Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۲ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه ‪13‬ـ ‪ Page 13‬ـ شماره ‪1658‬‬
‫جمعه ‪ 21‬دسامبر ‪ 2018‬تا پنجشنبه ‪ 3‬ژانویه ‪2019‬‬

‫لحظ ‌ههای زندگی ؛ لباس ن ِو پدرم فریدونتنکابنی‬                                                                      ‫آقا نـور‪ :‬هیتلر هم نایب امام زمان بود!‬

‫همکاران با شنیدن ماجرا خنده را‬        ‫پـدر گفـت‪« :‬در کلانتـری هـم‬          ‫یک هفته پس از آن که پدرم لباس‬            ‫است و مأموریت دارد همه دنیا را فتح‬      ‫به گردن اطفالشان م ‌یآویختند و چون‬       ‫اولین روضه‌خوانی که روضۀ‬
‫سر دادند و سر شوخی را باز کردند‬       ‫نرسیده‪ ،‬افسـر نگهبان خیلی مؤدبانه‬    ‫نو خود را از خیاط گرفت و آن را هر‬        ‫کند و به «حضرت» تحویل بدهد‪.‬‬             ‫حیوان از کندن موهای بدنش ناراحت‬          ‫«دور‌های» را در تهران مرسوم کرد‪،‬‬
‫و گفتند‪ :‬باید شیرین ‌ی به ما بدهی تا‬  ‫بـا من سالم و تعارف کـرد و صندلی‬     ‫روز پوشید و به اداره رفت‪ ،‬یک روز‬         ‫البته مطلبی بود که «آقانور» م ‌یگفت‬     ‫بود‪ ،‬کسانی و بخصوص بچ ‌ههایی را که‬       ‫«آقانور» بود‪ .‬پیری او را به یاد م ‌یآورم‪.‬‬
‫شهادت بدهیم‪ ،‬چلوکبابی‪ ،‬عرقی‪ ،‬و گر‬     ‫پیش کشـید و مرا به نشسـتن دعوت‬       ‫به خانه آمد و با خنده گفت‪« :‬امروز‬        ‫و هیچ کس در صحت آن شک نداشت‪.‬‬            ‫به او نزدیک م ‌یشدند «گاز» م ‌یگرفت!‬     ‫قدی کوتاه‪ ،‬کمی چاق‪ ،‬محاسنی خیلی‬
‫نه شهادت بی شهادت! خوب که کرم‬         ‫کـرد و گفـت‪ :‬حضـرت آقـا‪ ،‬مـن‬         ‫اتفاق بامزه‌ای افتاد‪ .‬توی اتوبوس‪،‬‬        ‫مدتی گذشت و «متفقین» ایران را‬           ‫یکی از این بچ ‌هها خواهر کوچک من‬         ‫بلند و مثل برف سفید داشت‪ .‬عمام ‌هاش‬
‫ریختند‪ ،‬از خر شیطان پیاده شدند و‬      ‫می‌دانـم کـه شـما شـخص محترمی‬        ‫مردی که گویا روستایی بود‪ ،‬یقۀ مرا‬        ‫اشغال کردند و آلما ‌نها از کشور اخراج‬   ‫بود که خیلی هم بچه ناآرامی بود‪ .‬الاغ‪،‬‬    ‫مشکی بود و لباس معمولی روحانی به‬
‫چند کلمه نوشتند که ما شاهدیم که‬       ‫هسـتید و ایـن مـردک مزخـرف‬           ‫گرفت و گفت‪ :‬این آقا کت و شلوار مرا‬       ‫گشتند و ساختمان زرگندۀ «آقانور»‬         ‫شکم او را به دندان گرفته بود‪ .‬با صدای‬    ‫تن م ‌یکرد‪ .‬مردم م ‌یگفتند نور از «آقا»‬
‫فلانی‪ ،‬یک هفته است با این کت و‬        ‫می‌گویـد‪ .‬اما مـا وظیفه داریم مراحل‬  ‫دزدیده‪ ،‬این کت و شلواری که تنش‬           ‫به انگلی ‌سها اجاره داده شد و مدت‬       ‫فریاد بچه به کوچه دویدیم و با زحمت‬       ‫م ‌یتراود‪ .‬هیچکس نام واقعی ایشان را‬
‫شلوار به اداره می‌آید و زیرش را امضا‬  ‫قانونـی را طـی کنیـم‪ .‬شـما کجا کار‬                                            ‫کمی پس از اشغال ایران‪ ،‬روزی را به‬       ‫او را از دندان حیوان نجات دادیم‪ .‬و هنوز‬  ‫نم ‌یدانست‪ .‬خیلی به او اعتقاد داشتند‪.‬‬
‫کردند و دادند به پاسبان‪ .‬پاسبان‬       ‫می‌کنیـد؟ گفتم‪ :‬مـن کارمند وزارت‬                  ‫است مال من است!»‬            ‫یاد م ‌یآورم که «آقانور» همانطور که‬     ‫پس از حدود ‪ 60‬سال‪ ،‬جای دندان الاغ‬        ‫تا پیش از «آقانور» روض ‌هها معمولا در‬
                                      ‫فرهنگـم‪ ،‬در حسـابداری وزارتخانـه‬     ‫مادر‪ ،‬برخلاف پدر که خونسرد و‬             ‫در خیابانها و کوچ ‌هها سوار بر الاغ به‬                                           ‫ایام عزاداری و یا به مناسبت «نذری» و‬
                          ‫رفت‪».‬‬       ‫کار م ‌یکنـم‪ .‬گفـت‪ :‬بسـیار خـوب‪،‬‬     ‫بردبار بود‪ ،‬زود خشم و کم طاقت‬            ‫مجالس خود م ‌یرفت (و معلوم است‬                 ‫روی پوست شکم او پیداست!‬           ‫امثال آن خوانده م ‌یشد و این «آقانور»‬
