Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۱۱ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره ۱۶۷۷
جمعه 2۷اردیبهشت ماه تا پنجشنبه 2خرداد ماه 139۸خورشیدی
من آن روز در رستوران خانه ما عروسک خیمه شب بازی بودیم... ـ تلویزیون نام پانزده ـ شانزده
دیگرانماراپلهمقاصدسیاسیومالیخودساختند! نشریهای را که توسط دادگستری
هنرمندان که در وسط باغ هنرمندان تهران توقیف شده بود ،خواند .عصر
خدایا ! چه بر سر این خبرنگار عکاس آمده که چنین شکسته و پیر شده است؟ آزادگان ،آفتاب امروز ،فتح ،آزادی و...
در خیابان ایرانشهر تهران واقع است، اما نامی از روزنامه ما ـ صبح امروز
ـ نبرد .خدای من! صبح امروز هنوز
با عابدی گفتگو م یکردم. تعطیل نشده ...خیلی حالم بد شد.
ـ بله م یبینم .این دکوراسیون کار واقعا ناراحت کننده بود.
ـ چرا سپیده؟ تو که باید از تعطیل
شماست؟ نه؟ نشدن روزنام هتان خوشحال م یشدی...
ـ نه ،این خیلی بدتر است که آدم در
سرش را به علامت تایید تکان داد یک لحظه بفهمد آن همه از دوستان
و همکارانش بیکار شدهاند ،اما خودش
و گفت: نه ...خجالت م یکشیدم توی صورت
آنها نگاه کنم ...آن روز پانزده نام روی
ـ قشنگ است؟ صفحه تلویزیون نقش بسته بود .پانزده
نشری های که در یک روز تعطیل شده
ـ بله ،خیلی قشنگ است. بودند ...هرکدام از آن نامها در ذهن
من برابر با نام دهها نفر از همکاران
سر به زیر انداخت و سکوت کرد. و دوستانم بود که بیکار شده بودند.
بیشتر از همه یاد دوستانم در آفتاب
معلوم بود که یک ذره هم از تعریف اشاره امروز افتادم .به ویژه زری مشتاق.
با خودم گفتم حالا م یخواهد چکار
من خوشحال نشده .چایش را خورد و ژیلا بنی یعقوب رنجهای پنهان و آشکار روزنام هنگاران دوم کند ...چطور میخواهد مشکلات
خردادی را پس از تعطیل فل های مطبوعات در دوران ریاست اقتصاد یاش را حل کند ...ژیلا م یدانی!
بعد بدون این که سئوالی بکنم حرف جمهوری خاتمی و حضور اکثریت «اصلاح طلبان» در مجلس، تعطیلی روزنامهها اصلا از جهت
سیاس یاش برای من مهم نبود .آن را
زد .پشت سر هم و تند تند: از زبان خودشان بیان م یکند. مثل همه پدیدههای سیاسی یک بازی
م یدانستم.فقطبازی.ناراحتیمنفقط
ـ فرزند کوچکم این روزها به من این بار نوبت سپیده زرین پناه ،داوود محمدی و علیرضا به خاطر بچ هها بود ..روزنام هنگارانی که
عابدی است که سفره دلشان را برای همکارشان گشود هاند... با این حرفه زندگی میکردند و
م یگوید باباجون! این چه شغلی بود ژیلا زندگ یشان از همین طریق م یگذشت.
بنی یعقوب یادآور م یشویم که کتاب «روزنام هنگاران غصه م یخورند ـ تعطیلی روزنامه صبح امروز چه
که برای خودت انتخاب کردی؟ این و پیر م یشوند» از طرف نشریه «روزنگار» در تهران چاپ و
تاثیری روی تو گذاشت؟
همه شغل توی این دنیا هست ،تو چرا منتشر شده است ـ خیلی سخت نبود .ضربه واقعی
همان روز که پانزده نشریه را توقیف
عکاسی خبری را انتخاب کردی؟ اگر کرده بودند به من وارد شد .ما همه
در انتظار تعطیلی صبح امروز بودیم.
