Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۷۲ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪72‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ 22‬تا پنجشنبه‪ 28‬مردادماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫تنها زاده سخن نیست بلکه قادر است‬                                ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)14‬‬                                                                                                                   ‫فصل نوزدهم‬
‫ُملکی را اداره کند و کسی است که‬
‫قدرت شمشیر دارد‪ ،‬خواه بر مسیحیان‬       ‫در این شهر بدکردار‪ ،‬هرگز خورشید طلوع نم ‌یکند!‬                                                                                                                     ‫چه گونه آنان نخستین شب‬
                                                                                                                                                                                                          ‫لندن را به صبح رساندند‪.‬‬
           ‫حکم راند یا بر هندوها‪.‬‬      ‫هیاهوی شبانه لندن متفاوت از ایران بود و با فرا رسیدن روز هم صداهای عجیب و غریب‬                                                                                     ‫هیاهوی انگلیس متفاوت از‬
‫سفیر تمایل خود را برای دیدار‬                          ‫م ‌یشنیدیم که در شهرهای خودمان هرگز نشنیده بودیم‬                                                                                                    ‫ایران بود و وزیری به ملاقات‬
‫هرچه سریع‌تر شاه انگلستان به‬
‫منظور عرضه نامه و هدایایی که با‬        ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬  ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬            ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬          ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬                              ‫سفیر آمد‬
‫خود آورده بود‪ ،‬ابراز داشت و متذکر‬      ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬        ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬            ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬          ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬    ‫ما شب اول را بسیار بد به صبح‬
‫شد شاه شاهان به او فرمان داده‪،‬‬         ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬      ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬               ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬            ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬        ‫رساندیم‪ .‬هر یک از ما تخت خواب‬
‫حتی به قیمت از دست دادن سرش‬                                                  ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬            ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬       ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫مستقلیداشتوپرد‌ههایاینتخ ‌تها‬
‫هم شده‪ ،‬ظرف سه روز بعد از ورود به‬             ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬      ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬              ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                               ‫آن قدر زیبا بود که آرزو م ‌یکردیم آنها‬
‫انگلستان‪ ،‬حتماً به دیدار اعلیحضرت‬                                            ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬               ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                             ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫را برای پیراهن ببریم و یا چون شال‬
                                                                             ‫حیرت است که پس از دویست سال‬               ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬           ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫دور کمر ببندیم‪ .‬اما ما عادت نداشتیم‬
         ‫شاه انگلستان نایل گردد‪.‬‬                                             ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬       ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬         ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫زیر آن همه لحاف بخوابیم و زمانی‬
‫وزیر به سفیر اطمینان داد که در‬                                               ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬              ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬         ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫نگذشت که دیدیم طاقت نم ‌یآوریم‬
