Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۳۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۷۰۱‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫جمعه ‪ ۱۰‬تا پنجشنبه‪ ۱۶‬آبا ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫نداشتم‪ .‬آنها از نقش منوچهر در این‬                                                                ‫انديشه و تازيانه‪ :‬خاطرات اكبر محمدي (‪)۲‬‬                                                             ‫حركت كرديم و رسيديم به طبقه‬
‫ماجراپرسیدند‪ .‬گفتم‪:‬اصل ًامنمنوچهر‬                                                                                                                                                                    ‫سوم زندان‪ .‬بعد مرا به سلول ‪623‬‬
‫را در کوی دانشگاه ندیدم و هیچ کدام‬                                                       ‫در حالی که پاهایم بر اثر ضربات‬                                                                              ‫انتقال دادند‪ ،‬قبل از اينكه او از آنجا دور‬
‫از دوستان منوچهر را هم نم ‌یشناسم‪.‬‬                                                       ‫کابل آش و لاش شده بود وادارم‬                                                                                ‫شود‌‪،‬گفت‪:‬تماممواردقانونيدربرگ ‌هاي‬
‫در این موقع دوباره بازجوها عصبانی‬                                                        ‫می‌کردندبالاوپائینبپرمتا زخمها‬                                                                              ‫به درب از داخل چسبانده شده است‬
‫شدند و گفتند‪ :‬باعث تمام فتن ‌ههای‬                                                                                                                                                                    ‫و اگر كوچكترين تخلفي از آنها كني‬
‫کوی دانشگاه و بعد از آن‪ ،‬تو و برادرت‬                                                              ‫چرک نکند!‬                                                                                          ‫مجازات شديد در پي دارد‪ .‬اين را گفت‬
‫منوچهر هستید‪ .‬همینطور همراه‬                                                                                                                                                                          ‫و در سلول ‪ 1/5‬در ‪ 2‬متري را بست‪.‬‬
                                         ‫رفتن و شكنجه شدن و به هلاكت رسيدنش به‬           ‫را كه در سينه داشت پنهان نكرد‪ .‬نوشت و به چاپ‬    ‫آن زمـان كه بنهـادم سـر به پـاي ‌آزادي‬                      ‫چشم من به آيين نامه و مقررات‬
     ‫بعضی از دوستانتان مثل رضا؟!‬                                    ‫دست جلادان ندهد‪.‬‬     ‫سپرد تا سندي باشد از جناياتي كه در اين دوره‬      ‫دست خود ز جان شستم‪ ،‬در هواي آزادي‬                          ‫آنجا افتاد‪ .‬در بالاي برگه نوشته‬
‫درباره ایشان هم دوباره تکرار کردم که‬                                                     ‫از تاريخ ايران و به نام اسلام و به دست مدعيان‬  ‫فرخي يزدي‬                                                    ‫شده بود‪« :‬زندان‪ ،‬دانشگاه است‪ .‬امام‬
‫او دانشجویان را به آرامش دعوت می‌کرد!‬    ‫اما او بر تصميم خود استوار ماند‪ .‬چاپ شدن‬                                                       ‫اكبر محمدي‪ ،‬شهيد راه آزادي‪ ،‬فرمان قتل خود‬                    ‫خميني!» بعد موارد آيي ‌ننامه را نوشته‬