از اول سراغ شغل بهتری رفته بودی،
ـ بهار چطور؟
امروز وضع ما این جور نبود .من چه ۲۱ ـ روزنامه بهار ماجرایش با صبح
امروز فرق م یکرد .تعطیلی بهار خیلی
دارم به فرزندم بگویم؟ این روزها دنبال تلخ بود .هم همان شوکه شده بودیم
و از همه بدتر برخورد مسئولان بهار
بیمه بیکار یام هستم .بیمه بیکاری بود .آن روز انتظار داشتم ما را به دور
خود جمع کنند و چند کلم های برای
برای من مثل س ّم است .فقط به خاطر ما حرف بزنند .اما این کار را نکردند.
فقط یک یشان آمد داخل تحریریه و
این که دفترچه بیمه درمان فرزندانم گفت «زود وسایلتان را جمع کنید و از
اینجا بروید .اوضاع اصلا خوب نیست».
تمدید شود تن به آن دادهام .هر ماه باید بعدمسئولانروزنامهب یاعتنابهآنچهبر
ما م یگذشت پوش ههایشان را زیر بغل
خودم را به بیمه معرفی کنم که باور زدند و در حالی که م یخندیدند ،رفتند.
بی آن که از ما خداحافظی کنند رفتند.
کنید من هنوز کار پیدا نکردهام و آنها آن روز احساس کردم آنها اصلا ما را
نم یبینند .شاید کوچ کتر و ریزتر از آن
بگویند خوب ،یک ماه دیگر هم به او این خط کار کنی .توجهی به حرفشان را زیاد کرد .روزنام هنگاران بر این تصور ببخشید .متوجه نشدم چه گفتید. دادم و پول بهرهای گرفتم اما نگذاشتم بودیم که ما را ببینند .ما هیچ ارزشی
نکردم .یکی از آنها با مشت زد توی بودند که حرف اول و آخر را خودشان و او با همان آرامش همیشگ یاش مادرم نگران شود». برای آنها نداشتیم .همان روز فهمیدم
مستمری بدهید .چرا؟ بعد از 20سال صورتم .یکی دیگرشان پیراهنم را پاره م یزنند .و همین باعث شد تا حدودی لبخند گرمی م یزند و سعی م یکند که ما روزنام هنگاران مثل جزیرههای
کرد .این بود که مسافرکشی را کنار از واقعی تها فاصله بگیرند ...تقصیری بلندتر حرف بزند .اما فقط یکی ـ دو ـ سپیده! تا چه وقت م یخواهی پول پراکنده و دور از هم هستیم .من در
کار مطبوعاتی ،باید وضع من این باشد. گذاشتم .چند روز بعد انجمن صنفی هم داشتند .ما که نم یتوانیم از یک جمله بیشتر طول نم یکشد و دوباره قرض بگیری؟ روزنامه بهار فهمیدم که ما فقط شعار
عکاسان مطبوعات جلسه داشت .در طفل سه ماهه انتظار یک آدم 30ساله تن صدایش پایین م یآید .و بالاخره تو شایسته سالاری م یدهیم ،اما واقعاً
حق من این بود؟ سهم من از زندگی آن جلسه که با حضور هشتاد نفر از را داشته باشیم .روزنام هها در کشور ما مجبورم یشویحواسترابیشترجمع ـ تا وقتی که کاری پیدا کنم .من اعتقادی به آن نداریم .یک روز که با
عکاسان برگذار شده بود ،گفتم :از همه همچون اطفال نوپایی بودند که مسیر کنی تا هر طور شده همه حرفهایش تصمیم خودم را گرفت هام که اگر یک یکی از مقامات بهار صحبت م یکردم،
