Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۲ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1658
جمعه 30آذرماه تا پنجشنبه 13د یماه 1397خورشیدی
ـ خب ،آقاي ستاري متوجه حر فهايت شد. آن روز صبح ،در روزنامه صبح امروز… حس عجيبي زير پوستم دويده بود .حسي
ستاري دوباره با چش مهاي تيزبين خود به كه قادر نبودم نامي براي آن بگذارم .چيزي
او نگاه كرد .ميم سرش را پايين انداخت و در سعيد ليلاز گفت :ترور حجاريان ،تعطيلي مطبوعات، مثل اضطراب ،نگراني و دلشوره… اما نه! انگار
تاوانپيگيريقتلهايزنجيرهاياستكهپسم يدهيم! همة اي نها بود و هيچ كدام نبود… احساس
صندل ياش فرورفت. آدمي راداشتم كه توي دريا مشغول شناست
ژیلا اشاره و يكهو زير پايش خالي ميشود… و من
البته اين موضوع را هم نبايد از نظر دور بنی یعقوب نام ژیلا بنی یعقوب در فهرست بازداشت شدگان احساس م يكردم اين قلبم است كه ذره ذره
داشت كه همه اطرافيان ستاري تا اين حد میدان 7تیر (تظاهرات زنان در روز 22خرداد) به چشم دارد خالي م يشود .چه اتفاقي داشت م يافتاد؟
در دوستي خود افراط نم يكنند .او در ميان 2 فردا آبستن چه حوادثي بود؟ ديروز آن همه
اطرافيانش دوستان معقول ،مستقل و منطقي م یخورد. هياهو به بهانه كنفرانس برلين ،و حالا تعطيلي
كم ندارد .افرادي چون «بهروز گرانپايه»، ژیلا بنی یعقوب ،همانند مسیح علی نژاد ،از جمله يك باره اين همه روزنامه و نشريه .به بهمن
«عبدالعلي رضايي»« ،رضا تهراني» و «عليرضا زنانی است که درمطبوعات دوم خردادی درخشیدند و نگاه كردم .لحظ هاي در سكوت گذشت و بعد
علو يتبار» كه با تلاش و جديت فراوان او را در با سرکوب این جنبش ـ که محصول بی کفایتی خاتمی صداي خندهاش را شنيدم .هر وقت ناراحت ياش
شوراي سردبيري صبح امروز ياري م يكردند. و دارو دسته او بود ـ در لیست سیاه حکومت یکدست از حد بگذرد ،م يخندد .لابد براي پنهان كردن
ـ نظر خودم چيست؟ راستش را بخواهيد
به نظر من ستاري عاشق روزنامه است و هيچ قرار گرفتند. ناراحت ياش.
چيز به اندازه راهاندازي يك روزنامه تازه او را ژیلا نیز چون «مسیح» کتابی گزارشگونه از گفت :م يآيي برويم صبح امروز؟
به وجد نم يآورد .اين مرد چهل و چند ساله به برخوردهایش با دولت و مجلس و دستاندرکاران نگاهي به ساعت انداختم و گفتم:
هنگام راهاندازي يك روزنامه تازه آرام و قرارش امور ،با عنوان «روزنام هنگاران ـ غصه م یخورند و پیر ـ ساعت از نه گذشته .در چنين ساعتي آن
را از دست م يدهد ،هر نوع خستگي را فراموش م یشوند» نوشته و انتشار داده است که برای صفحه هم پنجشنبه شب اصلا ممكن است كسي در
م يكند و با شور فراوان يكسره كار م يكند. «خاطرات و تاریخ» برگزید هایم. ساختمان صبح امروز باشد؟!
وقتي پس از دوري چند سال هاش از عرصه این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ ـ امروز با هر پنجشنب هاي فرق م يكند .الان
روزنام هنگاري در تدارك انتشار روزنامه تازهاش
ـ صبح امروز ـ بود ،در بعد از ظهر يك روز رسیده است. آنجا پر از آدم است.
