Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۸۰ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷46
جمعه 4تا پنجشنبه ۱0مهرماه ۱۳۹۹خورشیدی
و تصنیف میخواند و بهقول پدر آدمی خاطراتی از علی جواهر کلام ـ به کوشش فرید جواهر کلام (بخش ۲و )3 =ماجرای کسروی و زن
بود برهنه خوشحال؛ کاریکاتوری بود
متحرک! بزرگترهایش این وظیفه دیدار جواهرکلام با محمد قزوینی و محمد عرب در خانۀ ما
را به او محول کرده بودند که مسعود و مبادلۀ شوخی و جدی بین آنها
یک بادبزن بزرگ کربلایی را در = افسوس که آن زمان
آب سبزرنگ حوض فرو کند و شادروان علی جواهر کلام به عنوان
برای خنک کردن مهمانها و دور نویسنده ،مترجم و روزنامهنگار اشتهار وسایل فیلمبرداری نبود
کردن مگسها آنها را باد بزند! (کولر داشت اما در زندگی هشتاد سالۀ خود
طبیعی!) .طبیعی است این بادبزن ( 135۰ـ 1۲۷5شمسی) به کارهای وال ّا فیلم این ماجرا جایزه
مرطوب هنگام حرکت دادن ،از مختلف از معلمی تا عضویت وزارت امور
آن آب آلوده بر سر و روی مهمانها خارجه پرداخت .او به زبانهای عربی، میبرد!
میپاشید ،ولی ظاهراً آنها را خنک انگلیسی ،روسی تسلط کامل داشت و
هم میکرد! پس از چند دقیقه بادبزن خاطراتش همان قدر شیرین و خواندنی دیدار محمد مسعود
حصیری خشک میشد .آنگاه دوباره
آن را درون آب حوض فرو میکرد است که نوشتههایش. و علی جواهرکلام
و مسأله باد زدن تکرار میشد ،و فرید جواهر کلام ،یکی از دو فرزند
این دور و تسلسل ادامه مییافت! علی جواهر کلام ،خاطراتی از پدر خود ملاقاتی که از محمد مسعود با
نمیدانم به چه علت پدر یک روز به علاوه گزیدهای از مقالات وی در کتابی پدرم نقل میکنم مربوط به سال
کسروی را بهمیان این مهمانها دعوت کم حجم اما خواندنی گردآورده است. ۱۳2۳است .پدرم در آن زمان با
کرد ،شاید بهعلت ایجاد یک تضاد ما از این کتاب ،فصلی را که به نشست او معاشرت زیاد داشت ولی این
هنری! یک تعارض ـ ضد و نقیض .دو و برخاستهای دوستانه جواهر کلام با نخستین باری بود که من وی را در
پدیدۀ متناقض هم ،یک پارادوکس. تنی چند از مشاهیر ادبی و مطبوعاتی
باری ،وقتی کسروی وارد باغ شد همزمان خود ،از جمله صادق هدایت، منزلمان میدیدم.
تا مدتی محو تماشای این گروه بود محمد مسعود ،محمد قزوینی ،احمد خانه ما در آن زمان در حوالی
و نمیتوانست منظره را خوب هضم کسروی و صادق سرمد اختصاص دارد میدان بهارستان ـ کوچه نظامیه
کند .پدر با تعارف او را روی صندلی برای مطالعۀ شما برگزیدهایم که در چند ـ قرار داشت و حسب اتفاق این
نشاند و شروع کرد به صحبت و منزل حدود نیم کیلومتر با چاپخانۀ
احوالپرسی .اما کسروی هنوز مبهوت شماره میخوانید. مظاهری واقع در خیابان اکباتا ِن
بود و چشم از آنها برنمیداشت. آن روز فاصله داشت و این چاپخانه
نمیدانم بیبیشریعه در وجود این بعدها این کتاب را خواندم. ارمنی :گاپیک این بود ماجرای ملاقات آن روز. با تمام این احوال ،مرد امروز در
آدم تازهوارد و خوشلباس و تمیز و در تمام مدتی که کسروی صحبت فارسی :کاپی (بهمعنای میمون) میان عامۀ مردم بخصوص جوانان همان قتلگاه شادروان مسعود بود.
