Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۳۱۰ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷۷6
جمعه 1۷تا پنجشنبه ۲3اردیبهشتماه 1۴00خورشیدی
با وجود آنکه من فقط یک سهم و داستان مهاجرت از زبان یک پزشک موفق ایرانی)1(: بعد از پنجاه سال طبابت و درمان
یک رأی داشتم به دوستانی که من هزاران بیمار و به دنیا آوردن بیش از
معرفی میکردم رأی میدادند .به این سفر کوتاهی که بازگشت نداشت یازده هزار نوزاد و انجام چندین هزار
علت چند نفری ناراضی شدند و یکی عمل جراحی لباس پر افتخار آن را
از آنها به دادگستری شکایت کرد و جراح قلب تحصیلکردۀ آمریکا میگفت خمینی به هفت زبان صحبت میکند!
روزی همراه وکیل خود و بازپرس و بدر آوردم.
ماشین فتوکپی به مطب من آمدند بر آنها چه گذشت .در ایران چه میکردند و گزارشهای آماری بر زیان جبرانناپذیری که حال نوبت نسل جوان ،که دو فرزند
تا از مدارک شرکت بیمارستان اکنون چه میکنند. موج مهاجرتهای بعد از انقلاب برای ایران به من هم جزء آنان هستند ،میباشد که
شهریار عکسبرداری کنند .بازپرس به زیور این لباس خدمت پرافتخار
از من مدارک مخارج ساختمان را که در کالیفرنیا ،ایرانیان مهاجر از تأثیرگذارترین بار آورده است ،گواهی میدهند. آراسته شوند و با دانش و تجربهای
متعلق به شرکت بود خواست و من مهاجران این سرزمین مهاجرپذیر محسوب انقلاب کذائی باعث شد که گروه گروه ایرانیان بهتر و جدیدتر از دانستههای من
یک جعبه بزرگ پر از صورت حسابها میشوند .دکتر عطاالله اقراری یکی از فرهیخته ،گروهی به اجبار و گروهی به اختیار، شفابخش بیماران خود گردند تا روزی
و چکهای پرداخت شده به او نشان سرشناسترین آنهاست که داستان زندگی سرزمینی را که دوست میداشتند و عاشقانه سرفراز چون من مشعل خدمت و
دادم .گفت تو که مدیر عامل شرکت خود را از تولد تا هجرت در کتابی با عنوان برای ساختنش کوشیده بودند ،پشت سر
هستی چرا امور حسابداری را هم «هفتاد و پنج بهار ـ قصۀ غصه و خوشحالی دانش را به آیندگان بسپارند.
انجام میدهی؟ گفتم ،برای کنترل عمری که گذشت» نوشته و انتشار داده است. گذارند و به کشورهای دیگر مهاجرت کنند. وقتی بعد از چهار ساعت تأخیر
بیشتر و از طرفی به این ترتیب ،من بخشی از این کتاب به داستان مهاجرت هرکدامازاینانبوهمهاجرین،سرگذشتیدارند در جای خود در هواپیما نشستم و
اقل ًا ماهی هزار تومان برای شرکت نویسنده اختصاص دارد که در دو شماره شنیدنی و اغلب نوشتنی و بر جای گذاشتنی: هواپیمای شرکت لوفتهانزا از راه
صرفهجویی میکنم .گفت ،مثل ًا از چه شد که راه مهاجرت پیش گرفتند .چه فرانکفورت به طرف آمریکا پرواز نمود،
کجا میدانی چقدر خرج شده؟ گفتم، میخوانید: راهی را برای مهاجرت برگزیدند و در این راه به جای خوشحالی غمی توأم با حیرت
از روی صورتحسابهای بانکی .گفت، همراه با صدها سؤال بر دل و مغزم
میدانی چقدر خرج کردهای؟ گفتم، در بیمارستان عمل قلب باز داشتیم. حکومت بختیار تا برگشت من اوضاع شاید رانندهام با او صحبتی کرده و از و دانش مطالب را برایم تشریح کرد نشست .آنچه در فرودگاه دیدم شبیه
آری .تازگی چون وزارت بهداری همینطور ،بیمارستان شهریار که را آرام خواهند کرد .راستش تازه او خواسته است سفارش او را به من که گوئی سالها مدیریت بیمارستان صحنههائی از فیلمهای زمان جنگ
و کار میخواستند بیمارستان را در خیابان آذربایجان با حدود ۲00 وقتی انقلاب به ثمر رسید از نوید بکند .تا اینکه بعد از انقلاب دوستم به را داشته و دهها سال اداره و کار بود که فرار دستجمعی مردم را نشان
