Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۳ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1659
جمعه 14تا پنجشنبه 20د یماه 1397خورشیدی
كرد. آن روزها حرفها تمامي نداشت، آن شب موقع خداحافظي با روزنام هنگاراني
موقع خداحافظي ،سعيد درودي ،دبير همانطور غ مها ،نگران يها و اضطرا بها كه در طبقه سوم ساختمان صبح امروز دور هم
سرويس گفتگوي صبح امروز ،با چهرهاي جمع شده بودند ،جلاي يپور با خندهاي گفت:
خندان و آرام چند دقيق هاي از اين در و آن در ـ حالا مصاحبه مرا كجا م يخواهي چاپ
حرف زد و ما را دعوت به صبر و خويشت نداري
كرد .مثل هميشه آرام و مهربان بود .دستش كني؟
را كه براي خداحافظي به سمت بهمن دراز ـ خدا م يداند آقاي جلاي يپور.
كرد ،خنده گرمي پهناي صورتش را پوشاند، ـ اگر جايي براي چاپش نداري ،مصاحبه را
خندهاي كه سرشار از اميد بود ،اميد به آينده. به خودم بده تا يك جايي چاپش كنم.
ـ من هرچه روزنامه م يشناختم در اين چند
بين مطبوعات و سياست روز تعطيل شده و در روزنام ههاي باق يمانده
آن روز وقتي عليرضا رجايي را ديدم مانند
هم كسي را نم يشناسم.
هميشه بانشاط و خندان نبود .اما مثل هر اشاره ـ م يتوانيم در روزنامه «بيان» چاپش كنيم.
نام ژیلا بنی یعقوب در فهرست بازداشت شدگان ـ متن مصاحبه را به خودتان م يدهم تا در
وقت ديگر با روي گشاده از من استقبال كرد میدان 7تیر (تظاهرات زنان در روز 22خرداد) به چشم
بيان چاپش كنيد.
و مثل هر وقت ديگر گرم و صميمي سلام و ژیلا م یخورد. اشاره جلاي يپور به مصاحبه مفصلي بود كه
بنی یعقوب ژیلا بنی یعقوب ،همانند مسیح علی نژاد ،از جمله چند روز قبل در دفتر روزنامه عصر آزادگان
احوا لپرسي كرد. زنانی است که درمطبوعات دوم خردادی درخشیدند و درباره كنفرانس برلين براي چاپ در روزنامه
3 با سرکوب این جنبش ـ که محصول بی کفایتی خاتمی صبح امروز با او انجام داده بودم .روزنامه صبح
رجايي وقتي با تو صحبت م يكند ،لبخند و دارو دسته او بود ـ در لیست سیاه حکومت یکدست امروز چند روز بعد توقيف شد و اين مصاحبه
فرصت چاپ نيافت .البته هرگز امكان چاپ
م يزند .لبخندي گرم و مهربان .حتي اگر اولين قرار گرفتند. در بيان را هم نيافت .جلاي يپور عاقبت اين
ژیلا نیز چون «مسیح» کتابی گزارشگونه از مصاحبه را در كتابي كه تحت عنوان «دولت
بار باشد كه تو را م يبيند ،آن چنان صميمانه از برخوردهایش با دولت و مجلس و دستاندرکاران
امور ،با عنوان «روزنام هنگاران ـ غصه م یخورند و پیر پنهان» روانه بازار كرد ،به چاپ رساند.
هر دري حرف م يزند كه تو يادت م يرود قبلا م یشوند» نوشته و انتشار داده است که برای صفحه ***
او را نديدهاي و ناخودآگاه فكر م يكني سالهاي «خاطرات و تاریخ» برگزید هایم. وقتي از پل هها پايين م يرفتيم ،يك لحظه
این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ خشكم زد .او اينجا چكار م يكرد؟
سال است كه او را م يشناسي.
رسیده است. «علي اصغر فرامرزيان» استاد درس
دكتر عليرضا رجايي ،بيشتر از آن كه «تكنولوژ يهاي چاپ و نشر» ما در دانشكده
به روزنام هنگاري علاقمند باشد به سياست علوم اجتماعي علامه طباطبايي بود.
