شاهنامه نه دروغ و نه فسانه است، این شما هستید که باید راز و رمزش را بگشاید و آن را به روشنی به آگاهی دیگرن برسانید و بدانید “تو این رادروغ و فسانه مدان”، چه رازهایی را می خواهد آشکار کند؟
بخش۱۱:
در نوشتار پیشین سخن از خدای نامه ها و شاهنامه هایِ پیش از کار فردوسی سخن به میان آمد و در پیشگفتارِ شاهنامه ابو منصوری، پی به نامشماری از آگاهان و کسانی بردیم که در گردآوری آن کار، نقشی داشتند. کسانی شماری شان یار فردوسی نیز بوده اند.
فردوسی توسی به خوبی می دانست جانی در بیم و خطر دارد و دست به کار ستُرگ و ارزشمندی می زند که به کام بیگانگانِ با فر و فرهنگ ایرانی خوش نیاید.
او اگرچه دریافته بود و باورداشت، چه زندهاش بگذارند، چه نگذارند و چه زندگانی پربارش همچون دیگران به پایان برسد، ناماش زنده و جاوید خواهد ماند؛ درخت پربار فرهنگ ایران را چنان بلند و سرافراز می داند، که جای گرفتن بر بالای آن را دشوار و ناشدنی بر می شمارد:
اگــر بــر درخت بَرومنــد جاى
نیابم که از بر شدن نیست راى
با این همه، و با اینکه جای گرفتن بر این درختِ را برومند ناشدنی مییابد، نشستن در زیر سایه چنین درختِ شیرینبَری را نیز ارزشمند می شناساند و یادآور می شود که هر کس بتواند در زیر سایه این چنین درخت پرباری جای بگیرد نیز، از گزند دور نگه داشته خواهد شد:
کسى کـو شــود زیـر نخل بلند
همان سایه زو باز دارد گزند
و آرزو می کند بتواند با این نامه شاهانه اش، در بَــرِ چنین سرو سایه فکنی پایگاهی بسازد و نامش در گیتی به یادگار بماند:
توانـم مگـــر پایگـــه ساختـــن
بـر شـاخ آن ســرو سایـه فکن
کزیـن نامــور نامـه شهریـــار
به گیتــى بمانــم یکــى یادگــار
استاد بزرگوارِ سخن، در روز و روزگار دینمدارانِ زورمدار، و زورمداران ره گم کرده از شاه راهِ فر و فرهنگ انسانی ایران زندگی می کند و چنان چه در پرده سخن نگوید، نه تنها جانش را از دست می دهد، که آرزوی بزرگ اش، که یادآورنده و بازپرونده فر و فرهنگ پرشکوه و پر از شادمانی پشته ایران، برای به خودآوردن آنان، با آرمان رهایی از دست ستم و خرافه و بیگانهانگاری است بر باد می رود؛ با زبانی شیوا و در پرده، گوشزد می کند که ناچار بوده است سخن اش را با رمز و راز به یادگار بگذارد و از خواننده اش می خواهد سرودش را رازگشا باشد و اگر در جایی از نامه شاهانش، سخنی را با خرد سازگار و هماهنگ نیافت، بداند و آگاه باشد که نه دروغ بوده و نه فسانه، و ستمِ از ما بهتران او را ناچار کرده است که با رمز و راز سخن بگوید:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان رَوِشنِ زمانه مدان/(به رنگ فسون و بهانه مدان)
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگـر بـر ره رمـز و معنى بـرد
با چنین پیش درآمدی، فردوسی با سادگی و شیوایی ویژه خود، به بزرگداشت کسانی می پردازد که در چنین راهی گام برداشته و کوشیده اند، و چگونگی فراهم آوردن نامه شاهانه به کوشش اسپهبدی نژاده را می ستاید و با زینهارداری یا امانتداری بی مانندی برای ما به یادگار میگذارد:
یکـى نامـه بُـد از گـه باستــان
فـراوان بـدو انـدرون داستــان
پراگنـده در دست هـر موبـدى
ازو بهــره ای برده هر بخردی
یکـى پهلـوان بـود دهقـان نـژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنـــــده روزگــــار نُخسـت
گذشته سخنهـا همـه بــاز جست
ز هر کشورى موبدى سالخورد
بیـاورد کایـن نامـه را یـاد کـرد
بپرسیدشــان از کیــان جهــــان
و زان نامـــداران فــرّخ گوان
که گیتى به آغاز چون داشتند
که ایـدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سـر آمد به نیک اخترى
بر ایشان همه روزِ کند آورى
بگفتنـــد پیشــش یکایــک مهـان
سخنهاى شاهان و گشت جهان
چو بشنید از یشان سپهبَد سخُن
یکى نامــور نامـــه افکنــد بُـن
چنین یادگارى شد اندر جهــان
برو آفریـن از کِهـان و مهـان
این بخش از نوشتار استاد سخن، نه تنها نمایانگر زینهارداری او، که دربردارنده نکته ارزشمندی است که مسئولیت پذیری یا بارِ فرهنگی و آزادگی بردو گیری ما را یادآوری و درخواست و گوشزد می کند، این نامه و یادگار کهن با چه دشواری و جانفشانی هایی از سینه های کهن بیرون کشیده و از پراکندگی رهایی بخشیده شدند و این شما هستید که باید راز و رمزش را بگشایید و آن را به روشنی به آگاهیِ دیگران برسانید و بدانید “تو این رادروغ و فسانه مدان”، چه رازهایی را میخواهد آشکار کند؟
اینکه دقیقی که بود و چه کرد و چه شد و یا شاهنامه فردوسی چگونه گردآورده شد، سخنی است که در نوشتارهای پسین خواهد آمد و در اینجا با یادآوری اینکه، شاهنامه را دروغ و فسانه نباید انگاشت، و به جای آن باید کوشید درونمایه خردمندانهاش را دریافت و پراکند، سخن را به بخشی دیگر و هنگامی دیگر وا می گزاریم.
۹ ماه جون ۲۰۱۵
[بخش یک] [بخش دو] [بخش سه] [بخش چهار] [ادامه بخش چهار] [بخش پنج] [بخش شش] [بخش هفت] [بخش هشت] [بخش نهم] [بخش دهم]