Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۵ (دوره جديد
P. 12

‫صفحه ‪ - Page 12 - 12‬شماره ‪۱۶۷۱‬‬
                                                                                                                                                                 ‫جمعه ‪ ۱۶‬تا پنجشنبه‪ ۲۲‬فروردی ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫تأملات بهنگام؛ در ضرور ِت نوشیدن ِمی به وقت بهار‬                                                                           ‫دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در ایران (‪)11۳‬‬

‫َدری را به پای خوکان م ‌‌یریزند بلکه‬    ‫کنون خورد باید می خوشگوار‬                  ‫= برای شاعران سبک‬                       ‫احمد احـرار‬                           ‫( کیهان لندن شماره ‪) 129۴‬‬
‫حتی زیباترین ابیات در توصیف بهار‬        ‫که می‌بو ِی مشک آید از کوهسار‬              ‫خراسانی چون رودکی‪،‬‬
‫را م ‌یسرایند تا فاسدتری ِن نوع بشر را‬  ‫هوا پر خروش و زمین پر ز جوش‬                ‫فرخی‪ ،‬عنصری و بیش از‬                         ‫را هم با خود همراه کرده بود‪.‬‬     ‫انگلیسی برگردند ولی ما گفتیم‬         ‫در ادامۀ تقریرات خود‪ ،‬سید‬
‫بستایند‪ .‬مشهورتری ِن چنین زیبای ِی‬      ‫ُخ ُنک آنکه دل شاد دارد به نوش‬             ‫همه منوچهری دامغانی‪،‬‬                    ‫وقتی ما وارد شهر شدیم و به قوا‬        ‫اگر خطری در بین راه متوجه آنها‬                    ‫ضیاءالدین م ‌یگوید‪:‬‬
‫آلوده به فساد را می‌توان در این‬         ‫ِد َرم دارد و نُقـل و نـان و نبیـد‬         ‫تحول طبیعت از افسردگی‬                   ‫رسیدیم و از پهلوی آنها روانه بودیم‬    ‫شود ما مسؤولیتی نداریم و آنها‬
‫ُم َس َّمط قاآنی شیرازی یافت که در‬      ‫سـر گوسـفندی توانـد بریـد‬                  ‫ز مستا نی به طر ا و ت‬                   ‫در خیابان امیریه از اتومبیل پیاده‬     ‫هم قبول کردند و بازگشتند ولی‬         ‫«در همین اثنا خبر رسید که سردار‬
‫مدح مهدعلیا مادر بدنام ناصرالدین‬        ‫مرا نیست این‪ ،‬خرم آنرا که هست‬              ‫بهاری‪ ،‬نوید خوشباشی و‬                   ‫شدیم و بر اسب سوار شدیم و به‬          ‫آقایان ادی ‌بالسلطنه و معین‌الملک‬    ‫همایون (رئیس قزاقخانه) وارد شده‬
                                        ‫ببخشا ی بر مر د م تنگد ست‬                                                          ‫قزاقخانه رفتیم‪ .‬نیم ‌ههای شب بود‪.‬‬     ‫را گفتیم بمانند تا با هم برویم‪.‬‬      ‫است ولی همین که اوضاع را دیده‬
               ‫شاه قاجار سروده‪:‬‬         ‫دیگر استثنای این دوران و شاید‬                     ‫شادخواری م ‌یداد‪.‬‬                ‫وقتی به قزاقخانه رسیدیم دیدیم‬         ‫معین‌الملک گفت می‌خواهید چه‬          ‫ملتفت شده است که هوا پس است‬
                                        ‫استثنایی‌ترین شاعر همه‌ی تاریخ‬             ‫= بهار برای فردوسی‪،‬‬                     ‫جمعیت زیادی ولو است‪ .‬من به‬            ‫کنید؟ گفتم باید دولت قوی تشکیل‬       ‫و گفته است برای تفتیش به قزوین‬
‫دراینبهار‪،‬هرکسیهوایراغداردا‬             ‫ادب ایرانزمین‪ ،‬حکیم عمر خیام‬               ‫مو سم سر و د ن مد حیه‬                   ‫رضاخان گفتم بابا اینها دیگر ک ‌یاند‪.‬‬  ‫شود‪ .‬گفت اگر پایتخت حاضر نشود؟‬       ‫م ‌یروم و ب ‌هطرف قزوین رهسپار شده‬
