محسن بهزادکریمی- اگر اتحادیه اروپا یک دموکراسی کامل میبود میبایست تمام شهروندان اروپا در رابطه با ماندن یا خروج بریتانیا از اتحادیه رای میدادند چرا که این تصمیم تنها بر سرنوشت مردم بریتانیا تاثیر نمیگذارد بلکه بر کیفیت و بقای تمام اروپا تاثیر دارد.
«حالا که اتحادیه اروپا دارد به ۶۵ سالگی میرسد و با بلوغ سیاسی و اقتصادیش تبدیل به قطبی تاثیرگذار میگردد و دنیا را بیشتر و پیشتر به سوی دنیای چند قطبی سوق میدهد عدهای ملیگرا، پوپولیست و بیگانههراس در تلاشند تا این اتحادیه را منحل کنند. اما اگر دیر نشده باشد دست کم وقت آن رسیده تا این درخت را هَرَس کنیم تا شاید بتوان ریشه و ساقهی آن را نجات داد.»
فضای رسانهها و روزنامههای اروپایی در روزهای پیش از رفراندوم بریتانیا پر از این گونه اظهار نظرات کارشناسان و سیاستمداران اروپا بود.

مهمترین هدف در بنا نهادن اتحادیه اروپا بیشتر سیاسی بود تا اقتصادی و بیشترین موفقیت را نیز در این زمینه کسب کرده است. این اتحادیه (به توافق اولیه آهن و ذغال سنگ میان آلمان و فرانسه بعد از جنگ بینالملل دوم) طراحی شد تا پایانی باشد بر تداوم دشمنیهای چند قرنی میان آلمان و فرانسه و موفق هم شد و توانست به جنگهای داخلی اروپا که در طول هزار سال بارها تکرار شده بود پایان بخشد. همچنین این اتحادیه با موفقیت تمام توانست کشورهای اروپای شرقی را با سرعت هرچه بیشتر از فضای ملتهب و بحرانزده پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی خارج سازد و در کنار آن، در طول ده سال اتحادیه اروپا توانست تا ساختاری اقتصادی را میان اعضای خود ایجاد نماید و در آغاز هزاره سوم نظام تکارزی را بین بخش عظیمی از اعضایش برقرار کرده و در طول یک دهه دامنهی خود را به کشورهای دیگر و پذیرش اعضای تازه گسترش دهد.
مشکل از آنجا آغاز شد که با گذشت زمان، پروژه اقتصادی اتحادیه اروپا ابعاد سیاسی و فرهنگی را در سایه قرار دارد و به نوعی بخشی از تواناییهایی که این اتحادیه در عرصهی سیاسی و فرهنگی میتوانست عرضه کند به فراموشی سپرده شد. از یک سو، کشورها و مناطق کمتر توسعه یافته فکر کردند این اتحادیه یک «عابربانک» بی حد و حصر است که میتوان از آن پول دریافت کرد. از سوی دیگر، ثروتمندان به این باور رسیدند که عضویت در اتحادیه اروپا راه خوبی است برای فرار از مالیات. در این میان، بریتانیا بهتر از هر کشور دیگری بر این ابعاد تنشآفرین آگاه بود و از همه بهتر از این موقعیت از دوره نخستوزیری مارگارت تاچر به این سو استفاده کرد و با این رویکرد نشان داد که عضویت در اتحادیه به سود کشورهای قدرتمندتر است به ویژه در دورانی که پای تنشهای مالی نیز در میان باشد.
موقعیت بریتانیا در اتحادیه اروپا همیشه با نگرانیهایی همراه بوده است. در دهه شصت میلادی ورود بریتانیا به بازار مشترک اروپا چند بار توسط شارل دوگل وتو شد. شارل دوگل معتقد بود که لندن اسب ترووای واشنگتن برای دخالت در اروپاست. در واقع نگرانی دوگل از این بود که با ورود بریتانیا از میزان نفوذ فرانسه در اتحادیه کاسته شود. اروپایی که وی متصور بود بر محور دو قدرت فرانسه و آلمان شکل گرفته بود، آن هم با بالانشینی فرانسه به دلیل فشارهایی که بعد از جنگ و شکست رژیم هیتلری بر آلمان وارد بود. اما زمانی که شارل دوگل از قدرت کنار رفت در ۱۹۷۳ نهایتا بریتانیا توانست به عضویت اتحادیه اروپا در آید. حالا یک مثلث قدرت از سه کشور در اتحادیه شکل گرفته بود و آلمان هم خیلی زود به خیال خام فرانسه برای یکهتازی در اتحادیه پایان داد. آلمان در آن زمان نه تنها از فرمانبرداری از ستاد مشترک ناتو خارج شد بلکه پروژههای عظیم صنعتی را نیز آغاز کرد. یکی از این پروژهها را آلمان اتفاقا با گروه ایرباس فرانسوی کلید زد. به باور بسیاری کارشناسان، ایرباس موفقیت امروزش را مدیون واقعبینی آلمان است.
