Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪75‬‬
                                                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ 12‬تا پنجشنبه‪ 18‬شهریورماه ‪1395‬خورشیدی‬

 ‫گفت‪« :‬آن پیرمردی که پا به پای‬                        ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)17‬‬                                                                                                                                         ‫فصل بیست و دوم‬
 ‫من تا حضور شاه قدم برم ‌یداشت‪،‬‬
                                                 ‫و سرانجام روز موعود فرا رسید‪:‬‬                                                                                                                                             ‫تشرف به حضور شاهانه‬
                        ‫که بود؟»‬
 ‫رئیس تشریفات گفت‪« :‬از کجا‬                  ‫تشرف به حضور پادشاه انگلستان‬                                                                                                                                                   ‫توصیف م ‌یشود و نیز رفتارهای‬
 ‫بدانم؟ وقتی قدم پیش گذاردم تا با‬
 ‫تعلیمی راه را باز کنم او با یک ترکۀ‬        ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬                       ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬       ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬      ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬          ‫سفیر در پیش‌بینی‌های لازم‬
 ‫باریک و دراز و سفید کوشید تا مرا‬           ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬                             ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬       ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬      ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬
 ‫کنار بزند؛ از مشاهده تکان دادن و به‬        ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬                           ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬          ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬        ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬                        ‫میان همراهان‬
 ‫پیش و پس بردن ترکه به آن شیوۀ‬                                                                         ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬       ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬   ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬
 ‫غریب فکر کردم این بخشی از آداب‬                    ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬                           ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬         ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                           ‫آن روزی که انتظارش را‬
 ‫فرنگیهاست‪ ،‬اما وقتی متوجه شدم این‬                                                                     ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬          ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                         ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫م ‌یکشیدیم فرا رسید و خبر آماده‬
 ‫لرزش ناشی از رعشه است نه ازجمله‬                                                                       ‫حیرت است که پس از دویست سال‬          ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬       ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫شدن در سراسر خانه میان افراد خانه‬
 ‫آداب و آیین فرنگیان و از این طریق‬                                                                     ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬  ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬     ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫پیچید‪ .‬در کمال آزردگی با د ‌لدردی‬
 ‫م ‌یخواهد قوزک پای مرا نشانه رود‪،‬‬                                                                     ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬         ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬     ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫بیدار شدم که دریافتم نم ‌یتوانم این‬
 ‫فکر کردم درستش این است که‬                                                                             ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬      ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬        ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫درد را به این سادگیها تحمل کنم و‬
 ‫پیشگام بودن را رها کنم و در جای‬                                                                       ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬  ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬      ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫نزد سفیر التماس کردم اجازه دهد در‬
