یوسف مصدقی- شنبه گذشته، برنامهی هفتگی «پرگار» بیبیسی فارسی، شاهد مناظرهای عبرتآور و بامزه میان امیر طاهری و ویکتوریا طهماسبی بود. این مناظره، از فرط عدم توازن سطح دانش و سخنوری دو طرف آن، نگارنده را یاد بازی تاریخی و فرحانگیز دو تیم فوتبال ایران و مالدیو انداخت. کسانی که آن مسابقه خاطرهانگیز را دیده یا دربارهاش شنیدهاند، نیک میدانند که دروازهبان تیم ملی فوتبال مالدیو، تقریبا به هیچیک از حملات بازیکنان ایرانی، نه نگفت و به این سبب نتیجهی آن مسابقه ۰-۱۷ به سود ایران به پایان رسید.
در مناظرهی کذایی برنامه «پرگار»، یکی از طرفین نه تنها مالدیووار و به وفور مفتخر به دریافت گلهای ساده و مدرسهای گردید بلکه ضمن بحث، با نشان دادن ناآگاهی و بیسوادیاش در موضوع گفتگو، مرتکب چند فقره گلبهخودیِ ناب هم شد. این دانشمند دوران و سخنور بیبدیل- که انگار در طول برنامه، بسیار فکر میکرد اینگلیش و سپس کمی حرف میزند به فارِسی (این جمله را با لهجه، دهان نیمهباز و شُل ادا کنید!)– طی مناظره، آنقدر ناآماده و از مرحله پرت بود که یک تنه، این برنامهی پرگار را به نمونهای ماندگار از نمایش ناآگاهی و توهم بدل کرد.
تاریخ بخش فارسی بنگاه سخنپراکنی بریتانیا گواه این موضوع است که مبتذل کردن مباحث جدی با دعوت از افراد کماطلاع و متوهم و چهرهسازی از آنها برای اهداف بلندمدت صاحب رسانه، همواره یکی از راهبردهای این رسانهی ریاکار بوده و هست. اینجا باید یقهی مجری و تهیهکنندهی برنامهی پرگار را گرفت که طبق چه معیاری چنین پدیدهی مشعشعی را به عنوان کارشناس رسانه و متخصص در موضوع «جنگ روانی»، به خرج مالیاتدهندهی بریتانیایی از تورنتو به لندن دعوت کرده است! هرچند به نظر میرسد که دیگر رسانههای فارسیزبان هم از برکت حضور دکاتیری از این دست بیبهره نیستند، اما بیبیسی فارسی در این زمینه با سرعتی شگفتآور از باقی آنها پیش افتاده است.
شناخت دورادور نگارنده از شرکتکننده در برنامه اخیر پرگار البته محدود به دوران حضور او در رسانههای فارسیزبان نیست. چندین سال پیش که نویسندهی این سطور، عصرهای جمعه در سمینارهای هفتگی «بنیاد مطالعات ایران» در دانشگاه تورنتو شرکت میکرد، سعادت ملاقات با این نادرهی دوران و سوزان زونتاگ زمان را پیدا کرده بود. در آن سالها بجز دانشجویان دپارتمان «مطالعات خاور نزدیک و میانه»(NMC) دانشگاه تورنتو، معمولا سه نفر از دکاتیر ایرانی هم پای ثابت این سمینارها و موضوع غیبت و خندهی دانشجویان ایرانی دپارتمان کذایی بودند. این سه بزرگوار، عبارت بودند از سروش دباغ (فرزند عبدالکریم سروش)، علیرضا نامورحقیقی و ویکتوریا طهماسبی! وجه مشترک هر سه نفر در آن زمان، این بود که در به در به دنبال شغلی دانشگاهی میگشتند و حضورشان در این سمینارها هم در راستای نیل به این مقصود بود.
برای روشن شدن موضوع، بد نیست اضافه شود که این سمینارها برخلاف عنوان غلطاندازشان، یکجور دورهمیِ هیأتی برای رفع تکلیف بودند که در اتاقی محقر با گنجایش حداکثر بیست نفر، واقع در ساختمان کلنگی دپارتمان نامبرده، تشکیل میشدند. محتوای آنها هم چنگی به دل نمیزد و معمولا به سخنرانیهای سردستی و تکلیفیِ دانشجویان همان دپارتمان در باب پایاننامههای در دست تهیهشان اختصاص داشتند. گاهی هم که فرصت حضور سخنرانی مشهورتر و صاحبنظر پیش میآمد، اتاق محقر جلسه گنجایش مستمعین را نداشت و جماعت ایراندوست مجبور بودند که ایستاده یا چهارزانو، هیأتی و مسجدوار، سخنرانی آن جلسه را به گوش جان بنیوشند!
