هوشنگ معینزاده – کتاب «۲۳ سال» از کتابهای کم نظیر و آگاهیبخش است که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، به صورت پنهانی در میان اهل نظر دست به دست میگشت. پس از انقلاب نیز این کتاب سرمنشاء و الهامبخش بسیاری از نوشتههای روشنگرانهای شد که دربارهی اسلام و پیامآورش نوشته شد. به عبارت دیگر: به همان شیوهای که پدران ما پس از تازش اعراب و سقوط سلسلهی ساسانی به رویارویی اسلام برخاسته بودند، این بار نیز پس از سقوط سلسله پهلوی و تسلط آخوندها بر ایران، فرزانگان ایرانی به رویارویی حکومت آخوندها برخاستند.
اسناد و مدارک متعدد تاریخی، گواهی میدهند که ایرانیان، نخستین مردمانی بودند که دین اسلام را به تجزیه و تحلیل کشیدند و محتوای آن را از نظر دینی و جنبه فلسفی مورد مطالعه و بررسی و نقد قرار دادند. باز ایرانیان بودند که با افزودن روایاتی در قالب حدیث و سنت و تدوین فقه و دیگر ملزومات یک دین، اسلام سادهی عربی را به صورت یک دین جهانشمول در آوردند. چرا که واقعیتهای تاریخی به روشنی نشان میدهند که اعراب مسلمان شده، آن توان فکری و فرهنگی را نداشتند که چیزی به دین ساده و ابتدایی پیغمبر خود بیفزایند. نگاهی به اسلام اولیه و تنها سند باقی مانده از پیغمبر آن، «قرآن»، به سادگی نشان میدهد که آنچه امروزه به نام دین اسلام و مذاهب و مکاتب مربوطه به آن وجود دارد، همانهایی هستند که ملل تحت استیلای اعراب و در رأس آنها، ایرانیان تهیه و تدوین کرده و به اسلام افزودهاند، تا بتوانند در سایهی اختناق حاصل از سلطهی خشونت بار اعراب، به سلامت زندگی کنند.
بیگمان پیروان مکتب معتزله نخستین کسانی بودند که کوشیدند با نگاه خردمندانه، احکام و قوانین اسلام را تعبیر و تفسیر عقلانی کنند که متاسفانه کارشان بینتیجه ماند. با این همه، فرزانگان ایرانی دست از تلاش و کوشش برنداشتند. در این کارزار، روزبه پوردادویه (ابن مُقّفَع) که او را میتوان به عنوان پیشگام و نخستین فرزانهی روشنگر ایرانی بعد از ظهور اسلام نامید، با ترجمهی آثار نیاکان خود، این زمینه را آماده ساخت تا هممیهنانش بتوانند با افکار و اندیشههای پدران خود آشنا شوند و آنها را با تعالیم اسلام، مقایسه کنند. در پی او شاخصترین شخصیت ایرانی که در این زمینه میتوان از او نام برد، محمد بن زکریای رازی، فیلسوف، شیمیست و پزشک نامدار ایرانی است که همزمان با ارائهی فلسفهی «قدمای خمسه»، در مقابل توحید اسلامی، شدیدترین انتقادات را به اصل نبوت و حرفهی پیغمبری وارد کرد.
نام بردن از فرزانگانی که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته با افکار و اندیشههای خود به مصاف اسلام رفتهاند، در این مختصر نمیگنجد، و ما در اینجا به همین اندازه اکتفا میکنیم که بگوییم: نقد تحلیلی احکام و قوانین به اصطلاح الهی یا آسمانی، قرنها قبل از این که غرب مسیحی به این اندیشه بیفتد، در ایران اسلامی شروع شده بود. علت این که بینشوران ایرانی مانند اندیشمندان غربی در کار خود موفق نشدند، یکی این بود که ایرانیان در میان همهی کشورهای مسلمان شده، تنها مردمانی بودند که این بار سنگین را به دوش میکشیدند. دیگر اینکه هنوز صنعت چاپ در کشورهای شرقی، مانند عصر روشنایی در غرب، شروع نشده بود. سه دیگر این که، ایران در چهارراهی قرار داشت که از چپ و راست و از شمال و جنوب مورد هجوم اقوامی بود که در گیری با آنها، فرصت کافی برای مردم آن باقی نمیگذاشت که بتوانند با فراغ بال به این کار بپردازند.
پس از عصر روشنایی در غرب و تابش انوار آن به شرق، بار دیگر بینشوران ایرانی، دست به کار شدند. نمونههای شاخص آن میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا عبدالرحیم طالبوف و بسیاری دیگر هستند. وقتی هم در اثر کوشش فرزانگان ایران، نهضت مشروطه پا گرفت و ایرانیان نیز توانستند با تشکیل پارلمان و ایجاد حکومت مشروطه تا حدودی به استبداد حکومتی پایان دهند. تکلیف باورهای دینی نیز با ظهور رضاشاه بزرگ به صورت یک امر کاملاً شخصی در آمد. بگذریم از اینکه با تبعید او کار بزرگ وی ناتمام ماند.
پس از این مقدمهی کوتاه، سخن را به کتاب «۲۳ سال» و شرح حال شخصیتهایی که این کتاب را به ملت ایران ارمغان کردهاند، میپردازیم. اشارهی کوتاهی هم به نقش این کتاب در کارزار مبارزات ایرانیان خواهیم کرد.
الف: علی دشتی
علی دشتی در سال ۱۲۷۶ شمسی، در شهر کربلا در یک خانواده روحانی ایرانی متولد شد. تحصیلات ابتدایی او مطابق معمول آن زمان، در مکتبخانههای قدیمی کربلا گذشت و پس از آن به حوزههای علمیه کربلا و نجف رفت و آخوند شد.
در سن ۲۴ سالگی در اواخر جنگ جهانی اول، به ایران آمد. زمان کوتاهی در دشتستان اقامت گزید و سپس به شیراز و از آنجا به اصفهان رفت و در نهایت راهی تهران شد.
در بررسی زندگینامهی علی دشتی به آسانی میشود به دو حوزهی کاملاً متفاوت و جدا از هم اشاره کرد:
۱- حوزهی سیاست که علی دشتی نیز مانند بسیاری از هم عصرانش در زد و بندهای سیاسی زمان خود شرکت کرد و همانند هر سیاستمداری، بازیگریهای خاص خود را داشت. به همین علت نیز در طول ایامی که به سیاست مشغول بود، هم طعم زندان را و هم مزهی تبعید را چشید. بیشک از مزایای سیاست بازی نیز به حد کمال بهرمند شد! نماینده مجلس شورای ملی و سنا، سفیر کبیر ایران در مصر و لبنان شد و کوتاه مدتی نیز لباس وزارت بر تن کرد که در این نوشتار کاری به بررسی حوزهی سیاسی او نداریم.
۲- در حوزهی فرهنگ و ادبیات، علی دشتی علاوه بر مقالهنویسی و انتشار روزنامه «شفق سرخ»، یکی از کارهای عمدهاش ترجمه کتاب از زبان عربی و فرانسه به زبان فارسی بود که آن را در زندان شروع کرد. و سپس مانند بسیاری از صاحبان قلم، به قصهنویسی پرداخت و آثار ماندگاری مانند: فتنه، جادو، سایه، هندو و غیره به ادبیات فارسی ارمغان کرد و به عنوانِ یکی از نویسندگان پُرکار عصر خود شناخته شد.
علی دشتی، پس از موفقیت در عرصهی قصهنویسی، چشم از آن پوشید و به عرصهی تحقیق در ادبیات کلاسیک قدم گذاشت. با انتشار کتابهای فاخری مانند: «نقشی از حافظ»، «سیری در دیوان شمس»، «دمی با خیام»، «نگاهی به صائب»، «در قلمرو سعدی»، «شاعر دیر آشنا (نقدی بر خاقانی)»، «کاخ ابداع اندیشه گوناگون حافظ»، «در دیار صوفیان»، «تصویری از ناصر خسرو» که هر یک در نوع خود در ادبیات ایران تازگی داشت و شاهکاری به حساب میآمد.