این بود که موقع ثبت نام بچ هها ،سرم کسانی که این روزها چند شغل دارند، را خوب نم یشناختند .مطبوعات در را بشنوی .مهمترین ویژگی محمدی کار فرهنگی گیرم نیامد ،بروم کارگری به او گفتم شماچرا آقای ...را به عنوان
خواهش م یکنم یکی از شغ لهایشان کشورهای پیشرفته دنیا سالهاست که شاید صبر و حوصله زیادش باشد. کنم .این روزها تصمیم گرفت هام بروم مسئول بخش ...انتخاب کردهاید؟ او که
را پیش مسئولان مدرس هشان کج کنم را به کسانی بدهند که کاملا بیکارند .در در یک فضای باز و آزاد کار م یکنند، به ویژه در پیگیری خبرهای روز و خیاطی یاد بگیرم ،شاید هم آرایشگری. اصلا شایستگی این کار را ندارد .گفت:
آن جلسه کسانی بودند که چند شغل اما ما تازه در آغاز راه بودیم و دشوار یها شاید هم اگر همکارانم این حرفها را «خودم هم م یدانم .من به این دلیل
و با خجالت بگویم ببخشید! روزنام همان داشتند ،اما هیچ کس هیچ واکنشی را به درستی نم یشناختیم .طبیعی بود تحلیل آنها. بشنوند ،با خودشان بگویند بیچاره او را انتخاب کردهام که 22سال قبل
نشان نداد .دیگر چه بگویم که شما که اشتباه کنیم .اما هیچ کدام از این توقیف مطبوعات محمدی را دچار سپیده! تعادل روح یاش را از دست در روزهای انقلاب با هم شعار دادهایم،
را بستهاند .نمیتوانم شهریه بدهم. مشکلات روحی و مالی نکرد .شاید داده .چند روز پیش به یک آرایشگاه با هم کتک خوردهایم .و با هم کتک
جواب سئوالتان را بگیرید. اشتباهها چیزی نبود که باعث توقیف رفتم و گفتم خانم! من میخواهم زدهایم ».ما سالهاست که از این نوع
دخترهایم روز به روز بزرگتر م یشوند.. *** یک روزنامه بشود. چون چند شغل دیگر هم داشت. آرایشگری یاد بگیرم .اما پولش را تفکر عذاب کشیدهایم .چون من بیست
«روزنامه منبع اصلی درآمد من نبود. ندارم .م یشود شما به من آرایشگری سال پیش کودکی بیش نبودم و او را
من چطور باید آینده آنها را تامین کنم. علیرضا عابدی همان روزها که این *** به همین خاطر هم وقتی تعطیل شد، بیاموزید و بعد در ازایش برایتان کار در راهپیماییها و شعاردادنهایش
در و آن در م یزد تا کاری برای خودش «علیرضا عابدی» چهرهاش پژمرده مشکلی در زندگ یام به وجود نیامد». کنم .م یدانی! تصمیم گرفت هام بیش همراهی نکرده بودم ،امروز باید از
بغضی د ر گلو یش نشست ، دست و پا کند ،یکی از دوستانش او را و درهم به نظر م یرسید .شان ههایش تعطیلی مطبوعات ،محمدی را به از این به لحاظ مالی به جامعهای جایگاه واقعی خود محروم م یشدم.
به یک هفته نامه ورزشی معرفی کرد تا گویی زیر سنگینی غم و اندوه خم شده این نتیجه رسانده است که بدون مهیا وابستگی نداشته باشم که اصلا به آنچه در بهار م یگذشت با آنچه قبلا
م یخواست گریه کند ،اما نکرد. به عنوان عکاس ورزشی مشغول به کار بود .خدایا! در این چند ماه چه بلایی بر کردن بسترهای مناسب نم یشود توقع من فکر نم یکند .جامعه مطبوعات را در ذهن من وجود داشت ،فرق م یکرد.