با آنکه قریب به اتفاق شرکتکنندگان در جلسات کذایی فارسیزبان بودند، بر اساس قواعد دپارتمان، سخنرانیها و پرسش و پاسخهای پس از آنها، همگی به زبان انگلیسی برگزار میشد. سه بزرگوارِ فوقالذکر هم با انگلیسی تکاندهندهشان، همیشه نخود آشِ همهی پرسش و پاسخهای پس از سخنرانیها بودند و از دُرفشانی و خودنمایی کم نمیگذاشتند.
توصیف ادا و اطوار این سه نفر در آن میدان علم و عرصهی فرهنگ، به تنهایی میتواند موضوع یک هجویهی با نمک باشد. برای نمونه، تصور کنید که طی چند دقیقه پرسش و پاسخ، یکی از این حضرات، برای چند نفر همزمان، عشوههای شتری بیاید و دلبری کند، دیگری ضمن فیلمبرداری از جلسه، با لهجه شیرازی و انگلیسی داغان پرسشی بیربط به موضوع طرح کند و بعد بجای شنیدن پاسخ، یک در میان با کابل دوربین عتیقهاش وَر برود و با رفیق بغل دستیاش گپ بزند. سومی هم- که بنا به عادت آباء و اجدادی، صندلی را با منبر اشتباه گرفته- ضمن انداختن باد به غبغبِ سه طبقهی مزین به ریش پروفسوریاش، گردنش را با زاویهی چهل و پنج درجه به سمت راست، کج نگه دارد و صندلیِ گرداناش را مثل پنکههای مارشالِ عهد دقیانوس، با سرعت ثابت به دو سوی میز بچرخاند و چشمچرانی کند.
نگارنده خوب به خاطر دارد که هر کدام از این سه بزرگوار، به کلمهای در زبان انگلیسی بیش از دیگر واژگان علاقه داشتند و گاهی در به کار بردن آن لغت راه افراط میپیمودند. واژهی مورد علاقهی مهمان برنامهی اخیر پرگار، صفتِ fascinating بود که در فارسی به جذاب، مسحورکننده، هوشربا و افسونگر معنی میشود. این دانشمند دوران، برای جلب نظر بانی جلسات، هر جفنگی که سخنرانان میگفتند را جذاب و هوشربا مییافت تا کارش پیش برود.
صاحب این صفحهکلید، پس از تماشای این قسمت از برنامهی پرگار، به این نتیجه رسید که برای دستکم یکی از آن سه نفر، در همچنان بر همان پاشنهای میچرخد که چند سال پیش در آن سمینارهای کذایی میچرخید.
فریبکاران علوم انسانیخواندهی مشغول در بلاد فرنگ، متخصصین بیبدیل تشخیص جریان باد هستند. یک روز همراه مخالفانِ نشاندارِ جمهوری اسلامی، علیه لابی این رژیم در کانادا حمایت از تحریمهای هدفمند علیه جمهوری اسلامی، خطاب به نخستوزیر وقت این کشور، نامه امضا میکنند. یک روز در تورنتو با پرچم جمهوری اسلامی در راهپیمایی حمایت از حقوق همجنسگرایان شرکت میکنند و دیگر روز، با تغییر جریان باد، یکباره به مخالف تحریم و مدافع نظام اسلامی تبدیل میشوند. پس از این چرخش، بنا به توصیه و سفارش «رفقا» هفتهای چند بار در رسانههای فارسیزبان حضور مییابند، از «پراگماتیسم» حاکم بر جمهوری اسلامی میگویند و به تأسی از خامنهای، روحانی، ظریف و دیگر تبهکاران حاکم بر ایران، نزاعِ وطنسوز و مردمکُش میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده را «نبرد ارادهها» مینامند. این جماعت، خوب میدانند که این روزها در بازار مکارهی رسانههای وابسته، برای چهره شدن، متاع کسی خریدار دارد که به مدد وقاحت، نظرات خلاف حق از خود صادر کند و بجای روشنگری، خاک به چشم مخاطبانش بپاشد.