مرتب چه دید که بهاصطلاح معروف، میکرد همه خاموش بودیم .وقتی ظاهراً یکی دو سال بعد (در سال محبوبیت فراوانی داشت .باری ،پدر من د ر د بیر ستا ن تحصیل
بیدرنگ بهسوی او شاخ کشید! بهاصطلاح معروف روضهخوانی او و غیره... در خلال حرفهایش او را به میانه میکردم .محمد مسعود در آن زمان
بادبزن خود را درون آب حوض فرو تمام شد ،پدرم که ناراحت شده و پس از آن ،درباره زبان عربی )۱۳2۶هنگامی که شب دیروقت روی دعوت میکرد که بهتر است در اوج شهرت بود و در میان جوانان
برد و خوب آن را آلوده کرد بعد به قیافهای جدی گرفته بود ،بدون آنکه صحبت کرد .در خلال این بحث شما یک حالت اعتدال را رعایت ـ از هر طبقه ـ حکم یک قهرمان را
سراغ کسروی آمد و بدون مقدمه به چهرۀ کسروی نگاه کند ،با لحن طولانی ،پدر و نریمانوف سیگار از چاپخانۀ مظاهری بیرون میآمد، بکنید .حرفهایی که پدرم با آن شور داشت؛ مردی شجاع که بسیاری از
شروع به باد زدن و پاشیدن قطرات می کشید ند ،چا ی و شیر ینی و هیجان و با آن بیان بلیغ ادا میکرد قیود و سنتهای اجتماعی را شکسته
آب بر روی کت و شلوار اتوکرده و محکمی چنین گفت: میخوردند ،اما کسروی فقط گاه و شادروان محمد مسعود در حالی کوچکترین تأثیری در محمد مسعود
ـ از نظر تنظیم قافیه و موسیقی نداشت ،مانند کوه استوار روی بود ،مسأله مورد علاقه جوانان.
سر و صورت او! غزلهای حافظ چیزی نمیگویم .ولی بیگاه جرعهای چای مینوشید. که پشت فرمان اتومبیلش قرار صندلی راحت لم داده بود ،حتی پدرم در آن زمان روزنامه «هور»
کسروی که سخت جا خورده بود، هیچ کس نیست که فلسفه حافظ را در پایان بحث ،نریمانوف از وجنات چهرهاش هم حرکتی نداشت. را منتشر میکرد ،روزنامهای تند و
به همان زبان همیشگی خودش رد کند یا بر آن خرده بگیرد ،مثلا گرفته بود با شلیک گلوله ترور شد. پدر داد سخن میداد و محمد آتشین با مقالات انتقادی ،ولی هرگز
کسروی پرسید: پدرم دورانی طولانی با کسروی مسعود هم خونسرد گوش میکرد. از نظر تندی و انتقاد و حمله به این
خطاب به زن گفت: ملاحظه کنید چه میگوید: ـ شما در دانشگاههای خارج از ملاقات و معاشرت داشت .از این مقدر چنین بود که این صحنۀ متین و آن به گرد روزنامۀ جنجالی «مرد
ـ خدا را مرا بِ ِهل! (تورو خدا ولم کن). معاشرتها سه ملاقات را به طور زنده و جدی و در خور توجه با وضعی
بیبیشریعه چیزی نفهمید و به وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی ایران تحصیل کردهاید؟ بهخاطر دارم که هرکدام بهسان یک امروز» محمد مسعود نمیرسید.