‫باز هم آنها عصبانی شدند و کیی‬            ‫كتاب همان بود و قرار گرفتن در مسير مرگ همانا‪.‬‬    ‫حكومت اسلامي صورت گرفته است و م ‌يگيرد‪.‬‬       ‫را با نوشتن خاطرات زندان و به چاپ رساندن آن‬                  ‫بودند و تا آنجا كه به ذهنم م ‌يرسد‬
‫از آنها گفت‪ :‬تو همه چیز را داری‬          ‫بخشي از كتاب «انديشه و تازيانه» را كه اندكي‬     ‫انتشار كتاب«انديشه و تازيانه» وصيت نامه‬
‫وارونه جلوه م ‌یدهی! و برای چندمین‬       ‫قبل از كشته شدن اكبر محمدی در زندان انتشار‬      ‫اكبر محمدي و در عين حال حكم اعدام وي بود‪.‬‬                          ‫در خارج از كشور امضا كرد‪.‬‬                                    ‫عبارت بود از‪:‬‬
‫بار‪ ،‬مشت و لگد و سیلی زدنها شروع‬                                                         ‫بستگان و دوستانش اصرار كردند كه از اين كار‬     ‫او نيز مانند زنده ياد سعيدي سيرجاني‬                          ‫‪ 1‬ـ اگر كوچكترين اعتراض يا‬
‫شد‪ .‬در همین موقع بود که صدای‬                             ‫يافت‪ ،‬در چند شماره م ‌يخوانيد‪.‬‬  ‫درگذرد و بهانه براي بازداشت مجدد و به زندان‬    ‫م ‌يدانست كه با جان خود بازي م ‌يكند ولي آنچه‬                ‫صدايي از شما بلند شود با برخورد‬
‫فریاد منوچهر را شنیدم و بعد از چند‬                      ‫ناشر‪ :‬شركت كتاب «كاليفرنيا»‬
‫دقیقه فریاد رضا بلند شد‪ .‬آن دو را به‬                                                                                                                                                                         ‫شديدي روبرو خواهيد شد‪.‬‬
‫اتاقک کابل زدن برده بودند و داشتند‬       ‫سرانجام بعد از ‪ 20‬دقیقه با کف پایی‬       ‫کیی از بازجوها گفت‪ :‬اکبر‪ ،‬امروز گذشته است! باز شروع به زدن کردند‪.‬‬             ‫ناگفته نماند كه اگر دست يا پا‬        ‫‪ 2‬ـ اگر كاري با بازجو يا رئيس‬
                                         ‫آش و لاش‪ ،‬بالا و پایین پریدن‪ ،‬گفتند‬           ‫اعتراف می‌کنی‪ ،‬وگرنه همین الان نزدکی به ‪ 30‬ضربه کابل زدند‪.‬‬               ‫را پايين م ‌يآوردم با مشت و لگد و‬    ‫زندان داريد كارت خودتان را زير‬
                ‫شکنجه م ‌یدادند‪.‬‬         ‫کافی است و دوباره مرا به اتاق بازجویی‬                                                                                  ‫كشيده به جانم م ‌يافتادند‪ .‬من هم‬     ‫در م ‌يگذاريد و نگهبان به ما اطلاع‬
‫من فریادشان را می‌شنیدم و از‬             ‫انتقال دادند‪ .‬آنها دوباره همان سؤالات‬           ‫منوچهر محمدی‬                                                           ‫جواب قبلي را تكرار م ‌يكردم بعد از‬   ‫مي‌دهد‪ ،‬اگر تشخيص داديم لازم‬
‫فرط ناراحتی دوباره قلبم گرفت و‬           ‫گذشته را شروع کردند که من نیز همان‬                                                                                     ‫‪ 3‬ساعت سرپا بودن گفتند كه روي‬
‫دیگر توان نشستن و نوشتن نداشتم‪.‬‬          ‫جوابها را تکرار کردم‪ .‬بعد سؤالات عوض‬     ‫آدم حاضر است ‪ 100‬ضربه کابل‬               ‫دستور م ‌یدهم ترا با کابل ادب کنند‪.‬‬  ‫يك صندلي بنشينم‪ .‬و سپس برگ ‌هاي‬              ‫است‪ ،‬اجازه ديدار م ‌يدهيم‪.‬‬
‫بازجو به تمسخر گفت‪ :‬بچه ننه! قلبت‬        ‫شد که‪ :‬چه زمانی وارد کوی دانشگاه‬         ‫به پشت بدنش بزنند ولی کی ضربه‬            ‫گفتم‪ :‬هیچ حرف تاز‌های ندارم و‬        ‫از سئوالات قبلي را روي برگه بازجويي‬  ‫‪ 3‬ـ غذا روي سه نوبت (شام‪ ،‬ناهار و‬
‫م ‌یگیره یا داری ما را مسخره می‌کنی؟‬     ‫شدید؟ زمانی که شما وارد کوی شدید‬         ‫به کف پاهایش نزنند‪ .‬چون تمام‬             ‫همان حرفهای دیروزی است! او جا‬        ‫نوشتند و به من دادند كه جواب آنها‬    ‫صبحانه) به اندازه نياز شما خواهد بود‪.‬‬