‫چهارچوب رسم و رسوم انگلیس ‌یها‪،‬‬                                              ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬           ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬            ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫و پیراهن و شلوارمان بد طوری تحت‬
‫هر کاری که ممکن است انجام خواهد‬                                              ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬       ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬          ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫فشار است‪ .‬همه ما به این نتیجه‬
‫داد تا خواسته ایشان برآورده شود‪ .‬اما‬                                         ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬          ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬      ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫رسیدیم که ملاف ‌ههای سفیدی که‬
‫از آنجا که اعلیحضرت‪ ،‬سرور او‪ ،‬فقط‬                                            ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                                  ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫در هر بسته قرار داده شده بود‪ ،‬برای‬
‫طبق برنام ‌ههای زمانبندی شده دیدار‬                                           ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                                 ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬      ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫پیراهن جان م ‌یدهد و تقی فراش‬
‫دارد‪ ،‬متأسف است که شاید اندکی‬                                                ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬        ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬              ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫که فقط یک پیراهن داشت‪ ،‬تصمیم‬
 ‫تأخیر افتد تا ملاقات صورت پذیرد‪.‬‬                                            ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬            ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬          ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫گرفت وضعیت جام ‌هدان خود را بهبود‬
‫میرزا فیروز از این سخن متحیر‬                                                 ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬       ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬             ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫بخشد‪ .‬کلیه افراد خانه زودتر از آن که‬
‫شد و اظهار داشت که شاه ایران همه‬                                                                                       ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬            ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫انگلیس ‌یها فکر م ‌یکردند‪ ،‬از خواب‬
‫روزه به اتباع خود بار خاص م ‌یدهد و‬                                                  ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬           ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬            ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫بیدار شدند‪ ،‬اما محمدبیگ که بیش‬
‫پیش و پس از نماز ظهر‪ ،‬مراسم سلام‬                                             ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬           ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬            ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫از همه نگران وقت نماز بود‪ ،‬چرا که‬
‫برگذار م ‌یشود‪ .‬بدین معنا که ایشان‬                                           ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬         ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬        ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫صدای مؤذنی به گوش نم ‌یرسید تا‬
‫به تخت می‌نشینند‪ ،‬مقامات عالی‬                                                                                                                                                                             ‫زمان نماز را از مساجد اعلام کند و به‬
‫رتبه دربار پیش روی ایشان در کنار‬       ‫که قدرتش فراتر از همه فرماندهان‬       ‫م ‌ینشستند‪ .‬گفتیم‪« :‬چه تفاوتی بین‬         ‫آمد‪ .‬این موضوع بر حیرت ما افزود و‬         ‫با ورود یکی از مقامات فرنگی قوت‬          ‫علاوه شبها آنقدر بلند بود که کسی‬
‫سایر کسانی که لازم است به حضور‬         ‫مغولان است‪ ،‬کسی است که در یک‬          ‫وزرای شاه ما و این شخصیت وجود‬             ‫گفتیم‪« :‬آیا ممکن است این ملاقا ‌تها‬       ‫بیشتری گرفت‪ ،‬هنگامی که به سفیر‬           ‫عادت به بلندای شب نداشت و ما به‬