از سوی دیگر، استناد به نزاکت سیاسی (political correctness)، استفاده از چماق فمینیسم و چنگ زدن به طناب پوسیدهی خودقربانیپنداری، حربههای کهنهی این فریبکاران دانشگاهرفته برای تخطئهی منتقدان و انگ زدن به مخالفانشان است. این جماعتِ حزب باد، وقتی به زمین سفت بر میخورند، بجای پاسخگویی، بنای روضهخوانی و مظلومنمایی میگذارند و طرف مقابل را زنستیز، همجنسگراهراس و فاشیست مینامند.
کلام آخر اینکه، امیر طاهری نیازی به دفاع و حمایت هیچکس ندارد. او از معدود اصحاب قلم و دواتِ ایران است که توانسته به مدد دانش، هوشمندی و سختکوشیاش به چهرهای بینالمللی در حرفهی روزنامهنگاری تبدیل شود. در توانایی و ارجمندی او همین بس که در هشتمین دهه از زندگی، با ذهنی فعال و قلمی توانا به چند زبان مینویسد و کارش همچنان طرف توجه طیف متنوعی از رسانههای دیداری، شنیداری و مکتوب بینالمللی است.
چون نیک بنگریم، چهار دهه حکومت اسلامی نه تنها نتوانسته روزنامهنگاری در حد و اندازه امیر طاهری تولید کند بلکه فرسنگها هم از این استاندارد فاصله دارد. نهایت توان جمهوری اسلامی، تولید قلمفروشانی از قماش محمد قوچانی و نوچههای متوهماش در مطبوعات بیخاصیتی است که اگر پول نفت و رانت استمرارطلبان فاسد حکومتی را از آنها قطع کنند، به چشم بر هم زدنی ورشکست میشوند. به همین قیاس، بسیاری از کارمندان بخش فارسی بیبیسی هم اگر از آن رسانهی ریاکار اخراج شوند، نه تنها حَبّهای نخواهند داشت که به دَبّه بزنند بلکه از فرط بیهنری، علاف خواهند ماند و در همان دارالاسلام لندن به گرفتن مستمری بیکاری، بسنده خواهند کرد.
*جهت اطلاع درباره ادعاهایی که از سوی یکی از شرکتکنندگان در این برنامه مطرح شد، علاوه بر گزارشهای رسانههای داخل ایران و نظرسنجیهای خود حکومت و منتقدانش میتوان به نظرسنجی «پروژه ققنوس ایران» که در ماه مه ۲۰۱۹ با شرکت هزاران نفر از داخل ایران انجام شد نیز مراجعه کرد.
بشر گرامی
سپاس از شما. در مجموع هم عقیده ایم. سروش انسان بی لیاقتی است: هم به لحاظ علمی و هم به لحاظ اخلاقی! جهانی شدن و نسبیت فرهنگی هم واقعاً معضلی است برای خودش که در این مقال نمی گنجد.
من فکر کنم دوسالى است که بى بى سى را حتى براى افزایش معلومات نمى بینم. این بار به خاطر این مقاله پرگار را دیدم. و براى پرگار و آقاى کریمى پیامى در بخش تماس با پرگار نوشتم و ذکر کردم که دیگر بى بى سى را نخواهم دید.
ما راهى جز ارتباط تنگاتنگ با آمریکا در آینده ایران نداریم. انگلیس تلاش دارد با شیطنت ذهن ایرانیان را نسبت به آمریکا تخریب کند و از این رابطه دوستانه جلوگیرى کند تا با بدبختى ایرانیان کلاهى براى انگلیس بدوزد.
سروش یک مثال بود که در یک کانتکست گسترده تر او را مطرح کردم. بنظرم قضیه بغرنج تر است و ریشه در تفکر واپسگرایانه و هویت محورانه و غیر انسانی نسبیت گرایی فرهنگی دارد که از سوی چپگرایان در حال تبدیل شدن به یک روند رایج جهانی است و اسلامیستها و شارلاتانهای شیعه از قبل آن در حال فربه شدن هستند.به هر روی، کنکاش بیشتر این موضوع، در این مقال نمی گنجد. با تشکر
آقای شهریار گرامی،
در مورد زندگینامه پوپر و ویتگنشتاین مطالعه کرده ام و با آثار آنان در حد توان ذهنی ام آشنا هستم. صرف نظر از ملیت و یا تابعیت آنان، آنچه به بحث این مقاله ربط داشت،اشاره من به ظرفیت و توان آکادمیک و فلسفی کشور بریتانیا و عدم لیاقت و شایستگی شخصی مثل سروش برای تحصیل در رشته فلسفه در آن کشور بود. ضمنا حتی استاد مهمان بودن و تدریس در دانشگاهی مثل هاروارد و دانشگاه های آیوی لیگ Ivy League، آنهم توسط شخصی که به زبان انگلیسی آکادمیک تسلط ندارد و از بهره هوشی و بضاعت علمی پایینی برخوردار است، چندان بی اهمیت نیست. بعید است دانشگاه هاروارد با آن جایگاه علمی در جهان، بدنبال حواشی و ایجاد هیجان باشد.
