Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۷ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 147
جمعه 13تا پنجشنبه19بهم نماه 1396خورشیدی
گفت استاندار آن روز به من قول داد گذر عمر :خاطراتی از گذشت ههای دور ()6 خوانندگان عزیز ما با نام اشرف
که در تبریز خواهد ماند و پست خود سرنوشت ،مرا که لیسانسیه حقوق سیاسی بودم از ورود به وزارت خارجه بازداشت و روانه وزارت کشور کرد! پزشکپور (ا.پ.تگزاس) و رشحات
را ترک نخواهد کرد .آن روز گذشت و هواپیماهای شوروی بر سر شهر بمب م یریختند واستاندار و قلمی ایشان ـ بهقول قدما ـ
همراهان به زیرزمین تنگ و تاریک بنای قدیمی شم سالعماره
عصر شد و من در دفتر مشغول کشف آشنایی دارند.
پناه برده بودند
تلگرام رمز سهیلی وزیر کشور بودم آقای پزشکپور ،از صاحب
که نوشته بود دیشب شرفیاب شدم، منصبان وزارت کشور و از آن
اعلیحضرت فرمودند پس استاندار جمله «جوانان سابق» است که
چه میکند ،چرا از تحرکات آن گذر عمر خوشبختانه از ذهن فعال
سوی مرکز گزارش نم یدهد .رو سها و طبع وقاد ایشان چیزی نکاسته
دارند تدارک حمله م یبینند ،استاندار و شاهد آن ،علاوه بر مطالبی که
خبر ندارد .با شنیدن صدای پرواز گهگاه در «کیهان» نگاشتهاند،
هواپیما فوری خودم را به استاندار دفتر خاطراتی است که با عنوان
که به همراه فرماندار با نگرانی پرواز «گذر عمر» ب هچاپ رساند هاند.
هواپیماها را تماشا م یکردند ،رساندم. کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس بنشین بر لب جوی و گـذر عمر ببین بخشی از این دفتر ،به خاطراتی
با نزدیک شدن هواپیماها دیگر از دوران خدمتشان بهعنوان
مجال درنگ نبود ،با عجله خودمان فرماندار همدان ،شهردار مشهد،
را به طبقه زیرزمین شم سالعماره فرماندار تبریز و معاون استاندار
رساندیم که لابیرنت عجیبی بود و آذربایجان و دیگر مأموریتهای
دهلیزهای تو در تو و پیچ در پیچ دولتی اختصاص دارد و بخش دیگر
خطرناک داشت که من تا آن روز آن ـ که آن را ما برای مطالعۀ شما
طبقه را ندیده بودم و به تصور اینکه برگزید هایم ـ به خاطرات جوانی و
در آنجا از خطرات احتمالی بمباران دوران تحصیل.
در امان خواهیم بود ،لحظات بسیار در این قسمت ،نویسندۀ کتاب
وحشتناکی را گذراندیم .در طول شما را با خود در فضای اجتماعی
آن چند دقیقه که فکر میکردیم و فرهنگی ایران هفتاد سال پیش،
در پناهگاه و جای امن قرار داریم. در کوچه و خیابان تبریز و تهران
طولانیتر از سال به نظر آمد .هر گردش میدهد و از مردم آن
بار که صدای انفجار بم بها را در روزگار ،از مدرس هها ،از معلمان ،از
بالای سرمان در اطراف استانداری دانشکده حقوق و استادانی چون
م یشنیدیم .عمارت کهنه و قدیمی دکتر ولیالله خان نصر ،صدیق
شمسالعماره طوری به لرزه در حضرت مظاهر ،ابوالحسن فروغی،
م یآمد که هر آن انتظار فرو ریختن شیخ محمد سنگلجی و ذکاءالدوله
ساختمان را بر سرمان داشتیم و غفاری یاد م یکند.
ناخودآگاه در همان دهلیز تنگ و خاطرات ،از آن رو که با بیان
کوتاه سرمان را خم کرده و دولا دولا شیرین و نثر روان و نکتهها و
با دو دست کمر نفر جلویی را گرفته تلمیحات همراه است ،خواننده
و سعی م یکردیم به هم بچسبیم تا را به دنبال میکشاند .با هم
مگر از خطر در امان باشیم و در این م یخوانیم...