علی دشتی کتابهای بسیاری نیز در جهت روشنگری و بیداری ایرانیان به رشته تحریر در آورد، مانند «پردهی پندار»، «تخت پولاد»، «جبر است یا اختیار»، «عقلا بر علیه عقل»، «در دیار صوفیان» و غیره که در هر یک از این کتابها به مراتب از کتاب ۲۳ سال تند و تیزتر به دکانداران دین و مذهب حمله کرد.
یادمان باشد که در دوران پر جنب و جوش و حرکت شتابآمیز دگرگونیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران رضا شاه بزرگ و سپس در زمان پسرش محمد رضا شاه، بسیاری از بزرگان و صاحبنظران دلسوز ایرانی، ضمن اینکه این دو پادشاه را یاری میدادند، در عین حال نیز میکوشیدند با تألیف و ترجمه و تعبیر و تفسیر نوشتههای بزرگان ایران و جهان در بیداری مردم ایران و آگاه ساختن آنان نقشی بر عهده داشته باشند.
در این عرصه ما میتوانیم به نام دهها، بلکه صدها تن از این بزرگان اشاره کنیم و آثار گرانبهایشان را به یاد آوریم که چگونه هر یک از این شخصیتها، چه خدمات ارزندهای به فرهنگ ایران کردهاند و چه اثراتی در بیداری ایرانیان داشتهاند که یکی از برجستهترین این شخصیتها علی دشتی است.
نگاهی به کتابهایی که علی دشتی جهت آگاهی و بیداری ایرانیان نوشته و منتشر کرده است، نشان میدهد که این مرد بزرگ چه قدم مهمی برداشته و چه خدمت گرانبهایی به مردم ایران کرده است. او با احساس خطری که همیشه از جانب دینمداران دکاندار میکرد، کوشید تا حاصل تحقیقات و تجربیات و تفکرات خود را در اختیار هممیهنان خود قرار دهد تا مبادا از نو به دام فریب و نیرنگ این قشر از جامعه بیفتند.
در طول هزار و چهار صد و اندی سال از تاریخ اسلام، تنها در ایران و به زبان فارسی هزاران کتاب و مقاله و نقد و بررسی دربارهی اسلام نوشته و منتشر شده است که سر بسیاری از نویسندگان آنها هم به باد رفته و بسیاری از آن نوشتهها هم معدوم شده است. با این همه میتوان گفت که هیچ یک از آن نوشتهها به اندازهی کتاب «۲۳ سال» در امر روشنگری اثرگذار نبوده و مورد استقبال مردم قرار نگرفته است. گواه بارز آن نیز این است که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، کتاب ۲۳ سال که تا آن تاریخ به صورت پنهانی و آن هم در نزد خواص حضور داشت، یکباره در سطح وسیع و گستردهای در سرتاسر ایران، در دسترس همگان قرار گرفت.
واقعیت این است که با وقوع انقلابی که آن را رنگ و لعاب دینی و مذهبی زدند و بخش بزرگی از گردانندگان آن هم آخوندها بودند، «حرکت روشنگری عصر جدید ایران» هم آغاز شد. حرکتی که زیربنای فلسفی آن، کتاب ۲۳ سال علی دشتی بود.
علی دشتی بیآنکه خبر از وقوع انقلاب، آن هم از نوع اسلامیاش، داشته باشد، با کتاب ۲۳ سال خود جامعهی ایرانی را به رویارویی مکتب و مسلک آخوندها فرا خوانده بود. مکتب و مسلکی که خود او به خوبی از کهنگی و بیپایه و بیاساس بودن آن، کاملاً آگاه بود. او با کتاب ۲۳ سال خود، چشم و گوش مردم، به ویژه قشر نوظهور طبقهی متوسط جامعهی ایران را باز کرد، قشری که شوربختانه فریب وعدههای کاذب گردانندگان فریبکار و خدعهگر انقلاب را خورد و هیزمبیار معرکهی کهنهی آخوندها شد.
علی دشتی را در زندان حکومت اسلامی آنقدر شکنجه و آزار دادند که پیرمرد کارش به بیمارستان کشید و در آنجا بود که خسته و درمانده از دوست دیرین خویش، زندهیاد سعیدی سیرجانی تقاضای قرص سیانور کرد تا به زندگیاش پایان دهد زیرا دیگر توان تحمل خفت و خواری و شکنجههای روحی و جسمی را نداشت.
گفتنی است، دژخیمان اسلامی وقتی دیدند که چراغ عمر پیرمرد در اثر درد و رنجی که به جسم نحیف و به جان ضعیفش دادهاند، رو به خاموشی است، رهایش کردند تا در خانهاش بمیرد و ننگ کشتن یک ادیب فرزانهی دیگر به گردن حکومت اسلامی نیفتد! بهخصوص این که این ادیب فرزانه، روز و روزگاری خود به جامعهی آخوندی تعلق داشت و در مکتب آخوندها تلمذ کرده و به اجتهاد رسیده بود. کسی که بهتر از همهی آخوندها از چم و خم تاریکخانهی دین و مذهب اطلاع داشت و خصلت آخوندها را هم خوب میشناخت. به همین علت هم مانند بسیاری از فرهیختگان ایرانی، دیرزمانی بود که از جرگهی این جماعت جدا شده و به اختیار خود، خویشتن را خلع لباس آخوندی کرده بود.
از عجایب روزگار اینکه، بیشتر زمامداران حکومت اسلامی، از خمینی گرفته تا آخوندهای ریز و درشت آن، نه میدانستند و نه باور میکردند که بزرگترین ضربه به بنیاد حکومتشان، از سوی کتاب ۲۳ سال علی دشتی خواهد خورد.
و، این طنز تلخ تاریخ است که همزمان با ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ که خمینی بر اریکه قدرت نشست، در هر گوشه و کنار شهرها و شهرستانها، حتی در خارج از ایران، علی دشتی با کتاب ۲۳ سال خود، حضور پیدا کرد و با افشاگریهای تاریخی خود، بنای مکتب و مسلکی که خمینی و آخوندها آن را نمایندگی میکردند، به باد نقد گرفت.
تا پیش از ظهور و به قدرت رسیدن خمینی و عرضهی ولایت فقیه او، مردم ایران، کاری به چگونگی پیدایش دین اسلام و مذهب شیعه نداشتند و با ناهنجاریهای گذشتهی این دو پدیده نیز کنار آمده، به گونهای با آنها مدارا میکردند. گذشتهی اسلام و نحوهی مسلمان و سپس شیعه مذهب شدن پدرانشان را هم به فراموشی سپرده بودند و کاری هم به دین و ایمان دیگران نداشتند.
پس از ظهور رضا شاه و تلاشهای سرسختانه او برای کوتاه کردن دست آخوندها از سر مردم و حکومت، اینان به صورت جدی به حاشیه رانده شده بودند تا جایی که کوشش سرسختانهی آنها، پس از رضا شاه نیز نتوانست مردم ایران را مانند گذشته، از نو به زیر چتر سلطهی آخوندی بکشاند.
اگر دخالت بیگانگان نبود که از گذشتههای دور با قشر آخوند، بده و بستانهای آنچنانی داشتند که اسناد و مدارک آن به فراوانی منتشر شده است؛ و اگر حمایت جهان غرب از دین برای مقابله با ایدهی کمونیسم نبود، مسلماً مسألهی آخوند و معرکهی آخوندی در کشور ما برای همیشه از رونق و اعتبار میافتاد.
علی دشتی با کتاب ۲۳ سال، پل ارتباط روشنگران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، با روشنگرانی است که پس از انقلاب اسلامی پا به این میدان گذاشتند. روشنگرانی که برعکس دورانهای پیش از ۱۳۵۷، دیگر ترسی از جان باختن و هراسی از ضرب و شتم آخوندها و دار و دستهی آنها ندارند. بیپروا میکاوند و میجویند و میاندیشند و بیباکانه میگویند و مینویسند و در بیداری و آگاهی هممیهنان خود میکوشند.
