Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۶۱ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪61‬‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ 7‬تا پنجشنبه‪ 13‬خردادماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫حرمسراهایی بود که به پای آنها‬             ‫حاجی بابای اصفهانی در انگلستان (‪)1‬‬                                                                                                                                                     ‫فصل اول‬
‫ثروتمندان جهان پول می‌ریختند‪.‬‬
‫بررس ‌یهایممرابهشیرازکشاند‪.‬همانجا‬         ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬      ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬           ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬           ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬           ‫حاجی بابا اکنون مرد صاحب مقامی‬
‫که حاکم شازده‌اش‪ ،‬جهت شکوه‬                ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬            ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬           ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬           ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬     ‫است و از حرمت و شکوه برخوردار‬
‫حرمسرایش و کنیزان متعدد آن شهره‬           ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬          ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬              ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬             ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬         ‫است‪ .‬به او دستور داده شده هدایا را‬
‫بود اما چه کسی جرأت م ‌یکرد بر آزاد‬                                                 ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬           ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬        ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬        ‫گردآورده‪ ،‬مقدمات سفر به انگلستان را‬
‫کردن یکی از آن کنیزان‪ ،‬پافشاری‬                   ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬          ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬             ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬
‫کند‪ ،‬آن هم برای خوش داشتن دل‬                                                        ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬              ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                              ‫انگلیس در تهران‪.‬‬                   ‫از طرف شاه آماده سازد‪.‬‬
‫کافران؟ از شنیدن خبری در خصوص‬                                                       ‫حیرت است که پس از دویست سال‬              ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬            ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬            ‫وقتی به نمایندگی از طرف شاه وارد‬
‫آن که در طلبش بودم‪ ،‬ناامید شده‬                                                      ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬      ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬          ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬          ‫اصفهان شدم‪ ،‬آن چنان باد در دماغ و‬
‫بودم که یکی از پی ‌کهایم در شهر‬                                                     ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬             ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬          ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬              ‫ِدماغ افکنده بودم که به اصفهانیان‬