بخرند ،مخارج را جمع کردم ،تقریباً تختخواب برای طبقه متوسط ساخته آزادی و دموکراسی در دل احساس من گفت یادت هست روزی راجع به ساختمانهای اداری را تجربه نموده میداد .هیچکس از مسافر و کارمند
پنج میلیون تومان خرج شده است. بودم نیز بیمارستانی موفق در خدمت شادی میکردم ،خصوصاً با داشتن رانندهات صحبت کردم که او را اخراج است .من همه راهنماییهای او را به شرکت هواپیمائی و مأمور گمرک و
گفت ،بهداری چقدر میخواست یک رهبر انقلاب که مردی روحانی نکنی؟ علت آن بود که یک دوست من کار بستم و وقتی موفقیتهای آینده پلیس و کارکنان فرودگاه چهرهای
بخرد؟ گفتم 1۸میلیون تومان .گفت، پزشکان و بیماران بود. بود پیش خود ،وجود یک بهشت که داماد یک آیتالله بود به من گفت بیمارستان آمریکایی را دیدم همیشه شاد و یا لبخندی بر لب نداشت.
چطور اینقدر سود میدادند؟ گفتم، کوچکی را در جهان به نام ایران تصور دوستت دکتر اقراری جزء لیست صد در دل آن همه دانش و مدیریت او را همه حیرتزده و نگران بودند .تازه
اگر بخواهد نظیر آن را خود بهداری داستان بیمارستان شهریار میکردم .وقتی شنیدم که با وجود نفری بهائیهاست که باید ترور شوند میفهمیدم که اوضاع مملکت خوب
بسازد بیشتر از آن تمام میشود .گفت، ارتش بزرگ ایران و نیروهای شهربانی و قرار بوده در ماشین او بمب بگذارند، تحسین میکردم.
پس چرا نفروختید؟ گفتم ،من به آنها اجازه بدهید کمی از داستان با آن خودروهای زرهی که روزهای فقط چون رانندهاش مسلمان است در قتل او به این صورت انجام گرفت نیست و در حال تغییر است.
نصیحت کردم بیمارستان را نفروشند بیمارستان شهریار برای شما بگویم. سان نظامی آنها را میدیدیم ،دفاعی فکر وسیله دیگری هستند .و بعداً که که روزی چند نفر با یک پیکان به در در آن روز و حتی ماههای اول بعد
و از درآمد کارهای پزشکی آن استفاده من وقتی در سال )1۹۶۴( 13۴3 در مقابل خمینی و یارانش صورت کار انقلاب به سرعت و آسان پیش منزل او میروند و میگویند مأمورند از پیروزی انقلاب ،هنوز نمیدانستم
کنند .به علاوه سهام آنها چهار برابر تخصص مامائی و زنان را تمام کردم، نگرفته بود و هیچ خونریزی نشده رفته بود انجام این کشتارها را به آینده که ایشان را به شهربانی ببرند .وقتی این خروج از تهران برای نجات جانم
شده و پزشکان دیگر داوطلب خرید بلافاصله در بیمارستان میثاقیه با بود ،اولین کاری که کردم روز برگشت تیمسار میگوید اجازه بدهید من با چه پرارزش بوده است .همچنان که
آن هستند .آقای بازپرس سری تکان شرکت دوست و استادم دکتر علی خود را در هواپیما ذخیره کردم و پیش موکول کرده بودند. رئیس شهربانی تلفنی صحبت کنم و نمیدانستم با این سفر دست آورد
داد و از آقای دکتر شاکی پرسید، راسخ مشغول کار شدم و باصطلاح خود دورنمای سعادتآمیزی برای باری ،در آن روز وقتی من تهران قصد میکند که به طرف تلفن داخل مالی و حاصل نزدیک پنجاه سال کار
نظر شما برای این مخارج و درآمد یک شبه ره صد ساله پیمودم ،زیرا هم کشورمان و ممالک همسایه خصوصاً را ترک میکردم واقعاً نمیدانستم ساختمان برود ،با ضرب چندین گلوله و زحمت شبانهروزیم را با غارت رژیم،
چیست؟ گفت ،دکتر اقراری برای بیمارستان میثاقیه زایشگاه معروف و کشورهای اسلامی تصور میکردم .زیرا در کشور ما چه میگذرد و آنها که که بعضی از آنها به دیوار اتاق خورد
ریاست خودش نگذاشت ما بیمارستان پربیماری بود و هم به علت شهرت با این مدل تغییر حرکت دیکتاتوری انقلاب کردهاند چه کسانی هستند و بود ،او را به قتل میرسانند و میروند! از دست میدهم.