شود .عابدی با خوشحالی زیاد به دفتر زیادی از جامعه داشت .مطالباتی که م یگویم که مقامات آن در این مدت شرایط سخ تتر شده بود و این باعث
ـ در این سن و سال هر روز باید بغض هفته نامه رفت تا خودش را به سردبیر سرش آمده که اینقدر پیر شده. آن روزها مطبوعات بیان م یکردند، هیچ سراغی از من نگرفتند .ترجیح م یشد آد مها خود واقع یشان را بروز
آن معرفی کند ،اما خوشحال یاش دیری ـ آقای عابدی چه بر سر شما آمده. با ظرفی تهای جامعه هماهنگ نبود. میدهم دیگر برای آنها کار نکنم.
راه گلویم را ببندد و نتوانم حرف بزنم. نپایید که به غم تبدیل شد« :همین که آدم نم یتواند باور کنید در این مدت «مطبوعات به این موضوع توجه تصمیم گرفت هام از حالا به بعد یک بدهند.
وارد شدم یکی از همکاران جوانم را نکردند و هر روز سطح مطالبات خود روزنام هنگار آزاد باشم .نه وابسته به سپیده زرینپناه سال 1349در
سهم من از زندگی این بود که هشت دیدم .من از دیدن او خوشحال شدم، کوتاه اینقدر پیر شده باشید. و در نتیجه جامعه را افزایش دادند. کرج متولد شد .پدر را که کا رمند
اما او قیاف هاش در هم رفت و غمگین ـ بعد از مدتها برای دیدن پدر و روزنامهها چشمانداز هموار و هم یک روزنامه خاص. شهرداری بود ،چند سال پیش از
سال در جبهه عکاسی کنم و امروز به شد .به او گفتم به من بگو تو را چه مادرم به آمل رفته بودم .همان شب سطحی را در برابر دیدگان مردم ترسیم سپیده که در کرج زندگی م یکند دست داد .مادرش خانهدار است و
م یشود؟ گفت اگر تو بیایی و اینجا از تلویزیون شنیدم که تعداد زیادی م یکردند اما واقعیت چیز دیگری بود. صب حها قبل از ساعت هشت صبح از هیچ کدام از شش خواهر و برادرش
من بگویند مزدور ،ضدانقلاب .فرزندانم کار کنی ،من کارم را از دست م یدهم. نشریه توقیف شده .تعداد زیادی خانه م یزد بیرون و به طرف تهران شغل فرهنگی ندارند .فار غالتحصیل
اینجا برای دو نفر جا ندارد .باور کن! اما روزنامه و مجله از جمله روزنام های که مسیر ناهموار و پر از سنگلاخ بود». حرکت م یکرد و ش بها بعد از ساعت رشته مددکاری از دانشگاه آزاد اسلامی
و همسرم این روزها ناراحت و افسرده از آنجا که تو از من باتجرب هتری ،تو را من در آن کار م یکردم« ،آزاد» .پدر و ـ یعنی به نظر شما مطبوعات اشتباه ده از روزنامه به خان هاش در کرج باز [واحد رودهن] است .سا لهاست که
به من ترجیح خواهندداد .من متاهل مارد پیرم از شنیدن این خبر خیلی م یگشت .بعضی وق تها به او م یگفتم: در عرصه مطبوعات فعالیت م یکند.
هستند .بعضی وقتها برای دلخوشی آنها نیستم اما نان آور خانه هستم .خودت ناراحت شدند .ناراحت و نگران .ای کردند؟ سپیده! نم یترسی این موقع شب از با روزنام ههای ایران ،زن ،گزارش روز،
که م یدانی پدرم را از دست دادهام. کاش پدر و مادرم نم یفهمیدند .در آن ـ اشتباه که نه .بهتر است بگوییم اتوبان کرج .عجب جراتی داری تو دختر! صبح امروز ،آزاد ،پیام آزادی ،آفتاب
ازخانهم یزنمبیرونوم یگویمکارپیدا نگذاشتم حرفش تمام شود .و از دفتر صورت تحملش برای من آسا نتر بود. قصور .مطبوعات مطالبات مردم را این دختر جسور از صبح تا شب
نشریه آمدم بیرون .او وضعش از من مادرم م یگفت «علیرضا! حالا خرج مطرح میکردند اما بدون توجه به برای «صبح امروز» کار م یکرد ،در یزد و...