‫احتیاجی به این اداها نیست‪ .‬ب ‌هزودی‬      ‫خوابگاه در اختیار نیروی نظامی و‬          ‫مویرگهای عصبی وسط کف پا قرار‬             ‫خورد و دستور داد‪ :‬این آدم فاسد ضد‬    ‫را بنويسم‪ .‬اما پيش از اينكه جواب‬
‫خودت و منوچهر و رضا را اعدام‬             ‫انتظامی بود و نیروها داخل کوی بودند‬      ‫دارند‪ .‬وقتی کی ضربه کابل یا تسمه‬                                              ‫سئوالات را بنويسم بازجو به من گفت‪:‬‬       ‫‪ 4‬ـ دستشويي روزي ‪ 4‬نوبت‪.‬‬
‫می‌کنیم و دیگر هیچکس نم ‌یتونه‬           ‫و آنها آرامش را برقرار کرده بودند‪ ،‬شما‬   ‫به کف پا م ‌یزنند تا مغز سر و تمام‬         ‫انقلاب را ببرید‪ ،‬خوب ادبش کنید‪.‬‬    ‫ـ اكبر‪ ،‬م ‌يداني كجا هستي و توسط‬           ‫‪ 5‬ـ حمام هفت ‌هاي يك بار‪.‬‬
‫شما را نجات بده‪ .‬حتی اربابتون آمرکیا‬     ‫چگونه و با چه کسانی و چه دانشجویانی‬      ‫استخوانهای بدن م ‌یلرزند و اگر ‪1000‬‬      ‫آنها دوباره مرا از اتاق بازجویی به‬
‫و اسرائیل! و همینطور در داخل هم‬          ‫سازماندهی کردید و توانستید با درگیری‬     ‫ضربه در روز به کف پا با کابل یا با تسمه‬  ‫اتاقی بردندکه شکنجه بدهند‪ .‬این‬               ‫چه ارگاني بازداشت شدي؟‬          ‫‪ 6‬ـ هواخوري هفت ‌هاي يك بار‪.‬‬
‫کسی نم ‌یتونه شما خائنین به نظام و‬       ‫شدید نیروهای نظامی و انتظامی را از‬       ‫بزنند احساس ب ‌یحسی نمی‌کنی و‬            ‫اتاق در میان سلولهای ‪ 100‬تا ‪200‬‬      ‫گفتم‪ :‬نم ‌يدانم كدام زندان هستم‬      ‫‪ 7‬ـ عوض كردن لباس (لباس كثيف‬
‫روحانیت و انقلاب را نجات بده‪ .‬همین‬       ‫خوابگاه بیرون کنید؟ کی پیت بنزین‬         ‫اصل ًا پایت ب ‌یحس نم ‌یشود ولی اگر به‬   ‫بود‪ .‬زیر پل ‌ههای همکف نیز دو اتاق‬   ‫ولي م ‌يدانم كه توسط وزارت اطلاعات‬
‫روزها تو و عد‌ه زیادی از شما اعدام‬       ‫دستت بود‪ ،‬آن را از کجا فراهم کردی؟‬       ‫پشت بدن ضرب ‌های بخورد بعد از چند‬        ‫تودرتوی دیگر بود و داخل آن کی‬        ‫دستگير شده‌ام‪ .‬چون بالاي برگه‬             ‫با لباس تميز) هفت ‌هاي يك بار‪.‬‬
‫م ‌یشوید تا درس عبرتی باشه برای‬          ‫نقش منوچهر و دوستان تو و او چه بود؟‬      ‫ضربه احساس ب ‌یحسی دست میدهد‬             ‫هواکش بسیار بزرگ و قوی داشت‬          ‫بازجويي شما نوشته وزارت اطلاعات‪.‬‬     ‫‪ 8‬ـ هيچ گونه حق صحبت كردن با‬
‫دیگران‪ .‬و کسی به خودش جرأت نده‬           ‫هدف منوچهر و همدستانش چی بود؟‬                                                     ‫و همین طور کی تختخواب‪ .‬دستور‬         ‫گفت‌‪:‬حالا م ‌يداني توسط چه ارگاني‬    ‫زنداني جنبي را نداريد‪ .‬هرگونه تماسي‬
‫که علیه نظام اسلامی و مسؤولین عزیز‬       ‫نقش رضا و هدفش چه بود؟ هدف تو‬                                                                                          ‫بازداشت شدي و م ‌يداني كه وزارت‬      ‫با سلول كناري يا صدا كردن ديوار‬
                                         ‫درباره سازمان دادن به دانشجویان چه بود؟‬                                                                                ‫اطلاعات با هيچ كس شوخي ندارد‬
  ‫کشورمان و روحانیت شورش کند!‬            ‫در جواب گفتم‪ :‬من ساعت نزدکی‬                                                                                            ‫اگر با ما همكاري نكني روزگارت را‬                   ‫مجازات شديد دارد‪.‬‬
‫بعد ادامه داد‪ :‬شما چندهزار‬               ‫به ‪ 11‬صبح به کوی دانشگاه رسیدم و‬                                                                                                                            ‫‪ 9‬ـ استفاده از كتاب و روزنامه با‬
