دفن روایات زنان در تاریخ: حذف برای «حیثیت»؛ از «شهر نو» تا «جنگ هشت ساله»

- از تجاوز سربازان عراقی به زنان ایرانی در دوران جنگ منابع زیادی در دسترس نیست. جامعه مردسالاری که با چاشنی ایدئولوژی مذهبی درآمیخته، با بدن زن به مثابه «ملک مرد» برخورد می‌کند و شاید همین دلیل کافیست تا مصائبی که زنان در دوران جنگ از سر گذراندند به دست فراموشی سپرده شود.
- در این میان، زنان ساکن «شهر نو» شاید به دست سربازان بعثی آزار ندیدند و مورد تجاوز قرار نگرفتند، ولی آنها هم قربانی همان سیستم فکری بوده‌اند که بدن زن را ملک مرد می‌دانسته و «لکه‌دار شدن» دامن زن را دلیلی موجه برای طرد شدن و حذف از جامعه.
- سرنوشت زنان شهر نو و روایات زنان در دوران جنگ متاسفانه در سایه رژیم جمهوری اسلامی بطور سیستماتیک خاک شد و جامعه هم تلاشی برای شکستن سکوت خود نکرد. با این حال این امیدواری وجود دارد که جنبش «زن، زندگی، آزادی» مقدمه‌ای باشد برای یک آشتی ملی، برای اینکه روزی بتوانیم از جنایاتی که بر سر زنان ایرانی آمده سخن بگوییم و تاریخ را آنطور که اتفاق افتاده است روایت کنیم، نه با سانسور و حیثیت‌محوری.
- حذف از تاریخ دامن روایات زنان در دوران جنگ ایران و عراق را هم گرفت. چهره مردانه جنگ جایی برای حضور زنان نداشت و در اکثر روایات بجا مانده از هشت سال جنگ، نقش زنان کلیشه‌ایست: بدرقه مردان‌شان به جبهه، کمک‌رسانی در پس‌زمینه. در همان سال‌های جنگ روایات بسیاری از تجاوز سربازان بعثی به زنان ایرانی در روزنامه‌ها چاپ شد. از فاجعه سوسنگرد، که بارها در طول تاریخ تکذیب شده، تا سال‌ها حتی شاهد زنده هم وجود داشت.

چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ آپریل ۲۰۲۳


گلناز فخاری – تجاوز جنسی در تاریخ مدون بشری به عنوان اهرم فشار، ارعاب و سلاح در کشمکش‌های اجتماعی و جنگ استفاده شده است. در قرن گذشته تحلیلگران بر این باور بودند که «تجاوز با اینکه بسیار وحشتناک است، ولی به عنوان عارضه‌ای جانبی و اجتناب‌ناپذیر در فرستادن مردان به جنگ، آنچنان اهمیتی هم ندارد.»

بین همه جنایاتی که در متن جنگ اتفاق می‌افتد، تجاوز جنسی در مقیاسی بسیار بزرگ علیه زنان استفاده می‌شود. گرچه مردان هم مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرند، اما اسناد و مدارک بجا مانده از دوره‌های مختلف جنگ در دنیا نشان می‌دهد که عمدتا زنان قربانی این جنایت هستند. برای مثال، در کنیا از ۱۹۲ قربانی سومالیایی تجاوز جنسی از فوریه تا مارس سال ۱۹۹۳، ۱۸۷ قربانی زن بوده‌اند، چهار کودک و یک مورد تجاوز به مرد گزارش شده است.

تجاوز جنسی نه یک آزار تک‌نفره است و نه اقدامی‌ توسط چند خرده‌سرباز دون‌پایه. مستندات زیادی از سیستماتیک بودن تجاوز جنسی و آزارهای فیزیکی علیه زنان در دوران جنگ جهانی دوم وجود دارد. برای مثال می‌توان به تجاوزات جنسی سربازان نازی به زنان یهودی اشاره کرد؛ این در حالیست که سربازان نازی نگران «آلودگی نژادی» یهودیان بودند، با این حال از فرماندهان خود دستور داشتند تا از تجاوز برای ارعاب و شکستن روحیه دشمن استفاده کنند. تجاوزات سربازان رایش سوم در حمله به اتحادیه جماهیر شوروی نمونه دیگری از این شکل جنایت جنگی‌ست. آزارهای جنسی و تجاوز سربازان ارتش سرخ به زنان آلمانی پس از سقوط برلین را هم نمی‌توان فراموش کرد. روایات از تجاوز گروهی به زنان و دخترکان آلمانی پس از شکست رایش سوم آنقدر سیاه است که مقاله روزنامه گاردین در سال ۲۰۰۲ با این جمله آغاز می‌شود: «سربازان روس به همه زنان آلمانی بین سنین ۸ تا ۸۰ سال تجاوز کردند.»

