Page 18 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۷۹ (دوره جديد
P. 18
دارالترجمه بین المللی فـریـس Page 18 KAYHAN LONDON ONLINE صفحه 18 آگهیدرکیهانآگاهیم یآورد
زیرنظروبامسئولیتدکترناصررحیمی(استاددانشگاه) سال سی و هفتم ـ شماره ( 1۷45شمارۀ ۲79از دورۀ جدید) نشانیسایت:
جمعه ۲8شهریورماه1399خورشیدی3۰-محرم 144۲قمریـ18سپتامبر۲۰۲۰میلادی www.kayhan.london
ترجمه رسمی شناسنامه ،قباله ازدواج و طلاق ،مدارک حقوقی، No.1745 Friday 18 September 2020
تجاری ،طبی ،تحصیلی و مدارک مربوط به تقاضای پناهندگی P.O. Box 435,Old Brompton Road 2,London, SW7 3DQ روابطعمومی:
تلفن8831020-8222/8884020-8222/6500020-8735: Tel: +(44)-(0)20 3633 3684 Fax: +(44)-(0)20 3633 3685 [email protected]
e-mail: [email protected] - www.kayhan.london
فکس020-7760 7160 : آگهیوتبلیغات:
www.assot.co.uk / Email: [email protected] [email protected]
Suite 611 , Britannia House , 11 Glenthorne سردبیری:
Road Hammersmith , London W6 0LH [email protected]
دوشنبه تا جمعه 1۰صبح تا 5بعداز ظهر
مرا ،از جایم برخاستم ،به سوی تلفن شب ترور؛ سالروز ترور برلین؛ = آنچه در اینجا مینویسم
دویدم تا به پلیس اطلاع دهم که تنها ۱۷سپتامبر ۱۹۹۲ تنها یک لحظه ا ست .
مشتری دائمی و آلمانی رستوران، اتفاقاتی که همزمان روی
پیتر ،گفت او تلفن زده است .تلفن دیدن چهره «تازهوارد» از پایین به بالا ببینم چه کسی آمده است ،در برابر هنگام ورود من به آنجا ،ابتدا گفتگو باشم .تلفن زنگ زد ،نوری دهکردی دادند .در لحظهای که نگاه
را برداشتم به مهران براتی (از میرفت ،و در لحظهای که غریزی به چشمان من ،از فاصله شاید یکوجبی بر سر این بود که زمان نشست را چه بود که پس از تعارفات اظهار داشت من به سوی صورت تازهوارد
دعوتشدگان برای روز جمعه) زنگ پشت میجهیدم ،دو صدا در گوش صورتم ،مسلسلی بالا آمد و شروع به کسی اشتباه گفته است .شرفکندی آنها در رستوران میکونوس هستند و میرفت تا ببینم چه کسی
زدم و گفتم «در اینجا ،در رستوران، من ماند :یکی صدای میرراشد بود که تیراندازی کرد و من سه پوکه اول را میگفت امکان ندارد که ما جمعه کسی از دعوتشدگان در آنجا نیست آمده است ،در برابر چشمان
همه را به گلوله بستهاند؛ کی زنده بلند به سوی نوری میگفت «نوری، که از مسلسل بیرون پریدند ،دیدم. شب گفته باشیم زیرا جمعه صبح زود زیرا او به عزیز گفته است پنجشنبه من،ازفاصلهشایدیکوجبی
و کی مرده است ،نمیدانم .به همه دکتر چرا اینطوری شد» ،و دیگری در آن زمان به نظرم آمد به روی پرواز برگشت داریم .نوری میگفت شب ،و عزیز همه را برای جمعه شب صورتم ،مسلسلی بالا آمد
اطلاع بده» و گوشی را گذاشتم و به صدای مهدی ابراهیمزاده که فریاد مسلسل یک دستمال انداختهاند و من گفتم پنجشنبه شب ،یعنی شب دعوت کرده! وی از من خواست فورا و شروع به تیراندازی کرد
زد «بچهها! تروره!» این دو ،همانجا، از زیر آن شلیک میکنند .بعداً (در جمعه ،و عزیز غفاری معتقد بود که به آنجا بروم و او در این فاصله با بقیه و من سه پوکه اول را که
اتاق عقبی برگشتم. به زیر همان میزی که دور آن نشسته تحقیقات پلیس) مشخص شد که نوری گفته است جمعهشب .در هر نیز تماس خواهد گرفت .به او گفتم از مسلسل بیرون پریدند،
فتاح ع ُبدلی و همایون اردلان، بودیم ،خزیدند .من در زیر میز پشت تیراندازی از درون یک ساک ورزشی صورت نتیجهای حاصل نشد و موضوع من برنامهام را برای فرداشب (جمعه)
هر دو به قتل رسیده بودند و نقش سر ،به روی شکم ،رو در روی فتاح انجام گرفته است .در همین لحظه همچنان ناروشن ماند .سپس سخن از تنظیم کردهام و سپس به دلیل دیدم.