کار خود ادامه داد .کسروی این کسروی سرش را بهعلامت نفی به تابلو یا صحنۀ نمایشی است .اینها مضحک و کمدی پایان پذیرد! من آن روز خیلی میل داشتم این
بار خواست به زبان فارسی معمولی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند عبارتند از :یک صحنه علمی؛ یک موضوع از این قرار بود :همین طور قهرمان را از نزدیک ببینم .گذشته
یا اینکه: بالا انداخت. صحنۀ ادبی؛ و بالاخره یک صحنه که پدر نصیحت میکرد ،در زدند. از روزنامه ،کلی از کتابهای او را ـ از
صحبت کند که گفت: چند لحظه بعد عبدی خانه شاگرد جمله گلهایی که در جهنم میروید
ـ لطفاً مرا استثنا کن. پیر ما گفت خطا بر قلم ُصنع نرفت صحنۀ ادبی طنز و کاریکاتوری! در آستانۀ در اتاق ظاهر شد و رو به ـ خوانده بودم .قلم شیرین و روانی
کربلایی خانم به خرجش نرفت داشت .پدرم میگفت آدم خوش قولی
و همچنان به باد زدن ادامه داد. آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد سالهای سال از این جریان گذشت. صحنۀ علمی پدر گفت: است و الان میآید .در همین موقع
کسروی که بهراستی عصبی شده این چیزی است که فلاسفه جهان پدر با کسروی معاشرت داشت ولی اتومبیل شیکی جلو در توقف کرد و
بود رو به پدر کرد و بهتندی گفت: قرنهاست درباره آن بحث می کنند و من کمتر او را میدیدم تا آنکه یک تاریخ دقیق این ملاقات را درست ـ آقای صنعتیزاده کرمانی تشریف محمد مسعود که شخصاً رانندگی
ـ هان ،او چه میکند! روز نمیدانم به چه مناسبت پدر او را بهخاطر ندارم .نوجوان بودم ،دبستان میکرد از آن پیاده شد .در آن زمان
پدر به زبان عربی به او تشر زد که: همینطور غزلهای دیگر. برای صرف ناهار دعوت کرد .من در را تمام کرده و آهنگ رفتن به آوردهاند. داشتن اتومبیل شخصی خیلی معنا
ـ هاچ ،امشی! (دور شو) برخلاف انتظار ،کسروی هیچ سالهای آخر دبیرستان بودم .منزلمان دبیرستان را داشتم .منزل ما ،در داشت .پدرم به گرمی از او استقبال
آن وقت بود که بیبیشریعه رضایت نگفت؛ مثل یک مجسمه سنگی در انتهای خیابان اکباتان که مشرف اوایل خیابان ژاله (دوشانتپه) کوچه به محض آنکه این جمله تمام کرد .من دقت کردم ببینم او چه
داد و کنار رفت .افسوس که در آن ساکت ماند .پس از چند دقیقه زیر به خیابان سعدی میشد (ابتدای حمام بود .یک خاورشناس روس جور آدمی است :قد کوتاه ،چاق؛
زمان فیلمبرداری در ایران به حد امروز (شوروی) بهنام نریمانوف که از دیرباز شد محمد مسعود مثل تر ّقه از جا به اصطلاح آن روزی کلفت و کوتاه.
پیشرفت نکرده بود وگرنه فیلمبرداری لب تکرار میکرد: میدان توپخانه) واقع شده بود. با پدرم آشنایی داشت به ایران آمده و خوش لباس ،خندان ،و در عین حال
از این صحنه جایزه میبرد و تاریخی ـ هوده ندارد! هوده ندارد. کسروی پیش از ظهر به منزل ما مشغول پژوهش در زبان فارسی بود. جست و گفت: متین .باوقار راه میرفت .به گرمی از
میشد .عدهای کربلایی مشغول پس از اینکه بحث جالب بهپایان آمد .مثل گذشته همانطور خدنگ و این رفیق نریمانوف که مردی من و یکی دو نفر دیگر که در اتاق
خوردن و نوشیدن و سر و کله زدن با رسید ،خواهرم در انتهای اتاق محکم راه میرفت ،با همان قیافۀ بلندبالا و درشت هیکل بود فارسی ـ باید بروم ،دیرم شده. بودیم احوالپرسی کرد .لهجۀ تهرانی
هم ،گربهها در حال لولیدن میانشان، چشمهای خود را بست ،انگشت خود جدی و متین ،منتهی پیرتر و کمی را شکسته بسته با لهجه ترکی حرف نداشت( .ظاهراً ُقمی بود) .برایش
بیبیشریعۀ خوشخیال با لباس عربی را به وسط اوراق دیوان خواجه فرو میزد .او از پدرم خواسته بود غیر از ـ کجا؟ حرفهای ما تمام نشده. خربزه آوردند .خیلی خونسرد گفت:
قطرات آب آلوده را به سراپای کسروی برد ،کتاب را باز کرد ،و به خواندن هم چاق شده بود. خودش آدم بصیر و صاحب نظری را
میپاشید و او هم با زبان َدری از خود پرداخت .ناگهان چهرهاش گشاده پیش از صرف ناهار ،پدر و او مدتی به او معرفی کند تا اشکالاتش را در محمد مسعود در حالی که از اتاق ـ چائیدم ،نمیخورم.
دفاع میکرد! کارگردان این صحنه هم شد ،تبسم بر لبانش نشست ،معلوم درباره یک کتاب قدیمی صحبت زمینه تاریخ زبان فارسی مرتفع نماید.
که خود پدر بود پیروزمندانه میخندید بود که فالش خوب آمده است! کردند .برخلاف معمول این پدر پدرم برای این موضوع کسروی را بیرون میرفت گفت: با چای و هندوانه از او پذیرایی
و از حاصل کار خود لذت میبرد! بود که از او اشکال میپرسید .من در نظر گرفته بود .در وقت معین، ـ باشد دفعۀ دیگر خدمت میرسم.
