Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۳۱۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷۷6‬‬
                                                                                                                                                                        ‫جمعه ‪ 1۷‬تا پنجشنبه‪ ۲3‬اردیبهشتماه ‪1۴00‬خورشیدی‬

‫با وجود آنکه من فقط یک سهم و‬                              ‫داستان مهاجرت از زبان یک پزشک موفق ایرانی‪)1(:‬‬                                                                                          ‫بعد از پنجاه سال طبابت و درمان‬
‫یک رأی داشتم به دوستانی که من‬                                                                                                                                                                    ‫هزاران بیمار و به دنیا آوردن بیش از‬
‫معرفی میکردم رأی میدادند‪ .‬به این‬           ‫سفر کوتاهی که بازگشت نداشت‬                                                                                                                            ‫یازده هزار نوزاد و انجام چندین هزار‬
‫علت چند نفری ناراضی شدند و یکی‬                                                                                                                                                                   ‫عمل جراحی لباس پر افتخار آن را‬
‫از آنها به دادگستری شکایت کرد و‬      ‫جراح قلب تحصیلکردۀ آمریکا میگفت خمینی به هفت زبان صحبت میکند!‬
‫روزی همراه وکیل خود و بازپرس و‬                                                                                                                                                                                         ‫بدر آوردم‪.‬‬
‫ماشین فتوکپی به مطب من آمدند‬                                                 ‫بر آنها چه گذشت‪ .‬در ایران چه میکردند و‬         ‫گزارشهای آماری بر زیان جبرانناپذیری که‬                               ‫حال نوبت نسل جوان‪ ،‬که دو فرزند‬
‫تا از مدارک شرکت بیمارستان‬                                                                            ‫اکنون چه میکنند‪.‬‬      ‫موج مهاجرتهای بعد از انقلاب برای ایران به‬                            ‫من هم جزء آنان هستند‪ ،‬میباشد که‬
‫شهریار عکسبرداری کنند‪ .‬بازپرس‬                                                                                                                                                                    ‫به زیور این لباس خدمت پرافتخار‬
‫از من مدارک مخارج ساختمان را که‬                                              ‫در کالیفرنیا‪ ،‬ایرانیان مهاجر از تأثیرگذارترین‬              ‫بار آورده است‪ ،‬گواهی میدهند‪.‬‬                             ‫آراسته شوند و با دانش و تجربهای‬
‫متعلق به شرکت بود خواست و من‬                                                 ‫مهاجران این سرزمین مهاجرپذیر محسوب‬             ‫انقلاب کذائی باعث شد که گروه گروه ایرانیان‬                           ‫بهتر و جدیدتر از دانستههای من‬
‫یک جعبه بزرگ پر از صورت حسابها‬                                               ‫میشوند‪ .‬دکتر عطاالله اقراری یکی از‬             ‫فرهیخته‪ ،‬گروهی به اجبار و گروهی به اختیار‪،‬‬                           ‫شفابخش بیماران خود گردند تا روزی‬
‫و چکهای پرداخت شده به او نشان‬                                                ‫سرشناسترین آنهاست که داستان زندگی‬              ‫سرزمینی را که دوست میداشتند و عاشقانه‬                                ‫سرفراز چون من مشعل خدمت و‬
‫دادم‪ .‬گفت تو که مدیر عامل شرکت‬                                               ‫خود را از تولد تا هجرت در کتابی با عنوان‬       ‫برای ساختنش کوشیده بودند‪ ،‬پشت سر‬
