Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۷۱‬‬
                                                                                                                                                                        ‫جمعه ‪ ۱۶‬تا پنجشنبه‪ ۲۲‬فروردی ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫كماندويي جلوي مسجد ايستاده‬               ‫مشاجره رئيس قوه قضائيه و يك خبرنگار زن در‬                                                                                                                 ‫وقتي «عذرا فراهاني» را م ‌يبيني‪،‬‬
                          ‫بودند‪.‬‬                      ‫كنفرانس مطبوعاتي‬                                                                                                                             ‫قبل از هرچيز چشمهايش تو را به‬
                                                                                                                                                                                                   ‫خود جلب م ‌يكند‪ .‬چش ‌مهاي تيزبين‪،‬‬
‫م ‌يخواستم به طرف بخش بانوان‬            ‫جناب آقاي يزدي! شنيد ‌هام كه با برخي از متهمان پرونده شهرداري تهران كه اين روزها در زندان‬                                                                  ‫درشت‪ ،‬ميشي رنگ و پراز شجاعتش‪.‬‬
‫مسجد بروم كه صدايي مرا به خود‬              ‫هستند‪ ،‬برخلاف قوانين آيين دادرسي رفتار شده است اولا آيا شما از چنين موضوعي باخبريد؟‬                                                                     ‫مهمترين ابزار خبرنگاري عذرا‬
                                                                                                                                                                                                   ‫همين چشم‌هاست‪ .‬چشم‌هايي كه‬
                          ‫خواند‪:‬‬                                                 ‫ژیلا‬                                                                    ‫اشاره‬                                     ‫همواره و با دقت زياد اطراف را م ‌يكاود‬
        ‫ـ آهاي‪ .‬صبر كن ببينم‪.‬‬                                                 ‫بنی یعقوب‬                                                                                                            ‫و هيچ چيز هم از تيررس نگاهش دور‬
‫و پيش از آن كه سرم را برگردانم‪،‬‬                                                                                       ‫اين روزها كه روزنام ‌هها بار ديگر در معرض يورش گسترده‬
          ‫صداي ديگري را شنيدم‪:‬‬                                                           ‫‪۱۵‬‬                           ‫حكومت قرار گرفت ‌هاند و روزنام ‌هنگاران ديگري طعم زندان‬                                              ‫نم ‌يماند‪.‬‬
‫ـ ولش كن… كاري نداشته‬                                                                                                 ‫يا خانه نشيني و بيكاري را مي‌چشند‪ ،‬تصويري كه ژيلا‬                            ‫مصاحبه كردن با او برخلاف مهران‬
                                                                                                                      ‫بن ‌ييعقوب از اين حرفه و از روزنام ‌هنگاران حرف ‌هاي طي دوران‬                ‫كرمي‪ ،‬خيلي آسان بود‪ .‬عذرا خيلي‬
