Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۵ (دوره جديد
P. 12
صفحه - Page 12 - 12شماره ۱۶۷۱
جمعه ۱۶تا پنجشنبه ۲۲فروردی نماه 139۸خورشیدی
تأملات بهنگام؛ در ضرور ِت نوشیدن ِمی به وقت بهار دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در ایران ()11۳
َدری را به پای خوکان م یریزند بلکه کنون خورد باید می خوشگوار = برای شاعران سبک احمد احـرار ( کیهان لندن شماره ) 129۴
حتی زیباترین ابیات در توصیف بهار که میبو ِی مشک آید از کوهسار خراسانی چون رودکی،
را م یسرایند تا فاسدتری ِن نوع بشر را هوا پر خروش و زمین پر ز جوش فرخی ،عنصری و بیش از را هم با خود همراه کرده بود. انگلیسی برگردند ولی ما گفتیم در ادامۀ تقریرات خود ،سید
بستایند .مشهورتری ِن چنین زیبای ِی ُخ ُنک آنکه دل شاد دارد به نوش همه منوچهری دامغانی، وقتی ما وارد شهر شدیم و به قوا اگر خطری در بین راه متوجه آنها ضیاءالدین م یگوید:
آلوده به فساد را میتوان در این ِد َرم دارد و نُقـل و نـان و نبیـد تحول طبیعت از افسردگی رسیدیم و از پهلوی آنها روانه بودیم شود ما مسؤولیتی نداریم و آنها
ُم َس َّمط قاآنی شیرازی یافت که در سـر گوسـفندی توانـد بریـد ز مستا نی به طر ا و ت در خیابان امیریه از اتومبیل پیاده هم قبول کردند و بازگشتند ولی «در همین اثنا خبر رسید که سردار
مدح مهدعلیا مادر بدنام ناصرالدین مرا نیست این ،خرم آنرا که هست بهاری ،نوید خوشباشی و شدیم و بر اسب سوار شدیم و به آقایان ادی بالسلطنه و معینالملک همایون (رئیس قزاقخانه) وارد شده
ببخشا ی بر مر د م تنگد ست قزاقخانه رفتیم .نیم ههای شب بود. را گفتیم بمانند تا با هم برویم. است ولی همین که اوضاع را دیده
شاه قاجار سروده: دیگر استثنای این دوران و شاید شادخواری م یداد. وقتی به قزاقخانه رسیدیم دیدیم معینالملک گفت میخواهید چه ملتفت شده است که هوا پس است
استثناییترین شاعر همهی تاریخ = بهار برای فردوسی، جمعیت زیادی ولو است .من به کنید؟ گفتم باید دولت قوی تشکیل و گفته است برای تفتیش به قزوین
دراینبهار،هرکسیهوایراغداردا ادب ایرانزمین ،حکیم عمر خیام مو سم سر و د ن مد حیه رضاخان گفتم بابا اینها دیگر ک یاند. شود .گفت اگر پایتخت حاضر نشود؟ م یروم و ب هطرف قزوین رهسپار شده
به یا ِد با غطلعتی خیا ِل باغ داردا است .او که دانشوری بزرگ و و گر فتن ِصله نیست . رضاخان بنای توپ و تشر گذاشت گفتم «جنگ» .معینالملک تسبیح بود ولی همین که از اردو دور شده
بهتیرهشبزجام ِمیبهکفچراغداردا ریاضیدانی سترگ بود ،اندیشهی فردوسی ،برآمد ِن بهار را و قزاقخانه خلوت شد .ما به اتاقی ب هدست دور اتاق م یگشت و م یگفت بود از بیراهه با اسب برگشته و خود
همین دل من است و بس که درد ژرفش را چنین ساده و زیبا جام هی به شکو ِه جسمان ِی زیستن رفتیم در حالی که بسیار خسته شده را به تهران رسانیده بود .رضاخان از
سخنپوشانده و در باب بهار سروده: پیوند میدهد و حتی در بودیم .ادی بالسلطنه و معینالملک «خدایا ،خدایا ،خودت رحم کن». این شجاعت او تعریف کرده و گفته
و داغ داردا سخ تترین ایام زندگی و در هم در اتاق دیگر توقیف بودند .در بهمحض بیرون آمدن از اتاق،
جگر چو لاله پر ز خون ز عشق چون ابر به نوروز رخ لاله بشست اوج تنگدستی نیز با لحنی این بین قزاقی وارد شد و گفت شیپورچی را که من قبلا به رضاخان بود نظام ِی حسابی است.