را بفروشیم .بازپرس گفت دکتر اقراری دکتر راسخ خیلی زود با بیماران او به حکومت مردمی و دموکراسی ،فکر چه میخواهند و چهها ممکن است و در رادیو و روزنامهها اعلام میشود در آن روز هنوز پادشاه در کشور
تو چقدر سهم داری؟ گفتم ،من و آشنا و بین آنها معروف شدم .بالاخص میکردم روز پیشرفت و ترقی برای بر سر مملکت و مردم آن بیاورند و که ایشان خودکشی کرده است. بود ،ارتش و پلیس با تشکیلات و
برادرم دو سهم داریم .هر کدام یک ساختمان قسمت جنوبی بیمارستان ممالک خاورمیانه فرا رسیده است .زیرا چگونه امکان دارد حکومت عوض شود عدهای معتقدند این کار برحسب نقشه تجهیزات کامل در اختیار شاه و
سهم .گفت ،وقتی این همه موفق را من و دکتر راسخ با شرکت یکدیگر با درآمد سرشار نفت که در آن وقت، و اگر چنین شود پیآمد آن چیست انقلابیون اسلامی بود تا قدرت خویش دولت بود .بختیار که از آزادیخواهان
هستید و سهمها ترقی کرده چرا ساختیم که مدرن و جالب بود .رفقای در زمان شاه ،هر بشکه به بیشترین و چه کسانی و چگونه بر ما حکومت را نشان داده ،مقامات بالای ارتش را و مبارزان و عضو جبهه ملی بود
برای خود سهم بیشتری بر نداشتهاید؟ هم دوره و سایر دوستان پزشک من حد رسیده بود و احتمال داشت در مرعوب نمایند .همچنین با کشتن یک نخستوزیر شده بود و با مشکلات
گفتم من قصدم در این کار این بوده اکثر توقع داشتند که کاری برای آنها حکومت آزادشدگان از استعمار به خواهند کرد؟ افسر برجسته بهائی ثواب کرده باشند. اعتصابیون و انقلابیون دست و پنجه
که دوستانم صاحب بیمارستان خود در بیمارستان میثاقیه فراهم کنم پنجاه و حتی صد دلار هم برسد ،ما یادم هست نزدیکیهای انقلاب احتمال کشتن تیمسار به وسیله نرم میکرد .بعضی از رویدادها مثل
باشند .برای خودم مشغول ساختن که متأسفانه مقدور نبود .این بود که مردم از حاصل آن نعمت خداداد چه روزی با چند نفر از پزشکان همکار گروههای اسلامی انقلابی بیشتر قابل قتل تیمسار خادمی موجب حیرت و
بیمارستان ساسان در بلوار همراه با تصمیم گرفتم برای آنها بیمارستانی بیمارستان درباره اوضاع روز صحبت قبول است زیرا ماشینی که برای بردن تأسف و نیز بسیار سؤال برانگیز بود .در
شرکایم هستم .موفقیت دوستانم و بسازم و کمی بیشتر از یک سال روزگار پر رفاهی خواهیم داشت!... میکردیم .دکتر میرسپاسی که جراح ایشان آمده بوده یک پیکان معمولی همین ایام بود که تیمسار علیمحمد
محبت آنها برای من بیشتر از سهم این بیمارستان دویست تختخوابی موقع آمدن به آمریکا یک شب قلب بیمارستان ما بود و تحصیلاتش بوده است و سرنشینان آن هم شبیه خادمی رئیس هواپیمایی ملی ایران
ارزش دارد .اگر این دوست من آمده ساخته و آماده کار شد و همه آنها در فرانکفورت توقف کردم تا رادیوی را در آمریکا تمام کرده بود ،درباره انقلابیون بودهاند ،همچنان که در اوائل (هما) را در منزلش در زرگنده کشتند.
