Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۱۸ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره ۱۶۸۴
جمعه ۱۴تا پنجشنبه ۲۰تیر ماه 139۸خورشیدی
از کجا ...تا ناکجا ...خاطرات تبعید (پایان)
حاجی آقا شان هچی در پاریس
استاد دانشگاه صنعتی شریف در پاریس مغازه نانوایی باز کرد و من هم با او
همکار شدم
داستان مهاجرت و مهاجرین از آن جمله داستا نهاست که به قول خواجۀ شیراز «از هر زبان که م یشنوم نامکرر است».
پیشازاین،خاطراتیرااززنانومردانیکهپسازانقلاباسلامی،هرکدامبهدلیلی،ناگزیرازترکوطنوپناهگرفتندرکشورهایدیگرشد هاند،دراینصفحهخواند هاید.
تاز هترین کتاب در این زمینه خاطرات کیان کاتوزیان (حاج سید جوادی) است با عنوان «از کجا ...تا ناکجا ـ خاطرات تبعید» که @nashrenoghteh
( yahoo.frنشر نقطه) انتشار داده است.
کیان کاتوزیان همسر علی اصغر حاج سید جوادی است که خود ،در انقلاب سهم داشت ولی از نخستین کسانی بود که «صدای چکمه» را شنید و زبان
به افشای ماهیت رژیم جدید گشود و ناچار به اختفا و سپس ترک وطن شد.
همسر و دو دختر حاج سید جوادی پس از چندی در غربت به وی پیوستند .در مقدمۀ کوتاهی بر کتاب ،خانم حاج سید جوادی م ینویسد در سال
1378دفتر اول خاطراتم «از سپیده تا شام» را با این جمله به پایان رساندم« :فصلی از سرنوشت خانواده ما ورق خورد و فصل جدیدی شروع شد که
خود قصۀ دیگری است» و اینک آن قصه .قصۀ از کجا تا ناکجا .وقتی که به «ناکجا» رسیدی از تو میپرسند :از کجا میآیی؟
در بخش دیگری از کتاب ،نویسنده در حاشیۀ سرگذشت خویش ،نیم نگاهی نیز به زندگی دوستان غربت زده دارد .آن دسته از ایرانیان که در رؤیای
دیگری به سر م یبردند و چون بیدار شدند خود را در جهنم یافتند و مانند او و خانواد هاش محکوم به جلای وطن و اقامت در غربت شدند ،و در پاریس
ب هنحوی با آنها رفت و آمد یا همکاری داشت هاند.
همسر و فرزندان خردسالش بود ،به من مجرد را مسکن داده بود و در حد بخش رئیس جمهوری اقداماتی کردند دکتر لاهیجی تلفن کرد و خبر داد که به ندرت برای شام به منزل کسی در پاریس رسم شده بود که مراسم
سپردند .او در چند خط وفاداری خود توانایی به هر کدام مقرری م یداد .او و که او را به ایران بازگردانند .حاجی دو حاجی در فرودگاه اورلی است و چون میرفت .بیشتر ترجیح میداد که سنتی عقد ایرانی را حاج آقا شان هچی
را به همسرش و به اصول اخلاق یاش همسرش بدون چشمداشت ،بیش از ماهی در آسایشگاه ماند و اواخر سپتامبر هنگام خروج از ایران کار تهای اقامت به اتاقش بروند .یکی از این دو اتاق اجرا کند که مورد احترام همه ایرانیان
و به ایرانش ،برای بازماندگان ب هثبت توان خود زندگیشان را وقف آوارهها 98از همانجا راهی فرودگاه شد و بدون و پناهندگی خود را تحویل داده و بسیار کوچک را آشپزخانه کرده بود تبعیدی بود .او در سنین پیری ،با وجود
رساند .حدود یک سال پس از خروج کرده بودند .حسن کار آقای برومند اینکه از من خداحافظی کند به تهران هیچ مدرکی در دست ندارد ،او را به و در آن دوش گذاشته بود .برای سفره تمام مبارزاتش بر ضد رژیم پهلوی و
ما از ایران ،خانم مسعودی و دو دختر در این بود که به گروه خاصی کمک رفت .تا روز آخر که با او صحبت کردم خاک فرانسه راه نم یدهند .او با دکتر همیشه از کاغذهای روزنامه و تبلیغات تمام فداکار یهایش در رژیم جمهوری
