Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۸ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره ۱۶۷۴
جمعه ۶تا پنجشنبه۱۲اردیبهشت ماه 139۸خورشیدی
چیز یا سفید است یا سیاه ...آن روزها روزنام هنگاراندومخردادیوزخمهاییکه«دولت پوراستاد هنوز هم هر وقت به یاد آن
شب م یافتد ،قلبش فشرده م یشود و
حتی فکرش را هم نم یکردم که روزی اصلا ح طلب» بر روح و قلب آنان باقی نهاد دلش میگیرد؛ شبی که سلام را
بستند« .آن شب در شورای تیتر ،آقای
به چنین وضعی بیفتم ...این روزها وحید پوراستاد :تا پیش از توقیف جمعی مطبوعات اید هآلم این بود که تا پایان عمر موسوی خوئین یها گفت که من امروز
روزنام هنگار باقی بمانم اما حالا دیگر این گونه فکر نم یکنم در دادستانی بودم .جوری برخورد کردند
احساس سرگشتگی م یکنم»... که احساس م یکنم امشب روزنامه را
م یبندند ».بعضی از اعضای شورای
ـ «گفتی فکرش را نم یکردی به تیتر گفتند «نه حاج آقا! امکان ندارد
سلام را ببندند» یکی ـ دو نفر هم
چنین وضعی دچار شوی ...مگر این گفتند «بله ،تعطیل م یکنند ...».بیش
از این نیازی به ادامه بحث نبود ،چون
روزها در چه وضعی هستی؟» ده دقیقه بعد خبر آوردند که روزنامه
ـ «الان هیچ! ...وضعیت من «هیچ» توقیف شده است».
ـ «فکر م یکنم .تو تا ب هحال در چهار
است». روزنامه کار کردهای که هر چهارتایش
هم تعطیل شده ...درست می گویم آقای
ـ «یعنی چه کسرا؟»
پور استاد؟»
ـ «یعنی این که من که یک زمان از ـ «بله! سلام ،آزاد ،ه ممیهن و آفتاب
ساعت شش صبح تا 12شب یکسره اشاره امروز»
ـ «و کدام تجربه برایت ارزشمندتر
درگیر کار بودم ،الان هیچ کاری
بود؟»
نم یکنم .آن آدم پر کار چند ماه پیش ژیال بن ییعقـوب ،بـا همـکاران روزنام هنـگار خـود ـ سلام را دوست دارم چرا که به
من اجازه داد روزنام هنگار شوم .آقای
به یک آدم هیچکاره تبدیل شده... خوئین یها مرا از قبل نم یشناخت اما
با دیدن عملکردم حاضر شد یکی از
من در این سالها آنقدر با عشق به روزنام هنـگاران دوم خـردادی ـ بـه گفـت و گو نشسـته و مهمترین صفحههای روزنامهاش را
حرفهـای دل آنـان را در کتاب خود منعکس سـاخته اسـت. به من بسپارد .بعدها بیشتر به من
روزنام هنگاری مشغول بودم که اصل ًا به ژیلا دنبالـه گفتگوی ژیال بن ییعقـوب را با وحید پوراسـتاد اعتماد کرد و مرا به عضویت شورای
بنی یعقوب تیتر روزنامه درآورد که هنوز هم باعث
این فکر نبودم که یک عقبه و پشتوانه افتخار من است .من در واقع مسؤول
صفح های در سلام بودم که تا پیش از
برای خودم درست کنم». آن در مطبوعات ایران سابقه نداشت:
ـ«منظورت را از عقبه و پشتوانه صفحۀ حقوقی را م یگویم.
ـ«یعنی تاپیشازآندرروزنام ههای
نم یفهمم؟» و بخـش اول صحبتهایـش را با کسـرا نوری در این شـماره
میخو ا نید . ایران صفحۀ حقوقی نداشتیم؟»
ـ «یعنی پشتوانه مالی و شغلی ...من ۱۸ ـ «نداشتیم ...بنابراین از نظر خودم
ادارۀ آن صفحه کار مهم و ارزشمندی
در همه این سالها همه تخم مرغهایم را
بود».
