Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۲ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1658‬‬
                                                                                                                                                                                                 ‫جمعه ‪ 30‬آذ‌رماه تا پنجشنبه‪‌ 13‬د ‌یماه ‪1397‬خورشیدی‬

‫ـ خب‪ ،‬آقاي ستاري متوجه حر ‌فهايت شد‪.‬‬                                ‫آن روز صبح‪ ،‬در روزنامه صبح امروز…‬                                                                                            ‫حس عجيبي زير پوستم دويده بود‪ .‬حسي‬
‫ستاري دوباره با چش ‌مهاي تيزبين خود به‬                                                                                                                                                           ‫كه قادر نبودم نامي براي آن بگذارم‪ .‬چيزي‬
‫او نگاه كرد‪ .‬ميم سرش را پايين انداخت و در‬        ‫سعيد ليلاز گفت‪ :‬ترور حجاريان‪ ،‬تعطيلي مطبوعات‪،‬‬                                                                                                   ‫مثل اضطراب‪ ،‬نگراني و دلشوره… اما نه! انگار‬
                                                 ‫تاوانپيگيريقتلهايزنجير‌هاياستكهپسم ‌يدهيم!‬                                                                                                      ‫همة اي ‌نها بود و هيچ كدام نبود… احساس‬
                     ‫صندل ‌ياش فرورفت‪.‬‬                                                                                                                                                           ‫آدمي راداشتم كه توي دريا مشغول شناست‬
                                                    ‫ژیلا‬                                                                                     ‫اشاره‬                                               ‫و يكهو زير پايش خالي مي‌شود… و من‬
‫البته اين موضوع را هم نبايد از نظر دور‬           ‫بنی یعقوب‬                                      ‫نام ژیلا بنی یعقوب در فهرست بازداشت شدگان‬                                                        ‫احساس م ‌يكردم اين قلبم است كه ذره ذره‬
‫داشت كه همه اطرافيان ستاري تا اين حد‬                                                            ‫میدان ‪ 7‬تیر (تظاهرات زنان در روز ‪ 22‬خرداد) به چشم‬                                                ‫دارد خالي م ‌يشود‪ .‬چه اتفاقي داشت م ‌يافتاد؟‬
‫در دوستي خود افراط نم ‌يكنند‪ .‬او در ميان‬                    ‫‪2‬‬                                                                                                                                    ‫فردا آبستن چه حوادثي بود؟ ديروز آن همه‬
‫اطرافيانش دوستان معقول‪ ،‬مستقل و منطقي‬                                                                                                      ‫م ‌یخورد‪.‬‬                                             ‫هياهو به بهانه كنفرانس برلين‪ ،‬و حالا تعطيلي‬
‫كم ندارد‪ .‬افرادي چون «بهروز گرانپايه»‪،‬‬                                                          ‫ژیلا بنی یعقوب‪ ،‬همانند مسیح علی نژاد‪ ،‬از جمله‬                                                    ‫يك باره اين همه روزنامه و نشريه‪ .‬به بهمن‬
‫«عبدالعلي رضايي»‪« ،‬رضا تهراني» و «عليرضا‬                                                        ‫زنانی است که درمطبوعات دوم خردادی درخشیدند و‬                                                     ‫نگاه كردم‪ .‬لحظ ‌هاي در سكوت گذشت و بعد‬
‫علو ‌يتبار» كه با تلاش و جديت فراوان او را در‬                                                   ‫با سرکوب این جنبش ـ که محصول بی کفایتی خاتمی‬                                                     ‫صداي خند‌هاش را شنيدم‪ .‬هر وقت ناراحت ‌ياش‬
‫شوراي سردبيري صبح امروز ياري م ‌يكردند‪.‬‬                                                         ‫و دارو دسته او بود ـ در لیست سیاه حکومت یکدست‬                                                    ‫از حد بگذرد‪ ،‬م ‌يخندد‪ .‬لابد براي پنهان كردن‬
