آتشی حقیر بر جان مادر قهرمان ملتی کبیر

سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ ژانویه ۲۰۲۴


موسی حاتمیان – امروز با دیدن پست‌های نسرین شاکرمی، شیرمادر نیکای قهرمان، در اینستاگرام، در همزادپنداری لُری (به عنوان فرزندی از ایل سگوند) احساس متناقضی از افتخار و بغض همزمان، و خشمی‌ از این درد بی‌درمان داشتم  که «سربازان گمنام امام زمان» بسان آتشی حقیر، بر جان مادر قهرمان ملتی کبیر انداخته‌اند!

بی‌اختیار پس از مقاله‌ی پیشین در نقدی بر این اندیشه ی ضد ایران و ایرانی با خودم گفتم که هر دم از این باغ بری می‌رسد! و از تشابه حقارت یک چپی مدافع حماس به یاد خاطرات پس از آن بهمن سیاه پنجاه و هفت افتادم، که رفقا و برادران و خواهران بزرگتر این حقیران در همدستی با ملایان و جنایتکاران، بر مردم و میهن آوار کردند.

اعدام جوانان ایران، آخرین پرده از جنایت پیش از سقوط حکومت اسلامی اشغالگران 

در آن ایام نوجوانی، و البته بی هیچ عذر تقصیری، در خیل فریب‌خوردگان رهبران قلابی آن دوران مجاهدین و فداییان و دیگران، یک زهرا خانمی‌ هم، اتفاقاً بر حسب اتفاق، لُر ملایری، چادربسته و میداندار چماقداری و آتش‌گردان زنجیر به‌دستان حزب اللهی بود. دو سه بار در حین تظاهرات و شروع حمله‌ی چماقداران نزدیک بود که پَرَش ثریا و مرا هم بگیرد، ولی شاید به خاطر لُری صحبت کردن‌مان، مرا لُری ساده چون خودش محسوب کرد، و از خیر سر به راه کردن ما گذشت. نام اصلی او زهرا یعقوبی بود، و در تظاهرات پس از شروع حمله‌ی عراق و جنگی که خمینی «برکت الهی» خواند، دیگر او را نمی‌دیدیم. از آشنایان ملایری نیز پرسیدم، ولی آن آتش حقیر سربرآورده از آن بهمن سیاه، گویی چنان خاموش شده بود، که دود و اثری هم از وی نماند.

آن زهراخانم قدیمی، حکایت این زهراخانم جدید است، که با ویژگی‌های مشترک و یکسان، عملا در پایکوبی کردن بر خون جوانان وطن، برای مشهور شدن، و چماقداری برای سپاه و اطلاعات و رهبری بی‌وطن تلاش می‌کند.

موسی حاتمیان

مدت‌ها بود که مانند نسرین قهرمان و همچنین به خاطر نیکای ایران، از آغاز دیدن همدستی زهراخاله خانمی‌ که در فردای اعلام قتل نیکا از هیچ تلاشی برای اجرای سناریوی اطلاعات دریغ نکرد، خشم خود را فرو خورده و مانند بسیاری دم بر نیاوردم، و در سالگردش به مقاله‌ی «نیکا پرچم مانا»* کفایت کردم. اما وقتی وقاحت را پایانی نیست، چاره‌ای جز بیان حقیقت نیست!

این ورژن ارتقاء یافته‌ی چپی که پس از رقص روسری‌سوزان در میانه‌ی میدان نیکای قهرمان، فرصتی برای مطرح شدن و همدستی با قاتلان به دست آورد، تا مدت‌ها به عنوان نیروی نیابتی اطلاعات سپاه به جان آیدا و نسرین افتاد تا خوراک پروپاگاندای هدفدار دستگاه تبلیغاتی قاتلان نیکاها را فراهم کند، و همزمان به عنوان یک چپی داخل ایران، چهره و دست‌های خون‌آلود خامنه‌ای و جنایتکارانش را تطهیر کند، و نسرین شاکرمی‌ را به دلیل حمایت آشکار از شاهزاده رضا پهلوی و پژواک شعار ایشان در لرستان و ایران که «ما ملت کبیریم، ایران را پس می‌گیریم» را به عنوان سربازان گمنام مورد تهدید قرار دهد و اینکه در سناریوی اطلاعات آدرس خانه‌اش برای حمله‌ی نیروهای آتش به اختیار اعلام خواهد شد.