               ‫باش… بگذار برود‪.‬‬                                                                                       ‫زمامداري خاتمي در كتاب خود به دست داده است رنگ و‬                             ‫راحت پاسخ هر سئوالي را كه از او‬
‫و من هرچه گشتم نه صاحب‬                                                                                                                                                                             ‫م ‌يپرسيدم‪ ،‬م ‌يداد‪ .‬آنقدر سريع جواب‬
‫صداي اولي را پيدا كردم و نه صاحب‬                                                                                                                             ‫جلايي ديگر دارد‪.‬‬                      ‫م ‌يداد كه تو فكر م ‌يكردي سئوا ‌لها‬
‫صداي دومي را‪ .‬اما چشمهاي زيادي‬                                                                                        ‫پسازمهرانكرمي‪،‬ژيلابن ‌ييعقوبباعذرافراهانيبهگفتگو‬                             ‫را از قبل م ‌يدانسته و جوابهايش را‬
‫را ديدم كه هر حركتي را به دقت‬                                                                                         ‫نشسته است‪ ،‬زني جوان از نسل روزنام ‌هنگاران دوم خردادي‪.‬‬                       ‫آماده كرده است‪ .‬اما نه! من سئوا ‌لها‬
‫زير نظر داشتند‪ .‬و نيز تحت كنترل‬                                                                                       ‫كتاب «روزنامه نگاران…» نوشتة ژيلا بن ‌ييعقوب تصويرگر‬                         ‫را قبلا به او نداده بودم‪ .‬او هميشه‬
‫اين نگا‌هها بودم‪ .‬به جز همان چند‬                                                                                      ‫اميدهاي برباد رفته روزنام ‌هنگاراني است كه در جنبش اصلاح‬                     ‫همين قدر راحت و صريح حرف‬
‫كماندو‪ ،‬همه شان لباس شخصي بر‬                                                                                          ‫طلبي درخشيدند و هنگامي كه دولت «اصلا ‌حطلبان» در‬                             ‫م ‌يزند و جواب هر سئوالي را م ‌يدهد‪.‬‬
‫تن داشتند‪ .‬در دست برخي از آنها‬                                                                                        ‫مسند قدرت جاخوش كرد قرباني مصالحه رئيس دولت با‬                               ‫چه سئوال را از قبل بداند و چه نداند‪.‬‬
‫موبايل بود‪ .‬چند نفرشان هم ب ‌يسيم‬                                                                                                                                                                  ‫به نظر من‪ ،‬بعد از جسارت‪،‬‬
‫داشتند… و تقريبا هيچ كدام تلاشي‬                                                                                                                         ‫«محافظ ‌هكاران» شدند‪.‬‬                      ‫مهمترين ويژگي عذرا حاضرجواب ‌ياش‬
‫براي پنهان كردن اسلح ‌ههايي كه به‬                                                                                     ‫كتاب «روزنام ‌هنگاران» چاپ تهران‪ ،‬نشر «روزنگار» است‪.‬‬                         ‫است‪ .‬اين دو ويژگي در كنار کيديگر‬
                                                                                                                                                                                                   ‫به كمك چشمهايش آمد‌هاند و از او‬
         ‫كمر بسته بودند‪ ،‬نداشتند‪.‬‬       ‫سعيد امامي م ‌يگذشت و من كه در‬            ‫دادرسي با آنها رفتار شده است‪.‬‬       ‫سر آقاي يزدي گذاشت ‌هاي و اذيتش‬        ‫اينجا اسامي را بگوييد‪ .‬بعد بياييد و‬