‫خبر آورد که از وجود کسی مطلع‬                                                        ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬          ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬             ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬       ‫همشهری خود چیزی فراتر از قلوه‬
‫شده که ویژگی هایش همان است که‬                                                       ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬      ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬           ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬   ‫سنگ‌های جاده نمی‌نگریستم‪ .‬در‬
‫م ‌یتوانستم آرزویش را داشته باشم و‬                                                  ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬         ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬       ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬        ‫کمال خشنودی خبردار شدم مادرم‬
‫قیمت آن فراتر از یاقوت و الماس است‪.‬‬                                                 ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                                  ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬              ‫و شوهرش آمیرزا شهر را ترک گفته‬
‫به او گفته شده بود که او انتقا ‌مجوترین‪،‬‬                                            ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                                ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬       ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬         ‫و در روستای کوهستانی که زادگاه‬
‫کین ‌هورزترین و ناآرا ‌مترین در نوع خود‬                                             ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬       ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬               ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬            ‫آمیرزا بود و حدود پانزده فرسنگ از‬
‫است‪ ،‬چون سیاه گوش مراقب و تیز و‬                                                     ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬           ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬           ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬             ‫شهر فاصله داشت‪ ،‬مسکن گزید‌هاند‪.‬‬
‫چون شغال محتاط است‪ .‬اما دستیابی‬                                                     ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬      ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬              ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬          ‫در نتیجه نم ‌یتوانستند در برابر شکوه‬
‫به او مستلزم پار‌های مهارت است زیرا‬                                                                                          ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬             ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                 ‫و عظمت من بایستند‪ .‬تا آنجا که به‬
‫که او در تملک قاض ‌یالقضات اصفهان‬                                                           ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬          ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬             ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬            ‫علی محمد‪ ،‬دربان کاروا ‌نسرا مربوط‬
‫است‪ .‬پیرمرد حریص و حسودی که‬                                                         ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬          ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬             ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬               ‫م ‌یشد و حضورش مزاحم احتمالی‬