***
ب: دکتر علینقی منزوی
دکتر علینقی منزوی، نویسنده، ادیب، محقق، اسلامشناس و کتابشناس نامدار ایرانی است که در انتشار کتاب ۲۳ سال نقش مهم و اساسی را بر عهده داشت.
او بزرگترین پسر شیخ آقا بزرگ تهرانی، دانشمند و عالم شیعی و مولف کتاب مشهور «الذریعه» بود که از دانشگاه تهران، دکترای الهیات در رشتهی معقول و منقول و از دانشگاه سن ژوزف بیروت دکترای فلسفه داشت.
علینقی منزوی در تألیف لغتنامهی دهخدا با علی اکبر دهخدا و محمد معین همکاری میکرد و مدتها هم از همکاران مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی بود. پس از درگذشت دکتر محمد معین هم کرسی استادی او در رشتهی فوق لیسانس دانشکدهی ادبیات بر عهده وی گذاشته شد.
علینقی منزوی در سال ۱۳۴۵ به علت اتهامات سیاسی به عراق گریخت و به مدت ۹ سال در عراق و لبنان بسر برد. در سال ۱۳۵۴ در زمان سفارت منصور قدر در لبنان، به درخواست دخترش، دکتر پروین منزوی و به روایتی با پادرمیانی ناتل خانلری و علی دشتی که از دوستان او بودند، پروندهی سیاسیاش مختومه شد و به ایران بازگشت.
آثار بسیار گرانبهایی که در رشتههای مختلف ادبی و فرهنگی از دکتر علینقی منزوی بهجا مانده، بیانگر آن است که او اندیشمند سختکوشی در خدمت فرهنگ ایران بود. با اینکه او در یک خانوادهی روحانی متولد شده، رشد و نمو کرده بود و مانند بسیاری از بزرگان پیشین کشورمان محصل مکتبخانهها و حوزههای مذهبی بود، با بسیاری از اهل ادب و فرهنگ ایران آشنایی، دوستی و همکاری داشت. متوسل شدن علی دشتی از تهران به علینقی منزوی در بیروت، برای چاپ کتاب ۲۳ سال، نشانگر پیوند فکری این دو انسان فرزانه بود.
علی دشتی برای چاپ کتاب خود، با همهی امکاناتی که در ایران در اختیارش بود، دست به دامان علینقی منزوی شد و این بار گران را بر دوش او نهاد. کسی که بیکمترین تردیدی، این مسئولیت را پذیرفت، بیآنکه کوچکترین هراسی به دل راه دهد، یا تصور آن را بکند که به خاطر کمک به انتشار این کتاب، ممکن است وی را به زندان بیفکنند و شکنجهاش دهند…
لازم به یاد آوری است که لبنان و شهر زیبای بیروت آن، همیشه یکی از مراکز مهم فرهنگی خاورمیانه و جهان اسلام بوده است. بسیاری از کتب دینی و فلسفی اسلامی بدون کمترین سانسوری در بیروت چاپ و منتشر میشد، و در این مورد خاص شهرت بسزایی داشت. از اینرو بودن دکتر علینقی منزوی در بیروت را یکی از دلایل عمدهی متوسل شدن علی دشتی به او باید در نظر داشت.
قصهی کتاب ۲۳ سال
کتاب ۲۳ سال تا زمانی که به صورت کتاب منتشر شود، مسیر جالبی را طی کرده بود. میگویند، مطالب این کتاب در جلساتی که در خانهی علی دشتی با حضور بعضی از خواص بر پا میشد، مورد بحث و گفتگو قرار میگرفت.
– زندهیاد دکتر محمد عاصمی، سردبیر فصلنامه وزین کاوه، پس از مرگ علی دشتی، در مقدمهی انتشار این کتاب که در خارج از ایران انجام گرفت و اسم علی دشتی به عنوان نویسنده این اثر ذکر شده بود، شرح قصهی کتاب ۲۳ سال و انتشارش در فصلنامهی کاوه را چنین توضیح داده بود:
«دشتی در سال ۱۳۵۲ در سفری که به مونیخ کرد، از من (محمد عاصمی) خواست که با او ملاقات کنم. در این دیدار کتابی را به من داد که سه روزه مطالعه کنم و نظرم را نسبت به آن به ایشان بگویم.»
عاصمی مینویسد: «کتابِ ۲۳ سال را بیست و چهار ساعته خواندم و از پیشداوریهای خود نسبت به دشتی شرمنده شدم». بیست و سه سال بدون نام و نشان نویسنده در کاوه به چاپ میرسد. عاصمی هم بر سر قول خود میایستد و این راز را تا پس از مرگ دشتی پنهان نگاه میدارد.
– جواد وهابزاده یکی از دوستان علی دشتی نیز در سایت «انقلاب اسلامی» در بارهی کتاب ۲۳ سال، در ۲۷ آگوست ۲۰۱۲ چنین نوشته است:
«در اواخر تابستان ۱۳۵۱ سپتامبر ۱۹۷۲ طبق مرسوم همه ساله ایشان را به مونیخ آوردم. این بار زندهیاد علی دشتی در هتل کونیگس هوف، کتابی استنسیل شده به من مرحمت فرمودند که در صفحه نخست آن، عنوان کتاب ۲۳ سال بود. اما نامی از نویسنده کتاب برده نشده بود. ایشان تأکید کردند که آن را بعداً بخوانم و نظر خود را در مورد مطالب کتاب ابراز دارم…
فصل آخر کتاب مرا بیش از فصول دیگر به خود مشغول داشت. سبک نگارش کتاب برایم جای شبههای نمیگذاشت که نگارنده کتاب کسی جز زندهیاد دشتی نیست.
روز بعد به اتفاق دوست قدیمی خود آقای دکتر محمد عاصمی که مایل به ملاقات با ایشان بود، به دیدار زندهیاد دشتی رفتیم. پس از ساعتی عاصمی خدا حافظی کرد و رفت و من و دشتی تنها ماندیم. پس از ساعتی در حین خداحافظی، ایشان به من توصیه کردند که کتاب را برای مطالعه در اختیار دوستم دکتر عاصمی بگذارم.
من و دکتر عاصمی هر دو مسحور مطالب کتاب ۲۳ سال شده بودیم و به تشویق و خواهش او من در دیدار بعدی از زندهیاد دشتی پرسیدم که آیا اجازه میدهد بخشهایی از کتاب را در مجله کاوه چاپ کنیم؟ ایشان پاسخ دادند که بعداً از تهران شما را مطلع میکنم. از تهران به من پیغام فرستادند که چاپ بخشهایی از کتاب در مجله کاوه مانعی ندارد، اما بدون ذکر نام ایشان.
با مشورت دکتر عاصمی فصل آخر کتاب ۲۳ سال را که تحت عنوان پس از ۲۳ سال، ماجرای خلافت ابوبکر بود، انتخاب کردیم و در فروردین ۱۳۵۲ مارس ۱۹۷۳ همراه با مقدمهای از نگارنده به چاپ رسید که نقل آن خالی از فایده نیست:
«عاصمی عزیز، یکی از دوستان ارجمند و بزرگوار من که نویسندهای سرشناس و مردی است مردستان، از راه لطف و مهربانی کتاب پیوست را که تحت عنوان بیست و سه سال نوشته به من سپرده است.