او پس از محمدجواد مظفر ،مديركل ادارة
علاقمند است .او خودش را يك روزنام هنگار مطبوعات خارجي ارشاد در دوران وزارت
خاتمي و يكي از فعالان ستاد انتخاباتي او در
حرف هاي نم يداند و م يگويد: هفتمين دورة انتخابات رياست جمهوري بود.
يك روز كه با شور و اشتياق زياد در بخش
«من هيچ گاه يك روزنامهنگار حرفهاي رسان هاي ستاد مشغول كار بود ،ب يمقدمه گفت:
نبودم .علاقه اصل يام به سياست بود .چون ـ م يداني چه تصميمي گرفت هام؟
جوابي ندادم .يعني اين كه نم يدانم.
در ايران فضاي چندان مناسبي براي فعاليت گفت :اگر خاتمي رئيس جمهور شود از
ايران م يروم اگر رئيس جمهور نشود ،م يمانم.
سياسي وجود ندارد ،عدهاي از سياسيون وارد
با تعجب زياد گفتم:
مطبوعات م يشوند». ـ آقاي فرامرزيان! حواستان خيلي پرت است،
كار در مطبوعات را اول بار با «دريچه چون جملات را برعكس گفتيد.
ـ نه ،كاملا هم حواسم سرجايش است .اگر
گف توگو» شروع كرد .نشري هاي كه سال 69 خاتمي رئيس جمهور شود ،ول م يكنم م يروم.
به هر حال آن روز خيلي موضوع را جدي
توسط گروهي از نيروهاي ملي ـ مذهبي در كه چشم چشم را نم يبيند چطور كار كنيم؟ نبود كه همان شصت هزار راي را هم نم يآورد. ـ خب ،نتيج هاش چه شد؟ نگرفتم .اما احساس كردم با اين حرف
گفت :از روشنايي مونيتور كامپيوتر استفاده دور نيست روزي كه پردهها فروافتد. ـ قرار شد كميت هاي براي رسيدگي به امور م يخواهد بگويد كه براي گرفتن پست و مقام
زيرزمين كوچك «ستبران» بنيان گذاشته شد. كنيد .و ما آن شب در پرتو روشنايي اندك روزنام هنگاران بيكار شده تشكيل و اين پيشنهاد
صفحه كامپيوتر مشغول تنظيم خبر شديم. حرفهايش را نم يشنيدم .دوباره صدايش در كيسه ندوخته است.
شركت ستبران متعلق به مهندس عز تالله محمدرضايي و مريم مرتضوي نسب هم از راه آن سوي اقيانو سها گم شد… اسم «نرگس» در آن كميته پيگيري شود. فرامرزيان چند ماه پس از آغاز دوران رياست
*** جمهوري سيد محمد خاتمي به همراه همسر و
سحابي و دوستانش بود. رسيدند و همين طور يكي دو نفر ديگر. را كه شنيدم به خود آمدم. فرزندانش براي ادامه تحصيل به استراليا رفت.
انبوهي از خبرهاي ب يبو و ب يخاصيت را ـ نرگس م يخواهد با تو و بهمن صحبت كند. ماهها بعد،وقتي فرامرزيان از استراليا به ما و حالا پس از چند سال او را در شب توقيف
دريچه گفتگو پس از انتشار شش شماره آماده كرديم و به حروفچيني فرستاديم كه همسرش نرگس ،زني مهربان ،مصمم و تلفن زد تا حالي از من و بهمن بپرسد ،برايش صبح امروز در راه پل ههاي يكي از بزر گترين
باهوش است كه در دوران دانشجوئ ياش با از مشكلات مالي و روحي دوستان روزنام هنگارم مؤسس ههاي مطبوعاتي دوم خردادي م يديدم.