این جوجه چپی تازه نوک درآورده که در زیر بال و پر اطلاعات آخوندی پناه گرفته و با حمله به پهلوی و جوانان ایرانی و… تلاش دارد راه طی شده توسط رهبران چپی را در همدستی با اطلاعات جانیان یک‌شبه بپیماید، و در اجرای این مأموریت ننگین به شدت تلاش کرده و می‌کند، تا نسرین و آیدای جوان را برای پرونده‌سازی اطلاعاتی وادار به واکنش و پاسخگویی نماید، ارزش پاسخگویی ندارد، و تنها باید به حقارتش نگریست و گفت:

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی

بنابراین دیر آمدی ای چپی سرمست، زیرا تیر نیکای مرز ایران چو از کمان مام میهن برفت باز ناید به شصت!

و بوی روسری سوزان نیکای شجاع و بادپای مردمان
که اینسان در تمام میهن تبدار ما پیچید
و چونان آرشی، نی پیر
چو نیکایی جوان و شیر
کمانش از کمند موی
به دستش روسری در زه چو آتش تیر
به پرتابی که با جانش کند تدبیر
چنین ترسیم مرز میهن شیران کند تصویر!

به یاد هما ناطق؛ «خودم کردم که لعنت بر خودم باد!»

و البته این زهراخاله اگر بجای خواندن سناریو‌های اطلاعاتی برای حمله به دفاع نسرین از پهلوی، اندکی کتاب می‌خواند، می‌فهمید که رهبران اندیشه‌ی ضد ملی‌اش، مانند هما ناطق، در نقدی با شهامت اخلاقی درباره‌ی گذشته و این مسیر طی شده‌ی غیر قابل دفاعی که این جوجه در آغاز آن است، با طعنه به اندیشه‌ی چپی از قول عاملی نوشته بود، پای ما کج، راهبر کج، قصد کج، گفتار کج، و با اذعان به «خودم کردم که لعنت بر خودم باد» برای آگاهی نسل جوان از تجربه‌ی پیش و پس از آن بهمن سیاه پنجاه و هفت به عنوان یکی از پیشگامان چپ تأکید کرده بود: «ما گُه زدیم و من گُه زدم، و به قول صادق هدایت اکنون آن گُه را قاشق قاشق می‌خورم، و پشیمان از خیانت به ایران، گوشه‌ای خزیده‌ام تا چه پیش آید…» اما این تازه به دوران رسیده، بی ذره‌ای شرافت و شهامت اخلاقی، چون دیر رسیده، نه با قاشق که کاسه کاسه می‌خورد، و موهایش را نیز فرفری چپی با آن رنگ می‌کند!

بی‌تردید تمامی‌ آتش به اختیار‌های اطلاعات و سپاه، چه در داخل میهن ما و چه در خارج ایران، که به اهداف تعیین شده توسط خامنه‌ای حمله می‌کنند، درواقع سرنوشت خودشان را به بند تنبان ولایت گره زده‌اند، و چه بدفرجامی‌ در پایان سرنوشت مشترک انتظار می‌کشند!

به آغاز و فرجام خود بنگرید
ز بذری که خود کِشته‌اید بدروید!

*موسی حاتمیان تحلیلگر سیاسی

* لینک مقاله: نیکا پرچم مانا! و وبسایت تلویزیون «میهن»

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۰ / معدل امتیاز: ۱٫۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=340024