Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتمـ شماره ۲۹۸ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷64
جمعه ۱۷تا پنجشنبه 2۳بهمنماه ۱۳99خورشیدی
دراز پناهندگی به اتحاد شوروی و نگاهی به یادداشتهای یک زندانی سیاسی از دو زندان در دو رژیم قبلی و فعلی «از تخت به زیر میآیم و رخت
کشورهای اردوگاه سوسیالیستی... میپوشم .....همه چیز در این اواخر
ضمن سرسپردگی به اتحاد شوروی و مهمان پسران شاطرنانوا! ()4 نشان ازآن داشت که فعالیت قانونی
پیروی کور از رهنمودهای سیاسی و آشکار و آزاد حزبی که بدان امید بسته
تئوریکی آن باز بر همان شیوه پیشین ۰۰۰و من که چهل سال انقلاب را آرزو کرده و در راه آن رنج برده بودم بودیم ...داستانی دم بریده خواهد ماند.
به باندبازی و کشاکش و گروگیری و اکنون در زندان انقلاب نشستهام! بسته شدن دفترها و نمایندگیها؛
گروسپاری بر سر صندلیهای ارگانها بازداشت پسرم کاوه در 2۳آذرماه ....۶۱
و تقرب نزد ولینعمت پرداختند... ایرج هاشمیزاده تصویر میکند.دفتر خاطرات بهآذین از زندان محمود اعتمادزاده که با نام مستعارش «م.ا. نمایندگان جوان دادستانی انقلاب؛
در نیمه دوم سال ۱۳۵8من دیگر پیش از انقلاب «مهمان این آقایان» نام دارد و بهآذین» شهرت دارد ،از چهرههای سرشناس تا نزدیک یازده ؛ به همه جا و همه
دریافتم که چارهای جز پیوستن به «خط امام» مثل تصویر یک جارختی بر خاطراتش را از زندان بعد از انقلاب «بار دیگر ،و ادبی ـ سیاسی چپ ایران در دوره قبل و بعد از چیز خانه سرکشیدند .کف اتاقها را
دیوار بود که سران حزب توده تلاش میکردند، این بار »...نام نهاده است.ایرج هاشمیزاده ،ازین انقلاب به شمار میرود .او که سه سال قبل (1۰ با دستگاه اسلحهیاب امتحان کردند و
حزب ندارم». دو دفتر بخشهایی را در معرض مطالعه شما قرار خرداد )1385درگذشت ،دو دفتر خاطرات از به اندازه یک گونی نوشته و یادداشت
میبینید این روان گسیختگی را؟ لباسهای خود را به آن آویزان کنند. میدهد و عقیده دارد که در شرایط کنونی ایران خود بر جای نهاده است و فضای عمومی زندان و همهگونه مطلب چاپی و عکسهای
مرد ۶8ساله با چنین شناختی از شادروان ایرج اسکندری سیاسی را در هر دو دوره براساس مشاهداتش خانوادگی .....برداشتند و مرا در
رفقای شوروی و رهبری حزب چارهای به نقل از مصاحبه فرهاد فرجاد با رادیو آلمان یادآوری آن ضروری است. اتومبیلی نشاندند و به راه افتادند...
جز پیوستن به حزب را نداشته است!! مقصد گویا پادگان عشرتآباد بود.
مسخره نیست؟ این شناخت مردی به سبب نقشی که در برگذاری برداشت که منجر به قطع دست زندگینامۀ م.ا .بهآذین: کمی پیش از آن که برسیم؛ به من
است اهل مطالعه؛ نویسنده؛ مترجم شب شعرهای «انستیتو گوته» و چپ او شد و بقیه عمر را به دست محمو د ا عتما د ز ا د ه ( م .ا .
از رویدادهای اجتماعی .درست مثل نیز فعالیتهای دوره جدید کانون بهآذین) در سال 1۲93شمسی چشم بند زدند..........