برخیز و به جام باده کن عزم درست حماسی بهار را توصیف حضرت فرمانفرما آمدهاند .رضاخان گفته بودم و حاضر شده بود گفتیم در امامزاده معصوم خبر م یرسد که
ُگل ِعذارها کین سبزه که امروز تماشاگه توست کمی دستپاچه شد ولی من گفتم شیپور زد و همه بهراه افتادند .من دو اتومبیل از طرف شهر میرسد.
از مشروطه تا زمان حاضر ،حکایت فردا همه از خا ِک تو برخواهد ُرست م یکند. به شاهزاده بگویید قدری صبر کند. جلو رفتم و با رضاخان معانقه کردم حالا شب است و معلوم میشود که
بهار به بلای دیگری هم دچار شده شاعران سبک عراقی هم بسیار در در این بین کاظم خان سیاح رسید و گفتم من و شما مسلمانیم و در در یک اتومبیل ادی بالسلطنۀ رشتی
که از حوصلهی این چند سطر وصف و ستایش بهار سرودهاند .آنچه یوسف مصدقی -نگاهی گذرا و رئیس نظمیه را که وستداهل گوش او دعا خواندم و راه افتادیم. و معینالملک منشی مخصوص
خارج است و شاید در تأملی دیگر اما محتوای شعر آنها را از سرایندگان به تاریخ شعر فارسی ،روشنگر این سوئدی و مرد گندهای بود آورد و در تمام این مدت مسعودخان پهلوی شاه و در اتومبیل دیگر دو نفر از
به آن پرداخته شود .مختصر اینکه، خراسانی متمایز میکند ،دادن واقعیت است که در میان تمام من بود و خیلی چیزها به من یاد صاح بمنصبهای انگلیسی با درجه
بیشینهی شعرای توانای پس از وجهی استعاری به بهار -همچنانکه پدیدههای طبیعی ،هیچ پدیدهای گفت نظمیه تسلیم شده است. میداد و مردم را معرفی میکرد. هستند و میخواهند با رضاخان
مشروطه ،زمستان و بهار را نماد به می و معشوق -است .اوج چنین به اندازهی بهار در آثار شعرای من به رئیس نظمیه گفتم اگر قول یادم رفت بگویم که قبلا دستهای از
بسیاری از معضلات و آمال جامعه استعاراتی را در غزلیات حافظ پارسیگو ستوده نشده است .در گذر بدهی که مطیع باشی ریاست را به صاح بمنصبان ارشد و پیر و محترم صحبت کنند.
فرض کردند و با صد جور فنون م یتوان یافت به گون های که این ابهام خودت وامیگذارم .گفت بهشرطی قزاقخانه میآمدند و رضاخان آنها را من به رضاخان گفتم که چطور باید
بلاغی و ترفندهای زبانی ،لذت ساده که اوامر شما خیانت به شاه نباشد. صحبت کند ،که ما خدمتگزار شاه
و سرراس ِت نو شد ِن طبیعت را به این قول را به او دادم و کار تمام پس میفرستاد. هستیم و غیره و غیره .و خودم در
شد .گفتیم فوراً همان شب بروند وقتی رضاخان با ادیبالسلطنه و تاریکی بیرون ایستادم ب هطوری که
مرداب سیاست پیوند زدند. و اشخاص زیادی را که نام بردم اینها در اتاق صحبت م یکرد من به مجلس را م یدیدم .اتاق کثیفی بود
توقیف کنند و گفتم هرکس را هم این رضاقلیخان (امیرخسروی) که با دو پنجره و یک در بهطرف حیاط
که من فراموش کردهام نام ببرم حالا رئیس بانک ملی است و آن وقت و یک در طرف راست .ادیبالسلطنه
و تصور میکنند که مخ ّل آسایش کاملا خوشگل و مثل دختر فرنگی و دیگران وارد اتاق شده بودند.