‫گفته م ‌یشد همسران متعددش در‬                                                        ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬        ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬         ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬         ‫غرور و نخوت من بود‪ ،‬او در پی پدر‬
‫طول روز آن قدر بلا سرش م ‌یآورند‬                                                                                                                                                                                  ‫ب ‌یچار‌هام به قبرستان شتافته بود و‬
‫که آدمها به طور معمول در طول یک‬            ‫کوتاه است و باید به خدا توکل کنیم‪.‬‬       ‫ممکن است مربوط به همین رابطه‬             ‫اگر اخیراً در حوزه ماه ‌یگیری ملوکانه‬      ‫از «دماغت چاق است؟» بگویم‪ .‬آن هم با‬       ‫عزرائیل گریزناپذیر مدتها بود که جان‬
‫سال ممکن است این قدر بدبیاری‬              ‫به حد کفایت همولایتی‌هایم را‬              ‫باشد‪،‬م ‌عهذاموظفبودسیاستبهخرج‬            ‫در بحرین و ُدرسا یتیمی بازیافته شده‪،‬‬       ‫آن چنان لحنی که طرف بفهمد تحت‬             ‫از تنش ربوده بود‪ .‬من به طور غریزی‬
                                          ‫م ‌یشناختم که بدانم چه وقت مشکل‬           ‫داده و نسبت به مأموری با یک چنین‬         ‫به ایشان حکم شود که همان مروارید‬           ‫حمایت من است‪ .‬چه کیفی دارد این‬            ‫از نزدیک شدن به دکان سلمانی پدرم‬
                    ‫داشته باشند‪.‬‬          ‫پیشم ‌یآید‪،‬بههمینجهتبهآرامیدر‬             ‫اقتداری‪ ،‬با مهربانی و خویشت ‌نداری‬                                                  ‫احساس که به کسی که به دیدارت آمده‬         ‫پرهیز داشتم چرا که خاطرات روزهای‬
‫خیلی زود دریافتم که تقاضای من‬             ‫گوش فرماندار زمزمه کردم که من از آن‬       ‫برخورد کند‪ ،‬آن هم با آن اهن و تلپی‬                          ‫را به کف آورند‪.‬‬         ‫بگویی «بنشین» به جای این که بگویی‬         ‫نوجوان ‌یام و ماجراهای بعد از آن و‬
‫برای به دست آوردن آن غلام ب ‌یفایده‬       ‫آدمهانیستمکهنمپسندهم‪،‬بلکهمایلم‬                                                     ‫همچنین به ایشان امر م ‌یشود تا‬             ‫«لطفاً بفرمایید بنشینید»‪ .‬همان شیوه‬       ‫در واقع زندگی پر از رنج و کم لذت‬
‫است‪ .‬برای این که باید رویاروی با‬          ‫آن گونه که تقدیر اراده کند‪ ،‬از امتیازات‬                 ‫که خود را م ‌یخواندم‪.‬‬      ‫مجموع ‌های از فیروز‌هها از لطی ‌فترین‬      ‫بیان ‌یای که پیش از این بدان خو گرفته‬     ‫خارج از خانه در یادم زنده م ‌یشد و‬
‫مردی م ‌یشدم که صاحب نفوذ بود‬              ‫چنین فرمانی مشترکا بهر‌همند شویم‪.‬‬        ‫فرماندارگفت‪«:‬ترابهخدابهمنبگویید‬          ‫رگ ‌هها از معادن قدیمی به کف آورند‬         ‫بودم‪ .‬و چه موسیقایی دارد این کلام در‬      ‫م ‌یخواستم تا آنجا که ممکن است از‬
‫و تا آنجا که م ‌یدانستم این خواسته‬        ‫با این سخنان متوجه شدم که جریان‬           ‫این همه هدایا را از کجا م ‌یتوانم گرد‬    ‫تا به اطرافیان شاه فرهنگ اهداء شود‬         ‫گوشهایت که با کلمات پرطمطراق و‬            ‫موقعیت ممتاز خود بهر‌همند شوم و‬
‫شاه بود که با مفسر شرع به خوبی‬            ‫دور تاز‌های گرفت‪ .‬مشکلات رفع شد و‬                                                                                             ‫دهان پرکن «ارباب» و «آقا» خطابت‬           ‫حاضر نبودم افتخار همنشینی را به‬
‫رفتار شود‪ .‬نم ‌یتوانستم با او نیز بر‬      ‫آنچه پیش از این یافت نم ‌یشد‪ ،‬در یک‬       ‫روی جلد ترجمۀ (ماجراهای حاج ‌یبابا در انگلستان) ب ‌هزبان فرانسه که در سال‬           ‫کنند‪ .‬منی که در سراسر عمر هرگز‬            ‫کسی کمتر از استاندار بدهم و حتی‬
‫اطاعت از دستورات ذکر شده در فرمان‬         ‫لحظه فراوان شد‪ .‬دیگر غلامان و کنیزان‬      ‫‪ 1986‬انتشار یافت‪ .‬تصویر روی جلد یک نقاشی دربار عثمانی است که ناشر آن‬                ‫دست نوازش بخت را به شان ‌ههای خود‬         ‫در کنار استاندار نیز رضا نم ‌یدادم از‬