در سبد مطبوعاتچیدهبودموهرگزبه لازم بـه یادآوری اسـت کـه کتاب «روزنام هنـگاران غصه پوراستاد وقتی حرف را به آفتاب
امروز کشاند ،چشمهایش پر از انرژی،
فکرایننبودمکهب هجزروزنام هنگاریبه
شادی و شعف شد:
شغل دیگری هم فکر کنم.»... م یخورنـد و پیر م یشـوند» را نشـر «روزنـگار» در تهران ـ «آفتاب امروز اصل ًا یک چیز دیگر
بود .ژورنالیسم حرف های را ب همعنای
ـ «چرا باید به شغل دیگری فکر واقعی کلمه من در این روزنامه آموختم.
روزنام هنگاری حرف های را که قبل ًا آن
م یکردی؟...توروزنام هنگاربودیکسرا... به چاپ رسـانده اسـت. همه دربارهاش شنیده بودم ،آنجا دیدم.
واقعاً عالی بود ...روزنام هنگاری جدی
شغلت همین بود». و حرف های که برای اولین بار تجربه
م یکردم .دریچ ههای جدیدتری را به
ـ «چرا باید فکر نم یکردم؟ چرا باید نم یشناخت اما این روزها خیلی خسته همین دلیل فکر م یکنم این مجموعه مهمترین محاکمات مطبوعاتی سالهای مطلبم را خوانده است .حتماً خودتان رویم گشود .این دریچ هها را رمضانپور
است و مدام از درد می نالد: از نظر حقوقی اهمیت زیادی داشته اخیر هستم که ب هتدریج و تحت عنوان هم م یدانید سردبیرها کمتر به خود به روی من باز کرد .او به من آموخت
م یگذاشتم به چنین روزی بیفتم». مجموعه اسناد حقوقی مطبوعات ایران زحمتم یدهندکهمطالبروزنام هشان که روزنام هنگاری حرف های یعنی چه؟»...
ـ «سردردهای وحشتناک گرفت هام.. باشد». ـ «اما تو پیش از آن سالها در روزنامه
ـ «تو چه تقصیری داری؟». تمامارگانیزمبدنمب ههمریختهاست...تا ـ «فقط از نظر حقوقی؟». منتشر خواهد شد». را بخوانند».
ب هحال ده تا دکتر بیشتر عوض کردهام. ـ «نه! از منظر روزنام هنگاری نیز ـ «بسیاری از دوستان و همکارانت ...وحید پور استاد آن روز فراموش کار کرده بودی...؟»
ـ «تقصیر من این است که فکر اما هیچکدام نفهمیدهاند بیماریام ب هخاطر توقیف دست هجمعی مطبوعات نکرد که دربارۀ تأثیر سعید لیلاز سردبیر اجازه نداد حرفم تمام شود و گفت:
چیست ...آزمایشهای گوناگون هم اهمیت دارد». دچار فشارهای روانی شدهاند اما تو روزنامه آزادنیزبرخودش ،سخنبگوید: ـ «اما اعتراف م یکنم که تا پیش
اینجایش را نکرده بودم ...من هرگز دادهام اما باز هم نفهمیدند که چ هام ـ «چطور؟» گفتی تعطیلی مطبوعات برای تو منشأ ـ «ژورنالیسم سیاسی را من از لیلاز از آفتاب نمیدانستم روزنامهنگاری
ـ «تجربۀ کار در روزنام ههای پر تیراژ خیر بوده ،آیا واقعاً اینطور است؟ تو در آموختم .من که آن روزها دبیر گروه حرفهای یعنی چه ...همچنان که
تصور نم یکردم که یک روز برسد که شده»... و برخی از نشریات در این سالها مرا به این مدت هیچ دچار تألمات روحی سیاسی روزنامه آزاد بودم ساعتها پای نم یدانستم سردبیر حرف های کیست!