‫ما د ر گفت ‪ « :‬تو هم با ید با‬         ‫بـا همیـن پاسـبان تشـریف ببریـد‬      ‫بود‪ ،‬گفت‪« :‬اوا! تو هم هیچی نگفتی؟»‬       ‫در مجالس نیز) با صدای بلند اعلام‬        ‫باری‪ ،‬کار «آقانور» خیلی «سکه»‬            ‫بود که «روضه» را تابع نظم و قانونی‬
‫پاسبان م ‌یرفتی و از مردک شکایت‬       ‫اداره‪ ،‬کارمنـدان شـهادت بدهنـد که‬    ‫پـدر گفـت‪« :‬چـی بگـم؟ مـردم‬              ‫م ‌یکرد که شب جمعۀ آینده‪ ،‬زلزلۀ‬         ‫بود‪ .‬غیر از خانه‌های شهری‪ ،‬باغ و‬         ‫جدید کرد‪ .‬خیلی «مجلس» داشت و‬
                                      ‫م ‌یداننـد این کت و شـلوار متعلق به‬  ‫بـه جـای مـن حـرف می‌زدنـد‪ .‬همه‬          ‫شدیدی در تهران به وقوع م ‌یپیوندد‬       ‫ساختمانی در «زرگنده» داشت که به‬          ‫به همین مناسبت روض ‌ههایش بسیار‬
                      ‫می‌کردی‪».‬‬       ‫جنابعالی اسـت‪ .‬چند کلمه بنویسـند‬     ‫م ‌یگفتنـد‪ :‬ایـن آقـا مـرد محترمـی‬       ‫و فقط کسانی که به امامزاد‌هها و اماکن‬   ‫آلما ‌نها اجاره داده بود (پیش از جنگ‬     ‫کوتاه (تقریبا دو تا پنج دقیقه) بود‪.‬‬
‫پدر گفت‪« :‬ای بابا! حالا گیریم‬                                              ‫اسـت ازش چنیـن کاری برنمی‌آیـد‪.‬‬          ‫مقدس پناه ببرند درامان خواهند بود‪.‬‬      ‫بی ‌نالملل دوم)‪ .‬آن موقع آلما ‌نها خیلی‬  ‫مردم به همین هم راضی بودند و صرف‬
‫شکایت م ‌یکردم‪ ،‬به کجا م ‌یرسید؟‬               ‫و زیـرش را امضـا کننـد‪».‬‬    ‫امـا مـردک سـخت اصـرار می‌کـرد‬           ‫معلوم است که آن شب‪ ،‬تهران به کلی‬        ‫در ایران بودند و درزمینه صنعت و‬          ‫حضور «آقانور» را در خانۀ خود‪ ،‬باعث‬
‫آخر سر م ‌یگفتند صلوات بفرستید‪.‬‬       ‫مادر باز جوش آورد‪« :‬اِ‪ ،‬اِ‪ ،‬اینها‬    ‫کـه ال ّا و با ّل ایـن کـت و شـلوار مـن‬  ‫تخلیه شد‪ .‬ما هم با خانواده با «گاری»‬    ‫تجارت‪ ،‬بسیار فعال بودند و معلوم‬          ‫سلامتی و خوشبختی م ‌یدانستند‪ .‬به‬
‫آشتی‌مان می‌دادند و ناچار بودم با‬     ‫دیوانه هستند‪ .‬همه کارشان وارونه‬      ‫اسـت‪ .‬یکی پرسـید‪ :‬یعنی چه جوری‬           ‫به شاه‌عبدالعظیم رفتیم و علت آن‬         ‫است در کارهای سیاسی و تبلیغاتی‬           ‫محض این که روی صندلی (به جای‬
‫مردکه نکره ماچ و بوسه هم بکنم!»‬       ‫است‪ .‬به جای اینکه به آن مردکۀ پدر‬    ‫دزدیـده؟ از تنـت درآورده؟ گفـت‪:‬‬          ‫بود که «ماشین دودی» به قدری‬                                                      ‫منبر) م ‌ینشست یک استکان چای یا‬
‫مادر گفت‪« :‬حتماً نقره داغش‬            ‫سوخته بگویند سند و مدرک بیاورد‪،‬‬      ‫خیـر‪ ،‬از خیاطـی دزدیـده‪ ،‬م ‌یبینیـد‬      ‫شلوغ شده بود که مادرم ترسید ما زیر‬                           ‫به همچنین‪.‬‬          ‫«قنداق» به دستش م ‌یدادند و استکان‬
‫می‌کنند‪ .‬پاسبان جدا‪ ،‬افسره هم‬         ‫به تو گفته‌اند ثابت کن کت و شلواری‬   ‫کـه کت و شـلوار ن ِو نو اسـت‪ .‬دیگری‬      ‫دست و پا له شویم‪ .‬با این حال بعضی‬       ‫روز دوازدهم هر ماه «قمری» منزل‬           ‫را به دهان م ‌یبرد و لب خود را با آن‬
                                      ‫که تنت است‪ ،‬مال خودت است! عجب‬        ‫گفـت‪ :‬پس خیاط باید شـاکی باشـد‬           ‫از اشخاص که نتوانستند از شهر خارج‬       ‫ما روضه بود و «آقانور» هم دعوت‬           ‫آشنا م ‌یکرد و گاهی چند قطر‌های از آن‬
                           ‫جدا‪».‬‬                                           ‫نـه تـو‪ .‬امـا مـردک بـه خرجـش‬            ‫شوند و به امامزاد‌هها بروند‪ ،‬در وسط‬     ‫داشت‪ .‬یک بار در اوایل سال ‪،1330‬‬          ‫را م ‌ینوشید و بقی ‌هاش را پس م ‌یداد‪.‬‬
‫پدر گفت‪« :‬پاسبان که حتماً‪ .‬افسر‬                ‫جهنم دره‌ای است اینجا!»‬                                                                                      ‫آقانور پیش از شروع روضه‪ ،‬مطلبی به‬        ‫همسای ‌هها و بیمارداران هر یک مقداری‬
