Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتمـ شماره ۲۹۸ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷64‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ ۱۷‬تا پنجشنبه‪ 2۳‬بهمنماه ‪۱۳99‬خورشیدی‬

‫دراز پناهندگی به اتحاد شوروی و‬          ‫نگاهی به یادداشتهای یک زندانی سیاسی از دو زندان در دو رژیم قبلی و فعلی‬                                                                                  ‫«از تخت به زیر میآیم و رخت‬
‫کشورهای اردوگاه سوسیالیستی‪...‬‬                                                                                                                                                                   ‫میپوشم‪ .....‬همه چیز در این اواخر‬
‫ضمن سرسپردگی به اتحاد شوروی و‬                ‫مهمان پسران شاطرنانوا! (‪)4‬‬                                                                                                                         ‫نشان ازآن داشت که فعالیت قانونی‬
‫پیروی کور از رهنمودهای سیاسی و‬                                                                                                                                                                  ‫آشکار و آزاد حزبی که بدان امید بسته‬
‫تئوریکی آن باز بر همان شیوه پیشین‬       ‫‪۰۰۰‬و من که چهل سال انقلاب را آرزو کرده و در راه آن رنج برده بودم‬                                                                                        ‫بودیم ‪ ...‬داستانی دم بریده خواهد ماند‪.‬‬
‫به باندبازی و کشاکش و گروگیری و‬                          ‫اکنون در زندان انقلاب نشستهام!‬                                                                                                         ‫بسته شدن دفترها و نمایندگیها؛‬
‫گروسپاری بر سر صندلیهای ارگانها‬                                                                                                                                                                 ‫بازداشت پسرم کاوه در‪ 2۳‬آذرماه ‪....۶۱‬‬
‫و تقرب نزد ولینعمت پرداختند‪...‬‬                  ‫ایرج هاشمیزاده‬                       ‫تصویر میکند‪.‬دفتر خاطرات بهآذین از زندان‬         ‫محمود اعتمادزاده که با نام مستعارش «م‪.‬ا‪.‬‬                   ‫نمایندگان جوان دادستانی انقلاب؛‬
‫در نیمه دوم سال ‪ ۱۳۵8‬من دیگر‬                                                         ‫پیش از انقلاب «مهمان این آقایان» نام دارد و‬     ‫بهآذین» شهرت دارد‪ ،‬از چهرههای سرشناس‬                       ‫تا نزدیک یازده ؛ به همه جا و همه‬
‫دریافتم که چارهای جز پیوستن به‬          ‫«خط امام» مثل تصویر یک جارختی بر‬             ‫خاطراتش را از زندان بعد از انقلاب «بار دیگر‪ ،‬و‬  ‫ادبی ـ سیاسی چپ ایران در دوره قبل و بعد از‬                 ‫چیز خانه سرکشیدند‪ .‬کف اتاقها را‬
                                        ‫دیوار بود که سران حزب توده تلاش میکردند‪،‬‬     ‫این بار‪ »...‬نام نهاده است‪.‬ایرج هاشمیزاده‪ ،‬ازین‬  ‫انقلاب به شمار میرود‪ .‬او که سه سال قبل (‪1۰‬‬                 ‫با دستگاه اسلحهیاب امتحان کردند و‬
                    ‫حزب ندارم»‪.‬‬                                                      ‫دو دفتر بخشهایی را در معرض مطالعه شما قرار‬      ‫خرداد ‪ )1385‬درگذشت‪ ،‬دو دفتر خاطرات از‬                      ‫به اندازه یک گونی نوشته و یادداشت‬
