Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۸ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1664
جمعه 19تا پنجشنبه 25بهمن ماه 1397خورشیدی
نرود ،چون حتما بازداشت م يشود. نيكان: ـ نيك آهنگ آيا فكر نم يكني آقاي
يك بار ديگر زنگ تلفن براي او به صدا يزدان پناه و ساير مسئولان روزنامه آزاد
درآمد .اين بار يزدا نپناه مدير مسئول آخر تو چكارة اين مملكتي كه براي خواباندن غائلة براي نجات خودشان تو را به دادگاه
روزنامه و برادرش بودند كه از دادگاه قمم يخواهندباتومذاكرهكنند؟
مطبوعات و از كنار قاضي مرتضوي فرستادند؟
صحبت م يكردند .آنها به ني كآهنگ ژیلا اشاره ـ تا حدودي اين احساس به من
گفتند« :چيز مهمي نيست ،فقط يك بنی یعقوب نيك آهنگ کوثر ،كاريكاتوريست جوان ،كاريكاتوري از
مذاكره دوستانه براي خواباندن تحصن يك تمساح بزرگ بلعنده كشيد ،كه وقتي در روزنامه آزاد دست داد.
قم است و »..آن قدر حرف زدند تا او قانع با عنوان «استاد تمساح» به چاپ رسيد ،غلغله بپا كرد. ـ پس چرا رفتي؟
شد كه به دادگاه برود .و او رفت .عل يرغم شاگردان و مريدان آي تالله مصباح يزدي در قم دست ـ من به خاطر آنها نرفتم .به خاطر
مخالفت مسئولانش در آفتاب امروز به تظاهرات زدند و جنجال به راه انداختند كه به «استاد» همكارانم رفتم .گفتم اگر مرا به زندان
و عل يرغم آنهمه مخالفت همكارانش. توهين شده است و روزنامه ها حريم روحانيت را نگه ببرند بهتر از اين است كه 80نفر از
وقتي م يرفت يكي از همكاران به او همكارانم در روزنامه آزاد از نان خوردن
گفت« :نيكان! آخر تو چه كارة اين نم يدارند8 . بيفتند .بيكار شدن همكارانم را قبلا به
مملكتي كه م يخواهند براي خواباندن نيك آهنگ كوثر از طرف قاضي مرتضوي احضار و در چشم ديده بودم .بچ ههاي روزنام ههاي
غائله قم با تو مذاكره كنند ،اين قدر اوین زندانی شد. «زن» و «سلام» را ديده بودم كه تا
ساده نباش…» رفت و چند ساعت داستانش را از زبان ژيلا بن ييعقوب م يشنويم. مدتها اين طرف و آن طرف م يرفتند و
بعد قاضي او را به زندان فرستاد.قبل از این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ نم يدانستند بايد چكار كنند .ديدم اگر
اين كه برود،كاريكاتور مهاجراني را تمام رسیده است. من مسئوليت همه چيز را بپذيرم بهتر
كرد و به دست سردبير داد .رمضا نپور است تا اين كه روزنامه را ببندند.
مثل هميشه پس از چند دقيقه خيره ترسم به خاطر خودم نبود ،به خاطر فرستادهاند .روزهاي اول اي نها واقعا صحب تهاي مرتضوي فهميدم كه بر و علويتبار با لبخند هميشگياش ـ نيك آهنگ! نيك آهنگ! تو حاضر
شدن به كاريكاتور آن را به همكارانش در خانوادهام بود .م يگفتم نكند يك وقت برايم لذ تبخش بود .مادربزرگم كه از بچ ههاي مطبوعات براي دلداري دادن گفت: شدي به خاطر همكارانت بدون آن كه
شوراي سردبيري نشان داد و بازهم مثل براي خانوادهام اتفاقي بيفتد .همان روز سالها پيش در كانادا زندگي م يكند و احضاري هاي برايت صادر شود خودت
هميشه پرسيد« :چطوره؟» كاريكاتور توضيحي در روزنامه چاپ كرديم و هيچ ارتباطي با هم نداشتيم ،بعد از اين به نيلوفر به خانه ما رفته بودند. ـ اين بنده خدا اتفاقي وارد عرصه را به دادگاه مطبوعات معرفي كني.