رکود اقتصادی فرانسه در سال ۱۹۷۳ آغازی بود بر یک دوره از کاهش روابط اقتصادی با آلمان و این موضوع با اتحاد شرق و غرب آلمان در سال ۱۹۹۰ به اوج رسید. از این زمان به بعد فرانسه هر زمان که لازم میدید در کنار بریتانیا در مقابل بن و بعدتر برلین ایستاد، همان طور که اخیرا در جنگ لیبی نیز این اتفاق افتاد.
در تمام این مدت بریتانیا هیچوقت عضوی تمام و کمال در اتحادیه نبود و همواره با فاصله معینی از بسیاری سیاستها ایستاده و یا به طور کلی خود را درگیر موضوعاتی نمیکرد که به سودش نبود. اما همیشه انتظاراتش در مقابل نقش تقریبا نظارتی که داشت بسیار گزاف بوده از جمله مستمع آزاد بودن و وارد نشدن در بسیاری توافقات نظیر پیمان شنگن، حوزه یورو و همچنین گریختن از زیر بار بسیاری تعهدات مالی. بی شک همین رویکردها و استثنا قائل شدنها بود که اروپا را از یک پروژه موفق سیاسی به یک منطقه عظیم تجاری کاهش داده است.
خروج بریتانیا و فروریختن دیوار برلین
اما بریتانیا در این نقش تخریبی در اتحادیه تنها نبود و زمزمههای جدیتر این خروج، سال گذشته با گسترش بحران یونان و احتمال خروج این کشور از اتحادیه به اوج رسید. بیش از چهل سال از آغاز نخستین زمزمههای خروج بریتانیا از اتحادیه میگذرد و این بار ظاهرا به وقوع پیوسته است. اما قضیه یونان با بریتانیا متفاوت است. یونان یک کشور توسعه نیافته در سال ۱۹۸۱ وارد اتحادیه شد و همواره این اتحادیه را به عنوان منبع استقراض و کمک مالی نگاه کرده است. زمانی که حوزه یورو آغاز به کار کرد یونان توانست وامهای بی پشتوانهای از بانک اتحادیه دریافت نماید که توسط کشورهای قدرتمندتر اتحادیه پرداخت میشد. این نوع واگذاریها ضرر جبرانناپذیری بر روح اتحادیه وارد کرد. یونان از لحاظ اقتصادی در هیچ زمان در چهارچوب استاندارد مالی اروپا جای نمیگرفت اما تلاشی هم برای جلوگیری از فاجعه مالی در این زمینه نشد تا سال ۲۰۰۷ و بالا گرفتن بحران اقتصادی در یونان.

حتی در چنین شرایطی یوروکراتهای اروپا به جای صحبت از خروج یونان تلاش کردند تا با اهدای وامهای بیشتر و خرید اوراق قرضهی یونان از خروج این کشور از اتحادیه جلوگیری کنند. یورکراتها خروج بریتانیا را نیز با همین دید نگاه میکردند و خواهان این امر نبودند و به همین منظور معافیتهای بیشتری برای بریتانیا در چهارچوب اتحادیه قائل شدند و با این کار میخهای بیشتری بر تابوت اتحادیه کوبیدند به این امید که با اتکا به این استثنا قائل شدنها رایدهندگان بریتانیا را متقاعد به باقی ماندن در اروپا کنند.

اما حالا با رای خروج مردم بریتانیا «ناز» کردن ۴۰ ساله بریتانیا به پایان رسیده و بسیاری معتقدند که اتحادیه اروپا بدون بریتانیا و یونان بهتر کار خواهد کرد. به باور بسیاری تحلیلگران و سیاستمداران اروپایی، یونان سوءاستفادهگر و بریتانیا غرغرو و مخالفخوان است.
اتحادیه اروپا بسیار به ایالات متحده آمریکا شباهت دارد و همان پرنسیپهای فدرالیسم در آن دیده میشود. هرچند در آمریکا مالیات دهنده کالیفرنیایی ابائی از پرداخت برای ارتقای سطح آموزش و پرورش در میسیسیپی ندارد اما در اروپا این نگاه همراهانه وجود ندارد. آلمانیها دید متفاوتی نسبت به فرانسویها درباره کار و اقتصاد دارند، ایتالیا با صنایع کلانش به دلیل فسادهای اداری در عرصه اقتصاد تنشآفرین است و در سیاستهای خارجی و منطقهای برای مثال در رابطه با پناهجویان نگرش واحد بین اعضای اتحادیه اروپا وجود ندارد. اما همه این معضلات نیازمند شرکای سیاسی و اقتصادی با تعهدات اجرایی الزامآور است. تعهداتی که نه بریتانیا تا کنون به آن به طور کامل گردن نهاده و نه یونان توان اجرای آنها را دارد. این است که در کل، اتحادیه اروپا بدون لندن و آتن بهتر و پویاتر خواهد بود.
