Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۶ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 146
جمعه 6تا پنجشنبه12بهم نماه 1396خورشیدی
کوتاه «فرمایشات ملوکانه» خلاصه گذر عمر :خاطراتی از گذشت ههای دور ()5 خوانندگان عزیز ما با نام اشرف
م یکرد که دیگر نیازی به شرح و
چون پدرم دوست نداشت قاضی یا وکیل دادگستری پزشکپور (ا.پ.تگزاس) و رشحات
بسط نداشت. شوم به همین جهت من رشته علوم سیاسی را برگزیدم
در ایام تحصیل در دانشکده حقوق، قلمی ایشان ـ بهقول قدما ـ
کلاس درس شادروان ذکاءالدوله کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس بنشین بر لب جوی و گـذر عمر ببین
غفاری خیلی با حال بود و دانشجویان آشنایی دارند.
همگی با شوق و رغبت در کلاس اشرف پزشکپور در میان پدر و برادرانش
درس ایشان حاضر میشدند که آقای پزشکپور ،از صاحب
متأسفانه ایشان را به جرم ح قگویی، برابر بازخواست مادر اشکشان سرازیر پسرشان منوچهر و جهانگیر ،که ما آنها در اواسط شهریور 1313من به مطلقاً در خود آمادگی برای توفیق در
از تدریس در دانشکده کنار گذاشتند م یشد و ناگزیر خانم شم سآوری به هر را منوچ و جانی خطاب م یکردیم ،از ما اتفاق پسر عمویم شادروان اسماعیل این امتحان تجدیدی نمیدیدم .در منصبان وزارت کشور و از آن
و بعد شنیدم که تا شهریور بیست در کدام هشت عباسی م یدادند که بروند با روی گشاده و خوش استقبال کردند. (که بعد برای ادامه تحصیل به فرانسه نتیجه کاری جز توکل به خدای بزرگ
زندان بود .حیف است که از کلاس و در آن رستوران کتلت بخورند .بعدها پذیرایی گرم و بعد مصاحبت مرحوم رفت) من در دانشکده حقوق و او در از دستم ساخته نبود .گفتم خدایا خودم جمله «جوانان سابق» است که
درس مرحوم شیخ محمد سنگلجی که منوچهرخان شرکت بزرگی بهم زد شم سآوری که گهگاه همراه با نقل دبیرستان به تهران رفتیم و به خانۀ را به تو سپردم و خوابیدم .د مهای صبح
نام نبرم .دانشجوها سر به سرش و از هر جهت موفق بود ،برای من نقل خاطرات شیرین از دورا نهای گذشته یکی از بستگان وارد شدیم و با ایشان خواب دیدم که من در جلسه امتحان گذر عمر خوشبختانه از ذهن فعال
م یگذاشتند و در مواردی که صحبت کرد فلانی من در این مدت در بهترین و ایام کودکی و جوان یشان که برای ما که زندگی متوسطی داشت و طبعاً هستم و بازرس اعزامی از تهران برای
از نکاح و طلاق خلعی و بائن و روابط رستورا نهای دنیا غذا خوردهام ،اما هیچ بسیار جالب و شیرین م ینمود و گاه نم یتوانست برای مدت طولانی پذیرای نظارت در امتحانات وارد جلسه شد و و طبع وقاد ایشان چیزی نکاسته
زن و مرد به میان م یآمد ،سؤالاتی کدام مزۀ آن قاتلت (به تقلید برخی از گدار هم که بعدها به استمرار انجامید ما باشد ،دربارۀ نحوۀ زندگ یمان و این سر پاکت را باز کرد و سؤال را به این
م یکردند که آن مرحوم هم که از همه همشهر یها که کتلت را قاتلت تلفظ صورت به زبان فارسی مطرح کرد: و شاهد آن ،علاوه بر مطالبی که
جهت حریف پر زوری بود ،بدون اینکه میکردند) رستوران قناعت را نداد! تعدادی از امراء ارتش در سال ۱۳۲۰در روز سلام از چپ ردیف اول :سرلشکر «اختلاف لیالی و ایام را شرح دهید».