دست به دست گشت ،محمد تنگست، هرگونه شباهت آن نام را در كاريكاتورم اتفاق به من تلفن زد .كساني كه مدتها ـ خب از روز آزاد يات بگو .از روزي روزنام هنگاري شده… وقتي م يرفتي ،م يدانستي كه تو را
ايرج اسلامي و كسرا نوري نگاهي به با هر كس ديگر تكذيب كرديم .همان از آنها خبري نداشتم ،يكباره سراغم يكراست به زندان خواهند برد .وقتي از
آن انداختند و هركدام چيزي گفتند جا نوشتيم كه« :كساني به اين قضيه را م يگرفتند .دبيران يك دبيرستان كه با قرار وثيقه آزاد شدي. روز بعد وقتي روزنامههاي صبح آفتاب امروز عازم دادگاه بودي ،اين را
البته همراه با يك لبخند رضاي تآميز. دامن م يزنند كه قصد آسيب رساندن در شيراز كه هنوز از آزادي من خبر ـ آن روز قرار بود بر و بچ ههاي را باز كردم ،اكثرشان نوشته بودند: به من گفتي .به من و ساير همكارانت.
چند دقيقه بعد سردبير كاريكاتور را به به انتخابات را دارند ».فرداي همان روز نداشتند ،م يخواستند حقوق يك ماه مطبوعات پس از پايان جلسه انجمن «يزدا نپناه به خاطر بيماري قلبي در من به تو گفتم نيك آهنگ ،هنوز كه
صفح هبنديفرستاد.ساعتدهكاريكاتور يكي از دوستانم در خبرگزاري جمهوري خود را صرف تأمين وثيق هام كنند. صنفي مطبوعات براي استقبال از من بيمارستان بستري شده» .در كنار احضاريه برايت نفرستادهاند چرا با پاي
مهاجراني در «صفحه» بود و ساعت اسلامي به من اطلاع داد كه به زودي تعداد زيادي از بانوان تهراني كه حتي به طرف زندان اوين بيايند .فكر م يكنم عكسي از يزدا نپناه كه او را در تخت خودت به زندان م يروي .بگذار هر وقت
يازده ني كآهنگ در دادگاه« .وقتي وارد بازداشتم يشوم.روزشنبهكهبهآفتاب مرا از نزديك نم يشناختند .شب به مسئولان زندان براي اين كه جلو زندان بيمارستان نشان م يداد .روزنام هها خبر احضارت كردند برو .و تو گفتي« :نه،
دادگاه شدم ،يزدا نپناه و برادرش را امروز رفتم ،نم يدانستم بايد كاريكاتور اما مزاده صالح رفته و براي آزاد يام دعا شلوغ نشود ،مرا زودتر از زندان خارج ملاقات روزنام هنگاران با خانواده كوثر بروم بهتر است» و بعد خنديدي و گفتي
ديدم .هر دو خيلي وحش تزده بودند. بكشم يا نه .م يترسيدم به اين روزنامه و در چهارراه پار كوي پياده كردند. را هم به چاپ رسانده بودند .همراه «يكوقت كمپوت يادتان نرود» وقتي
مرتضوي برخلاف مكالمه تلفن ياش که خيلي هم دوستش داشتم ،آسيب كرده بودند. موقعي كه م يخواستم از ماشين پياده با عكسي از نيلوفر كه فرزندش را در رفتي با خودم گفتم نخير! مثل اين
برخورد سردي با من كرد .حتي وقتي وارد كنم .سردرگم و بلاتكليف بودم خيلي از اين اتفاقها براي من شوم ،مأمور زندان گفت :معلوم است كه بدجوري هوس زندان كرده .نيك
از او خواهش كردم اجازه بدهد به همراه كه عل ياصغر رمضا نپور به من گفت لذ تبخشبود،امافقطروزهاياول.ازحد آدم بدي نيستي ،كاري نكن كه يك آغوش كشيده بود. آهنگ! هي چوقت از خودت پرسي دهاي
سرباز به دستشويي بروم ،اجازه نداد .از «كاريكاتور مهاجراني را بكش كه كه گذشت برايم آزاردهنده شد .احساس بار ديگر تو را اينجا بياورند .وقتي به كوثر ماجراي آن روز كه او را از چرا تو حاضر شدي همه مسئوليت را
دو روز قبل وضع مزاج يام خيلي بد بود. الان به خاطر تو در معرض بيشترين م يكنم هنوز غوره نشده ،دارم مويز خان ه رسيدم كسي در خانه نبود .به زندان به دادگاه آوردند ،اين گونه براي بپذيري تا همكارانت از نان خوردن
از اين نظر هم روز خيلي دردناكي بود». م يشوم.آنلذتك مكمتبديلبهرنجشد. استقبال من رفته بودند و من در خانه نيفتند .اما يزدان پناه و امثال او حاضر
ـ از پرسش اصلي خيلي دور افتاديم. حمل ههاست». بودم .روي ميز ناهارخوري را كه ديدم من تعريف كرد: نشدند چنين كاري براي تو و همكارانت
يك بار ديگر سئوالم را تكرار م يكنم ني كاهنگمشغولكشيدنكاريكاتور ـ چرا؟ از شهرت بدت م يآيد؟ شوكه شدم .انبوهي از روزنام ههايي كه ـ مشغول مطالعه كتاب «سقوط انجام بدهند .تو حتي نم يدانستي اگر
كه دوست داري باز هم به زندان ـ نه ،اما ما آد مها ظرفيت محدودي تيتر اول (و گاهي اوقات تيترهاي دوم قسطنطنيه» از ترجم ههاي آزاردهنده به زندان بيفتي همسرت چند روز
ذبيحالله منصوري بودم كه يكي از م يتواند براي فرزند شير خشك بخرد.