‫دانشجوی بچه مزلف می‌خواستید‬              ‫نقشی در آنجا نداشتم‪ .‬چون هیچکس را‬                                                                                                         ‫سياه م ‌يكنيم!‬
‫نظام را سرنگون کنید‪ ،‬کور خواندید‪.‬‬        ‫هم نم ‌یشناختم‪ .‬درباره ظرفی که دست‬                                                                                     ‫من شروع به نوشتن پاسخ سئوالات‬                    ‫اجازه بازجو آزاد است‪.‬‬
‫ما پوست از کله همه این دانشجویان‬         ‫من بود‪ ،‬آن گالن آب بود نه پیت بنزین‬                                                                                    ‫كردم و همان جوابهايي را نوشتم كه‬     ‫‪ 10‬ـ اجازه تلفن يا ملاقات با خانواده‬
‫درم ‌یآوریم و نفسی تازه کرد و گفت‪:‬‬       ‫که بنزین داخل آن باشد‪ .‬چون هوا گرم‬                                                                                      ‫قبلا به طور شفاهي از من شده بود‪.‬‬
‫مجاهدین در سال ‪ 60‬تظاهرات کی‬                                                                                                                                    ‫بعد آنها را تحويل بازجو دادم‪ .‬بازجو‬            ‫با اجازه بازجو خواهد بود‪.‬‬
‫میلیونی راه انداختند آن هم عده‬             ‫بود من برای دانشجویان آب م ‌یبردم‪.‬‬                                                                                   ‫بعد از خواندن به شدت عصباني شد‪.‬‬      ‫‪ 11‬ـبههيچوجهحقنوشتنرويدرو‬
‫زیادیشون مسلح بودند‪ .‬آنها از میدان‬       ‫بازجو گفت‪ :‬دروغگو‪ ،‬ما م ‌یدانیم که‬                                                                                     ‫گفت‪ :‬من واقعيت را از شما م ‌يخواهم‬   ‫ديواررانداريد‪.‬اگرچنينچيزيمشاهده‬
‫امام حسین تا میدان آزادی به حرکت‬         ‫آن پیت بنزین بود و داخل آن هم بنزین‬                                                                                    ‫چرا دروغ نوشتي؟! و سپس خشمگين‬        ‫شود با شما برخورد شديد م ‌يشود‪.‬‬
‫دراومده بودند و ما آنها را مثل سگ‬        ‫و برای ساختن کوکتل مولوتف بود و‬                                                                                        ‫شد و چند بازجوي ديگر را صدا كرد‪.‬‬     ‫‪ 12‬ـ حوله‪ ،‬قاشق‪ ،‬كاسه‪ ،‬مسواك‪،‬‬
‫کشتیم‪ .‬از زمین و آسمون به اونها‬          ‫شما و دوستانت با ساختن این کوکتلها‬                                                                                     ‫آنها به شدت با من برخورد كردند و‬     ‫خميردندان را بايد در قسمت بيرون‬
‫حمل ‌هور شدیم‪ .‬وقتی عد‌های کشته‬                                                                                                                                 ‫مرا زير مشت و لگد و سيلي گرفتند و‬    ‫در سلول در جايي كه تعيين شده‬
‫شدند بقیه‌شون توی سوراخ موش‬
‫رفتند و توانستیم تشکیلات قوی‬                                                             ‫خوابگاه دانشجویان پس از حمله اوباش رژیم‬                                                                                           ‫قرار بدهيد‪.‬‬
‫آنهارو نابود کنیم تا نتوانند نظام ما را‬                                                                                                                                                              ‫در ضمن بايد يادي از فرخ شفيعي‬
‫ب ‌هخطر بیندازند‪ .‬حالا شما چند هزار‬      ‫چه آتشی به پا کردید؟ این کوکتلها‬            ‫و دیگر درد را احساس نمی‌کنی‪.‬‬          ‫دادند که به شکم روی تخت بخوابم‪.‬‬              ‫فح ‌شهاي ركيك م ‌يدادند‪.‬‬     ‫بكنم كه نقش اساسي در كوي دانشگاه‬
