آیان هیرسی علی (UnHerd) – سی سال پیش، وقتی که نوجوان بودم و در شهر نایروبی [پایتخت کنیا] میزیستم، از جمله افرادی بودم که به آتش زدن و سوزاندن کتاب اعتقاد داشتند. سال ۱۹۸۹ بود؛ سالی که فتوای قتل سلمان رشدی صادر شده بود و من نیز فریفتهی موج فزایندهی اسلامگرایی بودم. پس با سرور و نشاط به استقبال فتوا رفتم.
به ندرت پیش آمده بود که واقعا کتابی را سوزانده باشم: ما آنقدر فقیر بودیم که استطاعت مالی برای خریدن نسخهای از کتاب «آیات شیطانی» نداشتیم. در عوض، عنوان آن رمان موهن و نام نویسندهاش را روی کاغذ و مقوّا مینوشتیم و سپس به آتش میکشیدیم. وضعیت مضحک و رقّتانگیزی بود. اما ما در کار خود بیاندازه جدیّت داشتیم. ما فکر میکردیم که روحالله خمینی به خاطر دفاع از اسلام، در برابر کافران ایستاده و او همان کسی است که آتش خشم عادلانهی خدای اسلام را بر سر یک انسان مرتد و خبیث، فرود خواهد آورد. اگر رشدی در همان زمان مورد حمله قرار میگرفت، بیشک به شادی و پایکوبی میپرداختم.
دههها پس از آن دوران، من به پناهندهای تبدیل شدهام، بیاعتقاد به وجود خدا، و باورمند به کمال مطلوب و ارزشهای والای دنیای غرب: ارزشهایی همچون آزادی بیان، آزادی اندیشه و انتخاب، آزادی زنان از زنجیرهای سنّت، و آزادی مطبوعات و رسانه. هنگامی که از زندان یک ازدواج اجباری گریختم و زندگی تازهای را در اروپا آغاز کردم، مسحور فرهنگ آزادی شدم. اما هنوز با ترس و لرز، آن دورانی را که مؤمنی وارسته بودم و در آستانهی مسیر افراطگرایی به خاطر میآورم. من به بهترین شکل میدانم که تقوا و درستکاری به نام اسلام، چطور مؤمنان را تحریک میکند تا در برابر ناباوران فرضی، دست به وحشیگری و خشونت بزنند.
من همواره به مسئلهی «فتوا» بر ضد سلمان رشدی، همچون کشمکشی عجیب میان دو شخصیت کاملا متفاوت نگریستهام. در یکسو، رماننویسی قرار دارد که در شهر بمبئی [در هندوستان] که زمانی جزو شهرهای سکولار بود، به دنیا آمده و در انگلستانی زندگی میکند که فیلم کمدی و سرشار از نقد مذهبی «زندگی برایان به روایت مانتی پیتون» در آن ساخته میشود؛ مردی که عاشق ادبیات و زبان است و سالها تلاش کرده تا به نویسندهای صاحباثر تبدیل شود. رشدی روشنفکریست دلبستهی داستانها و راوی قصّهها. هنگامی که او «آیات شیطانی» را نوشت، بیشتر علاقمند بود تا به موضوع مهاجرت بپردازد تا به ارائهی تصویری طنزگونه از اسلام. بیشک او شخصی غیرسیاسی نبود، اما جهانش، جهان کتاب و خیالپردازی بود و پرداختن به دنیای واقعی از راه تخیلات عجیب و وهمانگیز. نه تنها مقصود او تحقیر و رنجاندن مسلمانان نبود، بلکه فقط گمان میکرد که رویدادها و کتب به اصطلاح مقدس، دستمایههای بسیار خوبی برای خلق آثار هنریاند؛ همانگونه که نویسندگان غربی، هم به شکل مثبت و هم منفی، آزادانه به مضامین مربوط به مسیحیت میپردازند.
در سوی دیگر اما، آیتالله خمینی قرار داشت؛ شخصی بنیادگرا که پیش از بازگشت به ایران برای سرنگون کردن حکومت شاه در ۱۹۷۹، سالهای مدیدی را خارج از ایران و در تبعید گذرانده بود. هر زمان که دربارهی خمینی میخوانم، این اندیشه در من شکل میگیرد که او خود را به مثابه جانشینی برای پیامبر اسلام تصور میکرد. او ترکیبی بسیار خطرناک از دو چیز بود: هم انسانی عمیقا خودخواه و هم بنیادگرایی سرشار از تعصّبات دینی. او به کار نویسندگی نیز میپرداخت، اگرچه موضوع نوشتههایش تنها به قرآن و شریعت اسلامی محدود میشد. ذوق هنری و خیالپردازیهای آزادانه و بیپروا، سنخیتی با جهان او نداشت و علاقمندیاش به ادبیات، از دایرهی اسلام و باورهای اسلامی فراتر نمیرفت.
