درباره فرهنگ (مازیار قویدل)

سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ برابر با ۰۲ ژوئن ۲۰۱۵


شاهنامه یا خداینامه ها، که هم بازگو کننده  تاریخ افسانه ای استوره ای و هم رویدادهای تاریخی هستند، پیشینه ای کهن دارند. این پیشینه تا به دوران پادشاهی هخامنشی نیز باز گردانده شده، و بنا به باورهایی، در دوران شاهان هخامنشی، نوشته هایی درباره شاهان پیشین در دسترس شاهان بوده تا آنان را از روزگار پیشین آگاهی سازند.

فردوسی
فردوسی

بخش ۱۰:  نیاز به همبستگی و همداستانی، انگیزه نوشتن و سرودن شاهنامه ها

افسانه ها و استوره های آمده در شاهنامه ها، اگرچه بیانگر خواست و آرزوهای فرهنگی مردمانند که در چهارچوب داستان به      نمایش در می آیند؛ دارای درونمایه های دل انگیزی می باشند که در دل وجان شور می آفرینند و خواننده  و شنونده را به سوی پاسبانی از میهن رهنمون می سازند:

دریغ است ایران که ویران شود

کنـام پلنگـان و شیــران شـود

و آنان را برای رسیدن به آرمانهای مردمی و ملی، همدل و همداستان می سازند. این آرمان با دور کردن ترس از دلها و خروشیدن بر ستمسالاران آغاز می‌شود:

چو برخواند کاوه همان محضرش

بدان سـوی محضر بکرد او سرش

خروشیـــد کـای پایمــردان دیــــو

بریــده دل از مهـــر کیهــان خدیـو

همـه سوی دوزخ نهـادیــــد روی

سپردیــــد دلهـــا بـه گفتــــار اوی

نبـاشـــم بدین محضـر اندر گــواه

نه هــرگـــز براندیشـــم از پادشاه

خروشید و برجست و لرزان ز جای

بدرید و بسپـَـرد محضـــر به پـای

و با به هم پیوستن آنان، با سادهترین ابزار در دسترس‌شان، که همانا چرم آهنگران باشد، خروش پی گرفته و سپس یه ویران کردن بنیاد ستم می انجامد:

از آن چـرم کاهنگـران پشت پـای

بپوشنـــــد هنگــــام زخــــم درای

همان کاوه آن بر سـرِ نیــزه کـرد

همانگـه ز بازار برخاست گـــرد

خروشان همی رفت نیزه به دسـت

که  ای نامــداران یـزدان پرسـت

کسی کـو هــوای فـریــدون کنـــد

ســر از بنــد ضحاک بیرون کنـد

یکایک به نـزدِ فریــدون شویـــم

بــدان سایـه ی فــــر او بغنویـــم

این ویژگی ارزنده در شاهنامه ی فردوسی در چند دوره  تاریخی، هم‌چون امروز به یاری مردم آمده و آنان را برای رسیدن به رهایی، چنان برانگیخته که زورمندان و ستمگران به ویژه بیگانه با فر و فرهنگ ایرانی را به ترس و واکنش واداشته و وا می دارد.

ناگفته نماند که این انگیزش، به ویژه با سرودهای دل‌نشین استاد سخن، با هدفمندی روشنی در شاهنامه گنجانده شده است، چرا که در هنگام نوشتنِ همه  شاهنامه‌ها، آرزوی رهایی از دست ستمگران تازی، دل و اندیشه  ایرانیان را به خود واداشته و تنها چشم به راه رویدادی هستند تا ترس را از دل و جانشان دور و آنان را برای رسیدن به آرمانی مردمی و ملی همدل و همداستان کند.

یادمان باشد که خدای‌نامه و شاهنامه های گوناگون، همگی چند سده پس از یورش تازیان گردآوری  و نوشته شدند. پس از چند سده نبرد بدون رهایی با تازیان و پس از جنبش هایی چون: “نهضت شعوبیه“، “قیام مقنع“، “قیام زنج“، “نهضت قرمطیان”، … که اگر چه چند تای از آنها، مبارزه فرهنگی را هم یدک می کشیدند بهره دلخواه را به دست نداده بودند.

در این چنین هنگامه ای است که فردوسی با یاری هم اندیشان و فرهنگ مداران کاخ بلند شاهنامه را پی می‌افکند:

پی افکنـدم از نظــم کاخـی بلنـــد

کـه از بـاد و بـاران نیابـد گزنـد

نمیرم از این پس که من زنده ام

که تـخُـم سخـــن را پراکنــده ام

هرآن کس که دارد هُش و رای و دین

پس از مــرگ بـرمـن کنـد آفریـن

با چنین کار ارزنده و به ویژه سرودین شده شاهنامه، دست بردن در آن دشوار و به یاد سپردن آن آسان می شود و شاهنامه از  گنجـورهای بزرگان و اندیشمندان، در سینه های مردم کوچه و بازار خانه می گزیند و نقل سخن پیر و جوان می گردد.

آرمان بلندی، که نه تنها زبان پارسی را از ریزش و به دست فراموشی سپردن– (چون بسیاری از دیگر کشورها)- رهایی بخشید، که گذشته آزادمنشانه و خردورزانه و شادخوارانه ی ایرانیان را دوباره زنده و دست‌یابی به آن را آسان نمودار ساخت.

در پایان سخن این بخش، یادی می‌شود از چند شاهنامه و خدای نامه دیگر هم‌چون:

– “شاهنامه مسعودی” که نمونه ای از آن در دست نیست.

– “شاهنامه دقیقی” که پیرامون هزاربیت برجای مانده از آن، به نام و یاد دقیقی در شاهنامه ی فردوسی گنجانده شده است.

  • شاهنامه مویدی” و یا “شاهنامه بوالموید بلخی” که به دست ما نرسیده است.
  • “شاهنامه ابو علی بلخی” که از آن نیز چیزی در دست نداریم.

شاهنامه ابو منصوری” که تنها پیش‌گفتار آن به دست ما رسیده، که به چگونگی گردآوری آن شاهنامه ابومنصوری نیز پرداخته است:

” پس امیرمنصور عبدالرزاق مردی بوذ با فر و خویشکام بوذ و با هنر و بزرگمنش بوذ اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پاذشاهی و ساز مهتران، و اندیشه‌ بلند داشت و نژاذ بزرگ داشت به گوهر و از تخم اسپهبذان ایران بوذ و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنیذ، خوش آمذش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یاذگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعری را بفرموذ تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندذیذگان، از شهرها بیاورد. و چاکر او – ابومنصور المعری – به فرمان او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری و یزدانداذ پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شا‌ذان پسر برزین از طوس و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامه‌های شاهان و کارنامه‌هاشان و زندگانی هر یکی و روزگار دا‌‌‌ذ و بیدا‌ذ و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین کی اندر جهان او بوذ کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پذیذ آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بوذ اندر ماه محرم و سال بر سیصذ و چهل و شش از هجرت…”

۳۱ماه مه ۲۰۱۵

[بخش یک]   [بخش دو]  [بخش سه]   [بخش چهار]    [ادامه بخش چهار]   [بخش پنج]   [بخش شش]   [بخش هفت]   [بخش هشت]   [بخش نهم]

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=14096