‫دهها سئوال به ذهنم هجوم آورد‪:‬‬           ‫ذهنم سئوالات زيادي نسبت به اين‬        ‫ـ اين حرفها كدام است؟ شما بايد‬                                  ‫كرد‌هاي؟‬       ‫به خود من بگوييد‪ .‬من نم ‌يخواهم‬                ‫خبرنگار خوبي ساخت ‌هاند‪.‬‬
‫ـ اينها چه كساني هستند؟ آيا‬             ‫خودكشي داشتم‪ ،‬نزد ايشان رفتم‬          ‫همين امروز به اينجا بياييد و اگر‬                                               ‫نام اين افراد از پشت اين تريبون‬       ‫با همين جسارت و حاضرجوابي‬
‫از دوستان سعيد امامي‌اند؟ آيا به‬        ‫و پرسيدم كه حاج آقا! مي‌گويند‬          ‫نياييد برايتان احضاريه م ‌يفرستيم‪.‬‬     ‫عذ ر ا با هما ن حا ضر جو ا بي‬                                                ‫بود كه در كنفرانس مطبوعاتي محمد‬
‫مجلس ترحيم سعيد امامي آمد‌هاند؟‬         ‫سعيد امامي خودكشي نكرده‪ ،‬او را‬        ‫فرداي همان روز جلوي در روزنامه‬          ‫هميشگ ‌ياش پاسخش را داده بود كه‬                            ‫خوانده شود‪.‬‬       ‫يزدي‪ ،‬رئيس قوه قضائيه‪ ،‬يك جنجالي‬
‫آيا آمد‌هاند كه براي او فاتحه بخوانند؟‬  ‫كشت ‌هاند… حتي بعض ‌يها م ‌يگويند‬     ‫سلام احضاري ‌هاي را به دستش دادند‬       ‫«من سر به سر ايشان نگذاشتم‪ ،‬ايشان‬      ‫عذرا در حالي كه از تريبون فاصله‬
‫يا براي برقراري امنيت به اينجا گسيل‬     ‫ممكن است اصلا كشته هم نشده‬            ‫كه به امضاي دبيرخانه قوه قضائيه‬                                                ‫م ‌يگرفت‪ ،‬با لبخندي عجيب و شاد‬                   ‫خبري را به وجود آورد‪.‬‬
‫شد‌هاند؟ به بخش بانوان داخل شدم‬         ‫باشد… حاج آقا! يعني ممكن است‬                                                           ‫سر به سر من گذاشتند‪».‬‬         ‫از رئيس قوه قضائيه تشكر كرد و‬         ‫حرفهايي كه آن روز در آن جلسه‬
‫و گوش ‌هاي را براي نشستن انتخاب‬         ‫سعيد امامي زنده باشد؟ حاج آقا نگاه‬                          ‫رسيده بود‪.‬‬        ‫خوئيني‌ها با يك شوخي به اين‬            ‫به طرف صندلي‌اش رفت‪ .‬هنوز به‬          ‫بين عذرا و يزدي رد و بدل شد‪ ،‬خبر‬
‫كردم‪ .‬تا كه نشستم يك زن جوان با‬         ‫پرمعنايي به من كردند و گفتند اين‬                            ‫پرسيدم‪:‬‬                                                  ‫صندل ‌ياش نرسيده بود كه يزدي با‬       ‫مهمي براي روزنام ‌هها ساخت‪ ،‬خبري‬
‫يك سيني خرما به طرفم آمد… و‬             ‫وظيفه من نيست كه به اين سئوال‬         ‫ـ عذرا! دليل احضارت را در احضاريه‬                   ‫مكالمه پايان داده بود‪:‬‬                                           ‫كه از خود كنفرانس مطبوعاتي مهمتر‬
‫بعد هم شيريني و نوشيدني آوردند…‬         ‫جواب بدهم‪ .‬اين وظيفه توست كه‬                     ‫چه عنوان كرده بودند؟‬         ‫ـ حالا شما زودتر خبرت را‬                      ‫لحني آمرانه و خشك گفت‪:‬‬
‫و چند لحظه بعد يك دختر جوان يك‬          ‫به عنوان يك خبرنگار به دنبال اين‬      ‫ـ نوشته بودند با توجه به اين‬            ‫بنويس… تا نيامد‌هاند تو را به زندان‬    ‫ـ خانم! شما در حضور اين‬                                ‫و جنجال ‌يتر شد‪.‬‬
‫جلد قرآن به دستم داد‪ .‬آيا منظورش‬        ‫سئوال بروي كه آيا او را كشت ‌هايد يا‬  ‫كه قول داده بوديد مداركي را به‬                                                 ‫خبرنگارهاي داخلي و خارجي به‬           ‫عذرا در آن كنفرانسي كه در يكي‬