 ‫به یا ِد با ‌غطلعتی خیا ِل باغ داردا‬   ‫است‪ .‬او که دانشوری بزرگ و‬                  ‫و گر فتن ِصله نیست ‪.‬‬                    ‫رضاخان بنای توپ و تشر گذاشت‬           ‫گفتم «جنگ»‪ .‬معین‌الملک تسبیح‬         ‫بود ولی همین که از اردو دور شده‬
‫بهتیر‌هشبزجام ِمیبهکفچراغداردا‬          ‫ریاضی‌دانی سترگ بود‪ ،‬اندیشه‌ی‬              ‫فردوسی‪ ،‬برآمد ِن بهار را‬                ‫و قزاقخانه خلوت شد‪ .‬ما به اتاقی‬       ‫ب ‌هدست دور اتاق م ‌یگشت و م ‌یگفت‬   ‫بود از بیراهه با اسب برگشته و خود‬
‫همین دل من است و بس که درد‬              ‫ژرفش را چنین ساده و زیبا جام ‌هی‬           ‫به شکو ِه جسمان ِی زیستن‬                ‫رفتیم در حالی که بسیار خسته شده‬                                            ‫را به تهران رسانیده بود‪ .‬رضاخان از‬
                                        ‫سخن‌پوشانده و در باب بهار سروده‪:‬‬           ‫پیوند می‌دهد و حتی در‬                   ‫بودیم‪ .‬ادی ‌بالسلطنه و معین‌الملک‬      ‫«خدایا‪ ،‬خدایا‪ ،‬خودت رحم کن»‪.‬‬        ‫این شجاعت او تعریف کرده و گفته‬
                     ‫و داغ داردا‬                                                   ‫سخ ‌تترین ایام زندگی و در‬               ‫هم در اتاق دیگر توقیف بودند‪ .‬در‬       ‫به‌محض بیرون آمدن از اتاق‪،‬‬
‫جگر چو لاله پر ز خون ز عشق‬              ‫چون ابر به نوروز رخ لاله بشست‬              ‫اوج تنگدستی نیز با لحنی‬                 ‫این بین قزاقی وارد شد و گفت‬           ‫شیپورچی را که من قبلا به رضاخان‬               ‫بود نظام ِی حسابی است‪.‬‬
                                        ‫برخیز و به جام باده کن عزم درست‬            ‫حماسی بهار را توصیف‬                     ‫حضرت فرمانفرما آمده‌اند‪ .‬رضاخان‬       ‫گفته بودم و حاضر شده بود گفتیم‬       ‫در امامزاده معصوم خبر م ‌یرسد که‬
                       ‫ُگل ِعذارها‬      ‫کین سبزه که امروز تماشاگه توست‬                                                     ‫کمی دستپاچه شد ولی من گفتم‬            ‫شیپور زد و همه به‌راه افتادند‪ .‬من‬    ‫دو اتومبیل از طرف شهر می‌رسد‪.‬‬
‫از مشروطه تا زمان حاضر‪ ،‬حکایت‬           ‫فردا همه از خا ِک تو برخواهد ُرست‬                            ‫م ‌یکند‪.‬‬              ‫به شاهزاده بگویید قدری صبر کند‪.‬‬       ‫جلو رفتم و با رضاخان معانقه کردم‬     ‫حالا شب است و معلوم می‌شود که‬
‫بهار به بلای دیگری هم دچار شده‬          ‫شاعران سبک عراقی هم بسیار در‬                                                       ‫در این بین کاظم خان سیاح رسید‬         ‫و گفتم من و شما مسلمانیم و در‬        ‫در یک اتومبیل ادی ‌بالسلطنۀ رشتی‬
‫که از حوصله‌ی این چند سطر‬               ‫وصف و ستایش بهار سرود‌هاند‪ .‬آنچه‬           ‫یوسف مصدقی‪ -‬نگاهی گذرا‬                  ‫و رئیس نظمیه را که وستداهل‬            ‫گوش او دعا خواندم و راه افتادیم‪.‬‬     ‫و معین‌الملک منشی مخصوص‬
‫خارج است و شاید در تأملی دیگر‬           ‫اما محتوای شعر آنها را از سرایندگان‬        ‫به تاریخ شعر فارسی‪ ،‬روشنگر این‬          ‫سوئدی و مرد گند‌های بود آورد و‬        ‫در تمام این مدت مسعودخان پهلوی‬       ‫شاه و در اتومبیل دیگر دو نفر از‬
‫به آن پرداخته شود‪ .‬مختصر اینکه‪،‬‬         ‫خراسانی متمایز می‌کند‪ ،‬دادن‬                ‫واقعیت است که در میان تمام‬                                                    ‫من بود و خیلی چیزها به من یاد‬        ‫صاح ‌بمنصب‌های انگلیسی با درجه‬
