Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۷۵‬‬
                                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ ۱۳‬تا پنجشنبه‪‌۱۹‬اردیبهشت ماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫نزدیکش سید محمد خاتمی در سال‬             ‫فریاد خشم یک روزنام ‌هنگار دوم خردادی بر‬                                                                                                                          ‫یک لحظه نگاهم کرد و حرفهایش را‬
‫‪ 1376‬به ریاست جمهوری رسید‪،‬‬                          ‫سر «اصلاح طلبان»‬                                                                                                                                       ‫ادامه داد‪ .‬بدون ویرگول و نقطه حرف‬
‫معاون فرهنگی وزارت علوم شد‪.‬‬
‫بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان‬              ‫آنها پس از رسیدن به مقام‪ ،‬ما را رها کردند و به حل مشکلات معیشتی خودشان پرداختند!‬                                                                                 ‫می زد‪ .‬با عجله زیاد و تند و تند‪.‬‬
‫مسائل سیاسی‪ ،‬او را یکی از مردان‬                                                                                                                                                                            ‫ـ خانم بنی یعقوب‪ ،‬گاهی اوقات به‬
‫رئیس جمهور م ‌یدانند که نه فقط در‬                                                    ‫ژیلا‬                                                                    ‫اشاره‬                                         ‫خودم م ‌یگویم ما که جزو نیروهای‬
‫عرصه فرهنگ که در عرصه سیاست‬                                                       ‫بنی یعقوب‬                                                                                                                ‫طراز اول مطبوعات بودیم به چنین‬
                                                                                                                          ‫در ادامه گفتگوهای خود با روزنام ‌هنگاران دوم خردادی‬                              ‫سرنوشتی دچار شدیم‪ ،‬بیچاره بقیه‪...‬‬
    ‫نیز دوست خود را یاری م ‌یداد‪.‬‬                                                            ‫‪۱۹‬‬                           ‫که روزنام ‌ههایشان در دوران حکومت خاتمی هدف توقیف‬                                ‫در این چند ماهه نکته مهم دیگری‬
‫آ ن ر و ز صحبت‌ما ن د ر با ر ه‬                                                                                            ‫و تعطیل قرار گرفت‪ ،‬ژیلا بنی یعقوب به درددل کسرا نوری‪،‬‬                            ‫نیز برای من اثبات شد و آن این که‬
‫روزنامه‌های دوم خردادی به درازا‬                                                                                                                                                                            ‫کسانی که در بوجود آوردن دوران‬
‫کشید‪ .‬خانیکی ضمن ستایش از‬                                                                                                                          ‫روزنام ‌هنگار جوان‪ ،‬گوش م ‌یدهد‪.‬‬                        ‫طلایی مطبوعات نقش بیشتری‬
‫روزنامه‌نگارانی که دراین سالهای‬                                                                                           ‫کسرا م ‌یگوید‪ :‬رابط ‌هام را با آدمهایی که با آنها کار م ‌یکردم‬                   ‫داشتند بیشتر آسیب دیدند تا آنها‬
‫پرتلاطم با شجاعت زیاد در این‬                                                                                              ‫قطع کرد ‌هام و دیگر نم ‌یخواهم به روزنام ‌هنگاری باز گردم‪...‬‬                     ‫که عق ‌بتر بودند‪ .‬آنها که جلوتر بودند‬
‫عرصه کار کرد‌هاند به روزنام ‌هنگاران‬                                                                                      ‫به هیچ عنوان حاضر نیستم برای مسائل سیاسی هزینه کنم‪.‬‬                              ‫نه فقط مورد غضب جناح رقیب قرار‬
‫غیرحرف ‌های که آثاری کاملا سطحی‬                                                                                           ‫سخنان دردآلود کسرا نوری بازتاب سرخوردگی جوانان‬                                   ‫گرفتند‪ ،‬که توسط دوستانشان نیز‬
‫ارائه داد‌هاند انتقاد داشت و م ‌یگفت‬                                                                                      ‫پرشور و بااستعدادی است که با جنبش اصلاح طلبی همگام‬                               ‫کنار گذاشته شدند‪ .‬چرا که به کار‬
‫بعضی از خبرنگارها در این سالها نهایت‬                                                                                                                                                                       ‫گرفت ‌نشان ممکن است به ضرر این‬
