Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۲ (دوره جديد
P. 13
صفحه 13ـ Page 13ـ شماره 1658
جمعه 21دسامبر 2018تا پنجشنبه 3ژانویه 2019
لحظ ههای زندگی ؛ لباس ن ِو پدرم فریدونتنکابنی آقا نـور :هیتلر هم نایب امام زمان بود!
همکاران با شنیدن ماجرا خنده را پـدر گفـت« :در کلانتـری هـم یک هفته پس از آن که پدرم لباس است و مأموریت دارد همه دنیا را فتح به گردن اطفالشان م یآویختند و چون اولین روضهخوانی که روضۀ
سر دادند و سر شوخی را باز کردند نرسیده ،افسـر نگهبان خیلی مؤدبانه نو خود را از خیاط گرفت و آن را هر کند و به «حضرت» تحویل بدهد. حیوان از کندن موهای بدنش ناراحت «دورهای» را در تهران مرسوم کرد،
و گفتند :باید شیرین ی به ما بدهی تا بـا من سالم و تعارف کـرد و صندلی روز پوشید و به اداره رفت ،یک روز البته مطلبی بود که «آقانور» م یگفت بود ،کسانی و بخصوص بچ ههایی را که «آقانور» بود .پیری او را به یاد م یآورم.
شهادت بدهیم ،چلوکبابی ،عرقی ،و گر پیش کشـید و مرا به نشسـتن دعوت به خانه آمد و با خنده گفت« :امروز و هیچ کس در صحت آن شک نداشت. به او نزدیک م یشدند «گاز» م یگرفت! قدی کوتاه ،کمی چاق ،محاسنی خیلی
نه شهادت بی شهادت! خوب که کرم کـرد و گفـت :حضـرت آقـا ،مـن اتفاق بامزهای افتاد .توی اتوبوس، مدتی گذشت و «متفقین» ایران را یکی از این بچ هها خواهر کوچک من بلند و مثل برف سفید داشت .عمام هاش
ریختند ،از خر شیطان پیاده شدند و میدانـم کـه شـما شـخص محترمی مردی که گویا روستایی بود ،یقۀ مرا اشغال کردند و آلما نها از کشور اخراج بود که خیلی هم بچه ناآرامی بود .الاغ، مشکی بود و لباس معمولی روحانی به
چند کلمه نوشتند که ما شاهدیم که هسـتید و ایـن مـردک مزخـرف گرفت و گفت :این آقا کت و شلوار مرا گشتند و ساختمان زرگندۀ «آقانور» شکم او را به دندان گرفته بود .با صدای تن م یکرد .مردم م یگفتند نور از «آقا»
فلانی ،یک هفته است با این کت و میگویـد .اما مـا وظیفه داریم مراحل دزدیده ،این کت و شلواری که تنش به انگلی سها اجاره داده شد و مدت فریاد بچه به کوچه دویدیم و با زحمت م یتراود .هیچکس نام واقعی ایشان را
شلوار به اداره میآید و زیرش را امضا قانونـی را طـی کنیـم .شـما کجا کار کمی پس از اشغال ایران ،روزی را به او را از دندان حیوان نجات دادیم .و هنوز نم یدانست .خیلی به او اعتقاد داشتند.
کردند و دادند به پاسبان .پاسبان میکنیـد؟ گفتم :مـن کارمند وزارت است مال من است!» یاد م یآورم که «آقانور» همانطور که پس از حدود 60سال ،جای دندان الاغ تا پیش از «آقانور» روض هها معمولا در
فرهنگـم ،در حسـابداری وزارتخانـه مادر ،برخلاف پدر که خونسرد و در خیابانها و کوچ هها سوار بر الاغ به ایام عزاداری و یا به مناسبت «نذری» و
رفت». کار م یکنـم .گفـت :بسـیار خـوب، بردبار بود ،زود خشم و کم طاقت مجالس خود م یرفت (و معلوم است روی پوست شکم او پیداست! امثال آن خوانده م یشد و این «آقانور»
ما د ر گفت « :تو هم با ید با بـا همیـن پاسـبان تشـریف ببریـد بود ،گفت« :اوا! تو هم هیچی نگفتی؟» در مجالس نیز) با صدای بلند اعلام باری ،کار «آقانور» خیلی «سکه» بود که «روضه» را تابع نظم و قانونی
پاسبان م یرفتی و از مردک شکایت اداره ،کارمنـدان شـهادت بدهنـد که پـدر گفـت« :چـی بگـم؟ مـردم م یکرد که شب جمعۀ آینده ،زلزلۀ بود .غیر از خانههای شهری ،باغ و جدید کرد .خیلی «مجلس» داشت و
م یداننـد این کت و شـلوار متعلق به بـه جـای مـن حـرف میزدنـد .همه شدیدی در تهران به وقوع م یپیوندد ساختمانی در «زرگنده» داشت که به به همین مناسبت روض ههایش بسیار
میکردی». جنابعالی اسـت .چند کلمه بنویسـند م یگفتنـد :ایـن آقـا مـرد محترمـی و فقط کسانی که به امامزادهها و اماکن آلما نها اجاره داده بود (پیش از جنگ کوتاه (تقریبا دو تا پنج دقیقه) بود.
