آیا برای موج نوین انقلاب «زن، زندگی، آزادی» آماده‌ایم؟

- در خیزش اول انقلاب « زن، زندگی، آزادی» جنبش کارنامه بس درخشانی از خود بجای گذارد: مبارزان درون کشور در خیابان، مدرسه، دانشگاه، کارخانه، سربازخانه و زندان پرچم مبارزه را برافراشتند و اگرچه تنوع رنگ‌ها از نخستین روز‌ها در میان مبارزین آشکار بود، اما مبارزین همواره در کنار هم مانده‌اند اگرچه در این تنوع دو گرایش کلی سیاسی چشمگیر است: هواداران پادشاهی پارلمانی و جمهوریخواهان. 
- در رابطه با جمهوریخواهان در کنار جمع وسیعی که تمایل به شاهزاده رضا پهلوی دارند، جریان‌هائی را  می‌بینیم که هنوز دل از «انقلاب شکوهمند» برنکنده‌اند.
- از آنسو گروه‌های نه چندان کوچکی از هواداران پادشاهی تمام فاجعه را از چشم برخی مخالفان حکومت سابق می‌بینند و مدعی‌اند اگر شما نمی‌بودید، اکنون ایران بهشت برین می‌بود. آنها تا آنجا پیش می‌روند که کوچکترین اعتراضی را حتی اگر از اردوگاه پادشاهی‌خواهان باشد، خیانت تلقی می‌کنند!

دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۲ فوریه ۲۰۲۴


پرویز هدایی – وبسایت آتلانیتک در مطلبی به تاریخ ۲۹ ژانویه ۲۰۲۴ نوشته است: «همه راه‌های دیگر  به بن بست رسیده، بمب را فراموش کن، به مردم ایران کمک کن، آنها خود با رژیم می‌جنگند.»

سرزمین ما و دیگر کشورهای خاورمیانه روزهای پرالتهابی را می‌گذرانند. رژیم همچون دیگر دولت‌های تمامیت‌خواه در مرحله سوم دگردیسی خود  که برای روند «انتخابات» مجلس شورای اسلامی و «رهبری خبرگان» در اسفند ۱۴۰۲ گامی ‌جدی در راستای پروسه «خالص‌سازی» خود برداشته، با تداوم جنگ غزه از ۷ اکتبر این روند را شدت بخشیده؛  چنانکه حتی امنیتی‌هائی مانند مصطفی پورمحمدی، محمود علوی و حسن روحانی را که دست‌شان به جنایت آلوده است از دایره خودی‌ها رانده و صلاحیت‌شان را رد کرده است.

از سوی دیگر ده‌ها میلیوین ایرانی در تهیه معیشت خود با دشواری روبرویند؛ با وجود صادرات نسبتا بالای نفت با تخفیف ۳۰ درصدی، اوضاع اقتصادی چنان مغشوش است که نشریه انگلیسی «اکسپرس» چند روز قبل نوشت: «اوضاع اقتصادی ایران به مراتب بدتر از آنست که دولت بایدن تصور می‌کند.»

شاید تورم ۴۰ درصدی و افزایش۴۰ درصدی اجاره خانه در یک سال گذشته بتوانند این فلاکت را منعکس کنند.

متعاقباً  جنبش انقلابی ایرانیان پس از موج بزرگ ۱۴۰۱، در همه ابعاد  همچنان ادامه دارد. در هفته‌های اخیر اعتراضات وسیع کارگران جنوب به وضعیت معیشتی، همراه با اعلام عدم حضور در انتخابات نمایشی پیش رو و به موازات آن ادامه مبارزه دلیرانه زنان ایران با حجاب اجباری،  و همچنین زندانیان سیاسی که چشم در چشم ضحاک  مقاومت می‌کنند همگی گواهی بر مشعل روشن این مبارزه است.