‫پافشاری کنم‪ .‬در هر حال فکر کردم‬           ‫در خان ‌هها فراون بودند‪ .‬اسبهایی با تمام‬                                                                                      ‫حس نکرده بودم‪ ،‬خیلی زود نانم در‬           ‫اسب غرور فرود آیم‪ .‬استاندار نشان داد‬
‫بهتر آن است که پیکی نزد صدراعظم‬           ‫توصیفات آورده شد‪ ،‬ابریشم‪ ،‬مخمل‪،‬‬                     ‫را با دربار قاجاری و ایرانیان آن عهد اشتباه گرفته است‪.‬‬                                                              ‫آدمی است که برای حفظ موقعیت‬
‫بفرستم‪ .‬این خبر را بدهم و تقاضای‬          ‫شال و قال ‌یها در گوشه حجر‌هام گردآمد‬                                                                                                         ‫روغن زده شده بود‪.‬‬         ‫خود حاضر نیست به این سادگ ‌یها‬
‫فرمانی مخصوص بکنم که به موجب‬              ‫و تاجرانی از هند‪ ،‬بغداد و خراسان شخصا‬     ‫آورم‪ .‬رعایای شاه مردمان فقیری هستند‬      ‫به جهت آویختن و تزیین خود و از‬             ‫دستور صادر شده از طرف شاه بدین‬            ‫جا خالی کند‪ .‬در نظر هرکسی که‬
‫آن فرمان آن گوهر گرانقدر در اختیارم‬        ‫آمدند تا کالاهای خود را عرضه دارند‪.‬‬      ‫و اقلامی را که در اینجا برشمرده شده‪،‬‬     ‫این طریق اعل ‌ی حضرت شاه فرنگ و‬            ‫مضمون بود‪« :‬عالیجاه حاجی بابا‪ ،‬با‬         ‫از اصل و نسب من ب ‌یخبر بود‪ ،‬شیوه‬
‫قرار گیرد؛ با این سخن که هیچ کس‬           ‫با توجه به این که به طور صوری‬             ‫فقط در خانه ثروتمندان یافت م ‌یشود‪.‬‬      ‫خویشان ایشان از چشم بد در امان باشند‬       ‫شعوری که دارد و بدان شهره است‪ ،‬باید‬       ‫پرطمطراق و نحوه گفتار من بسیار‬
‫به اندازه این نگهبان بانوان حرمسرا‪،‬‬       ‫اکنون عضوی از سفارت بودم و بخش‬            ‫من که عقلم به جایی قد نم ‌یدهد‪».‬‬         ‫یا آنان را در امان نگاه دارند‪ ،‬از بخت بد‪.‬‬  ‫همۀ کوشش خود را مبذول دارد تا چند‬         ‫طبیعی م ‌ینمود‪ .‬آن چنان این رفتار به‬
‫مناس ‌بتر برای محافظت از همسران‬           ‫اعظم اعتبار یا ب ‌یاعتباری سفارت به‬       ‫پاسخ دادم‪« :‬تا آنجا که به بنده مربوط‬     ‫بر این اقلام چندین قلم کالاهای دیگر‬        ‫رأس غلام و کنیز که شایسته اهدا به شاه‬     ‫کمال بود که خود را در آن شخصیت‬
                                          ‫لحاظ ماهیت هدایایی بود که قرار بود‬        ‫م ‌یشود‪ ،‬بنده کمتر از خاکم‪ ،‬اما این‪،‬‬     ‫که ایران بدان شهره است‪ ،‬نظیر زره‪،‬‬          ‫فرنگ است‪ ،‬از فرق ‌هها و قبایل متفاوت‬
               ‫شاه انگلیس نیست‪.‬‬           ‫همراه خود کنم‪ ،‬دقت و وسواس بسیاری‬         ‫فرمان شاه است و شما بهتر م ‌یدانید‬       ‫شمشیر‪ ،‬نمون ‌ههای خوش نویسی شده‪،‬‬           ‫گرد آورد‪ .‬این غلامان و کنیزان باید به‬                ‫کاملا جاافتاده م ‌یدیدم‪.‬‬
‫این ترفند خیلی زود کارگر افتاد‪.‬‬           ‫نشانم ‌یدادمتابردگانیانتخابکنمکه‬          ‫که اگر این اقلام بر بسیط زمین نیز‬        ‫مرک ‌بدانها‪،‬تصاویرنقاشیشده‪،‬طلسمات‬          ‫انواع هنرها و فنون آراسته باشند و از این‬  ‫امری را که بدان منصوب شده بودم‪،‬‬
‫قاضی القضات سرانجام با کراهت‬              ‫ویژگ ‌یهای آنان هم خو ‌شآیند و هم‬         ‫یافت نشود‪ ،‬این فرمان‪ ،‬به تنهایی حکم‬      ‫که دارای فواید است افزوده شود‪».‬‬            ‫میان لااقل یکی خواجه باشد تا خدمت‬         ‫کار کم اهمیتی نبوده تا آنجا که با‬
‫قلبی‪ ،‬در اوج حسادت اجازه داد که‬           ‫سودمند به حال پادشاه انگلستان باشد و‬      ‫م ‌یکند که باید آنها را فراهم آورد‪ ،‬حتی‬  ‫و در پایان به من مجوز داده شده‬             ‫در حرمسرای کافران را عهد‌هدار گردد‪.‬‬       ‫فرمانی خاص به من دستور داده شده‬
