هیچگَه شب به تمامی شب نیست
زآنکه من میگویم
زآنکه من میدانم
که به فرجامِ غم وُ رنج
همیشه، همه حال
روزنی روشن وُ پُر نور
فراز است، فراز
وَ همیشه، همه حال
هم بمانَد برجای
آرمانی وُ خیال
آرزوی وُ هوسی پابرجای
تشنگی وُ عطشی تا که برآورده شود
دلی آکنده زِ مِهر
دستهایی همه باز
دستهایی که سویت گشته فراز
چشمهایی که تو را میپایند
زندگی:
زندگی چون بنُمایی دگری را انباز
ترجمه از کیومرث سیاه
فیلادلفیا