Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۳ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1659‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫جمعه ‪ 14‬تا پنجشنبه‪‌ 20‬د ‌یماه ‪1397‬خورشیدی‬

                                  ‫كرد‪.‬‬            ‫آن روزها حرفها تمامي نداشت‪،‬‬                                                                                                                  ‫آن شب موقع خداحافظي با روزنام ‌هنگاراني‬
‫موقع خداحافظي‪ ،‬سعيد درودي‪ ،‬دبير‬                 ‫همانطور غ ‌مها‪ ،‬نگران ‌يها و اضطرا ‌بها‬                                                                                                        ‫كه در طبقه سوم ساختمان صبح امروز دور هم‬
‫سرويس گفتگوي صبح امروز‪ ،‬با چهره‌اي‬                                                                                                                                                             ‫جمع شده بودند‪ ،‬جلاي ‌يپور با خند‌هاي گفت‪:‬‬
‫خندان و آرام چند دقيق ‌هاي از اين در و آن در‬                                                                                                                                                   ‫ـ حالا مصاحبه مرا كجا م ‌يخواهي چاپ‬
‫حرف زد و ما را دعوت به صبر و خويشت ‌نداري‬
‫كرد‪ .‬مثل هميشه ‌آرام و مهربان بود‪ .‬دستش‬                                                                                                                                                                                         ‫كني؟‬
‫را كه براي خداحافظي به سمت بهمن دراز‬                                                                                                                                                                     ‫ـ خدا م ‌‌يداند آقاي جلاي ‌يپور‪.‬‬
‫كرد‪ ،‬خنده گرمي پهناي صورتش را پوشاند‪،‬‬                                                                                                                                                          ‫ـ اگر جايي براي چاپش نداري‪ ،‬مصاحبه را‬
‫خند‌هاي كه سرشار از اميد بود‪ ،‬اميد به آينده‪.‬‬                                                                                                                                                        ‫به خودم بده تا يك جايي چاپش كنم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫ـ من هرچه روزنامه م ‌يشناختم در اين چند‬
‫بين مطبوعات و سياست‬                                                                                                                                                                            ‫روز تعطيل شده و در روزنام ‌ههاي باق ‌يمانده‬
‫آن روز وقتي عليرضا رجايي را ديدم مانند‬
                                                                                                                                                                                                                ‫هم كسي را نم ‌يشناسم‪.‬‬
‫هميشه بانشاط و خندان نبود‪ .‬اما مثل هر‬                                                                                                         ‫اشاره‬                                            ‫‌ـ م ‌يتوانيم در روزنامه «بيان» چاپش كنيم‪.‬‬
                                                                                                 ‫نام ژیلا بنی یعقوب در فهرست بازداشت شدگان‬                                                     ‫ـ متن مصاحبه را به خودتان م ‌يدهم تا در‬
‫وقت ديگر با روي گشاده از من استقبال كرد‬                                                          ‫میدان ‪ 7‬تیر (تظاهرات زنان در روز ‪ 22‬خرداد) به چشم‬
                                                                                                                                                                                                                      ‫بيان چاپش كنيد‪.‬‬
‫و مثل هر وقت ديگر گرم و صميمي سلام و‬               ‫ژیلا‬                                                                                     ‫م ‌یخورد‪.‬‬                                          ‫اشاره جلاي ‌يپور به مصاحبه مفصلي بود كه‬
                                                ‫بنی یعقوب‬                                        ‫ژیلا بنی یعقوب‪ ،‬همانند مسیح علی نژاد‪ ،‬از جمله‬                                                 ‫چند روز قبل در دفتر روزنامه عصر آزادگان‬
               ‫احوا ‌لپرسي كرد‪.‬‬                                                                  ‫زنانی است که درمطبوعات دوم خردادی درخشیدند و‬                                                  ‫درباره كنفرانس برلين براي چاپ در روزنامه‬
                                                           ‫‪3‬‬                                     ‫با سرکوب این جنبش ـ که محصول بی کفایتی خاتمی‬                                                  ‫صبح امروز با او انجام داده بودم‪ .‬روزنامه صبح‬
‫رجايي وقتي با تو صحبت م ‌يكند‪ ،‬لبخند‬                                                             ‫و دارو دسته او بود ـ در لیست سیاه حکومت یکدست‬                                                 ‫امروز چند روز بعد توقيف شد و اين مصاحبه‬
                                                                                                                                                                                               ‫فرصت چاپ نيافت‪ .‬البته هرگز امكان چاپ‬
‫م ‌يزند‪ .‬لبخندي گرم و مهربان‪ .‬حتي اگر اولين‬                                                                                              ‫قرار گرفتند‪.‬‬                                          ‫در بيان را هم نيافت‪ .‬جلاي ‌يپور عاقبت اين‬
                                                                                                 ‫ژیلا نیز چون «مسیح» کتابی گزارشگونه از‬                                                        ‫مصاحبه را در كتابي كه تحت عنوان «دولت‬
‫بار باشد كه تو را م ‌يبيند‪ ،‬آن چنان صميمانه از‬                                                   ‫برخوردهایش با دولت و مجلس و دست‌اندرکاران‬
                                                                                                 ‫امور‪ ،‬با عنوان «روزنام ‌هنگاران ـ غصه م ‌یخورند و پیر‬                                              ‫پنهان» روانه بازار كرد‪ ،‬به چاپ رساند‪.‬‬
‫هر دري حرف م ‌يزند كه تو يادت م ‌يرود قبلا‬                                                       ‫م ‌یشوند» نوشته و انتشار داده است که برای صفحه‬                                                                 ‫***‬

