Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪155‬‬
                                                                                                                                                                     ‫جمعه ‪ 17‬تا پنجشنبه‪ 23‬فروردی ‌نماه ‪1397‬خورشیدی‬

 ‫زنان ایران چگونه به حق رأی دادن دست یافتند‬                                                                                                                          ‫خانم دکتر مهرانگیز دولتشاهی چندی‬
                                                                                                                                                                     ‫پیش دور از وطن به خاک رفت‪ .‬شرح حال‬
‫نخس ‌توزیر (علم) از والاحضرت اشرف خواهش کرده بود که مانع فعالی ‌ت انجم ‌نهای زنان‬                                                                                    ‫او در همان زمان در کیهان چاپ شد که در‬
                     ‫برای شرکت در رأ ‌یگیری (رفراندوم) شوند‬                                                                                                          ‫آن‪ ،‬به نقش ایشان در تصویب قانون حمایت‬
                                                                                                                                                                     ‫خانواده و نیز تفویض حق رأی به زنان ایران‬

                                                                                                                                                                                               ‫اشاره رفته بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                     ‫شرح این واقعه را که از زبان خانم‬
                                                                                                                                                                     ‫دولتشاهی در کتاب خاطرات وی آمده است‬

                                                                                                                                                                                            ‫در زیر م ‌یخوانید‪:‬‬

‫م ‌یزنم‪ .‬من ارسنجانی را آدم روشنی‬      ‫گفت من مطالعه م ‌یکنم‪ .‬ما هم دیگر‬         ‫در راهرو‪ ،‬راهروی این طرف که سالن‬           ‫ایران به سازمان ملل برود‪ ،‬اینکه‬          ‫صحبتم ‌یکردند‪.‬یکدفعهاعلیحضرت‬            ‫شورایعالی جمعی ‌تهای زنان که‬
‫م ‌یدیدم و اتفاقاً خوشم م ‌یآمد با او‬  ‫نم ‌یخواستیم بیش از این پیله کنیم‪،‬‬        ‫انتظار بود‪ ،‬حتی توی حیاط‪ .‬یواش‬             ‫یک مسأله مهمی بود‪ .‬بعد هم نه که‬          ‫رویشان را برگرداندند این طرف و گفتند‬    ‫تشکیل شد ما طرح حمایت خانواده را‬
‫حرف بزنم و بحث کنم‪ .‬چون آدمی بود‬                                                 ‫یواش دیدیم یک عد‌های از رفقایمان‬           ‫این برنام ‌ههای بزرگ رفرم ایران در‬       ‫که حالا ببینیم خانم «سوفراژیست»‬         ‫برداشتیم بردیم آنجا‪ .‬وقتی کمیسیون‬
‫که م ‌یشد با او بحث کرد‪ .‬چون همان‬      ‫م ‌یدانستیم که این الان نم ‌یتواند قانون‬  ‫نم ‌یآیند‪ .‬یعنی چه؟ چرا نم ‌یآیند؟ بعد‬     ‫پیش بود‪ ،‬همه سرگرم آن بودند و‬            ‫مان چه م ‌یگوید‪ .‬خوب‪ ،‬م ‌یدانستند‬       ‫حقوقی‌اش تشکیل شد‪ ،‬قرار شد‬
‫طور که گفتم یک دفعه دعوتش کرده‬               ‫بگذارند‪ .‬متفرق شدیم و رفتیم‪.‬‬        ‫به ما گفتند از سر یک چهارراه پلی ‌سها‬      ‫م ‌یخواستند محیط را آرام نگهدارند که‬     ‫دیگر‪ ،‬کراراً از این صحب ‌تها شده بود‪.‬‬   ‫کمیسیون حقوقی هم بررسی کند‪.‬‬