دادگستری و شکایت کرده از جوانی که از من کار میخواستند و عدهای پرقدرتی بخرم که بتوانم اخبار رادیو آقای خمینی میگفت ،به هفت زبان انقلاب دهها نفر از برجستگان بهائی او از جمله افسران بهائی بود که در
است و خودش میداند که من قصدم دیگر را دعوت به کار کردم و برای تهران را مستقیماً بشنوم و با همین صحبت میکند و برای آنکه در عبری ربوده و کشته شدند (مثل تیمسار مقامهای مختلف خلبانی و نیروی
فقط خدمت است .بازپرس گفت ،ما آنها وسیله فراهم کردم که مالک رادیو بود که حدود ده روز بعد همسرم و دیانت یهود تحصیلاتش را تکمیل مقربی و دکتر داودی استاد دانشمند هوایی ،مدیری کاردان و افسری
وقت شما را بیشتر از این نمیگیریم سهام بیمارستان باشند .چون اکثر با شنیدن اخبار رادیو مرا از خواب کند سه سال در اسرائیل زندگی و برجسته دانشگاه و پرفسور حکیم). خدمتگذار و انسانی شرافتمند بود.
و مرخص میشویم .و از من خواست آنها طبیبهای جوان و بیپول بودند بیدار کرد و گفت ،انقلابیون رادیو را حتی آدمی معمولی مثل من قرار بود هواپیمایی ملی را با مختصر وامی
در صورت امکان یکی دو هفته آینده برای آنها تا یکصد هزار تومان به اعتبار اشغال کردهاند و انقلاب پیروز شده کرده است!... که ترور شود و داستان آن این بود که از دولت گرفته بود شروع کرد و
سری در دادگستری به او بزنم و با و ضمانت خود از بانک وام گرفتم و خلاصه ،برای اکثر ما ایرانیها ،شاه، که روزی دوستم که یک آدم شریف خیلی زود نه تنها وام دولتی را پس
معذرت از اینکه مزاحم وقت و کار گاهی بهره آن را خودم پرداختم و است و شاه رفته است... بتی با توانی بیانتها بود و ارتش و و مسلمانی معتقد است ،دو سه ماه داد این مؤسسه ملی را چنان توسعه
من شده بود ،قصد رفتن کرد .و در خوشحالم که چنین کاری را برای من به افراد فامیل و دوستان ساواک و شهربانی قدرتی بودند که قبل از انقلاب در مطب به دیدنم آمد داد ،که شرکتهای بزرگ هواپیمایی
جواب وکیل دکتر شاکی که پرسید، دوستانم انجام دادم .بعد از دو سه گفتم باید هر چه زودتر برگردم من و بسیاری مثل من هرگز فکر و سراغ رانندهام را گرفت و گفت خیلی بینالمللی ،اداره و کار «هما» را قبول
کپی کردن مدارک چه شده؟ با تشر سال بین همکاران بر سر انتخاب تا از کارهای پزشکی و طرحهای نمیکردیم که چون ببری برفی با آدم خوبی است مبادا او را اخراج کنی، داشتند و حتی او را به عنوان رئیس
به او گفت ،به شما مربوط نیست .من مدیر عامل و اعضاء هیأت مدیره بحث ساختمانی سرپرستی کنم .در آن وقت مختصر درخشش و گرمای خورشید خیلی به دردت میخورد .من معنی شرکتهای هواپیمایی غیردولتی
و اختلاف پیش آمد و چون اکثریت بیمارستان آمریکایی موفق و در حال انقلاب آب شود .من وقتی به آمریکا این سخن او را نفهمیدم و فکر کردم (یاتا) انتخاب کردند و از شرکتهای
خودم میدانم چه باید بکنم. به نظریات من احترام میگذاشتند، پیشرفت و کار بود .ما هفتهای دو روز رفتم برای ده روز بعد به بیمارانم سود ده وابسته به دولت بود .من به
حدود چهار پنج هفته بعد آقای وقت داده بودم و فکر میکردم شاه و علت دوستی با پدر همسرش مرحوم
بازپرس به من زنگ زد که به دیدن دکتر مؤید و به علت دوستی همسرم
من بیاید .من با معذرت از تأخیر با همسر تیمسار فقید ،شانس آشنایی
در رفتن و دیدن او گفتم ،حتماً و دوستی با ایشان را پیدا کرده بودم.