‫میبینید این روان گسیختگی را؟‬                      ‫لباسهای خود را به آن آویزان کنند‪.‬‬  ‫میدهد و عقیده دارد که در شرایط کنونی ایران‬      ‫خود بر جای نهاده است و فضای عمومی زندان‬                    ‫و همهگونه مطلب چاپی و عکسهای‬
‫مرد ‪ ۶8‬ساله با چنین شناختی از‬           ‫شادروان ایرج اسکندری‬                                                                         ‫سیاسی را در هر دو دوره براساس مشاهداتش‬                     ‫خانوادگی ‪ .....‬برداشتند و مرا در‬
‫رفقای شوروی و رهبری حزب چارهای‬          ‫به نقل از مصاحبه فرهاد فرجاد با رادیو آلمان‬                     ‫یادآوری آن ضروری است‪.‬‬                                                                   ‫اتومبیلی نشاندند و به راه افتادند‪...‬‬
‫جز پیوستن به حزب را نداشته است!!‬                                                                                                                                                                ‫مقصد گویا پادگان عشرتآباد بود‪.‬‬
‫مسخره نیست؟ این شناخت مردی‬                                                    ‫به سبب نقشی که در برگذاری‬             ‫برداشت که منجر به قطع دست‬                    ‫زندگینامۀ م‪.‬ا‪ .‬بهآذین‪:‬‬         ‫کمی پیش از آن که برسیم؛ به من‬
‫است اهل مطالعه؛ نویسنده؛ مترجم‬                                                ‫شب شعرهای «انستیتو گوته» و‬            ‫چپ او شد و بقیه عمر را به دست‬        ‫محمو د ا عتما د ز ا د ه ( م ‪ .‬ا ‪.‬‬
‫از رویدادهای اجتماعی‪ .‬درست مثل‬                                                ‫نیز فعالیتهای دوره جدید کانون‬                                              ‫بهآذین) در سال ‪ 1۲93‬شمسی‬                             ‫چشم بند زدند‪..........‬‬
‫جوان ناپخته دبیرستانی پا در عرصه‬                                              ‫نویسندگان ایران داشت‪ ،‬بار دیگر‬                      ‫راستش متکی بود‪.‬‬        ‫در رشت به دنیا آمد‪ .‬پس از خاتمه‬        ‫«ساعتی نگذشت که باز همان‬
                                                                              ‫چند روزی زندانی شد و پس از‬            ‫در اوایل دهۀ ‪ ۲۰‬که وارد‬              ‫تحصیلات متوسطه‪ ،‬در سال ‪1311‬‬            ‫جوانان پاسدار به سراغم آمدند و‬
                ‫سیاست میگذارد‪.‬‬                                                ‫انقلاب هم در سال ‪ 1361‬در جریان‬        ‫فعالیتهای سیاسی شده بود از‬           ‫جزو دانشجویان اعزامی ایران به‬          ‫مرا بردند و در ماشین نشاندند و‬
‫«با نزدیکی و همسویی اصولی‬                                                     ‫دستگیری گستردۀ اعضای حزب‬              ‫ارتشاستعفادادوبهوزارتفرهنگ‬           ‫فرانسه رفت و در رشته مهندسی‬            ‫اجازه دادند که چشمبند از چشم‬
‫که درآرمان مردمی مارکسیستی با‬                                                 ‫توده به زندان رفت و تا سال ‪1369‬‬       ‫منتقل شد و به تدریس زبان فرانسه‬                                             ‫برگیرم‪ .......‬سرانجام در ضلع جنوبی‬
‫حزب توده ایران داشتم؛ سرانجام‬                                                                                       ‫وریاضیاتدردبیرستانهاپرداخت‪.‬‬                   ‫دریانوردی تحصیل کرد‪.‬‬          ‫ساختمان شهربانی کل؛ به محل‬
‫به کیانوری پیشنهاد ادغام کردم‬                                                                    ‫در زندان ماند‪.‬‬     ‫از همان زمان به کار تألیف و ترجمه‬    ‫در سال ‪ 131۷‬به ایران بازگشت‬            ‫کمیته مشترک رسیدیم‪ ...‬در رختکن‬