این روزها که خواندن تاریخ مهمتر از همیشه به نظر می‌آید، مروری داشتم بر سال‌های پایانی سلطنت محمدرضا پهلوی،  وقایعی که به انقلاب اسلامی منجر شد و نخستین سال‌های استقرار رژیم جمهوری اسلامی. در این بین، بارها از زنان ساکن «شهر نو» خواندم و بارها ازخودم پرسیدم که چرا به این بخش از تاریخ معاصر، نسبت به دیگر وقایع، کمتر پرداخته شده است؟ با ورق زدن تاریخ و خواندن روایاتی که بر سر زنان ایرانی در طول جنگ ایران و عراق رفته است و سکوت عامدانه حکومت و جامعه در برابر خاطرات و اسناد برجای مانده، بر آنم داشت که چند سطری (شما بخوانید چند صفحه‌ای) درباره سیستم فکری که حول محور «حیثیت» مرد می‌چرخد و از زن به عنوان طفیلی وجود مرد سخن می‌گوید بنویسم.

از تجاوز سربازان عراقی به زنان ایرانی در دوران جنگ منابع زیادی در دسترس نیست. جامعه مردسالاری که با چاشنی ایدئولوژی مذهبی درآمیخته، با بدن زن به مثابه «ملک مرد» برخورد می‌کند و شاید همین دلیل کافیست تا مصائبی که زنان در دوران جنگ از سر گذراندند به دست فراموشی سپرده شود.  مقاله سارا محمدی در «بی بی سی» فارسی از فاجعه سوسنگرد روایت می‌کند و به دلایل حذف زنان از تاریخچه جنگ ایران و عراق می‌نویسد و در مقاله ای که نهال تابش در وبسایت «رادیو زمانه» منتشر کرده، از تجاوز به عنوان سلاح جنگی یاد می‌شود.

سرنوشت زنان ساکن «شهر نو» از این جهت برایم پررنگ شد که وقتی در شبکه‌های اجتماعی درباره روزی که «قلعه» به دست انقلابیون به آتش کشیده شد نوشتم، خیلی‌ها نوشتند که درباره این ماجرا اطلاعی نداشته‌اند و بسیاری هم با اینکه از وجود منطقه‌ای به نام «شهر نو» مطلع بودند، نمی‌دانستند که پس از انقلاب چه بر سر هزاران زن و کودکی که در آلونک‌های قلعه زندگی می‌کردند آمده است.

زنان ساکن «شهر نو» شاید به دست سربازان بعثی آزار ندیدند و مورد تجاوز قرار نگرفتند، ولی آنها هم قربانی همان سیستم فکری بوده‌اند که بدن زن را ملک مرد می‌دانسته و «لکه‌دار شدن» دامن زن را دلیلی موجه برای طرد شدن و حذف از جامعه.

برای مقایسه میان حذف روایات زنانی که دست سرنوشت آنها را به «شهر نو» رساند و به کارگر جنسی تبدیل‌شان کرد و حذف خاطرات زنانی که قربانی تجاوز در دوران جنگ ایران و عراق شدند به خاطر در دسترس نبودن منابع و اطلاعات کافی از بحث دوم، بر آنم که از تجربه‌ای متفاوت بنویسم؛ از سرنوشت زنان «آسایشگر» کره‌ای که در طول جنگ جهانی دوم توسط ارتش امپراتوری ژاپن در ایستگاه‌های آسایش مستقر شدند تا خدمات جنسی به سربازان ژاپنی ارائه دهند. این مقایسه مطمئنا از بسیاری جهات ناکافیست. ولی شباهت‌های فرهنگی میان جامعه ایران و کره «جنوبی»، به‌خصوص سیستم ساختاری مردسالارانه و تنزل جایگاه زن به شخصیتی وابسته به «مرد» می‌تواند به پیشبرد این مقاله کمک کند. بخش مربوط به تاریخچه زنان آسایشگر مقدمه‌ای خواهد بود به نگاهی عمیق‌تر به سرنوشت زنان «شهر نو» (قلعه) که در متن انقلاب اسلامی، سرنوشتی شوم‌تر از زنان آسایشگر داشتند. بین این دو گروه تفاوت‌های بسیاری وجود دارد، چه از نظر جغرافیایی، چه از نظر تاریخی و مدنی. ابتدا سعی خواهم کرد به شباهت‌هایی که میان این دو گروه وجود دارد بپردازم و در نهایت با استفاده از تفاوت‌ها، نگاهی خواهیم داشت به سرنوشت آنها.