...کسرا ،اینقدر از مطب این دکتر این نتیجه رسانده که بخش مهمی از صحبت او مینشستم و ناگفت ههای وقتی رمضانپور را در آفتاب دیدم،
روزنام هنگاری در این کشور به چنین به مطب آن دکتر نرو ...اینقدر به مراکز دس تاندرکاران جامعۀ مطبوعاتی ما نشدهای؟» عرصۀ سیاست را از زبان او م یشنیدم». فهمیدم ...او یک روزنام هنگار جدی و
س یت یاسکنوآزمایشگاههاپاتوبیولوژی با حقوق و قانون مطبوعاتی آشنایی ـ «نه! من آدمی نبودم که بعد از ...سعید لیلاز ،روزنامهنگار یکسردبیرحرف هایبودکهباعلاقهزیاد
ب نبستی برسد .من خیلی اشتباه کردم مراجعه نکن ...من میدانم درد تو کافی ندارند .همواره در محیط کارم بیکاری زانوی غم به بغل بگیرم و شب خوشصحبتی که اغلب اوقات تحریریه را هدایت م یکرد .باوجود این
روزنام هنگارانی را م یدیدم که با علاقۀ و روز غصه بخورم .من ب هجای غصه گفت ههایش با طنز همراه است ،این که در کارش خیلی جدی و گاهی هم
که خودم را وقف روزنامه کردم». چیست ...چطور خودت نم یدانی؟ فراوان پرسشهای مکرر خود را دربارۀ خوردن شب و روز کار کردم ،آنقدر کار روزها وقتش را بیشتر به مدیریت بداخلاقبود،هم هماندوستشداشتیم.
تو بیماری «ب یروزنام های» گرفت های جرائم مطبوعاتی از من م یپرسیدند. کردم که اصل ًا وقتی برای غصه خوردن یک واحد صنعتی اختصاص داده تا
ـ «من واقعاً نمیفهمم تو چرا ...روزنام هها را از تو گرفت هاند و تو ب یرمق امیدوارم این کتاب بهترین کمک نداشتم .من این روزها با همان شور و روزنام هنگاری .با این همه در اغلب ـ «همه شما؟»
شدهای ...تو باید روزی هفده ـ هجده برای همکاران روزنام هنگارم باشد تا شوق کار م یکنم که قبل ًا در روزنام هها محافلمطبوعاتیهمچنانازاوب هعنوان ـ «یعنی من و همۀ بچ ههای آفتاب»
اینقدر احساس تقصیر و پشیمانی ساعت در روزنام هها کار کنی تا سر حال بتوانند خطاها ،تخلفات و حتی جرائم کار م یکردم .بنابراین چرا باید غمگین یک روزنامهنگار مسلط به مسائل
بیایی ...آن روزها را فراموش کردهای... مطبوعاتیرابهحداقلممکنبرسانند». و افسرده باشم؟ در هفت ماه گذشته اقتصادی و تحلیلگر زبدۀ اوضاع سیاسی مکثی کرد و خندید .پرسیدم:
م یکنی؟ ...تو یک روزنام هنگار بودی و آن روزها که چند پله را یکی م یکردی ـ «برنام هات برای آینده چیست؟» هفت کتاب از این مجموعه را آمادۀ ـ «خندهات ب هخاطر چیست؟»
و از تحریریه به بخش صفح هبندی ـ«مهمترین دغدغ هام این است که چاپ کردهام .چه بسیار وق تها تا پاسی ایرانی یاد م یشود. ـ «یاد یکی از برخوردهای رمضانپور
ب هخاطر علاق های که به شغلت داشتی م یرفتی و بعد دوباره از صفح هبندی کتابی را که در دست تألیف دارم زودتر از شب در دفتر انتشارات کار کردهام و سؤال بع د یام را از پوراستاد پرسیدم:
به تحریریه ...این را بارها و بارها تکرار تمام کنم و کتاب بعدی از این مجموعه چه بسیار شبها که آنقدر خسته شدهام ـ«این روزها مهمترین نگرانیهایت افتادم و خندهام گرفت».
سراغ شغل دیگری نرفتی .انسان میکردی ...آن روز را یادت هست را شروع کنم». که حتی توان رفتن به خانه را هم چیست؟ نگرانیهایت را نسبت به حال ـ «خب ،تعریف کن».