‫(اتحاد دموکراتیک مردم ایران با‬                                                ‫وی در روز چهارشنبه ‪ 1۰‬خرداد‬           ‫روی آورد و به عنوان نویسنده و‬        ‫و به نیروی دریایی پیوست‪ .‬در‬            ‫بازداشتگاه از رخت و کفش و ساعت و‬
‫حزب توده ایران) اما او نپذیرفت‪.‬‬                                               ‫‪ 1385‬بر اثر ایست قلبی در تهران‬                                             ‫چهارم شهریور ‪ 13۲۰‬که نیروهای‬           ‫عینک و دسته کلید و دیگر خردهریزها‬
‫اتحاد دموکراتیک را برای روز مبادا‬                                                                                               ‫مترجم شهرت یافت‪.‬‬         ‫متفقین به ایران حمله کردند‬             ‫سبکبارم کردند و زیر جامه گرمکن و‬
‫میخواست؛ تا اگر روزی فعالیت علنی‬                                                                    ‫درگذشت‪.‬‬         ‫در تیر ماه ‪ 1349‬بازداشت شد و‬         ‫او افسر نیروی دریایی بود و در‬          ‫نیمتنه و شلوار پیژامه زندان را بر تنم‬
‫و آزاد حزب امکانپذیر نباشد؛ اتحاد‬                                             ‫از بهآذین نوشتهها و ترجمههای‬          ‫چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و‬       ‫بمباران بندرپهلوی (انزلی) زخم‬          ‫آراستند و چشمبند کارکردهای را هم‬
‫دموکراتیک و هفتهنامهاش عهدهدار‬                                                                                      ‫قصر به سر برد‪ .‬در سوم آذر ‪1356‬‬                                              ‫بر آن افزوند‪ .....‬در راهرو توانستم رضا‬
‫ادامه کارآن شوند‪ ...‬چنین است‬                                                       ‫متعددی بر جای مانده است‪.‬‬                                                                                     ‫شلتوکی و ابوتراب باقرزاده را بشناسم‪.‬‬
‫داستان پیوستن دوبارهام به حزب در‬                                                                                                                                                                ‫شلتوکی آهسته خبرداد‪« :‬بهآذین را‬
‫پایان سال ‪۵8‬؛ بیآنکه از بدبینیام به‬     ‫پیشنهاد خواهد کرد قند توی دلش‬         ‫توده ایران‪ ،‬برای آن بود که اطمینان‬    ‫رسید‪ .‬من به عضویت کمیته مرکزی‬        ‫مردم ایران» حزب نو برخاسته بهآذین‬
‫ترکیب و شیوه کار آپارات تشکیلاتی‬        ‫آب نشد؟؛ در بازگشت به ایران همان‬      ‫دهم قصد باز کردن دکانی در برابر‬       ‫درآمدم ـ و بهانهای بود که‪ ،‬به علت‬    ‫نوشتم و منتشرساختم؛ یا درخط‬                              ‫هم آوردند‪.........‬‬
‫آن کاسته شده باشد‪ ...‬و کیانوری‬          ‫نوشته خود را با اندک نرمی در لحن‬      ‫حزب ندارم مقصود اتحاد دموکراتیک‬       ‫مسؤولیتهایی که در جمعیت صلح و‬        ‫کلیاش به انجام رسانده بود و یاـ به‬     ‫«نگهبان درطول راهرو از کنار پتوها‬
‫درآخرین پلنوم پیش از پیروزی انقلاب‬      ‫درباره روابط ایران با همسایه شمالی‬    ‫مردم ایران به آذین است بلکه ما‪ ،‬یکی‬   ‫شورای نویسندگان داشتم‪ ،‬میبایست‬       ‫استناد سخنان مکرر و مؤکد امام و‬        ‫قدمزنان میرفت و جا به جا؛ به این‬
‫آن را به تصویب رسانده بود‪ ...‬من از‬      ‫انتشار دادم و دو روز بعد به زندان‬     ‫در عرصه فعالیت آشکار و دیگری به‬       ‫حزبی بودنم پنهان بماند ـ باری من‬     ‫نمایندگان رهبری انقلاب ـ در برنامه‬     ‫وآن میتوپید‪« :‬چشم بندت را بکش‬