ایستگاه‌های آسایش: جنایت علیه بشریت

ماه‌ها پس از سقوط ارتش امپراتوری ژاپن در جنگ جهانی دوم و اعلام رسمی‌ پایان جنگ در سال ۱۹۴۵، وقتی سربازان آمریکایی وارد خاک سنگاپور شدند تا  آخرین سنگرهای اشغالگران ژاپنی را بطور کامل از بین ببرند، با تعداد زیادی پرستار زن مواجه شدند که نه علم پزشکی داشتند و نه شوقی برای کمک‌رسانی به سربازان زخمی. نیاز به تحقیقات گسترده‌ای نبود، چرا که فقط  در گفتگو با تنی چند از این «پرستاران»، سربازان آمریکایی و انگلیسی با حقیقتی مواجه شدند که خیلی زود به یکی از سیاه‌ترین روایات دوران جنگ تبدیل شد. ایستگاه‌هایی که متفقین به راحتی از چنگ سربازان ژاپنی درآورده بودند نه بیمارستان بود و نه خوابگاه. اینان ایستگاه‌های «آسایش» بودند و دخترکان و زنانی که به شکل پرستار درآمده بودند «زنان آسایشگر»؛ زنانی که توسط ارتش امپراتوری ژاپن با وعده‌های دروغین از شهر و دیار خود دور می‌شدند تا به سربازان ژاپنی خدمات جنسی ارائه دهند.

«بعد از خودکشی ناموفقم فکر کردم شاید باید زنده بمونم تا داستانم رو به بقیه بگم.» این‌ حرف‌های کیم بوک-دانگ است. زنی اهل کره جنوبی که تا پیش از مرگ در ژانویه سال ۲۰۱۹، یکی از آخرین بازماندگان زنان آسایشگر بود که در طول جنگ جهانی دوم توسط ارتش ژاپن در ایستگاه‌های مختلف اسکان داده شد و بارها و بارها مورد تجاوز جنسی قرار گرفت.

«وقتی وارد اولین ایستگاه آسایش شدم فقط ۱۴ سال داشتم. وقتی از کشتی که ما رو به چین رسانده بود پیاده شدیم با جمعی از ژنرال‌های ژاپنی مواجه شدیم. یکی از اونا از من پرسید چند سالمه، وقتی فهمیدن که فقط ۱۴ سالم هست، بین خودشون پچ پچ کردن که «خیلی بچه نیست؟»‌ ولی من نمی‌فهمیدم منظورشون چیه.»
کیم یکی  از هزاران زنی بود که با وعده‌های دروغین و برای اینکه بتواند کمک خرج خانواده‌اش در دوران سخت جنگ باشد، وارد مسیری شد که تا آخر عمر، زخمی‌ کاری بر روح و جسم‌اش گذاشت. هشت سال بعد  پس از پایان رسمی‌ جنگ وقتی به شهر کوچکشان، یانگ سن، بازگشت، زنی ۲۱ ساله بود که جای جای بدن‌اش نشانگر ظلمی‌ بود که روح‌اش را می‌خراشید.

«آخر هفته تمام وقت کار می‌کردیم. شیفت من گاهی از هشت صبح بود تا پنج یا شش عصر. روزهایی بود که دیگه بدنم رو حس نمی‌کردم. نمی‌فهمیدم کجا هستم.»‌

پایان جنگ، اما، پایانی بر رنج این زنان نبود. بر اساس تحقیقات آسوشیتدپرس در سال ۲۰۰۷، مشخص شد که مقامات آمریکایی تا ماه‌ها پس از پایان جنگ به این ایستگاه‌ها اجازه فعالیت دادند و هزاران زن آسایشگر مجبور شدند تا به سربازان آمریکایی خدمات جنسی ارائه دهند.

سرنوشت زنان آسایشگر در دوران جنگ، که بیشترشان از کره، چین و فیلیپین دستچین شده بودند و در میانشان زنانی هم از تایوان، برمه، تایلند و گینه نو حضور داشتند، شاید یکی از غم انگیزترین جنایات جنگی باشد که تا سال‌ها رازی مگو میان جامعه آسیا بود.

مسئله زنان آسایشگر تا همین امروز یکی از دلایل تیرگی رابطه میان توکیو و سئول است. دولت ژاپن که در تلاش است تا بر روی بسیاری از جنایات جنگی خود سرپوش بگذارد، نمی‌خواست با عذرخواهی و پرداخت جریمه به ارتکاب این جنایت اذعان کند و دولت کره جنوبی هم در اثر فشار گروه‌های مدنی و زنانی که از ایستگاه‌های آسایش جان سالم به در برده و دادخواه بودند، در پی کشف حقیقت بود.