پدر گفت« :ای بابا! حالا گیریم اسـت ازش چنیـن کاری برنمیآیـد. مقدس پناه ببرند درامان خواهند بود. بی نالملل دوم) .آن موقع آلما نها خیلی مردم به همین هم راضی بودند و صرف
شکایت م یکردم ،به کجا م یرسید؟ و زیـرش را امضـا کننـد». امـا مـردک سـخت اصـرار میکـرد معلوم است که آن شب ،تهران به کلی در ایران بودند و درزمینه صنعت و حضور «آقانور» را در خانۀ خود ،باعث
آخر سر م یگفتند صلوات بفرستید. مادر باز جوش آورد« :اِ ،اِ ،اینها کـه ال ّا و با ّل ایـن کـت و شـلوار مـن تخلیه شد .ما هم با خانواده با «گاری» تجارت ،بسیار فعال بودند و معلوم سلامتی و خوشبختی م یدانستند .به
آشتیمان میدادند و ناچار بودم با دیوانه هستند .همه کارشان وارونه اسـت .یکی پرسـید :یعنی چه جوری به شاهعبدالعظیم رفتیم و علت آن است در کارهای سیاسی و تبلیغاتی محض این که روی صندلی (به جای
مردکه نکره ماچ و بوسه هم بکنم!» است .به جای اینکه به آن مردکۀ پدر دزدیـده؟ از تنـت درآورده؟ گفـت: بود که «ماشین دودی» به قدری منبر) م ینشست یک استکان چای یا
مادر گفت« :حتماً نقره داغش سوخته بگویند سند و مدرک بیاورد، خیـر ،از خیاطـی دزدیـده ،م یبینیـد شلوغ شده بود که مادرم ترسید ما زیر به همچنین. «قنداق» به دستش م یدادند و استکان
میکنند .پاسبان جدا ،افسره هم به تو گفتهاند ثابت کن کت و شلواری کـه کت و شـلوار ن ِو نو اسـت .دیگری دست و پا له شویم .با این حال بعضی روز دوازدهم هر ماه «قمری» منزل را به دهان م یبرد و لب خود را با آن
که تنت است ،مال خودت است! عجب گفـت :پس خیاط باید شـاکی باشـد از اشخاص که نتوانستند از شهر خارج ما روضه بود و «آقانور» هم دعوت آشنا م یکرد و گاهی چند قطرهای از آن
جدا». نـه تـو .امـا مـردک بـه خرجـش شوند و به امامزادهها بروند ،در وسط داشت .یک بار در اوایل سال ،1330 را م ینوشید و بقی هاش را پس م یداد.
پدر گفت« :پاسبان که حتماً .افسر جهنم درهای است اینجا!» آقانور پیش از شروع روضه ،مطلبی به همسای هها و بیمارداران هر یک مقداری
را نمیدانم .شاید چهار تا کلفت بارش پدر گفت« :م یدانم .حقوقدا نها و نمیرفـت». خیابانها خوابیدند. از چای یا قنداق «آقا» را برای سلامتی
کند و یکی هم بزند توی گوشش». فقها هم میگویند حجت بر مدعی مادر با خشم و خروش گفت« :تو آن شب ،زلزله نیامد ولی ماه بعد این مضمون گفت:
پـس از چنـد لحظـه ،مـادر از نـو است .اما به هر حال ،این تنها راه هم انگار آرد به دهنت کردهاند ،لام تا که «آقانور» برای روضه به خانۀ ما آمد ـ این «هیتلر» که در آلمان پیدا بیمار خود همراه م یبردند.