‫اين بود كه براي سعيد امامي قرآن‬         ‫خودكشي كرده؟ زنده است يا كشته‬         ‫قوه قضائيه تسليم كنيد كه هرگز‬                                     ‫ببرند‪.‬‬       ‫دستگاه قضائي تهمت زده‌ايد‪ .‬اگر‬        ‫از روزهاي اسفند ماه ‪ 1376‬با حضور‬
                                        ‫شده؟… اين حرف خيلي به من‬              ‫نكرد‌هايد‪ ،‬و اكنون با توجه به پايان‬                                            ‫دليل و مدركتان را ارائه نكنيد‪ ،‬من‬     ‫تعداد زيادي از خبرنگاران ايراني و‬
                      ‫بخوانم…؟‬          ‫برخورد‪ .‬معناي حرفشان اين بود كه‬       ‫مهلتي كه داشتيد‪ ،‬قصد داريم اقدام‬               ‫مدارك من در زندانند!‬            ‫شما را تحت تعقيب قضايي قرار‬           ‫خارجي برگذار شده بود‪ ،‬با اعتماد به‬
‫دو دختر پانزده ـ شانزده ساله در‬         ‫تا كنون بايد به دنبال اين موضوع‬       ‫لازم را به عمل بياوريم‪ .‬خيلي عجيب‬                                              ‫خواهم داد‪ .‬شما جلوي اين جمع به‬        ‫نفس هميشگ ‌ياش پشت تريبون قرار‬
‫كنارم نشسته بودند‪ .‬اما هر دو به‬                                                                                       ‫من به ياد حرفهاي عليرضا علوي‬           ‫دستگاه قضائي تهمت زديد‪ ،‬من هم‬
‫نقطه‌اي نامعلوم خيره شده بودند‪.‬‬                                 ‫م ‌يرفتم‪.‬‬                                 ‫بود‪.‬‬        ‫تبار درباره موسوي خوئيني‌ها‬            ‫جلوي همي ‌نها م ‌يگويم اگر دلايل‬                        ‫گرفت و پرسيد‪:‬‬
‫گويا يادشان رفته بود كه قرآن را‬         ‫حرفهاي عذرا مرا با خود به يك روز‬                         ‫ـ چه چيز؟‬            ‫م ‌يافتم‪ .‬علو ‌يتبار در يكي از جلسات‬   ‫مستند را ارائه ندهيد‪ ،‬مورد تعقيب‬      ‫ـ جناب آقاي يزدي! شنيد‌هام كه‬
‫براي خواندن باز كرد‌هاند‪ .‬آنها به چه‬    ‫گرم تابستان كه دو سال از آن گذشته‬     ‫ـ همه چيز‪ ،‬هم احضاريه‌اي كه‬             ‫چهارشنبه شب تحريريه صبح امروز‬                                                ‫با برخي از متهمان پرونده شهرداري‬
‫فكر م ‌يكردند؟ چه نسبتي با سعيد‬                                               ‫فرستاده بودند‪ ،‬هم متني كه در آن‬         ‫درباره اين روحاني بلندپايه انقلاب‬                         ‫قرار م ‌يگيريد‪.‬‬    ‫تهران كه اين روزها در زندان هستند‪،‬‬
                                                                                                                                                             ‫فراهاني دوباره پشت تريبون قرار‬        ‫برخلاف قوانين آيين دادرسي رفتار‬
                  ‫امامي داشتند؟‬                                                                                                  ‫اسلامي ايران گفته بود‪:‬‬                                            ‫شده است اولا آيا شما از چنين‬
‫سر صحبت را با يكي از آنها كه‬                                                                                          ‫ـ ايشان يكي از اصيل‌ترين و‬                                                   ‫موضوعي باخبريد؟ و اگر بله‪ ،‬چه‬
‫شال مشكي و نازكي بر سر داشت‬                                                                                           ‫ريشه‌دارترين روحانيون جمهوري‬                                                 ‫اقدامي در اين زمينه انجام داد‌هايد؟‬