در حالی که هدف رشدی، پُل زدن به تمام بُنمایهها و آزمودنیهای جهان هستی در رمانهایش بود، گریز خمینی از مقولات مذهبی، غیرممکن بود. بطرز پیشگویانهای، رشدی شخصیتی شبیه خمینی را در یکی از فصلهای «آیات شیطانی» به تصویر میکشد. شخصیتی به نام «امام»، که در تبعید بسر میبَرَد و بر آن است تا به کشور خود بازگردد تا حاکم مطلقهای را سرنگون سازد و رژیم استبدادی خود را جایگزین آن کند. همچون خمینی، امام کتاب «آیات شیطانی» نیز میخواهد زمان را به عقب بازگرداند:
«تاریخ … این تاریخ مَستیآور، مخلوق و دارایی ابلیس، سرچشمهیافته از شیطان بزرگ، بزرگترین دروغها- پیشرفت، علم، حقوق- آنچه «امام» نهی کرده و مردود میشمارد. تاریخ، یعنی انحراف از صراط مستقیم؛ علم و دانش، فریب و پندار بیهودهایست چراکه در آن روزی که الله، آخرین پیام وحی خویش را بر ماهوند [همان شخصیت محمّد، پیامبر اسلام در رمان] نازل کرد، تمام علم به تکامل رسید.»
و همچون خمینی، «امام» [کتاب آیات شیطانی] در کار خود موفق میشود و همان مردمی را که به او همچون نجاتدهندهای در برابر حاکم مطلقه مینگریستند، میبلعد. این روایت، آگاهی عمیق رشدی نسبت به ماهیت رژیم جمهوری اسلامی را نشان میدهد؛ ماهیت پلید، خرافهپرور و اصلاحناپذیر رژیمی که بسیاری از افراد، چه در همان زمان [انقلاب ۵۷] و چه حتی امروز، از درک آن عاجزند. واکنش دنیای غرب در برابر فتوای قتل، دقیقا شبیه همان واکنشی بود که امروز در مقابل بلندپروازیهای اتمی جمهوری اسلامی شاهد آن هستیم: مذاکره! چنین رویکردی در آن سالها، همچون امروز، برآمده از یک نوع کژفهمی و سوء برداشت بنیادین نسبت به ماهیت رژیم اسلامی حاکم بر ایران است. تطبیق جهان غرب با جهانبینی و دنیای اسلامگرایی و مصالحه بین این دو، به هیچ عنوان امکانپذیر نیست. اگر ما هرچه زودتر به این درک برسیم که هیچ نوع مماشاتی قادر به مهار کردن کوتهفکران حکومت اسلامی در ایران نیست، بهتر خواهیم توانست تا به مقابله با آنها بپردازیم.
بازنشر؛ گفتگوی مجله اشپیگل با سلمان رشدی: ادبیات ارتش ندارد و همرنگ جماعت نمیشود
فقط به شکل استفاده از کلمات در فتوای خمینی بنگرید: «از مسلمانان غیور میخواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدّسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است ان شاءالله.» این زبان، زبان تجلیل و حساسیت است. رشدی دست به کُفرگویی زده است- او به ناموس باورهای مقدس ما اهانت کرده است- پس او و بسیاری افراد دیگر میبایست از دم تیغ گذرانده شوند.
فتوای خمینی، فتوایی بیزمان و همیشگی است و با مرگ خمینی از بین نمیرود. به همین دلیل است که وقتی به مسئلهی مبارزه با اسلامگرایی میرسیم، ابزارهای دیپلماسی و خردورزی غربی به کار نمیآیند. ما با دشمنی روبرو هستیم که هرگز از پا نمینشیند؛ از دریچهی قرون گذشته، و نه ماهها و سالها، به جهان مینگرد و صبورانه در انتظار فرصتی برای حمله است. تنها با شناخت این برداشتهای متفاوت از مفهوم تمدن است که میتوانیم آسیبهایی را که به دست جمهوری اسلامی و دیگر اسلامگرایان دنیا بر پیکرهی جهان آزاد وارد آمده جبران کنیم.
اینروزها، دفاع از نظریهی «برخورد تمدنها»ی ساموئل هانتینگتون کار چندان مرسومی نیست. اما حمله به رشدی، حقیقت آن نظریه را به نمایش میگذارد. بله، به راستی که ایدهها و برداشتهای گوناگونی دربارهی مفهوم تمدن وجود دارد و شکّی در اینکه تمدنها در ستیزه و تضاد با یکدیگرند وجود ندارد. اگر ما هرچه زودتر این حقیقت را بپذیریم، زودتر خواهیم توانست تا اعتقاد و اطمینان خود به تمدن غربی را بازیابیم و از آن در برابر دشمنان داخلی و خارجی، بیدریغ و مصممانه محافظت کنیم.