‫او را نديد‌هاي و ناخودآگاه فكر م ‌يكني سالهاي‬                                                                          ‫«خاطرات و تاریخ» برگزید ‌هایم‪.‬‬                                          ‫وقتي از پل ‌هها پايين م ‌يرفتيم‪ ،‬يك لحظه‬
                                                                                                 ‫این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ‬                                                        ‫خشكم زد‪ .‬او اينجا چكار م ‌يكرد؟‬
               ‫سال است كه او را م ‌يشناسي‪.‬‬
                                                                                                                                         ‫رسیده است‪.‬‬                                            ‫«علي اصغر فرامرزيان» استاد درس‬
‫دكتر عليرضا رجايي‪ ،‬بيشتر از آن كه‬                                                                                                                                                              ‫«تكنولوژ ‌يهاي چاپ و نشر» ما در دانشكده‬

‫به روزنام ‌هنگاري علاقمند باشد به سياست‬                                                                                                                                                               ‫علوم اجتماعي علامه طباطبايي بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫او پس از محمدجواد مظفر‪ ،‬مديركل ادارة‬
‫علاقمند است‪ .‬او خودش را يك روزنام ‌هنگار‬                                                                                                                                                       ‫مطبوعات خارجي ارشاد در دوران وزارت‬
                                                                                                                                                                                               ‫خاتمي و يكي از فعالان ستاد انتخاباتي او در‬
               ‫حرف ‌هاي نم ‌يداند و م ‌يگويد‪:‬‬                                                                                                                                                  ‫هفتمين دورة انتخابات رياست جمهوري بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫يك روز كه با شور و اشتياق زياد در بخش‬
‫«من هيچ گاه يك روزنامه‌نگار حرفه‌اي‬                                                                                                                                                            ‫رسان ‌هاي ستاد مشغول كار بود‪ ،‬ب ‌يمقدمه گفت‪:‬‬