حالت بمب بر سر ما فرود نیاید یا اگر اشرف پزشکپور در میان پدر و برادرانش در تلاش معاش و جستجوی
کار
آمد ،کاری نکند! بودند ،از قرار نام های به فرمانده لشکر، «شرح زندگانی من و تاریخ دوران که به وزارتخانه رفتم معلوم شد اعلام اما لازم است به شما بگویم اینجا
سپهبد شاه بختی سرلشکر آن روز قاجاریه» مستغنی از تعریف و توصیف موافقت کردهاند و من با پایۀ سه و وزارت امور خارجه است و شما باید بعد از این مقدمه که متأسفانه
خلاصه الآن هم که بعد از گذشت م ینویسند .در جواب نام های از رئیس است از افتخارات و شان سهای خودم در ح قالکفاله پایه 5با 79تومان حقوق ،به هر روز ری شتان را بتراشید و لباستان طولانی هم شد به نظرم آمد که برای
ستاد لشکر به این مضمون م یرسد، دوران خدمت م یدانم .هرگز آن روزها و سمت رئیس دفتر استانداری منصوب و مرتب باشد .این فرمایش رئیس ادارۀ سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت و
سالیان دراز مشغول نوشتن خاطرۀ که نامه شما به عرض رسید ،این طور آن موقعیت بسیار گرانبها را که تقدیر کارگزینی از آن جهت به ما برخورد که بیکاری گوش ههایی از خاطرات دوران
مقرر فرمودند .البته مستوفی کسی نبود بر سر راه من قرار داده بود و در واقع عازم تبریز شدم. سر و وضع ما به مراتب از خود او بهتر حیات و خدمت در دستگاههای دولتی
آن روز شوم هستم ،خودم را در که این ب یاحترامی را ب یپاسخ بگذارد. برای من حکم تحصیل در یک دانشگاه امروز وقتی فکر میکنم که اگر بود و خلاصه ما از این کار منصرف را که ممکن است از نظر تاریخی و
در جواب نامه را به ستاد بر م یگرداند را داشت ،فراموش نم یکنم .اما اعتراف به جای تبریز ،مجبور به اقامت در شدیم .حالا که 70سال از آن ماجرا اوضاع اجتماعی در شصت هفتاد سال
آن حال و هوا م یبینم و ترس برم و مینویسد ،این طرز نامهنگاری م یکنم که متأسفانه آن زمان من جوان تهران و یا عزیمت به مأموریت در یک م یگذرد ،بر این باورم که این اولین پیش جالب و خواندنی باشد ،برای
فقط مخصوص ذات همایونی است بودم و تجربه امروز را نداشتم اگر چه شهرستان م یشدم ،چگونه م یتوانستم اشتباه من در دوران زندگی بود و مسلماً آگاهی فرزندان و آمدگان و ناآمدگان
م یدارد و با خودم م یگویم «ما را به که اوامرشان را وزارت دربار یا دفتر به قدر استعداد و توانم سعی خودم را با این حقوق زندگی کنم ،جای تأمل اگر به وزارت خارجه رفته بودم ،میدان به رشتۀ تحریر درآورم ،تا چه قبول
مخصوص به مقامات ابلاغ م یکنند، کردم که از فیض حضور و خدمت در برای ترقی و پیشرفت من بازتر بود. افتد و چه در نظر آید .اما دربارۀ
سخت جانی خود ،این گمان نبود!!» دیگر از این نام هها برای من نفرستید. دارد. یادش به خیر شادروان عبدالله مستوفی دوستان و سرورانی که این مجموعه
شاه بختی در جواب مینویسد اگر یک روز بعد از ظهر حضور مرحوم استاد بزرگ و گرانقدرم استاندار وقت به عنوان هدیه از طرف ارادتمند
باری ،صدای پرواز هواپیماها قطع بخواهیم وارد این مسائل بشویم و ایراد هم بر این عقیده بود و در نام های به و یا بر حسب تصادف به دستشان
بگیریم ،گفتنی زیاد است .بهترین شاهد وزارت کشور و پیشنهاد ترفیع رتبه م یرسد ،ناگزیر از اشاره به داستان
شد و ما از زیرزمین بیرون آمدیم. با اینکه حس بالامر جهان مطا عالقاب و برای بنده مرقوم فرمودند« :در حقیقت آن مفتش هستم که در رسیدگی به
عناوین بکلی ملغی شده ،هنوز هم مردم فلانی در عدم مراجع به وزارت خارجه، شکایات مأمورین در یک شهرستان