                                                                                                                                                                                                   ‫عذرا برايم گفت‪« :‬من به جاي واژة‬
                       ‫باز كردم‪:‬‬                                                                                                                                                                   ‫شكنجه‪ ،‬از «رفتار خلاف قوانين آيين‬
‫ـ شما از بستگان آقاي سعيد امامي‬                                                                                                                                                                    ‫دادرسي» در سئوالم استفاده كرده‬
                                                                                                                                                                                                   ‫بودم چرا كه نمي‌خواستم از نظر‬
                        ‫هستيد؟‬
                         ‫ـ بله‪.‬‬
    ‫ـ همسرش كدام يكي است؟‬

                                        ‫موسوی خوئینی ها‬                                                                                                      ‫محمد یزدی‬

‫ـ همان كه آن روبرو نشسته و‬              ‫بود برد‪ .‬روزي كه او را در مسجد جامع‬   ‫نوشته بودند‪ .‬و عجي ‌بتر از اين كه‬       ‫اسلامي است و به خاطر شخصيت‬                  ‫گرفت و خيلي خونسرد گفت‪:‬‬          ‫حقوقي ايرادي متوجه سئوالم باشد‪».‬‬
                    ‫گريه م ‌يكند‪.‬‬                         ‫ضرابخانه ديدم‪.‬‬      ‫من توسط دبيرخانه قوه قضائيه احضار‬       ‫محكم و استخوان دارش به راحتي‬           ‫ـ حاج آقا! من همين الان اسامي‬         ‫آيت‌الله يزدي وقتي سئوال عذرا‬
                                                                              ‫شده بودم كه اصلا حق نداشت كسي‬           ‫تحت تاثير اين و يا آن قرار نم ‌يگيرد‪.‬‬   ‫را از پشت همين تريبون م ‌يخوانم‪.‬‬     ‫فراهاني تمام شد‪ ،‬خنده روي صورتش‬
‫به روبرويم نگاه كردم‪ .‬چند زن را‬                      ‫***‬                      ‫را احضار كند‪ .‬حتي اگر من واقعا هم‬       ‫دوازده روز بعد‪ ،‬محمد يزدي كه به‬                                              ‫ماسيد و با لحني كه عصبانيت در آن‬
‫ديدم كه به رديف نشسته بودند و‬           ‫آن روز [چهارم تيرماه ‪]1378‬‬            ‫متهم بودم دبيرخانه در جايگاهي‬           ‫عنوان امام جمعه موقت تهران‪ ،‬خطبه‬                  ‫يزدي به او گفت كه‪:‬‬
‫همه‌شان هم گريه مي‌كردند‪ .‬كدام‬          ‫به دنبال مسجد جامه ضرابخانه‬                                                                                                      ‫ـ نخير! لازم نيست‪.‬‬                           ‫پيدا بود گفت‪:‬‬
‫يكي از آنها همسر سعيد امامي بود؟‬        ‫م ‌يگشتم‪ .‬فقط گفته بودند‪ :‬خيابان‬            ‫نبودكه بتواند مرا احضار كند‪.‬‬                       ‫م ‌يخواند‪ ،‬گفت‪:‬‬             ‫ـ چرا نه؟ بگذاريد بخواهم‪.‬‬       ‫ـ خانم! شما داريد كار سياسي‬
‫پرسشم را كه تكرار كردم‪ ،‬دقي ‌قتر‬        ‫پاسداران… و هنگامي كه پرسيده‬          ‫عذرا همان موقع در يادداشت‬               ‫ـ خبرنگار روزنامه سلام در يك‬           ‫ـ نه! بعدا بياوريد و به من بدهيد‪.‬‬     ‫م ‌يكنيد نه خبرنگاري! با هركدام از‬
‫نشان داد‪ .‬همان بود كه بيشتر از‬          ‫بودم كجاي خيابان پاسداران؟ گفته‬       ‫كوتاهي كه تحت عنوان «يك پرسش‬            ‫مصاحبه مطبوعاتي از من پرسيد‬            ‫وقتي عذرا روي صندل ‌ياش نشست‪،‬‬         ‫آنها بدرفتاري شده نامش را بگوييد‪.‬‬