                                                                                                       ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬     ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬  ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫خانه بمانم و او بدون هیچ اعتراضی‬
                   ‫خود بنشینم‪».‬‬                                                                        ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                         ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫موافقت کرد‪ .‬این موافقت با توجه به‬
 ‫سفیر گفت‪« :‬بسیار خوب‪ ،‬در‬                                                                              ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                            ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬  ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫این که م ‌یدانستم تا چه حد مایل‬
 ‫مجموع‪ ،‬صحنه بدیعی بود و خدا را‬                                                                        ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬   ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬          ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫است در این موقعی ‌تها همراهانش‬
                                                                                                       ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬       ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬      ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫دور و برش باشند‪ ،‬مرا متحیر کرد و‬
    ‫شکر که خود را ب ‌یآبرو نکردیم‪».‬‬                                                                    ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬  ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬         ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫به این نتیجه رسیدم که همچنان به‬
 ‫هنوز از مرخص کردن ما زمانی‬                                                                                                                 ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬        ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫من ب ‌هعنوان جاسوس در حال عملیات‬
 ‫نگذشته بود که صداهای اوج‬                                                                                      ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬      ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬        ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫نگاه م ‌یکند‪ .‬کسی که هر ناکامی او را‬
 ‫گیرند‌های از طبقه زیرین برخاست‬                                                                        ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬      ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬        ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫ب ‌هعنوان غفلتی در بزرگداشت عظمت‬
 ‫و این هیاهو سرانجام آنقدر قدرت‬                                                                        ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬    ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬    ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬
 ‫گرفت که سفیر شخصاً از اتاقش بیرون‬                                                                                                                                                                                               ‫شاهمان گزارش خواهد کرد‪.‬‬
 ‫آمد تا ببیند موضوع از چه قرار است‪.‬‬         ‫سر ساییدیم و نه اظهار بندگی و‬                              ‫بهتر از این سخنرانی نمی‌توانست‬       ‫نگاه جستجوگر به خدمتکاران خود‬         ‫بود‪ ،‬بازآمد و آنگاه مشتاق دانستن این‬     ‫مشاهده سفیر با لباس رسمی‬
 ‫مشاهده کرد که اسماعیل بیگ ناظر‬                            ‫جا ‌ننثاری کردیم‪».‬‬                                ‫عظمت شاه ما را نشان دهد‪».‬‬                              ‫نگریست‪.‬‬       ‫که چه رخ داده‪ ،‬به پیشوازش دویدم‪.‬‬         ‫تشریفات دلنشین بود و تا آنجا که‬
 ‫و آقابیگ میرآخور‪ ،‬سر این که کدام‬                                                                                                                                                 ‫همه افراد هیأت پیرامون او را گرفته‬       ‫یک خار بیابانی بتواند شبیه یک گل‬
 ‫یک در این مراسم بر دیگری تقدم‬              ‫گفتم‪« :‬چطور چنین چیزی ممکن‬                                 ‫محمدبیگ گفت‪« :‬هیچ چیز‪ ،‬برای‬          ‫آنان همه گفتند‪« :‬ماشاءالله» و‬         ‫بودند و ظاهراً همه آنان س ِر حال و‬       ‫سرخ کامل ًا شکفته شود‪ ،‬او کوشیده‬