در این بین، تحلیلگران بسیاری سعی در سفیدنمایی این جنایت داشتند (و دارند) که سعی کرده‌اند ثابت کنند این زنان نه از روی «اجبار» بلکه به اختیار و با انعقاد قرارداد وارد این ایستگاه‌ها شده بودند.

جان مارک رامسایر، متخصص حقوق و قوانین ژاپن، یکی از کسانیست که جنایت علیه زنان آسایشگر را داستانی «خیالی» می‌داند و در مقاله‌ای که در دسامبر ۲۰۲۰ منتشر شده ادعا می‌کند که این زنان «خودخواسته» وارد این ایستگاه‌ها شده‌اند. او می‌نویسد:‌ «کارگران جنسی برای ارائه خدمات همه جا به دنبال ارتش‌ها گسیل می‌شدند، درباره ارتش ژاپن هم همین اتفاق افتاده. این زنان کارگر جنسی بودند و با انعقاد قرارداد وارد این ایستگاه‌ها می‌شدند و مواجب می‌گرفتند.»

رامسایر تنها کسی نیست که منکر وجود زنان آسایشگر می‌شود. گروه‌ها و اشخاص دیگری هم طی سالیان گذشته ادعاهایی مشابه کرده‌اند. در این میان گروه‌های مدنی حامی‌ حقوق زنان آسایشگر و بازماندگان مجبورند در کنار مبارزه با دولت ژاپن با مدعیان «نکوهش قربانی» هم بجنگند.

یکی از شباهت‌ها میان زنان آسایشگر و زنان ساکن شهر نو، در همین نکوهش قربانیست. ادبیاتی که زن را به یک موجود ناتوان و آسیب‌پذیر تقلیل می‌دهد و ناگهان در مواجهه با زشتی تجاوز و آزار جنسی، زن تبدیل به یگانه بازیگر اصلی این معادله می‌شود که نه تنها می‌بایست از خودش دفاع کند، که باید به دفاع از حیثیت اجتماع هم بپردازد.

بالاخره پس از فراز و نشیب‌های بسیاری، در سال ۲۰۱۵ قراردادی میان ژاپن و کره جنوبی منعقد شد. طبق این قرارداد، ژاپن نه تنها به ماهیت این جنایت جنگی اذعان کرد، بلکه قول عذرخواهی داد و قول داد که مبلغ یک میلیارد ین (۸/۳ میلیون دلار) برای برپایی سازمانی تحت کنترل دولت کره جنوبی جهت کمک به زندگی قربانیان و بازماندگان اختصاص دهد.

کیم بوک-دانگ در اینباره می‌گوید: «سیاستمدارها بدون اینکه از ما نظر بخوان نشستن پای میز مذاکره و اصلا نپرسیدن که این همون چیزیه که شما می‌خواهید؟ بدون ما خودشون مذاکره کردن و تصمیم گرفتن.»

کیم بوک-دانگ از طردشدگی اجتماعی می‌گوید. از اینکه پس از برگشت از جهنم جنگ و ایستگاه‌های آسایش، تا سال‌ها سکوت کرده و به هیچکس، حتی خانواده‌اش هم نگفته که چه بلایی بر سرش آمده است.

«بالاخره بعد از مدتی به مادرم گفتم که در این مدت دوری کجا بودم و چه اتفاقاتی برام افتاده. چون نمی‌خواستم ازدواج کنم و مادرم بهم فشار می‌آورد تا دلیلش رو بفهمه. بالاخره بهش گفتم که چه بلاهایی به سرم آوردن. اونم نمیتونست درباره این ماجرا با کسی صحبت کنه. برای همین خیلی بهش فشار روحی وارد شد و دچار سکته قلبی شد. همون سکته جونش رو ازش گرفت.»

طردشدگی اجتماعی از دیگر مواردیست که قربانیان تجاوز و اجبار رابطه جنسی را بهم نزدیک می‌کند. این نکته به‌خصوص در جوامع سنتی و مردسالار بیشتر به چشم می‌خورد. برای درک بهتر ساختار اجتماعی کره جنوبی، به ویژه پس از پایان جنگ جهانی دوم و در چند دهه اخیر، با پروفسور دانولد بیکر، استاد تاریخ و تمدن‌شناسی کره جنوبی از دانشگاه بریتیش کلمبیا به صحبت نشستم.

او می‌گوید کره جنوبی بطور کلی یک سیستم مردسالار و سنت‌گرا دارد و با اینکه طی دو دهه اخیر سنت‌گرایی کمرنگ‌تر شده، اما سیستم خانواده و جامعه هنوز هم مردسالار است.