تا یادم نرفته بگویم خانوادۀ استاندار به شما حضرت اشرف خطاب م یکنند یک رتبه به خودش ضرر زده است». و در برخورد با یک نفر از شاکیان که
و شما ایراد که نم یگیرید سهل است تصادفاً آن روزها به یکی از دوستانم خیلی هارت و پورت م یکرد ،از او
همان روز سوم شهریور به اتفاق خوشتان هم میآید .در اینجا باید که رئیس دفتر اداره کارگزینی وزارت پرسید مواجبت چند است؟ جواب
یادآور شوم که من دسترسی به اصل کشور بود برخوردم که گفت فلانی چرا داد سی و دو تومان .مفتش ب یدرنگ
خانوادههای فرمانده لشکر «به همراه نام هها نداشتم و آنچه در اینجا م یآورم، به وزارت کشور نم یآیی .قرار گذاشتیم به او گفت به اندازۀ مواجبت حرف
و در اولین مراجعه ،تلگرام برای مخابره بزن( .گفتنی است در آن ایام که ما
رئیس شهربانی» و خانوادهاش تبریز مسموعات و نقل به مضمون است. به فرماندار همدان تهیه شد که مرا را وقت خوش بود ،حقوق یک کارمند
مستوفی در جواب م ینویسد« :اگر برای معاونت فرمانداری پیشنهاد پایۀ یک ،با دو تومان اعطائی ملوکانه،
را به مقصد تهران ترک گفته بودند. نادانان گاهی به من و متملقان همیشه کردند خوشبختانه تلگرام که برای امضا جمعاً بالغ بر سی و دو تومان م یشد).
به شما حضرت اشرف خطاب م یکنند خدمت جناب فریدونی معاون وزارتخانه حال شما خوانندۀ گرامی قدرت ریال
من به استاندار پیشنهاد کردم ماندن »...متأسفانه باقی داستان را نم یدانم. فرستاده شد ،ایشان در هامش نامه و این پول به ظاهر ناقابل را بنگرید
اینجا باید یادآور شوم در تبریز نوشتند ،آقای رماندار شخصی دیگری که یک کارمند زندگی ،یک عائله را
شما در اینجا و در این موقعیت به هم ایشان را حضرت اشرف خطاب را برای این سمت پیشنهاد کردهاند فکر بدون آنکه نیاز به فعالی تهای جنبی
م یکردند و م یکردم و ایراد نگرفتند، دیگری برای فلانی بکنید .خوشبختانه و کار دوم و سوم نظیر آنچه که در
نظر بنده درست نیست ،لطف کنید اما یادم هست وقتی شادروان حاج گفتم به این دلیل که آن روز نه من و حال حاضر در میهن ما مأمورین
عزالممالک به جای ایشان استاندار نه دوستم حدس نم یزدیم که پانزده دولت برای گذران زندگی ناگزیر از
به اتفاق آقای هدایت تشریف بیاورید شد ،بار اول که ایشان را حضرت اشرف سال بعد من خودم فرماندار همدان آن هستند داشته باشد ،اداره م یکرد
خطاب کردم ،گفتند جنابعالی بگوئید، خواهم شد! چند روز بعد که دوباره
منزل پدرم ببینیم تا چه زاید سحر. دوستم را دیدم ،گفت فلانی شانس و خم به ابرو نم یآورد!
همان معنی را م یدهد ... آوردی ،موقعیت خوبی پیش آمده مقصودم از این حکایت آن است
مرحوم اردلان در جواب من گفتند، استاندار آذربایجان رئیس دفتر ندارد که اگر شما خواننده گرامی هم آمادۀ
سوم شهریور 1320 میل داری تو را پیشنهاد کنیم و اضافه خواندن و شنیدن خاطرات یک
بیائیم منزل شما ،رئیس دفتر استاندار کرد گر چه استاندار خیلی سختگیر مواجب بگیر سی و دو تومانی باشید
سرانجام آن روز شوم سوم شهریور است و کار کردن با او مشکل است و توقع و انتظار بیش از حد و مواجب
که هستی ،بهائی هم که هستی، فرا رسید .حاج عزالممالک اردلان و تا حالا چند نفر را هم که پیشنهاد او را نداشته باشید .زهی مایۀ امتنان
استاندار بود .من آن روز صبح بعد کردهایم رد کرده ،معذالک سنگ مفت
فردا مردم م یریزند سرمان .نه این از خوردن صبحانه طبق معمول عازم و گنجشک مفت ،بیا و بختت را بیازما. و سپاس است.