خردسالش از ایران خارج شدند و خود نم یکرد .از هر دسته و گروه سیاسی دلش نم یخواست بگوید که م یرود و لاهیجی تماس گرفته و کمک خواسته که در خیابانها پخش میکردند، اسلامی ،مجبور شده بود برای نجات
را از راه استانبول به پاریس رساندند. در میان آن جوانان بودند :چپ و ملی از ما جدا م یشود .ولی بالاخره رفت .و بود .دکتر لاهیجی به فرودگاه م یرود و استفاده م یکرد .آنها را روی زمین جانش از دست دوستان قدیم که
و مذهبی و تودهای .چون در آن سالها جایش خصوصاً برای من خیلی خالی معلوم م یشود که حاجی را به محض پهن م یکرد ،قابلمه پلو و خورش را جلادان جمهوری اسلامی شده بودند
کار در نانوایی واقعاً همگی محتاج کمک بودند .من و ماند .مد تها پس از بازگشت حاجی ورود به تهران بازداشت م یکنند و در هم م یآورد و جلوی میهمانان غذا را وطن را ترک گوید ،از زندگی و حال
برم یگردم به شرح حال خانوادۀ دو دخترم وقتی به پاریس رسیدیم یک و تا تحویل اتاق او به شهرداری ،من همان فرودگاه سه روز نگه م یدارند و م یکشید و چقدر دور آن سفره بدون هوا و ج ّو بازاری دست بکشد و خانه و
بر و مند که پس ا ز تهکشید ن هفته در استودیویی زندگی کردیم که گاهی شماره تلفن او را م یگرفتم و انواع و اقسام توهی نها را هم م یشنود تزئینات ،نشستن و شام خوردن برای زندگی را بگذارد و در زمستان 1360به
سرمای هشان زن و شوهر مجبور شدند آقای برومند موقتاً در اختیار همسرم صدای زنگ تلفن را که م یشنیدم، و روز جمعه از همان فرودگاه مهرآباد او من لذت داشت .هر بار که برادرم و پاریس بیاید .حاجی ،چهار فرزند خود را
کمربندها را محکم ببندند و شروع گذاشته بود .بعد از یک هفته نقل تمام خاطرات سا لهای تنهایی حاجی راسوارم یکنندوم یگویند:بروهمانجا خانمش به دیدن ما م یآمدند ،اولین از دست داده بود؛ دو پسر و دو دختر که
به کار کنند .آقای برومند بالاخره و آن اتاق کوچک ،آن سفره ،آن گ لهای که تا به حال بودهای .دکتر لاهیجی با جایی که با هم م یرفتیم منزل حاجی همگی در راه رسیدن به آرما نهای خود
پیشنهاد یک شرکت راهسازی سویسی مکان کردیم. مصنوعی ،آن سماور و عکسهای ارائه توضیحات لازم به پلیس فرودگاه بود .برادرم م یگفت :اتاق حاجی برای کشته شده بودند .دختر بزرگ حاجی
را پذیرفت که به لیبی برود .در نتیجه دو سه سال این وضع ادامه داشت تا فرزندانش که به دیوار آویخته بود و برای حاجی کارت موقت م یگیرد و من از دیدنیهای ارزشمند پاریس در رژیم پهلوی تیرباران شد و پسر و
همسر جوان و دو کودک خردسال سرمایه آقای برومند کم کم تمام شد. عکسدکترمصدقوشریعتیوطالقانی او را به خان هاش م یبرد .ما با عجله به است .در حقیقت باید بگویم اتاق حاجی دختر کوچکش که هر دو دانشجو بودند
خود را در پاریس گذاشت و مدت سه امیدها مبدل به یأس شد .انتظارها که کنار هم ردیف آویزان بودند ،جلوی دیدنش رفتیم .اما حاجی زرد و لاغر خانقاهیبودمرکزملاقا تهاوبح ثهاو در شش ماهه دوم سال 60در خان ههای
سال و نیم در لیبی کار کرد و هر وقت طولانی و همگی فهمیدیم که راه چشمم رژه م یرفتند .تلفن را پس و کلافه و عصبی به همه چیز و همه جد لهایسیاسی،ازگروههایمختلف. تیمی به دام افتادند و از بین رفتند.