‫ـ نظر خودم چيست؟ راستش را بخواهيد‬
‫به نظر من ستاري عاشق روزنامه است و هيچ‬                                                                                                  ‫قرار گرفتند‪.‬‬                                                                         ‫ناراحت ‌ياش‪.‬‬
‫چيز به اندازه را‌هاندازي يك روزنامه تازه او را‬                                                  ‫ژیلا نیز چون «مسیح» کتابی گزارشگونه از‬                                                                   ‫گفت‪ :‬م ‌يآيي برويم صبح امروز؟‬
‫به وجد نم ‌يآورد‪ .‬اين مرد چهل و چند ساله به‬                                                     ‫برخوردهایش با دولت و مجلس و دست‌اندرکاران‬                                                                ‫نگاهي به ساعت انداختم و گفتم‪:‬‬
‫هنگام را‌هاندازي يك روزنامه تازه آرام و قرارش‬                                                   ‫امور‪ ،‬با عنوان «روزنام ‌هنگاران ـ غصه م ‌یخورند و پیر‬                                            ‫ـ ساعت از نه گذشته‪ .‬در چنين ساعتي آن‬
‫را از دست م ‌يدهد‪ ،‬هر نوع خستگي را فراموش‬                                                       ‫م ‌یشوند» نوشته و انتشار داده است که برای صفحه‬                                                   ‫هم پنجشنبه شب اصلا ممكن است كسي در‬

 ‫م ‌يكند و با شور فراوان يكسره كار م ‌يكند‪.‬‬                                                                           ‫«خاطرات و تاریخ» برگزید ‌هایم‪.‬‬                                                           ‫ساختمان صبح امروز باشد؟!‬
‫وقتي پس از دوري چند سال ‌هاش از عرصه‬                                                            ‫این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ‬                                                  ‫ـ امروز با هر پنجشنب ‌هاي فرق م ‌يكند‪ .‬الان‬
‫روزنام ‌هنگاري در تدارك انتشار روزنامه تاز‌هاش‬
‫ـ صبح امروز ـ بود‪ ،‬در بعد از ظهر يك روز‬                                                                                                 ‫رسیده است‪.‬‬                                                                    ‫آنجا پر از آدم است‪.‬‬
‫تعطيل تعدادي از همكارانش را در طبق ‌هاي از‬                                                                                                                                                                        ‫***‬
‫يك ساختمان كوچك در خيابان ملاير ‌يپور‬            ‫ساختمان اين روزنامه که آن موقع در خيابان‬       ‫قاضي محسني اژه‌اي شش سال بعد در‬                 ‫نظر م ‌يرسيد آخرين اميدشان «صبح امروز»‬           ‫خيل ‌يها آمده بودند‪ .‬بعض ‌يها را م ‌يشناختم‬
‫سازماندهي كرد تا پيش شماره روزنامه را‬            ‫ملاير ‌يپور واقع بود‪ ،‬رفتم‪ .‬ستاري روز قبل با‬   ‫دادگاه جنجالي شهردار تهران از فروش آن به‬        ‫بود كه همين چند ساعت پيش برباد رفته بود‪.‬‬
‫آماده كنند‪ .‬آن روز با مهرباني صحبت م ‌يكرد‬       ‫تلفن به من گفته بود ساعت ‪ 11‬امروز در دفتر‬      ‫احمد ستاري به عنوان يكي از اتهامات اصلي‬         ‫روزنام ‌هنگاراني كه تا همين ديروز نگاهشان‬                                  ‫بعض ‌يها را نه!‬
‫و هر از گاهي لبخند گرمي روي صورتش‬                ‫كارش باشم‪« .‬ميم» همراه من به داخل اتاق‬                                                         ‫به صبح امروز بود حالا آمده بودند ببينند‬          ‫عليرضا علو ‌يتبار و حميدرضا جلاي ‌يپور در‬
‫مي‌نشست‪ .‬آن لبخندها از سر شادماني و‬              ‫آمد‪ .‬حالتي مطيعانه داشت و با چهر‌هاي نگران‬                           ‫كرباسچي ياد كرد‪.‬‬          ‫دوستانشان در اين روزنامه چكار م ‌يكنند و‬         ‫گوش ‌هاي ايستاده و با هم صحبت م ‌يكردند‪ .‬دو‬
‫رضايت فراوانش به خاطر ورود دوباره به عرصه‬        ‫به ستاري خيره شده بود‪ .‬تا آمدم چيزي بگويم‬      ‫احمد ستاري در ميان اهالي مطبوعات‬
                                                 ‫با عجله به ستاري گفت‪« :‬براي خانم بن ‌ييعقوب‬    ‫مريدان زيادي دارد كه بر اين عقيد‌هاند که‬                     ‫چه فكري براي فردا كرد‌هاند؟‬             ‫نفر از چهر‌ههاي مطرح كنفرانس برلين‪.‬‬