‫بودم به جمعیت راه نو که همکارهایش‬                                                ‫اتوبو ‌سها را برم ‌یگردانند‪ .‬دیگر لابد از‬  ‫آن کارها انجام بشود‪ .‬به هر حال به هر‬     ‫من خودم هم در هر فرصتی هر جا دیده‬       ‫در کمیسیون حقوقی بعضی آقایان‬
‫نگذاشتند بیاید‪ .‬معلوم شد که تلفن‬       ‫به دنبال این ما مرتب در تلاش‬              ‫اینجا دستور داده بودند که بیش از این‬       ‫صورتی ما فعالیت م ‌یکردیم‪ ،‬مخصوصاً‬       ‫بودم از این حر ‌فها زده بودم و یک‬       ‫هم م ‌یآمدند‪ .‬خان ‌مهایی هم بودند‬
‫زدند و گفتند نیاید‪ ،‬ترسیدند که‬         ‫بودیم‪ .‬جلساتی داشتیم‪ .‬در محل‬              ‫نگذارید آدم بیاید‪ .‬ولی به قدر کفایت‬        ‫از راه سازمان همکاری که اول بود‪ ،‬و‬       ‫پیغامی یک وقتی داده بودیم خدمتشان‪.‬‬      ‫و دیدند که همه چیزش خوب است‪.‬‬
‫خان ‌مهایی که اینجا هستند زیاد به او‬   ‫جمعیت‌هایمان جمع می‌شدیم‪ .‬آن‬              ‫ما نخس ‌توزیری را تسخیر کرده بودیم‬         ‫بعد هم شورایعالی‪ .‬به نظرم هفت ‌های یک‬    ‫من فوری از فرصت استفاده کردم و‬          ‫قرار شد که به اصطلاح طرح را به‬
                                       ‫موقع اطلاعات بانوان هم جمعیتی‬             ‫و م ‌یگفتیم ما م ‌یخواهیم نخس ‌توزیر‬       ‫بار جلسات شورایعالی پیش والاحضرت‬         ‫گفتم قربان‪ ،‬از همه مه ‌متر این است‬      ‫تأیید شورایعالی برسانند‪ .‬باز هم این‬
                  ‫اعتراض بکنند‪.‬‬        ‫درست کرده بود که آنها هم با ما‬            ‫را ببینیم‪ .‬اول که ردمان کردند و‬            ‫اشرف تشکیل م ‌یشد و دائماً هم به‬         ‫که قانون حمایت خانواده در این مجلس‬      ‫طرف و آن طرف و وزارت دادگستری‪،‬‬
‫کار خیلی بالا گرفته بود و سخت‬          ‫همکاری داشتند‪ .‬آن روزها هم ‌هاش‬           ‫گفتند نخس ‌توزیر نیست‪ .‬یک وقتی‬             ‫والاحضرت نق م ‌یزدیم که این است و‬        ‫به تصویب برسد‪ .‬همان نزدیکی‌ها‬           ‫و گفتند حالا که مجلس نیست و البته‬
‫ز ‌نها مشغول فعالیت بودند‪ .‬یک روز‬      ‫صحبت از اصلاحات ارضی بود که چه‬            ‫گویا م ‌یخواستند از پنجره با نردبان‬        ‫این است‪ ،‬فلانکس این جور م ‌یگوید‪،‬‬        ‫در پاکستان هم یک کاری شده بود‪.‬‬          ‫این وسط هم یک دور‌های یک مجلسی‬
‫من در خانه بودم دیدم آقایی آمده‬        ‫م ‌یشود و چه جوری م ‌یشود و سهم‬           ‫نخس ‌توزیر را ردش کنند که برود‪ .‬خانم‬       ‫فلان نخس ‌توزیر مخالفت م ‌یکند شما‬       ‫زمان «بوتو» خیلی کارها م ‌یکردند‪،‬‬       ‫آمده بود و نیمه کاره رفته بود در خلال‬
‫م ‌یخواهد مرا ببیند و م ‌یگوید من‬      ‫مالک چه می‌شود و سهم زارع چه‬              ‫تربیت خیلی زرنگ بود‪ ،‬خدا بیامرز‪ ،‬یا‬        ‫صحبت بکنید‪ .‬جریان شب مهمانی‬              ‫خیلی مدرن‌تر بودند‪ .‬یک شورائی‬           ‫این مدت یادم است آن سالی بود که‬
 ‫رئیس سازمان امنیت تهران هستم‪.‬‬         ‫م ‌یشود و حق مالک پایمال نم ‌یشود‬         ‫به قصد اینکه برود تو و دور و بر ببیند‬      ‫ملکه انگلیس را هم من بعد برای‬            ‫برای رسیدگی به کارهای خانواده‬           ‫ملکه انگلیس قرار بود بیاید ایران‪،‬‬
‫یک سرهنگی بود‪ ،‬اسمش یادم‬               ‫و این حر ‌فها‪ .‬یک روز در دفتر مجلۀ‬        ‫که چه خبر است و یا اینکه اتفاقاً توی‬       ‫والاحضرت تعریف کردم اعلیحضرت تا‬          ‫درست شده بود‪ .‬گفتم در آنجا هم یک‬        ‫همان روزها انتخابات شده بود و قرار‬
‫نیست‪ .‬من این آقا را قبل ًا هم دیده‬     ‫اطلاعات بانوان یک عدۀ زیادی را دعوت‬       ‫باغ بود‪ ،‬م ‌یبیند و م ‌یرود آن جلو‪ ،‬راه‬    ‫انداز‌های روی موافق داشتند‪ ،‬ولی شریف‬     ‫شورایی برای رسیدگی به امور خانواده‬      ‫بود مجلس تشکیل بشود‪ .‬من یک روز‪،‬‬
‫بودم‪ .‬به مناسبت نمایشگاه بی ‌نالمللی‬   ‫کرده بودند و آقای ارسنجانی آمد که‬         ‫م ‌یرود و چند نفر را هم صدا م ‌یکند‬        ‫امامی یک خورده خراب کرد‪ ،‬ولی آن‬          ‫و امر طلاق و اینها تشکیل شده‪ .‬اتفاقاً‬   ‫نم ‌یدانم برای چه کاری‪ ،‬رفته بودم‬