فرصتی دست م یداد چند روزی برای بازگشت مسدود شده است .ماهها از آنکه دو سه بار زنگ م یزد ،قطع کس بد و بیراه م یگفت .حاجی دیگر حاجی برای همه ما سمبل همه کسانی پسر ارشدش محسن مدیر شان هچی
دیدار عزیزانش به پاریس م یآمد .در پس از این که ما استودیوی آقای دل نداشت .خبر مثل برق بین همه بود که در راه به ثمر رساندن انقلاب که از رهبران فدائیان اقلیت بود ،پس
این مدت مقداری سرمایه جمع کرد و برومند را ترک کردیم ،ایشان خانم م یکردم. ایرانیان پیچید و همه را به تزده کرد. ایران بسیار کوشیدند و پس از به قدرت از خروج حاجی از تهران ،در سر قرار
پس از پایان قرارداد ،به پاریس آمد و دو دختر کوچک مرحوم منوچهر حاجی رفت .خاطرات زیادی از خود خبر در تهران هم پخش شد و بازاریان رسیدن آخوند ،گرفتار خشم او شدند به دست مأمورین افتاد و با سیانور
و یک مغازه عکاسی باز کرد .چند مسعودی را در آنجا مستقر کرد؛ بدون به جای گذاشت و خاطرات زیادی را با و دوستان حاجی از قضیه مطلع شدند. و بهای سنگینی پرداختند .حاجی خودکشی کرد .تنها بازمانده این چهار
سالی هم زن و شوهر شبان هروز در این اینکه کوچکترین آشنایی با آنها داشته خود برد .حالا که بعضی مواقع امضای او ضرب های که حاجی از این سفر سه شان هچی گاهی از خاطراتش م یگفت، فرزند پسرک کوچکی بود ،نوه حاجی
مغازه کار کردند و چون در این رشته باشد .فقط با یک سفارش من که از را پای اعلامی ههای رسیده از ایران ،در کار در بازار .فعالیت او در جبهه ملی در که در زندان اوین و پس از خودکشی
رقابت زیاد بود ،مغازه را فروختند و ایشان برای خانم مسعودی تقاضای سید علی آقا پائین خیابانی دوران حکومت مصدق ،ماههای پایانی
در سال )1374(95به فکر باز کردن کمک کردم .خانم مسعودی در بدو حاج محمد شان هچی انقلاب ،ریاست دفتر آقای طالقانی و... پدر و بازداشت مادر به دنیا آمد.
یک نانوایی صنعتی و ساندوی چفروشی ورود در یک اتاق کوچک که متعلق به روزه خورد ،آن قدر سنگین بود که او م یگفت :مجموعاً چند میلیون تومان حاج آقا در اوایل ورودش به پاریس،
افتادند .من که م یدانستم آنها هیچ دوست شوهرش بود مسکن گزید .بعد میان دیگر امضاها م یبینم خوشحالم را روز به روز پژمردهتر و بیمارتر کرد. پول را دو ماه قبل از انقلاب هر شب خانه این و آن میخوابید و گاهی
تجرب های در این کار ندارند پیشنهاد آقای برومند او و دو دخترش را به خانۀ که دوباره به خانه خود و خاک خود چند ماه بعد دچار سرگیجه و ناراحتی بردم در خانه مستمندان قسمت کردم زیر پُ لها شب را به صبح م یرساند.
کمک و همکاری دادم .آنها با میل خود برد ،از آنها پذیرایی کامل کرد و بازگشته .این سرنوشت را مرحوم علی قلبی شد و دچار وحشت از اینکه در و گفتم :از طرف امام خمینی آوردهام. مدتی بعد اتاقی زیر شیروانی از یک
پذیرفتند .در نتیجه از اوت 95که بعد هم آن استودیو را برای مدت دو بابایی و حاج رضایی پیدا نکردند و در تنهایی از بین برود .م یگفت :ش بها م یگفت :همین سیدعلی خامن های که فرانسوی اجاره کرد و قرار شد به جای
مغازه افتتاح شد ،من هم مشغول به که م یخواهم بخوابم ،در اتاق را نیمه حالا رهبر انقلاب شده ،همشهری من و پرداخت اجاره ،سگ آقا را روزها به
کار شدم؛ ب هصورت نیم هوقت و درست سال در اختیارشان گذاشت. غربت ناخواسته به خاک رفتند. باز م یگذارم که اگر اتفاقی افتاد و ُمردم، مشهدی است .او سا لهای سال قبل از گردش ببرد .خودش میگفت :من
بهتر است ذکر خیری کنم از منوچهر مردی از اهالی کرمان در این اتاق نمانم ،بو نگیرم .اگر کسی انقلاب دو ماهه محرم و صفر را با زن و میلیو نها در بازار از مردم طلب دارم
پس از شش ماه بیکاری. مسعودی وکیل جوان دادگستری و به سراغم بیاید و در را باز ببیند وارد بچه به خانه ما م یآمد برای این که در و هیچ کس به روی خودش نم یآورد