«جامعه کره هنوز هم از بلایی که به سر زنان آسایشگر آمده زخم خورده است. به چند دلیل. یکی از مهمترین دلایل این است که ارتش ژاپن دایرکننده این ایستگاه‌ها بوده و زنان کره‌ای را با دروغ و اجبار به آنجا می‌کشاندند. کره‌ای‌ها هنوز هم از اینکه کشورشان سال‌ها تحت استعمار ژاپن بوده خشمگین هستند. دلیل مهم دیگر این است که این زنان با مردان «ژاپنی» همخوابه می‌شدند. تا همین سال‌های اخیر کره‌ای‌ها به زنانی که شریک جنسی غیرکره‌ای داشتند با تحقیر نگاه می‌کردند. حالا تصور کنید که این همخوابگی با ژاپنی‌ها بوده و آنهم به اجبار.»

زنان آسایشگر کره‌ای دو بار مورد ظلم قرار گرفتند. اولین بار وقتی که با وعده‌های دروغین کار در کارخانه‌ها به بردگی جنسی وادار شدند و یا توسط اعضای خانواده‌شان به دلالان فروخته می‌شدند و در نهایت سر از ایستگاه‌های آسایش در می‌آوردند. دومین بار هم از طرف جوامع خود مورد ظلم قرار گرفتند. جامعه‌ای که سال‌ها آنها را طرد کرد، روایات‌شان را دروغ خواند و آنها را مجبور کرد تا به تنهایی وارد مسیر دادخواهی شوند.

زنان آسایشگر کره‌ای و زنان شهر نو هر دو به اجبار و بعضا با وعده‌های دروغین مجبور به تن‌فروشی می‌شدند. هر دو گروه از بین آسیب‌پذیرترین اقشار جوامع خود دستچین شده و مجبور به زندگی در کیلومترها دورتر از خانه‌ و کاشانه‌ی خود می‌گشتند. بین هر دو گروه زنانی بودند که توسط خانواده‌های خود معامله شدند تا در شرایط سخت اقتصادی «نانخور» کمتری سر سفره خانواده باشد. بسیاری از زنان آسایشگر پیش از پایان جنگ تلف شدند، بسیاری در ایستگاه‌های آسایش خودکشی کردند و گروهی هم که جان سالم به در بردند و توانستند به شهر خود برگردند سرنوشتی بهتر از هم‌قطاران خود نداشتند.

کیم بوک-دانگ می‌گوید: «گاهی فکر می‌کنم کاش همونجا، در همون ایستگاه اول مرده بودم.»

یکی از مهمترین تفاوت‌ها میان سرنوشت زنان آسایشگر کره‌ای و زنان شهر نو، شکستن سکوت جامعه است. کره‌ای‌ها در همان متن مردسالارانه که همخوابگی زن کره‌ای با اجنبی را با تحقیر نگاه می‌کرد، بالاخره روزی تابو را شکستند و دولت وقت را مجبور به واکنش کردند.

سرنوشت زنان شهر نو و روایات زنان در دوران جنگ متاسفانه در سایه رژیم جمهوری اسلامی بطور سیستماتیک خاک شد و جامعه هم تلاشی برای شکستن سکوت خود نکرد. با این حال این امیدواری وجود دارد که جنبش «زن، زندگی، آزادی» مقدمه‌ای باشد برای یک آشتی ملی، برای اینکه روزی بتوانیم از جنایاتی که بر سر زنان ایرانی آمده سخن بگوییم و تاریخ را آنطور که اتفاق افتاده است روایت کنیم، نه با سانسور و حیثیت‌محوری.

زنان شهر نو، گمشدگانِ تاریخ

می‌گویند زنان و کودکان ازآسیب‌پذیرترین گروه‌های جامعه در شرایط بحرانی هستند. در زمستان سال ۱۳۵۷ و در بحبوحه روزهای انقلاب، گروهی از انقلابیون در تهران به یکی از مفلوک‌ترین و اسرارآمیزترین نقاط شهر حمله کردند و محله‌ای را که سال‌ها تنها پناهگاه و مأمن زنانی بود که دست روزگار آنها را به آنجا رسانده بود، به آتش کشیدند. در تمامی‌ روایت‌هایی که از «آتش زدن قلعه» بجا مانده، پاسخی مستقیم به چرایی این عمل داده نشده است. یا شاید چرایی آنقدر برای روایتگران و مخاطبان روشن بوده که دیگر دلیلی برای تاکید دوباره وجود نداشته است. مگر غیر از این است که انقلابیون می‌خواستند «فساد» را از کشور ریشه‌کن کنند و بی‌شک در چشم آنان، زنان شهر نو از مفسدترین‌های فی الارض بودند.

دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۵۷، دو هفته پس از خروج محمدرضا شاه پهلوی از ایران و در روزهایی که التهاب انقلاب بر سر هر کوی و برزنی شعله‌ور بود، حوالی ساعت ۵ بعد از ظهر، جماعتی در اطراف قلعه تجمع کردند. نیروی انتظامی‌ از آنها خواست متفرق شوند، ولی اینان همان جماعتی بودند که ساعاتی قبل آبجوسازی «شمس» را به آتش کشیده و در روزهای پیش از آن نیز به خدمت کاباره شکوفه و برخی اماکن معروف دیگر در جنوب شهر تهران رسیده بودند. ساعتی بعد، تنی چند از جوانان هیجانزده و انقلابی به دیوارها و درِ ورودی قلعه هجوم بردند، پلیس و شهروندانی را که سعی داشتند آنها را آرام کنند کنار زدند و به داخل کوچه‌های قلعه که تا آن روز از دید شهر پنهان بود یورش بردند. به تبعیت از آنها جمعیت بزرگتری به داخل شهرک گسیل شد و روایتی سیاه رقم خورد.
کامران شیردل، فیلمساز، مترجم و عکاس، در اینباره می‌گوید: «… تا اینکه یک موتوری آمد، گفتم این دودی که از پایین می‌آید، این دود مال کجاست؟ گفت مگر خبر نداری؟ شهر نو را آتش زده‌اند. من اصلاً باور نمی‌کنید، گُر گرفتم، از شدت ناراحتی و هم شوکه شدم.»

به گفته کامران شیردل، در میانه بلبشو نیروهای ارتش برای جلوگیری از خشم مردم وارد محدوده قلعه شدند، ولی آنها نیز خیلی زود عقب‌نشینی کردند.

«آن موقع روزهایی بود که فکر می‌کنم ارتش هم فهمیده بود دیگر کاری از دستش بر نمی‌آمد. روزهای شکست بود، روزهای فروپاشی بود. به هرحال من که اصلاً وقتی نداشتم بخواهم دنبال این قضیه را بگیرم. دنبال خود مسئله می‌رفتم و بیشتر وحشت از آن داشتم که حالا چه اتفاقی خواهد افتاد. وآن اتفاق افتاد.»

منظور کامران شیردل از «آن اتفاق»‌ حمله مردم به زنان ساکن شهر نو است.

شهرنو در سال‌های نخستین حکومت پهلوی شکل گرفت. با انقراض سلسله قاجاریه و رها شدن زنان بی‌شماری که در حرمسراهای قاجاری چند صباحی همسری می‌کردند و به دست فراموشی سپرده می‌شدند، ناگهان شمار زنان «روسپی» در تهران زیاد شد، چرا که اکثر این زنان بجز فعالیت جنسی کار دیگری بلد نبودند. برخی از زنانی که خوشبخت‌تر بودند به عقد شاهزاده‌های قاجار درآمدند، بسیاری از بیماری و فقر هلاک شدند و اکثریت به تن‌فروشی در نقاط مختلف شهر محکوم شدند.

در فیلم مستندی که به سفارش سازمان زنان ایران در سال ۱۳۴۵ درباره زنان ساکن شهر نو ساخته شد، از زبان تنی چند از زنان شهر نو می‌شنویم که دست سرنوشت چگونه آنها را به قلعه رسانده است.

اکثر زنان با لهجه‌ها و گویش‌های مختلف صحبت می‌کنند و بیشترشان حتی نمی‌دانند که دقیقا چند سالشان است. فقر و بی‌سوادی نقطه اتصال همه آنهاست. برای یکی از زنان معنی فقر این بوده که در سن پایین به زور و با مردی که هیچ شناختی از وی نداشته ازدواج کند، مردی که بجز او دو همسر دیگر هم داشته و با کرایه دادن همسر سوم به مردان دیگر، از او بهره‌برداری مالی می‌کرد. دیگری را پدرش با چند کیسه برنج طاق زده و به دستان زنی «خیّر» سپرده که قرار بوده او را به شهری بزرگتر ببرد و دستش را در کارخانه ریسبافی بند کند. کارخانه‌ای که در واقع آلونکی کثیف در پس‌کوچه‌های قلعه بود. زنی که از صدایش مشخص است که در زمان مصاحبه بچه‌سال است می‌گوید: «مرا دزدیدند.» دیگری طلاق گرفته و برای گذران زندگی در خانه‌ها کارگری می‌کرده. یکی از صاحبکارها آنقدر مقروض‌اش کرده که در نهایت برای پس دادن بدهی‌های خود چیزی جز بدنش برای فروش نداشته است.