سوای آنکه بریتانیا از جدایی چه سودی خواهد برد مهمتر آن است که اتحادیه بیمار داروی مورد نیاز را برای بهبودی خواهد یافت. در کل منفعت این واقعه در این است که نهایتا اتحادیه تبدیل به یک حوزه متحد سیاسی خواهد شد و این امر بیشتر از نقصانهای کوتاهمدتِ حاصل از خروج بریتانیا ارزشمند است.
تاثیرات خروج بریتانیا بر بازار تا این لحظه آن طور که برآورد شده از تنشهای اقتصادی دهه پیش بسیار کمتر بوده است. گسترش محبوبیت ناسیونالیستها و راستهای افراطی اروپا از این خروج نیز در برابر کسانی که به اروپای متحد معتقدند بسیار محدود خواهد بود. خروج بریتانیا به معتقدان و وفاداران اتحادیه اروپا این فرصت را داد تا بتوانند ابعاد مقبولتری از اروپایی متحد در سیاست و اقتصاد را به مردم نشان دهند. در کل خروج بریتانیا از زمان فروپاشی دیوار برلین بهترین اتفاق خوب برای این اتحادیه به شمار میرود.
اتحادیه اروپا بیشترین منفعت را از خروج بریتانیا خواهد برد و مسلما این خروج پایان اتحادیه نخواهد بود. بلکه برعکس، این یک شروع تازه برای اروپاست و به تحلیل بسیاری کارشناسان، سرفصل تازه و روایتی نو از اتحادیه اروپاست. بعد از گذشت بیش از ۴۰ سال نهایتا فرانسه و آلمان این شانس را خواهند یافت تا در غالب اتحادیه اروپا تبدیل به یک قطب و قدرت جهانی شوند. قطبی که میتواند مقابل آمریکا، چین و روسیه قد علم کند. سیاست خارجی واحد، بانک مرکزی مشترک، شبکه دفاعی مشترک، و سیستم تنظیم بودجه و تامین کسری مشترک، با خروج بریتانیا امکانپذیر میشود.
مطمئنا آن اعضای اتحادیه اروپا که به داد و ستد مستقل بر پایه منافع خود مشغولند، از شرایط پیش رو راضی نخواهند بود. برای مثال دانمارک و سوئد که جزو حوزه پولی یورو نیستند ممکن است رای به خروج بدهند و پیش از آنکه مجبور شوند در برابر خواستههای مشترک بروکسل سر خم کنند، بروکسل را با دیوانسالاری عظیمش ترک کنند.
این هم اتفاق خوبی است. یک آغاز تازه با کشورهایی که یا جزو حوزه پولی یورو هستند و یا خواهند بود. تمام دیگر اعضای اتحادیه که خارج از حوزه پولی یورو هستند باید انتخاب کنند که این سیستم را خواهند پذیرفت یا اتحادیه را ترک میکنند. اگر تصمیم به ترک بگیرند میتوانند بروند در کنار بریتانیا و در قالب کشوری مستقل و نه عضو اتحادیه به داد و ستد با اتحادیه اروپا ادامه دهند مثل سوییس و نروژ و دیگر کشورهای غیرعضو اروپایی.
حالا وقت آن رسیده تا کشورهای حوزه پولی یورو نهایتا با هم به طور کامل متحد شوند و مشکلات مشترکشان را با هم حل کنند و دیپلماسی مشترکی برای خروج از بحران پولی که یک دهه با آن دست در گریبانند به کار بندند.
خروج بریتانیا لحظهای تاریخی در تاریخچه نه چندان طولانی اتحادیه اروپاست. حالا همه چیز به اعضای اصلی اتحادیه بستگی دارد که در نبود بریتانیا سود لازم را ببرند و اهداف عملی نشده اتحادیه را تحقق ببخشند. تشنّجات بازار به زودی کنار خواهد رفت و همکاری با بریتانیا نیز به عنوان یک کشور مستقل اروپایی از سر گرفته خواهد شد.
حاصل خروج بریتانیا، در نهایت یک اتحادیه اروپایی با برنامه و برنامهها و راهکاری مستقل و یکپارچهی اقتصادی و سیاسی خواهد بود که دلیلی برای تردید در موفقیت آنها وجود ندارد.
*این گزارش برپایه گفتگوهای رد و بدل شده در فورومهای داخلی و زیرمجموعه اتحادیه اروپا تنظیم شده است.