کردهام .پول قرض م یکنم و م یگویم بچ ههایت را چطور م یخواهی بدهی؟» اولویتها .خیلی از مسائلی که به گروه «ادب» .هر وقت او را م یدیدم وقتی روزنامه بهار تعطیل شد،
هم بدتر بود». و من که خودم آن همه ناراحت عنوان اولویتهای نخست به آن روی میزش خم شده بود و تند تند سپیده برای دو ماه کاملا بیکار بود .اما
این هم حقالزحمهای که گرفتهام. *** بودم ،آنها را دلداری م یدادم .تهران پرداخته م یشد ،م یتوانست به عنوان م ینوشت.آنچنانم ینوشتکهگویی هر جور بود بیکار یاش را از مادرش
یک روز هم یکی از همکارانش به او که آمدم ،آشفتگی بچ هها و همسرم اولوی تهای درجه چندم مطرح باشد. هیچ وقت از نوشتن خسته نم یشود. پنهان نگه داشت« .چرا باید مادرم
چندبار این کار را کردم ،اما فایدهای گفته بود« :علیرضا! چرا با آژان سهای آشفت هترم کرد .روزهای خیلی سختی اما چارهای هم نبود .روزنامهنگاران «احساس م یکردم که ما همه اعضای موضوع را م یفهمید که یک سره از
خارجی کار نم یکنی؟ ممکن است بود .خیلی زود آنچه که در حساب در آغاز راه بودند و تجربه چندانی یک خانواده هستیم که با هم کار صبح تا شب غصه بخورد .در این چند
نداشت .خیلی زود فهمیدند که دروغ عکسهایت را به قیمت خیلی خوبی پ سانداز داشتیم ،خرج کردیم .تصمیم نداشتند .آنها تازه م یخواستند آزادی م یکنیم .آن روزها حاضر بودم اگر لازم ماه از چند نفر پول قرض کردم ...سفته
گرفتم با ماشینم مسافرکشی کنم .آن مطبوعات را تجربه کنند .مطبوعات شد ،روزنامه را جارو کنم و تی بکشم.
م یگویم .م یدانید ما عروسک خیمه بخرند». هم ش بها .تا دوستان و آشنایان مرا در نبود احزاب در واقع کار احزاب را اصلا مهم نبود چه کاری انجام بدهم.
عابدی جوابش را این طور داده بود نشناسند .چند روز در مسیر منزلمان انجام دادند و به هرحال نقش مهمی را مهم این بود که صبح امروز منتشر
شب بازی بودیم .ما با عشق و علاقه زیاد که« :در طول این بیست سال هیچ مسافرکشی کردم .چند راننده که در در پیشبرد اصلاحات ایفا کردند .این را شود .اما بعد از توقیف صبح امروز و
وقت نتوانستهام خودم را راضی به همان مسیر مسافرکشی م یکردند با هم بگویم که در آن مقطع شور سیاسی بهار فهمیدم این حس یکسویه است
کار م یکردیم و دیگران برای ترقی مالی همکاری با آژان سها نشریات خارجی من گلاویز شدند که حق نداری در مردم آنقدر زیاد بود که غرور مطبوعات و صاحبان روزنامه چنین احساسی
کنم .تازه ما که فقط با نشریات داخلی نسبت به من ندارند .نه نسبت به من
و سیاسی خود از ما پله م یساختند. کار م یکردیم ،این روزها به مزدوری و نه نسبت به هیچ کدام از همکارانم.