که وقتی کنار آقای مجتبی اسکندر، دوباره خندید و گفت:
وقتی به شغلش علاقه دارد چرا باید صفح هآرای روزنامه ایستاده بودی و با و آینده م یگویم». ـ «قرار بود در اولین شماره آفتاب
هیجان به او م یگفتی کدام تیترها را ـ«خانم بنییعقوب! سؤال خیلی امروز صفحۀ حقوقی چاپ شود اما
پراکندهکاری کند...؟ در صفحه اول بچیند من به تو گفتم سختی است .من دربارۀ آیندهای که ب هخاطر سه لانگاری من «صفحه» به
کسرا یادت نرود تیتر خبر ما را گوشۀ تا این حد مبهم است چه م یتوانم شماره اول نرسید .آن روز همین که وارد
ـ «من اگر بخواهم شعار بدهم باید سمت راست صفحه بگذاری و تو با بگویم؟ البته همین نامشخص بودن تحریریه شدم ،رمضانپور خیلی جدی
خندهای گفتی «نه ،یادم هست .خیالت آینده خیلی عذابم م یدهد .همین که خطاب به من گفت« :چرا مطالبت را
بگویم من کار خیلی خوبی کردم و راحت باشد» .و بعد وقتی م یخواستم نم یتوانم چش مانداز روشنی از آینده نیاوردی؟» من گفتم شرمندهام .وقت
به تحریریه بازگردم ،گفتم :کسرا من در ذهنم ترسیم کنم واقعاً عذاب نکردم ،که با لحنی خشن گفت« :ما
اصل ًاهمپشیماننیستم...اماواقعیتهای دارم به تحریریه م یروم ،کاری نداری؟ م یکشم .تا پیش از توقیف جمعی اینجا شرمندگی نداریم ،مطالبت کو؟»
و تو گفتی «نه ،متشکرم ».و من وقتی مطبوعات ایدهآلم این بود که تا آخر من که تازه با او آشنا شده بودم از این
جامعه چهره دیگری از زندگی را به به تحریریه رسیدم و ب هطرف میز آقای عمر روزنام هنگار باقی بمانم .اما حالا برخوردش خیلی یکه خوردم ...هرچند
رمضا نپور رفتم تو را دیدم که کنارش که خیلی زود به این طور برخوردهایش
من نشان داده ...مگر تو در این جامعه نشسته بودی و با او صحبت م یکردی. دیگر این گونه فکر نم یکنم. عادت کردم .البته فقط ایرادهایمان را
من که باورم نم یشد ،حیران به حالا به این نتیجه رسیدهام که نم یدید .تلاش و کارهای ارزشمندمان
زندگی نم یکنی؟» تو نگاه کردم و گفتم تو مگر الان بالا در کشوری مثل ایران آدم باید را نیز مورد تشویق قرار م یداد .فردای
نبودی ...راستی! کسرا تو آن روز چند روزنام هنگاری را شغل دوم خود قرار همان روز که با آن لحن جدی و خشن
ـ «چرا ،در همین جامعه زندگی تا پله را یکی کرده بودی که قبل از مرا مورد انتقاد قرار داده بود ،تا مرا دید
من به تحریریه رسیدی ...کسرا تو آن بدهد ،نه شغل اول». گفت«مطلبتدربارۀهاشمیشاهرودی
م یکنم...حالاخیلیواضحبرایمنبگو روزها بارها از این طبقه به آن طبقه وحید سال 1354در سبزوار متولد عالی بود .آفرین!» راستش را بخواهید از
م یرفتی ...ببخشید! بهتر است به جای شده ،در خانوادهای که به قول خودش، این برخوردش هم واقعاً جا خوردم»...
جامعه کدام چهرۀ زندگی را به تو نشان م یرفتی،بگویمم یدویدی...م یدویدی «از نظر مالی متوسط رو ب هبالاست». ـ «این بار چرا؟ او که تو را مورد
اما خسته نم یشدی ...این روزها چرا یک خواهر و چهار برادر دارد که یکی تشویق قرار داده بود؟»
دادهکهاینقدراحساستقصیرم یکنی؟» از آنها با درجۀ دکترای حقوق قضائی ـ «من هم از همین موضوع جا
اینقدر ب یرمق و خست های؟ در تهران وکیل دادگستری است ...وحید خوردم .تا پیش از آن کمتر سردبیری
ـ «جامعهای که در آن زندگی کسرا نوری عزیز! خودت را بیش هم مثل برادرش مجید حقوق خوانده را دیده بودم که افرادش را تشویق کند.