این در حالیست که جغد جنگ سایه شوم خود را بر کشور افکنده و این سوال بزرگ مطرح است که ایران و نیروهای سیاسی‌اش در میان شعله‌های بحران کنونی چه واکنشی نشان خواهند داد؟ آیا می‌توانند از همیاری نیروهای دمکراتیک جهان در مبارزه با رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی سود برده و هوشیارانه پاس گُل نهائی را گرفته و دروازه دشمن را به تسخیر خود درآورند؟

دعوا در منطقه بر سر چیست؟

«اکونومیست» در یک گزارش تحلیلی می‌نویسد که رژیم «ایران آشوب در منطقه را به سود خود می‌داند؛ افزایش خشم در خاورمیانه برضد غرب به سبب حمایت آنها از اسرائیل می‌تواند به  جذب نیروی‌های بیشتری به سوی نیابتی‌ها منجر شده، و شهرت حماس به عنوان یک گروه سنی در جنگ با اسرائیل، می‌تواند به تشدید جنبش‌های فرقه‌ای در منطقه انجامیده و درگیری‌ها را به ماورای مرزهای غزه بکشاند، که نتیجه آن افزایش قیمت نفت و پرشدن جیب‌های ایران خواهد بود.»

آنچه در اینجا قابل توجه  است، تأکید بر نقش آتش‌افروزانه جمهوری اسلامی در منطقه است، اما  بیش از آن مهم و تأمل‌برانگیز این است که پس از ۷ اکتبر و حادثه تراژیک اردن، این تنها نشریات وزین عالم سیاست نیستند که به توضیح این نقش مخرب می‌پردازند، بلکه شخصیت‌های سیاسی چون ویلیام برنز رئیس نسبتا محافظه‌کار «سی آی ای»، دیوید کامرون وزیر خارجه بریتانیا و اولاف شولتز صدراعظم آلمان و بسیاری دیگر نیز از خطر جدی رژیم ایران می‌گویند به سخن دیگر، ۷ اکتبر و حمله به پایگاه آمریکا در اردن نقطه عطفی در نگرش جهان به جمهوری اسلامی به شمار می‌روند.

در نقطه مقابل، چند صباحی است که رژیم می‌کوشد در منطقه کمتر اثر انگشتی از نقش مخرب خود برجای بگذارد؛  بازی‌ای که عامل آن وضعیت انفجارآمیز داخلی و سعی خامنه‌ای برای برگزاری آرام انتخابات مجلس دوازدهم در حقله‌ای بسیار بسته ولی با آرامش است ، تا از این راه مقدمات پروسه انتقال قدرت به مجتبی خامنه‌ای تضمین شود.

آیا در آرایش نیرو‌ها در کشور شاهد تغییراتی هستیم؟

در خیزش اول انقلاب « زن، زندگی، آزادی» جنبش کارنامه بس درخشانی از خود بجای گذارد: مبارزان درون کشور در خیابان، مدرسه، دانشگاه، کارخانه، سربازخانه و زندان پرچم مبارزه را برافراشتند و اگرچه تنوع رنگ‌ها از نخستین روز‌ها در میان مبارزین آشکار بود، اما مبارزین همواره در کنار هم مانده‌اند اگرچه در این تنوع دو گرایش کلی سیاسی چشمگیر است: هواداران پادشاهی پارلمانی و جمهوریخواهان.

در عین حال، می‌توان گفت که زندان‌ها نیز همیشه نمایشگر این تنوع رنگ‌ها بوده و هستند؛ یعنی ما از سوئی بیانیه ده‌ها زندانی سیاسی در حمایت از شاهزاده رضا پهلوی را داشتیم و از سوی دیگر نامه‌ها و مواضع نرگس محمدی را در دفاع از زندانیان با دیدگاهی دیگر.

اگرچه مدت‌هاست تظاهرات خیابانی کمتر به چشم می‌خورد، اما آشکار است که  انقلاب به اشکال متنوع ادامه دارد.

رژیم هم ترس خود را از تداوم انقلاب با موجی پایان‌ناپذیر از اعدام‌ها  و یا برخورد‌ها و احکام وحشیانه در رابطه با حجاب به نمایش می‌گذارد.

همزمان فعالان اجتماعی ـ سیاسی در خارج کشور با برگزاری بزرگترین راهپیمایی‌ها و نشست‌های حمایتی سعی در سازمان دادن اقدامات خود در خارج کشور و رساندن صدای مردم ایران به مجامع جهانی دارند.