 ‫داشته‪ ،‬صحبت تند و خشنی دارند‪.‬‬              ‫است؟ یعنی آستانه‌ای‪ ،‬حضرتی‪،‬‬                                ‫این که وقتی به محل بوسه زدن‬          ‫اسماعیل بیگ ناظر گفت‪« :‬از این بهتر‬                                             ‫بود سفیری عالی از سوی شاه شاهان‬
 ‫اسماعیل بیگ م ‌یگفت قرار بود او‬            ‫تختی‪ ،‬مکان بیرون آوردن کفشی‬                                                                                                                                ‫بشاش بودند‪.‬‬         ‫باشد‪ .‬فرنگ ‌یها توجهی نداشتند که او‬
 ‫مقدم بر همگان حرکت کند و آقابیگ‬                                                                       ‫بر زمین رسیدیم‪ ،‬هیچ یک از ما نه‬                   ‫نم ‌یشد سخن گفت‪».‬‬        ‫سفیرب ‌همحضآنکهچشمشبهمن‬                  ‫در این مناسبت جام ‌ههایی خاص به‬
 ‫م ‌یگفت او تقدم داشته و بر سر این‬                              ‫وجود ندارد؟»‬                           ‫کفشهایمان را درآوردیم و نه بر زمین‬   ‫سفیر ادامه داد‪« :‬در واقع هیچ چیز‬      ‫افتاد‪ ،‬گفت‪« :‬آه‪ ،‬حاجی چه صحن ‌های‬        ‫تن کرده و تنها ما م ‌یدانستیم که‬
 ‫موضوع ساده‪ ،‬دو طرف مقابل‪ ،‬آنچنان‬           ‫سفیر گفت‪« :‬چه م ‌یگویی؟ من به‬                                                                                                         ‫را از دست دادی‪ .‬چه شاه پر شگفتی‬          ‫او جسارت آن را ندارد که در تهران‬
 ‫شخصی ‌تهای حقیری از خود ساخته‬              ‫شاه آنقدر نزدیک ایستاده بودم که تو‬                                                                                                    ‫است شاه آنان‪ ،‬ب ‌هجان خودم هیچ جای‬       ‫یک چنین جامه‌ای به تن کند‪،‬‬
 ‫بودند که ثمرۀ آن چنین خشونت و‬              ‫در نزدیکی من ایستاد‌های‪ .‬من نامه شاه‬                                                                                                  ‫تعجب ندارد که این مردم اینقدر باید‬       ‫حتی اگر جسارت آن را داشته باشد‬
                                            ‫را در دستان ایشان گذاردم‪ .‬شاه خودش‬                                                                                                    ‫پادشاه خود را دوست بدارند‪ .‬او آنچنان‬     ‫که در برابر روحان ‌یای گوشت خوک‬
                    ‫خصومتی بود‪.‬‬             ‫ایستاد‪ ،‬گویی همه در یک مجلس‬                                                                                                           ‫با من ب ‌همهربانی سخن گفت که یک‬          ‫بخورد‪ .‬او نشانه سلطنت را که جیکا‬
 ‫سفیر متوجه شد که فرمانش‬                    ‫بودیم‪ .‬در این سرزمین به حضور شاه‬                                                                                                      ‫پدر با فرزندش سخن م ‌یگوید‪ .‬ب ‌هوضوح‬     ‫(جیقه) خوانده م ‌یشد بر کلاه داشت‪.‬‬
 ‫برای تمام کردن مجادله بی‌فایده‬             ‫رسیدن در مقایسه با مراسم دیدار شاه‬                                                                                                    ‫مشهود است که او بار سلطنت را به‬          ‫شمشیر و خنجرش مزین به سنگهای‬
 ‫است‪ .‬دستور داد با لنگه کفش به‬              ‫خودمان‪ ،‬مثل آب خوردن است‪ .‬نه از‬                                                                                                       ‫دوش م ‌یکشد‪ .‬رفتارها و وضع و حال‬         ‫گرانقیمت و منگول ‌های از مروارید ویژه‬
 ‫دهان هر دو طرف بزنند‪ .‬ضربه‌ای‬              ‫فلک و نه از چوب فلک و نه از جلاد‬                                                                                                      ‫دربارشان با دربار ما واقعاً فرق داشت‪.‬‬    ‫وزرا از کمربندش آویزان بود‪ .‬وقتی‬
 ‫که بر دهان میرآخور وارد شد‪،‬‬                ‫خبری بود‪ ،‬و من ب ‌هراستی اعتقاد دارم‬                                                                                                  ‫اما شاهان که بی گمان در همه جا شاه‬       ‫در برابرمان ظاهر شد‪ ،‬همگی گفتیم‪:‬‬
 ‫شدت بیشتری داشت که در نتیجه‬                ‫اگر هر یک از ما آب دهان در برابر‬                                                                                                      ‫هستند‪ ،‬به جهت نگاه آمران ‌هاش و لحن‬      ‫«ماشاءالله» و ب ‌یاختیار این تمایل‬
 ‫آن میرآخور با همه وجود و قدرت و‬            ‫اعلیحضرت بر زمین م ‌یانداخت‪ ،‬کسی‬                                                                                                      ‫کلامش نشان داد که او شاهی راستین‬         ‫را نشان دادیم که خود را به نوعی‬
 ‫عزمی جزم‪ ،‬از میان ما به طرف در‬             ‫در آن اطراف بود که بگوید‪« :‬بسیار‬                                                                                                      ‫است و عظمت پناه عالمیان را در ذهن‬        ‫بیاراییم که فقط شاهزادگان چنین‬
 ‫خروجی خانه دوید و فریاد برآورد‪:‬‬
