نیکا نیکزاد – برخی وقایع خیلی عجیباند. من زیاد اهل تلویزیون نیستم. از شانس بد، همان دفعات کمیهم که برنامهی تلویزیونی میبینم، تا مدتها فکر و ذهن مرا مشغول میکند.

چند شب پیش در آشپزخانه مشغول بودم که صدای برنامهی کانال «من و تو» توجهام را جلب کرد. کاش نرفته بودم که برنامه را ببینم. دادگاهی «ایران تریبونال» که به همت زندانیان سیاسی سابق و بازماندگان اعدام شدگان دهه شصت خورشیدی بر پا شده است. در این برنامه، آسیب دیدگان سالهای پس از انقلاب میآمدند و در مورد مصائب و رنجها و شکنجهها و مرگ عزیزانشان توضیح میدادند.
بانویی نیز بود که همسرش در آن سالها اعدام شده بود. از وی پرسیده شد، آیا فیلم یا مدرکی از آن سالها دراختیار دارید. و ایشان فیلم را ارائه داد. آن فیلم مرا به ایام کودکی برد. گیلانی نامیدر کنار ریشوی وحشتناکی به نام لاجوردی نشسته بود و آقای میانسال کمونیستی را محاکمه میکردند. تماشاچیان هم عدهای زن و مرد بودند که در آن سالها حزباللهی خوانده میشدند.
در انقلاب فرانسه، عوام ریختند و سر بسیاری از اشراف بود را با گیوتین زدند. برایم خیلی جالب بود که وقتی حکم اعدام آن زندانی قرائت شد، جماعت حزباللهی که با شور و هیجان اعدام را تایید کردند، تفاوت طبقاتی با متهم نداشتند. آنها داشتند حکم قتل خودی را تایید میکردند. کسی که ممکن بود هیچ اذیت و آزاری برایشان نداشته است. ممکن است تا دیروز همسایهی مهربان آنها بوده باشد. حتی ممکن است در فکر و ذهن خود به دنبال سعادت آنها بوده. لباسهای ساده و کارگری آن زندانی هم نه تنها حسادت برانگیز نبود، بلکه جای همدلی نیز داشت. چهرهی مرد وقتی آن شور و هیجان را از مرگ خویش میدید نه عصبی بود و نه مضطرب! او متعجب بود!
این صحنهها درد داشت. چند روز از دیدن آن برنامه گذشته است. اما هنوز چهرهی مرد زندانی وقتی لاجوردی حکم مرگش را اعلام کرد، پیش چشمانم است.
به گمانم، حداقل در دورهای پس ازانقلاب، این گونه انقلابیگریها متاثر از طبقه و ثروت، ساواکی و شاهدوست و افسر ارتش پادشاهی نبوده. در یک دوره ، پس ازانقلاب جنگی کلید خورد: جنگ بین اندیشه و جهل.
هماوردی که مورد نظر است، فراتر از ساز و کار یک نظام سیاسی است. فراتر از قدرت اسلحه است. این جنگ، متاثر از قدرت اذهان بود. متاثر از دیالوگهای درونی آحاد ما!
در میادین این جنگ است که قلع و قمع نخبگان شروع میشود. آسیب به اشکال مختلف است. از یک پاکسازی، تا حبس و تبعید و حذف فیزیکی (اعدام، قتل ، ترور).
حتی کسانی که از خشم جهل جان سالم به در بردند، در نهایت یا مهجور شده و یا ترک وطن کردند.
میتوان حدس زد وقتی که جهل، این چنین سرافراز، میدان را میبرد، ما با جمعیت باهوشی مواجه نیستیم.
سالها از کشتار دههی ۶۰ میگذرد. از قتلهای زنجیرهای نیز! از جوان امروز بپرسید: پروانه اسکندری کیست؛ میشناسد؟ رنجها و آلام دختران سیاسی تجاوز کشیده را کسی به یاد دارد؟
بسیاری از مبارزان و دگراندیشان درگذشتهاند. بسیاری در غربت فرسودند. عدهای هنوز در زندانها به سر میبرند. اما هنوز هیولای جهل، تنوره میکشد و قربانی میطلبد.
از همان حزباللهیهائی که برای مرگ دگراندیشان و مبارزان، تکبیر فرستادند و صلوات گفتند و شادی کردند، فرزندانی تحویل جامعه داده شده و اگرچه مطابق سیر دیالکتیک تاریخی هگل، حتی این لایه نیز بالاخره الیت خود را پرورده است، اما جنگ پایان نیافته است.

هنوز هم جهل میتازد و در کوچه پس کوچههای اذهان تک تک ما دنبال ردی از اندیشه میگردد، تا قربانی بگیرد. حتی اگر قربانی همراه و موافق دیروز باشد، اینک که به کسوت اهل اندیشه در آمده است، دیگر ناخودی است و شایستهی قربانی شدن. شایستهی حذف است. از بطن همین طرز تلقی است که نخست وزیر دیروز اینک در حصر است و رئیس جمهور دیروز، ممنوع التصویر!
جهل حتی دگردیسی پدید آمده در طول زمان را مردود تلقی کرده و آن بینشی که همچنان دگراندیشان را میکشد، اینک اقدام به حذف خودی و اصلاحطلبی میکند !
اینک نتایج پیروزی جهل بر ما هویداست: وارونگی! جائی که شرافت، حماقت نام میگیرد و رذالت زرنگی!
اولین و مهمترین شرط برنده بودن در ایران امروز جهالت است. این جهالت است که به فرد اجازه میدهد ازطریق ارتشا، اختلاس، رانت و پولشوئی، برنده باشد و نام نجاسات خود را به جای سخافت و رذالت، زرنگی بگذارد!
ازبطن همین جهل است که پاشیدن بذر نفرت، مبارزه نام میگیرد، فحاشی و تمسخر جای دیالوگ و بحث مستدل و منطقی را میگیرد. وطندوستی و هویتطلبی، سر از فاشیسم در میآورد.
این جهالت است که آموزگار و دکتر و کارمند این مملکت را تشویق به کمکاری میکند. این جهالت است که دزدیدن اموال عمومیرا مباه میداند. این جهالت است که تمارض، دروغ، افترا، دزدی و هیزی را تشویق میکند. این جهالت است که زنبارگی را فخر محسوب میکند!
دقت کردهاید که حتی وقتی میخواهند بگویند، آدمهای موفقی بودهاند، با لهجهی لاتها و جاهلان قدیم سخن میرانند؟ رکیکگوئی و استفاده از الفاظ سخیف، فضیلت شده است نه کراهت! به عبارت دیگر جهل ، حتی انقباض عضلات زبان ما را هم به سلطه گرفته است.
فرقی نمیکند باورهای ما چه باشد، فرقی نمیکند پوزیسیون باشیم یا اپوزیسیون، فرقی نمیکند به کدام نحلهی فکری تعلق داشته باشیم، تا زمانی که در زمین جهل و خشونت بازی میکنیم، همه خطاکاریم.