ناراحت شود ،یا از کوره در برود ،حق محمد محتشمی ،سرلشکر ایرج مطبوعی ،سرلشکر دکتر آتابای ،سرلشکر بیدار شدم .با خودم گفتم باللعجب ما گهگاه در «کیهان» نگاشتهاند،
مطلب را ب یپرده م یگفت و چند تا یادش به خیر! این درس را به زبان فرانسه خواندهایم
متلک هم بارشان م یکرد که اسباب احمد معینی ،سرتیپ فضل الله زاهدی و سرتیپ افخم ابراهیمی و چگونه است که به این صورت مطرح دفتر خاطراتی است که با عنوان
در دانشکده حقوق میشود .چقدر خوشحال شدم به
خنده م یشد. بازی تخت هنرد که از بچگی مورد علاقۀ که آیا اتاق اجاره کنیم و یا با دوستان وصف نم یگنجد ،انگار دنیا را به من «گذر عمر» ب هچاپ رساند هاند.
یک بار هم والاحضرت ولیعهد در دانشکده اسم نوشتم ،گفتند من بود ،یاد آن سه سال زندگی در و همکلاسیها که قبل ًا به تهران دادهاند .صبحانه را خورده و نخورده
برای بازدید از دانشکدهها به دانشکده حالا برو تو کلاس .به همین سادگی و دولتسرای ایشان را در خاطر ما جاودانه آمدهاند وارد مذاکره شده و با آنها به مدرسه رفتم و داستان را به یکی از بخشی از این دفتر ،به خاطراتی
حقوق آمدند .یادم نیست در آن راحتی .عجب روزگاری بود و خوشحالم هم خانه شویم و یا مشترکاً خان های همکلاس یها که او هم تجدیدی داشت،
ساعت که به کلاس ما تشریف آوردند، که آن روزها کنکور نبود چون معلوم ساخت .روانش شاد. اجاره کنیم .خلاصه در این فکرها گفتم و با او این بخش از درسمان را از دوران خدمتشان بهعنوان
درس کدام یک از استادان بود ،همین نبود که ماجرای رفوزه شدن در امتحان حالا م یتوانم از آن خانه به عنوان بودیم که مرحوم میرزا محمدخان با دقت خواندیم و خوب به حافظه
قدر یادم هست که بیاناتی ایراد حساب در آنجا هم منتها به شکلی خانۀ خودمان یاد کنم که در محلۀ شم سآوری پسرعموی مادرم از آمدن سپردیم .به جلسه که رفتیم خواب فرماندار همدان ،شهردار مشهد،
فرمودند که به قول مرحوم عمویم از دیگر تکرار نشود .پدرم از من مؤکداً عر بها قرار داشت .از میدان توپخانه ما باخبر شده و به دیدن ما آمدند و من به همان صورت که دیده بودم،
همان قماش فرمایشات ملوکانه بود. خواسته بود در فکر تحصیل در رشتۀ پنجاه شصت قدم پائینتر در اوایل طبعاً صحبت از مشکل ما پیش آمد. تعبیر شد و من آن لحظه چه حالی فرماندار تبریز و معاون استاندار
به خصوص که آن روزها نطقشان قضائی نباشم .دوست نداشت قاضی یا خیابان ناصرخسرو پاساژی بود که در ایشان گفتند حاجت به هیچ یک از پیدا کردم ،قابل وصف نیست .خلاصه
هنوز گل نکرده بود ولی به خوبی وکیل دادگستری شوم .به همین جهت انتهای آن در کنار رستورانی به نام این حرفها که گفتید نیست ،منز ل ما به این ترتیب آخرین سد ادامۀ راه آذربایجان و دیگر مأموریتهای
یادم هست که در همان یک دو سه من رشته علوم سیاسی را برگزیدم .از رستوران قناعت ،دری بود که به محلۀ به قدر کافی اتاق و جا برای زندگی شما تحصیل من که ریاضیات بود ،شکست