تعطيل شد .به اعتقاد رجايي اين تعطيلي به اشرفي دوباره نفس زنان آمد. فرامرزيان ازدواج كرده است .دوراني كه هر تعريف كردم .وقتي گلاي ههايم را شنيد ،گفت: راه پل ههايي كه از هر طرف با نردههاي آهنين
ـ انتشار روزنامه منتفي شد .هر چه زودتر دو از دانشجويان فعال انجمنهاي اسلامي ـ مگر انتظار داشتي در اين شرايط كسي هم حفاظت شده بود .نردههايي كه شايد قرار بود از
خاطر برخي فشارها كه توسط برخ يها به مدير به خان ههايتان برويد و حالا حالاها هم دور و دانشگاهشان بودند .نرگس لنكراني كه تا جان كاركنان روزنامه در برابر حملات احتمالي
پيش از اين مدرس دانشگاه علوم بهزيستي به فكر مشكلات تو و دوستانت باشد؟ گروههاي فشار محافظت كند .همان گونه كه
مسئول آن وارد آمده ،اتفاق افتاد. بر اين ساختمان پيدايتان نشود. و توانبخشي بود ،هم اكنون در دوره دكتراي ـ اي… يك كمي! پيش از اين به روزنام ههاي جامعه و توس حمله
از در روزنامه كه خارج شديم داود محمدي، پرستاري در استراليا مشغول به تحصيل است. برده بودند .از اين حملات ،روزنامه خرداد نيز
مدت زيادي از اين تعطيلي نگذشته بود كه سعيد درودي و محمد رضايي را ديدم كه من در همان روزهايي كه دانشجوي فرامرزيان ـ خب ،البته انتظار ب يجايي است .تو و ب ينصيب نمانده بود .در مقابل در ورودي خرداد
دقايقي قبل از ساختمان صبح امروز بيرون دوستانت تا وقتي براي آنها ارزش داشتيد كه بمب صوتي منفجر كردند و تمام شيش هها را
مجله «ايران فردا» به همت مهندس عز تالله برايشان كار م يكرديد .حالا دليلي نم يبينند شكستند .اين حوادث مسئولان روزنام ههاي
دوم خردادي را به اين نتيجه رساند كه بايد هر
سحابي به خانواده مطبوعات پيوست. آن منتظر وقوع حادث هاي باشند .چه روزهايي
كه اين شايعه در ميان اعضاي تحريري هها قوت
رجايي وقتي از فعاليتش در ايران فردا م يگرفت كه «دارند م يآيند!» و بلافاصله در
ورودي روزنامهها بسته ميشد .در چنين
م يگويد ،لبخندي بر لبانش م ينشيند: شرايطي اعضاي تحريريه كمتر به بيرون رفت و
آمد م يكردند .به نوبت از پنجرههاي ساختمان
ـ اكثر ماها به آنجا رفتيم و به مهندس به بيرون نگاه م يكردند .همه منتظر اتفاقي
بودند كه قبلا خود و يا همكارانشان تجربه
كمك كرديم.
كرده بودند.
رجايي وقتي م يگويد ،ماها ،يعني خودش اما نردههاي آهنين روزنامه صبح امروز
و تعدادي از دوستان ملي ـ مذهب ياش كه از حكايت ديگري داشت.
نردهها به گون هاي نصب شده بود كه در
سالها قبل با آنها مراوده دارد. صورت بروز هر گونه حادثه احتمالي ،هر طبقه
از طبقات بالاتر خود مجزا باشد .در آن شرايط
ـ تا شماره دوازده ايران فردا با آن همكاري كه هيچ فريادرسي نبود اين خود غنيمتي
بود .البته هرگز حمل هاي به صبح امروز صورت
داشتيم .بعدها به دلايلي اكثر ماها ارتباطمان نگرفت .اما مدير مسئول آن ،سعيد حجاريان،
در روز روشن در مقابل شوراي شهر تهران مورد
با مجله قطع شد.
اصابت گلوله قرار گرفت.
رجايي بعد از آن دوازده شماره تا مدتها وقتي در پل ههاي صبح امروز از فرامرزيان
پرسيدم اينجا چه كار م يكند؟ گفت :براي
هيچ گونه فعاليت مطبوعاتي نداشت تا اين كه
ديدن سعيد آمدهام.