‫شاهانه شرفیاب شوند‪ ،‬م ‌یایستند و در‬    ‫چشم به هم زدن خورشید را به طلوع‬       ‫دارد؟» گفتم‪« :‬به به‪ ،‬به به از وزرای‬       ‫بدون هیچ کشمکشی انجام پذیرد؟ این‬          ‫گفته شد که آن مقام از طرف شاه به‬         ‫این نتیجه رسیده بودیم که در این‬
‫آن موقعیت سفیر م ‌یتواند هر روز که‬     ‫م ‌یکشاند و ماه را با اشاره سر در هم‬  ‫ایرانی خودمان‪ .‬م ‌یبینید وقتی از خانه‬     ‫فرنگ ‌یها باید از موقعیت والای خود و‬      ‫مهمانداری ایشان منصوب شده تا در‬          ‫شهر بدکردار‪ ،‬هرگز خورشید طلوع‬
‫خود مایل باشد به حضور شاه شرفیاب‬       ‫م ‌یشکند‪ .‬آن شخص با دیگی بر سر‪،‬‬       ‫خارج م ‌یشوند‪ ،‬صد مستخدم و نوکر‬           ‫موقعیت شاه خودشان ب ‌یخبر باشند که‬        ‫مدتی که در انگلستان اقامت دارند‪ ،‬از‬      ‫نم ‌یکند‪ .‬ما ساعتها در تاریکی در آن‬
‫شود به شرط آنکه پیشگویان وقت‬           ‫به جای نشستن بر تخت‪ ،‬بر صندلی‬         ‫پیرامون آنان را گرفت ‌هاند‪ ،‬عد‌های مراقب‬  ‫به همین سادگی وقت ملاقات م ‌یدهند‬         ‫ایشان پذیرایی کنند و گفته شد که آن‬       ‫خانه پرسه زده به انتظار زدن سپیده‬
                                       ‫نشسته و از کسی دیدار م ‌یکند که‬       ‫کمترین چرخش سر ایشان هستند که‬             ‫در حالی که ملاقات مقامات یکی از‬           ‫مقام‪ ،‬فارسی را سلیس و پاکیزه صحبت‬        ‫مانده بودیم تا سرانجام صداهایی از‬
            ‫ملاقات را سعد بدانند‪.‬‬      ‫کمتر از یکی از کفش نگهدارهای شاه‬      ‫نگاهشان با نگاه او تلاقی کند‪ ،‬دیگران‬      ‫عمده مسایل مذاکرات ما را تشکیل‬            ‫م ‌یکند و به نظر م ‌یرسید که همه چیز‬     ‫خیابان به گوشمان رسید که نشانه‬
‫وزیر انگلیس در پاسخ گفت متأسف‬          ‫ماست‪ .‬شاهی که خود شاهانی داشته‬        ‫پرشتاب م ‌یدوند و م ‌یخزند تا زانویش‬      ‫م ‌یدهد‪ .‬وقتی آخرین سفیر انگلیس‪ ،‬به‬       ‫نوید خیر م ‌یداد تا این مأموریت را به‬    ‫آن بود که ساکنان شهر از خواب‬
‫است که او باید به جهت بی‌ادبی‬                                                                                                                                                                             ‫بیدار شد‌هاند‪ .‬در سراسر شب با فاصله‬
‫ستارگان انگلیسی عذر بخواهد زیرا‬        ‫که شخص او به انتظار م ‌یایستاده تا‬    ‫را ببوسند و دامنش را بگیرند تا تقاضای‬     ‫تهران آمد‪ ،‬یک ماه تمام به درازا کشید‬      ‫فرجامی خوش رساند‪ .‬آن مقام نه تنها‬        ‫زمانی چندی‪ ،‬فریاد آنچه محافظان‬
‫آنان خود را مخالف تمایلات سفیر‬                    ‫خاک پای آنان را ببوسد‪.‬‬     ‫خود را عرضه دارند‪ .‬آن وقت اگر تصادفاً‬     ‫قبل از آن که گام اول برای ملاقات بین‬      ‫فارسی صحبت م ‌یکرد بلکه خط و ربط‬         ‫شب خوانده م ‌یشود‪ ،‬شنیده بودیم‬
‫در این مواقع نشان م ‌یدهند و دیدار‬                                           ‫بیچار‌های راه عبور او را ببندد‪ ،‬خودشان‬    ‫فرنگی و ایرانی برداشته شود و سرانجام‬      ‫زیبایی چون بهترین منشیان داشت‪،‬‬           ‫که مانند کشی ‌کچ ‌یها روی دیوارهای‬
‫او را از اعلیحضرت طولان ‌یتر از زمان‬   ‫محمد بیگ از اعجاب به فریاد گفت‪:‬‬       ‫با تمام خشونت کتکش می‌زنند!‬               ‫توافق برای دیدار در پی تلاشی بسیار‬        ‫او بسیاری از بهترین آثار ما را خوانده‪،‬‬   ‫ارک اعلام م ‌یکردند که همه جا آرام‬
‫مورد علاقه سفیر به تعویق م ‌یاندازند‪.‬‬  ‫«بنازم فلک هزار رنگ را؛ چه خوش‬        ‫وای که چطور شترانشان م ‌یتازند یا‬         ‫و آن هم در منطقه ب ‌یطرف شخص‬              ‫سعدی و حافظ را در آستین داشت و‬           ‫است‪ ،‬اما صدایی که اینجا م ‌یشنیدیم‬
‫اما به محض آنکه فرصت اقتضا کند به‬      ‫گفته است سعدی که زندگی انسان‬          ‫قاطرانشان و گله سگانشان به طویله‬          ‫ثالث به عمل آمد‪ .‬در اینجا وزرا را در‬      ‫راستش را بخواهید متوجه شدیم که‬           ‫کامل ًاتفاوتداشت‪.‬ابتدافکرکردیمکه‬
                                       ‫چون مسافری در کوه قاف است‪ .‬اگر‬        ‫یا آشیان ‌ههایشان وارد م ‌یشوند‪ .‬ما در‬    ‫دهان ما م ‌یگذارند ب ‌یآنکه ما برای آنان‬  ‫سفیر آرزو م ‌یکرد طرف چندان هم با‬        ‫مؤذنان‪ ،‬اذان فرنگی خود را صلا داد‌هاند‬
     ‫دیدار ایشان نایل خواهند شد‪.‬‬       ‫در قله باشی پرتو طلوع خورشید را قبل‬   ‫مقامات این کشور هیچ ابهتی ندیدیم‬          ‫دهان باز کرده باشیم‪ ».‬سرانجام به این‬      ‫سواد نباشد زیرا در آن صورت ناچار‬         ‫و ساکنان شهر را دعوت م ‌یکنند که‬
‫این خبر موجب نومیدی سفیر شد‬            ‫از همه م ‌یبینی‪ ،‬اگر در کمرکش کوه‬     ‫که ارجحیتی به آنان ببخشد‪ ».‬و تعجب‬         ‫نتیجه رسیدیم که ما ایرانی هستیم و‬         ‫م ‌یشد تا هر چند گاه شرم را نشخوار‬       ‫برخیزند و نماز بگزارند‪ .‬اما معلوم شد‬
‫و به محض اینکه وزیر رخصت خروج‬          ‫باشی‪ ،‬فقط نیمی از طلوع را م ‌یبینی‬    ‫ما زمانی بیشتر شد که به ما گفته شد‬        ‫در خصوص ایرانیان چنان است که چه‬                                                    ‫که دچار خطا شد‌هایم و اگرچه با‬