‫نبودم‪ .‬علاقه اصل ‌يام به سياست بود‪ .‬چون‬                                                                                                                                                                ‫ـ م ‌يداني چه تصميمي گرفت ‌هام؟‬
                                                                                                                                                                                                    ‫جوابي ندادم‪ .‬يعني اين كه نم ‌يدانم‪.‬‬
‫در ايران فضاي چندان مناسبي براي فعاليت‬                                                                                                                                                         ‫گفت‪ :‬اگر خاتمي رئيس جمهور شود از‬
                                                                                                                                                                                               ‫ايران م ‌يروم اگر رئيس جمهور نشود‪ ،‬م ‌يمانم‪.‬‬
‫سياسي وجود ندارد‪ ،‬عد‌هاي از سياسيون وارد‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫با تعجب زياد گفتم‪:‬‬
               ‫مطبوعات م ‌يشوند‪».‬‬                                                                                                                                                              ‫ـ آقاي فرامرزيان! حواستان خيلي پرت است‪،‬‬

‫كار در مطبوعات را اول بار با «دريچه‬                                                                                                                                                                       ‫چون جملات را برعكس گفتيد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫ـ نه‪ ،‬كاملا هم حواسم سرجايش است‪ .‬اگر‬
‫گف ‌توگو» شروع كرد‪ .‬نشري ‌هاي كه سال ‪69‬‬                                                                                                                                                        ‫خاتمي رئيس جمهور شود‪ ،‬ول م ‌يكنم م ‌يروم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫به هر حال آن روز خيلي موضوع را جدي‬
‫توسط گروهي از نيروهاي ملي ـ مذهبي در‬            ‫كه چشم چشم را نم ‌يبيند چطور كار كنيم؟‬           ‫نبود كه همان شصت هزار راي را هم نم ‌يآورد‪.‬‬                  ‫ـ خب‪ ،‬نتيج ‌هاش چه شد؟‬            ‫نگرفتم‪ .‬اما احساس كردم با اين حرف‬
                                                ‫گفت‪ :‬از روشنايي مونيتور كامپيوتر استفاده‬                ‫دور نيست روزي كه پرد‌هها فروافتد‪.‬‬       ‫ـ قرار شد كميت ‌هاي براي رسيدگي به امور‬        ‫م ‌يخواهد بگويد كه براي گرفتن پست و مقام‬
‫زيرزمين كوچك «ستبران» بنيان گذاشته شد‪.‬‬          ‫كنيد‪ .‬و ما آن شب در پرتو روشنايي اندك‬                                                           ‫روزنام ‌هنگاران بيكار شده تشكيل و اين پيشنهاد‬
                                                ‫صفحه كامپيوتر مشغول تنظيم خبر شديم‪.‬‬              ‫حرفهايش را نم ‌يشنيدم‪ .‬دوباره صدايش در‬                                                                             ‫كيسه ندوخته است‪.‬‬
‫شركت ستبران متعلق به مهندس عز ‌تالله‬            ‫محمدرضايي و مريم مرتضوي نسب هم از راه‬            ‫آن سوي اقيانو ‌سها گم شد… اسم «نرگس»‬                          ‫در آن كميته پيگيري شود‪.‬‬         ‫فرامرزيان چند ماه پس از آغاز دوران رياست‬
                                                                                                                                                                 ‫***‬                           ‫جمهوري سيد محمد خاتمي به همراه همسر و‬
               ‫سحابي و دوستانش بود‪.‬‬                 ‫رسيدند و همين طور يكي دو نفر ديگر‪.‬‬                          ‫را كه شنيدم به خود آمدم‪.‬‬                                                       ‫فرزندانش براي ادامه تحصيل به استراليا رفت‪.‬‬
                                                ‫انبوهي از خبرهاي ب ‌يبو و ب ‌يخاصيت را‬           ‫ـ نرگس م ‌يخواهد با تو و بهمن صحبت كند‪.‬‬        ‫ما‌هها بعد‌‪،‬وقتي فرامرزيان از استراليا به ما‬   ‫و حالا پس از چند سال او را در شب توقيف‬
‫دريچه گفتگو پس از انتشار شش شماره‬               ‫آماده كرديم و به حروفچيني فرستاديم كه‬            ‫همسرش نرگس‪ ،‬زني مهربان‪ ،‬مصمم و‬                 ‫تلفن زد تا حالي از من و بهمن بپرسد‪ ،‬برايش‬      ‫صبح امروز در راه پل ‌ههاي يكي از بزر ‌گترين‬
                                                                                                 ‫باهوش است كه در دوران دانشجوئ ‌ياش با‬          ‫از مشكلات مالي و روحي دوستان روزنام ‌هنگارم‬    ‫مؤسس ‌ههاي مطبوعاتي دوم خردادي م ‌يديدم‪.‬‬
‫تعطيل شد‪ .‬به اعتقاد رجايي اين تعطيلي به‬                      ‫اشرفي دوباره نفس زنان آمد‪.‬‬          ‫فرامرزيان ازدواج كرده است‪ .‬دوراني كه هر‬        ‫تعريف كردم‪ .‬وقتي گلاي ‌ههايم را شنيد‪ ،‬گفت‪:‬‬     ‫راه پل ‌ههايي كه از هر طرف با نرد‌ههاي آهنين‬