تعطيل تعدادي از همكارانش را در طبق هاي از ***
يك ساختمان كوچك در خيابان ملاير يپور ساختمان اين روزنامه که آن موقع در خيابان قاضي محسني اژهاي شش سال بعد در نظر م يرسيد آخرين اميدشان «صبح امروز» خيل يها آمده بودند .بعض يها را م يشناختم
سازماندهي كرد تا پيش شماره روزنامه را ملاير يپور واقع بود ،رفتم .ستاري روز قبل با دادگاه جنجالي شهردار تهران از فروش آن به بود كه همين چند ساعت پيش برباد رفته بود.
آماده كنند .آن روز با مهرباني صحبت م يكرد تلفن به من گفته بود ساعت 11امروز در دفتر احمد ستاري به عنوان يكي از اتهامات اصلي روزنام هنگاراني كه تا همين ديروز نگاهشان بعض يها را نه!
و هر از گاهي لبخند گرمي روي صورتش كارش باشم« .ميم» همراه من به داخل اتاق به صبح امروز بود حالا آمده بودند ببينند عليرضا علو يتبار و حميدرضا جلاي يپور در
مينشست .آن لبخندها از سر شادماني و آمد .حالتي مطيعانه داشت و با چهرهاي نگران كرباسچي ياد كرد. دوستانشان در اين روزنامه چكار م يكنند و گوش هاي ايستاده و با هم صحبت م يكردند .دو
رضايت فراوانش به خاطر ورود دوباره به عرصه به ستاري خيره شده بود .تا آمدم چيزي بگويم احمد ستاري در ميان اهالي مطبوعات
با عجله به ستاري گفت« :براي خانم بن ييعقوب مريدان زيادي دارد كه بر اين عقيدهاند که چه فكري براي فردا كردهاند؟ نفر از چهرههاي مطرح كنفرانس برلين.
جذاب روزنام هنگاري بود. او در عرصه مطبوعات دست به هر كاري محمد جواد مظفر ،رضا بهزاديان ،كامبيز پرسيدم:
در عصر آن روز تعطيل ،برخي از آن مردان كجا را در نظر گرفته ايد؟» بزند ،متعالي و موجب سرفرازي است .آنها نوروزي ،داود محمدي ،رجبعلي مزروعي ،رضا
كه به درخواست او به اين ساختمان آمده بودند آقاي ستاري مثل هميشه با لحني جدي رو احترام زيادي براي او قائلند .احترامي كه گاه تهراني و… در يكي از اتاقهاي همين طبقه ـ آقاي علو يتبار! شنيدهام دادگاه احضارتان
دلشان براي خروج از آن ساختمان پر م يزد تا به ترس تبديل م يشود .تمام صفات خوب را نشسته بودند و با هيجان زياد باهم گفتگو كرده است .كي به دادگاه م يرويد؟
در كنار خانواده بياسايند و يا به كارهاي عقب به من كرد و گفت: به او نسبت م يدهند و آن چنان در برابرش
افتاده خود برسند« .كاظم شكري» كه بيشتر ـ فكر م يكنم بهترين جا براي تو سرويس خبردار م يايستند كه تو فكر م يكني سربازاني م يكردند. مثل هميشه خيلي خونسرد و لبخندزنان
اوقات حرفهاي جد ياش را هم با كنايه و طنز كوچك در برابر ژنرالي بزرگ هستند .به قول احمد ستاري ،مرد هميشه جدي و سرسخت گفت:
بيان م يكند ،با خندة شيطن تآميزي ،جوري سياسي است… سعيد ليلاز «ژنرا لهاي صبح امروز در مقابل مطبوعات ،كه بسياري او را پدر روزنام هنگاري
به ميان حرفش دويدم و گفتم: او سربازان پيادهاي بيش نبودند…» تا رئيس نوين ايران ميدانند ،بياعتنا به همكاراني ـ اول نوبت آقاي جلاي يپور است .بعد من.