‫هستی چرا امور حسابداری را هم‬                                                 ‫«هفتاد و پنج بهار ـ قصۀ غصه و خوشحالی‬                                                                                     ‫دانش را به آیندگان بسپارند‪.‬‬
‫انجام میدهی؟ گفتم‪ ،‬برای کنترل‬                                                ‫عمری که گذشت» نوشته و انتشار داده است‪.‬‬           ‫گذارند و به کشورهای دیگر مهاجرت کنند‪.‬‬                              ‫وقتی بعد از چهار ساعت تأخیر‬
‫بیشتر و از طرفی به این ترتیب‪ ،‬من‬                                             ‫بخشی از این کتاب به داستان مهاجرت‬              ‫هرکدامازاینانبوهمهاجرین‪،‬سرگذشتیدارند‬                                 ‫در جای خود در هواپیما نشستم و‬
‫اقل ًا ماهی هزار تومان برای شرکت‬                                             ‫نویسنده اختصاص دارد که در دو شماره‬             ‫شنیدنی و اغلب نوشتنی و بر جای گذاشتنی‪:‬‬                               ‫هواپیمای شرکت لوفتهانزا از راه‬
‫صرفهجویی میکنم‪ .‬گفت‪ ،‬مثل ًا از‬                                                                                              ‫چه شد که راه مهاجرت پیش گرفتند‪ .‬چه‬                                   ‫فرانکفورت به طرف آمریکا پرواز نمود‪،‬‬
‫کجا میدانی چقدر خرج شده؟ گفتم‪،‬‬                                                                                ‫میخوانید‪:‬‬     ‫راهی را برای مهاجرت برگزیدند و در این راه‬                            ‫به جای خوشحالی غمی توأم با حیرت‬
‫از روی صورتحسابهای بانکی‪ .‬گفت‪،‬‬                                                                                                                                                                   ‫همراه با صدها سؤال بر دل و مغزم‬
‫میدانی چقدر خرج کردهای؟ گفتم‪،‬‬        ‫در بیمارستان عمل قلب باز داشتیم‪.‬‬        ‫حکومت بختیار تا برگشت من اوضاع‬       ‫شاید رانندهام با او صحبتی کرده و از‬     ‫و دانش مطالب را برایم تشریح کرد‬        ‫نشست‪ .‬آنچه در فرودگاه دیدم شبیه‬
‫آری‪ .‬تازگی چون وزارت بهداری‬          ‫همینطور‪ ،‬بیمارستان شهریار که‬            ‫را آرام خواهند کرد‪ .‬راستش تازه‬       ‫او خواسته است سفارش او را به من‬         ‫که گوئی سالها مدیریت بیمارستان‬         ‫صحنههائی از فیلمهای زمان جنگ‬
‫و کار میخواستند بیمارستان را‬         ‫در خیابان آذربایجان با حدود ‪۲00‬‬         ‫وقتی انقلاب به ثمر رسید از نوید‬      ‫بکند‪ .‬تا اینکه بعد از انقلاب دوستم به‬   ‫را داشته و دهها سال اداره و کار‬        ‫بود که فرار دستجمعی مردم را نشان‬
‫بخرند‪ ،‬مخارج را جمع کردم‪ ،‬تقریباً‬    ‫تختخواب برای طبقه متوسط ساخته‬           ‫آزادی و دموکراسی در دل احساس‬         ‫من گفت یادت هست روزی راجع به‬            ‫ساختمانهای اداری را تجربه نموده‬        ‫میداد‪ .‬هیچکس از مسافر و کارمند‬
‫پنج میلیون تومان خرج شده است‪.‬‬        ‫بودم نیز بیمارستانی موفق در خدمت‬        ‫شادی میکردم‪ ،‬خصوصاً با داشتن‬         ‫رانندهات صحبت کردم که او را اخراج‬       ‫است‪ .‬من همه راهنماییهای او را به‬       ‫شرکت هواپیمائی و مأمور گمرک و‬
‫گفت‪ ،‬بهداری چقدر میخواست‬                                                     ‫یک رهبر انقلاب که مردی روحانی‬        ‫نکنی؟ علت آن بود که یک دوست من‬          ‫کار بستم و وقتی موفقیتهای آینده‬        ‫پلیس و کارکنان فرودگاه چهرهای‬
‫بخرد؟ گفتم ‪ 1۸‬میلیون تومان‪ .‬گفت‪،‬‬                 ‫پزشکان و بیماران بود‪.‬‬       ‫بود پیش خود‪ ،‬وجود یک بهشت‬            ‫که داماد یک آیتالله بود به من گفت‬       ‫بیمارستان آمریکایی را دیدم همیشه‬       ‫شاد و یا لبخندی بر لب نداشت‪.‬‬
‫چطور اینقدر سود میدادند؟ گفتم‪،‬‬                                               ‫کوچکی را در جهان به نام ایران تصور‬   ‫دوستت دکتر اقراری جزء لیست صد‬           ‫در دل آن همه دانش و مدیریت او را‬       ‫همه حیرتزده و نگران بودند‪ .‬تازه‬