استانداری شدم .اما قبل از بیرون رفتن اعتراف م یکنم که در حقیقت بخت از آنجا شروع میکنم که بعد
کار را صلاح نمیدانم .من جوابی از خانه ،صدای تق و توقی از کوه عین یاری کرد و گذشته از اینکه برای من از فراغت از تحصیل و در پایان
علی (عون بن علی) شنیدم و آن را به آن روز داشتن چنین پست و مقامی در خدمت وظیفه ،به فکر استخدام در
به ایشان ندادم اما از طرز نگاه من حساب مانور سربازان گذاشتم .وقتی زادگاه خودم تبریز و با موقعیت خوبی دستگاههای دولتی افتادم و چون
به استانداری رسیدم .مرحوم هدایت که پدرم در آن شهر داشت و خانه و رشتۀ تحصیلی من علوم سیاسی
ایشان متوجه ناراحتی من شدند. فرماندار و معاون استاندار را در محوطۀ زندگی بسیار ایدهآل بود ،کار کردن بود ،در درجۀ اول به درد استخدام
باغ شم سالعماره دیدم که گویا منتظر با شخصیت والامقامی نظیر مرحوم در وزارت خارجه میخورد .یک
گفتند مگر تو بهائی نیستی؟ عرض بیرون آمدن استاندار از عمارت بود .تا عبدالله مستوفی نیز نه تنها شانسی روز به همراه یکی از رفقا برای
مرا دید ،گفت خبر داری که روسها بزرگ ،بلکه مایه افتخار بود .شاید به تقدیم درخواست شغل در وزارت
کردم تعجب م یکنم از این که یک بالاخره حمله کردند .آنها از مرز مصداق «خدا گر ز حکمت ببندد دری، امور خارجه ،خدمت رئیس اداره
گذشته و در حال پیشروی به سوی ز رحمت گشاید در دیگری» .فت حالبابی کارگزینی رسیدم .ایشان بعد از
سال است در خدمتتان مشغول کارم تبریز هستند! بعد استاندار هم به ما اعضای دولت موقت ملی از چپ :محمد علی نظام مافی ،امان الله اردلان ،سید حسن بود برای جبران ناکامی استخدام در مطالعۀ درخواست ،نگاهی به سراپای
ملحق شد و طبق معمول ،کار روزانه مدرس ،رضاقلی مافی ،محمد علی فرزین ،حسین سمیعی ،قاسم صوراسرافیل وزارت خارجه .با خود گفتم الخیر فی ما دو جوان انداخت و گفت در حال
و مرا نشناختید .خندیدند گفتند با را شروع کردیم .ساعت حدود ده بود ماوقع .باری از این پیشنهاد استقبال حاضر پست خالی برای استخدام
که سرکنسول ترکیه به دیدن استاندار کردم .تلگرام مخابره شد و دو روز بعد نداریم اما شما م یتوانید چند ماه به
مزه است .اوایل ورود آمدند به من آمد .ضمن اظهار همدردی و تسلیت زیر دست ایشان بهره ببرم ،ولی از بخت مستوفی شرفیاب شدم .ایشان به گرمی طور استاژ در یکی از ادارات مشغول
شروع به بحث کردند که من از جریان بد متأسفانه آن دوران دیری نپائید و مرا پذیرفتند ،از تحصیلاتم پرسیدند و کار شوید که به طرز کار اداری
گفتند کارها همه درست است اما یک خبردار نشدم و بعدها سرکنسول به من بعد از هفت ،هشت ماه ایشان احضار اینکه آیا فرانسه م یدانم و م یتوانم آشنا شوید اگر در این مدت پست
شدند و تأسف دیگری هم که دارم از صحبت کنم یا خیر که جواب من خالی پیدا شود ،استخدام م یشوید.