كه ستاري نشنود ،به همكارانش م يگفت: ـ من سرويس سياسي را خيلي دوست به آنها اجازه ندهد ،بر صندلي نم ينشينند و كه آن موقع شب به ديدن او آمده بودند ،در جلاي يپوربالبخنديسردروبهعلو يتبارگفت:
«امروز مردهها هم تعطي لاند .اما «اين» ما پشت ميزش به كمك «سعيد درودي» مشغول
را كشانده اينجا… هيچكس هم جرأت ندارد دارم اما… ـ و حالا با ساك برويم يا ب يساك.
برود .خانمم از چهار ساعت پيش منتظرم ـ اما ندارد… همين الان برو كارت را خنده تمام پهناي صورت علويتبار را
است اما از ترس «اين» جرأت نم يكنم بروم.
اخم خانمم را تحمل كنم بهتر از تحمل اخم علیرضا علوی تبار حمید رضا جلائی پور پوشاند .گفت:
ـ چمدانت را ببندي كه خيلي بهتر است.
«اين» است». شروع كن. تا اذن او نباشد لب به سخن نم يگشايند .اگر تنظيم يك لايحه حقوقي بود تا به توقيف به چهره حميدرضا جلاي يپور عضو شوراي
منظورش از «اين» شخص ستاري بود. يكي از مهمترين ويژگ يهاي ستاري همين او بخندد ،م يخندند[ .حتي اگر موضوعي كه روزنام هاش اعتراض كند. سردبيري عص ر آزادگان كه روزنام هاش زودتر
شكري از ترس اين كه مبادا يك وقت ستاري عجل هاش براي شروع كار و تعجيل در سامان باعث خنده او شده براي آنها خندهآور نباشد] از صبح امروز توقيف شده بود ،نگاه كردم .از
نام خودش را در ميان حرفهاي او بشنود از و اگر ناراحت باشد ،آنها نيز قيافه غمگيني به ستاري كه هرگز نامي از او در روزنام ه صبح خنده خبري نبود .دوباره به دكتر علو يتبار
«اين» استفاده م يكرد ،نه به خاطر ب يحرمتي دادن به مسائل است. امروز برده نشد ،سردبير و يا به قول بعضي از عضو شوراي سردبيري صبح امروز نگاه كردم.
به او .آن روز هيچ كدام از آن مردان (البته به گفتم« :خواهش م يكنم ابتدا به حرفهايم خود م يگيرند. زيردستانش «رئيس بزرگ» صبح امروز بود كه خاطرات تند و تند به ذهنم هجوم آوردند.
جز كاظم شكري) قبل از ساعت چهار بامداد برخي از اين مردان كه دهه سوم و چهارم هشت سال پيش از آن روزنامه همشهري را
از آن ساختمان بيرون نرفتند .برخي به خاطر گوش كنيد بعد تصميم بگيريد». زندگي خود را نيز پشت سر گذاشت هاند ،وقتي بنيان گذاشت .او با انتشار اين روزنامه شيوه تازه ***
علاق هاي كه به او داشتند ،برخي هم جرأت آقاي «ميم» نگاهي به ستاري كرد و بعد ميخواهند با او صحبت كنند ،دستپاچه و مدرني را در روزنام هنگاري ايران پايه گذاشت. هر چهارشنبه شب اعضاي تحريريه صبح
م يشوند و به تته پته م يافتند و چنان با عشق پس از آن بود كه روزنام ههايي در قطع ،شكل و امروز با هم جلسه داشتند .جلس هاي كه در
نكردند كار را نيمه تمام رها كنند. رو به من گفت: و علاقه به او نگاه م يكنند كه گويي انسان محتوايي متفاوت با آنچه تا پيش از آن مرسوم آن علويتبار آخرين اخبار و تحليلهاي
وقتي ساعت دو بامداد به اتفاق «حروفچين» ـ خيلي سريع و مختصر حرفهايت را بزن. سياسي روز را براي ما بيان م يكرد .بعد نوبت
كه دختر جواني بود كه آن روز به درخواست آقاي ستاري آنقدرها وقت ندارد كه با هركس آرمان يشان است. بود ،پا به عرصه گذاشتند.
من به ياريشان آمده بود( ،در آن روز تعطيل بنشيند و مفصل حرف بزند .همه حرفهايت را مرد چهل و چند سال هاي كه نام ديگري «غلامحسين كرباسچي» مدير مسئول و پرس شهاي بچ هها بود و پاس خهاي او.