جمله از فرمایشات ،آدمهای ب یسواد و دوران تحصیل در دانشگاه خاطرههایی عر بها باز م یشد و این یکی از راههای و امکان پذیرائی از شما دو نفر هست. و حالا باید در فکر رفتن به تهران و دولتی اختصاص دارد و بخش دیگر
تحصیل نکرده را به بره تشبیه کردند. دارم که مربوط م یشود به آشنایی و ورودی به محله بود و من از کوچه و تا حالا ما دو فرزند داشتیم ،از امروز
دوستی با مرحومان ابوالحسن ورزی بازارچه سر راه عبور کرده به خانه چهار فرزند داریم ،تأثیر آن چنانی در ادامۀ تحصیل باشم! ـ که آن را ما برای مطالعۀ شما
خدمت وظیفه و هرمز قریب و حسین ک یاستوان و م یرسیدم .مقصودم از اشاره به این زندگی ما نخواهد داشت .پاشید اسباب عجیب است که خوابهای من در
منوچهر نخعی .آن روز که هم محله مطلب چیز دیگری است که مربوط و اثا ثتان را جمع کنید برویم .حالا ما طول زندگی همواره رؤیای صادقه برگزید هایم ـ به خاطرات جوانی و
در شهریور سال 1316برای انجام بودیم و بعد نام فامیلش را به آریانا میشود به همان رستوران قناعت. چقدر از این پیشنهاد و بزرگواری ایشان بوده و بارها و بارها اتفا ق افتاده است.
خدمت وظیفه به ادارۀ نظام وظیفه تغییر داد .محمود فروغی هم در همان در این رستوران که من هیچوقت به خوشحال شدیم ،خدا م یداند .به طوری آنچه را که بعداً اتفاق افتاده و یا خواهد دوران تحصیل.
مراجعه و نا منویسی کردم .یک هفته کلاس بود ولی از همان روزها جز با دو آنجا نرفتم و چه نوع غذایی م یپختند، که من دیگر آن داستان چوب و فلک افتاد ،من در خواب دیدهام .برای مثال
بعد مرا در لشکر یک باغ شاه به یکی سه نفر با افراد دیگر قاطی نم یشد و نمیدانم اما همین قدر میدانم که شش سال پیش را به کلی فراموش در مأموریت همدان یک روز یکی از در این قسمت ،نویسندۀ کتاب
از هن گها فرستادند که عدۀ زیادی اعتنا به ماها نم یکرد! دوران تحصیل ما کتلت یکی از غذاهای آن رستوران بود کردم .ولی این خاطره شیرین از لطف دوستان از تهران به من زنگ زد و
از تحصی لکردههای داخل و خارج مصادف شد با مراجعت ولیعهد از اروپا و هنگام عبور از آن پاساژ ،عطر و بویش و بزرگواری ایشان برای همیشه در دل گفت فلانی ،در وزارتخانه این روزها شما را با خود در فضای اجتماعی
در آنجا جمع شده بودند .زندگی و ضمن سایر دانشکدهها ،دانشجویان در فضای پاساژ م یپیچید و رهگذران من و خانوادهام نقش بست و تا زندهام صحبت از تغییر و احضار تو م یشود،
در محیط سربازخانه و بعد خوابیدن دانشکده حقوق را هم برای استقبال از را به هوس م یانداخت .این منوچهر آماده باش ممکن است به زودی به و فرهنگی ایران هفتاد سال پیش،
روی آن سکوهای خوابگاه و آشنایی ولیعهد بردند .یادم هست ما در خیابان خان و جهانگیر خان هم عاشق بیقرار فراموش نخواهد شد. تهران بیایی .چند روز در انتظار احضار
با یک عده از جوانان با ذوق و سرشار س یمتری که هنوز به صورت خیابان کتلت آن رستوران بودند نه خیلی زیاد همان روز به منزل ایشان منتقل و نگرانی سپری شد تا یک روز صبح در کوچه و خیابان تبریز و تهران