‫بیشینه‌ی شعرای توانای پس از‬             ‫وجهی استعاری به بهار‪ -‬همچنانکه‬             ‫پدیده‌های طبیعی‪ ،‬هیچ پدیده‌ای‬               ‫گفت نظمیه تسلیم شده است‪.‬‬          ‫می‌داد و مردم را معرفی می‌کرد‪.‬‬       ‫هستند و می‌خواهند با رضاخان‬
‫مشروطه‪ ،‬زمستان و بهار را نماد‬           ‫به می و معشوق‪ -‬است‪ .‬اوج چنین‬               ‫به اندازه‌ی بهار در آثار شعرای‬          ‫من به رئیس نظمیه گفتم اگر قول‬         ‫یادم رفت بگویم که قبلا دسته‌ای از‬
‫بسیاری از معضلات و آمال جامعه‬           ‫استعاراتی را در غزلیات حافظ‬                ‫پارسی‌گو ستوده نشده است‪ .‬در گذر‬         ‫بدهی که مطیع باشی ریاست را به‬         ‫صاح ‌بمنصبان ارشد و پیر و محترم‬                         ‫صحبت کنند‪.‬‬
‫فرض کردند و با صد جور فنون‬              ‫م ‌یتوان یافت به گون ‌های که این ابهام‬                                             ‫خودت وامی‌گذارم‪ .‬گفت به‌شرطی‬          ‫قزاقخانه می‌آمدند و رضاخان آنها را‬   ‫من به رضاخان گفتم که چطور باید‬
‫بلاغی و ترفندهای زبانی‪ ،‬لذت ساده‬                                                                                           ‫که اوامر شما خیانت به شاه نباشد‪.‬‬                                           ‫صحبت کند‪ ،‬که ما خدمتگزار شاه‬
‫و سرراس ِت نو شد ِن طبیعت را به‬                                                                                            ‫این قول را به او دادم و کار تمام‬                       ‫پس می‌فرستاد‪.‬‬       ‫هستیم و غیره و غیره‪ .‬و خودم در‬
                                                                                                                           ‫شد‪ .‬گفتیم فوراً همان شب بروند‬         ‫وقتی رضاخان با ادیب‌السلطنه و‬        ‫تاریکی بیرون ایستادم ب ‌هطوری که‬
       ‫مرداب سیاست پیوند زدند‪.‬‬                                                                                             ‫و اشخاص زیادی را که نام بردم‬          ‫اینها در اتاق صحبت م ‌یکرد من به‬     ‫مجلس را م ‌یدیدم‪ .‬اتاق کثیفی بود‬
                                                                                                                           ‫توقیف کنند و گفتم هرکس را هم‬          ‫این رضاقلی‌خان (امیرخسروی) که‬        ‫با دو پنجره و یک در به‌طرف حیاط‬
                                                                                                                           ‫که من فراموش کرده‌ام نام ببرم‬         ‫حالا رئیس بانک ملی است و آن وقت‬      ‫و یک در طرف راست‪ .‬ادیب‌السلطنه‬
                                                                                                                           ‫و تصور می‌کنند که مخ ّل آسایش‬         ‫کاملا خوشگل و مثل دختر فرنگی‬         ‫و دیگران وارد اتاق شده بودند‪.‬‬
                                                                                                                           ‫است توقیف کنند و چون فرمانفرما‬        ‫بود گفتم به رئیس خود بگو رئیس‬        ‫رضاخان وارد شد و سلام داد و همه‬
                                                                                                                           ‫هم یکی دو بار فرستاده بود که چرا‬      ‫اتاماژور می‌گوید یک دقیقه تشریف‬      ‫ایستاده بودند‪ .‬قلب من م ‌یزند که‬