‫دانشجو م ‌یخواستید نظام مقدس ما‬                                                   ‫در ضمن آدم باز حاضر است ‪100‬‬              ‫من دراز کشیدم‪ .‬ابتدا پاهایم را با‬    ‫دوباره بازجو همان سؤالها را نوشت‬     ‫داشت‪ .‬او فوق ليسانس عمران از‬
                                         ‫باعث شد که نیروی نظامی و انتظامی از‬      ‫ضربه با تسمه به اعضای بدنش بزنند‬         ‫طناب به میله تخت بستند‪ ،‬طوری‬         ‫که من هم باز همان جوابها را تکرار‬    ‫دانشگاه تهران بود و مدت ‪ 2‬سال‬
                ‫را سرنگون کنید؟!‬                                                  ‫ولی کی ضربه با کابل (که از سیم‬           ‫بود که پاهایم حدود ‪ 10‬سانتیمتر از‬    ‫کردم‪ .‬این سؤال و جواب چندین بار‬      ‫بعد از حادثه كوي دانشگاه تيرماه‬
‫من در جواب آنها گفتم‪ :‬هیچ کسی‬            ‫خیابان مقابل خوابگاه عق ‌بنشینی کرده‬     ‫برق است) نزنند چون درد کی ضربه‬           ‫میله تخت بیرون زده بود که بتوانند‬    ‫تکرار شد که هر بار هم مرا زیر ضربات‬  ‫‪ ،78‬زنداني در زندان اوين بود‪ .‬اين‬
‫ارباب ما نیست‪ .‬اگر ما م ‌یگوییم امرکیا‬                                            ‫کابل برابر است با ‪ 100‬ضربه با تسمه‪.‬‬      ‫به راحتی با کابل به کف پاهایم ضربه‬   ‫مشت و لگد خودشان قرار م ‌یدادند تا‬   ‫خوزستاني مهربان از جمله كساني به‬
‫یا دیگر کشورها خوبند‪ ،‬برای آن است‬        ‫و تا نزدکیی چهارراه شهید گمنام عقب‬       ‫بعد از این که برای اولین بار‬             ‫بزنند‪ .‬بعد به دو دستم دستبند زدند‬    ‫این که نزدکی به اذان صبح شد که مرا‬   ‫شمار م ‌يرفت كه خيلي صبور‪ ،‬خوش‬
‫که در آنجا دموکراسی است‪ .‬آزادی‬                                                    ‫ضرب ‌ههای کابل را نوش جان کردم‪،‬‬          ‫و دستبند دیگری را که به دستم زده‬
‫به مفهوم واقعی در آنجا به چشم‬            ‫بروند‪ .‬شما با این موقعیتی که ایجاد‬       ‫دستبند و طناب پایم را باز کردند‪.‬‬         ‫شده بود به تخت وصل کردند که من‬             ‫به سلول انفرادی انتقال دادند‪.‬‬        ‫اخلاق‪ ،‬شجاع و مبارز هستند‪.‬‬
‫می‌خورد‪ ،‬مردم کشورشان امنیت‪،‬‬                                                      ‫ولی چشمبند را همیشه باید م ‌یزدیم‬        ‫هیچ گونه حرکتی نداشته باشم بعد‬       ‫ساعت نزدکی به ‪ 8‬صبح بود که د ِر‬      ‫بعد از نيم ساعت در سلول را باز‬
‫رفاه و آسایش دارند‪ .‬از آزادی عقیده‬       ‫کردید موجب شدید که مردم امیرآباد‬                                                  ‫شروع به زدن با کابل از پشت گردن‬      ‫سلول باز شد و نگهبان گفت‪ :‬چشمبند‬     ‫كردند‪ .‬داخل يك كاسه‪ ،‬برنج و خورش‬
‫و آزادی بیان برخوردارند‪ .‬آیا اگر ما‬                                                             ‫جز در داخل سلول‪.‬‬                                                                                     ‫ريخته بودند و با يك گرده نان به من‬
‫واقعیت کشور آمرکیا را می‌گوییم‪،‬‬          ‫نیز به دانشجویان بپیوندند‪ .‬و همینطور‬     ‫گفتند‪ :‬پاشو! ب ‌هسختی برخاستم‪.‬‬                         ‫تا پایین بدنم کردند‪.‬‬                  ‫بزن‪ ،‬بیا دنبال من!‬    ‫دادند و در را بستند‪ .‬من اصلا اشتهايي‬
                                                                                  ‫آنها دو دستم را گرفتند و از اتاق‬         ‫در همین حین کیی از بازجوها‬           ‫وقتی از سالن خارج شدم‪ ،‬همان‬          ‫براي خوردن نداشتم و همچنان قلب‬