از این خسته نکن ...داروی تو در هیچ است ...هنوز ازدواج نکرده و چند سالی از همه مهمتر تعجب کرده بودم که
م یکنم ،مرا به این نتیجه رسانده که عطاریوداروخان هاییافتنم یشود...تو م یشود که دور از خانوادهاش در تهران
خودت هم این را م یدانی .اما نم یدانم زندگی م یکند« .ب هخاطر مشغلۀ زیاد
هیچ وقت نباید فکر کنم دنیا بر مدار فقط سالی یک بار برای دیدن خانوادهام
چرا خودت را به آن راه زدهای؟ به سبزوار م یروم ،اما پدر و مادرم دو
علاق ههای من م یچرخد .چرا که خیلی دگمۀ ضبط صوتم را فشار دادم و بار در سال رنج سفر را تحمل م یکنند
و برای دیدنم به تهران میآیند تا
چیزها خارج از ارادۀ من است اما در پرسیدم:
ـ «کسرا این روزها اثری از زندهدلی دلتنگ یهایم را کم کنند».
زندگ یام تأثیر م یگذارد .این روزها آن و شادابی در تو نم یبینم .قبل از توقیف ـ «این روزها چه میکنی آقای
دست هجمعی مطبوعات پر از شادی
چهرۀ زندگی که خیلی خشن و عریان و امید بودی ...این روزها چرا اینقدر پوراستاد؟»
ـ «فکر تدوین محاکمات مطبوعاتی
است به ما رخ نمود ...اشتباه دیگر من دلتنگ و خسته ب هنظر م یرسی؟» سالها بود که تمام ذهنم را به خود
ـ «من دلم نم یخواهد شعار بدهم. مشغول کرده بود ،اما گرفتاریهای
این بود که روزنام هنگاری را با گرایشات نم یخواهم بگویم که انسان باید در هر شغل یام در روزنامه مانع تحقق این فکر
م یشد .از این جهت تعطیلی مطبوعات
سیاسی در هم آمیختم که خیلی مرا شرایطی امیدوار باشد». برای من منشأ خیر شد .چرا که حد اقل
ـ «من هم از تو نخواستم که شعار بسیاری از موانع این کار را از پیش روی
ضرب هپذیر کرد ...من دارای گرایشات بدهی ...ب هجای هر شعاری حرف دلت من برداشت و از طرفی شتاب تحولات
سیاسی و اجتماعی و چالشهای بزرگی
سیاسیبودماماسیاسیکارنبودم،منبا را بزن». که مطبوعات در یکی دو سال اخیر با
ـ «آن روزها که روزنام هها در اوج آن روبرو شد ،بر عزم من برای پیگیری
تفکرروزنام هنگاریکهاصلرابرصداقت فعالیت خود بودند و ما در اوج فعالیت و ب هثمر رساندن این فکر افزود .این
روزنام هنگار یمان ،احساسم این بود که روزها من مشغول تدوین و تألیف
م یگذارد وارد میدان سیاست شدم اما روزگار بر وفق مرادم م یچرخد .اما الان
دنیا را سیاه و سفید م یبینم یعنی همه
سیاست چیزی دیگری م یطلبید». دکتر محمد رضا سحاب و علی اصغر رمضانپور
ـ«گفتیزندگیچهرۀخشنخودرابه
«ما» نشان داد .منظورت از ما کیست؟». ـ «همین؟» نداشتم .دو ـ سه ساعت در همین جا ـ
ـ «باور کنید فقط همین! زیرا که دفتر انتشارات ـ خوابیدهام و اول صبح
ـ «همۀ ما ...همۀ ما روزنام هنگاران، معتقدم این سلسله از کتابها در روند دوباره با علاقه زیاد کار را ادامه دادهام».