۳٫ بشر گرامی
استاد مهمان بودن هم اصلاً مهم نیست. مهم عضویت ثابت هیت علمی است. سروش فقط به دنبال هوچی گری است و غربی ها هم چنین آدم هایی را میخواهند تا فضای هیجان انگیزی در دانشگاه ایجاد کنند. آنجلینا جولی هم قرار بود در دانشکده اقتصاد لندن تدریس کند. ذهنت را برای این اراذل و اوباش مصرف نکن. سروش خودش هم میدانست که توان رویارویی با اساتید فلسفه در ایران را ندارد. او حتی توان مباحثه با مصباح یزدی را هم نداشت. تنها دلخوشی سروش این بود که دانشجویان مخالف رژیم (که هنوز ماهیت اصلی او را نشناخته بودند) برایش کف میزدند. فقط همین. این کف و سوت ها هم که فروکش کند (که کرد)، دیگر چیزی از سروش باقی نمی ماند (که نماند).
۲٫ بشر گرامی
ویتگنشتاین و پوپر هم اتریشی اند. ویتگنشتاین برای یادگیری منطق ریاضی اول به نزد فرگه و بعد به پیشنهاد فرگه به نزد راسل رفت. کتاب اصلی اش [=تراکتاتوس] را هم به زبان آلمانی نوشت. و پوپر بعد از فشار نازی ها از کشور خود فرار کردند. پوپر ابتدا به نیوزلند رفت و بعد به دانشکده اقتصاد لندن آمد. هر دوی اینها کتابهایشان را به زبان آلمانی نوشتند؛ مگر زمانی که مجبور به انگلیسی نوشتن شدند. این دو فیلسوف بزرگوار، به عنوان اتریشی شناخته میشوند. کلاً آلمانی زبان ها معمولاً از انگلیسی نوشتن سرباز میزنند.
۱٫ بشر گرامی
چون هر دوی ما یک هدف را دنبال میکنیم، پس من به این بحث ادامه نمی دهم. اما محض اطلاع شما، سروش دکترای داروسازی و تخصص شیمی تجزیه از دانشگاه تهران دارد و مدتی هم در بوشهر در بخش کیفیت مواد غذایی کار کرده است. دکترای فلسفه [یا احتمالاً فلسفه ی علم] اش در انگلستان نیمه کاره ماند؛ بخاطر شورش ۵۷٫ فلسفه اسلامی را هم نزد یکی از دوستان مرتضی مطهری خواند.
ادامه،
ضمنا دکترای فرج دباغ بسیار شک برانگیز است. اما به هر روی او را به عنوان دکترای فلسفه می شناسند. در ویکی پدیا، با لینک زیر، عنوان شده که او در دانشگاه های هاروارد، پرینستون، ییل، شیکاگو، جورج تاون و کلمبیا استاد مهمان بوده و هم اکنون نیز استاد مهمان دانشگاه مری لند است، که بر شگفتی ماجرا می افزاید ونشانی از بحران در سیستم آموزش عالی آمریکا در رابطه با نسبیت گرایی فرهنگی و چندفرهنگی و چپ گرایی است.
https://en.m.wikipedia.org/wiki/Abdolkarim_Soroush
آقای شهریار،
سر کارل ریموند پوپر و لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین هر دو متولد شهر وین با تبار یهودی بودند که به بریتانیا مهاجرت کرده و به تابعیت آن کشور درآمدند. ضمن اینکه در مراکز دانشگاهی بریتانیا بود که استعداد و دانش و فلسفه آن دو به شکوفایی رسید. در صورت باقی ماندن در اتریش، به احتمال زیاد سر از اردوگاهای مرگ نازی در می آوردند. به هر حال بسیاری دانشمندان و فلاسفه اروپایی، به دلایل گوناگون به آمریکا و بریتانیا مهاجرت کرده و تبعه آن کشورها شدند. بعید می دانم بزرگان یهودی متولد آلمان و اتریش در دوران دوران نازی و دیگر کشورهای فاشیستی، علاقه ایی به زادگاه و یا ملیت اولیه خود داشته باشند. به هر روی ملاک من،کشور متبوع پوپر بود و نه زادگاهش.