‫کارشان نظرخواهی تلفنی از این و آن‬                                                                                                        ‫شدند و دل شکسته‪ ،‬از کاروان جدا ماندند‪.‬‬                            ‫جناح هم تمام شود‪ .‬آن جناح بر ما‬
‫بوده ـ آن هم از دو ـ سه نفر آدم ثابت‬                                                                                      ‫یادآور م ‌یشویم که کتاب «روزنام ‌هنگاران غصه م ‌یخورند‬                           ‫خشم گرفت و این جناح هم مصلحت‬
‫و مشخص ـ گویا به جز همین چند نفر‬                                                                                          ‫و پیر م ‌یشوند» از طرف نشریه «روزنگار» در تهران چاپ و‬                            ‫ندانست کاری برای ما انجام دهد‪...‬‬
‫کس دیگری دراین کشور وجود ندارد‪.‬‬                                                                                                                                                                            ‫همه این مسائل مرا دچار یأس و‬
                                                                                                                                                                 ‫منتشر شده است‬                             ‫سرخوردگی کرده است به همین خاطر‬
                     ‫من گفتم‪:‬‬                                                                                                                                                                              ‫تصمیم دارم در شرایط فعلی به طرف‬
‫ـ آقای خانیکی با همه نقشی‬                             ‫من نگاه کرد و گفت‪:‬‬          ‫دیگری بود‪ .‬آفتاب امروز تجرب ‌ه نوینی‬    ‫م ‌یپرسد‪ .‬منظور من کسان دیگری‬           ‫بعد پیله م ‌یکنند که «برای خودت‬
‫که روزنامه‌های جامعه و توس در‬            ‫ـ من معتقدم هرجور شده باید‬               ‫در مطبوعات ایران بود‪ .‬تجربه‌ای که‬             ‫بودند که خودت هم م ‌یدانی‪.‬‬        ‫کار م ‌یکنی یعنی چه؟ حالا درآمدت‬                        ‫روزنام ‌هنگاری نروم‪.‬‬
‫حرف ‌های کردن روزنام ‌هنگاری در ایران‬    ‫چراغ مطبوعات را روشن نگه داشت‪.‬‬           ‫خیلی‌ها سعی کردند از آن تقلید‬                                                   ‫چقدر است؟» برای این که فشاری که‬                                 ‫ـ واقعا؟‬
‫داشتند‪ ،‬فکر م ‌یکنم این شیوه را هم‬       ‫به همین خاطر هم فکر م ‌یکنم تو‬           ‫کنند اما نتوانستند‪ ...‬رمضان پور‬         ‫ـ بگذریم‪ .‬آینده را چطور م ‌یبینی؟‬       ‫روی شان ‌ههای خودم سنگینی م ‌یکند‬
‫آنها در مطبوعات ایران متداول کردند‬                                                ‫به جنب ‌ههای حرف ‌های روزنامه‌نگاری‬     ‫ـ نم ‌یدانم تکلیفم با آینده چیست‪.‬‬       ‫به خانواده‌ام منتقل نشود می‌گویم‬         ‫ـ بله‪ .‬واقعا‪ .‬در شرایط فعلی که هر‬
‫که تا هر اتفاقی در کشور می‌افتد‬                              ‫اشتباه کردی‪.‬‬         ‫خیلی اهمیت می‌داد‪ ،‬به همین‬              ‫تحولات در جامعه ما آنقدر سریع‬                                                    ‫روز ممکن است نشری ‌های تعطیل شود‬
‫خبرنگارها گوشی تلفن را بردارند و‬         ‫یک مرتبه سکوت اختیار کرد‪...‬‬              ‫دلیل آفتاب در میان روزنامه‌های‬          ‫و غیرقابل پی ‌شبینی است که واقعا‬                 ‫درآمدم خیلی خوب است‪.‬‬            ‫روزنام ‌هنگاری نخواهم کرد‪ .‬اگر یک‬
‫به این کارشناس و آن غیرکارشناس‬           ‫وقتی دوباره صحبت کرد‪ ،‬لبخند‬              ‫دوم خردادی روزنامه‌ای از «نوع‬           ‫نم ‌یدانم آینده چگونه خواهد بود و‬       ‫چند لحظه سرش را پایین م ‌یاندازد‬         ‫روز دیدی در نشری ‌های مشغول به کار‬
‫زنگ بزنند و نظرشان را درباره آنچه‬        ‫گرمی بر لب داشت و با لحن مهربانتری‬                                               ‫من در آینده چه وضعی خواهم داشت‪.‬‬                                                  ‫شد‌هام بدان که حتما از سر ناچاری‬
‫اتفاق افتاده جویا شوند‪ ...‬نه این که‬      ‫سخن م ‌یگفت‪ .‬شاید به این خاطر که‬                              ‫دیگر» بود‪».‬‬        ‫ـ بعد ازتوقیف جمعی مطبوعات‪،‬‬                        ‫و بعد با خنده م ‌یگوید‪:‬‬       ‫بوده‪ .‬در شرایط فعلی من کاملا با‬
‫انجام نظرخواهی کار بدی باشد اما‬          ‫از انتقادهایش کمتر برنجم‪ .‬هادی‬           ‫کسرا در روزنامه مشارکت همه‬              ‫چند نشریه و روزنامه جدید منتشر‬          ‫ـ خودت که می‌دانی مهمترین‬
‫قرار نیست همه کار یک خبرنگار‬             ‫خانیکی همیشه همین طور است‪.‬‬               ‫روزه یک ستون طنز به نام «شنود‬           ‫شده‪ ،‬هیچ کدام سراغی از تو گرفتند؟‬                                                      ‫گذشت ‌هام قطع ارتباط کرد‌هام‪.‬‬