‫دیده بودم‪ .‬آمد و گفت خانم دولتشاهی‬     ‫صحبت کند‪ .‬یک مقدار صحبت کرد‬               ‫و م ‌یروند جلوی پنجره قدم م ‌یزنند و‬                                                ‫یک خانمی بود‪ ،‬همسر وابسته نظامی‬         ‫پیش علاء‪ ،‬که آن موقع وزیر دربار بود‪.‬‬
‫این فعالیت چی است؟ گفتم آقا‬            ‫و بعضی سؤا ‌لها از او م ‌یکردند و یک‬       ‫نخس ‌توزیر (علم) م ‌یماند توی اطاق‪.‬‬                       ‫استاد بهترش کرد‪.‬‬         ‫پاکستان‪ ،‬که چند سال بود در ایران‬        ‫شاید شریف امامی نخس ‌توزیر بود‪.‬‬
‫فعالیتماپنهانینیست‪.‬همی ‌نهاست‬          ‫وق ‌تها جواب های سمبلی م ‌یداد و‬          ‫ما حالا اینجا حرف م ‌یزدیم چه کارها‬                                                 ‫بود‪ ،‬فارسی خوب حرف م ‌یزد‪ .‬خانم‬         ‫علاء سخت مشغول کار آمدن ملکه‬
‫که علنی است و ما داریم تقلا م ‌یکنیم‬   ‫خانم‌ها برایش دست می‌زدند‪ ،‬من‬             ‫باید کرد‪ .‬بعض ‌یها م ‌یگفتند روزنام ‌هها‬   ‫مشارکت زنان در همه‬                       ‫هم مثل اینکه «اوریژین» (‪)origin‬‬         ‫الیزابت بود‪ .‬پائین کاخ گلستان کاخ‬
‫برای اینکه در رفراندم رأی بدهیم‪.‬‬       ‫گفتم که خان ‌مها چرا دشت م ‌یزنید‪،‬‬        ‫چرا نمی‌گویند‪ .‬یکی دیگر می‌گفت‬                     ‫پرسی ششم بهمن‬                    ‫ایرانی داشت‪ .‬خیلی محبوب بود و‬           ‫کوچکتری بود که اسم خاصی داشت‬
‫گفت خوب‪ ،‬م ‌یدانید که دولت مخالف‬       ‫آقای وزیر شما را دست م ‌یاندازد‪ ،‬با‬       ‫این روزنام ‌هها فقط فکر تیراژ هستند‪،‬‬                                                ‫مردم م ‌یشناختندش‪ .‬او هم در نزدیکی‬      ‫و داخلش هم خیلی زیبا بود‪ ،‬منتهی‬
‫شما نیست‪ ،‬اما یک طوری باشد که‬          ‫این جوا ‌بهایی که م ‌یدهد چرا برایش‬       ‫ملاحظه م ‌یکنند‪ ،‬حرف ما را درست‬            ‫وقتی که قرار شد که شش مادۀ‬               ‫بود‪ ،‬فوراً دنبالش را گرفت و گفت بله‪،‬‬    ‫آماده پذیرایی خارجی‌ها آن موقع‬
‫آرامش برقرار باشد و اوضاع بهم نریزد‪،‬‬   ‫دست م ‌یزنید‪ .‬ارسنجانی هیچی نگفت‪.‬‬         ‫نمی‌نویسند‪ ،‬گرچه اگر می‌نوشتند‬             ‫اصلاحاتی که اعلیحضرت م ‌یخواستند‬         ‫آنجا یک شورا تشکیل دادند که به‬          ‫نبود‪ .‬آقای علاء گفت که ما داریم در‬
‫چون که م ‌یدانید مخالفینی هستند‬        ‫آنجادرجلسههیچکسنم ‌یآمدبهآقای‬             ‫به تیراژشان کمک م ‌یکرد‪ .‬بعد چرا‬           ‫پیشنهاد بکنند به همه پرسی گذاشته‬         ‫امور خانواده م ‌یرسند‪ .‬آن وقت شریف‬      ‫آن قسمت تعمیرات م ‌یکنیم‪ ،‬حمام‬
‫برای این کار و باید مواظب بود که‬       ‫وزیر این جور اعتراض بکند‪ .‬این بود‬         ‫نخس ‌توزیر نم ‌یآید؟ حالا بعضی از آنها‪،‬‬    ‫بشود‪ ،‬که البته از چند ماه پیش‬            ‫امامی دید خیلی اینجا دارد طرفدار پیدا‬   ‫مدرن و این چیزها درست م ‌یکنیم‬
‫فعالی ‌تهای شما را وسیله قرار ندهند‬    ‫که م ‌یدانست که من یک آدمی هستم‬           ‫مثل ًا معاونی یا کس دیگری‪ ،‬م ‌یآمدند‪،‬‬      ‫مقدماتش بود و صحبتش بود و اعلام‬          ‫م ‌یشود‪ ،‬شاه هم دارد روی موافق نشان‬     ‫برایپذیرائیازشخصی ‌تهایخارجی‪،‬‬
‫که به کار خودتان لطمه بخورد‪ .‬گفتم‬      ‫که یک موقعی اگر لازم باشد حرفم را‬                                                    ‫شده بود که کسانی م ‌یتوانند در رفراندم‬                                           ‫برای اینکه دربار برای این جور‬
‫اگر راهنمایی داشته باشید ما حرفی‬                                                                                            ‫شرکت بکنند که حق رأی در مجلس‬             ‫م ‌یدهد‪،‬گفتقربانقوانینیکهماداریم‬        ‫پذیرائ ‌یها محل آبرومندی ندارد و این‬