البته این پروسه در خارج کشور با موانعی جدی روبرو شد، که اگر شناخته و واکاوی و برطرف نگردند، خیزش بعدی انقلاب را نیز با دشواری روبرو خواهند کرد:

ــ آیا در شناخت و ترمیم اختلافات بین دو جناح پادشاهی پارلمانی و جمهوریخواهان قدمی ‌برداشته‌ایم؟ یعنی فعالان «مشروطه‌خواه» به این درک رسیده‌اند که به تنهائی نمی‌توانند سرمار را قطع کنند، و این اقدامی ‌ملی است که با شرکت همه نیرو‌ها میسر می‌شود؟

-آیا هواداران جمهوری نیزبه این نکته فکر کرده‌اند، در حالی که بخش بزرگی از جامعه هوادار مشروطه پادشاهی هستند، حذف قطعی این گزینه از هم‌اکنون از سوی برخی جمهوریخواهان، چیزی جز عدم پایبندی به دمکراسی نیست؟

ــ آیا همه کسانی که در میان نبرد بین دلاوران ایران و رژیم به ناگاه فریاد «پس سهم من کو» سر داده بودند، آیا فکر کرده‌اند که مرتکب چه زشتکاری شده‌‌اند؟

ــ آیا اکنون که خون ده‌ها کرد مبارز در کنار خون ده‌ها ایرانی دیگر  بیش از هرگاه خیابان‌ها و زندان‌ها را رنگین کرده ، وقت آن نیست که بجای تکرار شعارهای غیرعملی، که در چند دهه گذشته مرسوم شده‌اند، سعی در اقدام مشترک علیه این هیولای در بستر مرگ کرده و هر نوع صدا تجزیه‌طلبی را  خاموش سازیم و باور راسخ داشته باشیم این تنها راه پاسداری خون عزیزانی چون مهسا و نیکاست.

ــ در رابطه با اقوام غیرفارسی‌زبان، بدون شک در جهان امروز حق تکلم، و یادگرفتن زبان مادری و تقویت آن با فعالیت‌های فرهنگی و هنری و اداره امور محلی از سوی خود اهالی، از اصول مورد قبول جهان متمدن کنونی است و بدون تردید از ایران زاده  انقلاب «زن، زندگی، آزادی» غیرقابل تصور است که کسانی بتوانند این حقوق اقوام ایرانی  را  نفی کنند، کما اینکه در میان همسایگان موارد کسب این حقوق را شاهدیم؛ بدیهی است که کسب این حقوق تنها هنگامی ‌مطرح است که ایران پابرجا باشد ، بعلاوه مایلم توجه شما را به یکی از جالب ترین نمونه‌های حل مسئله اقلیت‌ها در تاریخ جنوب اروپا جلب کنم، «تیرول جنوبی» در شمال ایتالیا ،منطقه آلمانی زبان در ایتالیاست که در چند دهه گذشته اهالی آن توانستند قدم به قدم موفق به کسب خودگردانی محلی شده،  زبان آلمانی را در کنار زبان ایتالیائی درمدارس و ادارات متداول و رسمی ‌کنند.

ـ انقلاب سمفونی زیبا و شگفت‌انگیزی است که تنها تمامی ‌یک ملت قادر به نواختن آنست و نه یک گروه با گرایش فکری خاص؛ متاسفانه  مرحله اول انقلاب «زن، زندگی، آزادی» نشان داد پاره‌ای به این امر بدیهی باور ندارند.

بعلاوه ایفای نقش هدایتگر می‌بایست بر عهده کسانی گذارده شود که از دانش و تجربه سیاسی و اعتماد اقشار وسیع مردم برخوردار باشند، و بیش از همه مستلزم آمادگی برای ازخودگذشتگی است؛ به سخن دیگر آن یا آنان که در قله انقلاب ایستاده‌اند، می‌بایست از بسیاری منافع شخصی چشم‌پوشی کنند. چنانکه دختران دانش‌آموز ما زیبائی، جوانی و جان شیرین را بر دست گرفته به میدان شتافتند.

از دیگران بیاموزیم

«در فاصله زمانی ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۹ در آلمان پس از جنگ جهانی، دو مسئله اجتماعی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بودند:

اول ـ آلمانی‌ها می‌بایست شکست در جنگ را بپذیرند.
دوم ـ به گفته‌ی فلوریان هوبر تاریخ‌شناس و روزنامه‌نگار، می‌بایست به نوع جدیدی از زندگی عادت کنند.