صحنه هنری و طنز! سرم به کار خود مشغول بود .موقع کسروی به خانۀ ما آمد .این نخستین ما حاضران به احترام مهمان از کردند ،پدرم با او خیلی خودمانی
خودم هم نمیدونم! صرف غذا رسید .پدر ،کسروی ،من، باری بود که من او را میدیدم؛ مردی اتاق خارج شدیم .در راهرو آقای بود و پس از چند دقیقه با لحنی
در خلال همان سالها بود که در و خواهر و مادرم روی زمین بر سر متین و موقر ،جوان و خوشلباس. صنعتیزاده کرمانی (نویسندۀ کتاب
چنانکه در یادداشتهای گذشته یک تابستان برای ییلاق در باغی پدرم مثل همیشه اصرار داشت که رستم در قرن بیست و یکم) با محمد بسیار دوستانه گفت:
اشاره کردم ،پدر همه کس و همه در امامزداه قاسم (شمال تجریش) سفره نشستیم. من هم در این گونه ملاقاتها در مسعود روبرو شد .به محض دیدن او ـ آقا ،این چه روزنامهای است،
چیز را بهباد انتقادگرفته و مسخره اقامت گزیده بودیم .برای پدرم یک پس از صرف ناهار ،کسروی ِکیفور گوشهای بنشینم و تماشاچی باشم. مردم میگویند این فحش نامه است.
میکرد ،ولی نسبت به کسروی عده هفتهشت نفری زن و مرد از شد .بعد از آن ،روی صندلی راحت این سه نفر مدتی با هم صحبت خطاب به ایشان چنین گفت:
خاموش بود .فقط یک بار دیدم که کربلا مهمان آمده بود .این مهمانها لم داد تا استراحت کند ،با چشمان کردند که برایم خستهکننده بود. ـ آقا ،سلام کجای بودی؟ کجا یک کمی آهستهتر!
او را مورد مسخره قرار داد .عدهای از نیمهباز .در همین هنگام مادر و کسروی از تاریخچه زبان فارسی، میشه شما رو پیدا کرد؟ آقا نردبان محمد مسعود خیلی خونسرد
نویسندگان در خانه ما گردآمده بودند، یکراست به همان باغ آمدند. خواهرم در انتهای اتاق دیوان حافظ زبان َدری ،و مسائل دیگر صحبت ما چی شد؟ بگو ببینم نردبان رفت
یکی از جوانان رو به پدرکرده و گفت: این کربلاییها بهراستی برای خود در دست داشتند و آهسته با هم نجوا کرد ،که قسمت عمدۀ آن فراموشم لبخندی زد و گفت:
ـ استاد ،این کسروی چیمیگه؟ عالمی داشتند ،لباس عربی بر تن میکردند .ناگهان کسروی چشمانش شده ،ولی یک قسمت که به روشنی که رفت؟ ـ نه ،غیر از فحش مطالب دیگر هم
داشتند ،مردها پوشیده بودند ،زنها را باز کرد ،محکم روی صندلی بهخاطرم مانده ،قسمتی بود که محمد مسعود در حالی که سعی داریم ،حتی رمان هم داریم ،مگه شما
خیلی دور ورداشته! خود را در یک عبای نازک تابستانی نشست ،و با صدای بلند خطاب به کسروی درباره ارتباط زبان فارسی میکرد به طرف در خانه برود ،با
پدر با تمسخر گفت: پوشانده بودند .پدر به همه ما گفته و زبان ارمنی صحبت کرد .برای تمام روزنامه را نمیخوانید؟
«-ولش کنین ،با اینهمه ادعا و بود هرچند اینها به ما نمیخورند ولی مادرم گفت: نریمانوف میگفت :زبان ارمنی و شتاب گفت: او روزنامه خود را به آدرس منزل ما
اینهمه کتاب هنوز مسجد را میگوید هرچه باشد مهمان هستند و چند ـ خانم ،شما چهسان؟ فارسی در گذشته با هم تشابهاتی ـ نه طوری نشده ،حالا نردبان اگه میفرستاد .حقیقت اینکه روزنامۀ مرد
« َم ّچد» (بر وزن کبد). ـ هیچی آقا ،فروغ از من می پرسد داشتهاند ،و زبان ارمنی یکی از امروز به تمام معنا تند و آتشین بود.