‫اگر بخواهد نظیر آن را خود بهداری‬       ‫داستان بیمارستان شهریار‬               ‫میکردم‪ .‬وقتی شنیدم که با وجود‬        ‫نفری بهائیهاست که باید ترور شوند‬                                               ‫میفهمیدم که اوضاع مملکت خوب‬
‫بسازد بیشتر از آن تمام میشود‪ .‬گفت‪،‬‬                                           ‫ارتش بزرگ ایران و نیروهای شهربانی‬    ‫و قرار بوده در ماشین او بمب بگذارند‪،‬‬                    ‫تحسین میکردم‪.‬‬
‫پس چرا نفروختید؟ گفتم‪ ،‬من به آنها‬    ‫اجازه بدهید کمی از داستان‬               ‫با آن خودروهای زرهی که روزهای‬        ‫فقط چون رانندهاش مسلمان است در‬          ‫قتل او به این صورت انجام گرفت‬                ‫نیست و در حال تغییر است‪.‬‬
‫نصیحت کردم بیمارستان را نفروشند‬      ‫بیمارستان شهریار برای شما بگویم‪.‬‬        ‫سان نظامی آنها را میدیدیم‪ ،‬دفاعی‬     ‫فکر وسیله دیگری هستند‪ .‬و بعداً که‬       ‫که روزی چند نفر با یک پیکان به در‬      ‫در آن روز و حتی ماههای اول بعد‬
‫و از درآمد کارهای پزشکی آن استفاده‬   ‫من وقتی در سال ‪)1۹۶۴( 13۴3‬‬              ‫در مقابل خمینی و یارانش صورت‬         ‫کار انقلاب به سرعت و آسان پیش‬           ‫منزل او میروند و میگویند مأمورند‬       ‫از پیروزی انقلاب‪ ،‬هنوز نمیدانستم‬
‫کنند‪ .‬به علاوه سهام آنها چهار برابر‬  ‫تخصص مامائی و زنان را تمام کردم‪،‬‬        ‫نگرفته بود و هیچ خونریزی نشده‬        ‫رفته بود انجام این کشتارها را به آینده‬  ‫که ایشان را به شهربانی ببرند‪ .‬وقتی‬     ‫این خروج از تهران برای نجات جانم‬
‫شده و پزشکان دیگر داوطلب خرید‬        ‫بلافاصله در بیمارستان میثاقیه با‬        ‫بود‪ ،‬اولین کاری که کردم روز برگشت‬                                            ‫تیمسار میگوید اجازه بدهید من با‬        ‫چه پرارزش بوده است‪ .‬همچنان که‬
‫آن هستند‪ .‬آقای بازپرس سری تکان‬       ‫شرکت دوست و استادم دکتر علی‬             ‫خود را در هواپیما ذخیره کردم و پیش‬                  ‫موکول کرده بودند‪.‬‬        ‫رئیس شهربانی تلفنی صحبت کنم و‬          ‫نمیدانستم با این سفر دست آورد‬
‫داد و از آقای دکتر شاکی پرسید‪،‬‬       ‫راسخ مشغول کار شدم و باصطلاح‬            ‫خود دورنمای سعادتآمیزی برای‬          ‫باری‪ ،‬در آن روز وقتی من تهران‬           ‫قصد میکند که به طرف تلفن داخل‬          ‫مالی و حاصل نزدیک پنجاه سال کار‬
‫نظر شما برای این مخارج و درآمد‬       ‫یک شبه ره صد ساله پیمودم‪ ،‬زیرا هم‬       ‫کشورمان و ممالک همسایه خصوصاً‬        ‫را ترک میکردم واقعاً نمیدانستم‬          ‫ساختمان برود‪ ،‬با ضرب چندین گلوله‬       ‫و زحمت شبانهروزیم را با غارت رژیم‪،‬‬
‫چیست؟ گفت‪ ،‬دکتر اقراری برای‬          ‫بیمارستان میثاقیه زایشگاه معروف و‬       ‫کشورهای اسلامی تصور میکردم‪ .‬زیرا‬     ‫در کشور ما چه میگذرد و آنها که‬          ‫که بعضی از آنها به دیوار اتاق خورد‬
‫ریاست خودش نگذاشت ما بیمارستان‬       ‫پربیماری بود و هم به علت شهرت‬           ‫با این مدل تغییر حرکت دیکتاتوری‬      ‫انقلاب کردهاند چه کسانی هستند و‬         ‫بود‪ ،‬او را به قتل میرسانند و میروند!‬                    ‫از دست میدهم‪.‬‬
‫را بفروشیم‪ .‬بازپرس گفت دکتر اقراری‬   ‫دکتر راسخ خیلی زود با بیماران او‬        ‫به حکومت مردمی و دموکراسی‪ ،‬فکر‬       ‫چه میخواهند و چهها ممکن است‬             ‫و در رادیو و روزنامهها اعلام میشود‬     ‫در آن روز هنوز پادشاه در کشور‬
‫تو چقدر سهم داری؟ گفتم‪ ،‬من و‬         ‫آشنا و بین آنها معروف شدم‪ .‬بالاخص‬       ‫میکردم روز پیشرفت و ترقی برای‬        ‫بر سر مملکت و مردم آن بیاورند و‬         ‫که ایشان خودکشی کرده است‪.‬‬              ‫بود‪ ،‬ارتش و پلیس با تشکیلات و‬
‫برادرم دو سهم داریم‪ .‬هر کدام یک‬      ‫ساختمان قسمت جنوبی بیمارستان‬            ‫ممالک خاورمیانه فرا رسیده است‪ .‬زیرا‬  ‫چگونه امکان دارد حکومت عوض شود‬          ‫عدهای معتقدند این کار برحسب نقشه‬       ‫تجهیزات کامل در اختیار شاه و‬