‫نداریم که گوش بکنیم‪ ،‬به شرطی‬                                                                                                                                         ‫خیلی خوب است از نظر زنان‪ ،‬زنان‬          ‫آماده خواهد شد برای پذیرائی ملکه‬
‫که نخواهید به کلی جلوی کارمان‬                                                    ‫زنان به پای صندو ‌قهای رای م ‌یروند ‪۱۳۴۱‬‬                                            ‫وضعشان عیبی ندارد‪ ،‬چه م ‌یخواهند‪،‬‬       ‫انگلیس‪ .‬حالا دیگر مقدمات فراهم‬
‫را بگیرید‪ .‬گفت خیلی خوب‪ ،‬پس‬                                                                                                                                          ‫چه تغییری م ‌یخواهند؟ من گفتم نه‪،‬‬       ‫شده بود و دعو ‌تها را هم فرستاده‬
‫من با شما در تماس م ‌یمانم‪ .‬گفتم‬                                                 ‫م ‌یرفتند و مراقب ما بودند‪ .‬بالاخره‬        ‫دارند‪ .‬یعنی ز ‌نها نم ‌یتوانستند در این‬  ‫در امر خانواده خیلی جاهایی هست‬          ‫بودند‪ .‬گفت که شما ملکه انگلیس را‬
‫ما کارمان هیچ چیز پنهانی ندارد‬                                                   ‫نخس ‌توزیر مجبور شد بیاید توی ما‪.‬‬          ‫جا شرکت بکنند‪ .‬ما شروع کردیم به‬          ‫که اصلاح م ‌یخواهد‪ .‬خوشبختانه آن‬        ‫دید‌هاید یا نه؟ گفتم نه‪ .‬گفت که در‬
‫و اگر هم م ‌یخواهید‪ ،‬به بعضی از‬                                                  ‫آمد‪ ،‬حالا پالتویش را پوشیده‪ ،‬کلاهش‬         ‫فعالیت و اعتراض از چند هفته پیش‪.‬‬         ‫دکتر حقوق آمد به کمک من‪ .‬چیزی‬           ‫این میهمان ‌یها شما نیستید؟ گفتم‬
                                                                                                                            ‫این طرف برو‪ ،‬آن طرف برو‪ ،‬این را ببین‪،‬‬    ‫آن وسط یک کسی یا خود شاه گفت و‬          ‫نه‪ ،‬معمولاً م ‌یدانید خان ‌مهایی دعوت‬
                ‫جلساتمان بیائید‪.‬‬                                                   ‫در دستش است‪ ،‬و م ‌یخواهد برود‪.‬‬           ‫آن را ببین‪ ،‬و حرف بزن و اعتراض بکن‪.‬‬      ‫یا یک کسی گفت که مذهب و اینها را‬        ‫می‌شوند که شوهرهایشان کاره‌ای‬
‫بعد من فوری به رفقا‪ ،‬که خانم‬                                                     ‫آمد توی سرسرا و ما عد‌های رفتیم‬            ‫روز هفده دی‪ ،‬یادتان هست چندین‬            ‫هم باید پائید‪ .‬استاد حقوق گفت آنچه‬      ‫هستند‪ ،‬ماها که دعوت نم ‌یشویم‪.‬‬
‫بامداد هم جزو آنها بود‪ ،‬خبر دادم‬                                                 ‫دورش و حر ‌فهایمان را زدیم‪ .‬گفتیم‬          ‫سال بود که رسم بود ز ‌نها م ‌یرفتند‬      ‫کهاینخان ‌مهام ‌یخواهندهیچمغایرتی‬       ‫گوشی را برداشت‪ ،‬وزارت خارجه‬
‫که یک چنین چیزی شده‪ .‬گفتند‬                                                       ‫چرا شما به حرف ما گوش نم ‌یدهید؟‬           ‫سر آرامگاه رضا شاه و گل م ‌یگذاشتند‪،‬‬     ‫با مذهب ندارد و کامل ًا قابل قبول است‪.‬‬  ‫رئیس تشریفات را گرفت‪ ،‬به آقای‬
‫خوب کاری کردی‪ .‬م ‌یخواهند بیایند‪،‬‬                                                ‫گفت بله‪ ،‬من نمی‌دانستم که شما‬              ‫عصرش هم مراسمی بود و والاحضرت‬            ‫من خیلی از او متشکر شدم‪ .‬خوب‪ ،‬تمام‬      ‫عدل طباطبائیگفت یکی از خان ‌مهای‬
‫بیایند‪ .‬ما که کار خلاف اساس مملکت‬                                                ‫تشریف می‌آورید که وقت بگذاریم‬              ‫اشرف می‌آمد‪ ،‬و گاهی هم ملکه‪،‬‬             ‫شد و شاه رفت و بعد هم عدل طباطبائی‬      ‫برجسته و با شخصیت الآن پیش من‬
‫نمی‌خواهیم بکنیم‪ .‬ضمناً در این‬                                                   ‫برایتان‪ ،‬کار داشتم و از این نوع حر ‌فها‪.‬‬   ‫حالا هر کدام که بود‪ ،‬م ‌یآمد‪ .‬از سال‬     ‫رسید‪ ،‬مرا به ملکه معرفی کرد‪ .‬ملکه دو‬    ‫است‪ ،‬فکر می‌کنم که علیاحضرت‬