اشکال در کار است و آن اینکه رئیس این بابت است که چرا از نوشت هها و نیز مثبت بود ،چون پدرم موقعی که
مکاتبات ایشان برای امروز کپی نگه من در کلاس ششم ابتدایی بودم ،به
دفتر شما بهائیست .این اولین اتهام نداشتم چون در مواردی که ایشان از من و خواهرم در اوقات فراغت فرانسه
طرز کار یک دستگاه و یا مأموری در هر درس م یداد .یادم هست ابتدا صرف
در طول خدمت در وزارت کشور بود درجه و مقامی ناراضی م یشدند ،نظیر دو فعل کمکی داشتن و بودن را که
مکاتباتشان با لقمان نفیسی رئیس اداره در دانستن زبان فرانسه نقشی مهم
که بر من وارد شد ،دومی و سومی را کل غله که برای حل مشکل نان در دارد ،یاد گرفتیم و به تدریج با این
آذربایجان به خصوص تبریز آمده بود .با
هم بعدها از سر گذراندم که شرحش آن سبک مخصوص و قلم کوبنده امان زبان آشنا شدم.
طرف را م یبریدند و با وزارتخان هها هم خلاصه کارم را شروع کردم که در
به موقع خواهد آمد .باری ،بعد از این همین رویه را به کار م یبردند .چنانکه بادی امر خدمت زیر دست مردی
یک بار مرحوم علی اصغر حکمت وزیر مانند عبدالله مستوفی به نظرم مشکل
مکالمه ،استاندار متقاعد شد که شب کشور در اشاره و اعتراض به یک نامه، مینمود ،و چون به طرز کار اداری
نوشت در فلان نامه به وزارت کشور آشنا نبودم ،پی شنوی سها را منش یها
را در خانۀ پدرم بخوابد .در این موقع اهانت شده نویسندۀ پیشنویس را مینوشتند .معمولاً ایشان قبل از
معرفی کنید تا مورد مؤاخذه قرار پاکنویس پی شنوی سها را م یدیدند و
یک سرباز موتور سوار آمد ،پیغامی گیرد .مستوفی در جواب نوشت ،در پاراف م یکردند و گاهی هم تصحیح
این استان نام های صادر نم یشود مگر م یکردند .یک روز به من گفتند من
از طرف فرمانده لشکر آورد که از آنکه نامه را خودم انشا کرده باشم ،یا به خط شما پی شنویس نم یبینم ،فرزند
دستور جواب را پای نامه داده باشم و تو مای هداری ،بنویس .و از آن به بعد
استاندار خواسته بود فوری به دیدن در آن نامه هم نه خدای ناکرده از ره من شروع به نوشتن کردم و در مدت
توهین به مقام وزارت ،بل نظر تنبه کوتاهی چم و خ م کار را به دست آوردم.
او بروند .قرار شد من و آقای هدایت کارمندان و مسؤولین ادارات بوده بر باید اذعان کنم در قبال تأسفی که
نمد چوبی ،اگر آن مرد زد بر نمدکی از انصرافم از استخدام در وزارت امور
برویم خانه و منتظر ایشان باشیم. چوب زد برگرد زد ،معروف است. خارجه در دل داشتم این حسن تصادف
موقعی هم که استاندار آذربایجان غربی و آغاز خدمت در مکتب شادروان
ما رفتیم و از ترس بمباران در زیر عبدالله مستوفی را که اثر معروف او
زمین خانه در روشنایی یک شمع
برای اختفا از دید هواپیماها نشستیم
و منتظر استاندار بودیم که یک
ساعت بعد رانندۀ استاندار با پیامی از
طرف ایشان برای آقای هدایت آمد
که از او خواسته بود هر چه زودتر
به استانداری برود و معلوم شد شبانه
تبریز را ترک گفتند .من عقیده دارم
استاندار ابتدا قصد رفتن و ترک تبریز
را نداشتند ولی ندانستم در ملاقات
با سرلشکر مطبوعی چه گفتند و
شنیدند که تصمیم به رفتن گرفتند.
آن روز و آن شب وحشتناک
گذشت ،دیگر شهر ب یصاحب شده
ادامه در صفحه 17 بود.