محمد جواد مظفر كه اكنون مدير انتشارات ـ سعيد؟
كوير است ،مجموعه نشريه «محله ما» را براي ـ سعيد حجاريان را م يگويم.
آن شب در آن رابطه ،با فرامرزيان درباره
همشهري راهاندازي و منتشر كرد .همان موقع مسائل زيادي صحبت كرديم .او كه ساعتي قبل
در جلس هاي كه با حضور تعدادي از مسئولان
به «محله ما ـ منطقه چهار» رفت و مدتي به صبح امروز و چند روزنامه ديگر تشكيل شده
عنوان دستيار سعيد پورعزيري فعاليت كرد. بود ،شركت كرده بود ،گفت:
ـ در اين جلسه به برخي از روزنام هها كه
پورعزيزي چند سال بعد از سردبيري يك وضع مالي نسبتا خوبي دارند پيشنهاد شد
بخشي از سود حاصله از انتشار روزنام ههايشان
نشريه كوچك در يكي از محل ههاي تهران، را به شكل وام در اختيار روزنام هنگاران بيكار
شده قرار دهند .روزنام هنگاراني كه با به خطر
به نهاد رياست جمهوري رفت و در جايگاه انداختن خودشان اين سود را نصيب كارفرمايان
بااهميت مديركل اداره اطلاعات و اخبار رياست خود كردهاند.
جمهوري قرار گرفت.
رجايي با ب يتفاوتي زياد درباره اين دوره از
فعاليت مطبوعات ياش حرف م يزند .واضح است
كه اهميت چنداني براي اين دوره از كارش در
مطبوعات قائل نيست. ماشاالله (محمود) شمس الواعظین
ـ چند ماه هم «محله ما» را براي منطقه يك
تهران منتشر كرديم ،اين بار مسئوليت كار با
خودم بود .كه البته تعطيلش كردند. زده بودند و حالا در گوش هاي از خيابان با هم بودم با نرگس آشنا شدم و به خاطر رفتار گرم كه به فكر شما باشند .در اين مورد ،هيچ فرقي
صحبت ميكردند .آن روزها حرفها تمامي و صميم ياش خيلي زود اين آشنايي تبديل بين اين گروه با آن گروه ،آن جناح با اين
به تعطيلي «محله ما ـ منطقه يك» كه نداشت .همانطور غ مها ،نگران يها و اضطرا بها. به يك دوستي ارزشمند شد .در آن دوران من جناح نيست .در اين طور مواقع كسي شماها
محمدي با چش مهاي غمگين به ما نگاه كرد مسئول صفحه دانش و زندگي نشريه «روز را نم يبيند .تو دختر زيركي هستي بايد خيلي
رسيد لبانش را محكم به هم فشرد و گفت به هفتم» در همشهري بودم و نرگس هر وقت
و گفت: فرصت م يكرد براي اين صفحه مطالب علمي زودتر از اينها اين چيزها را م يفهميدي.
نظر من نخستين جريان تعطيلي مطبوعات از ـ بچهها نكند با تعطيلي روزنامهها چقدر حرفهايش تلخ بود .آيا اين حرفها
دوست يهايمان هم تعطيل شود .همديگر را م ينوشت. واقعيت داشت؟ آيا تاريخ مصرف ما تمام شده
همانجا شروع شد. *** بود؟ آيا آنها ما را فراموش كرده بودند و ديگر
فراموش نكنيم .حتما تلفن بزنيد. همچنان ،در پل ههاي صبح امروز مشغول
يك ماه پس از تعطيلي «محله ما»ي ـ خيلي نااميديد .جوري حرف م يزنيد كه صحبت با فرامرزيان بوديم كه اعظم طالقاني به ياد نم يآوردند؟
انگار قرار است تا ابد روزنام هها تعطيل بمانند. هم از راه رسيد و به طبقه سوم رفت. فرامرزيان باز هم با من حرف زد اما من
همشهري در منطقه يك بود كه مظفر لابد براي اظهار همدردي با همكارانش در
انگار اصلا حرفم را نشنيده باشد،گفت: صبح امروز آمده بود .در همين موقع محسن ديگر نم يشنيدم.