‫طلبید‪ ،‬سفیر این چنین سخن گفت‪:‬‬          ‫و اگر در دره باشی‪ ،‬همه جهان تیره و‬                                                                                            ‫و داروی تلخ جهل را مزمزه کند‪.‬‬        ‫لح ‌نهای مختلف فریاد م ‌یکشیدند‪،‬‬
‫«واه واه عجب بدبیار ‌یای‪ ،‬اگر وضع به‬                                                                                                                                                                      ‫با این حال به نظر نم ‌یرسید کسی‬
‫همین منوال باشد‪ ،‬جان من به خطر‬                             ‫تار م ‌ینماید‪».‬‬   ‫که این آدمی که به دیدار سفیر آمده‪،‬‬         ‫کسی تقدم ایرانیان را انکار م ‌یکند؟‬      ‫مهماندار به سفیر گفت که وزیر‬             ‫برای نماز خواندن به شیوه خودشان‬
‫م ‌یافتد‪ .‬من پیش چشم مردم ب ‌یآبرو‬     ‫برق چشمانش و عظمت نگاهش‪،‬‬              ‫آدم کمی نیست‪ .‬همان کسی است که‬             ‫وزیر در وقت مقرر آمد‪ .‬او دو نفر را‬        ‫خارجه اعلیحضرت شاه انگلستان بنا‬          ‫برخیزد‪ .‬ما همچنان متحیر بودیم و‬
‫م ‌یشوم و زن و فرزندم را به ترکم ‌نها‬  ‫موجب شد او را عی ‌نالدوله بخوانیم‬     ‫تیپو سلطان را شکست داده‪ ،‬فاتح شهر‬         ‫به همراه داشت که آزادانه در کنارش‬         ‫دارد با او دیدار کند و دیگر روز وزیر‬     ‫نم ‌یدانستیم صداها از کجاست که‬
‫م ‌یفروشند‪.‬آنمیرزاشفیعسنگدلآن‬          ‫و زبان روان و سلیسش نشان م ‌یداد‬      ‫پرشکوه سرینگاپاتام است‪ ،‬کسی است‬           ‫بودند و بدون اجازه در حضورش‬               ‫اعظم با نخست وزیر به دیدار او خواهند‬     ‫صبح کامل ًا دمید و محمد بیگ شادی‬
‫وقت مرا در چنگال خواهد داشت و بر‬                                                                                                                                                                          ‫کنان وارد شد و فریاد زد مؤذن‪ ،‬مؤذن‬
‫قبر پدرم تغوط خواهد کرد و مادرم را‬                                                                                                                                                                        ‫به یکی از منار‌ههایی که بر بالای بام‬
‫خواهد‪ »...‬آنگاه خطاب به ما ادامه داد‪:‬‬                                                                                                                                                                     ‫همه خان ‌هها بود اشاره کرد و گفت‪ :‬ما‬
‫«آی بچ ‌هها‪ ،‬چه بکنیم؟ کجا برویم؟‬                                                                                                                                                                         ‫در آنجا یکی از روحانیون خیابانی را‬
‫رویمان سیاه‪ ،‬شاه ما شاه مستبدی‬                                                                                                                                                                            ‫دیدیم که با همه وجود فریاد م ‌یکشید‬
‫است و سر آدمها برای او بیش از خاری‬
                                                                                                                                                                                                               ‫و مردم را به ایمان فرام ‌یخواند‪.‬‬
  ‫که شتری م ‌یخورد‪ ،‬ارزش ندارد‪».‬‬                                                                                                                                                                          ‫هرچه روز فراتر رسید‪ ،‬صداهای‬
‫من با بیان این سخن‪ ،‬او را آرام‬                                                                                                                                                                            ‫عجیب و غریبی که هرگز در شهرهای‬
‫کردم‪« :‬حق با شماست میرزا! سخن‬                                                                                                                                                                             ‫خودمان نشنیده بودیم‪ ،‬به گوش‬
‫شما درست است و شما بدون‬                                                                                                                                                                                   ‫رسید‪ .‬در میان صداهای مختلف‪،‬‬
‫پی ‌شنگری و محاسبه‪ ،‬کاری را انجام‬                                                                                                                                                                         ‫صدای ناقو ‌سها به گوش م ‌یرسید‬