                                                                                                                           ‫معطلش کرده‌اند گفتم به شاهزاده‬        ‫بیاورید بیرون‪ .‬مقصودم این بود که‬     ‫خدایا‪ ،‬اگر اینها رأی رضاخان را‬
                                                                                                                           ‫بگویید توقیف است و حضار تعجب‬          ‫نگذارم کمترین تمکینی بکند‪ .‬ولی‬       ‫بزنند کار ما خیلی خراب است و در‬
                                                                                                                                                                 ‫وقتی رضاقلی خان پیغام را رسانید‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫محبس خواهیم افتاد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                      ‫اول ادیب‌السلطنه بنای صحبت‬

‫در آخر باید چنین نتیجه گرفت‬             ‫و زبان دوپهلو‪ ،‬بیشینه‌ی غزل‌های‬            ‫هزار سال‪« ،‬بهار» در کنار « ِمی»‬         ‫کلنل وستداهل‪ ،‬رئیس سوئدی تشکیلات نظمیه در عصر سلطان احمدشاه قاجار (نفر وسط) در جمع عده ای‬
‫که‪ :‬توصیف بهار در شعر فارسی‪ ،‬در‬         ‫او را دارای تعابیری عرفانی در یک‬           ‫و «معشوق» سه عنصر پر تکرار و‬                                        ‫از رجال و صاحب منصبان نظامی ایرانی و سوئدی‬
‫تحولات هزار‌هی اخیر عرصه‌ی ادب‪،‬‬         ‫جلوه و تفاسیری تاریخی‪ -‬اجتماعی‬             ‫هویت‌بخش شعر فارسی بوده‌اند‪.‬‬
‫از واقعیتی ملموس همراه با لذات‬          ‫در وجهی دیگر کرده است‪ .‬بهار برای‬           ‫پیش از انقلاب مشروطه‪ ،‬اکثر قریب‬                                  ‫کردند‪.‬‬       ‫رضاخان گفت «رئیس اتاماژور کدام‬       ‫را گذاشت که دولت برای پرداخت‬
‫جسمانی به َمجازی مرموز‪ ،‬عرفانی‬          ‫حافظ‪ ،‬هم می‌تواند موسم نوشید ِن‬            ‫به اتفاق شاعرانی که نامشان در‬           ‫در ضمن گفتم بروند از رئیس‬                                ‫خری است!»‬         ‫حقوق قزاقها و قدرشناسی خدمات‬
‫و سیاسی بدل شد‪ .‬طی همین‬                 ‫ِمی انگوری از راه گلو باشد چنانکه‬          ‫تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده‪ ،‬اگر‬         ‫خزانه یکصدهزار تومان بگیرند و‬                                              ‫آنها حاضر است و فلان و فلان‪ .‬بعد‪،‬‬
‫دوران‪ ،‬فرهنگ ایرانی نیز دچار آف ِت‬                                                 ‫نه در «بهاری ‌ه»ای مستقل‪ ،‬حداقل در‬      ‫بین قزاقها تقسیم کنند و به رؤسا‬       ‫حالا راه افتادیم و شب است‪ .‬من‬        ‫کلنل انگلیسی به‌فارسی گفت که‬
‫ترک دنیا شد و بهشت زمین ِی وقت‬                         ‫در این غزل آمده‪:‬‬            ‫بندهای نخستی ِن ُم َس َّمطی یا شروع‬     ‫و ازجمله خود رضاخان‪ ،‬به هرکدام‬        ‫و مسعود (کیهان) با پنجاه ژاندارم‬     ‫سفارت انگلیس ضمانت کرده است‬
‫فروردین را با باغ جنا ِن بی‌زما ِن‬                                                 ‫قصیده‌ای یا میانه‌ی یک مثنوی‪،‬‬           ‫انعامی که چندهزار تومان بود داده‬      ‫و پنجاه قزاق در عقبیم‪ .‬در این‬        ‫که حقوقها را برسانند‪ .‬بعد‪ ،‬آن‬