‫نظرخواهی کردن آن هم به صورت‬              ‫همیشه مراقب است که دیگران را‬                                                     ‫ـ یکی دوتایشان از من دعوت به‬                        ‫آرزوی مادرم چیست؟‬                          ‫ـ با کدام گذشته؟‬
‫تلفنی باشد‪ .‬از همه بد تر بعضی از‬                                                               ‫سردبیری» م ‌ینوشت‪.‬‬                                                 ‫ـ این که پسرش را در لباس دامادی‬
‫خبرنگارها که بیشتر از دو ـ سه نفر‬                            ‫ناراحت نکند‪.‬‬         ‫او در ششمین دوره از جشنواره‬                    ‫همکاری کردند اما نپذیرفتم‪.‬‬                                                ‫ـ من در این سالها با آدمهایی کار‬
‫را نم ‌یشناسند‪ ،‬درباره هر موضوعی به‬      ‫ـ خانم بنی یعقوب! تو اشتباه‬              ‫مطبوعات جایزه دوم طنزنویسی را به‬                               ‫ـ چرا؟‬                                     ‫ببیند‪.‬‬         ‫کرد‌هام که به درست یا غلط آدمهای‬
‫سراغ همانها م ‌یروند‪ .‬من فکر م ‌یکنم‬     ‫کردی که بهار را ترک کردی‪ .‬البته‬          ‫خاطر همین ستون به خود اختصاص‬                                                    ‫ـ همین دیگر‪ .‬این روزها هم ‌هاش‬           ‫تأثیرگذاری هستند‪ .‬من با آنها هم‬
‫این شیوه را تا حد زیادی روزنام ‌ههای‬     ‫معنایش این نیست که من حرفهای‬                                                     ‫ـ اول این که از خط مشی صاحبان‬           ‫به من اصرار م ‌یکند که باید ازدواج‬       ‫رابطه کار ‌یام را قطع کرد‌هام و هم‬
‫آقای شمس الواعظین متداول کردند‪.‬‬          ‫تو را درک نمی‌کنم و ناراحتی‌ات را‬                                    ‫داد‪.‬‬        ‫روزنامه خیلی بااطلاع نبودم‪ .‬ثانیا‬       ‫کنی و من نم ‌یتوانم به او بگویم وقتی‬     ‫رابطه دوستانه و عاطف ‌یام را‪ .‬این به‬
                                         ‫نمی‌فهمم‪ .‬نه! من به خاطر آنچه که‬                                                 ‫من دیگر تصمیم نداشتم و ندارم‬            ‫درآمدم صفر است چطور م ‌یتوانم به‬          ‫هر حال بخشی از گذشته من است‪.‬‬
‫خانیکی فقط سکوت کرد‪ .‬انگار‬               ‫اتفاق افتاده واقعا متاسفم و حتما‬                ‫گفتگو با هادی خانیکی‬             ‫که فعالیت مطبوعاتی شغل اصل ‌یام‬                                                  ‫ـ چرا؟ چرا رابط ‌هات را با آنها قطع‬
‫مواظب بود تا یک وقت از شمس‬               ‫هم در این مورد به دوستانم گلایه‬                  ‫ـ این روزها چه م ‌یکنی؟‬         ‫باشد‪ .‬از آن گذشته کار کردن در‬                            ‫ازدواج فکر کنم‪.‬‬
‫الواعظین که آن روزها در زندان‬                                                          ‫ـ تقریبا هیچ! آقای خانیکی‪.‬‬         ‫این روزنام ‌هها چه فاید‌های دارد وقتی‬   ‫کسرا در روزهایی که از بیکاری‬                                      ‫کردی؟‬
‫بود‪ ،‬بدگویی نکرده باشد‪ .‬خانیکی‬                                                                                                                                    ‫جانش به لب رسیده بود یک پیشنهاد‬          ‫ـ از آنها انتظار نداشتم پست و‬
‫باز هم از سطحی بودن آثار بعضی‬                                                                                                                                     ‫کار از یکی از ادارات دولتی در زاهدان‬     ‫مقامی را به من تعارف کنند اما این‬
‫از روزنام ‌هنگاران ایران گلایه کرد و از‬                                                                                                                                                                    ‫انتظار را داشتم که حداقل با من‬
‫نوشت ‌ههای عمیق و ارزشمند بعضی‬                                                                                                                                                                             ‫تماسی بگیرند‪ .‬حالی از من بپرسند‬
                                                                                                                                                                                                           ‫و اظهار همدردی کنند‪ .‬با خودم عهد‬
                                                                                                                                                                                                           ‫کرد‌هام اگر این آدمها به هر دلیلی به‬
                                                                                                                                                                                                           ‫طرف من بازگشتند با آنها کار نکنم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                           ‫به هیچ عنوان حاضر نیستم برای‬