وقتی کتاب را خواندم به این فکر افتادم که با نظر تو در باره چاپ و نشر آن تصمیمی اتخاذ کنیم. ولی چون با وضع مالی مجله آشنا هستم و از مشکلات کار تو در این زمینه آگاهم، میدانم که در حال حاضر چاپ جداگانهی این اثر نفیس برای کاوه امکان ندارد. به همین جهت پیشنهاد میکنم قسمتهایی از این کتاب را در مجله به چاپ
برسانی، تا وقتی که از نظر مالی دستت باز شد به چاپ جداگانه آن مبادرت ورزی. این نویسنده صاحب عقیده از رجال ادبی اجتماعی معروف ایران است. سالهای درازی که من و تو هنوز خود را نمیشناختیم روزنامهنویسی بنام بوده است و شماره تألیفاتش از اعداد دو رقمی در گذشته است و سیر و سلوکش در دیوانهای متقدمین بر جسته سرزمین ما از تفحصهای مؤثر و جاندار دوران اخیر بوده است. ایشان دلشان نمیخواهد این مطالب فعلاً با نام خودشان نشر شود. میگویند سبک هر نویسندهای با خود آن نویسنده است و طبیعی است که با این فتوا خوانندگان هوشیار مجله به فراست در خواهند یافت که این نثر محکم و مستدل و سنگین و دلپذیر از خامه کدام هنرمند خلاقی تراویده است. با سلام و اخلاص و سپاس، جواد وهابزاده.»
مجله کاوه را همراه نامهای برای زندهیاد دشتی به تهران فرستادم. ایشان بلافاصله در نامهای طولانی، پس از تفقد و تشویق متذکر شدند که با خواندن این مقدمه همه کس متوجه میشود که نویسنده کتاب من هستم و حتی به شوخی نوشته بودند که این مقدمه فقط نام و نشانی منزل من را کم داشت و تأکید کردند که حتماً در شمارهی بعدی کاوه به نحوی به اصلاح آن بپردازم. در شماره بعدی مجله کاوه خرداد ماه ۱۳۵۲ برابر با ژوئن سال ۱۹۷۳ در بخش دوم تحت عنوان ۲۳ سال، سودای غنیمت با نامهای کوتاه از من به شرح زیر به چاپ رسید:
«عاصمی عزیز، مقدمه شماره گذشته اشتباهی داشت که با این تذکر امید رفع آن را دارم. قضیه این است که دوست صاحبنظر بنده که این مطالب را به اختیار من گذاشتهاند، نویسنده آن نیستند و متأسفانه نویسنده اصلی را ایشان هم نمیشناسند. به هر حال آنچه مسلّم است و عکسالعمل خوانندگان مجله هم مؤید آن است، مطالبی است عمیق پرمغز و روشنگر، و علی علیهالسلام فرموده است: بنگر که چه میگوید، منگر که، که میگوید. بنا بر این باید ازاین نوشتهها بهره گرفت و بر غنای اندیشه کمک کرد. نویسنده هر که باشد خدایش توانایی بیشتر در اندیشیدن بدهد که ما را نیز از این رهگذر نصیبی رسانده است. با سلام و اخلاص و سپاس – جواد وهابزاده.»
جواد وهابزاده میگوید: «شادروان علی دشتی میل داشت کتاب ۲۳ سال را در ایران چاپ و منتشر کند و بعدها برای من تعریف کرد که: «کتاب ۲۳ سال را به یکی از مهمترین رجل سیاسی آن ایّام که من اکنون میل ندارم نام او را افشا کنم دادم، خواند و بسیار هم پسندید. اما به من گفت: صلاح نیست در ایران چاپ شود».
کتاب پس از مدت کوتاهی در لبنان منتشر شد. در سفر بعدی که به اروپا آمد، چند جلد کتاب همراه خود برای من هدیه آورد که هنوز من یک نسخه آن را در کتابخانه خصوصی خودم دارم.»
پس از انقلاب افراد گوناگونی را به اتهام نوشتن کتاب ۲۳ سال دستگیر و زندانی کردند. از جمله دکتر علینقی منزوی را که مدتها در بند بود. در همین ایام شادروان علی دشتی هم دستگیر شد. یکی از دلایل دستگیری ایشان نوشتن همین کتاب ۲۳ سال بود…
پ: من و کتاب ۲۳ سال
اوایل سال ۱۳۵۴ بود که دکتر علینقی منزوی، یکی از فعالین سیاسی حزب توده که از کشورمان متواری بود، از جانب منصور قدر سفیر ایران در لبنان، به عنوان کارمند محلی استخدام و در بخش فرهنگی سفارت مشغول به کار شد.
دلیل حضور او و آشناییاش با سفیر ایران را دقیقاً نمیدانم. اما گفته میشد که دختر دکتر علینقی منزوی، خانم دکتر پروین منزوی، با مراجعه به سفارت و گفتگو با سفیر ایران، از ایشان درخواست کرده بود، ترتیبی فراهم کند که پدرش بتواند به ایران برگردد. آقای قدر هم با نظر موافق، همزمان با ارسال درخواست خانم دکتر پروین منزوی و پدرش به ایران، خود منزوی را هم به خاطر تسلط کاملش به زبان عرب، به عنوان کارمند محلی برای قسمت فرهنگی سفارت استخدام میکند تا ترتیبات لازم برای بازگشت او به ایران فراهم گردد.
حضور دکتر منزوی در سفارت ایران، سبب شد که من هم که در آن زمان به عنوان رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در بیروت مشغول انجام وظیفه بودم، با او آشنا و با هم دوست شویم. ضمن اینکه، او در بعضی موارد هم در ترجمهی متنهای عربی که مورد نیاز ما بود، دوستانه به ما کمک میکرد.
آغاز ماجرا
غروب یکی از روزهایی که پس از تعطیل سفارت، در دفترم مشغول کار بودم، آقای دکتر علینقی منزوی به دیدارم آمد و با نگرانی گفت: مشکلی برایم پیش آمده که برای کمک و یاری خواستن از شما در این ساعت مزاحمتان شدم و در ادامه افزود: آقای علی دشتی که از دوستان بسیار قدیمی من هستند، کتابی برایم فرستاد که آن را در بیروت چاپ کنم و به ایران بفرستم. کتاب ارسالی ایشان را به چاپخانهای که متعلق به یک «ایرانی– عراقی» است، و شما هم او را میشناسید، سپردم و تمام هزینه چاپ آن را هم پیشاپیش پرداخت کردم. ایشان چندی پیش به من خبر داد که کار چاپ کتاب به پایان رسیده و آمادهی تحویل است. متاسفانه به علت یک سفر فوری که برایم پیش آمد، نتوانستم به موقع برای دریافت کتابها به چاپخانه مراجعه کنم. پس از تاخیر چند روزه، وقتی برای تحویل گرفتن کتابها رفتم، صاحب چاپخانه همزمان با تحویل چند نسخه به عنوان نمونهی چاپ شده گفت: «کتاب چاپ شده است، ولی در فاصلهی مدتی که شما برای دریافت کتابها تاخیر داشتید، بعضی از آخوندهای مخالف حکومت ایران که از عراق به بیروت آمده و به دفتر من هم رفت و آمد دارند، با دیدن نمونههای چاپ شدهی این کتاب و آگاهی از چاپ آنها توسط من، به اعتراض پرداخته و از من خواستهاند که از تحویل کتابها به شما خودداری کنم تا آنها با مراجعه به مجلس اعلای شیعیان لبنان و آقای موسی صدر، تکلیف این کتاب را روشن کنند.
در همین فاصله نیز تنی چند از همین آخوندها، به مجلس اعلای شیعیان لبنان مراجعه و با عنوان کردن اینکه کتاب ۲۳ سال، توسط یک فرد کمونیست بیدین و ایمان علیه پیغمبر اسلام نوشته شده، از مجلس شیعیان خواستهاند که مانع تحویل کتابها به شما و ارسالشان به ایران گردند. خواستهی آنها از مجلس اعلای شیعیان این بود که کتابها با نظارت روحانیون شیعه توقیف و بررسی و معدوم شود.»