                 ‫جذاب روزنام ‌هنگاري بود‪.‬‬                                                       ‫او در عرصه مطبوعات دست به هر كاري‬               ‫محمد جواد مظفر‪ ،‬رضا بهزاديان‪ ،‬كامبيز‬                                          ‫پرسيدم‪:‬‬
‫در عصر آن روز تعطيل‪ ،‬برخي از آن مردان‬                           ‫كجا را در نظر گرفته ايد؟»‬       ‫بزند‪ ،‬متعالي و موجب سرفرازي است‪ .‬آنها‬           ‫نوروزي‪ ،‬داود محمدي‪ ،‬رجبعلي مزروعي‪ ،‬رضا‬
‫كه به درخواست او به اين ساختمان آمده بودند‬       ‫آقاي ستاري مثل هميشه با لحني جدي رو‬            ‫احترام زيادي براي او قائلند‪ .‬احترامي كه گاه‬     ‫تهراني و… در يكي از اتاقهاي همين طبقه‬            ‫ـ آقاي علو ‌يتبار! شنيد‌هام دادگاه احضارتان‬
‫دلشان براي خروج از آن ساختمان پر م ‌يزد تا‬                                                      ‫به ترس تبديل م ‌يشود‪ .‬تمام صفات خوب را‬          ‫نشسته بودند و با هيجان زياد باهم گفتگو‬                   ‫كرده است‪ .‬كي به دادگاه م ‌يرويد؟‬
‫در كنار خانواده بياسايند و يا به كارهاي عقب‬                            ‫به من كرد و گفت‪:‬‬         ‫به او نسبت م ‌يدهند و آن چنان در برابرش‬
‫افتاده خود برسند‪« .‬كاظم شكري» كه بيشتر‬           ‫ـ فكر م ‌يكنم بهترين جا براي تو سرويس‬          ‫خبردار م ‌يايستند كه تو فكر م ‌يكني سربازاني‬                                  ‫م ‌يكردند‪.‬‬         ‫مثل هميشه خيلي خونسرد و لبخندزنان‬
‫اوقات حرفهاي جد ‌ياش را هم با كنايه و طنز‬                                                       ‫كوچك در برابر ژنرالي بزرگ هستند‪ .‬به قول‬         ‫احمد ستاري‪ ،‬مرد هميشه جدي و سرسخت‬                                                 ‫گفت‪:‬‬
‫بيان م ‌يكند‪ ،‬با خندة شيطن ‌تآميزي‪ ،‬جوري‬                                 ‫سياسي است…‬             ‫سعيد ليلاز «ژنرا ‌لهاي صبح امروز در مقابل‬       ‫مطبوعات‪ ،‬كه بسياري او را پدر روزنام ‌هنگاري‬
                                                          ‫به ميان حرفش دويدم و گفتم‪:‬‬            ‫او سربازان پياد‌هاي بيش نبودند…» تا رئيس‬        ‫نوين ايران مي‌دانند‪ ،‬بي‌اعتنا به همكاراني‬        ‫ـ اول نوبت آقاي جلاي ‌يپور است‪ .‬بعد من‪.‬‬
   ‫كه ستاري نشنود‪ ،‬به همكارانش م ‌يگفت‪:‬‬          ‫ـ من سرويس سياسي را خيلي دوست‬                  ‫به آنها اجازه ندهد‪ ،‬بر صندلي نم ‌ينشينند و‬      ‫كه آن موقع شب به ديدن او آمده بودند‪ ،‬در‬          ‫جلاي ‌يپوربالبخنديسردروبهعلو ‌يتبارگفت‪:‬‬
‫«امروز مرد‌هها هم تعطي ‌لاند‪ .‬اما «اين» ما‬                                                                                                      ‫پشت ميزش به كمك «سعيد درودي» مشغول‬
‫را كشانده اينجا… هيچكس هم جرأت ندارد‬                                          ‫دارم اما…‬                                                                                                                 ‫ـ و حالا با ساك برويم يا ب ‌يساك‪.‬‬
‫برود‪ .‬خانمم از چهار ساعت پيش منتظرم‬              ‫ـ اما ندارد… همين الان برو كارت را‬                                                                                                              ‫خنده تمام پهناي صورت علوي‌تبار را‬
‫است اما از ترس «اين» جرأت نم ‌يكنم بروم‪.‬‬
‫اخم خانمم را تحمل كنم بهتر از تحمل اخم‬           ‫علیرضا علوی تبار‬                                                                               ‫حمید رضا جلائی پور‬                                                          ‫پوشاند‪ .‬گفت‪:‬‬
                                                                                                                                                                                                  ‫ـ چمدانت را ببندي كه خيلي بهتر است‪.‬‬
                          ‫«اين» است»‪.‬‬                                         ‫شروع كن‪.‬‬          ‫تا اذن او نباشد لب به سخن نم ‌يگشايند‪ .‬اگر‬      ‫تنظيم يك لايحه حقوقي بود تا به توقيف‬             ‫به چهره حميدرضا جلاي ‌يپور عضو شوراي‬