مغازه در پورت اورلئان و تقریباً به مشاور قضایی آقای بن یصدر رئیس در طول زمستان 95در جستجوی م یشود و موقعیت مرا م یفهمد .اما کار مراسم مختلف عزاداری روضه بخواند و که برای من پولی حواله کند .چندی
محل اقامت من نزدیک بود .فضایی جمهور .او در سن 42سالگی ،در کار به همه جا سر کشیدم .برای به اینجا نکشید و او در اوایل تابستان پولی درآورد .هر شب این پسران من بعد شهرداری پاریس ،همراه با کارت
کوچک ،بسیار زیبا تزیین شده با مهرماه سال 1360و در اوج کشتار همان 70ساعتی که مطابق قانون 1998شبی دچار سکته قلبی شد و به بودند که برای او و خانوادهاش رختخواب پناهندگی دو اتاق کوچک زیر شیروانی
ماشینهای مختلف پخت نان و جوانان مبارز ،در زندان اوین تیرباران حق داشتم .دلم نم یخواست در خانه وسیله یکی از دوستان که در کنارش حاضر م یکردند .و او به ما رحم نکرد در اختیار حاجی گذاشت .او در این دو
شیرینی ،آشپزخانهای کوچک با شد .منوچهر مسعودی سالها قبل از بیکار بنشینم و پول دولت را مجانی بود ،به بیمارستان منتقل گردید .حاجی و در دوران قدر قدرت یاش فرزندانم را اتاق هر شب چندین نفر را پذیرایی
یک میز معمولی برای درست کردن انقلاب عضو حزب ملت ایران بود و خرج کنم .اتفاقاً در پاریس با خانوادۀ ده روز در بیهوشی کامل بود و کسی م یکرد که به دیدارش م یرفتند .هر
ساندویج .ساندوی چهای درست شده با همکاری نزدیک با مرحوم داریوش نازنینی آشنا شده بودیم ب هنام برومند امید به زنده ماندنش نداشت .ایرانیان کشتند و او به روی خود نیاورد. شب شامی تهیه م یدید .عبایش را
نا نهای گرم و تازه از فر بیرو نآمده .من فروهر داشت (داریوش فروهر و همسر که کرمانی هستند .زن و شوهر جوان مقیم پاریس هر روز عصر سالن پشت اما حاجی چهره دومی هم داشت به کول م یانداخت و در گوشه اتاق
هم از تجرب های که از کار در آشپزخانه شجاع و فرزان هاش پروانه در پاییز سال و دو فرزند خردسال که ایران را ترک اتاق حاجی را پُر م یکردند و یا در که برای ما همه تحسین برانگیز بود در انتظار میهمان م ینشست .و اگر
پیدا کرده بودم استفاده کردم و به آنجا ،1377ب هطرز فجیع و ب ینهایت سبعانه کرده بودند .آقای رضا برومند که استاد حیاط بیمارستان م یایستادند که از و آن قدرت مطابقت او بود با شرایط. این میهمان که همیشه ناخوانده بود و
ب هدست جلادان جمهوری اسلامی در دانشگاه صنعتی شریف بود با دکتر حال او باخبر شوند .بالاخره پزشکان او یک کلمه زبان فرانسه نم یدانست .او سرزده م یآمد اتفاقاً شبی دیر م یکرد
جلوه و تنوع زیادی دادم. احمد مدنی روابط نزدیک دوستی و را نجات دادند .پس از خروج از بیهوشی تمام متروها را م یشناخت ،تنهایی به و یا اصل ًا نم یآمد ،حاجی بدون خوردن
مغازه مثل تمام نانوای یهای پاریس منزل خود تک هتکه شدند). همکاری سیاسی داشت؛ خصوصاً پس به بخش قلب منتقل شد .ما هر روز عصر آلمان م یرفت .جنب و جوش داشت شام تا ساعت ده و یازده شب به انتظار
از شش صبح باز میشد و پس خطا ی جبر ا نناپذ یر منو چهر از انقلاب که ایشان استاندار خوزستان به دیدارش م یرفتیم .ضعیف و خسته و به قول خودش کاسبی م یکرد و م ینشست .من ،حاجی را در ایران یکی
از حاضر شدن اولین سری نان و مسعودی پس از دستگیری معلوم شده بود .پس از خروج اجباری دکتر بود .مدتی او را به یکی از آسایشگاههای پول در م یآورد .م یگفت :روزهایی که دو بار در خانه خودمان دیده بودم .یک
شیرینی ،از ساعت هفت رسماً شروع شد .ایشان علاوه بر دشمنیهای مدنی از ایران ،ایشان هم ناخواسته سالمندان منتقل کردند که استراحت بازار روز است ،مقداری از بازار جنس بار همسرم به شام به خان هاش رفته بود.