صاحب چاپخانه در ادامه افزود: «دو روز پیش هم همین آخوندها خبر ارسال درخواست مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان را به من دادند که خواستار توقیف کتابها شدهاند. به همین بهانه نیز آنها از من خواستهاند که تا طی مراحل قانونی، از تحویل کتابها به شما خودداری کنم. و من اکنون در انتظار رسیدن حکم توقیف کتابها هستم و متأسفم که نمیتوانم آنها را در این شرایط به شما تحویل دهم.»
دکتر منزوی گفت: «من در موقع بستنِ قراردادِ چاپ کتاب، نامی از آقای علی دشتی نبرده و نویسندهی کتاب را یکی از استادان دانشگاه ایران معرفی کرده بودم، که نمیخواهد نامش مطرح گردد. از اینرو، صاحب چاپخانه و آخوندها، مرا به عنوان کسی که این کتاب را نوشته است، میدانند و به همین علت هم در مراجعه به مجلس اعلای شیعیان، نویسندهی کتاب را یک کمونیست بیدین و بیخدا عنوان کردهاند.»
از دکتر منزوی پرسیدم: مگر آقای موسی صدر میتواند جلوی چاپ و انتشار یک کتاب را در یک کشور آزاد جهان مثل لبنان بگیرد؟
گفت: نه! ولی ایشان از طرف مجلس اعلای شیعیان میتوانند از حکومت لبنان بخواهند که به علت بیحرمتی به پیغمبر اسلام، جلوی چاپ و انتشار آن را بگیرند و چنانچه چاپ شده، آنها را توقیف و نابود کنند.
گفتم: با توجه به اینکه پای دولت لبنان به میان کشیده شده، بهتر است شما با سفیرمان جناب قدر صحبت کنید که ایشان این موضوع را به صورت رسمی پیگیری کنند.
دکتر منزوی گفت: نظر شما درست است، اما مصلحت این است که پیش از به میان کشیده شدن پای دولت لبنان به این قضیه، مسأله را با خود آقای موسی صدر حل و فصل کنیم، و افزود: همانطور که میدانید رابطهی آقای موسی صدر با سفیرمان جناب قدر، چندان حسنه نیست و آقای صدر به حرف ایشان ترتیب اثر نخواهند داد. در عوض با توجه به احترامی که آقای صدر برای شما قائل هستند، اگر این تقاضا را شما از ایشان بکنید، بیشک از کمک کردن مضایقه نخواهند کرد.
گفتم: ممکن است نسخهای از این کتاب را در اختیار من بگذاری تا نگاهی به آن بیندازم. با خوشحالی گفت: حتماً! و از کیف خود نسخهی چاپی کتاب ۲۳ سال را بیرون آورد و به من داد و گفت: در این کتاب، هی گونه اهانت و بیاحترامی به ساحت پیغمبر اسلام نشده است. کتاب به صورت تاریخی، سیر تحولات اسلام را با شرح حال پیغمبر اسلام از زمان طفولیت تا دوران بعثت و رحلت ایشان را شرح میدهد.
کتاب را از دکتر منزوی گرفتم و در اولین نگاه، مطلبی که توجهم را جلب کرد، این بود که کتاب فاقد شناسنامه است. نام نویسنده، ناشر، آدرس چاپخانه و غیره در کتاب قید نشده بود.
پرسیدم: از کجا میشود فهمید که این کتاب نوشتهی آقای علی دشتی است؟ نام او که به عنوان نویسنده در کتاب ذکر نشده!؟
دکتر منزوی گفت: ما نمیخواستیم نام نویسندهی کتاب را ذکر کنیم. اگر آخوندها بفهمند که آقای علی دشتی چنین کتابی نوشته است، غوغا به پا میکنند و جان ایشان هم مانند احمد کسروی و دیگران به خطر میافتد. در همین هنگام دفتر تلفن خود را از کیفش بیرون آورد و شمارهی تلفن آقای علی دشتی را در تهران به من داد و گفت: لطف کنید و به ایشان تلفن بزنید و جویای صحت و سقم عرایض من بشوید.
شمارهی تلفن آقای علی دشتی را یادداشت کردم و به دکتر منزوی گفتم: اجازه بدهید من کتاب را بخوانم و با تهران نیز تماس بگیرم، نظرم را به شما اطلاع خواهم داد،
کتاب ۲۳ سال را همان روز شروع به خواندن کردم و تمام شب نیز خواندن را ادامه دادم تا به پایان رساندم. همانطور که دکتر منزوی گفته بود، من هم هیچ نوع توهین و بیاحترامی به پیغمبر اسلام در کتاب ندیدم. در عوض خیلی روشن، نه تنها به دوران بعث پیغمبر اسلام آشنا شدم، بلکه از شرح حال او از تولد تا بعثت نیز آگاه گشتم، چیزی که تا آن روز کوچکترین اطلاعی از آن نداشتم.
فردای آن روز، مراتب را به تهران منعکس کردم و شمارهی تلفن آقای علی دشتی را هم برایشان فرستادم که صحت و سقم اظهارات دکتر منزوی مبنی بر نام نویسندهی کتاب را روشن کنند. در ضمن در مورد کمک به رفع مشکل دکتر منزوی، نیز نظرشان را استعلام کردم.
پاسخ تهران، همان روز رسید که گفته بودند: نویسندهی کتاب آقای دشتی است. اما، در مورد کمک به دریافت و ارسال آنها به ایران، شما رسماً و مستقیماً دخالتی نکنید!
آقای منزوی را به دفتر خود دعوت کردم. نخست نظرم را دربارهی کتاب ابراز داشتم و سخنان ایشان را که گفته بودند، کتاب حاوی هیچ نوع بیحرمتی و اسائهی ادب نسبت به پیغمبر اسلام نیست، تأئید کردم. بعد هم موضوع دستور مرکز را برای عدم دخالت در این امر به ایشان گوشزد نمودم.
دکتر منزوی پس از شنیدن سخنان من گفت: شما کتاب را خواندید و دیدید که هیچ مطلب توهینآمیزی به پیغمبر اسلام در کتاب نیست. بنابراین، نه به خاطر آقای دشتی و نه به خاطر کمک به من، بلکه برای روشن شدن حقایق تاریخی و موضوعاتی که به دین و مذهبمان، به کشور و ملتمان مربوط میشود، کمک کنید، این کتاب سلامت بماند و به ایران فرستاده شود! مردم ایران باید این کتاب را بخوانند و دست کم از حقایق درست دین و مذهبشان آگاه گردند!
منزوی با هیجان غیرقابل وصفی میگفت: باور کنید! چنین کتابی تا به امروز نه در ایران و نه در هیچ کشور اسلامی نوشته نشده. حیف است، اکنون که یکی از بزرگان میهنمان خطر کرده و چنین کتاب ارزشمندی نوشته است، به خواستهی تنی چند از آخوندهای بیکاره و بیسواد، از میان برود و مملکت ما از داشتن یک کتاب بسیار گرانبهای تاریخی محروم بماند. و اضافه کرد:
– مطمئن باشید، نه تنها از این کار خود پشیمان نخواهید شد، بلکه روز و روزگاری از این خدمتی که برای آگاهی و بیداری هممیهنان خود کردهاید، به خود خواهید بالید و به کاری که انجام دادهاید، افتخار خواهید کرد.
او برای قانع کردن من، مدتها صحبت کرد. زیرا به خوبی میدانست که در آن شرایط تنها راه حل مشکل او، قانع کردن من بود که با آقای موسی صدر گفتگو کنم، و برای مشکل او راه حلی پیدا کنم. وگرنه همهی زحماتی که او برای انتشار کتاب دوست سرشناس خود کشیده بود، به هدر میرفت.
در آن روز، علینقی منزوی در مقابل من نشسته بود و به خاطر سنگی که تنی چند از آخوندهای معاود عراقی به سوی ثمرهی زحمات فرهنگی دوستش، علی دشتی انداخته بودند، میکوشید که مرا با خود همراه کند، تا مگر نوزاد روشنگر تاریخی ایران را که در بدو تولد نیاز به تیمار داشت، از مرگ و نابودی نجات دهد.