  ‫آمرکیا ارباب ما محسوب م ‌یشود؟‬         ‫دانشجویان دختر هم به متحصنین کوی‬         ‫بازجویی به محوطه زندان آوردند‪ .‬بعد‬       ‫گفت‪ :‬چرا به پشت گردن و پشتش‬          ‫بازجوی روز قبل را دیدم که گفت‪:‬‬       ‫درد شديدي داشتم كه آن هم به خاطر‬
‫باز سؤال شد و در جواب گفتم شما‬                                                    ‫به من گفتند‪ :‬حدود ‪ 20‬دقیقه باید بالا‬     ‫م ‌یزنی؟ م ‌یخواهی اثر بماند؟ به کف‬                                       ‫منوچهر بود‪ .‬چون اين احساس به من‬
‫ما را خائن خطاب کردید‪ ،‬باید بگویم‬        ‫دانشگاه بپیوندند‪ .‬این خود باعث شد که‬     ‫و پایین جست و خیز کنی که پایت‬            ‫پا بزن! بعد شروع به زدن کف پای من‬                        ‫بیا دنبال من!‬    ‫دست داده بود كه منوچهر را به زودي‬
‫من و برادر و دوستانم و دانشجویان‪،‬‬                                                 ‫چرک نکند‪ .‬و من هرگز توان آن را‬           ‫با کابل کرد‪ .‬من مرتب فریاد م ‌یزدم‪:‬‬  ‫از طبقه سوم که پایین م ‌‌یآمدیم‬
‫ب ‌هعنوان «منتقدان نظام و حاکمیت»‬        ‫تظاهرات گسترد‌هتر و درگیریها شدیدتر‬      ‫نداشتم‪ .‬هر زمانی که م ‌یایستادم با‬       ‫چرا م ‌یزنید؟ من که کاری نکردم‪،‬‬      ‫شروع به دادن فحشهای رکیک کرد‪.‬‬                           ‫اعدام م ‌يكنند‪.‬‬
‫هستیم و انتقاد و اعتراض طبق اصل‬                                                   ‫مشت و لگد به جان من م ‌یافتادند‬                                               ‫از این ناسزاها خیلی ناراحت شدم‪ .‬به‬   ‫نگهبان دوباره در را باز كرد و گفت‪:‬‬
‫قانون اساسی حق هر ایرانی است‪.‬‬            ‫شود و همینطور شعارهای تندی علیه‬          ‫و م ‌یگفتند تا ‪ 20‬دقیقه باید حالت‬                            ‫من ب ‌یگناهم!‬    ‫او گفتم‪ :‬مرتیکه! کی ذره ادب داشته‬
‫اگر امروز ما دانشجویان از فساد و‬                                                  ‫پرش داشته باشی وگرنه روزگارت را‬          ‫پس از لحظاتی‪ ،‬بازجو گفت‪ :‬اکبر‪،‬‬       ‫باش! او با تندی به من گفت‪ :‬روزگارت‬            ‫چشم بند بزن و بيا بيرون‪.‬‬
‫ظلم حاکمان و حاکمیت حرف نزنیم‬            ‫مسؤولین نظام شنیده شد و تمام این‬                                                  ‫اگر اقرار کنی کاری با تو نداریم!‬                                          ‫از داخل سالن گذشتم يك نفر جوان‬
‫و تماشاگر ظلم و بیدادگری باشیم‬                                                                       ‫سیاه می‌کنیم‪.‬‬         ‫من گفتم‪ :‬حرف من همان حرفهای‬                       ‫را امروز سیاه می‌کنم!‬   ‫كه حدودا ‪ 25‬ساله بود صدا زد كه‪:‬‬
‫چه کسی می‌تواند حق و حقوق‬                               ‫بلواها زیر سر شماست‪.‬‬                                                                                    ‫مرا به داخل ساختمانی بردند که‬        ‫اكبر دنبال من حركت كن! من همراه‬
‫ملت را بگیرد؟ خائن کسانی هستند‬           ‫من دوباره همه این اتهامات را رد‬                                                                                        ‫داخل اتاق بازجویی حدود ‪ 5‬نفر بودند‪.‬‬  ‫او حركت كردم و مرا به يك ساختمان‬
‫که به ظلم و بیدادگری حاکمان‬              ‫کردم و گفتم‪ :‬من فقط ب ‌هعنوان کی‬                                                                                                                            ‫بردند كه آن ساختمان مخصوص‬
‫ب ‌یتفاوتند‪ .‬بی ‌تالمال به یغما م ‌یرود‬  ‫دانشجوی مددکاری به دانشجویان‬                                                                                                                                ‫بازجويي بود‪ .‬مرا در داخل ساختمان‬