جوان ناپخته دبیرستانی پا در عرصه نویسندگان ایران داشت ،بار دیگر راستش متکی بود. در رشت به دنیا آمد .پس از خاتمه «ساعتی نگذشت که باز همان
چند روزی زندانی شد و پس از در اوایل دهۀ ۲۰که وارد تحصیلات متوسطه ،در سال 1311 جوانان پاسدار به سراغم آمدند و
سیاست میگذارد. انقلاب هم در سال 1361در جریان فعالیتهای سیاسی شده بود از جزو دانشجویان اعزامی ایران به مرا بردند و در ماشین نشاندند و
«با نزدیکی و همسویی اصولی دستگیری گستردۀ اعضای حزب ارتشاستعفادادوبهوزارتفرهنگ فرانسه رفت و در رشته مهندسی اجازه دادند که چشمبند از چشم
که درآرمان مردمی مارکسیستی با توده به زندان رفت و تا سال 1369 منتقل شد و به تدریس زبان فرانسه برگیرم .......سرانجام در ضلع جنوبی
حزب توده ایران داشتم؛ سرانجام وریاضیاتدردبیرستانهاپرداخت. دریانوردی تحصیل کرد. ساختمان شهربانی کل؛ به محل
به کیانوری پیشنهاد ادغام کردم در زندان ماند. از همان زمان به کار تألیف و ترجمه در سال 131۷به ایران بازگشت کمیته مشترک رسیدیم ...در رختکن
(اتحاد دموکراتیک مردم ایران با وی در روز چهارشنبه 1۰خرداد روی آورد و به عنوان نویسنده و و به نیروی دریایی پیوست .در بازداشتگاه از رخت و کفش و ساعت و
حزب توده ایران) اما او نپذیرفت. 1385بر اثر ایست قلبی در تهران چهارم شهریور 13۲۰که نیروهای عینک و دسته کلید و دیگر خردهریزها
اتحاد دموکراتیک را برای روز مبادا مترجم شهرت یافت. متفقین به ایران حمله کردند سبکبارم کردند و زیر جامه گرمکن و
میخواست؛ تا اگر روزی فعالیت علنی درگذشت. در تیر ماه 1349بازداشت شد و او افسر نیروی دریایی بود و در نیمتنه و شلوار پیژامه زندان را بر تنم
و آزاد حزب امکانپذیر نباشد؛ اتحاد از بهآذین نوشتهها و ترجمههای چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و بمباران بندرپهلوی (انزلی) زخم آراستند و چشمبند کارکردهای را هم
دموکراتیک و هفتهنامهاش عهدهدار قصر به سر برد .در سوم آذر 1356 بر آن افزوند .....در راهرو توانستم رضا
ادامه کارآن شوند ...چنین است متعددی بر جای مانده است. شلتوکی و ابوتراب باقرزاده را بشناسم.
داستان پیوستن دوبارهام به حزب در شلتوکی آهسته خبرداد« :بهآذین را
پایان سال ۵8؛ بیآنکه از بدبینیام به پیشنهاد خواهد کرد قند توی دلش توده ایران ،برای آن بود که اطمینان رسید .من به عضویت کمیته مرکزی مردم ایران» حزب نو برخاسته بهآذین
ترکیب و شیوه کار آپارات تشکیلاتی آب نشد؟؛ در بازگشت به ایران همان دهم قصد باز کردن دکانی در برابر درآمدم ـ و بهانهای بود که ،به علت نوشتم و منتشرساختم؛ یا درخط هم آوردند.........