حروفچين ديگري حاضر به همكاري نشده دارد اما در اينجا او را «آقاي مسيو» م يناميم، شهردار وقت تهران به خاطر برخي فشارها در بيشتر پرس شها درباره قت لهاي زنجيرهاي
بود) از او خداحافظي كرديم ،با نارضايتي گفت: در عرض يك دقيقه بگو… هميشه اصرار داشت مراتب ارادت ،اخلاص همان نخستين ماههاي انتشار همشهري ،به بود .علويتبار در پاسخ به اين پرسشها
ـ چرا اينقدر زود م يرويد ،هنوز كارها مانده. «ميم» همينطور حرف م يزد .براي فهماندن و جانسپاري خود نسبت به ستاري را به رخ اجبار و عل يرغم ميل باطن ياش احمد ستاري معمولا اطلاعاتي را بيان م يكرد كه براي ما
ـ بايد برويم آقاي ستاري ،مادر اين دختر اين موضوع به من كه بايد يك دقيقه حرف بزنم ديگران بكشد و از اين كار لذت زيادي م يبرد. تازه و جذاب بود .اما هرچه بيشتر در اين باره
خودش چند دقيقه حرف زد .بالاخره ستاري به يك روز را به ياد م يآورم كه به همراه «ميم» را از سردبيري همشهري بركنار كرد. م يگفت ،بچ هها كمتر راضي م يشدند .انگار
نگران است. دادم رسيد و با نگاهش او را وادار به سكوت كرد. به اتاق كار ستاري رفته بودم .اتاق كوچكي كه گفته م يشود كرباسچي بعدها براي دلجويي سئوا لهاي تحريريه درباره قت لهاي زنجيرهاي
بالاخره با نارضايتي اجازه داد برويم. به نظرم رسيد با اين نگاه به او گفت« :بگذار آن روزها هم به عنوان اتاق شوراي سردبيري از او (و همين طور دوستانش) چاپخانه پاياني نداشت .هرچه بيشتر ميشنيدند،
بهمن كه آن شب براي بستن صفحه حرفش را بزند» .در حالي كه «ميم» به ساعتش ورشكسته «چاپ سبز» (متعلق به شهرداري
اقتصادي روزنامه آنجا بود ،بعدها برايم تعريف نگاه م يكرد تا يك وقت خيلي حرف نزنم ،من استفاده م يشد ،هم به عنوان اتاق كار او. تهران) را به آنها فروخت .شهردار آن روز تهران عط ششان بيشتر م يشد.
كرد« :ساعت چهار بامداد اجازه داد برويم اما نفسم را يك لحظه در سينه حبس كردم و بعد كم كم به نيمه آذرماه نزديك م يشديم، با اين كار به ستاري كمك كرد تا هفت سال يك روز كه علويتبار در مقابل هجوم
گفت ساعت هشت صبح اينجا باشيد .وقتي با سرعت زياد شروع به صحبت كردم .ستاري هنوز روزنامه صبح امروز منتشر نشده بود .آن بعد براي چندمين بار بنيا نگذار حركتي نوين ب يامان پرس شهاي تند و پي درپي دوستان
ساعت هشت وارد تحريريه شدم ،احمد ستاري با لبخند آرامي به حرفهايم گوش م يكرد اما روزها ستاري به جذب و سازماندهي نيروهاي در مطبوعات كشور باشد .اين بار با روزنام ههاي روزنام هنگارش كه دور او حلقه زده بودند قرار
آقاي «ميم» همچنان كلافه بود و همي نطور تحريريه مشغول بود .من كه با اشتياق زياد
قبل از همه آنجا بود. به ساعتش نگاه م يكرد .بالاخره نتوانست جلو قصد همكاري با صبح امروز را داشتم ،به صبح امروز ،آفتاب امروز و… گرفته بود ،گفت:
ستاري با وجود برخي از رفتارهاي خشك خودش را بگيرد و حرفم را قطع كرد و گفت: «چاپ سبز» همان چاپخان هاي است كه ـ شما نبايد انتظار داشته باشيد همه اهداف
و رسم ياش كه گاهي تصويري ناخوشايند اصلاحات از طريق پيگيري پرونده قت لهاي
از او ارائه ميدهد ،مديري باهوش ،خلاق،
تيزبين ،قاطع و با پشتكار زياد است كه علايق زنجيرهاي متحقق شود.