 ‫«من از نوکران جورج شاه هستم!‬                                 ‫لطف فرمودید»!‬                                                                                                                          ‫من زنده کرد‪».‬‬                        ‫خودآرای ‌یای دارند‪.‬‬
 ‫ای شاه جورج‪ ،‬به‌فریادم برس!» با‬            ‫گفتم‪« :‬خیلی عجیب است‪ .‬شاهان‬                                                                                                           ‫محمدبیگ اظهار داشت‪« :‬یکی از‬              ‫رئیس مهترها قبل از همه خود را‬
 ‫این حرکت سفیر دستور داد همگان‬              ‫ای تنقممیلفکرات ‌شبچاهشجیایگگفاهت‪:‬س«خویفمایفرداارنشهد‪.‬ا*»‬                                                                             ‫فرقهای بزرگی که بین این دو شاه‬           ‫رساند که اعلام دارد اسبها برای تقدیم‬
 ‫بروند و دستگیرش کنند و بیاورند و‬           ‫برای آدمی که اینهمه محبت دارد‪،‬‬                                                                                                        ‫وجود دارد‪ ،‬این که آدمی در برابر‬          ‫کردن حاضر است و دیگر این که او‬
 ‫در آستانه در خانه موفق شدند که‬                                                                                                                                                   ‫این شاه با آسودگی خاطر و امنیت‬           ‫با دشواری بسیار موفق شده مرواری‬
 ‫مجرم را دستگیر کنند‪ .‬سفیر گفت‪:‬‬                      ‫کاری نداریم انجام دهیم‪».‬‬                                                                                                     ‫می‌ایستد‪ ،‬در حالی که فقط خدا‬             ‫را با مواد رنگی کافران رنگ کند‪ .‬او‬
 ‫«یک شاه جورجی از تو بسازم‪».‬‬                ‫محمدبیگ گفت‪« :‬آه‪ ،‬راستی فکر‬                                                                                                           ‫می‌داند تا چه حد پیش شاه خود‬             ‫گفت‪« :‬این رنگ‌آمیزی به‌گونه‌ای‬
 ‫و در همان حال از موهایش پس‬                 ‫م ‌یکنم یک بار از مهماندار شنیدم که‬                                                                                                   ‫ترس و لرز داریم‪ .‬ب ‌هعقیده من وجدان‬      ‫صورت گرفته که انگلیس ‌یها را خوش‬
 ‫گردن او را چسبیده بود‪« .‬اگر برای‬           ‫اگر کسی در انگلستان به شاه توهین‬                                                                                                      ‫ایرانیان در پس گردنشان جای دارد‪،‬‬         ‫آید‪ ،‬اما در ایران چنین رن ‌گآمیز ‌یای‬
 ‫این چرندیات‪ ،‬خودت و پدرت را‬                ‫کند و به ریش او بی‌حرمتی کند‪،‬‬                                                                                                         ‫چرا که وقتی در حضور فتحعلی‌شاه‬           ‫خو ‌شآیند نیست‪ ،‬زیرا اسب به رنگ‬
 ‫نسوزاندم‪ ،‬من هیچ پُخی نیستم؟ از‬                                                                                                                                                  ‫ایستاده‌اند‪ ،‬برای کار نیک یا بدی که‬      ‫نارنجی روشن درآمده و حیوان از زیر‬
 ‫تو یک شاه جورجی بسازم‪ ».‬با این‬                 ‫مستوجب گردن زدن م ‌یشود؟»‬                                                                                                         ‫کرد‌هاند‪ ،‬در پس گردن خود احساس‬           ‫دست رن ‌گکار انگلیسی‪ ،‬رنگ کثافت‬
 ‫سخن به کمک دو سه تن از ما او را‬            ‫میرآخور با صدایی زیر گفت‪« :‬و این‬                                                                                                      ‫قلقلک می‌کنند‪ .‬در حالی که در‬
 ‫بر زمین زدند و سرش را برای مدتی‬            ‫که خیلی بد است‪ .‬من ترجیح م ‌یدهم‬                                                                                                      ‫مورد شاه انگلیس‪ ،‬از مشاهده کسانی‬                          ‫به خود گرفته‪».‬‬
 ‫روی زمین فشار دادند و دستور داد‬            ‫گاهگاهی فلک شوم‪ ،‬اما اختیار زبانم را‬                                                                                                  ‫که پیرامون اویند‪ ،‬می‌توان گفت‬            ‫حدود ظهر‪ ،‬خیابان از سپاهیان‬
 ‫قیچی بیاورند که بزرگترین ب ‌یآبرویی‬        ‫داشته باشم و هر طور که بخواهم آن‬                                                                                                      ‫آنان چنان احساس آرامش داشتند‬             ‫انگلیسی که در دو طرف صف کشیده‬
 ‫برای همه ایرانیها‪ ،‬ب ‌یریشی بود‪ .‬او‬                                                                                                                                              ‫که گویی با ولیعهد یکسان و برابر‬          ‫بودند‪ ،‬آکنده شد و بعد از مدت‬