آن کاسته شده باشد ...و کیانوری نوشته خود را با اندک نرمی در لحن حزب ندارم مقصود اتحاد دموکراتیک مسؤولیتهایی که در جمعیت صلح و کلیاش به انجام رسانده بود و یاـ به «نگهبان درطول راهرو از کنار پتوها
درآخرین پلنوم پیش از پیروزی انقلاب درباره روابط ایران با همسایه شمالی مردم ایران به آذین است بلکه ما ،یکی شورای نویسندگان داشتم ،میبایست استناد سخنان مکرر و مؤکد امام و قدمزنان میرفت و جا به جا؛ به این
آن را به تصویب رسانده بود ...من از انتشار دادم و دو روز بعد به زندان در عرصه فعالیت آشکار و دیگری به حزبی بودنم پنهان بماند ـ باری من نمایندگان رهبری انقلاب ـ در برنامه وآن میتوپید« :چشم بندت را بکش
سالها پیش ـ درست از پائیز سال شیوه زیرزمینی ،بازهم همان آش عضو کمیته مرکزی بودم ـ و یکی از عمل آینده خود داشت .از این رو؛ در
۱۳۳۳که از زندان کودتای 28مرداد ساواک افتادم». وکاسه؛ در ظاهر حزب توده حزبی اعضای هیأت سیاسی؛ پس از یک پاسخ دادن به آنچه انقلاب از زبان پائین! ....حرف نزن؛ ساکت...
آزاد شدم ...پیوندم را با گریختگان عرض کردم سانترالیسم دموکراتیک است دموکرات و پایبند به قوانین سال و نیم که در بازداشت بودم؛ خبر این بازجوی جوان از من میپرسید؛ «دو روز در قفسم که درآهنیشن
مدعی رهبری توده رنجبر ایران بریدم؛ حاکم درحزب توده یعنی نظرکیانوری هیچ انگیزهای برای پرهیز و طفره و از بیرون بسته است .تنهایم؛ کسی
نه تنها انتقاد که اعتراضهایی بنیادی نظرحزب است .بگذارید خاطرهای نورالدین کیانوری سیاوش کسرائی گریز در خود نمیدیدم .بازجو و من؛ به سراغم نمیآید .جز هنگامیکه سه
برآنان؛ بر ساختار هرم تشکیلاتی هر دو؛ سودای انقلاب در سر داشتیم؛ وعده غذایم را میآورند یا با چشمبند
حزب؛ بر دستهبندیها و زد و بندهای برایتان بازگو کنم. کشور و در خفا باز همان برنامهریزیها دادند که من حتی برای عضویت آن هر دو سرباز انقلاب بودیم؛ او جوان و به دستشوییام میبرند .......روز سوم
درونی و بیرونی آن و بر فرمانبری در وین ،منزل مصطفی لنکرانی برای شبیخون و توطئه به موازات هیأت پیشنهاد شده بودم ـ اما حتی من پیر و به اعتباری من پدر او .اگر ....چشم بندت را بزن؛ آماده شو!.....
چاکرمنشانه کمیته مرکزی حزب بودم؛ شادروان سیاوش کسرائی هم هم حرکت خواهیم کرد .در ضمن یک بار در هیچ یک از جلسات کمیته او مرا نمیشناخت؛ یا از سر تعصب دمپایی لکنتهای به پا کردم .مردتنها
توده ایران از سیاست دولتی اتحاد بود ـ یکی و دو سال قبل ازمرگش ـ برای آنکه نظرش را درباره «مبانی مرکزی شرکت نکردهام و امضای من و لجاج نمیخواست بشناسد؛...این بود .بازویم را گرفت و با خود کشید
شوروی و حزب کمونیست آن داشتم. کسرائی درباره کیانوری و شیوه رهبری عقیدتی» برنامه اتحاد دموکراتیک درپای هیچ تصمیمینبوده است»......... سنگرکه من خود در بخشی از آن ....در طبقه دوم در اتاقی را باز میکند
این انتقادها و اعتراضها؛ بیشک، او سخن میگفت وخاطرهای از نحوه مردم ایران بدانم؛ نسخهای ازآن را ایستاده بودم؛ میبایست به هر قیمت ..من همچنان چشم بند دارم و
کیانوری وکامبخش و اسکندری رهبری کیانوری بیان کرد« :احسان به وی دادم .فردای آن روز کیانوری، به حزب توده میپیوندد! پایدار بماند؛ هم در برابردشمنان زخم تنها زیرپایم را میبینم .دستم را
و طبری و دیگر سران حزب را در طبری یک روز به من گفت :سیاوش، بیآنکه دربارهاش به گفت وگو و بحث درفرهنگ کمونیستی به این خورده بیرونی؛ هم در برابر بد اندیشان میگیرد و بر صندلی مینشاند وخود
بر میگیرد .اما این افراد؛ با همه میخواهم دیوان اشعارم را منتشر کنم؛ بپردازد .نوشتهای مختصر در دو صفحه بر صندلی دیگری ....پرسش نامهای
ویژگیهای پذیرفتنی و ناپذیرفتنی تو بیشتر از من به کیا نزدیکی؛ به او به دستم داد تا همان را به جای «مبانی میگویند :سانترالیسم دموکراتیک! وکج اندیشان درونی........... به دستم میدهد با یک خودکار....