دست رجايي را گرفت و او را پيش محمود ـ تلفن بزنيد… يادتان نرود! اشرفي يكي از دوستان نزديك احمد ستاري ـ حواست با من نيست.
بهمن گفت: دوان دوان از پل هها پايين آمد و نفس زنان ناگهان به خود آمدم .فرامرزيان از آن سوي
شم سالواعظين برد. گفت :شنبه روزنامه ديگري منتشر م يكنيم. آ بها ،از قارهاي خيلي دور داشت با من حرف
ـ م يگويند بعد از تعطيلي روزنام هها نوبت همين الان بايد دست به كار شويم و مطالب م يزد .اما من حواسم نبود .سعي كردم ذهنم
شمس آن روزها در تدارك انتشار روزنام هاي به بازداشت وسيع روزنام هنگاران رسيده است. را جمع كنم تا حرفهايش را بشنوم.
م يگويند قرار است بيش از يكصد روزنام هنگار را آماده كنيم. ـ چرا آقاي فرامرزيان! دارم گوش م يكنم.
بود كه به زعم خودش اولين روزنامه جامعه ـ نام روزنامه چيست؟ (من پرسيدم)
را بگيرند. ـ هنوز معلوم نيست .تا دير نشده كار را اشكال از خط است.
مدني ايران به حساب م يآمد .روزنامه جامعه. سعيد درودي مثل هميشه با خونسردي شروع كنيد .برويد داخل تحريريه و تا م يتوانيد ـ خط؟
خبر آماده كنيد… تا دقايقي ديگر حروفچين
رجايي از شمس پرسيده بود :شماها كامل گفت: ـ خط تلفن را ميگويم! (حرف خيلي
ـ نگران نباشيد .حتي اگر خبر هم درست و صفح هبند هم م يرسند. ب يربطي زده بودم)… بفرماييد آقاي فرامرزيان!
م يخواهيد چكار كنيد؟ باشد به اين زوديها نوبت به من و شما داخل تحريريه كه شديم ،همه جا تاريك بود.
نميرسد .اگر فهرست خيلي طولاني باشد تا خواستم كليد برق را بزنم ،اشرفي فرياد زد: سراپا گوشم.
شمس در پاسخ به اين سئوال با حوصله زياد نه! روشن نكن .بعد به پنجرههاي رو به ميدان ـ خيل يها كه امروز محبوبيتي براي خود به
شايد نوبت ما هم بشود. هفت تير اشاره كرد و گفت :نور از اينجا بيرون هم زدهاند ،به خاطر ندانم كاري و تصمي مهاي
اصول ده گان هاش را توضيح داده بود. بهمن گفت: م يرود .مگر نم يبيني؟ گفتم :در اين تاريكي ني مبند رقبايشان محبوب شدهاند .آقاي… كه
از پيروزي در انتخابات مجلس ششم سرمست
«روزنامه جامعه قبل از هر چيز يك ـ اما اگر فهرست را سر و ته بگيرند ،اول از است يادش رفته كه در دوره قبل به زور شصت
همه نوبت ماست. هزار راي آورد .اگر اشتباههاي پي درپي رقيبان
روزنامه حرفهاي است كه ميكوشد با اتكا
كه همه خنديدند… خندهاي كه براي
به تكنيكهاي اطلاع رساني وظيفه خود لحظ هاي ،تلخي آن فضاي غ مانگيز را كمرنگ
را در چارچوب قانون مطبوعات و با رعايت
امانت خبري بي هيچ داوري يا پي شداوري
انجام دهد .روزنامه ما تمامي مندرجات و
آثار نوشتاري و تصويري خود را در چارچوب
احترام به صاحبان اثر و تربيت كادر مسئول و
جسور مطبوعات ،شناسنام هدار خواهد كرد و
هيچ مقاله و گزارش و عكس و… را بدون قيد
نام و مشخصات واقعي توليدكننده آن منتشر
نم يكند…»
«دنباله دارد»