‫در گنجین ‌هاش‪ ،‬یعنی همان کسی که‬           ‫اینهدایابتواندهمدلیودوستیعمیقی‬            ‫اگر صد گز زیر زمین باشد‪ .‬از سلطان‬        ‫بود که برای استفاده شاه هر آن چه که‬        ‫«دیگر این که با توجه به حکم مقدس‬          ‫بود از اصفهان و شیراز و مناطق تابعۀ‬
‫مرواری (مروارید) نام داشت سهیم شوم‬        ‫را بین دولتهای متبوعه پدید آورد‪.‬‬          ‫السلاطین معجزات غریب سر م ‌یزند‪».‬‬        ‫شایسته است که به اعل ‌یحضرت تا ‌جدار‬       ‫شرع محمدی (درود خداوند بر او باد)‬         ‫آن‪ ،‬همه هدایایی را که قرار بود به نزد‬
‫و مرواری را تحت سرپرستی من قرار‬           ‫بردگانی از دو جنسیت را در تعداد زیاد‬      ‫گفت‪« :‬بله‪ ،‬درست است‪ ».‬و همانطور‬                                                     ‫که مقرر م ‌یفرماید بخشیدن به آنان که‬      ‫سلطان انگلستان توسط سفیرکبیر‬
‫داد‪ .‬برای کسانی که کنجکاو هستند‪،‬‬          ‫بهنزد من آوردندکههمگیازحر‌مسراها‬          ‫که به فرمان خیره شده بود‪ ،‬ادامه داد‪:‬‬             ‫تقدیم شود‪ ،‬گردآوری گردد‪.‬‬           ‫ندارند و شفقت بر آنان که نیاز دارند‪،‬‬      ‫ارسال شود‪ ،‬گرد آورم‪ .‬هر از گاهی به‬
‫باید بگویم که نوعی نادر‪ ،‬با شکلی‬          ‫و خان ‌ههای اعیان و اشراف و بازرگانان‬     ‫«اما اصفهان‪ ،‬نوییا (صحرای آفریقا)‬                                                   ‫از حاجی بابا انتظار است که اس ‌بهای‬       ‫خود م ‌یگفتم‪« :‬رفیق حاجی‪ ،‬به سرت‬
‫عجیب و غریب به من سپرده شد‪ .‬اول‬           ‫بزرگ اصفهانی آورده شده بود اما‬            ‫نیست که در یک لحظه بتوان غلام و‬                         ‫فصل دوم‬                     ‫مختلف عربی‪ ،‬ترکمنی را برای اهدا به‬        ‫قسم ستاره بختت درخشیدن گرفته‪،‬‬
‫این که او کل ‌های داشت بسیار بزرگ‬         ‫معدودی از آنان قادر بودند آن صناعتی‬       ‫کنیز خریداری کرد‪ .‬نجد هم نیست‪،‬‬                                                      ‫حضور شاه آماده سازد‪ .‬به نوعی که‬           ‫بفرما این هم ریش ساکنان دو شهر‬
‫بر گردنی باریک که لق م ‌یزد و چنان‬        ‫را برآورده سازند که در ذهن داشتم که‬       ‫گوکلان هم نیست‪ ،‬اسب را زمانی‬             ‫حاجی بابا شیو‌ههای گرفتن هدایا و‬           ‫ستایش مردم کافر را برانگیزد و درعین‬       ‫بزرگ ایران و توابع آن‪ ،‬همه در دست‬
‫لاغر به نظر م ‌یرسید که گویی به یک‬        ‫م ‌یتوانست ستایش فرنگیان را برانگیزد‪.‬‬     ‫م ‌یتوان داشت که سفارش آن را بدهیم‪،‬‬      ‫انتخاب غلامان برای شاه انگلستان را‬         ‫حال بر اعتبار شاهان ایران در خارج‬         ‫شماست و اگر بخواهی م ‌یتوانی آنها‬
‫پایه نیاز داشت تا نگاهش دارد‪ .‬صورتش‬       ‫سرانجام نگاهم روی یکی از آنان متوقف‬       ‫اینجا همچنین ساحل مرواریدخیز‬                                                        ‫بیافزاید‪ .‬فراتر آن که نشانی از مودت و‬     ‫را بکنی‪ ».‬اما بعد به خاطر م ‌یآوردم‬
‫دارای لایه لایه چین بود که با لای ‌ههای‬   ‫ماند‪ .‬زنی از حبشه که دارای عادت‬           ‫بحرین نیست که مروارید در دسترس‬                              ‫توصیف م ‌یکند‬           ‫دوستی نسبت به شاه فرنگ جلوه کند و‬         ‫ماجراهای زندگی گذشته و چرخش‬
‫پوست رها شده م ‌یشد صورتش را‬              ‫خاصی بود که م ‌یتوانست بدون خواب‬          ‫باشد‪ .‬هم چنان که معادن فیروزه‬            ‫وقتی حکم خود را نشان فرماندار‬              ‫یک نردبان در صورت امکان فراهم شود‬         ‫روزگار را که در ‌سهایی به من آموخته‬
‫تزیین کرد‪ .‬چشمانش درشت‪ ،‬اشک‬               ‫به حیات خود ادامه دهد و نیز وقتی به‬       ‫خراسان‪ ،‬در دسترس نیست‪ .‬ابریشم‬            ‫دادم از حیرت ما ‌تزده شد و وقتی‬            ‫و به این هدایا افزون گردد تا کسانی که‬     ‫بود و مصمم بودم که سر احتیاط در‬
