‫نم ‌یکرد و همیشه نیز به جا و به موقع‬
‫کشتی جای داده شده بود‪ ،‬مهماندار‬                                                  ‫غیر از او که دخترش بوده‪ ،‬مادر‪ ،‬دختر و‬   ‫که او از جمله اموال ایلچی است و اگر‬      ‫و نه قالیچ ‌ههایمان را تزیین نم ‌یکردیم‪.‬‬
‫همراه با ناخدای کشتی به سراغمان‬                              ‫در کشتی‬             ‫دو برادر زنش و یکی از برادران خودش‬      ‫چه فقط یک زن در میان این همه مرد‬         ‫پس چه باید م ‌یکرد؟ سرانجام فکری‬                   ‫این سخن را بیان م ‌یکرد‪.‬‬
‫آمد که بگوید همه چیز برای سفر‬                                                    ‫و مادر و پدرش را نیز به فروش رسانده‬     ‫است‪ ،‬با این حال باید توجه داشت که‬        ‫به سرش راه یافت و اظهار داشت‪:‬‬             ‫یک روز در یک ملاقات خصوصی‬
‫آماده است‪ ،‬که باد در جهت مطلوب‬          ‫سفیر خبری از گیائور ازمیر دریافت‬         ‫و با آنان دو خدمتکار زن‪ ،‬دو خاله و یک‬    ‫او تنها و تنها متعلق به ارباب است‪».‬‬     ‫«یافتم! یافتم! می‌دانم که سفیر به‬         ‫با وزیر اعظم که در آن دیدار‪ ،‬من‬
‫م ‌یوزد و ما باید سوار کشتی شویم‪.‬‬       ‫داشت مبتنی بر این که یک کشتی‬             ‫عمو را نیز همراه کرده بود و برای این‬    ‫همه آنان یک صدا گفتند‪« :‬خوب‬              ‫زنان زیبا علاقمند است‪ .‬او نباید برای‬      ‫نیز اجازه حضور یافتم آن وزیر که به‬
‫این سخن با محاسبات سفیر جور در‬          ‫آماده است تا او و همراهانش را به‬         ‫که دوجین آنان کامل شود کشیشی را‬         ‫معلوم است‪ ،‬ما سگ که باشیم که غیر‬         ‫این قضیه وقتی در میان کافران است‪،‬‬         ‫مسلمانی مؤمن و متعصب شهره بود‬
‫نیامد و او به صراحت گفت از جای‬          ‫لندن برساند (برای این که پایتخت‬          ‫که در آن زمان به آرامی سوار بر الاغ‬                                              ‫ریش خود را به دست آنان بدهد‪ ،‬او‬           ‫از قدرت فرنگ ‌یها به طور کلی و نیز از‬
‫خود نخواهد جنبید‪ .‬محمدبیگ او‬            ‫انگلیس لندن خوانده م ‌یشود) ما به‬        ‫می‌گذشت می‌رباید و به جمع آنان‬                          ‫از این فکر کنیم‪».‬‬        ‫باید کنیز چرکسی مرا داشته باشد‬            ‫سازمانها و پیروان سرسخت دین ‌یشان‬
‫را در تصمیمش قاطع‌تر می‌کرد‪.‬‬            ‫همان شیو‌های که از ایران سفر را آغاز‬     ‫م ‌یافزاید‪ .‬به محض آن که آنان را وارد‬   ‫صبح بعد‪ ،‬سفیر خود تاریخچه‬                ‫چون قرص ماه زیبا است و یک ساعت‬            ‫سخن م ‌یگفت و نزد سفیر میرزا فیروز‬
‫محمدبیگ که به علم خویش پا ‌یبند‬         ‫کرده بودیم‪ ،‬سفر را پ ‌ی گرفتیم با این‬    ‫کشتی م ‌یکنند‪ ،‬کشتی بادبان م ‌یکشد‬      ‫زندگی آن کنیز را که از دهان او‬           ‫نیست که به دین حق گرویده‪ .‬او را از‬        ‫م ‌یگفت‪« :‬آه دوست من چه وقت‬
‫بود و اصرار داشت با آسمانها در تماس‬     ‫تفاوت که دلفریب چرکسی که هم‬              ‫و چند روزی نم ‌یگذرد که خود را در‬       ‫شنیده بود برایم باز گفت‪ .‬خلاصه‬           ‫کشتی که همین دیروز به این جا رسید‬         ‫عرصه این جهان از لوث وجود این‬
‫است‪ .‬و رفتن به صرف دعوت کافری‬           ‫اکنون تحت مسئولیت ویژه دو غلام‬           ‫استانبول م ‌ییابند و ب ‌یمعطلی به نزد‬   ‫ماجرا از این قرار بود که او دختر یکی‬     ‫خریداری کردم‪ ،‬از آد ‌مربای باتجرب ‌های‬    ‫مردم ملعون ب ‌یاعتقاد پاک خواهد‬