               ‫دکتر هادی خانیکی‬                                                                                                                                                                            ‫مسجد جامعی‬

‫از روزنامه‌نگاران خارجی از جمله‬          ‫خواهم کرد‪ .‬اما این باعث نم ‌یشود‬                    ‫ـ یعنی چه که هیچ؟‬            ‫نم ‌یتوانیم خودمان باشیم و باید نقش‬     ‫دریافت کرد‪ .‬خیلی با خودش کلنجار‬          ‫مسائل سیاسی هزینه کنم‪ .‬مگر این‬
                                         ‫کار تو را تایید کنم‪ .‬هرجور شده باید‬      ‫ـ یعنی هیچ کار‪ ...‬یعنی بیکارم‪...‬‬        ‫بازی کنیم تا روزنامه را تعطیل نکنند‪.‬‬    ‫رفت که برود یا نرود‪ .‬و بالاخره تصمیم‬     ‫که مناسبات و قواعد بازی در عرصه‬
‫اریک رولو به عنوان نمون ‌ههای خوب‬        ‫مشکلات را تحمل کنیم اما اجازه‬                                                                                            ‫گرفت که برود‪ .‬وقتی این خبر به گوش‬
                                         ‫ندهیم شمع مطبوعات که این روزها‬                   ‫یک روزنام ‌هنگار بیکار شده‪.‬‬                  ‫***‬                        ‫علی اصغر رمضان پور‪ ،‬رئیس سابق‬                ‫سیاست به درستی رعایت شود‪.‬‬
‫ژورنالیستی مثال آورد‪.‬‬                    ‫شعل ‌هاش خیلی ب ‌یرمق شده‪ ،‬خاموش‬         ‫ـ تو چرا در «بهار» نماندی؟ چرا با‬       ‫کسرا با تمام قولهایی که به خودش‬         ‫کسرا در روزنامه آفتاب امروز رسید‬         ‫ـ این روزها مهمترین دغدغ ‌ههایت‬
                                         ‫شود‪ ...‬اگر با من مشورت کرده بودی‬                                                 ‫و دیگران داده بود‪ ،‬یکی دو ماه بعد‬       ‫شبانه به در منزل او رفت و زنگ‬            ‫چیست؟ م ‌یخواهم بدانم این روزها‬
               ‫من گفتم‪:‬‬                  ‫هرگز نم ‌یگذاشتم چنین کاری بکنی‪.‬‬            ‫«دوران امروز» همکاری نکردی؟‬          ‫دوباره به سراغ روزنام ‌هنگاری رفت‪،‬‬      ‫خان ‌هشان را فشار داد‪« .‬کسرا بیا نیم‬     ‫در ذهن و فکرت چه می‌گذرد؟‪...‬‬
                                         ‫مطبوعات به آدمهایی مثل تو نیاز‬           ‫و من خیلی مختصر آنچه را که‬
‫ـ آ قا ی خا نیکی ! شا ید ا گر‬            ‫دارد و آن وقت تو به جای کار در‬           ‫در بهار بر من رفته بود‪ ،‬برایش بازگو‬          ‫این بار در روزنامه دوران امروز‪.‬‬              ‫ساعت با هم قدم بزنیم»‪.‬‬                               ‫هان کسرا؟‬
                                         ‫روزنامه در خانه می‌نشینی‪ .‬خیلی‬                                                   ‫کسرا نوری عزیز! من م ‌یدانستم‬           ‫رمضا ‌نپور که بعدها معاون فرهنگی‬         ‫ـ این روزها اولویت‌های ذهنی‌ام‬