بر زمین .صادق شرفکندی نیز درجا عب ُدلی افتاده بودم و تکان نمیخوردم. نگاه من به صورت مسلسل چی افتاد ترورهای رژیم در لندن ،وین و پاریس خستگی از رفتن عذرخواهی کردم .او =دو رگبار مسلسل شلیک
فوت کرده ،اما هنوز روی صندلیاش دو رگبار مسلسل شلیک شد و که تا زیر چشم پوشیده بود .در آن شد .شرفکندی میگفت اگر آنها اصرار کرد حتما بروم ،چون «خیلی بد شدوسپسلحظهایسکوت.
بود .نوری دهکردی که هنوز به روی سپس لحظهای سکوت .من ،بدون لحظه فکر کردم صورتش را با یک بخواهند کسی را ترور کنند ،خواهند من ،بدون آنکه تکان بخورم،
صندلیاش بود ،به روی میز خم شده آنکه تکان بخورم ،در لحظه سکوت دستمال پوشانده ،اما بعداً (تحقیقات کرد ،زیرا ما در برابر یک حکومت با خواهد شد»؛ و من رفتم. در لحظه سکوت میان دو
بود و صورتش به یک لیوان آبجو تکیه میان دو رگبار ،تنها برای آنکه بدانم پلیس) معلوم شد یقه پولیور را تا زیر تمام امکانات قرار داریم .او میگفت هنگامیکه به آنجا رسیدم به غیر رگبار ،تنها برای آنکه بدانم
داشت .او ُخر ُخر میکرد ،تمام صورت چکار باید بکنم ،آیا میتوانم برخیزم چشم و زیر گوشهایش بالا کشیده روزی در کردستان ،بر روی کوهها، از هیئت نمایندگی حزب دمکرات چکار باید بکنم ،آیا میتوانم
و سینهاش و نیز لیوان آبجو پر خون یا نه ،از همانجا نگاهم را به سویی است .در این لحظه من بطور غریزی با چند تن از پیشمرگان کرد نشسته کردستان ایران (دکتر صادق برخیزم یا نه ،از همانجا
بود .رفتم به سوی او که کمکش کنم، انداختم که مسلسلچی ایستاده بود از صندلیام خود را به پشت سر پرت بودیم و سخن از مرگ و زندگی شرفکندی ،فتاح عبدلی ،همایون نگاهم را به سویی انداختم
خواستم صورتش را در دستهایم تا ببینم آیا او رفته است یا نه .در کردم و با صورت ،و به روی شکم ،به شد .یکی از پیشمرگان از جای خود اردلان) و نوری دهکردی کس دیگری که مسلسلچی ایستاده
بگیرم ،اما فوراً دستم را کنار کشیدم، این حالت دستی را دیدم با کلت و زیر میز پشت سر افتادم .به فاصله چند برخاست و از روی بوتهای کوچک به در آنجا نبود .آنها در سالن پُشت بود تا ببینم آیا او رفته است