                                                ‫ـ انتشار روزنامه منتفي شد‪ .‬هر چه زودتر‬           ‫دو از دانشجويان فعال انجمن‌هاي اسلامي‬          ‫ـ مگر انتظار داشتي در اين شرايط كسي هم‬         ‫حفاظت شده بود‪ .‬نرد‌ههايي كه شايد قرار بود از‬
‫خاطر برخي فشارها كه توسط برخ ‌يها به مدير‬       ‫به خان ‌ههايتان برويد و حالا حالاها هم دور و‬     ‫دانشگاه‌شان بودند‪ .‬نرگس لنكراني كه تا‬                                                         ‫جان كاركنان روزنامه در برابر حملات احتمالي‬
                                                                                                 ‫پيش از اين مدرس دانشگاه علوم بهزيستي‬                 ‫به فكر مشكلات تو و دوستانت باشد؟‬         ‫گرو‌ههاي فشار محافظت كند‪ .‬همان گونه كه‬
‫مسئول آن وارد آمده‪ ،‬اتفاق افتاد‪.‬‬                           ‫بر اين ساختمان پيدايتان نشود‪.‬‬         ‫و توانبخشي بود‪ ،‬هم اكنون در دوره دكتراي‬                            ‫ـ اي… يك كمي!‬              ‫پيش از اين به روزنام ‌ههاي جامعه و توس حمله‬
                                                ‫از در روزنامه كه خارج شديم داود محمدي‪،‬‬           ‫پرستاري در استراليا مشغول به تحصيل است‪.‬‬                                                       ‫برده بودند‪ .‬از اين حملات‪ ،‬روزنامه خرداد نيز‬
‫مدت زيادي از اين تعطيلي نگذشته بود كه‬           ‫سعيد درودي و محمد رضايي را ديدم كه‬               ‫من در همان روزهايي كه دانشجوي فرامرزيان‬        ‫ـ خب‪ ،‬البته انتظار ب ‌يجايي است‪ .‬تو و‬          ‫ب ‌ينصيب نمانده بود‪ .‬در مقابل در ورودي خرداد‬
                                                ‫دقايقي قبل از ساختمان صبح امروز بيرون‬                                                           ‫دوستانت تا وقتي براي آنها ارزش داشتيد كه‬       ‫بمب صوتي منفجر كردند و تمام شيش ‌هها را‬
‫مجله «ايران فردا» به همت مهندس عز ‌تالله‬                                                                                                        ‫برايشان كار م ‌يكرديد‪ .‬حالا دليلي نم ‌يبينند‬   ‫شكستند‪ .‬اين حوادث مسئولان روزنام ‌ههاي‬
                                                                                                                                                                                               ‫دوم خردادي را به اين نتيجه رساند كه بايد هر‬
‫سحابي به خانواده مطبوعات پيوست‪.‬‬                                                                                                                                                                ‫آن منتظر وقوع حادث ‌هاي باشند‪ .‬چه روزهايي‬
                                                                                                                                                                                               ‫كه اين شايعه در ميان اعضاي تحريري ‌هها قوت‬
‫رجايي وقتي از فعاليتش در ايران فردا‬                                                                                                                                                            ‫م ‌يگرفت كه «دارند م ‌يآيند!» و بلافاصله در‬
                                                                                                                                                                                               ‫ورودي روزنامه‌ها بسته مي‌شد‪ .‬در چنين‬
‫م ‌يگويد‪ ،‬لبخندي بر لبانش م ‌ينشيند‪:‬‬                                                                                                                                                           ‫شرايطي اعضاي تحريريه كمتر به بيرون رفت و‬
                                                                                                                                                                                               ‫آمد م ‌يكردند‪ .‬به نوبت از پنجر‌ههاي ساختمان‬
‫ـ اكثر ماها به آنجا رفتيم و به مهندس‬                                                                                                                                                           ‫به بيرون نگاه م ‌يكردند‪ .‬همه منتظر اتفاقي‬
                                                                                                                                                                                               ‫بودند كه قبلا خود و يا همكارانشان تجربه‬
               ‫كمك كرديم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                           ‫كرده بودند‪.‬‬
‫رجايي وقتي م ‌يگويد‪ ،‬ماها‪ ،‬يعني خودش‬                                                                                                                                                           ‫اما نرده‌هاي آهنين روزنامه صبح امروز‬