‫نم ‌‌یدهید‪ ،‬اما به جان فرزندتان مگر‬                                                                                                                                                                       ‫که آن صدا شبیه ناقوس کلیساهای‬
‫ما ایرانی و مسلمان نیستیم؟ و اگر در‬                                                                                                                                                                       ‫ارامنه جلفا و اچمیازین بود و دیگر‬
‫چنگال این نسل جاهل و پدرسوخته‬                                                                                                                                                                             ‫بار در یادمان زنده کرد که چه بسا‬
‫افتاد‌هایم‪ ،‬تقصیر کیست‪ ،‬مگر تقدیر‬                                                                                                                                                                         ‫آوای این ناقوس‌ها‪ ،‬شیوه‌ای برای‬
‫برای ما چنین رقم زده نشده؟ رئیس‬                                                                                                                                                                           ‫فراخواندن مردم فرنگ به ایمان‬
‫ملت ما شاهی مستبد است‪ ،‬و تردیدی‬                                                                                                                                                                           ‫باشد‪ ،‬اما بعدها آشکار شد که علامتی‬
‫نیست اما چندان نم ‌یتوان در برابر‬                                                                                                                                                                         ‫برای پاکیزه سازی عمومی خان ‌هها و‬
‫قدرتمندی چون او که در کتاب تقدیر‬                                                                                                                                                                          ‫درهای خان ‌ههاست‪ .‬این اقدام از جمله‬
‫برای او چنین نوشته شده‪ ،‬ایستاد؟»‬                                                                                                                                                                          ‫کارهای زنانه بود و ما تصور م ‌یکردیم‬
‫محمد بیگ گفت‪« :‬حاجی راست‬                                                                                                                                                                                  ‫به نوعی با امور دینی مرتبط است‪،‬‬
‫م ‌یگوید تقدیر همین است که رقم‬                                                                                                                                                                            ‫زیرا زنان به هنگام پاکیزه کردن‬
‫زده شده‪ ،‬می‌خوریم‪ ،‬می‌آشامیم‪،‬‬                                                                                                                                                                             ‫درهای خان ‌ههایشان زانو م ‌یزدند و‬
‫می‌خوابیم‪ ،‬وارد می‌شویم‪ ،‬خارج‬                                                                                                                                                                             ‫گویا اظهار توبه و پشیمانی م ‌یکردند‪.‬‬
‫می‌شویم و عملی نیست که انجام‬                                                                                                                                                                              ‫سپس متوجه شدیم که در خانه‬
‫دهیم و از پیش مقدر نشده باشد و اگر‬                                                                                                                                                                        ‫خودمان نیز همین مراسم توسط‬
‫مقدر چنین است که شما شاه فرنگ‬                                                                                                                                                                             ‫زنانی اجرا م ‌یشود که ب ‌یتردید از‬
‫را در روز مشخصی نبینید‪ ،‬این بنده‬                                                                                                                                                                          ‫طرف دولت گمارده شده بودند تا در‬
                                                                                                                                                                                                          ‫آنجا کار کنند و در زیر یک سقف با‬