نمیدانستم چه باید بکنم .نگران بودم آستینی مشکی که به سوی محلی که ثانیه پس از افتادن من ،فتاح عب ُدلی، آنسو پرید و سپس رو به من کرد و رستوران نشسته و مشغول گفتگو یا نه .در این حالت دستی
که هر حرکتی موجب مرگ او شود. شرفکندی نشسته بود تکتیر ،یعنی نماینده حزب دمکرات کردستان ایران گفت کاک سعید (صادق شرفکندی) بودند ،من در کنار فتاح عب ُدلی ،سمت را دیدم با کلت و آستینی
به عزیز غفاری ،صاحب رستوران ،دو تیر خلاص ،میزد .تیرخلاصزن، در اروپا ،که سمت چپ من نشسته فاصله مرگ و زندگی همین است .و راست او ،نشستم .در سمت چپ او مشکی که به سوی محلی
گلوله اصابت کرده بود ،یکی به پا و پس از شرفکندی ،به سوی همایون بود ،در حدود دو وجبی ،صورت به در آن شب متأسفانه این اتفاق افتاد. همایون اردلان نشسته بود .شرفکندی که شرفکندی نشسته بود
دیگری به شکم .از جایش غیرارادی اردلان رفت و من صدای یک تکتیر صورت من ،در زیر همان میزی افتاد شام حدود ساعت ده و نیم روی میز و دهکردی ،روبروی اردلان و عبدلی، تکتیر ،یعنی تیر خلاص،
بلند شد و راه افتاد .من و ابراهیمزاده را شنیدم (بعد فهمیدم که به سوی که من افتاده بودم .او که تنها چند چیده شد .ساعت حدود ده دقیقه به در آنطرف میز ،نشسته بودند و عزیز میزد .تیرخلاصزن ،پس از
او را گرفتیم و دوباره به روی زمین اردلان رفته؛ در آن لحظه نمیدانستم لحظه دیرتر از من خود را به پشت سر، یازده شب بود و ما مشغول صرف شام. غفاری ،صاحب رستوران ،در رفت و شرفکندی ،به سوی همایون
خواباندیم .پس از چند دقیقه پلیس، به چه کسی تیر خلاص میزند) .در زیر میز ،پرت کرده بود ،چند گلوله گفتگو بر سر مسائل ایران و کردستان آمد و مشغول پذیرایی بود .او در آن اردلان رفت و من صدای یک
آتشنشانی و کمکهای اولیه به محل این لحظه جرقهای از مغز من گذشت (بعد مشخص شد چهار گلوله) ،و از بود .من صورتم به طرف دکتر شب نه آشپز داشت و نه گارسون و
ترور رسیدند .نوری و عزیز غفاری که اینها به تک تک افراد تیر خلاص جمله یک گلوله به قلبش اصابت کرده شرفکندی ،به سمت روبرو و چپ بود و میهمان هم در رستوران نبود .پس تکتیر را شنیدم...