بيفتي يا نه؟ زندان يهايقبليتويسلولجاگذاشته اما آنها دغدغ ههاي مالي و هيچ كدام از
ـ هيچ علاق هاي به زندان ندارم .هنوز گرفتار يهاي تو را نداشتند .چرا نيك
ماندهام بعدها چطور زندان رفتنم را کارتونی از نیک آهنگ کوثر آهنگ… چرا آنها حاضر نشدند؟
براي دخترم «نگار» توجيه كنم .در وقتي آن روز يزدا نپناه در خانه نيك
ذهنمآيندهايراتصورم يكنمكهوقتي مهاجراني بود كه يكي از تلف نهاي داريم .باور كن! اين حرف من يك شعار و سوم) خودشان را به من اختصاص بود .زندانبان صدايم زد و پرسيد« :چرا آهنگودرميانجمعيازروزنام هنگاران
م يخواهم احترام به قانون را براي او تحريريه او را خواست .با عجله به طرف نيست .يك تجربه است .شهرتي كه داده بودند. جورابت را نپوشيدهاي؟» وقتي جورابم گفت «خيلي ممنون از رهنمودهايتان.
تبيين كنم ،بايد بگويم كسي كه قانون گوشيرفت.ازحرفهايشم يشدفهميد يكباره و براساس يك اتفاق نصيبمان را پوشيدم پيژام هاي نو به من دادند تا منفردابهدادگاهنم يروم».ب ياختياربه
را زير پا بگذارد ،به زندان م ياندازند .آن كه آن سوي خط كسي نيست جز م يشود و نه به خاطر آثار و كارهاي باورم نميشد .احساس عجيبي ياد احمد زيدآبادي افتادم كه به دعوت
وقت دخترم خواهد پرسيد ،پدر! پس سعيدمرتضوي.قاضيدادگاهمطبوعات. ارزشمندمان ،خطرناك است .خيلي هم داشتم .هم خوشحال بودم هم غمگين. بپوشم. يزدا نپناه و اصرار زياد او قبول كرد كه
چرا تو را به زندان انداختند .و بعد من ـ نه! نم يآيم .چون وكيل ندارم و خطرناك است .شهرت بايد تدريجي و به خودم نهيب زدم كه نزديك انتخابات شلواري كه قبلا به من داده بودند سردبيري روزنامه آزاد را بپذيرد .هنوز از
در جوابش خواهم گفت بعض يها فكر براساس لياقت انسان حاصل شود .مگر مجلس است .اما اين روزنامهها به خيلي كهنه و مندرس بود .وقتي مرا سوي هيچ دادگاهي احضاري هاي نيامده
م يكردندمنكاربديكردهام.بههمين ممكن است بازداشتم كني. من چه كار ارزشمند و ويژهاي انجام جاي نوشتن درباره انتخابات درباره تو به دادگاه بردند ،همسرم و پدرش را و حكمي صادر نشده بود كه يزدا نپناه
خاطر مرا روانه زندان كردند و بعد دوباره تلفن را كه گذاشت ،بچ هها سئوال داده بودم .اين جور رشد كردنها نوشت هاند.وقتيكاريكاتورمانانيستانيرا ديدم كه در كنار كسي ايستاده بودند به زيدآبادي رساند اگر از سردبيري
بادكنكي و كاذب است كه به درد كه در آفتاب امروز تحت عنوان «به جاي كه نم يشناختمش .كسي كه بعدها كنار برود ،روزنامه آزاد تعطيل نم يشود.