همزمان آلمانی‌ها می‌بایست «گفتمان  لیبرال  دمکرات» را جانشین «گفتمان  نازیسم» کنند. بعلاوه آنها می‌بایست بسیاری از ریزه‌کاری‌های دنیای سیاست را از دوران پیش از «نازیسم»  و از دیگران بازآموزی کنند. پذیرش شکست یعنی اینکه بپذیریم در برهه‌ای از تاریخ در بیراهه گام نهاده‌ایم؛ البته برای آلمانی‌ها این پذیرش در ابتدا امری اجباری بود؛ آنها می‌بایست قرارداد تسلیم را امضا کرده و زیان‌های مادی ملل دیگر را بپردازند، اما مهم‌تر از همه بررسی و تجزیه و تحلیل  و پذیرش درونی این رویداد به عنوان نتیجه‌ی رفتن به کژراهه‌ی نازیسم بود. در نتیجه آلمانی‌ها اینبار برخلاف پس از جنگ اول، که عامل فلاکت خود را یهودیان و توطئه‌های جهانی می‌دیدند، سعی کردند اشتباهات خود را درک کرده ورفتار اجتماعی خود را تصحیح و مکانیسم‌های جلوگیری از آن را بشناسند؛ که البته زمانی نه چندان کوتاه لازم داشت.

برای نسل «پنجاه و هفتی» و سایر ایرانیان نیز بدون یک درک درست از «فاجعه۵۷» و علل آن نمی‌توان امید زیادی به آینده داشت، روشن است که بیشتر ایرانیان، چنانکه بهاره هدایت فعال سیاسی زندانی ذکر کرده «بهمن۵۷» را سیاه‌ترین سیاهی تاریخ معاصر می‌شناسند، اما در رابطه با علل آن هنوز تفرقه عظیمی ‌وجود دارد؛ به عنوان مثال گروه‌های نه چندان کوچکی از هواداران پادشاهی تمام فاجعه را از چشم برخی مخالفان حکومت سابق می‌بینند و مدعی‌اند اگر شما نمی‌بودید، اکنون ایران بهشت برین می‌بود. آنها تا آنجا پیش می‌روند که کوچکترین اعتراضی را حتی اگر از اردوگاه پادشاهی‌خواهان باشد، خیانت تلقی می‌کنند (مراجعه شود به ویدیوی «حزب مشروطه کمتر از حزب توده نیست»).

اما در رابطه با جمهوریخواهان در کنار جمع وسیعی که تمایل به شاهزاده رضا پهلوی دارند، جریان‌هائی را  می‌بینیم که هنوز دل از «انقلاب شکوهمند» برنکنده‌اند. چنانکه نویسنده «نه ستایش و نه بیزاری؛ تاکید بر درس‌آموزی» را در پاسخ آنها که به این تاریکی نه می‌گویند، ندا سرمی‌دهد که «تاریخ عوض نمی‌شود» و «نه» گویان را «به زیرکشیدگان از قدرت» می‌نامد.

بدون شک اگر بخواهیم  در رابطه با علل «فاجعه ۵۷»  یا اینکه رضاشاه  کبیر یک «قدیس» بود یا پادشاهی بسیار تاثیرگذار، یا محمدرضا شاه فقید چه اشتباهاتی در دوران پادشاهی، به خصوص در یکی دو سال آخر، انجام داد، به وحدت نظر برسیم ، سال‌ها به درازا خواهد انجامید، که به هیچ وجه با ضربان تند حوادث و نیاز‌های کنونی انقلاب« زن، زندگی، آزادی» هماهنگی ندارد.

ما باید بر مبنای حداقل‌هائی چون عبور از جمهوری اسلامی و برپائی یک نظام سکولار و دمکراتیک، با هم به توافق برسیم؛ بقیه مسائل در آینده قابل حل و فصل هستند.

یکی از درس‌های بزرگی که آلمانی‌ها از تاریخ دوره «نازیسم» گرفتند، انعطاف‌پذیری و نشان دادن روحیه همکاری در میان نیروهای لیبرال – دموکرات بود که در تشکیل دولت‌های پس از جنگ به این کشور کمک زیادی کرد.