کورش برزی در یادداشتی به نام «سرگذشت محله غم» درباره شکل‌گیری شهر نو می‌نویسد: «تا پیش از رضاشاه دولت‌های قاجاریه موفق به جمع‌آوری زنان روسپی نشده بودند و قلدری رضاشاه بود که باعث به سرانجام رسیدن این مهم شد! قوام دفتر خیابانی جدید به موازات خیابان حاج عبدالمحمود ساخت و یک فرد زرتشتی خیّر به نام ارباب جمشید که از پارسیان هند و تجار مقیم این کشور بود هزینه ساخت ده‌ها خانه در این محل به منظور اسکان زنان فریب خورده و بی‌سرپرست رو داد و همچنین به منظور تامین مخارج این زنان و فرزندان آنها ده‌ها دهنه دکان در این محله ساخته شد تا از کرایه اونها به زنان بی‌سرپرست یا گمراه حقوق ماهیانه داده بشه تا به این ترتیب از پیوستن دوباره اونها به فساد جلوگیری به عمل بیاد که البته چنین اتفاقی هرگز نیافتاد و این محل از این پس به صورت رسمی‌معروف به محله فساد شد.»

غم‌انگیزترین بخش داستان زنان شهر نو، کودکانی بودند که در این محله به دنیا می‌آمدند، در همان محله بزرگ می‌شدند و بیشترشان در سنین پایین مورد سوء استفاده جنسی قرار می‌گرفتند. دخترکان قربانی اصلی بودند، ولی به گفته کورش برزی، پسران هم توسط «مشتری‌ها» و مردانی که به قلعه رفت و آمد داشتند مورد آزار جنسی قرار می‌گرفتند. سرنوشت اکثر این کودکان با مادرانشان یکی بود و بیشتر آنها وقتی به سن بلوغ می‌رسیدند تبدیل به کارگر جنسی می‌شدند. ریشه فقر و فساد هر روز در محله غم عمیق‌تر می‌شد.

وقتی درباره واقعه آتش زدن شهرنو نوشتم و به خودداری آتش‌نشانی از خاموش کردن آتش خشم مردم گفتم، یکی از مخاطبین در توییتر نوشت: «البته از بدترین جنایاتی که شهرنو در تاریخ انجام داد اقدام اهالی شهرنو علیه دولت مصدق و کشتار کودتای ۲۸ مرداد بود… کاش یاد بگیریم پای مجازات اعمالمون بایستیم.»

کتمان حقیقت و یا پیدا کردن دلیل برای جنایت قدمتی دیرینه در جامعه ما دارد. این همان طرز فکریست که به جمهوری اسلامی اجازه داد که بلافاصله بعد از انقلاب و در دهه ۶۰، بدترین جنایات را رقم زند.

کسانی که با چوب و چماق در روز ۹ بهمن ۱۳۵۷ وارد شهر نو شدند، زنان را کتک زدند، شیشه‌ها و درهای آلونک‌ها و مغازه‌ها را شکستند، وسایل ارزان و شکسته خانه‌ها را وسط کوچه‌ها تلنبار کردند و در نهایت، چند نفری را هم آتش زدند، برای دادخواهی از کودتای ۲۸ مرداد نیامده بودند! اینان مسلمانان دوآتشه و بعضا جوّزده‌هایی بودند که تا دیروز مشتری پروپاقرص قلعه بودند و حالا می‌خواستند با آتش زدن دیوارهای مفلوک شهر نو و کشتن ساکنین‌اش، جامعه را برای استقرار «تقوا» آماده کنند؛ و چه دیواری کوتاه‌تر از مشتی زن و کودک که از جامعه هم طرد شده بودند و کسی برای دادخواهی از آنها سینه ستبر نمی‌کرد.

رژیم جمهوری اسلامی روش قهری و حذفی را در برابر زنان شهر نو اجرا کرد. در تابستان ۱۳۵۸ تنی چند از معروف‌ترین زنان شهر نو، پری بلنده، ثریا ترکه و اشرف چهارچشم، اعدام شدند. با فروپاشی شهرنو، زنانی که تنها «خانه» برایشان همان اتاقک‌های محقربود، سرگردان کوچه و خیابان‌های شهر شدند. خیلی از آنها روانه شهرستان‌های خودشان شدند و به دست همشهری‌های خود سنگسار گشتند.

در خاطرات‌ علی اکبر هاشمی‌ رفسنجانی چنین می‌خوانیم: «در مجلس جلسه‌ای با حضور نمایندگان تهران و وزرای ارشاد، مسکن، بهداری، دادگستری و شهرداری و استانداری تهران درباره بررسی طرح اصلاح محله جمشید و انتقال زنان فاسد به جای دیگر برای اصلاح و تربیت داشتیم. به نتیجه روشنی نرسیدیم و پیشنهاد تشکیل اردوگاه‌ها و قانونی کردن ازدواج موقت با همین زنان منحرف و جذب تدریجی آنها به خانواده‌های دائم، مورد قبول واقع نشد.»