‫که موافق بودن جهت باد را برای یک‬        ‫سیاه به نامهای محبوب و سید بود سراپا‬                                             ‫از رؤسای قبیله چرکسی بوده که در‬          ‫چون چرکسی اوغلو‪ .‬او به من م ‌یگفت‬
‫سفر میمون و مسعود کافی م ‌یداند‪،‬‬        ‫پوشیده سوار بر مال‪ ،‬ما را همراهی‬                       ‫وزیر خارجه م ‌یبرند‪.‬‬      ‫نزدیکی دریای سیاه زندگی م ‌یکرد‪،‬‬         ‫که خون چرکسی در رگهای آن دختر‬                       ‫شد‪ .‬چه م ‌یتوان کرد؟»‬
‫جنون و ب ‌یعقلی است‪ .‬در نتیجه هر‬        ‫م ‌یکرد‪ .‬با گذشتن از دو شهر بزرگ‬         ‫نام دختر چرکسی مریم است‪ ،‬اما‬            ‫مردی یاغی و نافرمان که حتی در‬            ‫جاری است و شاهزاده بوده‪ ،‬اما فکر می‬       ‫میرزا پاسخ داد‪« :‬م ‌یگویم چه طور‪.‬‬
‫دو تصمیم گرفتند که هیچ عاملی‪،‬‬           ‫بورسا و مانسیا‪ ،‬از سرزمینی گذشتیم‬        ‫سفیر قصد دارد او را دلفریب بخواند‪.‬‬      ‫میان هموطنان خودش به شیطان‬               ‫کنم آن کافر دروغ م ‌یگوید‪ ».‬آنگاه روی‬     ‫خدا باید یک فکری بکند برای این که‬
‫آنها را از جای خود حرکت ندهد‪ .‬هم‬        ‫که همه ابزار شادمانی و آسایش در‬          ‫جهت زیبایی و رفتار فوق‌العاده‌اش‪.‬‬       ‫بچه معروف بود‪ ،‬کمترین نتیجه‬              ‫به من کرد و گفت‪« :‬فکر م ‌یکنی بد‬          ‫اگر قرار باشد نسل یکی از ما از زمین‬
‫مهماندار و هم ناخدا بیهوده کوشیدند‬      ‫آنجا فراهم بود‪ .‬سرانجام به شهر مورد‬      ‫سفیر گفت دختر کوتاه قامتی است و‬         ‫خشونت و مشروب‌خواری بیش از‬                                                         ‫برداشته شود فکر نم ‌یکنم نسل شما‬
‫که ثابت کنند باد در جهت موافق‬           ‫نظر رسیدیم‪ ،‬جایی در کناره‌های‬            ‫هیکلی هندوانه مانند دارد‪ ،‬اما دارای‬     ‫حد او آن بود که او را دچار هیجانات‬          ‫نباشد آن را تقدیم آقایت بکنم؟»‬
‫م ‌یوزد و اگر برنامه سفر را به عقب‬      ‫خلیجی باشکوه که کافرنشین بود‪ ،‬زیرا‬       ‫چشمانی درشت و زیبا و آتشین و‬            ‫ناگهانی م ‌یکرد‪ .‬اما قمار‪ ،‬رذالتی بود‬    ‫من نسبت به ذوق و سلیقه اربابم‬                       ‫از لوح زمین پاک شود‪».‬‬
‫اندازند‪ ،‬چه بسا نتوانند چند هفته‬        ‫بسیاری از بازرگانان اروپایی‪ ،‬یونانی و‬    ‫پوستی سبزه است که در جمع ایرانیان‬       ‫که موجب بدبختی اطرافیانش م ‌یشد‬          ‫اظهار ب ‌یاطلاعی کردم و گفتم او را از‬     ‫در یک مورد دیگر وقتی سفیر‬
‫دیگر بادبان بکشند‪ .‬کاری نم ‌یشد‬         ‫ارمنی در آنجا در ملاء عام شراب‬           ‫هرچه بگویی م ‌یارزد‪ .‬ایلچی به نظر‬       ‫و همین قمار موجب شد که مرتکب‬             ‫نتیجه گفتگو با اربابم در این خصوص‬         ‫دیداری با مفتی‪ ،‬قاض ‌یالقضات داشت‪،‬‬
‫کرد و آنان با نومیدی قصد رفتن‬           ‫م ‌یخوردند و خوکهایشان اجازه داشتند‬      ‫م ‌یرسید از دریافت این هدیه بسیار به‬    ‫اعمالی شود که تا کنون کسی نظیر آن‬        ‫مطلع خواهم کرد و اگر امکان افزوده‬         ‫نزد سفیر اظهار تأسف م ‌یکرد که این‬
‫داشتند که بخت خوش اقبال به‬              ‫تا در گذرگاهها آزادانه حرکت کنند‪ .‬به‬     ‫نشاط آمده بود و م ‌یگفت قصد دارد‬        ‫رفتارها را نشنیده است‪ .‬یکی از همین‬       ‫شدن چنین فردی به هیأت همراهش‬              ‫از بخت بد سفیر بوده که ناگزیر شده‬