‫منظورش از «اين» شخص ستاري بود‪.‬‬                   ‫يكي از مهمترين ويژگ ‌يهاي ستاري همين‬           ‫او بخندد‪ ،‬م ‌يخندند‪[ .‬حتي اگر موضوعي كه‬                          ‫روزنام ‌هاش اعتراض كند‪.‬‬         ‫سردبيري عص ‌ر آزادگان كه روزنام ‌هاش زودتر‬
‫شكري از ترس اين كه مبادا يك وقت ستاري‬            ‫عجل ‌هاش براي شروع كار و تعجيل در سامان‬        ‫باعث خنده او شده براي آنها خند‌هآور نباشد]‬                                                       ‫از صبح امروز توقيف شده بود‪ ،‬نگاه كردم‪ .‬از‬
‫نام خودش را در ميان حرفهاي او بشنود از‬                                                          ‫و اگر ناراحت باشد‪‌ ،‬آنها نيز قيافه غمگيني به‬    ‫ستاري كه هرگز نامي از او در روزنام ‌ه صبح‬        ‫خنده خبري نبود‪ .‬دوباره به دكتر علو ‌يتبار‬
‫«اين» استفاده م ‌يكرد‪ ،‬نه به خاطر ب ‌يحرمتي‬                          ‫دادن به مسائل است‪.‬‬                                                         ‫امروز برده نشد‪ ،‬سردبير و يا به قول بعضي از‬       ‫عضو شوراي سردبيري صبح امروز نگاه كردم‪.‬‬
‫به او‪ .‬آن روز هيچ كدام از آن مردان (البته به‬     ‫گفتم‪« :‬خواهش م ‌يكنم ابتدا به حرفهايم‬                                    ‫خود م ‌يگيرند‪.‬‬        ‫زيردستانش «رئيس بزرگ» صبح امروز بود كه‬             ‫خاطرات تند و تند به ذهنم هجوم آوردند‪.‬‬
‫جز كاظم شكري) قبل از ساعت چهار بامداد‬                                                           ‫برخي از اين مردان كه دهه سوم و چهارم‬            ‫هشت سال پيش از آن روزنامه همشهري را‬
‫از آن ساختمان بيرون نرفتند‪ .‬برخي به خاطر‬                   ‫گوش كنيد بعد تصميم بگيريد‪».‬‬          ‫زندگي خود را نيز پشت سر گذاشت ‌هاند‪ ،‬وقتي‬       ‫بنيان گذاشت‪ .‬او با انتشار اين روزنامه شيوه تازه‬                 ‫***‬
‫علاق ‌هاي كه به او داشتند‪ ،‬برخي هم جرأت‬          ‫آقاي «ميم» نگاهي به ستاري كرد و بعد‬            ‫مي‌خواهند با او صحبت كنند‪ ،‬دستپاچه‬              ‫و مدرني را در روزنام ‌هنگاري ايران پايه گذاشت‪.‬‬   ‫هر چهارشنبه شب اعضاي تحريريه صبح‬
                                                                                                ‫م ‌يشوند و به تته پته م ‌يافتند و چنان با عشق‬   ‫پس از آن بود كه روزنام ‌ههايي در قطع‪ ،‬شكل و‬      ‫امروز با هم جلسه داشتند‪ .‬جلس ‌هاي كه در‬
         ‫نكردند كار را نيمه تمام رها كنند‪.‬‬                                ‫رو به من گفت‪:‬‬         ‫و علاقه به او نگاه م ‌يكنند كه گويي انسان‬       ‫محتوايي متفاوت با آنچه تا پيش از آن مرسوم‬        ‫آن علوي‌تبار آخرين اخبار و تحليل‌هاي‬
‫وقتي ساعت دو بامداد به اتفاق «حروفچين»‬           ‫ـ خيلي سريع و مختصر حرفهايت را بزن‪.‬‬                                                                                                             ‫سياسي روز را براي ما بيان م ‌يكرد‪ .‬بعد نوبت‬
‫كه دختر جواني بود كه آن روز به درخواست‬           ‫آقاي ستاري آنقدرها وقت ندارد كه با هركس‬                                ‫آرمان ‌يشان است‪.‬‬                        ‫بود‪ ،‬پا به عرصه گذاشتند‪.‬‬
‫من به ياريشان آمده بود‪( ،‬در آن روز تعطيل‬         ‫بنشيند و مفصل حرف بزند‪ .‬همه حرفهايت را‬         ‫مرد چهل و چند سال ‌هاي كه نام ديگري‬             ‫«غلامحسين كرباسچي» مدير مسئول و‬                        ‫پرس ‌شهاي بچ ‌هها بود و پاس ‌خهاي او‪.‬‬
‫حروفچين ديگري حاضر به همكاري نشده‬                                                               ‫دارد اما در اينجا او را «آقاي مسيو» م ‌يناميم‪،‬‬  ‫شهردار وقت تهران به خاطر برخي فشارها در‬          ‫بيشتر پرس ‌شها درباره قت ‌لهاي زنجير‌هاي‬
‫بود) از او خداحافظي كرديم‪ ،‬با نارضايتي گفت‪:‬‬                     ‫در عرض يك دقيقه بگو…‬            ‫هميشه اصرار داشت مراتب ارادت‪ ،‬اخلاص‬             ‫همان نخستين ماههاي انتشار همشهري‪ ،‬به‬             ‫بود‪ .‬علوي‌تبار در پاسخ به اين پرسش‌ها‬
‫ـ چرا اينقدر زود م ‌يرويد‪ ،‬هنوز كارها مانده‪.‬‬     ‫«ميم» همينطور حرف م ‌يزد‪ .‬براي فهماندن‬         ‫و جانسپاري خود نسبت به ستاري را به رخ‬           ‫اجبار و عل ‌يرغم ميل باطن ‌ياش احمد ستاري‬        ‫معمولا اطلاعاتي را بيان م ‌يكرد كه براي ما‬