‫آخرت تاخت زد‪ .‬نتیجه‌ی چنین‬              ‫رسیدمژدهکه‪:‬آمدبهاروسبزهدمید‬                ‫چند بیتی در وصف بهار سرود‌هاند‪.‬‬         ‫شد و حکم شد که یک هفته هر شب‬          ‫بین خبر دادند که رئیس دیویزیون‬       ‫صاح ‌بمنصب دیگر انگلیسی قدری‬
‫رویکردی به طبیعت‪ ،‬خودویرانگری‬           ‫وظیفهگربرسد‪،‬مصرفشگلاستونبید‬                ‫بدون استثناء‪ ،‬همگی این توصیفات‬          ‫به قزاقها و افراد پلو و خورش بدهند‬    ‫برگشته است و می‌خواهد با شما‬         ‫ب ‌هانگلیسی حرف زد و کلنل ترجمه‬
‫و بی‌عمل ِی مزمنی است که ما مردم‬        ‫صفیرمرغبرآمد‪،‬بَطشرابکجاست؟‬                 ‫و ستای ‌شها‪ ،‬به بازگشت زندگی به‬         ‫و ابداً الکل استعمال نشود و برای‬      ‫حرف بزند‪ .‬سلام داد و گفت خبر‬         ‫کرد‪ .‬اول رضاخان شرحی دربارۀ‬
‫را آلوده است‪ .‬چاره اما‪ ،‬بازگشت‬          ‫فغانفتادبهبلبل‪،‬نقابگلکهکشید؟‬               ‫طبیعت اشاره می‌کنند و شادی‬              ‫آنها سینماتوگراف بیاورند که بیرون‬     ‫رسیده است که دروازه را بسته‌اند و‬    ‫اوضاع گفت و خوب هم از عهده‬
‫به ملموس‌ترین و جسمانی‌ترین‬             ‫و هم می‌تواند استعاره از سرآمد ِن‬          ‫حاصل از طراوت حیات بازیافته از‬          ‫نروند و اسباب اذیت مردم شهر را‬        ‫قوایی از تهران َدم دروازه آمده است‪.‬‬  ‫برآمد ولی در مقابل حرفهای شمردۀ‬
‫جلوه‌های بهار است‪ .‬به وقت نوروز‪،‬‬        ‫دوران حاکمی ظالم و شقی چون‬                                                         ‫فراهم نیاورند و در همان روز ورود به‬   ‫می‌خواستم بپرسم اگر استقامت‬          ‫ادیب‌السلطنه کم‌کم داشت نرم‬
‫بایستی به قدر ُوسع خود‪ ،‬سرفرازانه‬       ‫امیر پیرحسین و برآمد ِن پادشاهی‬              ‫پ ِس زمستان را‪ ،‬یادآور م ‌یشوند‪.‬‬      ‫تهران هم قرار شده بود که یک دفعه‬      ‫کنند تکلیف چیست‪ .‬ولی مثل این‬         ‫می‌شد و گفت خوب‪ ،‬حالا که وعده‬
‫ِمی بنوشیم و اگر کیسه تهی و‬             ‫د و ست‌د ا شتنی چو ن شا ه‌شیخ‬              ‫برای شاعران سبک خراسانی چون‬             ‫با هم ده توپ در شهر شلیک شود‬          ‫که به من الهام شده باشد گفتم‬         ‫می‌دهید‪ ...‬که من پریدم توی اتاق‪.‬‬
‫ِمی دور از دسترس بود‪ ،‬حتی اگر‬                                                      ‫رودکی‪ ،‬فرخی‪ ،‬عنصری و بیش‬                ‫به‌اندازه‌ای که صدای مهیبی کرد‬        ‫«به شهر شلیک کنید»‪ .‬سلام کرد‬         ‫همه مرا می‌شناختند ولی باورشان‬
‫خون به دلیم‪ ،‬چنانکه به تازگی در‬                          ‫ابواسحاق باشد‪:‬‬            ‫از همه منوچهری دامغانی‪ ،‬تحول‬            ‫که همۀ مردم از خواب بیدار شدند‬                                             ‫نمی‌شد مخصوصاً که من کلاه و پُزم‬
‫خیابان‌های جای جای ایرانزمین‬                                                       ‫طبیعت از افسردگی زمستانی به‬             ‫و بعضی زنهای حامله بچه انداختند‪.‬‬                            ‫و برگشت‪.‬‬       ‫عوض شده بود و سیاه نتراشیده‬
‫دیده می‌شود‪ ،‬بی‌تر ِس محتسب‬             ‫آنهمه ناز و تَ َن ُّعم که خزان م ‌یفرمود‬   ‫طراوت بهاری‪ ،‬نوید خوشباشی و‬             ‫در همان شب وقتی رئیس نظمیه‬            ‫در امامزاده معصوم به قراول رسیده‬     ‫درست مثل نهیلیست‌های روس‬
‫و شیخ‪ ،‬برقصیم و هلهله کنیم‪ .‬از‬          ‫عاقبت در قدم باد بهار آخر شد‬               ‫شادخواری می‌داد‪ .‬برای این گروه‬          ‫در قزاقخانه بود رضاخان را ب ‌هعنوان‬   ‫بود‪ .‬گفته بودند «گله‌ن‌کیم؟»‬         ‫بودم‪ .‬من با صاح ‌بمنص ‌بها دست‬