رفتار اجتماعی ـ سیاسیشان؛ با همه بگو طبری میخواهد اشعارش را چاپ عقیدتی اتحاد دموکراتیک مردم ایران» به گفته او ،بهآذین از اواخر سال «هنوز همه سخنم را نگفته و به چرا نمینویسی؟ بیعینک نمیتوانم.
خطاهای بزرگ وکوچک و بخشودنی کند؛ مخالفتی ندارد؟ .قبول کردم .به انتشار دهم؛ چیزی که هیچگونه تعهد ۱۳2۳شمسی عضو حزب توده ایران دنباله طبیعی آن یعنی؛ آزادی کامل چرانیاوردی؟ کجاست؟ روزی که
و نابخشودنیشان؛حسابشان از کیانوری گفتم .عصبانی شد؛ داد زد مشخصی ـ نه سیاسی؛ نه اقتصادی و است .در سفری به آلمان شرقی فعالیت در چارچوب قانون برای همه آوردندم از من گرفتند .میرود و
آرمان پیکار انقلابیشان جدا است. وگفت :چرا خودش از من نمیپرسد نه اجتماعی ـ در برنداشت .من این را درماههای آخر حکومت پهلوی و و از جمله برای حزبی که بر پایه پس از سه دقیقه عینکم را از انبار
برایم بسیار دشوار است که آنها را و ترا میفرستد؛ دیوان شعر چاپ دخالتی بیمورد درکاری دیدم که نه ملاقات با پدرکیا ـ کیانوری ـ اتفاقی ایدئولوژی دین ـ و نه در چارچوب میآورد......بگیر زودتر بنویس .نام؛ نام
درآرمانخواهیشان دغلکار بپندارم. کردن که اجازه نمیخواهد ،خوب بره تدارک آن به توصیه او بود و نه اجرا رخ میدهد که باید آنرا هم به پای سازمانی روحانیت ـ تشکیل شود؛ خانوادگی؛ پدر؛ مادر؛ فرزند ،نشانی؛
...آنان برای پذیرفتن مسؤولیت دیوانش را چاپ کند»!! این دو؛ هر دو گذاشتنش به خواست او؛ از اینرو سانترالیسم دموکراتیک یعنی مرکزیت نرسیده بودم که مشتی سنگین حواله سفرهای خارج؛ مقاله ،رساله؛ کتاب آیا
بزرگ رهبری شایستگی و توان لازم در قبرستان وین زیر خاک مدفونند؛ با ناشنیده گرفتن وعده کیانوری که گرائی مبتنی بر رأی اکثریت گذاشت! گونه چپم شد و عینکم را که چشمبند به چاپ رساندهای؟ ......اوه! سرتمامی
نداشتند ...همچنان تا سی و اندی به وجدانم قسم که دربیان این نقل مرا به عضویت کمیته مرکزی حزب «این نکته را هم بگویم که رفتنم به تا اندازهای نگه میداشت کج کرد». ندارد .باشد .نمیگذارم حوصلهام سر
سال به صندلیهای کمیته مرکزی برلن اواخر سال ۱۳۵۷و قبل از انقلاب «پدرسوخته! داری زیرآب ولایت فقیه برود .راهرو راه انقلاب بودهام و هستم
و هیأت سیاسی و ریاست ارگانهای قول کلمهای اضافه نکردهام. و دیدارم با کیانوری ،دبیر اول حزب را میزنی؟ .»...و بدینسان ،سدی و با نظام برخاسته از انقلاب؛ هرچند
اصلی حزب چسبیدند ...دموکراسی کیانوری مبانی عقیدتی به آذین که با من سر ناسازگاری داشته باشد؛
درون حزبی را پایمال کردند؛ دهن ما را در کوزه میگذارد؛ نوشته ای شکسته شد... نمیخواهم ناسازگار باشم .مینویسم.