‫سالها پیش ـ درست از پائیز سال‬                                                 ‫شیوه زیرزمینی‪ ،‬بازهم همان آش‬          ‫عضو کمیته مرکزی بودم ـ و یکی از‬      ‫عمل آینده خود داشت‪ .‬از این رو؛ در‬
‫‪ ۱۳۳۳‬که از زندان کودتای ‪ 28‬مرداد‬                          ‫ساواک افتادم»‪.‬‬      ‫وکاسه؛ در ظاهر حزب توده حزبی‬          ‫اعضای هیأت سیاسی؛ پس از یک‬           ‫پاسخ دادن به آنچه انقلاب از زبان‬             ‫پائین! ‪ ....‬حرف نزن؛ ساکت‪...‬‬
‫آزاد شدم‪ ...‬پیوندم را با گریختگان‬       ‫عرض کردم سانترالیسم دموکراتیک‬         ‫است دموکرات و پایبند به قوانین‬        ‫سال و نیم که در بازداشت بودم؛ خبر‬    ‫این بازجوی جوان از من میپرسید؛‬         ‫«دو روز در قفسم که درآهنیشن‬
‫مدعی رهبری توده رنجبر ایران بریدم؛‬      ‫حاکم درحزب توده یعنی نظرکیانوری‬                                                                                  ‫هیچ انگیزهای برای پرهیز و طفره و‬       ‫از بیرون بسته است‪ .‬تنهایم؛ کسی‬
‫نه تنها انتقاد که اعتراضهایی بنیادی‬     ‫نظرحزب است‪ .‬بگذارید خاطرهای‬                    ‫نورالدین کیانوری‬                       ‫سیاوش کسرائی‬               ‫گریز در خود نمیدیدم‪ .‬بازجو و من؛‬       ‫به سراغم نمیآید‪ .‬جز هنگامیکه سه‬
‫برآنان؛ بر ساختار هرم تشکیلاتی‬                                                                                                                           ‫هر دو؛ سودای انقلاب در سر داشتیم؛‬      ‫وعده غذایم را میآورند یا با چشمبند‬
‫حزب؛ بر دستهبندیها و زد و بندهای‬                        ‫برایتان بازگو کنم‪.‬‬    ‫کشور و در خفا باز همان برنامهریزیها‬   ‫دادند که من حتی برای عضویت آن‬        ‫هر دو سرباز انقلاب بودیم؛ او جوان و‬    ‫به دستشوییام میبرند‪ .......‬روز سوم‬
‫درونی و بیرونی آن و بر فرمانبری‬         ‫در وین‪ ،‬منزل مصطفی لنکرانی‬            ‫برای شبیخون و توطئه به موازات‬         ‫هیأت پیشنهاد شده بودم ـ اما حتی‬      ‫من پیر و به اعتباری من پدر او‪ .‬اگر‬     ‫‪ ....‬چشم بندت را بزن؛ آماده شو!‪.....‬‬
‫چاکرمنشانه کمیته مرکزی حزب‬              ‫بودم؛ شادروان سیاوش کسرائی هم‬         ‫هم حرکت خواهیم کرد‪ .‬در ضمن‬            ‫یک بار در هیچ یک از جلسات کمیته‬      ‫او مرا نمیشناخت؛ یا از سر تعصب‬         ‫دمپایی لکنتهای به پا کردم‪ .‬مردتنها‬
‫توده ایران از سیاست دولتی اتحاد‬         ‫بود ـ یکی و دو سال قبل ازمرگش ـ‬       ‫برای آنکه نظرش را درباره «مبانی‬       ‫مرکزی شرکت نکردهام و امضای من‬        ‫و لجاج نمیخواست بشناسد؛‪...‬این‬          ‫بود‪ .‬بازویم را گرفت و با خود کشید‬
‫شوروی و حزب کمونیست آن داشتم‪.‬‬           ‫کسرائی درباره کیانوری و شیوه رهبری‬    ‫عقیدتی» برنامه اتحاد دموکراتیک‬        ‫درپای هیچ تصمیمینبوده است‪».........‬‬  ‫سنگرکه من خود در بخشی از آن‬            ‫‪....‬در طبقه دوم در اتاقی را باز میکند‬
‫این انتقادها و اعتراضها؛ بیشک‪،‬‬          ‫او سخن میگفت وخاطرهای از نحوه‬         ‫مردم ایران بدانم؛ نسخهای ازآن را‬                                           ‫ایستاده بودم؛ میبایست به هر قیمت‬       ‫‪ ..‬من همچنان چشم بند دارم و‬
‫کیانوری وکامبخش و اسکندری‬               ‫رهبری کیانوری بیان کرد‪« :‬احسان‬        ‫به وی دادم ‪ .‬فردای آن روز کیانوری‪،‬‬              ‫به حزب توده میپیوندد!‬      ‫پایدار بماند؛ هم در برابردشمنان زخم‬    ‫تنها زیرپایم را میبینم ‪ .‬دستم را‬