‫سهم‪ .‬گفت‪ ،‬وقتی این همه موفق‬          ‫را من و دکتر راسخ با شرکت یکدیگر‬        ‫با درآمد سرشار نفت که در آن وقت‪،‬‬     ‫و اگر چنین شود پیآمد آن چیست‬            ‫انقلابیون اسلامی بود تا قدرت خویش‬      ‫دولت بود‪ .‬بختیار که از آزادیخواهان‬
‫هستید و سهمها ترقی کرده چرا‬          ‫ساختیم که مدرن و جالب بود‪ .‬رفقای‬        ‫در زمان شاه‪ ،‬هر بشکه به بیشترین‬      ‫و چه کسانی و چگونه بر ما حکومت‬          ‫را نشان داده‪ ،‬مقامات بالای ارتش را‬     ‫و مبارزان و عضو جبهه ملی بود‬
‫برای خود سهم بیشتری بر نداشتهاید؟‬    ‫هم دوره و سایر دوستان پزشک من‬           ‫حد رسیده بود و احتمال داشت در‬                                                ‫مرعوب نمایند‪ .‬همچنین با کشتن یک‬        ‫نخستوزیر شده بود و با مشکلات‬
‫گفتم من قصدم در این کار این بوده‬     ‫اکثر توقع داشتند که کاری برای آنها‬      ‫حکومت آزادشدگان از استعمار به‬                            ‫خواهند کرد؟‬         ‫افسر برجسته بهائی ثواب کرده باشند‪.‬‬     ‫اعتصابیون و انقلابیون دست و پنجه‬
‫که دوستانم صاحب بیمارستان خود‬        ‫در بیمارستان میثاقیه فراهم کنم‬          ‫پنجاه و حتی صد دلار هم برسد‪ ،‬ما‬      ‫یادم هست نزدیکیهای انقلاب‬               ‫احتمال کشتن تیمسار به وسیله‬            ‫نرم میکرد‪ .‬بعضی از رویدادها مثل‬
‫باشند‪ .‬برای خودم مشغول ساختن‬         ‫که متأسفانه مقدور نبود‪ .‬این بود که‬      ‫مردم از حاصل آن نعمت خداداد چه‬       ‫روزی با چند نفر از پزشکان همکار‬         ‫گروههای اسلامی انقلابی بیشتر قابل‬      ‫قتل تیمسار خادمی موجب حیرت و‬
‫بیمارستان ساسان در بلوار همراه با‬    ‫تصمیم گرفتم برای آنها بیمارستانی‬                                             ‫بیمارستان درباره اوضاع روز صحبت‬         ‫قبول است زیرا ماشینی که برای بردن‬      ‫تأسف و نیز بسیار سؤال برانگیز بود‪ .‬در‬
‫شرکایم هستم‪ .‬موفقیت دوستانم و‬        ‫بسازم و کمی بیشتر از یک سال‬               ‫روزگار پر رفاهی خواهیم داشت!‪...‬‬    ‫میکردیم‪ .‬دکتر میرسپاسی که جراح‬          ‫ایشان آمده بوده یک پیکان معمولی‬        ‫همین ایام بود که تیمسار علیمحمد‬
‫محبت آنها برای من بیشتر از سهم‬       ‫این بیمارستان دویست تختخوابی‬            ‫موقع آمدن به آمریکا یک شب‬            ‫قلب بیمارستان ما بود و تحصیلاتش‬         ‫بوده است و سرنشینان آن هم شبیه‬         ‫خادمی رئیس هواپیمایی ملی ایران‬
‫ارزش دارد‪ .‬اگر این دوست من آمده‬      ‫ساخته و آماده کار شد و همه آنها‬         ‫در فرانکفورت توقف کردم تا رادیوی‬     ‫را در آمریکا تمام کرده بود‪ ،‬درباره‬      ‫انقلابیون بودهاند‪ ،‬همچنان که در اوائل‬  ‫(هما) را در منزلش در زرگنده کشتند‪.‬‬
‫دادگستری و شکایت کرده از جوانی‬       ‫که از من کار میخواستند و عدهای‬          ‫پرقدرتی بخرم که بتوانم اخبار رادیو‬   ‫آقای خمینی میگفت‪ ،‬به هفت زبان‬           ‫انقلاب دهها نفر از برجستگان بهائی‬      ‫او از جمله افسران بهائی بود که در‬
‫است و خودش میداند که من قصدم‬         ‫دیگر را دعوت به کار کردم و برای‬         ‫تهران را مستقیماً بشنوم و با همین‬    ‫صحبت میکند و برای آنکه در عبری‬          ‫ربوده و کشته شدند (مثل تیمسار‬          ‫مقامهای مختلف خلبانی و نیروی‬
‫فقط خدمت است‪ .‬بازپرس گفت‪ ،‬ما‬         ‫آنها وسیله فراهم کردم که مالک‬           ‫رادیو بود که حدود ده روز بعد همسرم‬   ‫و دیانت یهود تحصیلاتش را تکمیل‬          ‫مقربی و دکتر داودی استاد دانشمند‬       ‫هوایی‪ ،‬مدیری کاردان و افسری‬
‫وقت شما را بیشتر از این نمیگیریم‬     ‫سهام بیمارستان باشند‪ .‬چون اکثر‬          ‫با شنیدن اخبار رادیو مرا از خواب‬     ‫کند سه سال در اسرائیل زندگی‬             ‫و برجسته دانشگاه و پرفسور حکیم)‪.‬‬       ‫خدمتگذار و انسانی شرافتمند بود‪.‬‬
‫و مرخص میشویم‪ .‬و از من خواست‬         ‫آنها طبیبهای جوان و بیپول بودند‬         ‫بیدار کرد و گفت‪ ،‬انقلابیون رادیو را‬                                          ‫حتی آدمی معمولی مثل من قرار بود‬        ‫هواپیمایی ملی را با مختصر وامی‬