را بستند ...پیرانی هفتاد ساله و بیشتر؛ مختصردردوصفحه بدستش میدهد «و این تازه اول داستان است و« بیپرده پوشی .گویی برای کسی که
همچنان در مرحله جنینی ماندند... و دستور میدهد این را به جای مبانی بازجوی جوان که نامش را حتی نام از خون من است و رگ و ریشهام
هیچچیز نمیتواند سران حزب توده عقیدتی خودت چاپ کن و هنوز بر مستعارش را؛ نمیدانستم میگفت با اوپیوند خورده است............در اتاق
ایران را در وابستگی بیافتخارشان صندلی دبیر اولی پر افتخار حزب در که دیدن قیافه من او را به یاد پدرش پهلویی؛ آهنگ برانگیزنده انقلابی پر
به نوسانهای سیاسی دولتی اتحاد تهران ننشسته؛ صندلیهای کمیته میاندازد که شاطر نانوایی است؛ میگیرد و فضا را پر میکند .پس فردا
مرکزی را بدون مشورت و شور و کارگری زحمتکش در جنوب شهر: انقلاب پنجمین سال پیروزی خودرا
شوروی ...معذور بدارد» بررسی در درون حزب؛ بین حجری و با چه سختی ،چه جان کندنی؛ ما آغاز میکند و از بازی روزگار؛ من
فکر نمیکنید این «چریک پیر» ما عموئی و شلتوکی وکی منش وو ...که را بزرگ کرد.....بازجو مرا چریک پیر اکنون زندانی انقلابم .اما دل من هم
محتاج به یک روانکاو؛ روانپزشک بود 2۰و ۳۰سال درزندانهای شاه بسر سرود میخواند .».بازجو برگهای پر
تا تعزیرخانه اسلامی و توابسازی؟ برده بودند و از دنیای خارج وتغییر خطاب میکرد». شده پرسش نامه را میگیرد ،پس از
ولی همین بهآذین؛ هنوز انقلاب به و تحولات سیاست خبری نداشتند؛ و مشت سنگین برگونه «چریک نگاهی سرسری روی میز میگذارد.
ثمر نرسیده وکمیته مرکزی دکانش پیر» تازه اول داستان است و بقول کار امشب پایان یافته است ...میگوید
را در تهران باز نکرده؛ بهدستورحزب؛ تقسیم میکند. «بلند شو» برمیخیزم .عینکم را از
ـ با پول کی؟ـ به دید و بازدید خارج نکته جالب اما روان گسیختگی اخوان ثالث؛ و دنباله دارد شب!! چشمم برمیدارم و به دست خود
از کشور میرود؛ ابتدا برای «مشورت» (شیزوفرنی) بهآذین نسبت به «من؛ جز هنگامیکه درسلولم تنها چشم بندم را پائین میکشم...............