از این حرف همه خندیدند .شمس روزی باید تحملشان کرد. چطور با دیوان حافظ باید فال گرفت. عواملی بوده که به ثبات و زنده ماندن رفته پولش که نرفته. هیچ روزنامهای تا به آن زمان به آن
الدین برادرم که حضور داشت رو به مهمانها کارشان این بود که روی کسروی با تعجب پرسید: زبان فارسی کمک کرده است و هنوز ـ کجا پولش را بگیرم ،کجا میری؟ تندی منتشر نشده بود .به خاطر دارم
حصیر زیر درخت گردو کنار حوض ـ حافیظ؟ حافیظ چه میگوید؟! واژههایی در زبان فارسی و ارمنی همان روزها شرکت نفت او را برای
پدر کرد و گفت: مینشستند ،جیگاره میکشیدند، پس از آن ،مدتی طولانی در ر ّد میتوان یافت که مشابه هم هستند. در همین حال مسعود از خانه دیداری از تأسیسات آبادان به آن
ـ با اجازۀ خودتان که مرا تربیت چای مینوشیدند ،میوه میخوردند، حافظ داد سخن داد که مثلا حافظ شهر دعوت کرده بود .محمد مسعود
کردهاید ،از شما میپرسم آیا این و هسته و پوستش را به اطراف پرت واژگانی نظیر عدس ،ارس ،مگس، ارمنی :بانیر خارج شده و پشت فرمان قرار گرفت در بازگشت رپرتاژ کاملی با عکس و
هم شد انتقاد؟ که مسجد را بهخاطر میکردند .بعد هم با صدای بلند بر وغیره را کنار هم میچیده و بعد با فارسی :پنیر تفصیلات در روزنامه منتشر کرد و در
لهجه ترکیاش میگوید مچد؛ آیا سر مسائل گوناگون بهزبان عربی با آنها غزل درست میکرده است. ارمنی :لوبی و در یک لحظه اتومبیلش به حرکت لابلای این رپرتاژ چنین نوشت« :وقتی
واقعاً این فرمایش انتقادی شما یکدیگر بحث میکردند .در عین در حقیقت ،کسروی قسمت عمدۀ فارسی :لوبیا آدم روی این اقیانوس نفت یا طلای
حال ،گربههای جواهرکلام لابلای مطالب و مسائلی را که در کتاب ارمنی :هازار درآمد. سیاه ایستاده است متأثر میشود برای
صحیح است؟ آنها میلولیدند و از سر و کولشان بالا «حافظ چه میگوید» شرح داده بود فارسی :هزار اینکه اگر به جای ما مردم ،بوزینهها
پدر لحظهای ساکت ماند ،بعد میرفتند (چون بوی غذا میدادند!). در آن روز بهاختصار بیان داشت .حال ارمنی :داژکام ما همه حیران مانده بودیم که در این سرزمین و دیار اقامت داشتند
در حالی که شانههایش را بالا در میان آنها حاجیه خانم میانسالی نمیدانم در آن زمان این کتاب را فارسی :دژخیم اکنون بر گردن خود گردنبند الماس
بود بهنام بیبی شریعه که همیشه در نوشته بود یا بعدها نوشت ،اما من موضوع چیست؟ آقای صنعتیزاده و مروارید میآویختند ».در همان زمان
میانداخت گفت: عالم خود بود ،بیخیال ،پیوسته شعر این روزنامه به این و آن هم دشنام و
ـ والله خودمم نمیدونم! وارد اتاق شد و نشست .پدر پرسید: ناسزا میداد .مثل ًا یک سلسله ناسزا
که باز هم همه حاضران خندیدند! و بد و بیراه به صورت سریال یعنی
ـ موضوع نردبان چی بود که این دنبالهدار خطاب به بازرگانی به نام
دنباله دارد حاجی علی تقی کاشی چاپ میکرد.
طور او را فراری دادی؟ به یاد دارم در همان شماره مقالهای
علیه یک افسر ارتش به نام سرهنگ
ـ هیچی علی جان ،یک نردبان قوانلو چاپ کرده بود و در خلال آن
ناسزاهای رکیکی نثار وی نموده بود.
فلزی خوبی داشتم .خارجی بود.
تاشو و سبک و آلومینیومی .همسایۀ
او بودم .این نردبان چشمش را گرفته
بود .به هر بهانهای بود از ما به عاریت
گرفت ،بعداً هم دیگه نداد که نداد.