‫جریان و این تقلا‌ها نخست‌وزیر‬                                                    ‫بعددیدنداینجاخیلیشلوغاستگفتند‬              ‫‪ 1334‬دیگر رسم شده بود که جشن‬             ‫سه تا حرف زد و خانم سفیر انگلیس‬         ‫ملکه انگلستان که اینجا تشریف‬
‫به وال‌احضرت گفته بود و خواهش‬                                                    ‫بفرمائید توی اطاق‪ ،‬چند نفر نماینده‬         ‫هفده دی گرفته م ‌یشد‪ .‬جمعی ‌تهای‬         ‫که پهلویش بود به ملکه انگلیس گفت‬        ‫م ‌یآورند خوب است که با بعضی از‬
‫کرده بود که وال‌احضرت نگذارند که‬                                                 ‫بیایند‪.‬نخس ‌توزیررفتتویاطاقویک‬             ‫مختلف جشن م ‌یگرفتند‪ .‬روز هفده‬           ‫که خانم دولتشاهی دکتر از دانشگاه‬        ‫این قبیل خان ‌مها هم آشنا بشوند‪.‬‬
‫ما این کارها را بکنیم‪ .‬والاحضرت‬                                                  ‫چند نفر از ماها هم رفتیم تو و گفتیم‬        ‫دی جلوی زن‌ها را نمی‌گرفتند و‬                                                    ‫شما در یکی از میهمان ‌یها ایشان را‬
‫هم به ما گفتند‪ ،‬اما خصوصی‪ ،‬نه در‬                                                 ‫چرا نم ‌یگذارید ما رأی بدهیم‪ .‬این حق‬       ‫می‌گذاشتند هر کاری بکنند‪ ،‬بروند‬                          ‫«هایدلبرگ» است‪.‬‬         ‫دعوت بکنید‪ ،‬خودتان هم مراقبت‬
‫جلسۀ عمومی‪ .‬به والاحضرت گفتیم‬                                                    ‫ماست به ندای شا‌همان جواب بدهیم‪.‬‬           ‫بیایند‪ ،‬جشن بگیرند‪ .‬آن سال‪،1341 ،‬‬        ‫ما حرف قانون حمایت خانواده را‬           ‫بکنید‪ .‬خیلی هم مرتب می‌گفت‪.‬‬
‫که والاحضرت به نام شورایعالی ما‬                                                  ‫او هم دیگر چه بگوید‪ ،‬گفت خیلی‬              ‫جمعیت زیادی به آرامگاه آمده بود‪ .‬ما‬      ‫آن وقت آنجا به گوش شاه رساندیم‪.‬‬         ‫او را به علیاحضرت ملکه انگلستان‬
‫کاری نم ‌یکنیم‪ ،‬اما بگذارید که به‬                                                ‫خوب‪ ،‬من مطالعه م ‌یکنم و با هیأت‬           ‫قرار گذاشته بودیم از آرامگاه برویم به‬    ‫آن زمان نم ‌یدانم چی شد که باز ما‬       ‫معرفی کنید‪ .‬طباطبائی گفت من‬
‫نام جمعی ‌تهایمان بکنیم‪ .‬چند تا از‬                                               ‫دولت مشورت م ‌یکنم که ببینیم چکار‬          ‫نخس ‌توزیری‪ .‬خوب‪ ،‬جسته گریخته‬            ‫این را نتوانستیم به مجلس بدهیم‪.‬‬         ‫می‌شناسمش‪ .‬ما را دعوت کردند‪.‬‬
‫ما مسؤولیت را به گردن م ‌یگیریم‬                                                  ‫م ‌یشود کرد‪ .‬آخر قانون این است که‬          ‫نخس ‌توزیری هم فهمیده بودند که ما‬        ‫یعنی آن موقع مسائل مختلف بود در‬         ‫یک شبی بود‪ .‬خوب‪ ،‬میهمان ‌یهای‬
‫و م ‌یکنیم‪ ،‬گفتند خیلی خوب شما‬                                                   ‫هر کس که برای مجلس رأی م ‌یدهد‬             ‫آنجا م ‌یرویم چون ما قایم نکرده بودیم‪،‬‬   ‫مملکت‪ .‬تازه‪ ،‬آن کارهائی که ساد‌هتر‬      ‫کوچ ‌کتر و شام نشسته و اینها که‬
‫کارهای خودتان را بکنید‪ .‬یعنی‬                                                     ‫اینجا هم رأی بدهد‪ .‬من گفتم که نه‪،‬‬          ‫تصمیم گرفته بودیم که برویم‪ .‬در ضمن‬       ‫بود‪ ،‬گفتم‪ ،‬دکتر اقبال که نخس ‌توزیر‬     ‫نمی‌شد و برحسب مقام کسانی‬
‫دید که ما واقعاً رعایت احتیاط را‬                                                 ‫این چیز دیگری است‪ .‬این یک مسألۀ‬            ‫نم ‌یخواستندهمکهجلویمانرابگیرند‪.‬‬         ‫بود قبول نکرد یک نفر زن با هیأت‬         ‫دعوت م ‌یشدند‪ .‬یک شب بود که در‬