‫سراغشان آمد و سفیر دوبار عطسه‬           ‫محض ورود به این شهر به خود گفتیم‬         ‫همه هنرهایی را که اروپاییان م ‌یتوانند‬  ‫اعمال است که زن بیچار‌هاش را قربانی‬      ‫باشد تردیدی به خود راه نم ‌یدهد و او‬      ‫سرزمین راستین ایمان را ترک گوید‬
                                        ‫باید خود را از محرمات دور نگه داریم‬      ‫به او تعلیم دهند‪ ،‬به او بیاموزد‪.‬‬        ‫م ‌یکند‪ .‬او با یکی از سران قبیل ‌های در‬                                            ‫تا در سرزمینهای کفار زندگی کند‬
 ‫زد‪ ،‬همگان به او سرسلامتی دادند‪.‬‬        ‫و آن گاه در خان ‌های مسکن گزیدیم‬         ‫می‌خواست او استاد ملیله‌دوزی‪،‬‬           ‫مجاورت قبیله ما‪ ،‬که از ما مقتدرتر‬                        ‫را خواهد پذیرفت‪.‬‬          ‫و گفت‪« :‬قبل از آن که بازگردی از‬
‫سفیر گفت‪« :‬نشانه خوبی بود‪،‬‬              ‫که دولت ترکیه برای پذیرایی سفیر‬          ‫خیاطی و جوراب بافی و دیگر هنرهای‬        ‫بود‪ ،‬قمار م ‌یکند و هرچه دارد م ‌یبازد‬   ‫بدین ترتیب نزد میرزا فیروز بازگشتم‬        ‫سرزمین نجس ‌یها سراپای وجودت‬
‫اگر ستارگان اکنون در جهت سعد‬                                                     ‫دستی شود‪ .‬قرار بود رقص و نواختن‬         ‫و برای بازپس گرفتن هرچه از دست‬           ‫که ابتدا با شوق و شور پیشنهاد افندی‬       ‫نجس خواهد شد‪ ،‬چه طور م ‌یخواهی‬
‫بودند چه لحظه خوشی برای عزیمت‬                          ‫پی ‌شبینی کرده بود‪.‬‬       ‫ساز را بیاموزد‪ .‬خلاصه م ‌یخواست از‬      ‫داده اقدام به کوششی ناجوانمردانه‬         ‫را پذیرا شد‪ ،‬آنگاه دچار تردید شد‬          ‫این همه آلودگی را از خود بزدایی؟»‬
‫بود‪ ».‬در همین لحظه محمد بیگ نیز‬         ‫آن جوان انگلیسی که وظیفه‬                 ‫او آن چنان کنیز کاملی بسازد که شاید‬     ‫م ‌یکند و تصمیم می گیرد همه افراد‬        ‫و سرانجام برای آن که کاری خلاف‬            ‫رئیس من جواب داد‪« :‬ان شاءالله‬
‫دوبار عطسه کرد‪ ،‬ما همه شاد شدیم‬         ‫مهمانداری ما را داشت در یک فرسنگی‬        ‫در آینده در صورت لزوم تقدیم شاه‬         ‫خانواد‌هاش را به عنوان غلام و کنیز به‬    ‫اخلاق و عرف نکرده باشد به اطلاع او‬
‫و عبارت «خدا را شکر» بر زبانمان‬         ‫شهر به استقبال ما آمد‪ .‬او به عنوان‬       ‫کند و وقتی لازم شد موجبات آرامش‬         ‫یک بازرگان ترک‪ ،‬که در آنجا رفت و‬         ‫رساند نم ‌یتواند هدی ‌های را بپذیرد که‬            ‫با بازنگشتن به استانبول‪».‬‬
‫چرخید و هیچ صدای اعتراضی‬                ‫مهماندار از استانبول ترتیباتی داده‬       ‫و آسایش خاطر شاه را فراهم آورد‪ .‬در‬      ‫آمد م ‌یکرد‪ ،‬بفروشد‪ .‬او نیز به نوبه خود‬   ‫صاحب آن خود بدان علاقمند است‪.‬‬            ‫سفیر یک بار به مجلس طربی‬
‫برنخاست‪ .‬نشان ‌هها آن قدر قوی بود‬       ‫بود تا راه ما را هموار گرداند و به سفیر‬  ‫حال حاضر او را دختری کاملا نادان و‬      ‫با یکی از فروشندگان برده وارد مذاکره‬     ‫در پایان روز کنیز وارد شد‪ .‬از سر تا‬       ‫دعوت شد‪ ،‬در آنجا شراب با موسیقی‬
‫که نیازی به اعتراض دیگری نباشد‬          ‫اطلاع داد که دو کشتی آماده بادبان‬        ‫ب ‌یفرهنگ یافته بود‪ .‬ابدا از دین خود‬    ‫م ‌یشود و در روزی که توافق شده بود‪،‬‬      ‫پا پوشیده سوار بر اسب‪ ،‬همراه با یک‬        ‫دایر بود‪ .‬در آن مجلس بحث بین‬