را فوراً به بیمارستان منتقل کردند؛ خواهند زد ،او اکنون به سراغ عب ُدلی و دهانش پر از خون بود و دیگر نفس مشغول گفتگو با او بودم که میرراشد، از من ،مسعود میرراشد آمد و در =آن دوران ،دورانی بود که
اجساد را معاینه و سپس بازجویی در کنار من خواهد آمد (که با اصابت نمیکشید .من ،صورت در صورت او، سمت راست من ،شروع به سخن کرد کنار من ،سمت راست ،نشست .او از «سربازان گمنام امام زمان»
اولیه در همانجا از تمام ما شروع شد. گلوله به قلبش فوت کرده بود) و پس به روی شکم در زیر میز افتاده بودم و و گفتگوی میان من و شرفکندی قطع دعوتشدگان برای جمعه شب بود (قاتلان مسلمان ارسالی از
پس از حدود یک تا دو ساعت ما از شلیک یک تیر خلاص به او ،اسلحه شد .من به سوی میرراشد ،که سمت که آنشب اتفاقی به آنجا آمده بود. سوی جمهوری اسلامی)
را برای ادامه بازپرسی مستقیم به را به روی شقیقه خود من خواهد تکان نمیخوردم. راست من نشسته بود ،برگشتم که پس از او مهدی ابراهیمزاده آمد که تقریبا هر چند ماه یکبار،
مرکز پلیس برلین بردند .حدود دو در لحظهای که تروریست مسلسل ببینم چه میگوید .در این هنگام از از دعوتشدگان برای جمعه بود و یکی از دگراندیشان را ترور
ساعتی از بازجویی من گذشته بود گذاشت؛ که چنین نشد. به دست (عبدالرحمان بنیهاشمی، درگاهی میان دو سالن ،فردی وارد نوری آن شب با او نیز تلفنی تماس میکردند و صدایی از کسی
که بازجویم برای تنفس از اتاق بیرون بعدا در تحقیقات مشخص شد که کادر وزارت اطلاعات و امنیت شد ،پشت میرراشد ،و تقریبا میان من گرفته و از او خواسته بود به رستوران بیرون نمیآمد؛ و این آغاز
رفت و در بازگشت به من گفت به همایون اردلان سه گلوله اصابت جمهوری اسلامی) با صورت پوشیده و او ایستاد .من چون نشسته بودم و بیاید .ابراهیمزاده میخواست روبروی پیکاری شد که سالها مرا به
صاحب رستوران ،نوری دهکردی، کرده و او نقش بر زمین و بیهوش بوده از درگاهی بین دو سالن به قسمت نگاهم به صورت میرراشد بود ،ابتدا ما ،کنار شرفکندی ،سمت راست او خود مشغول کرد و زندگیام
نیز فوت کرده است! به او گفتم نوری است و در آن لحظه به هوش میآید دوم وارد شد و پشت سر مسعود تنها پاهای او را دیدم و فکر کردم بنشیند که بنا بر خواست شرفکندی،
دهکردی صاحب رستوران نیست. و بیاراده سرش را بلند میکند. میرراشد ،میان او و من ،ایستاد، شاید یکی از دعوتشدگان است که سمت چپ نوری ،روبروی من ،نشست را دگرگون ساخت.
اندکی فکر کرد ،به کسی تلفن کرد تیرخلاصزن (عباس راحیل عضو میرراشد هنوز متوجه او نشده بود تازه وارد میشود ،و سپس نگاهم تا زیاد «پراکنده» ننشسته باشیم .پس
و بعد رو به من گفت نوری دهکردی حزبالله ،تعلیمدیده در جمهوری زیرا نگاه او به سوی شرفکندی بود آهسته به بالا رفت تا ببینم چه کسی از او اسفندیار صادقزاده آمد .او اصولا پرویز دستمالچی -در هفدهم
فوت کرده و عزیز غفاری زنده است. اسلامی) متوجه او میشود ،به سوی و تروریست پشت سر او قرار داشت. برای نشست جمعه یا پنجشنبه دعوت سپتامبر ،۱99۲ساعت حدود ده
نوری پنج دقیقه پس از نیمه شب او میرود و یک گلوله دیگر به سرش اما نگاه دکتر شرفکندی به سوی آمده. نبود و بنا بر پرسش عزیز غفاری از دقیقه به یازده شب ،در رستورانی