‫م ‌یکنیم‪ .‬خودش رفت مازندران‪ ،‬که‬                                                  ‫مهمی است که شاه از تمام ملت‬                ‫چون ما در حدود سیصد‪ ،‬سیصد و پنجاه‬                                                ‫وزارت خارجه یک میهمانی‪ ،‬یک شام‬
‫دیگر کاری به کارش نداشته باشند‪.‬‬                                                  ‫خواسته و ما هم م ‌یخواهیم در این‬           ‫نفری که آمدیم جلویمان را نگرفتند‪ .‬ما‬                                             ‫نشسته بود‪ ،‬بعدش یک بوفه بزر ‌گتر‬
‫واقعاً والاحضرت آنجا خیلی ژست‬                                                    ‫رأ ‌یگیری شرکت بکنیم‪ .‬چون خودمان‬           ‫آمدیم در نخس ‌توزیری‪ ،‬روی پل ‌هها و‬                                              ‫بود که عده بیشتری‪ ،‬شاید دویست‬
                                                                                 ‫م ‌یدانستیمکهاینمقدمهبقیهم ‌یشود‪.‬‬                                                                                           ‫نفری‪ ،‬دعوت شدند‪ .‬در آن دعوت‪،‬‬
                     ‫خوبی کرد‪.‬‬                                                                                                                                                                               ‫شب دیرتر‪ ،‬مرا دعوت کردند‪ .‬شام در‬

                                                                                                                                                                                                                        ‫یکی از آن سال ‌نها بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫بعد از شام ملکه انگلیس و پرنس‬
                                                                                                                                                                                                             ‫فیلیپ و اعلیحضرت هر کدام به یک‬
                                                                                                                                                                                                             ‫طرف حرکت کردند و رفتند توی‬
                                                                                                                                                                                                             ‫مردم و با مردم م ‌یایستادند و حرف‬
                                                                                                                                                                                                             ‫م ‌یزدند‪ .‬من یک جائی ایستاد‌ه بودم‬
                                                                                                                                                                                                             ‫و منتظر بودم ببینم چه می‌شود‬
                                                                                                                                                                                                             ‫و چه می‌گذرد‪ .‬اعلیحضرت یک‬
                                                                                                                                                                                                             ‫جائی رسیدند‪ ،‬آن طرف‌تر پرنس‬
                                                                                                                                                                                                             ‫فیلیپ بود و آن طرف هم پهلویشان‬