است توقیف کنند و چون فرمانفرما بود گفتم به رئیس خود بگو رئیس رضاخان وارد شد و سلام داد و همه
هم یکی دو بار فرستاده بود که چرا اتاماژور میگوید یک دقیقه تشریف ایستاده بودند .قلب من م یزند که
معطلش کردهاند گفتم به شاهزاده بیاورید بیرون .مقصودم این بود که خدایا ،اگر اینها رأی رضاخان را
بگویید توقیف است و حضار تعجب نگذارم کمترین تمکینی بکند .ولی بزنند کار ما خیلی خراب است و در
وقتی رضاقلی خان پیغام را رسانید
محبس خواهیم افتاد.
اول ادیبالسلطنه بنای صحبت
در آخر باید چنین نتیجه گرفت و زبان دوپهلو ،بیشینهی غزلهای هزار سال« ،بهار» در کنار « ِمی» کلنل وستداهل ،رئیس سوئدی تشکیلات نظمیه در عصر سلطان احمدشاه قاجار (نفر وسط) در جمع عده ای
که :توصیف بهار در شعر فارسی ،در او را دارای تعابیری عرفانی در یک و «معشوق» سه عنصر پر تکرار و از رجال و صاحب منصبان نظامی ایرانی و سوئدی
تحولات هزارهی اخیر عرصهی ادب، جلوه و تفاسیری تاریخی -اجتماعی هویتبخش شعر فارسی بودهاند.
از واقعیتی ملموس همراه با لذات در وجهی دیگر کرده است .بهار برای پیش از انقلاب مشروطه ،اکثر قریب کردند. رضاخان گفت «رئیس اتاماژور کدام را گذاشت که دولت برای پرداخت
جسمانی به َمجازی مرموز ،عرفانی حافظ ،هم میتواند موسم نوشید ِن به اتفاق شاعرانی که نامشان در در ضمن گفتم بروند از رئیس خری است!» حقوق قزاقها و قدرشناسی خدمات
و سیاسی بدل شد .طی همین ِمی انگوری از راه گلو باشد چنانکه تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده ،اگر خزانه یکصدهزار تومان بگیرند و آنها حاضر است و فلان و فلان .بعد،
دوران ،فرهنگ ایرانی نیز دچار آف ِت نه در «بهاری ه»ای مستقل ،حداقل در بین قزاقها تقسیم کنند و به رؤسا حالا راه افتادیم و شب است .من کلنل انگلیسی بهفارسی گفت که
ترک دنیا شد و بهشت زمین ِی وقت در این غزل آمده: بندهای نخستی ِن ُم َس َّمطی یا شروع و ازجمله خود رضاخان ،به هرکدام و مسعود (کیهان) با پنجاه ژاندارم سفارت انگلیس ضمانت کرده است
فروردین را با باغ جنا ِن بیزما ِن قصیدهای یا میانهی یک مثنوی، انعامی که چندهزار تومان بود داده و پنجاه قزاق در عقبیم .در این که حقوقها را برسانند .بعد ،آن
آخرت تاخت زد .نتیجهی چنین رسیدمژدهکه:آمدبهاروسبزهدمید چند بیتی در وصف بهار سرودهاند. شد و حکم شد که یک هفته هر شب بین خبر دادند که رئیس دیویزیون صاح بمنصب دیگر انگلیسی قدری
رویکردی به طبیعت ،خودویرانگری وظیفهگربرسد،مصرفشگلاستونبید بدون استثناء ،همگی این توصیفات به قزاقها و افراد پلو و خورش بدهند برگشته است و میخواهد با شما ب هانگلیسی حرف زد و کلنل ترجمه
و بیعمل ِی مزمنی است که ما مردم صفیرمرغبرآمد،بَطشرابکجاست؟ و ستای شها ،به بازگشت زندگی به و ابداً الکل استعمال نشود و برای حرف بزند .سلام داد و گفت خبر کرد .اول رضاخان شرحی دربارۀ
را آلوده است .چاره اما ،بازگشت فغانفتادبهبلبل،نقابگلکهکشید؟ طبیعت اشاره میکنند و شادی آنها سینماتوگراف بیاورند که بیرون رسیده است که دروازه را بستهاند و اوضاع گفت و خوب هم از عهده