‫و سفیر بدون دف ‌عالوقت اظهار داشت‬       ‫کشیدن است‪ ،‬یکی آن گونه که او‬             ‫هیچ اطلاعی نداشت‪ ،‬قادر به خواندن‬        ‫مبلغ مشخصی را بابت مردان و زنان‬          ‫غلام سیاه که پولی گزاف به جهت این‬         ‫مقایسه موسیقی ایرانی و عثمانی به‬
‫آماده حرکت است‪ ،‬آنگاه بدون معطلی‬        ‫توصیف کرد کشتی بزرگی متعلق به‬            ‫و نوشتن نبود و همه وجودش وقف‬            ‫دریافت م ‌یدارد تا آنان را سوار کشتی‬     ‫خدمت دریافت داشت‪ .‬او را فوراً به‬          ‫میان آمد و در این هنگام جوانی که‬
‫پای راست را در عبور از آستانه در‬        ‫شاه کشورش است و برای استفاده‬             ‫آن بود که در دعواهای خانوادگی‬           ‫کند که به این منظور در ساحل انتظار‬       ‫ساختمان سفیر هدایت کردند و سفیر‬           ‫آثار فراست در چهره او دیده م ‌یشد‬
‫خانه بیرون گذاشتیم و به صورت‬            ‫سفیر آماده و گسیل شده و دیگری‬            ‫انتقام بگیرد و از غریبه‌ها پذیرایی‬      ‫م ‌یکشیده‪ .‬وقتی پدرش از ورود کشتی‬        ‫دستور داد که جایی در خور و مناسب‬          ‫با صدایی بلند که ما نیز بشنویم‬
‫پیکری واحد به طرف ساحل رفتیم‪.‬‬           ‫از یک بازرگان کرایه شده تا اسبها را‬      ‫کند‪ .‬او کاملا آمادگی آن را داشت که‬      ‫مطلع می‌شود‪ ،‬به بهانه بردن افراد‬         ‫برایش آماده کنند و وقتی سفیر به‬           ‫اظهار داشت‪« :‬تا آنجا که موسیقی‬
‫آنجا قای ‌قهای چندی آماده شده بود‬       ‫حمل کند‪ .‬او اطمینان داد که همه‬           ‫به دین اسلام درآید و بی هیچ تزلزلی‬      ‫خانواد‌هاش به تفریح و تفرج‪ ،‬همه افراد‬    ‫دیدن او رفت‪ ،‬ما همه گرد هم آمدیم‬          ‫ایرانی نشان داده اثر آن چنین است‬
                                        ‫چیز برای پذیرایی ما آماده است و‬                                                  ‫خانواد‌ه را زیر یک سقف جمع م ‌یکند‬       ‫و در باب نتایج احتمالی این هدیه‬           ‫وقتی یک ایرانی آواز م ‌یخواند همیشه‬
         ‫تا ما را به کشتی برسانند‪.‬‬      ‫آذوقه در کشتی جای داده شده و‬                               ‫شهادتین بگوید‪.‬‬        ‫و از آنان م ‌یخواهد خمر‌ههای شراب‬
‫در کشتی گویی به این مناسبت‬              ‫مقداری گوسفند برای کباب‪ ،‬بز برای‬         ‫سفیر گفت آنچه در آینده او م ‌یبیند‪،‬‬     ‫را که برای این منظور فراهم شده بود‬                          ‫صحبت کردیم‪.‬‬                     ‫انتظار داریم باران ببارد‪».‬‬
‫مراسم باشکوهی در میان فرنگیان‬           ‫شیر‪ ،‬مرغ و خروس‪ ،‬غاز و اردک و‬            ‫فقط خدا م ‌یداند ‪ .‬بستگی دارد به بخت‬    ‫خالی کنند‪ .‬وقتی مردهای خانواد‌ه آن‬       ‫اسماعیل بیک ناظر گفت‪« :‬آقا اگر‬            ‫سفیر پاسخ داد‪« :‬و ما در ایران‬
‫برپا بود‪ .‬سفیر و من و غلامی که‬          ‫بوقلمون و مقدار زیادی آب در کشتی‬         ‫نیک یا بد او و ساعتی که آن زن به‬        ‫قدر مست شدند که قدرت مقاومت را‬           ‫او را قبول کند و خبرش به ایران برسد‬       ‫همیشه دید‌هایم که هرگاه یک عثمانی‬
‫کفشهای سفیر را حمل م ‌یکرد همراه‬        ‫نگاهداری م ‌یشود و تنها یک نکته بود‬                                                                                       ‫یک کتک حسابی از خانم م ‌یخورد‬             ‫آواز م ‌یخواند‪ ،‬همه الا ‌غها را وا م ‌یدارد‬