 ‫موهای سرش را چید و آنگاه اجازه‬                                ‫را ب ‌هکار گیرم‪».‬‬                                                                                                                                           ‫کوتاهی‪ ،‬کالسک ‌ههای باشکوهی که‬
                                            ‫سفیر گفت‪« :‬قرمساق‪ ،‬اگر شاه این‬                                                                                                                                ‫هستند‪».‬‬          ‫توسط کالسکه‌رانهایی با لباسهای‬
             ‫داد که رهایش کنند‪.‬‬             ‫حرف را بشنود‪ ،‬زبانت را از دهانت بیرون‬                                                                                                 ‫سفیر گفت‪« :‬من فصیح و بلیغ‬                ‫پر زرق و برق و مستخدمانی که‬
 ‫این فرجامی ناخوش برای موفقیت‬               ‫م ‌یکشد‪ .‬به اسبهایت رسیدگی کن و‬                                                                                                       ‫صحبت کردم‪ ،‬اینطور نیست؟» و با‬            ‫جام ‌ههایی به شیوۀ فرنگیان ولی بسیار‬
 ‫صبحگاهی ما بود و موجب شد که در‬             ‫دیگر نشنوم که دهان چاروادار ‌یات را‬                                                                                                                                            ‫به آیین پوشیده بودند‪ ،‬ظاهر شدند‬
 ‫تمام بقیه روز بگوییم‪« :‬لااله الا الله» ما‬  ‫باز کرد‌های‪ ».‬و خطاب به محمدبیگ‬                                                                                                                                                ‫که به طرف در کاخ شاهی در حرکت‬
 ‫دیگر روی این یکی حساب نم ‌یکردیم‬                                                                                                                                                                                          ‫بودند‪ .‬یک خان بزرگ درباری از طرف‬
 ‫که این واقعه نیز پیش آمد‪ :‬یکی از‬                                                                      ‫جورج سوم پادشاه انگلستان در میان خانواده و اعضای دربار‬                                                              ‫شاه انگلستان‪ ،‬در برابر در ورودی‬
 ‫فرنگیها که در رأس خدمتکاران‬                                                                                                                                                                                               ‫ب ‌هانتظار بود تا سفیر را به داخل کاخ‬
 ‫منصوب شده بود‪ ،‬ب ‌هجهت دانستن‬                                                                                                                                                                                             ‫هدایت کند و وقتی همه چیز آماده‬
 ‫زبان ترکی‪ ،‬نقش مترجم را داشت‪ .‬با‬                                                                                                                                                                                          ‫شد و هیأت همراه سفیر با تجهیزات‬
 ‫آنان دربارۀ آزاد ‌یای که همه طبقات‬                                                                                                                                                                                        ‫مختلف از خانه خارج شدند‪ ،‬سفیر به‬
 ‫مردم انگلیس از آن برخوردارند‪،‬‬                                                                                                                                                                                             ‫کالسک ‌های قدم نهاد که ویژۀ انتقال‬
 ‫سخن گفت و به آنان گفت که همه‬                                                                                                                                                                                              ‫شخص شاه بود و این گروه راهی کاخ‬
 ‫انسانها تحت حمایت قانون هستند‬
 ‫و اینجا هیچ فردی حق فلک کردن‬                                                                                                                                                                                                                  ‫شاهی شدند‪.‬‬
 ‫دیگری را ندارد و این حق صرفاً به‬                                                                                                                                                                                          ‫در حالی که از پنجره نگاه م ‌یکردم‬
 ‫قضاتی تخصیص دارد که منصوب‬                                                                                                                                                                                                 ‫با پوستینی از پوست گوسفند به تن‪،‬‬