‫و طبری و دیگر سران حزب را در‬            ‫طبری یک روز به من گفت‪ :‬سیاوش‪،‬‬         ‫بیآنکه دربارهاش به گفت وگو و بحث‬      ‫درفرهنگ کمونیستی به این‬              ‫خورده بیرونی؛ هم در برابر بد اندیشان‬   ‫میگیرد و بر صندلی مینشاند وخود‬
‫بر میگیرد‪ .‬اما این افراد؛ با همه‬        ‫میخواهم دیوان اشعارم را منتشر کنم؛‬    ‫بپردازد‪ .‬نوشتهای مختصر در دو صفحه‬                                                                                 ‫بر صندلی دیگری‪ ....‬پرسش نامهای‬
‫ویژگیهای پذیرفتنی و ناپذیرفتنی‬          ‫تو بیشتر از من به کیا نزدیکی؛ به او‬   ‫به دستم داد تا همان را به جای «مبانی‬    ‫میگویند‪ :‬سانترالیسم دموکراتیک!‬              ‫وکج اندیشان درونی‪...........‬‬  ‫به دستم میدهد با یک خودکار‪....‬‬
‫رفتار اجتماعی ـ سیاسیشان؛ با همه‬        ‫بگو طبری میخواهد اشعارش را چاپ‬        ‫عقیدتی اتحاد دموکراتیک مردم ایران»‬    ‫به گفته او‪ ،‬بهآذین از اواخر سال‬      ‫«هنوز همه سخنم را نگفته و به‬           ‫چرا نمینویسی؟ بیعینک نمیتوانم‪.‬‬
‫خطاهای بزرگ وکوچک و بخشودنی‬             ‫کند؛ مخالفتی ندارد؟‪ .‬قبول کردم‪ .‬به‬    ‫انتشار دهم؛ چیزی که هیچگونه تعهد‬      ‫‪ ۱۳2۳‬شمسی عضو حزب توده ایران‬         ‫دنباله طبیعی آن یعنی؛ آزادی کامل‬       ‫چرانیاوردی؟ کجاست؟ روزی که‬
‫و نابخشودنیشان؛حسابشان از‬               ‫کیانوری گفتم‪ .‬عصبانی شد؛ داد زد‬       ‫مشخصی ـ نه سیاسی؛ نه اقتصادی و‬        ‫است‪ .‬در سفری به آلمان شرقی‬           ‫فعالیت در چارچوب قانون برای همه‬        ‫آوردندم از من گرفتند‪ .‬میرود و‬
‫آرمان پیکار انقلابیشان جدا است‪.‬‬         ‫وگفت‪ :‬چرا خودش از من نمیپرسد‬          ‫نه اجتماعی ـ در برنداشت‪ .‬من این را‬    ‫درماههای آخر حکومت پهلوی و‬           ‫و از جمله برای حزبی که بر پایه‬         ‫پس از سه دقیقه عینکم را از انبار‬
‫برایم بسیار دشوار است که آنها را‬        ‫و ترا میفرستد؛ دیوان شعر چاپ‬          ‫دخالتی بیمورد درکاری دیدم که نه‬       ‫ملاقات با پدرکیا ـ کیانوری ـ اتفاقی‬  ‫ایدئولوژی دین ـ و نه در چارچوب‬         ‫میآورد‪......‬بگیر زودتر بنویس‪ .‬نام؛ نام‬
‫درآرمانخواهیشان دغلکار بپندارم‪.‬‬         ‫کردن که اجازه نمیخواهد‪ ،‬خوب بره‬       ‫تدارک آن به توصیه او بود و نه اجرا‬    ‫رخ میدهد که باید آنرا هم به پای‬      ‫سازمانی روحانیت ـ تشکیل شود؛‬           ‫خانوادگی؛ پدر؛ مادر؛ فرزند‪ ،‬نشانی؛‬
‫‪...‬آنان برای پذیرفتن مسؤولیت‬            ‫دیوانش را چاپ کند»!! این دو؛ هر دو‬    ‫گذاشتنش به خواست او؛ از اینرو‬         ‫سانترالیسم دموکراتیک یعنی مرکزیت‬     ‫نرسیده بودم که مشتی سنگین حواله‬        ‫سفرهای خارج؛ مقاله‪ ،‬رساله؛ کتاب آیا‬
‫بزرگ رهبری شایستگی و توان لازم‬          ‫در قبرستان وین زیر خاک مدفونند؛‬       ‫با ناشنیده گرفتن وعده کیانوری که‬      ‫گرائی مبتنی بر رأی اکثریت گذاشت!‬     ‫گونه چپم شد و عینکم را که چشمبند‬       ‫به چاپ رساندهای؟ ‪......‬اوه! سرتمامی‬
‫نداشتند‪ ...‬همچنان تا سی و اندی‬          ‫به وجدانم قسم که دربیان این نقل‬       ‫مرا به عضویت کمیته مرکزی حزب‬          ‫«این نکته را هم بگویم که رفتنم به‬    ‫تا اندازهای نگه میداشت کج کرد»‪.‬‬        ‫ندارد‪ .‬باشد‪ .‬نمیگذارم حوصلهام سر‬
‫سال به صندلیهای کمیته مرکزی‬                                                                                         ‫برلن اواخر سال ‪ ۱۳۵۷‬و قبل از انقلاب‬  ‫«پدرسوخته! داری زیرآب ولایت فقیه‬       ‫برود‪ .‬راهرو راه انقلاب بودهام و هستم‬