سیاسی ،اجتماعی و حقوقی ایران ـ«ازاینهمهکارخستهنم یشوی؟»
رفتارشان برای من قابل هضم نبود ،برای تأثیراتمهمیراب هجاخواهدگذاشت». ـ «نه! چرا باید خسته شوم؟ من با
ـ «بعضی از همکارانت این روزها با عشق کار م یکنم و خستگی برایم معنا
همین هم خیلی زود با آنها احساس ناامیدی و بدبینی کامل دربارۀ آینده نم یدهد .خستگی فقط چشمهایم را
حرف میزنند ،تو آینده را چطور
بیگانگی کردم ...این مسائل فشار اذیت م یکند نه روحم را».
م یبینی؟» ـ «نگفتی تدوین و انتشار محاکمات
مضاعفی را بر من وارد کرد». ـ «با وجود همه نگرانیهایی که نسبت
به آینده دارم معتقدم ماهها و سالهای مطبوعاتی چه ضرورتی دارد؟»
ـ «آنها چه کسانی هستند؟» آیندۀ ایران از آن ماست .من ایمان دارم ـ «متأسفانه در کشور ما هنوز علم
حقوق نتوانسته با تحولات روز همگام
ـ «همانهایی که با میل و رغبت که فردا خیلی بهتر از امروز است». شود و همپای آن رشد کند ...م یدانید!
ـ «من هم امیدوارم همین طور باشد اگر نبودند همین چند استاد برجستۀ
زیاد برای آنها کار م یکردیم اما حالا که تو م یگویی آقای پوراستاد عزیز». حقوق ،امروز کمترین خبری از کتابهای
حقوقی نو و تازه در کشور ما نبود .این
حتی یک تلفن هم نم یزنند تا حال گفتگو با کسرا نوری: خلأ و کمبود منابع در زمینه «حقوق
مطبوعات» بیشتر به چشم م یخورد.
ما را بپرسند .ما برای آنها تاریخ مصرف بیماری ب یروزنام های! شاید باور نکنید که در طول سالیان
قانونگذاری در ایران آثاری که دربارۀ
داشتیم ...تاریخ مصرفی که خیلی هم «کسرا نوری» تا پیش از تعطیلی حقوق مطبوعات منتشر شده حتی
روزنام هها همیشه در جنب و جوش به دو سه عنوان هم نم یرسد یعنی
کوتاه بود .یکی از دوستانم ماجرایی بود .از صبح تا شب یکسره کار م یکرد در حالی که مطبوعات ایران از نظر
و مدام از این روزنامه به آن روزنامه در ک ّمی و کیفی در چند سال اخیر رشد
را برای من تعریف کرده که شاید بد آمد و شد بود .آفتا بنزده کارش را در چشمگیریداشت هاند،حقوقمطبوعات
آفتاب امروز شروع م یکرد .ظهر که همپای آنها رشد نکرده است .از این
نباشد برایتان بگویم .او م یگفت در م یشد نوبت کار در صبح امروز بود رو ،یکی از مشکلات حقوقدانان ما
و د مدمای غروب دوا ندوان ب هطرف در مواجهه با جرایم مطبوعاتی کمبود
دوران جنگ تعدادی از آدمها بودند منابع ،آرا و روی ههای قضایی است .به
روزنامه مشارکت م یرفت.
که هم هکاره بودند و در عین حال هیچ آن روزها که از نخستین ساعات
بامداد تا پاسی از شب گذشته در
کاره .اینها یک مجموعه را به حرکت چند روزنامه کار م یکرد ،خستگی را
درم یآوردند اما جایگاه و ردۀ سازمانی
مشخصی نداشتند .بعد از جنگ مانده
بودند که با این آدمها چ هکار کنند.
نقل است که کسانی م یگفتند این
آدمها فقط به درد شهادت م یخورند.
فکر م یکنم موقعیت ما روزنام هنگاران
الان ب یشباهت به آنها نباشد .یعنی ما
که در دورهای حرکت ایجاد م یکردیم
حالا فقط به درد شهادت م یخوریم».
ـ «تازه اگر بهدرد شهادت هم
«دنباله دارد» بخوریم»!