‫آلود و خون گرفته بود و در آن ِسحری‬        ‫خواب م ‌یرفت‪ ،‬چشمانش باز م ‌یماند‪.‬‬        ‫و مخمل و این طور چیزها را به لطف‬         ‫عبارت را خواند کل ‌هاش به َد َوران افتاد‪.‬‬  ‫فقط تا به حال یابو سوار شد‌هاند بر آن‬     ‫پیش گیرم و دست تعادل راهنمایم‬
‫بود که مخصوص چشمان مار است‪.‬‬               ‫بنابراین اگر شب هنگام در مدخل اتاق‬        ‫پیامبر اکرم داریم‪ ،‬م ‌یتوانید برگیرید‪،‬‬   ‫او پسر خزان ‌هدار بود و به حساب خودش‬       ‫توسن بنشینند و بر زمی ‌نهای گ ‌لآلوده‬     ‫باشد و برای یک بار هم شده به‬
‫دماغش تنها بخش برجسته صورتش‬               ‫شاه قرار م ‌یگرفت‪ ،‬می توانست از هر‬        ‫خیاط و درزی هم به لطف علی داریم و‬        ‫شخصیتی بزرگ بود و در نتیجه حیرت‬            ‫گام زنند و بر آسمان پنجم سر سایند‪.‬‬        ‫مردم اصفهان نشان دهم که وجدان‪،‬‬
‫بود‪ .‬اما دهانش به راستی عبارت‬             ‫شیر ژیانی بهتر حرم شاهی را پاسداری‬        ‫هر تعداد که م ‌یخواهید انتخاب کنید و‬     ‫کرده بود که به آدم یک لا قبایی مثل من‬      ‫«دیگر این که با توجه به شکوه شاه‬          ‫چیزی است که لااقل در قلب یکی از‬
‫بدشکلی دربارۀ آن مصداق داشت‬               ‫کند‪.‬همچنینگفتهم ‌یشدکهابداخ ّرو‬           ‫سرم در گرو این بخش از فرمان قطب‬          ‫یک چنین امر مهمی محول شود و مرا‬            ‫شاهان که کسانی را که دوست دارد و‬
‫برای این که دهانش بیشتر شبیه یک‬           ‫پفنم ‌یکند‪،‬خصوصیتیکهب ‌یتردیددر‬           ‫عالم امکان اما در مورد بقیه‪ ،‬دست ما‬      ‫بر او مسلط و فراتر از حوزه اقتدار او قرار‬  ‫شایسته حرمت م ‌یداند و مقامی والا‬              ‫ه ‌مشهر ‌یهایش یافت م ‌یشود‪.‬‬
‫غار بود تا یک دها‪ .‬لب تحتان ‌یاش به‬       ‫میانفرنگیانموردحرمتبود‪،‬ه ‌مچنان‬                                                    ‫دهند‪ .‬اما م ‌یدانست رابطه صدراعظم با‬       ‫دارند‪ ،‬خلعت م ‌یپوشاند‪ ،‬به حاجی بابا‬      ‫فرمان همراه با دستورالعملی بود‬
‫چان ‌هاش م ‌یرسید و گوشت قلنب ‌های را‬     ‫که میان ایرانیان این چنین است‪.‬‬                                                     ‫پدرش شکرآب است و احساس م ‌یکرد‬             ‫فرمان داده م ‌یشود که برخی انبارهای‬       ‫که از زمان حرکت از تهران به هر‬
‫نشان م ‌یداد که داشت فاسد م ‌یشد‪.‬‬         ‫از آن میان یک شخص دوم نیز‬                                                          ‫حضور تحقیرکنندۀ من در اصفهان‬               ‫پارچ ‌ههای زردوزی‪ ،‬ابریشم و مخمل‬          ‫دوی آنها مکرردر مکرر فکر م ‌یکردم‪،‬‬
‫خلاصه مرواری در حد کمال بود‪.‬‬              ‫انتخاب کردم که شایع بود‪ ،‬جو را خود‬                                                                                            ‫کارخان ‌ههای سلطنتی اصفهان‪ ،‬یزد و‬         ‫به خصوص از آن جهت که در آن یک‬
‫صدایش بیشتر شبیه غارغار کلاغ بود‬          ‫عمل م ‌یآورد و هرکس که دستپخت او‬                                                                                              ‫کاشان را دراختیار گیرد و نیز شالهای‬       ‫کلمه کوچک بود که سخت ذهن مرا‬
‫تا هر صدای دیگری و در مجموع وقتی‬          ‫را بخورد‪ ،‬به اندازه دو نفر عمر م ‌یکند‬                                                                                        ‫کشمیربافتهشدهباماشی ‌نهایبافندگی‬          ‫به خود مشغول داشته‪ ،‬غرور مرا به اوج‬
‫ری ‌ههایش کار م ‌یکرد و فعال م ‌یشد‪،‬‬      ‫و این م ‌یتوانست بالاترین تعارفات به‬                                                                                          ‫و با دست هنرمندانه که مناسب ذوق و‬         ‫رسانده بود‪ .‬به من لقب «عالیجاه» داده‬
‫خطوط صورتش حرکت م ‌یکرد‪ .‬حق‬               ‫حضور سلطان تا ‌جدار باشد که باید مهد‬                                                                                          ‫سلیقه پیروان عیسی مسیح است تا آن‬          ‫شده بود‪ :‬عالیجاه حاجی بابا‪ .‬اگر کسی‬