‫همین رو حیف است که این غزل‬              ‫شک ِرایزدکهبهاقبال ُک َلهگوش ‌هیگل‬         ‫از شاعران‪ِ ،‬می و معشوق و بهار‬           ‫رئیس دیویزیون و کاظم خان را‬           ‫رضاخان که خودش جلو قوا بود‬           ‫دادم و اولا با آنها به انگلیسی‬
                                        ‫نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد‬              ‫همگی معنای ظاهری و غیراستعاری‬           ‫به‌عنوان حاکم نظامی تهران معرفی‬       ‫گفته بود «قارداش»‪ .‬و بعد گفته‬        ‫صحبت کردم و بعد با ادی ‌بالسلطنه‬
    ‫زیبای سعدی را یادآوری نکرد‪:‬‬         ‫پس از طی شد ِن ایام سبک عراقی‪،‬‬             ‫داشتند و هر سه‪ ،‬روشن ‌یبخش جسم‬          ‫کردم‪ .‬شب را هر یک همانجا زیر‬          ‫بود «آیا حکم داری بزنی؟» گفته‬        ‫و معین‌الملک طرف صحبت شدم‬
                                        ‫شاعران سبک هندی که در بیا ِن‬               ‫و جان شاعر بودند‪ِ .‬صله‌ی حاصل‬           ‫توتونچه‌های قزاقها روی نیمکت‌ها‬       ‫بود «نه»‪ .‬گفته بود «پس با ما‬         ‫و بنای نطق را گذاشتم که این‬
       ‫برخیز که می‌رود زمستان‬           ‫دوپهلو و چندپهلو به نهایت افراط‬            ‫از مدایح هم وسیله‌ی خرید ِمی و‬          ‫خوابیدیم‪ .‬صبح‪ ،‬چند نفر که از‬          ‫بیا» و آنها را هم به خودش ملحق‬       ‫صا حب‌منصبا ن قز ا ق غیر تمند‬
        ‫بگشای در سرای بستان‬             ‫گراییدند‪ ،‬وصف بهار را هم به همین‬           ‫همنشینی با معشوق و تَلَ ُّذذ از آرامش‬   ‫آن جمله عموی شاه و پسر کامران‬         ‫کرده بود‪ .‬جلو دروازه سیف‌الله جلو‬    ‫هستند و فلان و فلان هستند و‬
        ‫نارنج و بنفشه بر طبق نِه‬        ‫بلا دچار کردند‪ .‬چنانکه بیدل دهلوی‬          ‫و صفای بهاری بود‪ .‬از این روست‬           ‫میرزا که از افسران قزاقخانه بود از‬    ‫آمده بود‪ .‬رضاخان پرسیده بود چرا‬      ‫عزت نفس و ناموس و غیرت دارند‪،‬‬
        ‫منقل بگذار در شبستان‬                                                       ‫که منوچهری در ُم َس َّمطی مدحی‪،‬‬         ‫طرف اعلیحضرت آمدند که قصد‬             ‫آمد‌هاید‪ .‬گفته بود برای ممانعت شما‬   ‫به آنها ظلم فراوان شده است و‬
                                                ‫در این غزل مرتکب شده‪:‬‬                                                      ‫شما چیست؟ من هم شرح مفصلی‬             ‫از دخول به شهر‪ .‬گفته بود آیا حکم‬     ‫حاضر نیستند بیش از این قبول‬
    ‫وین پرده بگوی تا به یک بار‬                                                                        ‫چنین سروده‪:‬‬          ‫مبنی بر نارضایتی از اوضاع مملکت‬       ‫دارید بزنید؟ گفته بود نه‪ .‬گفته بود‬   ‫کنند و دست رضاخان را گرفتم و‬
        ‫زحمت ببرد ز پیش ایوان‬           ‫بهار اندیشه‌ی صد رنگ عشرت‬                                                          ‫و اطاعت از اعلیحضرت گفتم که‬           ‫پس چرا جلوگیری می‌کنید؟ گفته‬         ‫از اتاق بیرون کشیدم‪ .‬درصورتی‬
        ‫برخیز که باد صبح نوروز‬                             ‫کرد بِس ِمل را‬          ‫خوشا بها ِر تازه و بوس و کنا ِر یار‬     ‫مقصود ما این است که دولت قوی‬          ‫بود چون می‌گویند شما م ‌یخواهید‬      ‫که خود رضاخان هم کاملا با من‬