‫را نمی‌دانم‪ .‬شاید چهار تا کلفت بارش‬   ‫پدر گفت‪« :‬م ‌یدانم‪ .‬حقوقدا ‌نها و‬                         ‫نمی‌رفـت‪».‬‬                           ‫خیابانها خوابیدند‪.‬‬                                              ‫از چای یا قنداق «آقا» را برای سلامتی‬
 ‫کند و یکی هم بزند توی گوشش‪».‬‬         ‫فقها هم می‌گویند حجت بر مدعی‬         ‫مادر با خشم و خروش گفت‪« :‬تو‬              ‫آن شب‪ ،‬زلزله نیامد ولی ماه بعد‬                          ‫این مضمون گفت‪:‬‬
‫پـس از چنـد لحظـه‪ ،‬مـادر از نـو‬       ‫است‪ .‬اما به هر حال‪ ،‬این تنها راه‬     ‫هم انگار آرد به دهنت کرده‌اند‪ ،‬لام تا‬    ‫که «آقانور» برای روضه به خانۀ ما آمد‬    ‫ـ این «هیتلر» که در آلمان پیدا‬                    ‫بیمار خود همراه م ‌یبردند‪.‬‬
‫داغش تازه شد‪ « :‬اِ‪ ،‬اِ‪ ،‬روز روشن یقۀ‬  ‫حل سریع بود‪ .‬با پاسبان رفتم اداره‪.‬‬                                            ‫بدون این که کسی علت نیامدن زلزله‬        ‫شده‪« ،‬هیت لر» است‪ .‬از «لرستان»‬           ‫«آقانور» با الاغ حرکت م ‌یکرد و‬
‫آدم را بگیرنـد و بگویند کت و شـلوار‬                                                     ‫کام حرفی نمی‌زدی!»‬          ‫را بپرسد خودش گفت‪ :‬حضرت به‬              ‫رفته و سید هم هست‪ .‬نایب امام زمان‬        ‫همیشه یک نفر دنبالش بود‪ .‬همراه او‬
‫تنـت مـال مـن اسـت و آن را از مـن‬                                          ‫پدر گفت‪« :‬آخر کسی فرصت حرف‬               ‫خواب کسی آمده و پیغام داده که چون‬                                                ‫را «پامنبری» م ‌ینامیدند‪ .‬چون به غیر‬
‫دزدیـده‌ای! مگـر شـهر هرت اسـت؟!‬                                           ‫زدن به من نم ‌یداد! راننده که از این‬     ‫معلوم شد مردم خیلی مؤمن و باعقیده‬                                                ‫از این که از الاغ «آقا» نگهداری م ‌یکرد‬
‫حیـف کـه مـن آنجـا نبـودم و گر نه‬                                          ‫قیل و قال حوصله‌اش سر رفته بود‪،‬‬          ‫هستند‪ ،‬دستور دادم زلزله نیاید‪ .‬البته‬                                             ‫بعضی اوقات در داخل مجلس «پای‬
‫بلایـی بـه سـر مردکـه مـ ‌یآوردم که‬                                        ‫همه‌مان را پیاده کرد‪ .‬من به یکی از‬       ‫این را هم همه باور کردند‪ .‬فقط‬                                                    ‫منبر» آقا م ‌یایستاد و بعضی مرثی ‌هها‬
                                                                           ‫مسافران گفتم‪« :‬آقا‪ ،‬من اداره دارم‪،‬‬       ‫پدرم که «درویش» هم بود م ‌یگفت‪:‬‬                                                  ‫را دوصدایی با هم م ‌یخواندند‪ .‬همین‬
         ‫رب و ربـش را یـاد کند!»‬                                                                                    ‫انگلیس ‌یها م ‌یخواستند میزان نادانی‬                                             ‫«پامنبری»خوانهابودندکهپسازچندی‬
‫مـن و خواهـر و برادرم از شـنیدن‬                                                          ‫اداره‌ام دیر می‌شود‪».‬‬      ‫ما را امتحان کنند که با این ترتیب به‬                                             ‫خود‪« ،‬روض ‌هخوان» م ‌یشدند و یکی از‬
‫ایـن داسـتان پـر ماجـرا کیـف کرده‬                                          ‫مادر گفت‪« :‬چه عجب! دو کلمه‬                                                                                                ‫آنها همسایه دیوار به دیوار ما بود که‬
‫بودیـم و م ‌یخندیدیـم‪ .‬مخصوصـاً از‬                                                                                                ‫مقصود خود رسیدند!‬                                                  ‫شش‪ ،‬هفت سالی هم از من بزرگتر بود‪.‬‬
‫تصور گرفتار شـدن پدر در دسـت آن‬                                                                 ‫حرف زدی!»‬           ‫هیچ کس حرف بابا را باور نکرد و‬                                                   ‫الاغ «آقا» خیلی خوب خورده و‬