آن روز، یکی از روزهای استثنائی زندگی من بود. رو در رویِ، مرد فرزانهای نشسته بودم که با همهی وجودش میکوشید تا اثری را که با همهی دانش و اندوختههای فرهنگیاش، ارزش واقعی آن را میدانست، از گزند حرامیان نجات دهد. کسی که به درستی میدانست، که در آینده این اثر یگانه چه جنبش بزرگی میتواند در جامعهی عقبماندهی فکری و فرهنگی مردم ایران بر پا کند.
در آن روز، من منطق و استدلال منزوی در بارهی ضرورت نجات کتاب ۲۳ سال را با همهی احساسم پذیرفتم، بیآنکه بدانم این پذیرش در اثر تأثیر محتوای کتاب ۲۳ سال بر من بود، یا شنیدن سخنان صمیمانه و پاکدلانهی او. مهمتر از همه اینکه من میباید برخلاف دستور صریح سازمانی که در آن خدمت میکردم، دست به کار شوم و پادرمیانی کنم تا بتوانم کتاب ۲۳ سال علی دشتی و علینقی منزوی را از توقیف و معدوم شدن نجات دهم.
امروزه با گذشت سالیان دراز، وقتی به آن لحظات پر از نگرانی و دلواپسیها میاندیشم، به این نتیجه میرسم که در آن روز، من هم تحت تأثیر سخنان صمیمانهی منزوی و هم متأثر از محتوای کتاب ۲۳ سال بودم، کتابی که در ناخودآگاه من اثر گذاشته بود.
دریغ است که این مبحث را بدون ذکر این نکته به پایان ببرم! و آن اینکه کتاب ۲۳ سال اگر چه بیانگر افکار و اندیشههای روشنگرانهی زندهیاد علی دشتی و به نظر بسیاری از صاحبنظران، مهمترین اثر فرهنگی او به شمار میرود. اما، از دیده من، بیانصافی و به دور از فضیلت فرهنگی است که تلاش و فداکاری دکتر علینقی منزوی در چاپ و ارسال آن به ایران، در آن روزهای آسیبپذیر، نادیده گرفته شود.
من نمیدانم که نقش دکتر منزوی در تدوین و تنظیم و آرایش و ویرایش کتاب ۲۳ سال چقدر بوده؟ اگر چه به نظرم این قسمت، اهمیت چندانی هم ندارد، ولی این را میدانیم که علینقی منزوی نیز مانند علی دشتی در عراق متولد شده، تحصیلات خود را در حال و هوای محیط مذهبی آنجا گذرانده بود. هر دو نیز به زبان علمی و ادبی عرب و به تاریخ اسلام، احادیث و روایات و غیره آشنایی و احاطه کامل داشتند. تاره یادمان هم باشد که علینقی منزوی، بر خلاف علی دشتی، علاوه بر دانش دینی و مذهبی رایج، در حوزهها و تلمذ در نزد بزرگان عالم شیعه، قدمی فراتر گذاشته و در «الهیات و فلسفه» نیز دکترای این دو رشته را به پایان رسانده بود و از نظر علمی و آکادمیک نیز شخصیتی صاحبنام به شمار میآمد.
او، در زمینههای گوناگون فرهنگ ایران و اسلام تحقیق کرده، تألیفات بسیار ارزندهای از خود به جا گذاشته که هر یک از آن آثار در ردیف بهترین آثار تحقیقی است. با این همه و بیآنکه نقش دکتر منزوی را در تهیه و تدوین کتاب ۲۳ سال در نظر بگیریم، زحمات او را برای چاپ و ارسالش به ایران، در شرایط سخت پیش آمده به نحوی بود که باید گفت:
کتاب ۲۳ سال بدون حضور و کمک دکتر علینقی منزوی به سامان نمیرسید و ما صاحب چنین گنجینهی گرانبهایی نمیشدیم.
بهخصوص اینکه بنا به گفتهی آقای جواد وهابزاده، دوست علی دشتی که بخشی از سخنانش در این نوشته آمده، در فصلنامهی کاوهی مونیخ دکتر محمد عاصمی، فقط بخش پایانی کتاب ۲۳ سال چاپ شده بود، نه همهی کتاب.
***
باری، در آن روز تحت تأثیر سخنان صمیمانه و منطق میهن دوستانهی دکتر منزوی، به او قول دادم که فردا به مجلس اعلای شیعیان و به دیدار آقای موسی صدر بروم تا شاید با کمک ایشان، این کتاب را از مخمصهای که گرفتارش کردهاند، بیرون بیاوریم.
فردای آن روز به مجلس اعلای شیعیان لبنان و به دیدار آقای موسی صدر رفتم و ماجرای آقای علینقی منزوی و کتاب ۲۳ سال را، برایشان شرح دادم. کتابی را هم که با خود برده بودم، در اختیارشان قرار دادم تا ببینند که هیچ بیاحترامی به پیغمبر اسلام نشده است و برای حل و فصل موضوع آن، از ایشان چارهاندیشی کردم.
آقای صدر گفتند: از ماجرای این کتاب خبر دارم. عدهای از آخوندهای ایرانی به مجلس مراجعه کرده و خواستهاند که جلوی تحویل کتاب آقای علینقی منزوی را که دربارهی پیغمبر اسلام نوشته و به چاپ رسانده است، بگیریم و نگذاریم که این کتاب به ایران فرستاده شود، و افزودند: شما که این آخوندهای بیکاره را که از عراق به لبنان آمدهاند، میشناسید! اگر ما در این مورد اقدامی نمیکردیم، همین فردا داد و فریاد به راه میانداختند و مدعی میشدند که ما هم در چاپ این کتاب دست داشتیم و در ممانعت از خروج آن از لبنان کوتاهی کردهایم.
با تأئید نظر آقای صدر، پرسیدم: با همهی اینها، به نظر شما، چکار میتوان کرد تا بشود این کتاب را که هیچ ضدیتی با اسلام و پیغمبر اسلام ندارد، سالم به ایران فرستاد؟
آقای صدر پس از دقایقی تأمل گفتند: مجلس اعلای شیعیان، نامهای مبنی بر توقیف این کتاب به خاطر بیحرمتی احتمالی به ساحت پیغمبر اسلام نوشته و به وزارت کشور لبنان فرستاده است. ما از وزارت کشور لبنان خواستهایم که این کتابها را تا طی مراحل قانونی و تعیین تکلیف آنها، در اختیار خود بگیرند. در این مرحله تنها کاری که میتوان انجام داد، این است که در فاصلهی رسیدن نامهی مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان و طی مراحل اداری آن که به یقین ده پانزده روزی طول خواهد کشید، شما پا در میانی کنید و شخصاً از صاحب چاپخانه بخواهید که کتابها را مطابق قراردادی که با آقای منزوی داشته، تحویل ایشان بدهد. منزوی هم در اسرع وقت آنها را از لبنان خارج کند. در آن صورت با رسیدن حکم توقیف کتابها به چاپخانه، این کتاب در چاپخانه و در کشور لبنان وجود نخواهد داشت که توقیف شود.
آقای صدر با اظهار تأسف، مجدداً تأکید کردند که: به نظر من، حتماً خود شما با صاحب چاپخانه صحبت کنید که مبادا در تحویل کتابها اشکالتراشی کند! چون، به باور من، خود او خبر چاپ کتاب را به آخوندهای ایرانی داده، وگرنه آنها از کجا خبر داشتند که چنین کتابی در آنجا به چاپ رسیده است!؟
از آقای صدر به خاطر راهنماییاش تشکر کردم و به سفارت بازگشتم. در دیداری که همان روز با آقای منزوی داشتم، ماجرای گفتگویم با آقای صدر را شرح دادم. و گفتم: متاسفانه آقای صدر به دلیلِ موقعیتی که دارد، نمیتواند در این امر، مستقیماً دخالت و کمک کند. اما با اطلاعاتی که در مورد مراحل اجرایی درخواست مجلس اعلای شیعیان به وزارت کشور لبنان دادند، میتوان اقداماتی انجام داد که از معدوم شدن کتابها جلوگیری کرد.