‫با مهماندار و ناخدا‪ ،‬سوار بزرگترین‬      ‫که مهماندار مایل بود از آن اطمینان‬                                                                                        ‫و خانم با لنگه کفش حسابش را‬
‫قایق شدیم در حالی که قایق دیگری‬         ‫پیدا کند و آن این که سفیر مایل‬                                                                                                                                             ‫تا در پاسخش عرعر کنند‪».‬‬
‫بقیه افراد هیأت و کنیز چرکسی را به‬      ‫است در تختخوابی بخوابد که به قول‬                                                                                                                  ‫م ‌یرسد‪».‬‬
‫کشتی م ‌یبرد‪ .‬رئیس مهتران همراه با‬      ‫او به جلو و عقب حرکت کند یا ثابت‬                                                                                          ‫تقی فرا ‌شباشی گفت‪« :‬چه کسی‬               ‫چند روزی قبل از عزیمت‪ ،‬سفیر‬
‫مهترها و پادوهای اصطبل در عرشه‬                                                                                                                                    ‫می‌تواند به خانم که در اندرونی‬            ‫هدایایی جهت مقامات عال ‌یرتبه ترک‬
 ‫کشتی مخصوص اسبها سوار شدند‪.‬‬                                ‫به جای بماند‪.‬‬                                                                                         ‫آقاست خبر دهد؟ از این جا تا ایران‬         ‫ارسال و هدایایی دریافت داشت‪.‬‬
‫حدود یک میدان از کشتی فاصله‬             ‫ب ‌یخبر از ماهیت کشتی و شرایطی‬                                                                                            ‫فاصله زیادی است‪ ،‬یک سیب را که‬             ‫او با یکی از مقامات وزارت خارجه‬
‫داشتیم که از صدای سوت و فریاد‬           ‫که زندگی در دریا م ‌یطلبد‪ ،‬از این‬                                                                                         ‫بالا می اندازی صدتا چرخ م ‌یخورد تا‬       ‫صمیمیتی برقرار کرده بود‪ ،‬آن مقام‬
‫صدها آدمی که روی طنابها بندبازی‬                                                                                                                                                                             ‫روحی ‌های سرخوش داشت‪ ،‬اهل عیش‬
‫می‌کردند به شگفتی آمدیم‪ .‬جز‬                     ‫پرسش دچار شگفتی شدیم‪.‬‬                                                                                                               ‫به زمین برسد‪».‬‬          ‫و سرور بود و به خصوص شوق و‬
‫خزعلی شیرازی که در سراسر آسیا‬           ‫آن گونه که از توصیفات جوان‬                                                                                                ‫سید گفت‪« :‬اگر کنیزک گرجی بود‬              ‫شوری نسبت به شعر و ادب پارسی‬
‫برای شاهکارهایش در بندبازی‬              ‫انگلیسی دریافتیم‪ ،‬کشتی را مزرع ‌های‬                                                                                       ‫قضیه فرق م ‌یکرد برای آن که رد آنان‬       ‫داشت‪ .‬میرزا به او اسب مورد علاق ‌هاش‬
‫بی‌همانند بود‪ ،‬کس دیگری را در‬           ‫تصور کردیم که دارای انواع حیواناتی‬                                                                                        ‫را م ‌یتوان دنبال کرد‪ ،‬اما طرف چرکسی‬      ‫و یک نسخه دیوان زیبای حافظ اهدا‬