‫مـردک نکـرۀ زبـان نفهـم‪ ،‬خنده‌مان‬                                          ‫پدر ادامه داد‪« :‬اما مردک دست‬             ‫پای دشمنی «تاریخی» دروی ‌شها با‬                                                  ‫پرورده و در ضمن ناآرام و «چموش»‬
‫بیشـتر می‌شـد‪ .‬م ‌یدانسـتیم حتـی‬                                           ‫بردار نبود‪ .‬مثل کنه به من چسبیده‬                                                                                          ‫بود‪ .‬علت ناراحتی حیوان هم این بود که‬
‫در آن حـال هـم دل مشـغولی عمدۀ‬                                             ‫بود‪ .‬عاقبت پاسبانی سر رسید و‬                            ‫روحان ‌یها گذاشتند‪.‬‬                                               ‫کسانی موهای بدن حیوان را م ‌یکندند‬
‫پـدر‪ ،‬دیـر رسـیدن بـه اداره بـود‪ ،‬نه‬                                       ‫مردم را متفرق کرد و ما دو تا را به‬       ‫وقتی آقانور مرد‪ ،‬در حقیقت تهران‬                                                  ‫و داخل مخمل سبز م ‌یگذاشتند و پس‬
                                                                                                                                                                                                     ‫از دوختن آن را برای «دفع چش ‌مزخم»‬
              ‫رهایـی از گرفتاری!‬                                                              ‫کلانتری برد‪».‬‬                        ‫عزادار و تعطیل شد‪.‬‬
‫ما می‌خندیدیم‪ ،‬اما مادر همچنان‬                                             ‫مادر گفت‪« :‬تو را چرا؟ باید آن‬            ‫نقل از کتاب «در کوچه و خیابان»‬
                                                                           ‫مردکۀ پدر سوخته حقه‌باز را به‬
    ‫حرص می‌خورد و جوش م ‌یزد!‬                                              ‫کلانتری می‌برد‪ ،‬به جرم مزاحمت‬                        ‫تألیف دکتر «منظرپور»‬
‫کلن ـ ‪2007/3/19‬‬
                                                                                         ‫ب ‌یدلیل برای مردم‪».‬‬

‫‪9 71‬‬

‫‪68‬‬                                              ‫‪9‬‬

‫‪15‬‬                      ‫‪82‬‬                                                  ‫(سودوكو)‬

     ‫‪43‬‬                                                                                                             ‫‪ 15 14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1‬عمودی‪:‬‬
‫‪3125‬‬
                                                                            ‫‪36‬‬                                      ‫‪1‬ـ از رجال سیاسی دوران قاجار و‬                                                                        ‫‪1‬‬
                                                                                                                              ‫صدر اعظم پیشین ایران‬
                                              ‫‪76‬‬   ‫‪3‬‬                                                                                                                                                                      ‫‪2‬‬
                                                                                                                    ‫‪2‬ـ اعتقاد و عقیده ـ واحد پول‬
    ‫‪9 53‬‬                                                    ‫‪41‬‬                                                          ‫کشوری است ـ نازکی و لطافت‬                                                                         ‫‪3‬‬
                                                      ‫‪54‬‬