از انرژی ،در نظر من بسیار شیرین و در نیامده بود و در حقیقت خارج شهر اما دروغ چرا به قول مش قاسم دائی شدیم .منزلشان یک حیاط نسبتاً که در سر میز صبحانه خانم گفت فکر
بود ،کنار جاده ایستادیم و هنگام عبور جان ناپلئون از این جا تا قیامت!!! چهار وسیع و مشجر و حوضی بزرگ در وسط کردم به تدریج چمدا نها را ببندم و گردش میدهد و از مردم آن
به یاد ماندنی جلوه کرد. موکب ملوکانه که ولیعهد در کنار پدر قدم راه است بارها اتفاق افتاد که این حیاط با اتا قهای زیاد در سه ضلع .خانه آماده باشیم .البته مقصود ایشان لوازم
در نوروز سال 1317دورۀ دانشکده بزرگوار نشسته بود ،با هورا و ک فزدنها دو برادر سر ناهار لب به غذا نزدند و در بسیار جادار و نوساز بود و خانم و دو شخصی و لباسمان بود وگرنه عمارت روزگار ،از مدرس هها ،از معلمان ،از
به پایان آمد و من با درجۀ ستوان استقبال کردیم و بعد هم که قرار شد پذیرائی منزل فرماندار مبله بود و
سوم ،مأمور لشکر تبریز شدم .آن از دانشکدهها چند نفر برای عرض خیر چیزی از وسایل زندگی کم نداشت. دانشکده حقوق و استادانی چون
موقع دوران خدمت لیسانسی هها گویا مقدم شرفیاب شوند ،از دانشکدۀ حقوق در جواب گفتم موضوع منتفی شد،
جمعاً یک سال بود ،ولی طی خدمت هم شش نفر انتخاب شدند که من هم نم یرویم .او هاج و واج به من نگاه کرد دکتر ولیالله خان نصر ،صدیق
در هنگ سپهبان لشگر تبریز شش جزو آن شش نفر بودم .متأسفانه اسامی و گفت تو از کجا م یدانی که نم یرویم.
ماه به دوره خدمت ما اضافه شد و غالبشان را فراموش کردهام ،ولی اسم دو گفتم شب خواب دیدم .باری به دفتر حضرت مظاهر ،ابوالحسن فروغی،
در پایان سال مرخص شدیم .من نفرشان را به یاد دارم که خوشبختانه که رفتم ،درست به همان صورت که
خاطرات خوشی از دوران خدمت هم اکنون در قید حیات هستند .آقایان در خواب دیده بودم ،ساعت ده دوستم شیخ محمد سنگلجی و ذکاءالدوله
وظیفه دارم .اوایل سرلشکر محتشمی نصر تالله امینی (شهردار تهران دوران به من زنگ زد و گفت فلانی موضوع
فرمانده لشکر بود و من تازه کار هم مصدق) و دیگری عبدالله هادی .باری غفاری یاد م یکند.
روزی که افسر نگهبان بودم و در در روز موعود ما در کاخ مرمر شرفیاب منتفی شد!
محوطه قدم م یزدم ،ناگهان متوجه شدیم والاحضرت آمدند و فرمایشاتی خاطرات ،از آن رو که با بیان
شدم سرلشکر محتشمی فرمانده کردند که مرحوم عموی خوش ذوق عزیمت به تهران برای
لشکر برای بازدید از در هنگ وارد من این قبیل موارد را در یک جمله ادامه تحصیل شیرین و نثر روان و نکتهها و
شدند .من طبق معمول فرمان ایست
دادم و در این موقع سربازها و افراد تلمیحات همراه است ،خواننده
م یبایست رو به سمتی که فرمانده
ایستاده بود ،بایستند .از قضا در آن را به دنبال میکشاند .با هم
حوالی کار ب ّنائی داشتیم و چند نفر
عمله و ب ّنا مشغول کار بودند که من م یخوانیم...