به لایپزیک به دیدن کیانوری و حزب توده و اتحاد جماهیرشوروی بودم؛ یا در دستشوئیونیزهفتهاییک «با همه بدگمانی و ستیز و
سپس با استقرار جمهوری اسلامی«... است .مینویسد« :حزب توده ،به بار زیردوش حمام؛ همیشه میبایست بهانهجویی که به زودی پس از
برای شرکت در اجلاسهای صلح و تقصیرسران خود که بیش از همه با چشم بند باشم .با هیچ کس از انقلاب ۵۷؛ در برخورد نظام اسلامی
همبستگی مردم آفریقا و آسیا به دهلی سودای ریاست داشتهاند تا هنر و زندانیان حق سخن گفتن نداشتم» با سازمانها و نیروهای چپ دیده شد
و بوداپست و کابل و صوفیه سفری دانش رهبری؛ و در پرورش مسؤولان و بیشک؛ در پارهای موارد؛ عیننیت
داشتم و نیز یک سفر برای معالجه زیردست و برکشیدنشان به مقامها و *** وقایع درون و بیرون کشور مجازش
بیماری قلبیام بهاتفاق همسرم به مسؤولیتهای بالاتر؛ بیش از هر چیز بهآذین به گفته خودش «پس هم میتوانست داشت؛ من خود را
مسکو در شهریور .......۱۳۵8گذشته از از ایشان فرمانبری بیچون و چرا تا مرز از 2۵سال گسستگی از حزب؛ که با این بازجوی جوان و قدرت انقلابی
این یک بار دیگر هم با آقای محمد رضا چاکری و چاپلوسی میخواستهاند به علت آن سرخوردگی از خطاهای که او نماینده آن بود دریک صف
لطفی؛ آهنگساز و نوازنده برای شرکت گونهای که در کشاکش دستهبندیها و مکرر؛ بیکفایتیها؛ باند بازیها و به میدانستم .انقلاب را من نزدیک چهل
درکنفرانس همبستگی ملتهای افریقا داد و ستد در ترکیببندی ارگان بتوان ویژه پیروی کورکورانه رهبری حزب سال خواسته بودم ودرراه آن پیوسته
وآسیا به دهلی رفتیم؛ همسرم هم با همچون مهرههایی به کارشان گرفت... از سیاست دولتی شوروی؛ در پایان دربالاترین حد امکانم کوشیده و رنج
ما بود؛ در بازگشت از دهلی به انتظار بسیار زود به یک قالب جامد تحویل سال ۱۳۵8که امکان فعالیت «اتحاد برده بودم؛ واکنون با صورت اسلامی
پرواز هواپیما به تهران؛ دو روز در یافت ....یک آپارات خشک اداری شد؛ دموکراتیک مردم ایران» هرچه کمتر سرانجام پیروز گشته بود کمترین
مسکو بودم ...هنگامیکه برای شرکت این دستگاه خودکامگی بیلگام زیر و محدودتر میشد و من دیگر جز دشمنی یا ستیز نداشتم .انقلاب
در پارلمان ملتهای برای صلح به پوشش عبارتپردازیهای انقلابی؛ با تن دادن به مسؤولیت شکافی اسلامی ایران بیشترین بخش آرزوهای
صوفیه رفته بودم در روز دوم این دوبارـ در آذر ۱۳2۵و در مرداد۱۳۳2ـ تازه در صف نیروهای ناسازگار چپ مرا در زمینه استقلال کشور و آزادی
اجلاس نزدیک غروب سیام ۱۳۵9از به سنگ حادثه فروریخت ...سران نمیتوانستم راه مستقل خود را در تودهها؛ آنگونه که من درآخرین
و آپاراتچیان حزب باز و باز به جای سیاست ادامه دهم؛ به حزب توده ایران مرحله تکوین و تدارک انقلاب
حمله عراق به ایران خبر یافتم» چک سفید مهر به نام خود و«رهبری» پیوستم .درست است که به تصمیم در«مبانی عقیدتی اتحاد دموکراتیک
ادامه دارد خود گرفتند و بهویژه در سالهای دبیر اول حزب که بعدأ ،بیذکر نام و
حتی بیشرکت من ،به تصویب پلنوم