‫و شما ب ‌هجای این که جلو راهزنان‬                                                                                                                                                                     ‫رو به ديوار ايستاندند و بازجويي از‬
‫سر گردنه را بگیرید‪ ،‬یار و یاور یاغیان‬                         ‫آب رساندم!‬                                                                                                                             ‫من شروع شد‪ .‬سئوالات اوليه از اين‬
‫و غارتگران به اموال ملت شدید و به‬        ‫در این موقع بازجوها چنان عصبانی‬                                                                                                                             ‫قرار بود كه تو در كوي دانشگاه چه‬
‫سرکوب آزادیخواهان و دگراندیشان‬           ‫شدند که حدود کی ساعت مرا به زیر‬                                                                                                                             ‫نقشي داشتي؟ با چه كسي بودي؟‬
                                         ‫مشت و لگد خودشان گرفتند و از آن روز‬                                                                                                                         ‫و چه كارهايي انجام دادي؟ منوچهر‬
                  ‫ادامه م ‌یدهید؟!‬       ‫بود که از ناحیه کمر و پا‪ ،‬درد شدیدی‬                                                                                                                         ‫آنجا چه كاري م ‌يكرد؟ كه من خود‬
‫درباره دیگر سؤال شما باید بگویم‬          ‫احساس می‌کردم و دیگر توان راه رفتن‬                                                                                                                          ‫گفتم من هيچ كاري انجام ندادم جزو‬
‫که من هیچ گونه ترسی از مرگ‬                                                                                                                                                                           ‫دانشجويان بودم‪ ،‬چون هوا خيلي گرم‬
‫ندارم‪ .‬این درست است که جان خیلی‬                                                                                                                                                                      ‫بود آب سرد به آنها م ‌يدادم و حتي‬
‫شیرین است ولی برای آزادی و برای‬                                                                                                                                                                      ‫به نيروي انتظامي هم م ‌يرسيدم چون‬
‫دفاع از حق مردم‪ ،‬مرگ برای انسان‬                                                                                                                                                                      ‫من دانشجوي مددكاري بودم و وظيفه‬
‫شیرین م ‌یشود‪ .‬همچنین باید به شما‬                                                                                                                                                                    ‫خود م ‌يدانستم به انسانها كمك كنم‬
‫متذکر شوم که ممکن است با اعدام‬
‫دانشجویان مدتی رعب و وحشت را‬                                                                                                                                                                                           ‫حتي به دشمن‪.‬‬
‫در جامعه حکمفرما کنید ولی بدانید‬                                                                                                                                                                     ‫ـ منظورت از دشمن چه كسي است؟‬