‫و هیأت سیاسی و ریاست ارگانهای‬                   ‫قول کلمهای اضافه نکردهام‪.‬‬                                           ‫و دیدارم با کیانوری‪ ،‬دبیر اول حزب‬    ‫را میزنی؟ ‪ .»...‬و بدینسان‪ ،‬سدی‬         ‫و با نظام برخاسته از انقلاب؛ هرچند‬
‫اصلی حزب چسبیدند‪ ...‬دموکراسی‬            ‫کیانوری مبانی عقیدتی به آذین‬                                                                                                                            ‫که با من سر ناسازگاری داشته باشد؛‬
‫درون حزبی را پایمال کردند؛ دهن ما‬       ‫را در کوزه میگذارد؛ نوشته ای‬                                                                                                         ‫شکسته شد‪...‬‬        ‫نمیخواهم ناسازگار باشم‪ .‬مینویسم‪.‬‬
‫را بستند‪ ...‬پیرانی هفتاد ساله و بیشتر؛‬  ‫مختصردردوصفحه بدستش میدهد‬                                                                                        ‫«و این تازه اول داستان است و«‬          ‫بیپرده پوشی‪ .‬گویی برای کسی که‬
‫همچنان در مرحله جنینی ماندند‪...‬‬         ‫و دستور میدهد این را به جای مبانی‬                                                                                ‫بازجوی جوان که نامش را حتی نام‬         ‫از خون من است و رگ و ریشهام‬
‫هیچچیز نمیتواند سران حزب توده‬           ‫عقیدتی خودت چاپ کن و هنوز بر‬                                                                                     ‫مستعارش را؛ نمیدانستم میگفت‬            ‫با اوپیوند خورده است‪............‬در اتاق‬
‫ایران را در وابستگی بیافتخارشان‬         ‫صندلی دبیر اولی پر افتخار حزب در‬                                                                                 ‫که دیدن قیافه من او را به یاد پدرش‬     ‫پهلویی؛ آهنگ برانگیزنده انقلابی پر‬
‫به نوسانهای سیاسی دولتی اتحاد‬           ‫تهران ننشسته؛ صندلیهای کمیته‬                                                                                     ‫میاندازد که شاطر نانوایی است؛‬          ‫میگیرد و فضا را پر میکند‪ .‬پس فردا‬
                                        ‫مرکزی را بدون مشورت و شور و‬                                                                                      ‫کارگری زحمتکش در جنوب شهر‪:‬‬             ‫انقلاب پنجمین سال پیروزی خودرا‬
           ‫شوروی‪ ...‬معذور بدارد»‬        ‫بررسی در درون حزب؛ بین حجری و‬                                                                                    ‫با چه سختی‪ ،‬چه جان کندنی؛ ما‬           ‫آغاز میکند و از بازی روزگار؛ من‬
‫فکر نمیکنید این «چریک پیر» ما‬           ‫عموئی و شلتوکی وکی منش وو‪ ...‬که‬                                                                                  ‫را بزرگ کرد‪.....‬بازجو مرا چریک پیر‬     ‫اکنون زندانی انقلابم‪ .‬اما دل من هم‬
‫محتاج به یک روانکاو؛ روانپزشک بود‬       ‫‪ 2۰‬و‪ ۳۰‬سال درزندانهای شاه بسر‬                                                                                                                           ‫سرود میخواند‪ .».‬بازجو برگهای پر‬
 ‫تا تعزیرخانه اسلامی و توابسازی؟‬        ‫برده بودند و از دنیای خارج وتغییر‬                                                                                                 ‫خطاب میکرد»‪.‬‬          ‫شده پرسش نامه را میگیرد‪ ،‬پس از‬