او م يپرسد… پيچش كردند: هيچي نم يخورد مگر مغرور كردن نيك آهنگ كوثر» به چاپ رسيده بود، فهميدم وكيل من است :يعني آقاي گفته بود اين را از بالا به او گفت هاند[ .چه
حرفش را قطع كردم و گفتم: ـ مرتضوي چي م يگفت؟ ديدم نتوانستم جلو اش كهايم را بگيرم. كسي اين را به او گفته بود؟ من هيچ
«چيزي كه باعث نگراني تو شده ـ برخوردش خيلي خوب بود .از من بيخودي انسان. ـ زندان شهرت زيادي به تو داد .از حسي نآبادي. وقت نفهميدم .ديگران را نم يدانم].
آن قدرها واقعي نيست .همين چند خواست كه به دادگاه بروم. ـ الان چه احساسي نسبت به زندان شهرتي كه به خاطر اين اتفاق نصيبت نيلوفر كه فرزندمان را در بغل داشت، زيدآبادي را به ياد م يآورم كه در
روز پيش شنيدم كه گنجي در يك داري؟ دلت م يخواهد دوباره به زندان خيلي مظلوم شده بود .يعني هميشه تحريريه كوچك آزاد اعضاي تحريريه
تماس تلفني به خانوادهاش گفته به ـ نگفت چرا؟ شده خوشحالي؟ مظلوم است .اما آن روز مظلو متر شده را به دور خود جمع كرده بود و براي
آن طرف يها (كساني كه او را به زندان ـ گفت كه فقط براي يك مذاكره بيفتي؟ ـ روزهاي اول خيلي برايم جالب بود .بچه فقط به من نگاه م يكرد .بچه آنها صحبت م يكرد .اين دانشجوي
انداخت هاند) بگوييد اين روزها وقتي ـ روزگاري زندان و زنداني شدن بود .به هرحال خيلي جذاب است كه شش ماه هام .پدر خانمم از مرتضوي دوره دكتراي علوم سياسي كه هميشه
فرزندان ما در خيابا نها راه م يروند، دوستانه. برايم جالب بود .آن هم زماني كه آدم هر كجا م يرود به او بگويند :تو بالهجهغليظسيرجانيسخنم يگويد،
با افتخار سرشان را بالا م يگيرند و ـ هميشه همين حر فها را م يزند. نم يدانستم حال و هواي زندان چگونه همان نيستي كه فلان كاريكاتور را اجازه گرفت و بچه را به من داد. آن روز خطاب به دوستانش م يگفت:
م يگويند«مافرزندانگنجيهستيم،ما ـ يك وقت نرو يها… بازداشتت است .زندان را يا در فيل م ديده بودم كشيدي؟ واقعا آدم خوشحال م يشود آن روز خيلي مهربان شده بود و با «بچ هها ،من از اينجا م يروم ،البته اين
فرزندان باقي هستيم» آيا فرزندان آنها يا در عكس .اما حالا ديگر نه .حالا نه كه نام و عكس خودش و فرزندش را رفتن موقت است .م يروم اما سكوت
م يتوانندسرشانرابالابگيرندوبگويند، م يكند. فقط جذاب نيست كه ترسناك هم روي ساي تهاي مختلف در اينترنت احترام زيادي با من برخورد م يكرد. نخواهم كرد .با روزنام ههاي مختلف
پدرانماكسانيهستندكهگنجي،باقي ـ حرفهايش را قبول نكن. هست .من از زندان م يترسم .همان ببينند .هنوز هم وقتي نام خودم را ـ چه كسي را م يگويي؟ پدر نيلوفر؟ مصاحبه م يكنم و همه چيز را خواهم
و…رابهزندانانداخت هاند؟ني كآهنگ، شم سالواعظين هم با همي ن حر فها پنجشنب هاي كه از روزنامه آزاد با من در شبكههاي مختلف خبرگزاريها ـ نه بابا ،قاضي مرتضوي را م يگويم. گفت .خواهم گفت كه آقاي يزدا نپناه را
فكر م يكنم نگران يات در اين خصوص تماس گرفتند و گفتند كاريكاتور تو جستجو ميكنم ،هفتاد ـ هشتاد تحتفشارقراردادهاندتامناينجانباشم.