‫و تعدادي از دوستان ملي ـ مذهب ‌ياش كه از‬                                                                                                                                                                          ‫حكايت ديگري داشت‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫نرد‌هها به گون ‌هاي نصب شده بود كه در‬
               ‫سالها قبل با آنها مراوده دارد‪.‬‬                                                                                                                                                  ‫صورت بروز هر گونه حادثه احتمالي‪ ،‬هر طبقه‬
                                                                                                                                                                                               ‫از طبقات بالاتر خود مجزا باشد‪ .‬در آن شرايط‬
‫ـ تا شماره دوازده ايران فردا با آن همكاري‬                                                                                                                                                      ‫كه هيچ فريادرسي نبود اين خود غنيمتي‬
                                                                                                                                                                                               ‫بود‪ .‬البته هرگز حمل ‌هاي به صبح امروز صورت‬
‫داشتيم‪ .‬بعدها به دلايلي اكثر ماها ارتباطمان‬                                                                                                                                                    ‫نگرفت‪ .‬اما مدير مسئول آن‪ ،‬سعيد حجاريان‪،‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫در روز روشن در مقابل شوراي شهر تهران مورد‬
               ‫با مجله قطع شد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                 ‫اصابت گلوله قرار گرفت‪.‬‬
‫رجايي بعد از آن دوازده شماره تا مدتها‬                                                                                                                                                          ‫وقتي در پل ‌ههاي صبح امروز از فرامرزيان‬
                                                                                                                                                                                               ‫پرسيدم اينجا چه كار م ‌يكند؟ گفت‪ :‬براي‬
‫هيچ گونه فعاليت مطبوعاتي نداشت تا اين كه‬
                                                                                                                                                                                                                    ‫ديدن سعيد آمد‌هام‪.‬‬
‫محمد جواد مظفر كه اكنون مدير انتشارات‬                                                                                                                                                                                       ‫ـ سعيد؟‬