‫روزنامه‌نگاران ایرانی هم به اندازه‬       ‫بیشتر از اینها از تو انتظار داشتم‪ .‬باید‬                            ‫کردم‪.‬‬         ‫جذابیت روزنامه آنقدر برای تو زیاد‬       ‫مسجد جامعی وزیر فرهنگ و ارشاد‬            ‫تغییر کرده‪ .‬اگر همین سئوال را دو‬
                                                                                  ‫با حوصله زیاد به حرفهایم گوش‬            ‫است که تو را دوباره به خود م ‌یخواند‪.‬‬   ‫اسلامی شد‪ ،‬آن شب چند ساعت با‬             ‫سال پیش از من م ‌یکردی م ‌یگفتم‬
‫آن روزنامه‌نگاران خارجی که مثال‬                ‫مشکلات را تحمل م ‌یکردی‪.‬‬           ‫داد‪ .‬او همیشه با حوصله زیاد به‬          ‫اما‪ ...‬ای کاش این بار خوب فکرهایت‬       ‫کسرا سر و کله زد تا قانعش کرد که‬         ‫اتفاقاتی که در جامعه روی م ‌یدهد از‬
                                         ‫من مثل دانشجویی که با علاقه‬              ‫حرفهای آدم گوش م ‌یدهد‪ .‬حتی اگر‬         ‫را کرده باشی تا دوباره از کار خودت‬                                               ‫هر چیزی برایم مهمتر است اما حالا‬
‫آوردید از حقوق و امکانات کافی‬            ‫زیاد حرفهای استادش را م ‌یشنود‪،‬‬          ‫حوصل ‌هاش از حرفهای آدم سر برود و‬       ‫پشیمان نشوی و احساس تقصیر‬                                 ‫به زاهدان نرود‪.‬‬        ‫دیگر این طور نیست‪ .‬الان مهمترین‬
                                         ‫سراپا گوش بودم‪ .‬دکتر هادی خانیکی‬         ‫حتی اگر خیلی کار داشته باشد‪ ،‬بازهم‬      ‫نکنی‪ .‬افسوس! ما خیلی زود همه‬            ‫«در همین تهران بمان‪ .‬من کاری‬             ‫دغدغه‌ام مشکلات معیشتی است‪.‬‬
‫برخوردار بودند‪ ،‬می‌توانستند خالق‬         ‫را از دوران دانشجویی می‌شناسم‪.‬‬           ‫حرف آدم را قطع نم ‌یکند‪ .‬حرف آدم را‬     ‫چیز را فراموش م ‌یکنیم‪ .‬و خیلی زود‬                                               ‫این ذهنیت را جامعه به من تحمیل‬
                                         ‫من که به قول او اصلا دانشجوی‬             ‫قطع نم ‌یکند مگر این که از حرفهایی‬                                                          ‫برای تو پیدا م ‌یکنم‪».‬‬       ‫کرده‪ ...‬امروز وقتی به آدمهایی که‬
‫آثار بهتری باشند‪ .‬شما حقوق‬               ‫خوبی نبودم‪ ،‬در دانشگاه علامه‬             ‫که م ‌یشنود یا خیلی عصبانی شود یا‬              ‫قولها ‌یمان را از یاد م ‌یبریم‪.‬‬  ‫ـ کسرا آقای رمضا ‌نپور کاری برایت‬        ‫سالها الگوی من بودند و برای‌شان‬
                                         ‫طباطبایی در رشته علوم ارتباطات‬           ‫خیلی خوشحال‪ .‬در این صورت جوری‬                        ‫***‬                                                                 ‫کار می‌کردم نگاه می‌کنم به این‬
‫اندک و امکانات ناکافی خبرنگاران‬          ‫درس م ‌یخواندم و او هم در همین‬           ‫که ناراحت نشوی‪ ،‬به میان حرفهایت‬                                                                        ‫پیدا کرد؟‬         ‫واقعیت پی م ‌یبرم که آنها در تمام این‬