كاملا ب يمورد باشد .بالاخره نگفتي چرا خام شد. باعث سوءتفاهم عدهاي شده ،ترسيدم. خبر درباره خودم م يبينم .تعدادي از ـ قبلا اين طور نبود؟ آنقدر سر و صدا خواهم كرد تا جوابم
نيكآهنگ ميخنديد .اما ته عدهاي در قم تجمع كرده بودند و شعار كاريكاتوريس تهاي مشهور دنيا براي ـ نه ،بار اول ،يعني همان روزي كه را بدهند اگر بگويند ما چنين حرفي
اين قدر از زندان م يترسي؟» چشمانش اضطراب موج م يزد .گوشي م يدادند .آن روز خيلي ترسيدم .البته من كاريكاتور كشيدهاند و روي اينترنت مرا به زندان انداخت ،خيلي خشك و نزدهايم و زيدآبادي همچنان م يتواند
ـ به چند دليل ،اولا دور بودن از را برداشت و به كامبيز نوروزي ،وكيل سردبير آزاد باشد ،دوباره به جمع شما
خانواده خيلي ناراحتم م يكند .دوم اين انجمن صنفي روزنامهنگاران ،تلفن سرد برخورد م يكرد. باز خواهم گشت .اگر هم بگويند كه بله،
كه دلم نمي خواهد خانوادهام به خاطر كرد و نظرش را در اين باره جويا شد. ـ با نيلوفر هم صحبت كردي؟ چنينحرفيزدهايمكهخيليبرايشانبد
من دچار نگراني و آزار و اذيت بشوند. نوروزي هم به او توصيه كرد به دادگاه ـ فقط در حد سلام و احوالپرسي .از خواهد شد و ما با آنها دعوا به راه خواهيم
وقتي در زندان بودم خانوادهام فشار انداخت .آقاي يزدا نپناه هم گفته است
روحي زيادي را تحمل كردند .سوم اين در يكي ـ دو ماه آينده جانشيني براي
كه از فشار خوشم نم يآيد .وقتي زندان منتعييننم يكند».
هستي ،نم يتواني هوا را آزادانه تنفس حرفهايش كه به اينجا رسيد ،به
كني ،نم يتواني شهر را آزادانه ببيني. دوستانش نگاه كرد كه با اندوه زياد به
وقتي آزاد هستي م يتواني همه چيز او م ينگريستند .لبخندي زد و گفت:
را آزادانه ببيني ،اما قدرش را نم يداني. «بچه ها! ناراحت نباشيد .احتمالا من
م يتواني هر روز و هر شب آسمان را يكماهديگربهميانشمابازم يگردم».
آزادانه بالاي سرت ببيني .اما در زندان آيا زيدآبادي ميدانست ديگران
نم يتواني و اين خيلي عذا بآور است. همان قدر با او صداقت ندارند كه او با
من در زندان حتي نتوانستم يك نفر
را اذيت كنم و از همه مهمتر من آنجا ديگران دارد؟
فرداي همان روزي كه زيدآبادي
نتوانستم كاريكاتور بكشم. از روزنامه رفت ،نام سردبير جديد در
ـ اما شنيده بودم كه در زندان قلم تحريريه شنيده شد .يزدا نپناه سردبير
و كاغذ در اختيارت گذاشته بودند ،چرا ديگري را به روزنام هاش فراخوانده بود.
در راه بازگشت به روزنامه صبح
كاريكاتور نكشيدي؟ امروز ،علويتبار گفت «دوستان ما
ـ زندان يها به من قلم و كاغذ دادند اشتباه كردند .نبايد چنين توصي هاي
تا كاريكاتورشان را بكشم .من كاريكاتور به يزدا نپناه م يكردند .خودش را به
يكي از آنها را كشيدم ،اما خيلي بد
كشيدم تا ديگر كسي از من درخواست مريضي بزند كه چه بشود».
كاريكاتور نكند .چون اصلا حس و منگفتم«:نديديدچقدرترسيدهبود؟»
حالش را نداشتم« .دنباله دارد»