کاری که باید انجام شود، این است که همین حالا با مراجعه به شرکتهای حمل و نقل لبنانی، ببینید کدام یک از آنها زودتر میتواند بار شما را از لبنان به ایران حمل کند؟ با مشخص شدن آن، سریعاً قرار داد حمل کتابها از چاپخانه به ایران را ببندید. فردا صبح هم من با صاحب چاپخانه صحبت خواهم کرد تا ایشان را قانع کنم که کتابها را بدون در نظر گرفتن حرف و حدیثهای آخوندها که هیچ رسمیت قانونی ندارد، به شما تحویل دهد. بعد هم قرار گذاشتیم که فردا آقای منزوی پیش از رفتن به چاپخانه با من تماس بگیرد که من نتیجهی صحبتم با صاحب چاپخانه را به او خبر دهم.
فردا صبح به صاحب چاپخانه تلفن زدم و موضوع کتاب آقای منزوی را مطرح و مدتی در مورد چاپ آن و موضوعاتی که پیش آمده، با او گفتگو کردم. صاحب چاپخانه پس از مدتی طفره رفتن، در نهایت به این شرط پذیرفت کتابها را به آقای منزوی تحویل دهد، که اگر از طرف دولت لبنان و مجلس اعلای شیعیان مشکلی برای او ایجاد شد، من شخصاً دخالت کنم و مشکل او را برطرف سازم.
به آقای دکتر منزوی موافقت صاحب چاپخانه را خبر دادم و از ایشان خواستم سریعاً به چاپخانه برود و تا طرف پشیمان نشده کتابها را تحویل بگیرد. خوشبختانه دکتر منزوی هم با شرکتی که آن روز کامیونی عازم ایران داشت، صحبت کرده و پذیرفته بودند که بار ایشان را که چندان بزرگ و سنگین هم نبود، به ایران ببرند.
آقای دکتر منزوی به چاپخانه میرود و با جدالهای لفظی فراوانی که با صاحب چاپخانه پیدا میکند، که شرح آن طولانی است، کتابها را تحویل میگیرد و همان روز به ایران میفرستد و روز بعد با خیال راحت به دیدار من آمد.
دکتر علینقی منزوی در آن دیدار ضمن تشکر فراوان از من، چند نسخه از کتاب ۲۳ سال را هدیهام کرد و گفت: در دفتر چاپخانه، بگومگوی شدیدی با صاحب چاپخانه داشتم. او از اینکه من پای سفارت و شخص شما را به میان کشیده بودم، عصبانی بود. دلیل عدم تحویل کتابها را هم مشکلاتی عنوان میکرد که فردا آخوندهای ایرانی برایش ایجاد خواهند کرد.
دکتر منزوی میگفت: این کتاب به همت و یاری شما از توقیف و معدوم شدن نجات پیدا کرد. اگر شما وارد این قضیه نمیشدید و اگر آخوندها بعد از آقای موسی صدر، متوسل به سفارت میشدند، آقای سفیر با اختلافاتی که با آقای صدر داشتند، معلوم نیست، سرنوشت این کتاب به کجا کشیده میشد!
من آن روز و روزهای بعد، هرگز به اهمیت کاری که برای دکتر منزوی کرده بودم، پی نبردم. تا روزی هم که انقلاب ۱۳۵۷ به وقوع پیوست و حکومت اسلامی آخوندها بر سر کار آمد، نمیدانستم که در آن روزی که به دیدار آقای موسی صدر رفته بودم که با کمک او کتاب ۲۳ سال را از نابود شدن نجات دهم، بعد هم تعهدهایی که برای قانع کردن صاحب چاپخانه برای تحویل کتابها به دکتر منزوی داده بودم، چه کار بزرگی کرده بودم؛ و اگر من در آن روزها در کار کتاب ۲۳ سال دخالت نکرده بودم، معلوم نبود که بر سر این کتاب چه میآمد! و چه سرنوشتی پیدا میکرد!
پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و خروجم از کشور بود که متوجه شدم چه خدمت بزرگی به مملکتم کردهام و چه قدم ارزشمندی برای بیداری و آگاهی مردم میهنم برداشتهام. چرا که این کتاب، زیربنای فکری جنبش فرهنگی عظیمی شد به نام «حرکت روشنگری عصر جدید ایران». حرکتی که بزرگان بسیاری مانند، دکتر شجاعالدین شفا، دکتر کورش آریامنش [رضا مظلومان]، دکتر مسعود انصاری و صدها فرزانهی دیگر، دنبالهی کتاب ۲۳ سال علی دشتی را گرفتند و با افروختن چراغهای روشنگر بیشتر، نهضت عظیم بیداری ایرانیان را به راه انداختند. نهضتی که در طول تاریخ هزار و چهارصد سالهی اسلام نظیرش را در هیچ زمان و در هیچ یک از کشورهای اسلامی نمیتوان پیدا کرد.
حکایتی است، بس عجیب! کتابی که نه نویسندهی آن، نه کسی که آن را به چاپ رساند و نه آن کسی که با حضورش در این عرصه مانع معدوم شدن کتاب شد، نمیدانستند که چه کار بزرگ و چه خدمت مهمی به فرهنگ کشور خود انجام دادهاند. آنهایی هم که در بیروت به دنبال توقیف و از بین بردنِ این کتاب بودند، کسانی که پس از انقلاب ۱۳۵۷ به دنبال یافتن نویسندهی کتاب میگشتند، بازجویانی که در زندان، علی دشتی و علینقی منزوی را شکنجه میدادند، و حتی آنانی که پس از پیروزی انقلاب به سرعت کتاب ۲۳ سال را در تیراژ بسیار وسیعی چاپ و در سرتاسر ایران پخش کردند، هیچ یک از میزان تأثیری که این کتاب بر افکار و اندیشههای ایرانیان خواهد گذاشت، آگاه نبود. و نمیدانست که این سلاح برنده ۲۳ سال، چگونه بیخ و بن مکتب و مسلکی را که امثال خمینی و آخوندهای دار و دسته او منادی آن بودند، به تیشه خواهد زد و به باد خواهد سپرد.
شاید! تنها کسی که به درستی این پیشبینی را میکرد، کسی بود که در آن روز به یادماندنی، در دفترم در سفارت بیروت، روبروی من، نشسته بود و با همهی وجودش میکوشید، مرا برای پیشگیری از معدوم شدن این کتاب با خود همراه سازد. کسی که با همهی پیرسالی، مانند کودکی برای نجات این کتاب به خواهش و تمنا نشسته بود، و آن شخص کسی نبود، مگر زندهیاد دکتر علینقی منزوی، فرزانهی یگانهی سرزمین ما که یادش گرامی باد!
نظیر کتاب ۲۳ سال را در هیچ یک از انقلابها و دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی و حتی سیاسی دنیا پیدا نمیکنیم. کتابی که پس از ۱۴۰۰ و اندی سال، یک ملت بزرگ را از یک غفلت تاریخی دیرگاهش با خبر میکند و نکته به نکته دروغهای تاریخی را که از زمانهای بسیار دور به عنوان واقعیت به گوش پدرانش تا به امروز به گوش خود او میخوانند، برملا میسازد.
کتاب ۲۳ سال، حاوی حقایقی است که قرنهای متمادی، گروهی با همهی توانشان کوشیده بودند که از برملا شدن آنها به مردم ایران جلوگیری کنند.
و از شگفتیهای دیگر روزگار این است که، کسانی هم که باعث برملا شدن این حقایق شدهاند، دانشآموختگان مکتبخانهها، مدرسهها و حوزههای دینی بودند. کسانی که در خانوادههای روحانی زاده شده و تعلیم و تربیت دیده و خود روزگاری روحانی بودند.