‫در صورت امکان یکی دو هفته آینده‬      ‫برای آنها تا یکصد هزار تومان به اعتبار‬  ‫اشغال کردهاند و انقلاب پیروز شده‬                         ‫کرده است!‪...‬‬        ‫که ترور شود و داستان آن این بود‬        ‫که از دولت گرفته بود شروع کرد و‬
‫سری در دادگستری به او بزنم و با‬      ‫و ضمانت خود از بانک وام گرفتم و‬                                              ‫خلاصه‪ ،‬برای اکثر ما ایرانیها‪ ،‬شاه‪،‬‬      ‫که روزی دوستم که یک آدم شریف‬           ‫خیلی زود نه تنها وام دولتی را پس‬
‫معذرت از اینکه مزاحم وقت و کار‬       ‫گاهی بهره آن را خودم پرداختم و‬                     ‫است و شاه رفته است‪...‬‬     ‫بتی با توانی بیانتها بود و ارتش و‬       ‫و مسلمانی معتقد است‪ ،‬دو سه ماه‬         ‫داد این مؤسسه ملی را چنان توسعه‬
‫من شده بود‪ ،‬قصد رفتن کرد‪ .‬و در‬       ‫خوشحالم که چنین کاری را برای‬            ‫من به افراد فامیل و دوستان‬           ‫ساواک و شهربانی قدرتی بودند که‬          ‫قبل از انقلاب در مطب به دیدنم آمد‬      ‫داد‪ ،‬که شرکتهای بزرگ هواپیمایی‬
‫جواب وکیل دکتر شاکی که پرسید‪،‬‬        ‫دوستانم انجام دادم‪ .‬بعد از دو سه‬        ‫گفتم باید هر چه زودتر برگردم‬         ‫من و بسیاری مثل من هرگز فکر‬             ‫و سراغ رانندهام را گرفت و گفت خیلی‬     ‫بینالمللی‪ ،‬اداره و کار «هما» را قبول‬
‫کپی کردن مدارک چه شده؟ با تشر‬        ‫سال بین همکاران بر سر انتخاب‬            ‫تا از کارهای پزشکی و طرحهای‬          ‫نمیکردیم که چون ببری برفی با‬            ‫آدم خوبی است مبادا او را اخراج کنی‪،‬‬    ‫داشتند و حتی او را به عنوان رئیس‬
‫به او گفت‪ ،‬به شما مربوط نیست‪ .‬من‬     ‫مدیر عامل و اعضاء هیأت مدیره بحث‬        ‫ساختمانی سرپرستی کنم‪ .‬در آن وقت‬      ‫مختصر درخشش و گرمای خورشید‬              ‫خیلی به دردت میخورد‪ .‬من معنی‬           ‫شرکتهای هواپیمایی غیردولتی‬
                                     ‫و اختلاف پیش آمد و چون اکثریت‬           ‫بیمارستان آمریکایی موفق و در حال‬     ‫انقلاب آب شود‪ .‬من وقتی به آمریکا‬        ‫این سخن او را نفهمیدم و فکر کردم‬       ‫(یاتا) انتخاب کردند و از شرکتهای‬
       ‫خودم میدانم چه باید بکنم‪.‬‬     ‫به نظریات من احترام میگذاشتند‪،‬‬          ‫پیشرفت و کار بود‪ .‬ما هفتهای دو روز‬   ‫رفتم برای ده روز بعد به بیمارانم‬                                               ‫سود ده وابسته به دولت بود‪ .‬من به‬
‫حدود چهار پنج هفته بعد آقای‬                                                                                       ‫وقت داده بودم و فکر میکردم شاه و‬                                               ‫علت دوستی با پدر همسرش مرحوم‬
‫بازپرس به من زنگ زد که به دیدن‬                                                                                                                                                                   ‫دکتر مؤید و به علت دوستی همسرم‬
‫من بیاید‪ .‬من با معذرت از تأخیر‬                                                                                                                                                                   ‫با همسر تیمسار فقید‪ ،‬شانس آشنایی‬
‫در رفتن و دیدن او گفتم‪ ،‬حتماً‬                                                                                                                                                                    ‫و دوستی با ایشان را پیدا کرده بودم‪.‬‬
‫فردا خودم برای دیدن او خواهم‬                                                                                                                                                                     ‫میدانم زمانی هویدا نخستوزیر‪ ،‬که‬
‫رفت و همین کار را کردم‪ .‬آن مرد‬                                                                                                                                                                   ‫از مدیریت و کاردانی او مطلع بود‬