‫است که گفته شود هیچ زنی خواه‬              ‫عدالت و طول عمر بوده‪ ،‬دو برابر دیگر‬                                                                                           ‫حد که شاه انگلستان از آن بنا بر سلیقه‬     ‫از خوانندگان بداند که ما ایرانیان چه‬
‫شیطان‪ ،‬خواه فرشته‪ ،‬برای یک لحظه‬           ‫انسانها زندگی کند‪ .‬بر این دو نفر قدرت‬                                                                                         ‫و علاقه خود لباس بدوزد و دیگر آن که‬       ‫طور آدمهایی هستیم‪ ،‬فورا دلیل این‬
‫جرأت روبه رو شدن با او را نداشت‪.‬‬          ‫بدنی یکی از اتباع شرقی را نیز افزودم‬                                                                                          ‫این البسه و پارچ ‌هها به مردم فرنگ اعم‬    ‫همه شادمانی را خواهد دانست‪ ،‬اما‬
‫از نظیر کنیزان و غلامان جنس من‬            ‫و پهلوانی سیاه را انتخاب کردم که‬                                                                                              ‫از زن و مرد نشان دهد که شاه ایران‬         ‫برای آنانی که نم ‌یشناسند‪ ،‬باید گفته‬
‫جور شد‪ .‬خیلی زود بقیه هدایا را گرد‬        ‫دندانهایش چون ا ّره م ‌یدرید و دارای‬                                                                                          ‫دوستدار آنان است و به جناب حاجی بابا‬      ‫شود در میان ایرانیان بالاترین اوج‬
‫آوردم و بعد از دیدن تدارکات لازم‪،‬‬         ‫خلق و خویی تند و تیز بود و م ‌یتوانست‬                                                                                         ‫دستوردادهشدکهدرز ‌یهایی(=خیاط)‬            ‫افتخار آن است که «عالیجاه» خوانده‬
‫آماده حرکت به تهران شدم‪ .‬فرماندار‬         ‫هر آدمی را که در قد و قواره او بود‪ ،‬بر‬                                                                                        ‫و نیز مردان اهل ظرافت و هنر را به کار‬     ‫شوند‪ .‬بدین ترتیب‪ ،‬پایگاه من در‬
‫و من بیش از آن چه فکر م ‌یکردیم‬           ‫زمین بزند‪ .‬یک قاطر را به دوش کشد‪،‬‬                                                                                             ‫گمارد تا طراحی لباس کنند و دوست‬           ‫زندگی مشخص شده بود‪ .‬من همیشه‬
‫نصیبمان شده بود برای آن که مازاد بر‬       ‫یک گوسفند را در یک وعده بخورد و‬                                                                                               ‫لباس کامل برای ملکه فرنگ شبیه‬             ‫امیدوار بودم برای ابد وداع گویم با‬
‫هدایا‪ ،‬برای خودمان م ‌یماند که خیلی‬       ‫آتش به دهان بفرستد و آب را چون فواره‬                                                                                          ‫همان لباسی بدوزند که بانوی حرمسرای‬        ‫عنوان مرد‌هشوری «عالیشان» که از‬
‫هم زیاد بود‪ .‬همه ملاحظات صورت‬                                                                                                                                           ‫شاهی آن لباسها را بر تن دارد و مزین به‬    ‫زمانی که نسقچی‪ ،‬ملا و تاجر بودم‪،‬‬
‫گرفت و وزیر اعظم مرا مورد تشویق‬                           ‫از دهان بیرون زند‪.‬‬                                                                                            ‫جواهرات گران قیمت در پیش و پس‪،‬‬            ‫م ‌یشنیدم و هرگز فکر نم ‌یکردم این‬
‫قرار داد‪ .‬برای این که اگر خوانندگان‬       ‫با وجود این افراد‪ ،‬به حد کفایت‬                                                                                                ‫بالا و پایین است و سرمه برای چشمان و‬      ‫بخت و اقبال را داشته باشم که مرا با‬