‫انجام این کارها ندیده بودیم‪ .‬آنها‬       ‫است که او برشمرده بود و این پرسش‬                                                                                          ‫است‪ ،‬بنابراین باید به خدا توکل کرد‪.‬‬       ‫کرد و از آن جا که میرزا نگران بود که‬
‫روی طنابهایی تعادل خود را حفظ‬           ‫که آیا تختخواب متحرک باشد یا‬                                                                                                                                        ‫هدایا صحیح و سالم به دست آن مقام‬
‫م ‌یکردند که از نازکی به دشواری به‬      ‫ثابت‪ ،‬موجب تعجب که هیچ‪ ،‬موجب‬                                                                                                        ‫آنان نژاد خوبی نیستند‪».‬‬         ‫برسد مرا مامور ارسال آنها با تعارفات‬
‫چشم‌م ‌یآمد‪ ،‬از طنا ‌بها بالا و بالاتر‬  ‫حیرت شد و این سئوال مطرح شد که‬                                                                                            ‫رئیس تشریفات گفت‪« :‬گرجی یا‬                ‫و احترامات بسیار کرد‪ .‬بارک افندی‪،‬‬
‫م ‌یرفتند تا به بالای دکل م ‌یرسیدند‪.‬‬   ‫چرا اصلا باید این سئوال طرح شود‬                                                                                           ‫چرکسی‪ ،‬لزگی یا آبخوسی‪ ،‬همه آنان‬           ‫آن مقام وزارت خارجه‪ ،‬از دریافت آن‬
                                        ‫که آیا یک نفر باید آرام بخوابد یا باید‬                                                                                                                              ‫هدایا که نشانه توجه دوستش بود‪،‬‬
‫ادامه در صفحه ‪15‬‬                                                                                                                                                                                            ‫بسیار خرسند شد و بسیار مرهون‬
                                                                                                                                                                                                            ‫محبت او شد و در این فکر بود در‬
                                                                                                                                                                                                            ‫ازای این هدایا چه هدی ‌های به میرزا‬
                                                                                                                                                                                                            ‫عرضه دارد‪ .‬با من برای مدت طولانی‬
                                                                                                                                                                                                            ‫مشورت کرد که چه هدی ‌های برای‬
                                                                                                                                                                                                            ‫میرزا بفرستد که به چشم میرزا بیاید‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16