‫که روزی تمامی دانشجویان و مردم به‬                                                                                                                                                                    ‫ـ نيروي انتظامي كه به سركوب‬
‫انتقام خون ما دانشجویان‪ ،‬روزگار شما‬                                                                                                                                                                  ‫دانشجويان پرداخت را من دشمن‬
‫را سیاه می‌کنند و مرگ این نظام را با‬
‫دست خودتان جلو م ‌یاندازید‪ .‬نه تنها‬                                                                                                                                                                               ‫خودم و ملت م ‌يدانم‪.‬‬
‫ملت ایران تحمل این مسأله را ندارند‬                                                                                                                                                                   ‫بعد درباره منوچهر گفتم كه او‬
‫بلکه شما با فشار افکار عمومی مردم‬                                                                                                                                                                    ‫دانشجويان را دعوت به آرامش م ‌يكرد‬

  ‫خارج از کشور هم روبرو م ‌یشوید‪.‬‬                                                                                                                                                                             ‫و نديدم كاري انجام دهد‪.‬‬
‫دنباله دارد‬                                                                                                                                                                                          ‫باز اين سئوالات را چندين بار تكرار‬
                                                                                                                                                                                                     ‫كردندبازهمينجوا ‌بهاراازمنگرفتند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫آنهاسپسگفتند‪:‬دوتادس ‌تهايترا‬
                                                                                                                                                                                                     ‫بالا ببر و همين طور يك پا را بالا بياور‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫نزديك به ‪ 3‬ساعت اينطور بودم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫ديگر خسته و كلافه شدم فرياد زدم‬
                                                                                                                                                                                                     ‫من چه كاري كردم كه اين همه مرا‬

                                                                                                                                                                                                                      ‫شكنجه م ‌يكنيد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫بعد بازجو آمد و گفت‪ :‬دستهايت‬
                                                                                                                                                                                                      ‫را پايين بياور و همين طور پايت را‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18