‫‪47‬‬                                    ‫‪16‬‬                                                                            ‫‪3‬ـ از رؤسای جمهوری پیشین آمریکا‬                                                                       ‫‪4‬‬
                                                                                                                    ‫‪4‬ـ شریک ـ فلزی است ـ درستکار‬
                        ‫‪93 4‬‬                                                          ‫‪1‬‬                                                                                                                                   ‫‪5‬‬
                                                                                                                                             ‫ـ بدی‬
‫‪5 2 52‬‬                                                                                                                ‫‪ 5‬ـ تکیه دادن ـ یافتن جا و اثر پا‬                                                                   ‫‪6‬‬
                                                                                                                    ‫‪ 6‬ـ منحصر ب ‌هفرد ـ خوراکی است‬
‫‪ 8‬ـ از نقاشان معروف‬               ‫عمودی‪:‬‬           ‫‪11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1‬‬                                                                                                                                                ‫‪7‬‬
               ‫جهان‬                                                                                                            ‫سنتی ـ حرف همراهی‬
                        ‫‪1‬ـ غزلسرا و شاعر‬                                                                      ‫‪1‬‬     ‫‪ 7‬ـ بیا ‌نکننده و ناشر افکار و عقاید‬                                                                  ‫‪8‬‬
‫‪9‬ـ آن سوی ـ ثروتمند‬        ‫معاصر و فقید ایران‬                                                                       ‫گروهی ـ عنوان هر یک از پادشاهان‬
 ‫معروف و فقید یونانی‬                                                                     ‫‪2‬‬                                                                                                                                ‫‪9‬‬
                        ‫‪2‬ـ از مصائب و مشکلات‬                                                                              ‫ساسانی ـ بخشی از شبان ‌هروز‬                                                                     ‫‪10‬‬
‫‪10‬ـ زبانی است ـ از‬      ‫ا جتما عی ـ ا و هم‬                                               ‫‪3‬‬                          ‫‪ 8‬ـ امیدواری ـ مددکار ـ رنگی است‬
        ‫باز ‌یهای ورق‬                                                                                               ‫‪9‬ـ از اماکن تفریحی ـ فراز ـ بخشی‬                                                                      ‫‪11‬‬
                                ‫حرف ‌های دارد‬                                            ‫‪4‬‬                                                                                                                                ‫‪12‬‬
‫‪11‬ـ فوری ـ راهنما ـ از‬  ‫‪3‬ـ گازی است ـ از‬                                                                                               ‫از تیر و کمان‬
          ‫کشیدن ‌یها‬                                                                     ‫‪5‬‬                                  ‫‪10‬ـ سنگی است ـ محبت‬                                                                           ‫‪13‬‬
                           ‫وسایل نقلیۀ هوایی‬                                             ‫‪6‬‬                          ‫‪11‬ـ پیروان «مانی» ـ بزرگوار ـ از‬