خانم طهماسبى از نظم فکرى برخوردار نبود. بدون داشتن اطلاعات لازم نظرات ذهنى مى داد. پیشگویى سیاسى مى کرد و هدفش ایدئولوژیک و ضد آمریکایى بود و چون گمنام بود مجرى آن را در مقابل شخصیتى ارزشمند قرار داده بود.
محرى بسیار متقلب بود و تلاش داشت که به خانم طهماسبى کمک کند و در سخنان استاد طاهرى دخالت مى کرد و اجازه نمیداد که آقاى طاهرى سخنانش را کامل کند.
مجرى علناً نظرات ضد ترامپى خود را به فضاى گفتگو القا مى کرد.
بى بى سى روز بروز منفور تر مى شود.
من یکى از طرفدران پر و پا قرص پرگار بودم.
براى مجرى با سوادى که خود را ارزان مى فروشد متاسفم.
انصافا هزار حیف شما جناب مصدقی عزیز که چشم و گوش و وقت خود را صرف این شوهای بی مزه و ملاحت می کنی، درد بی درمان فرهنگ لجنی که آخوند به ایرانی منتقل کرد نمی دانم چه جور باید ازش گریخت
با این وجود این برنامه را بخاطر استاد امیر طاهرى نگاه مى کنم.
از نویسنده ممنونم که این موضوع را بیان کردند.
مدتها است که عده ای امثال این خانم طهماسبی دریافته اند که راه پول در آوردن و دو سره بار زدن اینست که در جبحه ولایت با ژست روشنفکری طوطی وار یک سری جملات امثال ظریف را قرقره کنند مانند اینکه مدام بجای بکار بردن نام جمهوری اسلامی و خامنه ای نام مردم را بکار میبرند وقتیکه مدام تکرار میکنند تحریمها علیه مردم ایران ! ولی کوچکترین حرفی که علت این تحریمها چیست را بر زبان نمیتوانند آورد ! تهوع آور تر اینکه برای لاپوشانی بیسوادی و شارلاتانیزم مدام از کلمات انگلیسی استفاده میکنند تا بخیال خام خویش مردم را فریب دهند !
بشر جان، سروش دکترای فلسفه ندارد. من نشنیدم که سروش در هاروارد تدریس کند. ضمناً دانشگاه های خارجی به دنبال هیاهو و جنجال اند. عضویت هیات علمی شدن با تدریس کردن فرق دارد. پوپر هم اهل اتریش است. در دانشگاه های خارجی همه چیز را ابژه می کنند و بررسی میکنند و به معنای پذیرش آن نیست.
یا چگونه حاج فرج دباغ با داشتن مدرک شیمی، دکترای فلسفه از بریتانیا، یعنی کشور جان استوارت میل، هربرت اسپنسر، کارل پوپرو برتراند راسل گرفته است، آنهم بدون دانستن زبان انگلیسی چه رسد به زبان دشوار فلسفه وضمنا در هاروارد تدریس کرده است؟یا بیمار جنسی طارق رمضان اصولا چرا باید با عنوان محقق علوم اسلامی در آکسفورد باشد(علوم لواط، آبکر، سکسبا نوزاد، قتل کافر)؟؟ پیشنهاد می شود آقای مصدقی که از معضلات و بحران های مراکز دانشگاهی و روند چپگرایی غرب و روابط چپها با اسلامیستها آگاه هستند در این مورد مقاله ایی را منتشر کنند و تا ابهامات مخاطبینی همچون من رفع گردد.