                                         ‫دانشکده چند تا از واحدهای درسی‬           ‫م ‌یدوم و تو را وادار به سکوت م ‌یکند‪.‬‬  ‫کسرا نوری سال ‪ 1349‬در تهران‬             ‫ـ بله! خیلی زود! خودت که م ‌یدانی‬        ‫سالها مشکلات معیشتی خود را حل‬
‫ایرانی را فراموش نکنید‪ .‬یعنی‬             ‫این رشته را تدریس م ‌یکرد‪ .‬او هنوز‬       ‫همان طور که خیلی جدی حرفهایم‬            ‫به دنیا آمده است‪ .‬دارای لیسانس‬                                                   ‫م ‌یکردند‪ .‬اما من عاشقانه خودم را به‬
                                         ‫هم هر وقت مرا م ‌یبیند از یاد نم ‌یبرد‬   ‫را م ‌یشنید‪ ،‬استکان چایش را از روی‬      ‫علوم اجتماعی و فوق لیسانس علوم‬                       ‫چقدر بامعرفت است‪.‬‬           ‫خاطر آنها به آب و آتش م ‌یزدم‪ .‬حالا‬
‫می‌خواهم بگویم همه تقصیرها‬               ‫که بگوید‪« :‬تو روزنامه‌نگار خوبی‬          ‫میز برداشت و قلپ قلپ سرکشید‪ .‬من‬                                                           ‫ـ خب‪ ،‬پس چی شد؟‬                ‫آنها هم به نان رسید‌هاند و هم به نام‪...‬‬
                                         ‫هستی اما دانشجوی خوبی نبودی‪.‬‬             ‫هم دستم را به طرف استکان چایم‬                             ‫ارتباطات است‪.‬‬         ‫ـ او زحمت خودش را کشیده بود‬              ‫وقتی انسانهای آرمانی در این سالها‬
‫متوجه روزنام ‌هنگاران نیست‪ .‬بسیاری‬       ‫یا اصلا سر کلاس درس نمی‌آمدی‬             ‫بردم‪ ،‬جا به جایش کردم اما نخوردم‪.‬‬       ‫روزنام ‌هنگاری را سال ‪ 70‬با روزنامه‬     ‫اما من نتوانستم در ادار‌های که او مرا‬    ‫مهمترین دغدغ ‌هشان مسائل معیشتی‬
                                         ‫و یا اگر می‌آمدی با تاخیر زیاد»‪ .‬هر‬      ‫یعنی حوصله نداشتم‪ .‬م ‌یخواستم تند‬       ‫سلام آغاز کرد‪« .‬علی‌رغم همه فراز‬        ‫به آنجا معرفی کرده بود مشغول شوم‪.‬‬
‫از مشکلات به صاحبان روزنامه‌ها باز‬       ‫وقت این حرفها را به من می‌زند با‬         ‫و تند حرفهایم را بزنم‪ .‬م ‌یترسیدم‬       ‫و نشیب‌هایی که در سلام برایم‬                                                           ‫بوده چرا من مثل آنها نباشم‪.‬‬
                                         ‫خودم م ‌یگویم او چقدر استاد دقیقی‬        ‫دوباره مسئول دفترش تلفن دیگری‬           ‫به وجود آمد‪ ،‬من خودم را مدیون‬                                  ‫ـ چرا؟‬            ‫ـ برخورد خانواده و اطرافیانت با‬
‫م ‌یگردد‪ .‬بعضی‌هایشان که اصلا به‬         ‫است که هنوز خاطره ب ‌ینظم ‌یهای‬          ‫را وصل کند و او مشغول صحبت با‬           ‫سلام می‌دانم‪ .‬سلام مرا وارد عالم‬        ‫ـ وقتی وارد ساختمان شدم احساس‬
                                         ‫متعدد دانشجویش را در کلاسهای‬                                                     ‫روزنامه‌نگاری کرد»‪ .‬سال ‪ ،76‬بعداز‬       ‫کردم در و دیوارهایش به من چنگ‬                       ‫بیکار ‌یات چگونه است؟‬