                                                                                                                                                                 ‫عهدنامۀ ایران و انگلیس را مجرا‬       ‫هم‌آواز بود‪ .‬بنا شد صاح ‌بمنصبان‬
     ‫در باغچه می‌کند گل افشان‬           ‫کف خونی که برگ گل کند دامان‬                ‫گر در کنار یار بُ َود‪ ،‬خوش بُ َود بهار‬                    ‫داشته باشیم»‪.‬‬       ‫کنید‪ .‬رضاخان گفته بود به فلان‬
         ‫خاموشی بلبلان مشتاق‬                                     ‫قاتل را‬                                                                                         ‫خواهر عهدنامه‪ .‬بیا راه بیفت و آنها‬
                                                                                   ‫ای یا ِر دلبرا! َهلا خیز و ِمی بیار‬
       ‫در موسم گل ندارد امکان‬           ‫ز تأثیر شکستن‪ ،‬غنچه آغوش‬
            ‫آواز دهل نهان نماند‬                               ‫چمن دارد‬             ‫ِمی ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار‬

      ‫در زیر گلیم و عشق پنهان‬           ‫تو هم مگذار داما ِن شکس ِت‬                 ‫بامنچنانبِزیکههم ‌یزیستیتوپار‬
            ‫بوی گل بامداد نوروز‬                           ‫شیشه‌ی دل را‬
                                                                                   ‫این ناز بیکرانْت تو برگیر از میان‬
        ‫و آواز خوش هزاردستان‬            ‫این طرز بیان‪ ،‬همزمان است با‬                ‫استثنای این گروه از شاعران‬
  ‫بس جامه فروخت ‌هست و دستار‬            ‫دوران پادشاهی صفوی و غلبه‌ی‬                ‫سبک خر ا سا نی حکیم تو س ‪،‬‬
‫بس خانه که سوخت ‌هست و دکان‬             ‫شیعه‌گری در همه‌ی ابعاد زندگی‬              ‫ابوالقاسم فردوسی است‪ .‬وصف بهار‬
                                        ‫مردم ایران‪ .‬گسترش ذکر مصیب ‌تها‬            ‫در شاهنامه فراوان است و با همان‬
    ‫ما را سر دوست بر کنار است‬           ‫و مرثی ‌ههای منحط در ادبیات فارسی‬          ‫صلابتی که دیگر توصیفا ِت طبیعت‬
      ‫آنک سر دشمنان و سندان‬             ‫و ُم َعم ّیات فراگیر سبک هندی‪،‬‬             ‫در این مهمترین میراث فرهنگ‬
                                        ‫دوران افول شعر کهن فارسی را رقم‬            ‫ایرانی آمده‌اند‪ .‬بهار برای فردوسی‪،‬‬
‫چشمی که به دوست برکند دوست‬              ‫زد و ناچار شکو ِه جسمانی و ملموس‬           ‫موسم سرودن مدحیه و گرفتن ِصله‬
           ‫بر هم ننهد ز تیرباران‬        ‫فصل بهار را به هذیانی مذهبی و‬              ‫نیست‪ .‬فردوسی‪ ،‬برآمد ِن بهار را به‬
                                                                                   ‫شکو ِه جسمان ِی زیستن پیوند م ‌یدهد‬
‫سعدی چو به میوه م ‌یرسد دست‬                        ‫شاد ‌یستیز دچار کرد‪.‬‬            ‫و حتی در سخت‌ترین ایام زندگی‬
     ‫سهل است جفای بوستانبان‬             ‫به دوره قاجار و سبک بازگش ِت‬               ‫و در اوج تنگدستی نیز با لحنی‬
                                        ‫ادبی که می‌رسیم‪ ،‬با چند شاعر‬
‫شکست عبو ِس زهد‪ ،‬آغاز آزادی‬             ‫زبا ‌نآور روبرو م ‌یشویم که نه تنها ُد ّر‬     ‫حماسی بهار را توصیف م ‌یکند‪:‬‬
       ‫ماست‪ .‬نوروز همگان پیروز!‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17