          ‫خدا چه م ‌یتواند بکند؟»‬                                                                                                                                                                         ‫ما خوابیده بودند‪ .‬وظایف آنان همان‬
‫سفیر گفت‪« :‬و اگر تقدیر چنین‬
‫است که سر خود را از دست بدهم‪،‬‬                                                                                                                                                                                         ‫وظایف فراشان ما بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫سفیر که به لطف مشت و مالهای‬
               ‫چه م ‌یتوان کرد؟»‬                                                                                                                                                                          ‫دلاک روحی ‌های یافته بود‪ ،‬در حال‬
‫محمد بیگ گفت‪« :‬اگر قرار است‬                                                                                                                                                                               ‫و هوای بهتری از خواب بیدار شد‪.‬‬
‫چنین شود چه م ‌یتوان کرد؟ خدا به‬                                                                                                                                                                          ‫او گفت که دیشب خوابی دیده و‬
                                                                                                                                                                                                          ‫این خواب توسط محمدبیگ خیر‬
                 ‫شما رحم کند‪».‬‬                                                                                                                                                                            ‫تعبیر شد‪ ،‬که موجب گردید روحیه‬
‫سفیر گفت‪« :‬شکر خدا که من بنده‬                                                                                                                                                                             ‫سفیر قوت گیرد و دیگر غصه نخورد‪.‬‬
‫فرودستی بیش نیستم‪ ،‬اما اگر قرار‬                                                                                                                                                                           ‫در خواب دیده بود که میرزا شفیع‬
‫باشد سر از تنم جدا کنند‪ ،‬چرا نباید‬                                                                                                                                                                        ‫(صدراعظم) را روی فرش خوابانده‪،‬‬
‫تلاشی بکنم که سر را بر شانه خود‬                                                                                                                                                                           ‫پاهایش را بالا برده و چهار فراش او‬
‫حفظ کنم؟ برو برو ای آقای پیشگو‪،‬‬                                                                                                                                                                           ‫را فلک م ‌یکنند و در همان حال پناه‬
‫یک کمی بیشتر یاد بگیر‪ ،‬چه در غیر‬                                                                                                                                                                          ‫عالمیان (شاه) مشغول خوردن پلویی‬
‫این صورت چنین مقدر م ‌یشد که‬                                                                                                                                                                              ‫است که دان ‌ههای آن به جای برنج از‬
                                                                                                                                                                                                          ‫طلاست و این خواب نشانه قطعی‬
       ‫پایت را جای سرت بگذارم‪».‬‬                                                                                                                                                                           ‫نابودی سریع دشمنانش بود که اکنون‬
‫با مشاهده او در این وضعیت پر‬                                                                                                                                                                              ‫جز این آرزویی نداشت‪ .‬روحیه سفیر‬
‫خشم‪ ،‬ترکش کردیم و خوشحال‬
‫شدیم که سفارش قلیان داد‪ ،‬چون‬
‫م ‌یدانستیم قلیان مس ّکن خوبی است‬
‫و هرگاه آتش خشمش شعله کشد‪،‬‬
‫قلیان کوره قلبش را خاموش م ‌یکند‪.‬‬

‫«دنباله دارد»‬
   9   10   11   12   13   14   15   16