‫كوير است‪ ،‬مجموعه نشريه «محله ما» را براي‬                                                                                                                                                                  ‫ـ سعيد حجاريان را م ‌يگويم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫آن شب در آن رابطه‪ ،‬با فرامرزيان درباره‬
‫همشهري را‌هاندازي و منتشر كرد‪ .‬همان موقع‬                                                                                                                                                       ‫مسائل زيادي صحبت كرديم‪ .‬او كه ساعتي قبل‬
                                                                                                                                                                                               ‫در جلس ‌هاي كه با حضور تعدادي از مسئولان‬
‫به «محله ما ـ منطقه چهار» رفت و مدتي به‬                                                                                                                                                        ‫صبح امروز و چند روزنامه ديگر تشكيل شده‬

‫عنوان دستيار سعيد پورعزيري فعاليت كرد‪.‬‬                                                                                                                                                                       ‫بود‪ ،‬شركت كرده بود‪ ،‬گفت‪:‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫ـ در اين جلسه به برخي از روزنام ‌هها كه‬
‫پورعزيزي چند سال بعد از سردبيري يك‬                                                                                                                                                             ‫وضع مالي نسبتا خوبي دارند پيشنهاد شد‬
                                                                                                                                                                                               ‫بخشي از سود حاصله از انتشار روزنام ‌ههايشان‬
‫نشريه كوچك در يكي از محل ‌ههاي تهران‪،‬‬                                                                                                                                                          ‫را به شكل وام در اختيار روزنام ‌هنگاران بيكار‬
                                                                                                                                                                                               ‫شده قرار دهند‪ .‬روزنام ‌هنگاراني كه با به خطر‬
‫به نهاد رياست جمهوري رفت و در جايگاه‬                                                                                                                                                           ‫انداختن خودشان اين سود را نصيب كارفرمايان‬

‫بااهميت مديركل اداره اطلاعات و اخبار رياست‬                                                                                                                                                                                ‫خود كرد‌هاند‪.‬‬