‫ديگران صورتش را با چادر پوشانده‬         ‫بودند‪ :‬مسجد معروفي است‪ ،‬معتبر‬         ‫و اين همه غوغا» در سلام چاپ شد‪،‬‬         ‫كه آيا متهمان پرونده شهرداري‬           ‫بسياري از همكارانش با تحسن‬            ‫اينها [متهمان] چرا م ‌يروند اين طرف‬
‫بود… و بعد هم دختر سعيد امامي را‬        ‫و معروف‪ .‬معمولا مجلس ترحيم‬                                                    ‫تهران شكنجه شد‌هاند كه من به او‬        ‫به او نگاه كردند‪ .‬هنوز خوب روي‬
‫نشانم دادند كه آن سوتر نشسته بود‪.‬‬       ‫آدمهاي مهم و سرشناس را آنجا‬                                    ‫نوشت‪:‬‬          ‫گفتم مداركت را بياور كه هنوز هم‬        ‫صندل ‌ياش جاگير نشده بود كه يزدي‬               ‫و آن طرف ضجه م ‌يزنند‪.‬‬
‫يازده سال بيشتر نداشت‪ .‬پيراهني‬          ‫برگذار م ‌يكنند‪ .‬از هركس كه بپرسي‬     ‫«آقاي يزدي! اگر من به عنوان‬                                                                                          ‫يزدي مكثي كرده و ادامه داده بود‪:‬‬
‫سفيد پوشيده بود‪ .‬با يك شلوار جين‬                                              ‫يك خبرنگار نتوانم از شما پرسش‬                               ‫نياورده است‪.‬‬                      ‫خطاب به او گفت‪:‬‬        ‫ـ نه! اصلا چنين چيزي نيست‪ .‬اين‬
‫سبزرنگ… مقنع ‌هاي سرم ‌هاي هم بر‬                         ‫نشانت م ‌يدهند‪.‬‬      ‫كنم‪ ،‬پس چه كس ديگري م ‌يتواند‬           ‫اگر رئيس قوه قضائيه از ياد برده‬        ‫ـ شما يك هفته تا ده روز فرصت‬
‫سر داشت‪ .‬مشغول صحبت با دختران‬           ‫و از خودم پرسيده بودم‪ :‬آدمهاي‬                                                 ‫بود كه فراهاني در پرسش خود از واژة‬                                                        ‫موضوع صحت ندارد‪.‬‬
‫همسن و سالش بود‪ .‬شايد هم در حال‬         ‫مهم و سرشناس؟ آيا اين بار نيز‬                             ‫حرف بزند؟»‬          ‫شكنجه استفاده نكرده است بسياري‬          ‫داريد مداركتتان را به من برسانيد‪.‬‬    ‫عذرا در همين موقع به كاغذي‬
‫انجام يك نوع بازي نشسته بودند…‬          ‫مجلس ترحيم آدم سرشناسي در‬             ‫خبرنگاران در اعتراض به برخورد‬           ‫از خبرنگاران به ياد داشتند كه او‬       ‫آن روز وقتي به محل كارش‪،‬‬              ‫كه در دست داشت نگاهي انداخت‪.‬‬
‫دختر يازده ساله سعيد امامي هر از‬        ‫آنجا برگذار مي‌شد؟ آن روز براي‬        ‫قوه قضائيه با عذرا فراهاني بياني ‌ههاي‬  ‫گفته «رفتار خلاف آيين دادرسي»‬          ‫روزنامه سلام بازگشت‪ ،‬همكارانش به‬      ‫او اسامي چند نفر از متهمان پرونده‬
‫گاهي سر دم گوش هم سالانش فرو‬            ‫سعيد امامي به مناسبت هفتمين روز‬       ‫متعددي در حمايت از او صادر كردند‬                                               ‫شوخي و گاه جدي به او م ‌يگفتند‪:‬‬        ‫شهرداري را در دست داشت‪ .‬گفت‪:‬‬
‫م ‌يبرد و چيزي م ‌يگفت و بعد همه‬        ‫خودكش ‌ياش مجلس فاتح ‌هاي ترتيب‬                                                                   ‫و نه شكنجه‪.‬‬        ‫«الان يك اتومبيل جلوي در منتظر‬        ‫ـ من اسامي آنها را در دست دارم‪.‬‬
‫با هم م ‌يخنديدند‪ .‬البته يواشكي‪ .‬آيا‬    ‫داده بودند‪ .‬امامي معاون امنيتي وزير‬           ‫كه به ختم غائله منجر شد‪.‬‬        ‫هنوز چند روز از صحب ‌تهاي يزدي‬