من البته فکر میکنم که چنین باورهایی را خود رشدی به این شکل بیان نمیکرد و اینطور بر غربیبودن چنین ارزشهایی پای نمیفشُرد. با این حال اما، او نمونه و الگوی تمام اینهاست؛ قهرمان آزادی بیان و دفاع شجاعانه از ایدهآلهای غربی، آنهم در زمانی که بسیاری از افراد از حضور در میدان نبرد، شانه خالی کردهاند. اگر فقط افراد بیشتری پیدا شوند تا بجای آنکه راه چشم بستن و مماشات را به نام حساسیتهای فرهنگی پیش بگیرند، از الگوی رشدی پیروی کنند، سالهای طولانی آدمکُشی و جنایاتی که اسلامگرایان بر دنیای غرب تحمیل کردهاند به پایان خواهد رسید.
من آن سالهای طولانی را زندگی کردهام و خطرات اسلامگرایی را به بهترین شکل ممکن میشناسم. هنگامی که آشکارا دین اسلام را کنار گذاشتم، مجبور شدم که به زندگی در حباب امنیتی عادت کنم؛ وضعیتی که تا به امروز تغییری نکرده است. از حفاظت ۲۴ ساعته برخوردارم و هنوز تهدید به مرگ میشوم. دوست شیرینزبان، بددهان، و فوقالعادهی من، تئو ون گوک، تنها به خاطر آنکه فیلمی را با سناریویی از من ساخته بود، به قتل رسید. قاتل او به روی نامهای که با چاقو به سینهی تئو فرو کرده بود نوشته بود که نفر بعدی من هستم.
پس از آنکه در روز ۱۲ اوت، خبر سوء قصد به جان رشدی را شنیدم، زبانم بند آمده بود. نه تنها وحشتزده بودم، بلکه غلبهی مداوم احساس ترس را در اطراف خود به وضوح میدیدم. اگر آنها توانستهاند در خاک آمریکا به او حمله کنند، آیا ممکن است نفر بعدی من باشم؟ با وجود آنکه برخلاف رشدی، من زندگی هرروزه زیر چتر حفاظت امنیتی را برگزیدهام، آن حمله نشان داد که دشمن ما تا چه حد صبور و بیرحم است. من این نوشته را چهار روز پس از آن حمله مینویسم و در این مدت، ساعتهای طولانی فقط خوابیدهام. آیا من هیچگاه آزاد خواهم بود؟ آیا هرگز احساس امنیت خواهم کرد؟ آیا «فرزندان» من هیچگاه احساس آرامش خواهند کرد؟
اما این داستان زندگی من نیست، بلکه داستان سلمان رشدی و همهی انسانهایی است که او به دفاع از آنها برخاسته؛ داستان همهی آنهاییست که در جهان اسلام و غرب جرأت کردهاند تا عقاید مقدّس و متعصبانه را به پرسش بکشند و در این راه، خطر تهدید و حتی کشته شدن را به جان بخرند. در دنیای آنها، در دنیای «ما» تسلیم شدن در برابر وحشت، هرگز جایی ندارد. همانگونه که رشدی پس از یازده سپتامبر نوشت: «چگونه میتوان بر وحشتآفرینی و تروریسم فائق آمد؟ پاسخ این است: تسلیم وحشتآفرینی و ترور نشوید! حتی اگر ترسیدهاید، نگذارید که این احساس بر زندگی شما مسلّط شود!»
با این حال اما در آن جمعهی ۱۲ اوت، احساس ترس بر من غلبه کرده بود. وحشت کرده بودم. از من خواسته شده تا برای امنیت خودم پنهان شوم و سکوت کنم. برای چند ساعت، غلبهی ترس را بر زندگی خود پذیرفتم. اما در ژرفای وجودم میدانستم که آزادی، فضیلتی انتخابی است- و اینکه من کماکان مسیر آزاد بودن از قید زنجیر را انتخاب خواهم کرد تا آنطور که میخواهم حرف بزنم و بنویسم. در این مسیر، و حتی از طریق نوشتن همین مقاله، اسلامگرایان و تمام آنهایی را که در صدد ساکت کردن من هستند، به مبارزه میطلبم.
همچون سلمان رشدی، به سخن گفتن ادامه خواهم داد. همچون او، من نیز «آزادی» را برمیگزینم.
*منبع: وبسایت UnHerd
*نویسنده: آیان هرسی علی زادهی کشور سومالی، نویسنده، فعال سیاسی، مدافع حقوق زنان و نمایندهی پیشین پارلمان هلند است. او سالهاست یکی از منتقدان سرسخت اسلام سیاسی و مدافعان اصلاحات بنیادین در باورهای اسلامی، از مخالفان سرسخت ازدواج اجباری زنان، قتلهای ناموسی، «کودکهمسری» و ناقصسازی جنسی کودکان است. کتاب زندگینامهی خودنوشت او به نام «کافر» که در سال ۲۰۰۷ به انگلیسی منتشر شد، در فهرست کتابهای پرفروش نیویورک تایمز جای گرفت و جایزه ادبی انسفیلد-ولف را برای وی به ارمغان آورد. او در حال حاضر به عنوان پژوهشگر در موسسهی هوور دانشگاه استفورد مشغول به کار است.
*ترجمه و تنظیم: م. مهدی مرادی