آنها را هم واداشتم تا دست از کار
کشیده و بایستند و بعد فرمان خبردار سحرم دولت بیدار
دادم و باید منتظر م یماندم تا تیمسار
آزاد بگویند که داد زدند با عمله ب ّنا در سال 1308به تبریز برگشتیم و
من با برادرانم در دبیرستان فردوسی
چه کار داری؟!!! تبریز به تحصیل ادامه دادیم .من از
باری این خاطره از روزهای آغازین کلاس سوم به بعد در رشته ادبی
خدمت در هنگ ،یادم مانده است. مشغول تحصیل شدم که در آن دوره
بعدها دیگر پخته شدم و مخصوصاً با حساب سر و کار نداشتم .اما در
چندی بعد که سرلشکر مطبوعی امتحان درس هیئت در کلاس ششم
فرمانده لشکر شدند ،با پدر و خود دبیرستان تجدید آوردم .این ماده را
من لطف داشتند و گاه گاهی منزلشان معلم فرانسوی به نام مسیو لانیل به
رفته از خانم و دخترشان عکس زبان فرانسه تدریس میکرد ناچار
میگرفتم .ایشان موقعی که برای در شهریور ماه بعد از قبول شدن در
بازدید به هنگ م یآمدند ،افسران هر امتحان ،به تهران رفتم .بعدها که من
یک به گوش های فرار م یکردند و من این مشکلات را پشت سر گذاشتم،
م یایستادم و احترامات نظامی را به همواره با خود م یاندیشیدم که آیا
جا م یآوردم و همۀ افسران و فرماندۀ استعدادها ذاتی افراد بشر است یا
هنگ هم به این نکته توجه داشتند اکتسابی است .آیا علما و مشاهیر
که فرمانده لشکر مرا میشناسد. بزرگ جهان در خدمت اساتید و
امروز که پس از شصت و اندی سال علما و استفاده از محضر آنان به
به عقب برم یگردم و خاطرات گذشته آن درجه از فضائل و کمالات نائل
و آن روزها را مرور م یکنم ،خودم را آمدهاند یا که این روش و این قاعده
در آن حال و هوا م ییابم و با خود کلیت ندارد و دربارۀ معدودی از آنان
م یگویم چه روزگار خوب و خوشی مصداق پیدا نم یکند .چنان که در
داشتیم و در اینجا دیگر برای اظهار شرح حالشان خواندیم .در جوانی
فضل نم یخواهم عربیش را بگویم؛ یک چند به استاد شدند ولی ادامه
ترجم هاش را م یآورم که م یگوید: ندادند و به مکتب نرفتند و درس
«ای کاش روزی جوانی بر م یگشت نخواندند اما دیری نپائید که کارشان
و من به او م یگفتم که پیری چه بر به جائی رسید که خود مسأل هآموز صد
سرم آورده است!» ادامه دارد ُم ّدرس شدند! البته اذعان دارم که
من صلاحیت قضاوت در این مورد را
ندارم و بعید هم نیست که طرح این
مطلب ناخودآگاه برای ارضای خاطر و
تبرئه خودم و قبول این فرضیه ممکن
است بوده باشد که به خود بقبولانم
که استعدادها یک موهبت طبیعی و
ذاتی و خدادادی است ،منتها «چو
قسمت ازلی بیحضور ما کردند ـ
گر اندکی نه به وفق رضاست ،خرده
مگیر» .در عین حال این مسأله هم
جالب توجه است که امروزه شاهد
و ناظر هستیم که پرورش استعداد
کودک از همان آغاز مورد توجه واقع
شده و خانوادهها آگاهانه یا ناآگاهانه
با قرار دادن کتابچ هها و جزوههای
مص ّور و رنگارنگ در دسترس کودکان،
ظاهراًبرای بازی یا سرگرمی موجبات
آشنایی آنان را با محیط دور و بر خود
و عدد و رقم فراهم م یآورند و کودک
از همان اوان کودکی بدون آنکه بداند
و متوجه باشد ،درس م یخواند و با
رقم و عدد و حساب و جمع و تفریق
و لوازم زندگی و احتیاجات روزمره
آشنا م یشود و با ادامۀ این روش و
کامل شدن تدریجی این کتابچ ههای
مص ّور ،اطلاعات کودک هم روز به
روز رو به فزونی م یگذارد .در نتیجه
موقع تحصیل ،مشکل و گرفتاری
من و امثال مرا در دروس ریاضی و
هندسی پیدا نم یکند .باری ،جمله
معترضه بود و برم یگردم به آنجا که
بگویم من این درس هیئت را هم که
رنگ و بوی ریاضی داشت ،خوش
نداشتم و در نتیجه شبی که فردای آن
باید در جلسۀ امتحان حاضر م یشدم،