حرف ها ياش از هرچيز ديگر براي او مه متر است. تازه يك سال بعد ،وقتي احكام متهمان
وقتي سعيد حجاريان با چاپ يكي از مقالات قت لهاي زنجيرهاي توسط قاضي دادگاه نظامي
اكبر گنجي مخالفت كرد ،ستاري آن را به تهران اعلام شد ،من منظور واقعي سخنان
علو يتبار را فهميدم! در همين روزها بود كه
چاپ رساند. سعيد ليلازاده ،سردبير روزنامه توقيف شده
بهروز گرانپايه عضو شوراي سردبيري صبح «آزاد» به من گفت« :ترور حجاريان ،تعطيلي
امروز كه خود نيز با چاپ آن مطلب مخالف مطبوعات ،بحران كنفرانس برلين ،دستگيري
بود ،براي من تعريف كرد :ستاري اين مقاله را روزنام هنگاران ،همه و همه تاواني است كه بابت
نه به خاطر اهداف سياسي كه به خاطر علايق پيگيري مجدانه پروندة قت لهاي زنجيرهاي
ژورناليستياش چاپ كرد .به نظر ستاري
مقاله گنجي كاملا حرف هاي نوشته شده بود پرداخت هايم».
و م يتوانست مخاطبان زيادي را براي روزنامه گاهگاهي هم سعيد حجاريان مدير مسئول
به دست بياورد .به اعتقاد گرانپايه افزايش روزنامه در اين جلسات حضور پيدا م يكرد.
تيراژ روزنامه براي ستاري از هر چيز ديگر وقتي حجاريان م يآمد علو يتبار كمتر حرف
م يزد و همچون شاگردي كه با شيفتگي زياد
مه متر است. به سخنان استاد گوش دل سپرده ،صحب تهاي
آن روز نفهميدم اين ويژگي ستاري براي
او را م يشنيد.
گرانپايه خوشايند است يا نه؟ تعداد جلساتي كه با حضور حجاريان برگذار
با اينكه بسياري از ويژگ يهاي ستاري ،هر شد ،از تعداد انگشتان دست بيشتر نبود .اما
كدام به تنهايي ،براي نامقبول كردن يك آدم علو يتبار هر جور بود هر هفته جلسه را برگذار
كافي است ،اما من هرگز قادر نبودهام حتي م يكرد .به نظر من مهمترين ويژگي علو يتبار
ذرهاي از او بدم بيايد .رفتارش با همة خشكي خونسردي و لبخند گرم و هميشگياش
و خشونتش تأثيرگذار است .او استعداد عجيبي است .لبخندي كه حتي در روز ترور دوست
در تحت تأثير قراردادن اطرافيانش دارد .و شايد عزيزش سعيد حجاريان از صورتش محو نشد.
مهمترين تواناي ياش در اين باشد كه جوري همان روزي بود كه «احمد ستاري» ب يقرار،
رفتار م يكند و حرف م يزند كه مخاطبش برافروخته ،كلافه و خشمگين از اين سو به
احساس ميكند او همه چيز را ميداند و آن سوي ساختمان م يدويد .دكتر علو يتبار
با آرامش غيرقابل توصيفي با دوستانش در
هركاري را بلد است. تحريريه سخن م يگفت و آنها را به آرامش
«دنباله دارد» دعوت م يكرد.
آن شب ،در طبقه سوم ساختمان نه چندان
بزرگ روزنامه صبح امروز در ميدان هفت تير
تعداد زيادي از مطبوعات يها گرد هم آمده
بودند .آنها روزنام هنگاراني بودند كه نشرياتشان
در همين چند روز اخير تعطيل شده بود و به