تا حالا کسی نپرسیده این همه فاشیست شیعه از سروش و مهاجرانی و کدیور و اشکوری تا فکلی هایی نظیر نامورحقیقی و حقیقت جو و محسن میلانی و سید حسین نصر و علی دباشی و رضا اصلان و بسیاری آغازاده ها و صیغه زاده های کودن و لوس، با آن افکار وعقاید مرتجعانه و ضریب هوش متوسط به پایین ( ولایت معاشی بماند) در آن مراکز علمی چه می کنند و کدام معرفت و فضیلت و بینش را به دریای دانش بشری افزوده اند.آیا هواخواهی و هوچی گری وجفنگ گویی در مورد فرهنگ و حکومتی که دغدغه ایی بغیر از آلت جنسی ومعده و ملزومات و ملحقات و مخلفات آنها و تروریسم را ندارد،نیاز به کرسی دانشگاهی دارد،آنهم با امکانات غربی؟
این است که درهای مراکز آکادمیک و پژوهشی و دانشگاهی مغرب زمین بر روی پایوران نظم کهن در فرهنگهای مرتجع و مفلوک و پادوهای و علمه اکره لجن زارهای فرهنگی کشورهای جهان سوم و بویژه جهنم جهان اسلام ،طویله وار گشوده شده است و فوران فاند و گرنت و اسکالرشیپ و , اندو منت و فلوشیپ و اتواع امکانات و منابع مالی از هزینه مردمان عادی مغرب زمین را نثار واپسگرایان و فاشیست ها و شارلاتانها و اینتلیجنسیای فاسد اسلامی وبخصوص شیعه می کنند، تا با حربه چند فرهنگی و نسبیت گرایی ، سالاد فرهنگی غرب رنگین تر شود. این حشرات نیز که از شامه قوی برخوردارند،می دانند که چپگرایان مازوخیست غربی، شیفته جفنگیات شرقی و استخلائیات و استفراغیات بیت الخلا اسلامی هستند.
یکی از تبعات تهوع آور دنیای پست مدرن کنونی. که آلوده به عفونت نسبیت گرایی فرهنگی، چند فرهنگی،چپگرایی، نسبیت گرایی اخلاقی، پسا- حقیقت، نزاکت سیاسی، انواع هویت طلبی ، محبوس کردن انسانها در زندانهای فرهنگی، هویتی،جنسیتی، عقیدتی، دینی، ملی، قومیتی، خونی و ژنتیکی به قیمت سلب حقوق بشر و کرامت و آزادیهای فردی آنها وهمچنین برابر دانستن همه فرهنگها و محترم شمردن همه آنها ( شیعه ایسم و داعشیسم و فرهنگ خمینی و خامنه ایی و سید قطب و ابوبکر البغدادی برابر هستند با لیبرالیسم واومانیسم و فرهنگ ژان ژاک روسو، جان لاک، توماس جفرسون، نیوتن، بتهون، آینشتین)؛
این حشره اسمش آخوندک است، مانند آخوندها از مغز سر شروع می کند!
https://www.youtube.com/watch?v=hyuF6VXxw_4
آیت الله اوزما بی بی سی و زردآلو ی «پراگماتیسمی» !
شخصی کنار خیابون واستاده بود و زردآلو می فروخت ،کیلویی ۲۰۰۰ تومن. کنار سبد زردآلو، کیسه ای هم پر از هسته زردآلو گذاشته بود، کیلویی ۸۰۰۰ تومن. استاد دانشگاهی از زردآلو فروش پرسید: «چطور که خود زردآلو ۲۰۰۰ اما هسته اش ۸۰۰۰ تومن؟». گفت : «واسه اینکه هسته زردآلو هوش آدمیزاد رو زیاد میکنه!». استاد یک کیلو هسته خرید و برد و خورد و فرداش اومد پیش زردآلو فروش گفت : «بهتر بود من دیروز خود زردآلو رو میخریدم که هسته هم توش بود! ». فروشنده گفت: «نگفتم که هسته زردآلو هوش آدمارو بالا می بره!». بعضی ها دیر می فهمند! و با درود فراوان برای امیر طاهری عزیز با مرسی باکو!
«پراگماتیسم»
مثل همیشه عالی بود. خصوصاً رسوا کردنِ آن پسرکِ مغرور و پر ادعای ننر: سروش دباغ
وجود ج ا باعث شده بسیارى از ایرانیان به خوارى و خفت تن داده و براى پول و مقام و اجابت امر (اسلام ) به خود فروشى روى اورند
جالب اینکه هـم مستعد هـستند هـم از این خفت لذت میبرند
(اسمش را هـم گذاشتن زرنگى ویا ژن برتر و یا اقازاده )