به ملموسترین و جسمانیترین و هم میتواند استعاره از سرآمد ِن حاصل از طراوت حیات بازیافته از نروند و اسباب اذیت مردم شهر را قوایی از تهران َدم دروازه آمده است. برآمد ولی در مقابل حرفهای شمردۀ
جلوههای بهار است .به وقت نوروز، دوران حاکمی ظالم و شقی چون فراهم نیاورند و در همان روز ورود به میخواستم بپرسم اگر استقامت ادیبالسلطنه کمکم داشت نرم
بایستی به قدر ُوسع خود ،سرفرازانه امیر پیرحسین و برآمد ِن پادشاهی پ ِس زمستان را ،یادآور م یشوند. تهران هم قرار شده بود که یک دفعه کنند تکلیف چیست .ولی مثل این میشد و گفت خوب ،حالا که وعده
ِمی بنوشیم و اگر کیسه تهی و د و ستد ا شتنی چو ن شا هشیخ برای شاعران سبک خراسانی چون با هم ده توپ در شهر شلیک شود که به من الهام شده باشد گفتم میدهید ...که من پریدم توی اتاق.
ِمی دور از دسترس بود ،حتی اگر رودکی ،فرخی ،عنصری و بیش بهاندازهای که صدای مهیبی کرد «به شهر شلیک کنید» .سلام کرد همه مرا میشناختند ولی باورشان
خون به دلیم ،چنانکه به تازگی در ابواسحاق باشد: از همه منوچهری دامغانی ،تحول که همۀ مردم از خواب بیدار شدند نمیشد مخصوصاً که من کلاه و پُزم
خیابانهای جای جای ایرانزمین طبیعت از افسردگی زمستانی به و بعضی زنهای حامله بچه انداختند. و برگشت. عوض شده بود و سیاه نتراشیده
دیده میشود ،بیتر ِس محتسب آنهمه ناز و تَ َن ُّعم که خزان م یفرمود طراوت بهاری ،نوید خوشباشی و در همان شب وقتی رئیس نظمیه در امامزاده معصوم به قراول رسیده درست مثل نهیلیستهای روس
و شیخ ،برقصیم و هلهله کنیم .از عاقبت در قدم باد بهار آخر شد شادخواری میداد .برای این گروه در قزاقخانه بود رضاخان را ب هعنوان بود .گفته بودند «گلهنکیم؟» بودم .من با صاح بمنص بها دست
همین رو حیف است که این غزل شک ِرایزدکهبهاقبال ُک َلهگوش هیگل از شاعرانِ ،می و معشوق و بهار رئیس دیویزیون و کاظم خان را رضاخان که خودش جلو قوا بود دادم و اولا با آنها به انگلیسی
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد همگی معنای ظاهری و غیراستعاری بهعنوان حاکم نظامی تهران معرفی گفته بود «قارداش» .و بعد گفته صحبت کردم و بعد با ادی بالسلطنه
زیبای سعدی را یادآوری نکرد: پس از طی شد ِن ایام سبک عراقی، داشتند و هر سه ،روشن یبخش جسم کردم .شب را هر یک همانجا زیر بود «آیا حکم داری بزنی؟» گفته و معینالملک طرف صحبت شدم
شاعران سبک هندی که در بیا ِن و جان شاعر بودندِ .صلهی حاصل توتونچههای قزاقها روی نیمکتها بود «نه» .گفته بود «پس با ما و بنای نطق را گذاشتم که این
برخیز که میرود زمستان دوپهلو و چندپهلو به نهایت افراط از مدایح هم وسیلهی خرید ِمی و خوابیدیم .صبح ،چند نفر که از بیا» و آنها را هم به خودش ملحق صا حبمنصبا ن قز ا ق غیر تمند
بگشای در سرای بستان گراییدند ،وصف بهار را هم به همین همنشینی با معشوق و تَلَ ُّذذ از آرامش آن جمله عموی شاه و پسر کامران کرده بود .جلو دروازه سیفالله جلو هستند و فلان و فلان هستند و