                        ‫‪4‬ـ کیف ـ تاقچه ـ تعمیر‬                                                                                                                                                                            ‫‪14‬‬
                                                                                         ‫‪7‬‬                                          ‫وسایل آشپزخانه‬             ‫‪11‬ـ گلی است ـ مددکار‬
                                       ‫پارچه‬                                                                        ‫‪12‬ـ عددی است ـ محل تعویض‬                                    ‫ـ زمان‬                                    ‫‪15‬‬
                        ‫‪ 5‬ـ بخشی از مسجد ـ‬                                               ‫‪8‬‬                          ‫لباس ـ خوانندۀ خو ‌شصدا و فراموش‬
                        ‫خرس ـ تکرار یک حرف‬                                               ‫‪9‬‬                                                                     ‫‪12‬ـ قلابی ـ اندوه ـ عیب‬                               ‫افقی‪:‬‬
                        ‫‪ 6‬ـغیرثابتوتغییرپذیر‬                                                                                         ‫ناشدنی کشور ما‬                ‫شما را روبرو م ‌یگوید‬
                        ‫‪ 7‬ـ صریح ـ آزاده ـ از‬                                            ‫‪10‬‬                         ‫‪13‬ـ از انواع نان ـ از نوابغ عالم سینما‬                                           ‫‪1‬ـ فیلمساز مشهور و توانای‬
                                                                                                                    ‫‪14‬ـ خوشگذران ـ ب ‌هاهتزاز درآوردن‬          ‫‪13‬ـ پایتخت کشوری است‬                  ‫ایران با شهرتی بی ‌نالمللی ـ‬
                                  ‫پیمودن ‌یها‬                                                                                                                  ‫ـ حیثیت ـ جزیره‌ای در‬                 ‫حرفی به آخر آن بیفزایید‬
                                                                                                                                      ‫ـ حرف تعجب‬
                        ‫حل جدول شماره قبل‬                                                            ‫‪11‬‬             ‫‪15‬ـ خدمتی است مقدس ـ شکلی‬                                 ‫مدیترانه‬                  ‫معنای پاسبان م ‌یدهد‬
                                                                                                                                                                ‫‪14‬ـ مرغی است ـ مرکز‬                  ‫‪2‬ـ التماس ـ زبانی است‬
                                                                                            ‫افقی‪:‬‬                        ‫است هندسی ـ کشوری است‬                 ‫‪15‬ـ جزایی ـ کندذهن‬
                                                                                                                                                                                                                     ‫ـ کیمیا‬
                                                                            ‫‪1‬ـ آهنگساز‪ ،‬گیتارنواز و‬                                         ‫حل جدول شماره قبل‬                  ‫ـ خاطر‬                ‫‪3‬ـ معروفترین فضانورد‬
                                                                            ‫خوانندۀ سرشناس و فقید‬
                                                                    ‫قدیمی‬                                                                                                                                      ‫جهان ـ خالص‬