‫ولی همین بهآذین؛ هنوز انقلاب به‬         ‫و تحولات سیاست خبری نداشتند؛‬                                                                                     ‫و مشت سنگین برگونه «چریک‬               ‫نگاهی سرسری روی میز میگذارد‪.‬‬
‫ثمر نرسیده وکمیته مرکزی دکانش‬                                                                                                                            ‫پیر» تازه اول داستان است و بقول‬        ‫کار امشب پایان یافته است‪ ...‬میگوید‬
‫را در تهران باز نکرده؛ بهدستورحزب؛‬                        ‫تقسیم میکند‪.‬‬                                                                                                                          ‫«بلند شو» برمیخیزم‪ .‬عینکم را از‬
‫ـ با پول کی؟ـ به دید و بازدید خارج‬      ‫نکته جالب اما روان گسیختگی‬                                                                                           ‫اخوان ثالث؛ و دنباله دارد شب!!‬     ‫چشمم برمیدارم و به دست خود‬
‫از کشور میرود؛ ابتدا برای «مشورت»‬       ‫(شیزوفرنی) بهآذین نسبت به‬                                                                                        ‫«من؛ جز هنگامیکه درسلولم تنها‬          ‫چشم بندم را پائین میکشم‪...............‬‬
‫به لایپزیک به دیدن کیانوری و‬            ‫حزب توده و اتحاد جماهیرشوروی‬                                                                                     ‫بودم؛ یا در دستشوئیونیزهفتهاییک‬        ‫«با همه بدگمانی و ستیز و‬
‫سپس با استقرار جمهوری اسلامی«‪...‬‬        ‫است‪ .‬مینویسد‪« :‬حزب توده‪ ،‬به‬                                                                                      ‫بار زیردوش حمام؛ همیشه میبایست‬         ‫بهانهجویی که به زودی پس از‬
‫برای شرکت در اجلاسهای صلح و‬             ‫تقصیرسران خود که بیش از همه‬                                                                                      ‫با چشم بند باشم ‪ .‬با هیچ کس از‬         ‫انقلاب ‪۵۷‬؛ در برخورد نظام اسلامی‬
‫همبستگی مردم آفریقا و آسیا به دهلی‬      ‫سودای ریاست داشتهاند تا هنر و‬                                                                                    ‫زندانیان حق سخن گفتن نداشتم»‬           ‫با سازمانها و نیروهای چپ دیده شد‬
‫و بوداپست و کابل و صوفیه سفری‬           ‫دانش رهبری؛ و در پرورش مسؤولان‬                                                                                                                          ‫و بیشک؛ در پارهای موارد؛ عیننیت‬
‫داشتم و نیز یک سفر برای معالجه‬          ‫زیردست و برکشیدنشان به مقامها و‬                                                                                              ‫***‬                        ‫وقایع درون و بیرون کشور مجازش‬
‫بیماری قلبیام بهاتفاق همسرم به‬          ‫مسؤولیتهای بالاتر؛ بیش از هر چیز‬                                                                                 ‫بهآذین به گفته خودش «پس‬                ‫هم میتوانست داشت؛ من خود را‬
‫مسکو در شهریور ‪ .......۱۳۵8‬گذشته از‬     ‫از ایشان فرمانبری بیچون و چرا تا مرز‬                                                                             ‫از‪ 2۵‬سال گسستگی از حزب؛ که‬             ‫با این بازجوی جوان و قدرت انقلابی‬