داغش تازه شد « :اِ ،اِ ،روز روشن یقۀ حل سریع بود .با پاسبان رفتم اداره. بدون این که کسی علت نیامدن زلزله شده« ،هیت لر» است .از «لرستان» «آقانور» با الاغ حرکت م یکرد و
آدم را بگیرنـد و بگویند کت و شـلوار کام حرفی نمیزدی!» را بپرسد خودش گفت :حضرت به رفته و سید هم هست .نایب امام زمان همیشه یک نفر دنبالش بود .همراه او
تنـت مـال مـن اسـت و آن را از مـن پدر گفت« :آخر کسی فرصت حرف خواب کسی آمده و پیغام داده که چون را «پامنبری» م ینامیدند .چون به غیر
دزدیـدهای! مگـر شـهر هرت اسـت؟! زدن به من نم یداد! راننده که از این معلوم شد مردم خیلی مؤمن و باعقیده از این که از الاغ «آقا» نگهداری م یکرد
حیـف کـه مـن آنجـا نبـودم و گر نه قیل و قال حوصلهاش سر رفته بود، هستند ،دستور دادم زلزله نیاید .البته بعضی اوقات در داخل مجلس «پای
بلایـی بـه سـر مردکـه مـ یآوردم که همهمان را پیاده کرد .من به یکی از این را هم همه باور کردند .فقط منبر» آقا م یایستاد و بعضی مرثی هها
مسافران گفتم« :آقا ،من اداره دارم، پدرم که «درویش» هم بود م یگفت: را دوصدایی با هم م یخواندند .همین
رب و ربـش را یـاد کند!» انگلیس یها م یخواستند میزان نادانی «پامنبری»خوانهابودندکهپسازچندی
مـن و خواهـر و برادرم از شـنیدن ادارهام دیر میشود». ما را امتحان کنند که با این ترتیب به خود« ،روض هخوان» م یشدند و یکی از
ایـن داسـتان پـر ماجـرا کیـف کرده مادر گفت« :چه عجب! دو کلمه آنها همسایه دیوار به دیوار ما بود که
بودیـم و م یخندیدیـم .مخصوصـاً از مقصود خود رسیدند! شش ،هفت سالی هم از من بزرگتر بود.
تصور گرفتار شـدن پدر در دسـت آن حرف زدی!» هیچ کس حرف بابا را باور نکرد و الاغ «آقا» خیلی خوب خورده و
مـردک نکـرۀ زبـان نفهـم ،خندهمان پدر ادامه داد« :اما مردک دست پای دشمنی «تاریخی» دروی شها با پرورده و در ضمن ناآرام و «چموش»
بیشـتر میشـد .م یدانسـتیم حتـی بردار نبود .مثل کنه به من چسبیده بود .علت ناراحتی حیوان هم این بود که
در آن حـال هـم دل مشـغولی عمدۀ بود .عاقبت پاسبانی سر رسید و روحان یها گذاشتند. کسانی موهای بدن حیوان را م یکندند
پـدر ،دیـر رسـیدن بـه اداره بـود ،نه مردم را متفرق کرد و ما دو تا را به وقتی آقانور مرد ،در حقیقت تهران و داخل مخمل سبز م یگذاشتند و پس
از دوختن آن را برای «دفع چش مزخم»
رهایـی از گرفتاری! کلانتری برد». عزادار و تعطیل شد.
ما میخندیدیم ،اما مادر همچنان مادر گفت« :تو را چرا؟ باید آن نقل از کتاب «در کوچه و خیابان»
مردکۀ پدر سوخته حقهباز را به
حرص میخورد و جوش م یزد! کلانتری میبرد ،به جرم مزاحمت تألیف دکتر «منظرپور»
کلن ـ 2007/3/19
ب یدلیل برای مردم».