در بیمارستان فوت کرده بود .بغض درگاهی بود و باید او را دیده و متوجه آنچه در اینجا مینویسم تنها یک نوری و دکتر شرفکندی و موافقت به نام میکونوس در شهر برلین،
گلویم را گرفت ،سکوت کردم و پاسخ خالی میکند. خطر شده و احتمالا دگرگونیهایی لحظه است .اتفاقاتی که همزمان آنها بر سر میز ما آمد ،روبروی مسعود فرستادگان جمهوری اسلامی چهار
پرسشهای بازجو را نمیدادم .او برای لحظهای گذشت و من صدای مهدی در چهرهاش به وجود آمده باشد زیرا روی دادند .در لحظهای که نگاه من میرراشد و من ،سمت چپ مهدی نفر از اعضای اپوزیسیون ایران :سه
من یک قرص آرامبخش به همراه (مجتبی) ابراهیمزاده را شنیدم که نام درست در لحظهای که نگاه من برای به سوی صورت تازهوارد میرفت تا تن از رهبران حزب دمکرات کردستان
یک لیوان آب آورد و مرا برای مدتی برخی از ما را بلند صدا میکرد و نام ابراهیمزاده و در کنار او نشست. ایران صادق شرفکندی (دبیرکل
تنها گذاشت .حدود ساعت شش یا حزب) ،فتاح عبدلی (نماینده حزب در
هفت صبح بود که برای دستشویی از اروپا) ،همایون اردلان (نماینده حزب
اتاق بازپرسی بیرون رفتم و در آنجا در آلمان) و نوری دهکردی از فعالان
شهره بدیعی همسر نوری دهکردی سیاسی چپ را به قتل رساندند .در
را دیدم .با دیدن من ،دستهایش ادامه نگاهی کوتاه به شب ترور و
را به دور گردنم حلقه زد و گریان
تکرار میکرد «اگر بلایی سر نوری فردای آن میاندازیم.
بیاد من چه کنم» .من در آن لحظه من (پرویز دستمالچی) چهارشنبه
نتوانستم به او بگویم نوری نیز کشته عصر ۱۶ ،سپتامبر ،9۲پس از کار ،به
شده است .دلداریاش دادم که «نه، خانه آمدم .در پیامگیر تلفن پیامی از
او سالم است ،چیزی نیست ،نگران عزیز غفاری وجود داشت که نشست
نباش» و به دستشویی رفتم .یکی از مشترک با هیئت نمایندگی حزب
دوستان آنجا بود ،فکر میکنم (اگر دمکرات کردستان ایران در روز جمعه،
اشتباه نکنم) آمانوئل یوسفی ،دوست ساعت هفت و نیم شب ،در رستوران
مشترک من و نوری بود .به او ماجرا را او خواهد بود .همان شب (چهارشنبه)
گفتم و از او خواهش کردم به گونهای به رستوران او رفتم و او شخصاً تاریخ
به شهره بگوید که نوری فوت کرده نشست را دوباره تکرار کرد و اظهار
داشت که پیام از سوی نوری دهکردی
زیرا من توان این کار را ندارم.
ساعت حدود هشت صبح بود که است.
بازجویی تمام شد .فکر میکنم (باز پنجشنبه ۱7 ،سپتامبر ،حدود
هم) آمانوئل یوسفی مرا با تاکسی به ساعت ده دقیقه به هشت شب ،در
خانه رساند .به زیر دوش رفتم ،آب خانه ،آخرین مصاحبههای دکتر
داغ ،مدتی مات و مبهوت زیر دوش شرفکندی را به روی میز داشتم و
ماندم .هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. میخواستم پس از دیدن اخبار ساعت
از زیر دوش بیرون آمدم ،تلفن را هشت شب شبکه یک تلویزیون آلمان،
برداشتم به همسر سابقم تلفن زدم و مصاحبههای ایشان را مطالعه کنم تا
ماجرا را در چند کلمه برای او بیان بدینوسیله برای ملاقات و گفتگو
کردم و از او خواستم سالومه دخترمان با هیئت نمایندگی حزب دمکرات
را از رادیو و تلویزیون دور نگهدارد. کردستان ایران در جمعهشب آمادهتر
تلفن دوم به برادرم در شهر دیگر
آلمان بود ،باز چند کلمهای گفتم
و از اوخواهش کردم مادرمان را از
تلویزیون دور نگهدارد .ادامهدرصفحه ۱7