نارنج و بنفشه بر طبق نِه بلا دچار کردند .چنانکه بیدل دهلوی و صفای بهاری بود .از این روست میرزا که از افسران قزاقخانه بود از آمده بود .رضاخان پرسیده بود چرا عزت نفس و ناموس و غیرت دارند،
منقل بگذار در شبستان که منوچهری در ُم َس َّمطی مدحی، طرف اعلیحضرت آمدند که قصد آمدهاید .گفته بود برای ممانعت شما به آنها ظلم فراوان شده است و
در این غزل مرتکب شده: شما چیست؟ من هم شرح مفصلی از دخول به شهر .گفته بود آیا حکم حاضر نیستند بیش از این قبول
وین پرده بگوی تا به یک بار چنین سروده: مبنی بر نارضایتی از اوضاع مملکت دارید بزنید؟ گفته بود نه .گفته بود کنند و دست رضاخان را گرفتم و
زحمت ببرد ز پیش ایوان بهار اندیشهی صد رنگ عشرت و اطاعت از اعلیحضرت گفتم که پس چرا جلوگیری میکنید؟ گفته از اتاق بیرون کشیدم .درصورتی
برخیز که باد صبح نوروز کرد بِس ِمل را خوشا بها ِر تازه و بوس و کنا ِر یار مقصود ما این است که دولت قوی بود چون میگویند شما م یخواهید که خود رضاخان هم کاملا با من
عهدنامۀ ایران و انگلیس را مجرا همآواز بود .بنا شد صاح بمنصبان
در باغچه میکند گل افشان کف خونی که برگ گل کند دامان گر در کنار یار بُ َود ،خوش بُ َود بهار داشته باشیم». کنید .رضاخان گفته بود به فلان
خاموشی بلبلان مشتاق قاتل را خواهر عهدنامه .بیا راه بیفت و آنها
ای یا ِر دلبرا! َهلا خیز و ِمی بیار
در موسم گل ندارد امکان ز تأثیر شکستن ،غنچه آغوش
آواز دهل نهان نماند چمن دارد ِمی ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار
در زیر گلیم و عشق پنهان تو هم مگذار داما ِن شکس ِت بامنچنانبِزیکههم یزیستیتوپار
بوی گل بامداد نوروز شیشهی دل را
این ناز بیکرانْت تو برگیر از میان
و آواز خوش هزاردستان این طرز بیان ،همزمان است با استثنای این گروه از شاعران
بس جامه فروخت هست و دستار دوران پادشاهی صفوی و غلبهی سبک خر ا سا نی حکیم تو س ،
بس خانه که سوخت هست و دکان شیعهگری در همهی ابعاد زندگی ابوالقاسم فردوسی است .وصف بهار
مردم ایران .گسترش ذکر مصیب تها در شاهنامه فراوان است و با همان
ما را سر دوست بر کنار است و مرثی ههای منحط در ادبیات فارسی صلابتی که دیگر توصیفا ِت طبیعت
آنک سر دشمنان و سندان و ُم َعم ّیات فراگیر سبک هندی، در این مهمترین میراث فرهنگ
دوران افول شعر کهن فارسی را رقم ایرانی آمدهاند .بهار برای فردوسی،
چشمی که به دوست برکند دوست زد و ناچار شکو ِه جسمانی و ملموس موسم سرودن مدحیه و گرفتن ِصله
بر هم ننهد ز تیرباران فصل بهار را به هذیانی مذهبی و نیست .فردوسی ،برآمد ِن بهار را به
شکو ِه جسمان ِی زیستن پیوند م یدهد
سعدی چو به میوه م یرسد دست شاد یستیز دچار کرد. و حتی در سختترین ایام زندگی
سهل است جفای بوستانبان به دوره قاجار و سبک بازگش ِت و در اوج تنگدستی نیز با لحنی
ادبی که میرسیم ،با چند شاعر
شکست عبو ِس زهد ،آغاز آزادی زبا نآور روبرو م یشویم که نه تنها ُد ّر حماسی بهار را توصیف م یکند:
ماست .نوروز همگان پیروز!