               ‫جمهوري قرار گرفت‪.‬‬

‫رجايي با ب ‌يتفاوتي زياد درباره اين دوره از‬

‫فعاليت مطبوعات ‌ياش حرف م ‌يزند‪ .‬واضح است‬

‫كه اهميت چنداني براي اين دوره از كارش در‬

               ‫مطبوعات قائل نيست‪.‬‬               ‫ماشاالله (محمود) شمس الواعظین‬

‫ـ چند ماه هم «محله ما» را براي منطقه يك‬

‫تهران منتشر كرديم‪ ،‬اين بار مسئوليت كار با‬

‫خودم بود‪ .‬كه البته تعطيلش كردند‪.‬‬                ‫زده بودند و حالا در گوش ‌هاي از خيابان با هم‬     ‫بودم با نرگس ‌آشنا شدم و به خاطر رفتار گرم‬     ‫كه به فكر شما باشند‪ .‬در اين مورد‪ ،‬هيچ فرقي‬
                                                ‫صحبت مي‌كردند‪ .‬آن روزها حرفها تمامي‬              ‫و صميم ‌ياش خيلي زود اين آشنايي تبديل‬          ‫بين اين گروه با آن گروه‪ ،‬آن جناح با اين‬
‫به تعطيلي «محله ما ـ منطقه يك» كه‬               ‫نداشت‪ .‬همانطور غ ‌مها‪ ،‬نگران ‌يها و اضطرا ‌بها‪.‬‬  ‫به يك دوستي ارزشمند شد‪ .‬در آن دوران من‬         ‫جناح نيست‪ .‬در اين طور مواقع كسي شماها‬
                                                ‫محمدي با چش ‌مهاي غمگين به ما نگاه كرد‬           ‫مسئول صفحه دانش و زندگي نشريه «روز‬             ‫را نم ‌يبيند‪ .‬تو دختر زيركي هستي بايد خيلي‬
‫رسيد لبانش را محكم به هم فشرد و گفت به‬                                                           ‫هفتم» در همشهري بودم و نرگس هر وقت‬
                                                                                ‫و گفت‪:‬‬           ‫فرصت م ‌يكرد براي اين صفحه مطالب علمي‬              ‫زودتر از اينها اين چيزها را م ‌يفهميدي‪.‬‬
‫نظر من نخستين جريان تعطيلي مطبوعات از‬           ‫ـ بچه‌ها نكند با تعطيلي روزنامه‌ها‬                                                              ‫چقدر حرفهايش تلخ بود‪ .‬آيا اين حرفها‬
                                                ‫دوست ‌يهايمان هم تعطيل شود‪ .‬همديگر را‬                                          ‫م ‌ينوشت‪.‬‬        ‫واقعيت داشت؟ آيا تاريخ مصرف ما تمام شده‬
               ‫همانجا شروع شد‪.‬‬                                                                                    ‫***‬                           ‫بود؟ آيا آنها ما را فراموش كرده بودند و ديگر‬
                                                          ‫فراموش نكنيم‪ .‬حتما تلفن بزنيد‪.‬‬         ‫همچنان‪ ،‬در پل ‌ههاي صبح امروز مشغول‬
‫يك ماه پس از تعطيلي «محله ما»ي‬                  ‫ـ خيلي نااميديد‪ .‬جوري حرف م ‌يزنيد كه‬            ‫صحبت با فرامرزيان بوديم كه اعظم طالقاني‬                               ‫به ياد نم ‌يآوردند؟‬
                                                ‫انگار قرار است تا ابد روزنام ‌هها تعطيل بمانند‪.‬‬         ‫هم از راه رسيد و به طبقه سوم رفت‪.‬‬       ‫فرامرزيان باز هم با من حرف زد اما من‬
‫همشهري در منطقه يك بود كه مظفر‬                                                                   ‫لابد براي اظهار همدردي با همكارانش در‬
                                                   ‫انگار اصلا حرفم را نشنيده باشد‌‪،‬گفت‪:‬‬          ‫صبح امروز آمده بود‪ .‬در همين موقع محسن‬                                  ‫ديگر نم ‌يشنيدم‪.‬‬
‫دست رجايي را گرفت و او را پيش محمود‬                         ‫ـ تلفن بزنيد… يادتان نرود!‬           ‫اشرفي يكي از دوستان نزديك احمد ستاري‬                           ‫ـ حواست با من نيست‪.‬‬
                                                                          ‫بهمن گفت‪:‬‬              ‫دوان دوان از پل ‌هها پايين آمد و نفس زنان‬      ‫ناگهان به خود آمدم‪ .‬فرامرزيان از آن سوي‬
               ‫شم ‌سالواعظين برد‪.‬‬                                                                ‫گفت‪ :‬شنبه روزنامه ديگري منتشر م ‌يكنيم‪.‬‬        ‫آ ‌بها‪ ،‬از قار‌هاي خيلي دور داشت با من حرف‬
                                                ‫ـ م ‌يگويند بعد از تعطيلي روزنام ‌هها نوبت‬       ‫همين الان بايد دست به كار شويم و مطالب‬         ‫م ‌يزد‪ .‬اما من حواسم نبود‪ .‬سعي كردم ذهنم‬