‫ـ بايد برويم آقاي ستاري‪ ،‬مادر اين دختر‬           ‫اين موضوع به من كه بايد يك دقيقه حرف بزنم‬      ‫ديگران بكشد و از اين كار لذت زيادي م ‌يبرد‪.‬‬                                                      ‫تازه و جذاب بود‪ .‬اما هرچه بيشتر در اين باره‬
                                                 ‫خودش چند دقيقه حرف زد‪ .‬بالاخره ستاري به‬        ‫يك روز را به ياد م ‌يآورم كه به همراه «ميم»‬            ‫را از سردبيري همشهري بركنار كرد‪.‬‬          ‫م ‌يگفت‪ ،‬بچ ‌هها كمتر راضي م ‌يشدند‪ .‬انگار‬
                            ‫نگران است‪.‬‬           ‫دادم رسيد و با نگاهش او را وادار به سكوت كرد‪.‬‬  ‫به اتاق كار ستاري رفته بودم‪ .‬اتاق كوچكي كه‬      ‫گفته م ‌يشود كرباسچي بعدها براي دلجويي‬           ‫سئوا ‌لهاي تحريريه درباره قت ‌لهاي زنجير‌هاي‬
     ‫بالاخره با نارضايتي اجازه داد برويم‪.‬‬        ‫به نظرم رسيد با اين نگاه به او گفت‪« :‬بگذار‬     ‫آن روزها هم به عنوان اتاق شوراي سردبيري‬         ‫از او (و همين طور دوستانش) چاپخانه‬               ‫پاياني نداشت‪ .‬هرچه بيشتر مي‌شنيدند‪،‬‬
‫بهمن كه آن شب براي بستن صفحه‬                     ‫حرفش را بزند»‪ .‬در حالي كه «ميم» به ساعتش‬                                                       ‫ورشكسته «چاپ سبز» (متعلق به شهرداري‬
‫اقتصادي روزنامه آنجا بود‪ ،‬بعدها برايم تعريف‬      ‫نگاه م ‌يكرد تا يك وقت خيلي حرف نزنم‪ ،‬من‬          ‫استفاده م ‌يشد‪ ،‬هم به عنوان اتاق كار او‪.‬‬     ‫تهران) را به آنها فروخت‪ .‬شهردار آن روز تهران‬                      ‫عط ‌ششان بيشتر م ‌يشد‪.‬‬
‫كرد‪« :‬ساعت چهار بامداد اجازه داد برويم اما‬       ‫نفسم را يك لحظه در سينه حبس كردم و بعد‬         ‫كم كم به نيمه آذرماه نزديك م ‌يشديم‪،‬‬            ‫با اين كار به ستاري كمك كرد تا هفت سال‬           ‫يك روز كه علوي‌تبار در مقابل هجوم‬
‫گفت ساعت هشت صبح اينجا باشيد‪ .‬وقتي‬               ‫با سرعت زياد شروع به صحبت كردم‪ .‬ستاري‬          ‫هنوز روزنامه صبح امروز منتشر نشده بود‪ .‬آن‬       ‫بعد براي چندمين بار بنيا ‌نگذار حركتي نوين‬       ‫ب ‌يامان پرس ‌شهاي تند و پي درپي دوستان‬
‫ساعت هشت وارد تحريريه شدم‪ ،‬احمد ستاري‬            ‫با لبخند آرامي به حرفهايم گوش م ‌يكرد اما‬      ‫روزها ستاري به جذب و سازماندهي نيروهاي‬          ‫در مطبوعات كشور باشد‪ .‬اين بار با روزنام ‌ههاي‬    ‫روزنام ‌هنگارش كه دور او حلقه زده بودند قرار‬
                                                 ‫آقاي «ميم» همچنان كلافه بود و همي ‌نطور‬        ‫تحريريه مشغول بود‪ .‬من كه با اشتياق زياد‬
                    ‫قبل از همه آنجا بود‪.‬‬         ‫به ساعتش نگاه م ‌يكرد‪ .‬بالاخره نتوانست جلو‬     ‫قصد همكاري با صبح امروز را داشتم‪ ،‬به‬                         ‫صبح امروز‪ ،‬آفتاب امروز و…‬                                   ‫گرفته بود‪ ،‬گفت‪:‬‬
‫ستاري با وجود برخي از رفتارهاي خشك‬               ‫خودش را بگيرد و حرفم را قطع كرد و گفت‪:‬‬                                                         ‫«چاپ سبز» همان چاپخان ‌هاي است كه‬                ‫ـ شما نبايد انتظار داشته باشيد همه اهداف‬
‫و رسم ‌ياش كه گاهي تصويري ناخوشايند‬                                                                                                                                                              ‫اصلاحات از طريق پيگيري پرونده قت ‌لهاي‬
‫از او ارائه مي‌دهد‪ ،‬مديري باهوش‪ ،‬خلاق‪،‬‬
‫تيزبين‪ ،‬قاطع و با پشتكار زياد است كه علايق‬                                                                                                                                                                         ‫زنجير‌هاي متحقق شود‪.‬‬
‫حرف ‌ها ‌ياش از هرچيز ديگر براي او مه ‌متر است‪.‬‬                                                                                                                                                  ‫تازه يك سال بعد‪ ،‬وقتي احكام متهمان‬
‫وقتي سعيد حجاريان با چاپ يكي از مقالات‬                                                                                                                                                           ‫قت ‌لهاي زنجير‌هاي توسط قاضي دادگاه نظامي‬