علی دشتی و علینقی منزوی که به اختصار شرح حال آنان داده شد، هر دو آخوند و آخوندزاده و تحصیلاتشان هم در حوزههای آخوندی طی شده بود. در این مورد خاص گفتنی است که هیچکس به قدر خود آخوندها خبر از بیپایه و بیاساس بودن مبانی دین و مذهبشان ندارند زیرا، جماعتی که میخواهند وارد جامعهی روحانیت یک دین و یک مذهب بشوند، ناچارند که دربارهی آنها به مطالعه بپردازند، و آنجاست که پی به محتوای نهادهایی میبرند که به آن تعلق اعتقادی دارند. بیشک، کسانی که با تأمل و تعقل در آئین خود جستجو میکنند، به درستی میفهمند که نهاد مورد اعتقادشان با چه دروغها و نیرنگهایی همراه است. اما اکثر آنها به خاطر سودجویی و منفعت شخصی سکوت اختیار میکنند و از برملا کردن واقعیتها پرهیز مینمایند، مگر افراد معدودی که دست از سود شخصی بر میدارند و دست به افشاگری میزنند.
***
سرگذشت کتاب ۲۳ سال در اینجا به پایان رسید، اما قصهی آن همچنان ادامه دارد. زیرا اثرات شگفتانگیز این کتاب در میان ایرانیان اهل نظر و صاحبان اندیشه و آنهایی که با نگرانی به دنبال پیبردن به ریشههای تاریخی سکوت و بیتفاوتی ایرانیان در حوادثی که مربوط به سرنوشت خود و کشورشان هستند، آنقدر زیاد است که مطرح کردنشان در این نوشته مقدور نیست. با این حال، در اینجا تنها به چند نکته اشاره و بسنده میکنیم و میگذریم:
۱- بخش بزرگی از فرزانگان ایرانی، پس از انتشار کتاب ۲۳ سال، به خصوص بعد از انقلاب اسلامی، با خواندن این کتاب، به دنبال مطالعهی آثار فرزانگان دیگر ایرانی دربارهی دین اسلام و مذهب شیعه کشیده شدند و دست به نگارش و انتشار آثاری زدند که بعضی از آنها در نوع خود بینظیرند.
۲- موضوع حائز اهمیت دیگر، این است که آثاری که در طی چهار دهه پس از انتشار کتاب ۲۳ سال و در پی آن، وقوع انقلاب اسلامی، توسط ایرانیها نوشته و منتشر شده، به مراتب بیشتر از حجم کل آثاری است که در طول ۱۴۰۰ سال گذشته در نقد و تجزیه و تحلیل اسلام نوشته شده است.
۳ – موضوع بعدی خود من هستم و نقشی که در انتشار این کتاب بر عهده داشتم. گوییا! سرنوشتم اینگونه رقم خورده است که من هم در این حادثهی استثنائی حضور پیدا کنم. حادثهای که در بیروت رخ میدهد، درست در زمانی که من هم در بیروت بودم و لاجرم، پایم به ماجرای کتاب ۲۳ سال کشیده شود. در زمانی که باور نمیکردم که روز و روزگاری، این کتاب که یکی از نخستین خوانندگان آن بودم، زیر بنای افکار و اندیشههایی گردد و مرا هم به مسیری بکشاند که دست به قلم ببرم و تحت تأثیر این کتاب و کتابهای دیگر، به کاروان روشنگری عصر جدید ایران بپیوندم و کتابهایی بنویسم که به گفتهی بسیاری از صاحبنظران، در ادبیات ایران، تازگی دارد.
بر میگردم به گفتهی زندهیاد دکترعلینقی منزوی که غروب روزی در سفارت ایران در بیروت، روبروی من نشسته بود و برای نجات کتاب ۲۳ سال خطاب به من میگفت: « مطمئن باشید، نه تنها از این کار خود پشیمان نخواهید شد، بلکه روز و روزگاری از این خدمتی که برای آگاهی و بیداری هممیهنان خود کردهاید، به خود خواهید بالید و به کاری که انجام دادهاید، افتخار خواهید کرد».
من امروز، از اینکه چند دههی پیش در نجات یافتن کتاب ۲۳ سال از توقیف و معدوم شدن آن، نقش کلیدی ایفاء کردهام، به خود میبالم و به کاری که انجام دادهام، افتخار میکنم چرا که به درستی میدانم:
– اگر من این کتاب را سالم از چاپخانه بیرون نکشیده بودم، همهی زحمات زندهیادان علی دشتی و علینقی منزوی به هدر میرفت و فرهنگ و ادبیات ایران نیز از داشتن چنین کتاب فاخری محروم میماند و…
پاریس اردیبهشت ۱۳۹۶
به نقل از «رهآورد» شماره ۱۲۱
خدمات رضا شاه را از پدر، مادر، مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هایم شنیده ام، واقعیاتی منفی که در زندگی روزمره شان داشتند و با سلطنت رضا شاه مثبت شد. من اهل یکی از استان های غرب کشور هستم و آخرین استانی بود که از دست یاغیان محلی در آمد. پدرم می گفت در سن ۱۴- ۱۵ سالگی برای تجارت به یکی از روستاهای اطراف رفتیم (فاصله تا شهر ما ۵۰ کیلومتر!) تا برگشتن به شهر ۲ بار توسط راهزنان مسلح غارت شدیم. (قابل توجه حماسه ایرانی)
بسیار خواندنی است توصیه میکنم حتما آن را بخوانید.
حکومت ایدئولوژیک را بسیاری از ملتها تجربه کردهاند و از جمله مردم ایران، ایرانیان به حکومت ایدئولوژیک دیگری مثل مجاهدین تن نخواهند داد.
درود بر جوابی که کاربر بالا به “حماسه ایرانی ” دادند
من هم به او میگویم که دیگر گذشت آن روزگاران که کسی اینگونه درباره رضا شاه بزرگ صحبت کند و بقیه مردم سکوت کنند.
این ۴۰ سال خیلیها را بیدار کرد و بهشان یاد داد بدون دفاع از بعضی که در واقع دفاع از خودشان است، نگذرند و اجازه ندهند یک مشت مزخرفات را به عنوان نتایج تاریخی به خورد مردم بدهند.
سال ۵۷ من ۱۲ساله بودم و تا امسال نام این کتاب رانشنیده بودم و اوایل سال جاری از یکی از سایتهای ممنوع دانلودکردم. میخواهم به اثر بسیار مثبت فضای مجازی بر اگاهی مردم تاکید کنم. من طی ده سال اخیر به اندازه چنددهه گذشته اطلاعات مفید از این طریق یافتهام که بسیار بر گشودن افق دیدمن مؤثر بوده. فضای مجازی بلای جان جهل و استبداد است.
سخنان ضد و نقیض شما که بدون هیچگونه دلیل و مدرکی ابرمرد تاریخ معاصر ایران را گستاخانه به باد ناسزا میگیرید و به او نسبتهای ناروایی چون «مردم را رعیت خود میدانست» و یا «ایران را مشتی خاک میدانست» نشان از بی اطلاعی شما از تاریخ و از جامعهی ایران دارد.
با سپاس از شما. در اینکه رضاشاه خدمات زیادی به این آب و خاک کرده هیچ شکی نیست. در عین حال نباید فراموش کرد که رضاشاه مشروطه را به بایگانی تاریخ سپرد و مجلس نوپای ملی را از مردان بزرگ خالی کرد و مشتی بله قربان گو را در آن چپاند. از روشنفکران هم فقط آنهایی که بر اعمال ضد آزادی او حمایت می کردند به خدمت گرفت. رضاشاه هم به بیماری خود بزرگ بینی و خود همه فن حریفی دچار بود که بیشتر رهبران این ملک را مصون نگذاشته است. او هم مردم را رعیت می دانست و ایران را فقط مشتی خاک می پنداشت و به آن عشق می ورزید مثل بسیاری از ملی گرایان فعلی.