‫دنبال ژورنالیسم حرفه‌ای نیستند‬           ‫خود از یاد نبرده است‪ .‬البته شاید‬          ‫یکی دیگر از مقامات مملکتی شود‪.‬‬         ‫انتخابات ریاست جمهوری به خاطر‬           ‫می‌اندازند‪ .‬آنجا جایی نبود که من‬         ‫ـ نگران ‌یهای خودم به یک طرف‪،‬‬
                                                                                  ‫من خیلی مختصر آنچه را که در‬             ‫برخی مسائل از سلام قهر کرد‪ .‬مدتی‬        ‫بتوانم کار کنم‪ .‬در آنجا شغلی به من‬       ‫پرسش‌های هر روزه خانواده‌ام یک‬
‫و از انتشار روزنامه اهداف دگیری‬                   ‫هم از بدشانسی من باشد‪.‬‬          ‫«بهار» بر من رفته بود برایش تعریف‬       ‫بعد به روزنامه زن رفت‪ ،‬پس از آن‬         ‫پیشنهاد شد که نه بلد بودمش و نه با‬       ‫طرف‪ .‬مدام از من م ‌یپرسند تو الان‬
                                         ‫هادی خانیکی پس از اینکه دوست‬                                                     ‫به آفتاب امروز و مشارکت و بعد هم‬        ‫روحی ‌هام سازگار بود‪ .‬هنوز به مرحل ‌های‬  ‫چکار‌های‪ ،‬درآمدی داری یا نه؟ و من‬
‫را دنبال م ‌یکنند‪ .‬آنها هم که برای‬                                                                          ‫کردم‪.‬‬         ‫«بهار» و «دوران امروز»‪« .‬کار در‬          ‫نرسید‌هام که به هر کاری تن بدهم‪.‬‬        ‫هم چون نم ‌یخواهم باعث نگران ‌یشان‬
                                                                                  ‫حرفهایم که تمام شد‪ ،‬با چشمهای‬           ‫همه این روزنامه‌ها برای من خوب‬          ‫ـ اما اگر کاری برایت پیدا نشد‬            ‫شوم م ‌یگویم برای خودم کار م ‌یکنم‪،‬‬
‫خود روزنامه اهمیت قائلند و به‬                                                     ‫محزون و در عین حال مهربانش به‬           ‫و جذاب بود اما آفتاب امروز چیز‬
                                                                                                                                                                     ‫بالاخره یک نفر حال تو را پرسید‪.‬‬
‫دنبال مطالب حرفه‌ای هستند‪ ،‬کمتر‬                                                                                                                                   ‫ـ رمضان‌پور همیشه حالم را‬

‫حاضرند پول کافی به نویسندگان و‬

‫خبرنگاران خود بدهند‪.‬‬

‫روزنامه‌نگارانی که هر جور شده‬

‫باید زندگی خود و خانواده‌شان را‬

‫اداره کنند گاه مجبور می‌شوند در‬

‫چند روزنامه کار کنند‪ .‬چنین آدمهایی‬

‫ناگزیرند به افزایش کمیت مطالب‬

‫خود فکر کنند نه به ارتقای کیفیت‬

               ‫آثارشان و‪...‬‬

‫حرفم را نیمه تمام رها کردم‪.‬‬

‫نمی‌دانم چرا مسائلی را برای او‬

‫بیان م ‌یکردم که خود بهتر از من‬

‫«دنباله دارد»‬  ‫م ‌یدانست‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18