بیگانه متهم شدهایم ،چه برسد به این این روزها احساس م یکنم نگاه من
حالا آنها و خانوادههایشان راحتند، که با نشریات خارجی هم کار کنیم». به مسائل عمی قتر شده ...قبلا خیلی
ـ این روزها چه کار م یکنی آقای احساساتی بودم اما حالا واق عبی نتر
اما ما مثل یک دستمال کاغذی له شدهام .به همین خاطر امیدوارم روزی
عابدی؟ فرا برسد که آدمهایی که روزنام هنگارند
شدهایم .زمانی مثل تراکتور کار کردیم. ـالانهیچکار.امایکمدتبارستوران و دغدغ هشان روزنام است ،گرداننده
خانه هنرمندان همکاری میکردم.
کار کردیم و جاده را صاف کردیم تا روزنامه بشوند نه آدمهایی که»...
ـ رستوران؟ ـ نه آدمهایی که؟
دیگران با اتومبیلهای آن چنانی از ـ وقتی آقای غریب پور از وضع
من با اطلاع شد ،به من پیشنهاد ـ بگذریم ..بگذریم از این حرفها.
روی آن بگذرند .نصیب ما از جادهای داد رستوران را سرو سامانی بدهم. ـ هر جور که خودت راحتی سپیده
یعنی دکوراسیون و فضای داخل یاش
که خودمان ساختهایم ،فقط دود را طراحی کنم .ده روز برایشان کار عزیز.
کردم .اما بیشتر از آن نتوانستم خودم ـ پس خداحافظ.
گازوئیل اتومبیلهاست که دارد ما را خفه را راضی به ادامه همکاری کنم .چطور
م یتوانستم پس از بیست سال کار به ـ خداحافظ.
م یکند .اما با همه اینها من هنوز عاشق عنوان عکاس مطبوعات ،خودم را در ***
یک رستوران محبوس کنم .حتی اگر «داود محمدی» روزنام هنگاری که
کارم هستم .چند روز پیش مشکلات رستوران هنرمندان باشد .البته تا آنجا در «صبح امروز» یادداش تهای سیاسی
که توانستم ،رستوران را سر و سامان م ینوشت ،آنقدر یواش صحبت م یکند
مالی و روحی آنقدر به من فشار آورد که تو در میان حرفهایش مجبوری
دادم ،م یبینید که... بارها به او بگویی آقای محمدی!
که م یخواستم کارتهای خبرنگاری و
جایزههایی را که دراین سالها از مسابقات
بی نالمللیگرفت هامبهخودمآویزانکنم
و بروم پارک شهر و از خانوادهها
عکس فوری بیندازم .اما دوستانم
نگذاشتندوگفتند،آبرویروزنام هنگاران
و عکاسان مطبوعاتی را میبری.
تکرارکنان گفت :من هنوز هم عاشق
کارم هستم.
***
علیرضا عابدی متولد 1336است.
سال 1358ازدواج کرده و صاحب سه
فرزند است :سمانه ،سارا و سپیده .هر
سه اهل مطالعه و ورزشکار ...سا لها
عکاس روزنامه کیهان بود و بعدها
به روزنامه آزاد و ..رفت .عکاسی را
در عرصه تجربه آموخته است نه در
دانشگاه .تا کنون در چند مسابقه
بی نالمللی عکس جایزه به دست آورده
است .سه بار در ژاپن ،یک بار در چین
و یک بار هم در زاگرب.
وقتی ضبط صوتم را خاموش کردم،
گفت:
ـ لطفاً نامم را در کتابتان ننویسید،
ممکن است بچ ههایم خجالت بکشند
و احساس شرمساری کنند.
ـ آقای عابدی عزیز! من حتما نامتان
را خواهم نوشت ،چون مطمئن هستم
فرزندانتانباخواندنحرفهایتانبه شما
افتخار خواهند کرد .آنها دلیلی برای
شرمساری نخواهند داشت .مطمئن
«دنباله دارد» باشید.