‫این یک بار دیگر هم با آقای محمد رضا‬     ‫چاکری و چاپلوسی میخواستهاند به‬                                                                                   ‫علت آن سرخوردگی از خطاهای‬              ‫که او نماینده آن بود دریک صف‬
‫لطفی؛ آهنگساز و نوازنده برای شرکت‬       ‫گونهای که در کشاکش دستهبندیها و‬                                                                                  ‫مکرر؛ بیکفایتیها؛ باند بازیها و به‬     ‫میدانستم‪ .‬انقلاب را من نزدیک چهل‬
‫درکنفرانس همبستگی ملتهای افریقا‬         ‫داد و ستد در ترکیببندی ارگان بتوان‬                                                                               ‫ویژه پیروی کورکورانه رهبری حزب‬         ‫سال خواسته بودم ودرراه آن پیوسته‬
‫وآسیا به دهلی رفتیم؛ همسرم هم با‬        ‫همچون مهرههایی به کارشان گرفت‪...‬‬                                                                                 ‫از سیاست دولتی شوروی؛ در پایان‬         ‫دربالاترین حد امکانم کوشیده و رنج‬
‫ما بود؛ در بازگشت از دهلی به انتظار‬     ‫بسیار زود به یک قالب جامد تحویل‬                                                                                  ‫سال ‪ ۱۳۵8‬که امکان فعالیت «اتحاد‬        ‫برده بودم؛ واکنون با صورت اسلامی‬
‫پرواز هواپیما به تهران؛ دو روز در‬       ‫یافت‪ ....‬یک آپارات خشک اداری شد؛‬                                                                                 ‫دموکراتیک مردم ایران» هرچه کمتر‬        ‫سرانجام پیروز گشته بود کمترین‬
‫مسکو بودم‪ ...‬هنگامیکه برای شرکت‬         ‫این دستگاه خودکامگی بیلگام زیر‬                                                                                   ‫و محدودتر میشد و من دیگر جز‬            ‫دشمنی یا ستیز نداشتم‪ .‬انقلاب‬
‫در پارلمان ملتهای برای صلح به‬           ‫پوشش عبارتپردازیهای انقلابی؛‬                                                                                     ‫با تن دادن به مسؤولیت شکافی‬            ‫اسلامی ایران بیشترین بخش آرزوهای‬
‫صوفیه رفته بودم در روز دوم این‬          ‫دوبارـ در آذر‪ ۱۳2۵‬و در مرداد‪۱۳۳2‬ـ‬                                                                                ‫تازه در صف نیروهای ناسازگار چپ‬         ‫مرا در زمینه استقلال کشور و آزادی‬
‫اجلاس نزدیک غروب سیام ‪ ۱۳۵9‬از‬           ‫به سنگ حادثه فروریخت‪ ...‬سران‬                                                                                     ‫نمیتوانستم راه مستقل خود را در‬         ‫تودهها؛ آنگونه که من درآخرین‬
                                        ‫و آپاراتچیان حزب باز و باز به جای‬                                                                                ‫سیاست ادامه دهم؛ به حزب توده ایران‬     ‫مرحله تکوین و تدارک انقلاب‬
    ‫حمله عراق به ایران خبر یافتم»‬       ‫چک سفید مهر به نام خود و«رهبری»‬                                                                                  ‫پیوستم‪ .‬درست است که به تصمیم‬           ‫در«مبانی عقیدتی اتحاد دموکراتیک‬
‫ادامه دارد‬                              ‫خود گرفتند و بهویژه در سالهای‬                                                                                    ‫دبیر اول حزب که بعدأ‪ ،‬بیذکر نام و‬
                                                                                                                                                         ‫حتی بیشرکت من‪ ،‬به تصویب پلنوم‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18