زنان و اقلیت‌های مذهبی، قومی، جنسیتی و اعتقادی از زمان استقرار جمهوری اسلامی تحت ظلم و شدیدترین شکل سرکوب بوده‌اند. خاصیت دیکتاتوری همین است؛ حمله به آسیب‌پذیرترین گروه‌ها، برای تضعیف جامعه بطور کل، چرا که وقتی گروه اول مورد ظلم قرار می‌گیرد و دیگر گروه‌ها سکوت می‌کنند، در خیلی مواقع خود تبدیل به چماق سرکوب می‌شوند، دیکتاتور به محض سرکوب گروه اول به سراغ دیگر گروه‌ها هم می‌رود؛ اتفاقی که در ۴۴ سال گذشته افتاده است.

زنان شهر نو چندین بار مورد ظلم قرار گرفتند. اولین بار وقتی بود که به خاطر فقر مجبور به تن‌فروشی شدند، بعد توسط کسانی که آنها را می‌فروختند و می‌خریدید طرد شدند. انقلاب اسلامی که نوید استقرار یک حکومت مستضعف محور را می‌داد و با شعار «کوخ‌نشین را کاخ‌نشین می‌کنیم» قاپ عموم مردم را دزدید و هنوز به قدرت کامل نرسیده دست به حذف آنان زد. در نهایت وجود آنها در تاریخ به دست فراموشی سپرده شد.

حذف از تاریخ دامن روایات زنان در دوران جنگ ایران و عراق را هم گرفت. چهره مردانه جنگ جایی برای حضور زنان نداشت و در اکثر روایات بجا مانده از هشت سال جنگ، نقش زنان کلیشه‌ایست: بدرقه مردان‌شان به جبهه، کمک‌رسانی در پس‌زمینه. در همان سال‌های جنگ روایات بسیاری از تجاوز سربازان بعثی به زنان ایرانی در روزنامه‌ها چاپ شد. از فاجعه سوسنگرد، که بارها در طول تاریخ تکذیب شده، تا سال‌ها حتی شاهد زنده هم وجود داشت. ولی همان ایدئولوژی که روزی تنها برخورد با زنان مفلوک شهر نو را حذف آنها می‌دانست، با بلایی که بر سر زنان در دوران جنگ هم آمد برخورد قهری کرد.

مریم کاظم‌زاده، عکاس و خبرنگار جنگ در نشست‌ «زنان در جنگ هشت ساله ایران و عراق» می‌گوید: «بسیاری از واقعیت‌های جنگ درباره زنان را از تاریخ حذف کردند. سال ۶۵ در منطقه بستان، عراقی‌ها به زنان تجاوز کردند و آنها را کشتند. در بخش‌هایی از منطقه یادواره‌ای را برای زنان ساخته بودند و نوشته‌هایی را بالای تپه‌‌ها زده بودند مبنی بر اینکه یادتان را گرامی‌ می‌داریم. برای تهیه گزارش به آن منطقه رفتم. زمانی که عکس‌ها در مجله زن روز منتشر شد، برخورد کردند که چرا آنها را منتشر کردم. برای بار دوم که به آن منطقه رفتم، تمامی‌ نشانه‌ها را از آن منطقه برداشته بودند و انگار لکه ننگینی بر آن سرزمین بود. اینها نشان می‌دهد که ما نمی‌خواهیم واقعیت‌ها را بیان کنیم و حس مالکیت جامعه مردسالارانه منجر به کمرنگ کردن عامدانه این ستم جنسی شده است.»

کلام نهایی

خیزش «زن، زندگی، آزادی» از خیلی جهات حائز اهمیت است. چرا که برای اولین بار در تاریخ ۴۴ ساله رژیم جمهوری اسلامی، بار اول است که جامعه به دادخواهی از حقوق پایمال شده زنان و اقلیت‌هایی که سال‌ها سرکوب شده‌اند بپا خاسته است. ولی شاید یکی از مهمترین دستاوردهای خیزش مردمی‌ ۱۴۰۱ این است که جامعه بالاخره گوش‌های خود را برای شنیدن رازهای مگوی تاریخ تیز کرده است. بی‌شک جامعه‌ای که برای حقوق دیگری دل می‌سوزاند ،خود را عضوی از یک جمع بزرگتر می‌داند و توفیق شخصی  را در گروی کامروایی جمع می‌بیند،  می‌تواند به پویایی و قدرت اتحاد خود اتکا کند.

*گلناز فخاری نویسنده و روزنامه‌نگار ساکن کانادا است.


♦← انتشار مطالب دریافتی در «دیدگاه» و «تریبون آزاد» به معنی همکاری با کیهان لندن نیست.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۳۱ / معدل امتیاز: ۳٫۹

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=317511