‫به خاطر داشته باشند‪ ،‬او از ابتدا به‬       ‫شانس داشتم که از عهدۀ مأموریت‬                                                                                                 ‫حنا برای دستها و پاها‪ ،‬جواهر برای بینی‬    ‫نام «عالیجاه» بخوانند‪ .‬به خود گفتم‪:‬‬
‫من گفته بود این بخش از کارگزاری‬           ‫برآیم‪ ،‬اما دس ‌تیابی به آن که در چشمم‬                                                                                         ‫وگو ‌شها‪،‬سنجاقبرایپیراهن‪،‬کمربند‬           ‫«بگذار این درماندگان بیچاره‪ ،‬همین‬
‫من‪ ،‬نادیده گرفته نخواهد شد‪ .‬تصمیم‬         ‫جواهری م ‌ینمود‪ ،‬یعنی آن محافظ ‌هکار‬                                                                                          ‫برایکمروانگشتر ‌یهاییبرایانگشتان‬          ‫«دعالیشان»ها صورت خود را پشت‬
‫داشتم این بخش از بخت خوش را به‬            ‫آزموده بر عصمت جنسیتی ضعی ‌فتر‬                                                                                                                                          ‫دستهای حقیرشان پنهان کنند! من‪،‬‬
‫عنوان آذوق ‌های برای آینده حفظ کنم‬                                                                                                                                          ‫دست و حتی شست‪ ،‬فراهم آورد‪.‬‬            ‫آنم که «عالیجاه» خوانده م ‌یشوم‪،‬‬
‫و به جای این که هدایا را تلف کنم‪،‬‬                            ‫کار آسانی نبود‪.‬‬                                                                                            ‫سه دیگر آن که مرواریدی فراهم آید‪،‬‬         ‫باید که سر بالا بگیرم و ب ‌یپروا به‬
‫تصمیم گرفتم آنها را در کیس ‌ههایی‬         ‫کمتر حرمسرایی در اصفهان دارای‬                                                                                                 ‫خاص مقام سلطنت و جناب حاجی بابا‬           ‫خورشید بنگرم‪ ».‬و من عواطفم را‬
‫سر به مهر در نقط ‌های امن دفن کنم‬         ‫چنان شهرتی بود که مباشرانی آن‬                                                                                                 ‫مسئولند که در طلب این مرواریدها‬           ‫به حوزه ِصر ِف کلمات محدود کردم‬
‫تا در هنگام ضرورت به کار آید‪ .‬هیچ‬         ‫چنان داشته باشد‪ ،‬زیرا آن حرمسراها‪،‬‬                                                                                            ‫برآمده آنها را فراهم آورند‪ ،‬آن چنان‬       ‫و برای کسانی که مرا م ‌یشناختند‪،‬‬
‫کس جز خودم از این راز خبر نداشت‬           ‫وابست ‌ههای شاهزدگان بود و از جمله‬                                                                                            ‫که مناسب اهداء به شاه فرنگ باشد و‬         ‫می‌دانم که می‌دانستند هیچکس‬
‫و چنین سرمای ‌های حاجی بابا را در برابر‬                                                                                                                                                                           ‫چون من قادر نیست جلال و شکوه‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫خود را حفظ کند‪ .‬من تردیدی به‬
       ‫هر دشوار ‌یای حفظ م ‌یکرد‪.‬‬                                                                                                                                                                                 ‫خود راه نم ‌یدهم به کسانی که «تو»‬
‫«دنباله دارد»‬                                                                                                                                                                                                     ‫و «ایشان» هستند‪ ،‬یعنی کسانی که‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫ه ‌مپای خود م ‌یدانمشان‪ ،‬کلامی فراتر‬
   9   10   11   12   13   14   15   16