‫فرزند سعيد امامي مي‌دانست چه‬            ‫اسبق اطلاعات (فلاحيان)‪ ،‬معروف به‬                   ‫***‬                        ‫در نماز جمعه تهران نگذشته بود كه‬              ‫است تا تو را به زندان ببرد‪».‬‬           ‫م ‌يخواهيد برايتان بخوانم؟‬
                                        ‫اسلامي كه آن روزها گفته مي‌شد‬                                                 ‫از دفتر رئيس قوه قضائيه با او تماس‬     ‫عذرا وقتي اين حرفها را م ‌يشنيد‬       ‫و بعد سكوت كرد‪ .‬همه سكوت‬
                   ‫اتفاقي افتاده؟‬       ‫عامل اصلي قتلهاي زنجير‌هاي است‪،‬‬       ‫عذراچناندربارهموسويخوئين ‌يها‬                                                  ‫از خودش مي‌پرسيد‪ :‬چرا دوستانم‬         ‫كردند‪ .‬حاضران در جلسه چند لحظه‬
‫آن روزها هرچه درباره پدرش‬               ‫آيا اينها براي سرشناس كردن يك‬         ‫سخن م ‌يگويد كه تو م ‌يفهمي احترام‬                       ‫گرفتند و گفتند‪:‬‬       ‫اين حرفها را م ‌يزنند‪ .‬مگر چه اتفاقي‬
‫م ‌يشنيدم‪ ،‬ناخوشايند و منفي بود‪.‬‬                                              ‫و علاقه زيادي در اعماق قلبش نسبت‬        ‫ـ خانم! شما هنوز مدركتان را‬            ‫افتاده؟ من يك سئوال پرسيدم‪ .‬فقط‬        ‫به عذرا نگاه كردند و بعد به يزدي‪.‬‬
‫اما اين مانع از آن نم ‌يشد كه دلم‬                         ‫فرد كافي نبود؟‬                                                                                                                           ‫اين ديگر براي رئيس قوه قضائيه‬
‫براي او كه با معصوميت كودكان ‌هاش‬       ‫از خيابان پاسداران به يك خيابان‬                   ‫به او احساس م ‌يكند‪.‬‬                              ‫نياورد‌هايد؟‬                               ‫همين‪.‬‬       ‫قابل تحمل نبود‪ .‬اين خبرنگار‬
                                        ‫فرعي و از آنجا به يك خيابان فرع ‌يتر‬  ‫ـ حاج آقا كمتر حرف مي‌زنند‬                    ‫كه در پاسخشان گفته بود‪:‬‬          ‫عصر آن روز وقتي موسوي‬
         ‫در حال بازي بود‪ ،‬نسوزد‪.‬‬        ‫داخل شدم‪ .‬قبل از آن كه مسجد را‬        ‫و بيشتر سكوت مي‌كنند‪ .‬اما حتي‬           ‫ـ مدرك من كه در جيب‌هايم‬               ‫خوئيني‌ها‪ ،‬مدير مسئول روزنامه‬               ‫م ‌يخواست تا كجا پيش برود‪.‬‬
                                        ‫ببينم‪ ،‬نيروهايي را ديدم كه با لباس‬    ‫سكوتشان هم پرمعناست و به ما‬             ‫نيست‪ .‬مدرك من شهرداران هستند‬           ‫سلام‪ ،‬عذرا را در تحريريه ديده بود‪،‬‬    ‫یزدی سعي كرد لبخندي بزند و‬
‫«دنباله دارد»‬                                                                 ‫چيزها مي‌آموزد‪ .‬من بعضي از‬              ‫كه اكنون در زندان به سر م ‌يبرند‪.‬‬
                                                                              ‫سوژ‌ههاي گزار ‌شهايم را از حرفهاي‬       ‫همانهايي كه برخلاف قوانين آيين‬                     ‫با خند‌هاي به او گفت‪:‬‬                               ‫گفت‪:‬‬
                                                                              ‫او الهام گرفت ‌هام‪ .‬چند روز از خودكشي‬                                          ‫ـ شنيده‌ام امروز خيلي سر به‬           ‫ـ البته اين خيلي خوب است كه‬
                                                                                                                                                                                                   ‫شما اسامي را داريد‪ .‬اما نم ‌يخواهد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18