                                                                                                                                                                                                             ‫شریف امامی بود‪ .‬آن موقع یک استاد‬
                                                                                                                                                                                                             ‫دانشکدۀ حقوق که انتخاب شده بود‬
                                                                                                                                                                                                             ‫برای مجلس و از کسانی بود که به‬
                                                                                                                                                                                                             ‫عنوان رئیس دانشکده حقوق ما‬
                                                                                                                                                                                                             ‫دعوت کرده بودیم و مورد مشورت‬
                                                                                                                                                                                                             ‫قرار گرفته بود در جمعیت راه نو‪ .‬شاه‬
                                                                                                                                                                                                             ‫داشت با او صحبت م ‌یکرد که خوب‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫حالا مجلس آینده چطور خواهد بود‬
                                                                                                                                                                                                             ‫و من آن طرف ایستاده بودم‪ ،‬فکر‬
                                                                                                                                                                                                             ‫نم ‌یکردم شاه مرا م ‌یبیند‪ .‬رویش آن‬
                                                                                                                                                                                                             ‫طرفبود‪.‬اعلیحضرتم ‌یگفتندکهدر‬
                                                                                                                                                                                                             ‫این مجلس آینده‪ ،‬چه کارها باید بشود‬
                                                                                                                                                                                                             ‫و از نظر مملکت چه چیزها اهمیت‬
                                                                                                                                                                                                             ‫دارد و چه قوانینی خوب است که حالا‬
                                                                                                                                                                                                             ‫بررسی بشود و از این جور چیزها با او‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18