‫شریف کپی ورقهای را به من داد‬                                                                                                                                                                     ‫میخواست وزارت حمل و نقل ایجاد‬
‫که دادستان کل پیشنهاد او را برای‬                                                                                                                                                                 ‫کند و تیمسار علیمحمد خادمی را‬
‫ختم پرونده و عدم تعقیب قبول کرده‬                                                                                                                                                                 ‫وزیر آن وزارتخانه کند‪ .‬او متذکر شده‬
‫است‪ .‬گفت‪ ،‬شما ‪ 13‬مورد در کار‬                                                                                                                                                                     ‫بود که آقای نخستوزیر میدانند که‬
‫شرکت خلاف داشتهاید‪ ،‬مثل ًا برای‬                                                                                                                                                                  ‫من به علت بهائی بودن نمیتوانم مقام‬
‫خرید باید مناقصه بگذارید‪ .‬صورت‬                                                                                                                                                                   ‫سیاسی وزارت را قبول کنم‪ .‬هویدا‬
‫جلسات هیأت مدیره باید امضاء شود‬                                                                                                                                                                  ‫جواب داده بود چطور تیمسار صنیعی‬
‫و با اعلان قبلی تشکیل گردد و امثال‬                                                                                                                                                               ‫وزیر جنگ شد؟ تیمسار خادمی در‬
‫اینها‪ ...‬اما وقتی من دیدم شما با چه‬                                                                                                                                                              ‫جواب گفته بود به همین علت‪ ،‬تیمسار‬
‫حسننیت و کاردانی و زحمات بدون‬                                                                                                                                                                    ‫صنیعی را از عضویت اداری جامعه‬
‫پاداش این کار را برای این پزشکان‬                                                                                                                                                                 ‫بهائی معاف کردند و من نمیخواهم‬
‫جوان کردهاید‪ ،‬دیگر مزاحم شما نشدم‬                                                                                                                                                                ‫چنین چیزی برای من پیش آید‪.‬‬
‫و شخصاً درباره شما و این کار شما‬                                                                                                                                                                 ‫یادم هست روزی من برای مشورت‬
‫تحقیق کردم و با کمک سایر بازپرسان‬                                                                                                                                                                ‫درباره مشکلات تأسیس و تکمیل‬
‫و دادستان این حکم مخصوص را برای‬                                                                                                                                                                  ‫ساختمان بیمارستان آمریکایی در‬