‫اكبر گنجي مخالفت كرد‪ ،‬ستاري آن را به‬                                                                                                                                                             ‫تهران اعلام شد‪ ،‬من منظور واقعي سخنان‬
                                                                                                                                                                                                 ‫علو ‌يتبار را فهميدم! در همين روزها بود كه‬
                            ‫چاپ رساند‪.‬‬                                                                                                                                                           ‫سعيد ليلازاده‪ ،‬سردبير روزنامه توقيف شده‬
‫بهروز گرانپايه عضو شوراي سردبيري صبح‬                                                                                                                                                             ‫«آزاد» به من گفت‪« :‬ترور حجاريان‪ ،‬تعطيلي‬
‫امروز كه خود نيز با چاپ آن مطلب مخالف‬                                                                                                                                                            ‫مطبوعات‪ ،‬بحران كنفرانس برلين‪ ،‬دستگيري‬
‫بود‪ ،‬براي من تعريف كرد‪ :‬ستاري اين مقاله را‬                                                                                                                                                       ‫روزنام ‌هنگاران‪ ،‬همه و همه تاواني است كه بابت‬
‫نه به خاطر اهداف سياسي كه به خاطر علايق‬                                                                                                                                                          ‫پيگيري مجدانه پروندة قت ‌لهاي زنجير‌هاي‬
‫ژورناليستي‌اش چاپ كرد‪ .‬به نظر ستاري‬
‫مقاله گنجي كاملا حرف ‌هاي نوشته شده بود‬                                                                                                                                                                                     ‫پرداخت ‌هايم‪».‬‬
‫و م ‌يتوانست مخاطبان زيادي را براي روزنامه‬                                                                                                                                                       ‫گاهگاهي هم سعيد حجاريان مدير مسئول‬
‫به دست بياورد‪ .‬به اعتقاد گرانپايه افزايش‬                                                                                                                                                         ‫روزنامه در اين جلسات حضور پيدا م ‌يكرد‪.‬‬
‫تيراژ روزنامه براي ستاري از هر چيز ديگر‬                                                                                                                                                          ‫وقتي حجاريان م ‌يآمد علو ‌يتبار كمتر حرف‬
                                                                                                                                                                                                 ‫م ‌يزد و همچون شاگردي كه با شيفتگي زياد‬
                            ‫مه ‌متر است‪.‬‬                                                                                                                                                         ‫به سخنان استاد گوش دل سپرده‪ ،‬صحب ‌تهاي‬
‫آن روز نفهميدم اين ويژگي ستاري براي‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫او را م ‌يشنيد‪.‬‬
             ‫گرانپايه خوشايند است يا نه؟‬                                                                                                                                                         ‫تعداد جلساتي كه با حضور حجاريان برگذار‬
‫با اينكه بسياري از ويژگ ‌يهاي ستاري‪ ،‬هر‬                                                                                                                                                          ‫شد‪ ،‬از تعداد انگشتان دست بيشتر نبود‪ .‬اما‬