9 71
68 9
15 82 (سودوكو)
43 15 14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1عمودی:
3125
36 1ـ از رجال سیاسی دوران قاجار و 1
صدر اعظم پیشین ایران
76 3 2
2ـ اعتقاد و عقیده ـ واحد پول
9 53 41 کشوری است ـ نازکی و لطافت 3
54
47 16 3ـ از رؤسای جمهوری پیشین آمریکا 4
4ـ شریک ـ فلزی است ـ درستکار
93 4 1 5
ـ بدی
5 2 52 5ـ تکیه دادن ـ یافتن جا و اثر پا 6
6ـ منحصر ب هفرد ـ خوراکی است
8ـ از نقاشان معروف عمودی: 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1 7
جهان سنتی ـ حرف همراهی
1ـ غزلسرا و شاعر 1 7ـ بیا نکننده و ناشر افکار و عقاید 8
9ـ آن سوی ـ ثروتمند معاصر و فقید ایران گروهی ـ عنوان هر یک از پادشاهان
معروف و فقید یونانی 2 9
2ـ از مصائب و مشکلات ساسانی ـ بخشی از شبان هروز 10
10ـ زبانی است ـ از ا جتما عی ـ ا و هم 3 8ـ امیدواری ـ مددکار ـ رنگی است
باز یهای ورق 9ـ از اماکن تفریحی ـ فراز ـ بخشی 11
حرف های دارد 4 12
11ـ فوری ـ راهنما ـ از 3ـ گازی است ـ از از تیر و کمان
کشیدن یها 5 10ـ سنگی است ـ محبت 13
وسایل نقلیۀ هوایی 6 11ـ پیروان «مانی» ـ بزرگوار ـ از
4ـ کیف ـ تاقچه ـ تعمیر 14
7 وسایل آشپزخانه 11ـ گلی است ـ مددکار
پارچه 12ـ عددی است ـ محل تعویض ـ زمان 15
5ـ بخشی از مسجد ـ 8 لباس ـ خوانندۀ خو شصدا و فراموش
خرس ـ تکرار یک حرف 9 12ـ قلابی ـ اندوه ـ عیب افقی:
6ـغیرثابتوتغییرپذیر ناشدنی کشور ما شما را روبرو م یگوید
7ـ صریح ـ آزاده ـ از 10 13ـ از انواع نان ـ از نوابغ عالم سینما 1ـ فیلمساز مشهور و توانای
14ـ خوشگذران ـ ب هاهتزاز درآوردن 13ـ پایتخت کشوری است ایران با شهرتی بی نالمللی ـ
پیمودن یها ـ حیثیت ـ جزیرهای در حرفی به آخر آن بیفزایید
ـ حرف تعجب
حل جدول شماره قبل 11 15ـ خدمتی است مقدس ـ شکلی مدیترانه معنای پاسبان م یدهد
14ـ مرغی است ـ مرکز 2ـ التماس ـ زبانی است
افقی: است هندسی ـ کشوری است 15ـ جزایی ـ کندذهن
ـ کیمیا
1ـ آهنگساز ،گیتارنواز و حل جدول شماره قبل ـ خاطر 3ـ معروفترین فضانورد
خوانندۀ سرشناس و فقید
قدیمی جهان ـ خالص
8ـ دین ایران 4ـ اقیانوسی است ـ بنیه ـ
9ـ از شهرهای ایران ـ 2ـ وسیلۀ سنجش وزن ـ از
پسوند تشبیه فاتح سرزمی نها
10ـ تکرار یک حرف ـ طلوع رودخان ههای ایران 5ـ حدید ـ گلی است
آفتاب ـ چهره 3ـ ظرفی است ـ باعث و 6ـ تاوان ـ تکخال ـ حرف
11ـ شهری در ایران ـ
کشوری است بنیانگذار ندا
4ـ و ر ز شی ا ست ـ 7ـ از آهنگسازان برجسته
کو چکننده و نامدار روس
5ـ از خوانندگان معروف و 8ـ نقطۀ سیاه و لکه ـ فلزی
فقید ایران است ـ حاشیه
6ـ رده ـ فعال و پر تحرک 9ـ دردناک ـ ناشنوا ـ
7ـ از ادوات استفهام ـ دستور ـ از شهرهای استان
فارس
10ـ از هنرپیشگان قدیمی
و صاح بنام تآتر ایران