‫شمس آن روزها در تدارك انتشار روزنام ‌هاي‬        ‫به بازداشت وسيع روزنام ‌هنگاران رسيده است‪.‬‬                                                              ‫را جمع كنم تا حرفهايش را بشنوم‪.‬‬
                                                ‫م ‌يگويند قرار است بيش از يكصد روزنام ‌هنگار‬                               ‫را آماده كنيم‪.‬‬       ‫ـ چرا آقاي فرامرزيان! دارم گوش م ‌يكنم‪.‬‬
‫بود كه به زعم خودش اولين روزنامه جامعه‬                                                                ‫ـ نام روزنامه چيست؟ (من پرسيدم)‬
                                                                              ‫را بگيرند‪.‬‬         ‫ـ هنوز معلوم نيست‪ .‬تا دير نشده كار را‬                               ‫اشكال از خط است‪.‬‬
‫مدني ايران به حساب م ‌يآمد‪ .‬روزنامه جامعه‪.‬‬      ‫سعيد درودي مثل هميشه با خونسردي‬                  ‫شروع كنيد‪ .‬برويد داخل تحريريه و تا م ‌يتوانيد‬                                ‫ـ خط؟‬
                                                                                                 ‫خبر آماده كنيد… تا دقايقي ديگر حروفچين‬
‫رجايي از شمس پرسيده بود‪ :‬شماها‬                                              ‫كامل گفت‪:‬‬                                                           ‫ـ خط تلفن را مي‌گويم! (حرف خيلي‬
                                                ‫ـ نگران نباشيد‪ .‬حتي اگر خبر هم درست‬                              ‫و صفح ‌هبند هم م ‌يرسند‪.‬‬       ‫ب ‌يربطي زده بودم)… بفرماييد آقاي فرامرزيان!‬
               ‫م ‌يخواهيد چكار كنيد؟‬            ‫باشد به اين زودي‌ها نوبت به من و شما‬             ‫داخل تحريريه كه شديم‪ ،‬همه جا تاريك بود‪.‬‬
                                                ‫نمي‌رسد‪ .‬اگر فهرست خيلي طولاني باشد‬              ‫تا خواستم كليد برق را بزنم‪ ،‬اشرفي فرياد زد‪:‬‬                                ‫سراپا گوشم‪.‬‬
‫شمس در پاسخ به اين سئوال با حوصله زياد‬                                                           ‫نه! روشن نكن‪ .‬بعد به پنجر‌ههاي رو به ميدان‬     ‫ـ خيل ‌يها كه امروز محبوبيتي براي خود به‬
                                                                  ‫شايد نوبت ما هم بشود‪.‬‬          ‫هفت تير اشاره كرد و گفت‪ :‬نور از اينجا بيرون‬    ‫هم زد‌هاند‪ ،‬به خاطر ندانم كاري و تصمي ‌مهاي‬
‫اصول ده گان ‌هاش را توضيح داده بود‪.‬‬                                       ‫بهمن گفت‪:‬‬              ‫م ‌يرود‪ .‬مگر نم ‌يبيني؟ گفتم‪ :‬در اين تاريكي‬    ‫ني ‌مبند رقبايشان محبوب شد‌هاند‪ .‬آقاي… كه‬
                                                                                                                                                ‫از پيروزي در انتخابات مجلس ششم سرمست‬
‫«روزنامه جامعه قبل از هر چيز يك‬                 ‫ـ اما اگر فهرست را سر و ته بگيرند‪ ،‬اول از‬                                                       ‫است يادش رفته كه در دوره قبل به زور شصت‬
                                                                       ‫همه نوبت ماست‪.‬‬                                                           ‫هزار راي آورد‪ .‬اگر اشتبا‌ههاي پي درپي رقيبان‬
‫روزنامه حرفه‌اي است كه مي‌كوشد با اتكا‬
                                                ‫كه همه خنديدند… خنده‌اي كه براي‬
‫به تكنيك‌هاي اطلاع رساني وظيفه خود‬              ‫لحظ ‌هاي‪ ،‬تلخي آن فضاي غ ‌مانگيز را كمرنگ‬

‫را در چارچوب قانون مطبوعات و با رعايت‬

‫امانت خبري بي هيچ داوري يا پي ‌شداوري‬

‫انجام دهد‪ .‬روزنامه ما تمامي مندرجات و‬

‫آثار نوشتاري و تصويري خود را در چارچوب‬

‫احترام به صاحبان اثر و تربيت كادر مسئول و‬

‫جسور مطبوعات‪ ،‬شناسنام ‌هدار خواهد كرد و‬
‫هيچ مقاله و گزارش و عكس و… را بدون قيد‬
‫نام و مشخصات واقعي توليدكننده آن منتشر‬
               ‫نم ‌يكند…»‬
‫«دنباله دارد»‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18