‫كدام به تنهايي‪ ،‬براي نامقبول كردن يك آدم‬                                                                                                                                                         ‫علو ‌يتبار هر جور بود هر هفته جلسه را برگذار‬
‫كافي است‪ ،‬اما من هرگز قادر نبود‌هام حتي‬                                                                                                                                                          ‫م ‌يكرد‪ .‬به نظر من مهمترين ويژگي علو ‌يتبار‬
‫ذر‌هاي از او بدم بيايد‪ .‬رفتارش با همة خشكي‬                                                                                                                                                       ‫خونسردي و لبخند گرم و هميشگي‌اش‬
‫و خشونتش تأثيرگذار است‪ .‬او استعداد عجيبي‬                                                                                                                                                         ‫است‪ .‬لبخندي كه حتي در روز ترور دوست‬
‫در تحت تأثير قراردادن اطرافيانش دارد‪ .‬و شايد‬                                                                                                                                                     ‫عزيزش سعيد حجاريان از صورتش محو نشد‪.‬‬
‫مهمترين تواناي ‌ياش در اين باشد كه جوري‬                                                                                                                                                          ‫همان روزي بود كه «احمد ستاري» ب ‌يقرار‪،‬‬
‫رفتار م ‌يكند و حرف م ‌يزند كه مخاطبش‬                                                                                                                                                            ‫برافروخته‪ ،‬كلافه و خشمگين از اين سو به‬
‫احساس مي‌كند او همه چيز را مي‌داند و‬                                                                                                                                                             ‫آن سوي ساختمان م ‌يدويد‪ .‬دكتر علو ‌يتبار‬
                                                                                                                                                                                                 ‫با آرامش غيرقابل توصيفي با دوستانش در‬
                     ‫هركاري را بلد است‪.‬‬                                                                                                                                                          ‫تحريريه سخن م ‌يگفت و آنها را به آرامش‬

‫«دنباله دارد»‬                                                                                                                                                                                                              ‫دعوت م ‌يكرد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                 ‫آن شب‪ ،‬در طبقه سوم ساختمان نه چندان‬
                                                                                                                                                                                                 ‫بزرگ روزنامه صبح امروز در ميدان هفت تير‬
                                                                                                                                                                                                 ‫تعداد زيادي از مطبوعات ‌يها گرد هم آمده‬
                                                                                                                                                                                                 ‫بودند‪ .‬آنها روزنام ‌هنگاراني بودند كه نشرياتشان‬
                                                                                                                                                                                                 ‫در همين چند روز اخير تعطيل شده بود و به‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19