در سال‌های ابتدائی دهه سیِ قرن گذشته، در اوج بحران اقتصادی ، دولت‌های لیبرال یکی پس از دیگری با عمری چند ماهه در رأس کار قرار می‌گرفتند و در برخورد با اولین مانع به دلیل عدم همکاری سایر احزاب لیبرال مجبور به استعفا شده یا کنار گذاشته می‌شدند. جالب است به یاد آوریم که در همین شرایط بحرانی به رئیس جمهور آلمان «پاول هیندنبورگ»پیشنهاد شد که ملاقاتی با آدولف هیتلر رهبر حزب «نازی» داشته باشد تا یک ارزیابی اولیه از این حزب در دست باشد. ژنرال «هیندنبورگ» پس از آنکه در این ملاقات با افکار جنون‌آمیز هیتلر آشنا شد، به همکارانش گفت: این مردک را به اداره پست بفرستید، تا تمبرهای منقش به عکس مرا لیس بزند!

اما همین رئیس جمهور با تعمیق بحران، حدودا یک سال و اندی پس از این دیدار، هیتلر را دعوت به تشکیل کابینه کرد؛ کابینه‌ای که به زودی عنان همه کار‌ها را در دست گرفت و تبدیل به دیکتاتوری مطلق هیتلر و حزب نازی شد.

تحولات بعدی در این کشور بر همه روشن است؛ نازی‌ها جهان را به خاک و خون کشیدند و ملت آلمان به بهای سنگینی یاد گرفت که احزاب لیبرال – دموکرات نباید به هیچ قیمتی به ویژه در شرایط بحرانی و در مقابله با فاشیسم، توتالیتاریسم و دیکتاتوری، همدیگر را تنها بگذارند .

در بیش از ۷۵ سال پس از پایان جنگ، در آلمان کمتر از بسیاری کشور‌های دیگر نظیر ایتالیآ و یا انگلیس شاهد بلوکه کردن متقابل احزاب دموکرات بوده‌ایم؛ برعکس، از آن زمان یک اتحاد نانوشته در مقابل احزاب افراطی شکل گرفته است. مثلا در چند هفته قبل وقتی ‌افکار عمومی ‌از یک توطئه گروه‌های «نئوفاشیست» با خبر شد، نیرو‌های لیبرال دموکرات به سرعت واکنش نشان داده و تجمعی به فراخوان ۱۲۰۰ حزب، سازمان واتحادیه توانستند صدها هزار تن را در سراسر کشور به خیابان‌ها بیاورند.

یک مرگ با افتخار

پژمان فتحی از زندانیان سیاسی که به تازگی اعدام شد گفت که «این یک مرگ با آفتخارست؛ برایم سیاه نپوشید و گریه نکنید!»

شب ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ نیز مردم تهران و پاره‌ای شهرها در ده‌ها محله با شعار «مرگ بر خامنه‌ای»، «مرگ بر خمینی» جشن حکومتی «سالگرد انقلاب » را به کام‌اش تلخ کردند و نشان دادند که انقلاب« زن، زندگی، آزادی»  زنده است.

در منطقه و جهان نیز جمهوری اعدامی ‌کمتر متحدی دارد؛ پس همه چیز به ما، درایت و شهامت ما بستگی دارد. یعنی بستگی به این دارد که در داخل با بهره گرفتن از تجربیات مرحله اول انقلاب، بیش از پیش عرصه را بر ضحاک تنگ‌تر کرده و در خارج کشور به حمایت گسترده از داخل بپردازیم؛ از همه مهمتر آنکه با ایجاد «کمیته هماهنگی و پژواک صدای مردم ایران» در شرایط مناسب ضربه نهائی را به دشمن وارد آوریم.

مسئله بر سر برد و باخت همه چیز است؛ اگر در آن کوتاهی ورزیم نه تنها سرزمینی سوخته و غارت شده برای فرزندان و نوادگان‌ ما  برجای می‌ماند، بلکه لعن و نفرت نسل‌ها را خواهیم داشت، چنانکه نسل «۵۷» هرگز نخواهد توانست جائی شایسته برای خویش در تاریخ جوید.

*پرویز هدایی دانش‌آموخته مهندسی نرم‌افزار در آلمان و زندانی سیاسی سابق

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۴ / معدل امتیاز: ۳٫۷

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=342315