‫شما گرفتیم و جواب شاکی و وکیل‬                                                                                                                                                                    ‫تهران به دیدن او رفتم‪ ،‬وقت ناهار‬
‫او را هم دادهایم‪ .‬ولی از من خواست‬                                                                                                                                                                ‫بود‪ .‬مرا به اتاق کوچکی راهنمایی‬
‫که در کارهای آینده مقررات اداری را‬                                                                                                                                                               ‫کرد که اثاث آن شامل یک تخت‬
                                                                                                                                                                                                 ‫ساده مثل تخت معاینۀ بیماران (که‬
                    ‫مراعات کنم‪.‬‬                                                                                                                                                                  ‫گفت برای رفع خستگی بر روی آن‬
‫من از خواننده پوزش میخواهم که‬                                                                                                                                                                    ‫دراز میکشد) و یک میز و صندلی‬
‫در این واقعه تعریف از خود را بازگو‬                                                                                                                                                               ‫ساده بود‪ .‬غذا هم که چلوکباب ساده‬
‫کردهام ولی چارهای نداشتهام زیرا‬                                                                                                                                                                  ‫معمولی بیتکلف بود از زندگی ساده‬
‫بازگو کردن وقایع زندگیم که گاهی‬                                                                                                                                                                  ‫این مدیر عالیمقام و افسر عالی رتبه‬
‫جنبه تعریف از مرا در بر خواهد داشت‬                                                                                                                                                               ‫حکایت میکرد‪ .‬وقتی مشکلات کار‬
‫برای این است که از حقایق اتفاقات و‬                                                                                                                                                               ‫تأسیس و ساختمان بیمارستان را‬
‫گزارشهایم با خبر شوید و خواننده‬                                                                                                                                                                  ‫برای او شرح دادم و جویا شدم که‬
‫بهتر نویسنده را بشناسد‪ .‬ادامه دارد‬                                                                                                                                                               ‫آیا صلاح است آن را ادامه دهم و‬
                                                                                                                                                                                                 ‫یا تبدیل به یک ساختمان اداری‬
                                                                                                                                                                                                 ‫معمولی کنم؟ او آن چنان با درایت‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18