                                                                  ‫‪ 8‬ـ دین‬                     ‫ایران‬                                                                                                  ‫‪4‬ـ اقیانوسی است ـ بنیه ـ‬
                                                   ‫‪9‬ـ از شهرهای ایران ـ‬     ‫‪2‬ـ وسیلۀ سنجش وزن ـ از‬
                                                              ‫پسوند تشبیه‬                                                                                                                                     ‫فاتح سرزمی ‌نها‬
                                                   ‫‪10‬ـ تکرار یک حرف ـ طلوع‬         ‫رودخان ‌ههای ایران‬                                                                                                   ‫‪ 5‬ـ حدید ـ گلی است‬
                                                              ‫آفتاب ـ چهره‬  ‫‪3‬ـ ظرفی است ـ باعث و‬                                                                                                     ‫‪ 6‬ـ تاوان ـ تکخال ـ حرف‬
                                                   ‫‪11‬ـ شهری در ایران ـ‬
                                                              ‫کشوری است‬                    ‫بنیانگذار‬                                                                                                                     ‫ندا‬
                                                                            ‫‪4‬ـ و ر ز شی ا ست ـ‬                                                                                                       ‫‪ 7‬ـ از آهنگسازان برجسته‬

                                                                                          ‫کو ‌چکننده‬                                                                                                            ‫و نامدار روس‬
                                                                            ‫‪ 5‬ـ از خوانندگان معروف و‬                                                                                                 ‫‪ 8‬ـ نقطۀ سیاه و لکه ـ فلزی‬

                                                                                          ‫فقید ایران‬                                                                                                           ‫است ـ حاشیه‬
                                                                            ‫‪ 6‬ـ رده ـ فعال و پر تحرک‬                                                                                                 ‫‪9‬ـ دردناک ـ ناشنوا ـ‬
                                                                            ‫‪ 7‬ـ از ادوات استفهام ـ‬                                                                                                   ‫دستور ـ از شهرهای استان‬

                                                                                                                                                                                                                      ‫فارس‬
                                                                                                                                                                                                     ‫‪10‬ـ از هنرپیشگان قدیمی‬

                                                                                                                                                                                                         ‫و صاح ‌بنام تآتر ایران‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18