به فروش می کرد .قرار شد که من خصوصی و شخصی ،قربانی دست دادن ترک یار و دیار کرده و به پاریس آمده کند .او دیگر توانایی بازگشت به آن اتاق م یخرم مثل جوراب یا شلوار جین یا اما در پاریس به او به شدت علاقمند
از ساعت نُه صبح بروم تا سه بعد از با خان مها در دفتر ریاست جمهوری شد بود .خالصانه تمام پ سانداز خانوادگی زیرشیروانی و تنهایی را نداشت .خبر طالبی و وقتی بازار تعطیل م یشود، شدم .دیدن قیافه او ،پریشانی حال او
ظهر .روزهای اول بسیار ک م مشتری خود را در خدمت دکتر مدنی و جوانان بیماری حاجی به تهران رسید و از دفتر گوش های روی زمین م ینشینم ،بساطم
داشتیم .من از ساختن ده ساندویچ که مجازات اعدام داشت. ایرانی فراری که به پاریس م یرسیدند، را پهن م یکنم و آن چه دارم کمی و تنهایی او ،دلم را به درد م یآورد.
شروع کردم .در فروش هم کمک زندهیاد ،حسین نایبحسینی، گذاشت .خان ههای متعدد اجاره کرده گرا نتر م یفروشم و منفعت م یکنم. م یگفت :نادر است ش بهایی که
م یکردم .آقای برومند نان م یپخت دوست نازنین و همکار با لیاقت ما در بود .در هر کدام سه چهار نفر فراری ما به حاجی میخندیدیم که چه تنها باشم ،اما اگر تنها باشم ،ساع تها
و خانم فروش م یکرد .چقدر متأثر جنبش ،که همیشه صورتی خندان حوصل های دارد .ولی روحیه مبارز او با خدا راز و نیاز م یکنم و ساعت ها با
م یشدم که م یدیدم که مردی که داشت ،همراه با نیروی مبارزه و و ایستادگی او را در مقابل سخت یها صدای بلند فریاد م یزنم خدا ،خدا،
باید سر کلاسهای درس خودش در شجاعتی ب ینظیر ،نیز در زمستان 60 خدا .اما خوشحالم و سربلندم که چهار
دانشگاه صنعتی شریف باشد و آنچه اسیر جلادان اوین شده بود .او مد تها فراموش نم یکردیم. فرزندم در راه خواست ههای برحق خود
را که سالها آموخته است به نسل همبند منوچهر مسعودی بود .او پس حاج آقا شان هچی تا سال 1997 کشته شدند .ناگفته نماند که با وجودی
جوان منتقل کند ،مشغول بیرون از شش ماه زندان و هنگام آزادی، در فرانسه طاقت آورد .اما در دوران که حاجی به شعائر مذهبی احترام
کشیدن نان از تنور است .کاری را که وصیتنامه منوچهر مسعودی را برای ریاست خاتمی برای او پیغام فرستادند م یگذاشت و نمازش ترک نم یشد،
یک کارگر ساده م یتواند انجام بدهد، خانمش ب هیادگار آورد و تعریف کرد که بازگردد .از سفارت ایران در آلمان سه تن از فرزندانش در گروههای چپ
چرا؟ چون هدفی جدا از سردمداران که :غروب شده بود که د ِر سلول ما باز هم برایش پاسپورت فرستادند .حاجی و مارکسیستی فعالیت داشتند و حاجی
جمهوری اسلامی داشت و به ایرانی شد و منوچهر مسعودی را صدا زدند. خوشحال و خرم در اتاق کوچکش با جان و دل به افکار و اندیش ههای
دیگر م یاندیشید .و کم نیستند امثال او به من گفت :نایب مرا برای اعدام را بست و یک روز س هشنبه با پرواز آنان احترام م یگذاشت و به گروه آنها
او که سرمای ههای ایران بودهاند و حالا م یبرند .گفتم :به دلت بد نیار ،این ایران ایر به تهران رفت .سه روز بعد کمک مالی م یکرد .من تقریباً هر شب
در گوشه و کنار دنیا برای ادامۀ حیات هم جزء بازپرس یهای نابهنگام است. یعنی روز جمعه که باز روز پرواز با حاجی تلفنی صحبت م یکردم .اگر
و بزرگ کردن فرزندان به هر کاری تن او رن گپریده رفت و دیگر بازنگشت. هواپیمایی ملی ایران ،به پاریس بود. تنها بود بیشتر حرف م یزدیم .حاجی
دردادهاند .ادامه در صفحه 17 مأموران همان شب وصیتنامۀ او را که
حاکی از علاقۀ شدیدش به ایران و به