 ‫اعلیحضرت هستند‪ .‬با یک چنین‬                                                                                                                                                                                                ‫ب ‌هیاد آوردم حرکت سفیر انگلیس را‬
 ‫اعتقادی او اندیشه تبعیت و فرمانبری‬                                                                                                                                                                                        ‫در تهران به طرف کاخ شاه شاهان و‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫در ذهن خود مقایس ‌های کردم با آنچه‬
                 ‫را در هم شکست‪.‬‬                                                                                                                                                                                            ‫اکنون در پیش رویم م ‌یگذشت‪ .‬با‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫خود فکر کردم این نوع تشریفات‬
 ‫این اصول را آقابیگ قویاً پذیرفته بود‪،‬‬                                                                                                                                                                                     ‫مال ما و ترکهاست که در مقایسه با‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫فرنگ ‌یها بسیار باشکوهتر است‪ .‬آنچه‬
 ‫اما معلوم شد که ریش خود را وارد بد‬                                                                                                                                                                                        ‫در اینجا نگاه را به خود م ‌یخواند‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫اسبهایی بود که با روحی ‌های شاد و‬
 ‫معرکه‌ای کرده بود‪ .‬آزردگی‌اش برای‬                                                                                                                                                                                         ‫پا کوبیدن و یورتمه رفتن از این که‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫دیگر بار وارد میدان شد‌هاند‪ ،‬خوشحال‬
 ‫از دست دادن طره موی حدی نداشت‪.‬‬                                                                                                                                                                                            ‫ب ‌هنظر م ‌یرسیدند‪ ،‬اما همه دیگر افراد‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫گروه تشریفات اعم از کالسک ‌هرانان‪،‬‬
 ‫موهایی که بدان می‌بالید‪ .‬او به‌شدت‬                                                                                                                                                                                        ‫اگرچه با شکوه به‌نظر می‌رسیدند‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫با این حال تعلق خاطری نداشتند‪.‬‬
 ‫علاق ‌همند بود که خود را بیاراید و بسیار‬                                                                                                                                                                                  ‫اکنون هیأت راهی دربار بر پشت‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫اسبها نشسته بودند و شخصی که هر‬
 ‫زیبا جلوه کند‪ .‬چون اعتقاد داشت سیمای‬                                                                                                                                                                                      ‫کس م ‌یتواند باشد و مقصود و مقصد‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫این تشریفات بود‪ ،‬نگاه همه جمعیت‬
 ‫خوش هر انسانی فراتر از تفکر اوست‪ .‬او‬                                                                                                                                                                                      ‫را به خود خواند و شوق و شوری‬

 ‫مترجم فرنگی‪ ،‬شاه فرنگ و کشوری را‬                                                                                                                                                                                                          ‫عظیم برانگیخت‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫با ب ‌یشکیبی منتظر ماندم تا سفیر‬
 ‫که به آنجا قدم گذارده بود لعنت کرد و‬                                                                                                                                                                                      ‫بازگشت‪ .‬با همان شیو‌های که رفته‬

 ‫قسم خورد اگر وسیل ‌های پیدا کند تا به‬

 ‫ایران برگردد‪ ،‬در همان لحظه سوار بر‬

 ‫اسبش شده و از اسب فرود نخواهد آمد‬

 ‫تا چشمش به دماوند و منار‌ههای تهران‬

                         ‫روشن شود‪.‬‬
‫_______________«_دن_ب_ال_ه__دا_رد»‬
‫* فراش در ایران کسی بوده که خاطیان‬

          ‫را در حضور شاه فلک م ‌یکرده‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16