فردا خودم برای دیدن او خواهم میدانم زمانی هویدا نخستوزیر ،که
رفت و همین کار را کردم .آن مرد از مدیریت و کاردانی او مطلع بود
شریف کپی ورقهای را به من داد میخواست وزارت حمل و نقل ایجاد
که دادستان کل پیشنهاد او را برای کند و تیمسار علیمحمد خادمی را
ختم پرونده و عدم تعقیب قبول کرده وزیر آن وزارتخانه کند .او متذکر شده
است .گفت ،شما 13مورد در کار بود که آقای نخستوزیر میدانند که
شرکت خلاف داشتهاید ،مثل ًا برای من به علت بهائی بودن نمیتوانم مقام
خرید باید مناقصه بگذارید .صورت سیاسی وزارت را قبول کنم .هویدا
جلسات هیأت مدیره باید امضاء شود جواب داده بود چطور تیمسار صنیعی
و با اعلان قبلی تشکیل گردد و امثال وزیر جنگ شد؟ تیمسار خادمی در
اینها ...اما وقتی من دیدم شما با چه جواب گفته بود به همین علت ،تیمسار
حسننیت و کاردانی و زحمات بدون صنیعی را از عضویت اداری جامعه
پاداش این کار را برای این پزشکان بهائی معاف کردند و من نمیخواهم
جوان کردهاید ،دیگر مزاحم شما نشدم چنین چیزی برای من پیش آید.
و شخصاً درباره شما و این کار شما یادم هست روزی من برای مشورت
تحقیق کردم و با کمک سایر بازپرسان درباره مشکلات تأسیس و تکمیل
و دادستان این حکم مخصوص را برای ساختمان بیمارستان آمریکایی در
شما گرفتیم و جواب شاکی و وکیل تهران به دیدن او رفتم ،وقت ناهار
او را هم دادهایم .ولی از من خواست بود .مرا به اتاق کوچکی راهنمایی
که در کارهای آینده مقررات اداری را کرد که اثاث آن شامل یک تخت
ساده مثل تخت معاینۀ بیماران (که
مراعات کنم. گفت برای رفع خستگی بر روی آن
من از خواننده پوزش میخواهم که دراز میکشد) و یک میز و صندلی
در این واقعه تعریف از خود را بازگو ساده بود .غذا هم که چلوکباب ساده
کردهام ولی چارهای نداشتهام زیرا معمولی بیتکلف بود از زندگی ساده
بازگو کردن وقایع زندگیم که گاهی این مدیر عالیمقام و افسر عالی رتبه
جنبه تعریف از مرا در بر خواهد داشت حکایت میکرد .وقتی مشکلات کار
برای این است که از حقایق اتفاقات و تأسیس و ساختمان بیمارستان را
گزارشهایم با خبر شوید و خواننده برای او شرح دادم و جویا شدم که
بهتر نویسنده را بشناسد .ادامه دارد آیا صلاح است آن را ادامه دهم و
یا تبدیل به یک ساختمان اداری
معمولی کنم؟ او آن چنان با درایت